عرض سلام دارم خدمت همه علاقهمندان عزیز، بیست و دوم تیر ماه ۱۴۰۱ هست، ساعت ۹: ۶ دقیقه با حدود ۶ دقیقه تأخیر در خدمتتون هستم، عذر میخوام. بحثی رو میخوام شروع کنم که امیدوارم مورد پسند شما واقع بشه و به نوعی به شما یک کمک در واقع تغییر و تحولی در طرز اندیشیدن و سبک اندیشیدن ما ایجاد میکند. برای من کتاب جذابی بود، کتابی بود که مدتها در واقع در فکر مطالعهاش بودم تا اینکه فرصتی دست داد و این کتاب رو تونستم تموم کنم. گفتم هم خلاصهشو بگم خدمتتون هم یه بحثی در مورد اون در خدمت شما داشته باشیم و ببینیم که بعداً دیدگاههای علاقهمندان چه هست و چه نکاتی رو اونها هم ممکنه در جریان کامنتها و پیامهایی که میدن درواقع بیان دارند. من باز مجدداً عذرخواهی میکنم، من پیامهای خصوصیر رو به ندرت میرسم مرور کنم، تعدادشون زیاد هست و من شرمنده دوستان میشم. این رو حمل بر بی ادبی یا بی توجهی نزارید. فکر کنم شماهم تأیید میکنید که رسوندن یک کتاب در هفته یه مقدار دشواره وزیادی از من میبره، به همین دلیل دیگه به موارد خصوصی نمیتونم بپردازم. به خصوص یادآوری بکنم که بله من پذیرش بیمار و مطب و مشاوره بصورت خصوصی ندارم لذا اگر پاسخ خیلی از پیامهای خصوصی رو نمیدم خواهش میکنم این رو در نظر داشته باشید و خودتون به بزرگی خودتون ببخشید. بیاید بحث کتاب شروع کنیم. چه کتابی رو میخوایم امروز در واقع دنبال کنیم؟ من یه مقداری هم مقالات اون رو استخراج کردم و هم خلاصهای از کتاب رو خدمتتون آماده کردم که با اون هم دنبال کنید. کتاب هست worm the dorn مثلاً بگیم کرم درون، کرم وسط یا کرم هسته. دیدم بعضی جاها که نقد کردن در شبکههای مجازی کرم هسته گذاشتن ولی بیشتر معنیش به این برمیگرده. نمیخوام خیلی ساده بگم که در واقع بعدی، عنوان بعدیش این هست، درباره نقش مرگ در زندگی. اشارش به آینه که شما از داستان آدم و حوا بگیر تا اشارات دیگری که تو ادبیات لااقل کشورهای غربی هست، کرم درون سیب سمبل این هست که یک چیز ظاهرش بسیار مقبول دوست داشتنی و جذابه ولی وقتی شما گاز میزنی و به آگاهی میرسی متوجه میشی که یه نقایص و ایراداتی داره. این کتابم معنیش آینه که زندگی با تمام داخل هویتش و اینکه همه با اشتیاق اونو دنبال میکنند، یه کرمی توش هست و اون کرمم آینه که تموم میشه و با مرگ به انتها میرسه. بچه در واقع تسمیه کتاب خیلی هم بد نباشه. سه نفر این کتاب رو نوشتن. سه نفر این کتاب رو نوشتن. Shell donsonomo, Jeff Cremen,Tom peess jensky هجی کردن فامیل این نفر سوم که از میان این سه نفر مشهورترشونم هست و در واقع ارشد اینها هست یه مقدار دشواره. من چند جلسه تلفظش میشه tom pis chinsky و این سه نفر سی ساله که یک نظریهای رو خیلی در روانشناسی ترویج میدن و اگر شما در حوزههایی مثل بیماری شناسی، حوزههایی مثل ناامیدی، خودکشی، اختلالات روانپزشکی، مسائل رفتارهای پرخطرمطالعه کنید، امکان نداره که شما فصل یا پاراگراف یا بخشی از آن به نظریات این سه نفر تعلق نداشته باشد. خدمت دوستانی که الان برنامه رو دنبال میکنندولی از زمینه روانپزشکی و روانشناسی نمیدونن این قول رو میدم که این آدمها خیلی مشهورن، روانشناسی به خصوص شناختی و تجربی جز صاحب نظران شناخته میشن و حالا میخواهیم نظریاتشون رو نقد کنیم. نظریههایی هم که اینها دارند تقریباً حدود ۳۰ ساله که یکتازه یعنی شما هرجا رفتار پرخطر میبینی نظریهای هست بنام TMT. نظریه مدیریت وحشت یک اسم، یک خلاصه جذابی هم روش گذاشتن شما کتاب درسی باز میکنی، کتاب مشاورهی سوگ باز میکنی، کتاب مشاوره بیماریهای خطرناک به مسئله TMT اشاره میکنه یا نظریه مدیریت وحشت از این سه نفر است. تقریباً ۳۰ ساله دارن کار میکنن و یکی از به جرات میتونم بگم پر استنادترین و پر اشاره شدهترین مؤلفین هستند و هر کدوم حدود ۵۰ الی ۶۰ هزار استناد به اسمشون توی مقالاته که به قول امروزیها یک HN desk بسیار بالا دارند. در کنارش ما متوجه میشیم که خیلی هم مشهور هستند و دوستانی که دوست دارند و میخوان مقاله در بیارن اصطلاحاً علاقه به چاپ مقاله دارند و میخوان که برای حالا اون تاریخچه فنی و حرفهای شون رزومه کار بکنن، یکی از گزینههای خیلی خوبه بیشتر در واقع مقالاتم نگاه میکنی که در این حوزه هست، این سه نفر به عنوان نویسنده همراه است پس یه غول در این حوزه هستند. میخوایم ببینیم حرف حسابشون چیه، چی میگن و یه مقدار نقدشون کنیم و ببینیم چی هست. خب با ظرافت و هنرمندی که در این نویسندههای غربی هست، بعضی از کتابهای علمی رو مینویسند، یک پدیده جذاب شروع میکند؛ یعنی مثل یک فیلم که میخوان کتابشون رو ترجمه کنند از یک بحث خیلی جذاب و تأمل برانگیز و غیر قابل باور شروع میکنند. فراموش کردم بگم این کتاب برای سال ۲۰۱۵ است که اکثر کارهای خودشون رو از ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵ انجام دادند و توی این پنج شش سال اخیر کار جدید و قویتری ندارن، که کتاب با سرگذشت خانمی به نام Julian شروع میشه و به این دلیل با این خانم شروع کرده که میخواد با شوک اولیه خواننده را روبرو کنه. من خودم رو هم که این کتاب رو مطالعه کردم با حالت خستگی شروع کردم این کتاب رو به خوندن و نکته این هستش که این خانم در سال ۱۹۷۱ در شب کریسمس سوار هواپیمایی میشه که از lima پایتخت hero پرواز میکنه و روی جنگل آمازون گیر میکنه و طوفان میزنه و صاعقه میزنه و در آسمان منفجر میشه و در ارتفاع ۳۰۰۰ متری هواپیما منفجر و تیکه تیکه میشه و ۹۰ مسافر اون کشته میشه و یکی از مسافرها یک خانم ۱۷ ساله به نام julan که کمربندش رو بسته بوده و که سه تا از صندلیها به همراه کفیهای هواپیما از ارتفاع ۳۰۰۰ متری کنده میشه به پایین میافته و با اینکه میدونم باورش براتون سخته خودم هم اولش باورم نمیشد و تحقیق کردم توی اینترنت و متوجه شدم که روی جنگلهای آمازون میافته و زنده میمونه و یک کتابی مینویسه به نام when i fly from skyn، وقتی از آسمان افتادم. یعنی شما اگر میتونید تجسم کنید که هواپیما از ارتفاع ۳۰۰۰ متری منفجر میشه و تو میفتی پایین و زنده میمونی و داستان از این قرار بوده که بخشی از صندلی به نام گلایتر عمل کرده و طوفان باعث جلوگیری از سرعت افتادنش روی زمین شده و مهمتر از همه میگن که روی جنگل انبوه آمازون افتاده و همه درختها مثل یک ابر ضربه گیر عمل کرده و و در اون جنگلها آروم آروم میاد پایین تا به پایین میافته و ۱۱ روز توی جنگلهای آمازون با پا و بدن زخمی پیادهروی میکند تا جایی که به کسی میرسه و به او کمک میکند و کتابش مستند هستش و هیچ شبههای در او نیست که این برای خودش داستان به وجود آورده و این خیلی عجیبه که شما از ارتفاع ۳۰۰۰ متری پرتشی پایین ولی خب زنده بمونی. ولی خب خیلی جالبه که انسان چه تلاشی میکنه برای زنده ماندن. من خودم کتابش رو نخوندم ولی خلاصهاش رو در کتاب کرم درون خوندم که میگه یک آدم ۱۷ ساله از ارتفاع افتاده پایین و ۹۰ تا از هم مسافراش همه مردن و خودش زخمی شده و خودش رو کشون کشون توی اون جنگل، لابلای درختان و حیوانات با اون گرسنگی کشونده از قارچها و حشرات تغذیه کرده تا خودش رو کشونده به یک رودخونه و خودش رو زده به آب تا پیداش کردند و نجاتش دادن و میخواد بگه که انسانها چقدر برای زنده موندن تلاش میکنند. در ادامه میگه که اگر انسان انقدر تلاش میکنه که جان خودش رو حفظ کنه و پس این تفاوت غیر قابل انکار با بقیه حیواناته به دلیل شکلگیری خودآگاهی، counciousness به دلیل شکلگیری آگاهی به خویشتن self awarness و همچنین زمان و توانایی درک پدیدهای به نام گذشته و حال متوجه میشه که این زندگی که من انقدر اون رو با اهمیت میدونم و برای موندن در اون تلاش میکنم، قطعاً تمام خواهد شد و به اون میگن پدیده مرگ آگاه و انسان تنها موجودیه که این رو میدونه و موجودات دیگه درکی از این موضوع ندارند چون زبان ندارند و زمان رو درک نمیکنند و با همدیگه معاشرت نمیکنند. ممکنه جسد همدیگه رو ببینند ولی شواهدی وجود نداره که اینها متوجه میشن این آفتاب کم کم رو به غروبه و کارت داره تموم میشه و انسان تنها موجودیه که با این بحران مواجه میشه که من با وجود اینکه انقدر این زندگی رو دوست دارم روزی تمام خواهد شد. نویسندگان کتاب TNT معتقدند که این یک تأثیر شگرفی روی انسان میذاره منتها بیشتر رفتار این افراد بر خلاف فلاسفه و غیره هستن، د معطوف به کار تجربی، مشاهدهای است و با انبوهی از مطالعات که من از کشور خودمون هم چند تا تیم دیدم که توی این مطالعات و مقالات نظر داشتند و داستان از این قراره که در چه کسانی این فکر بیشتره و چه جوری این فکر زیاد و کم میشه. در واقع اینها به پاسخ به سؤال چگونگی زندگی نرفتند و اومدن به صورت تجربی محک بزنند که کی اضطراب محک زیاد میشه و کی اضطراب محک کم میشه. محک بزنند که کی اضطراب محک زیاد میشه و کی اضطراب محک کم میشه و مردم چه کارهایی میکنند که اضطراب محکشون کم یا زیاد میشه. البته در فصل آخر کتاب مقداری نقش فیلسوف را هم بازی میکنند و راه حلهای ارائه میدن که به اون اشاره خواهیم کرد. پس اجازه بدین که بحثمون رو با کارهای تجربی شروع کنیم که این کارها معتبر باشند. به نقد اون هم میپردازیم این کارها از دهه ۹۰ شروع میشه و اگر خاطرتون باشه کتابی رو از قبلتر خدمتتون معرفی کردم به نام John nard, before you know it قبل از اینکه بدانید و در واقع اشاره کردم در دهه ۹۰ اشتیاق عجیبی بین روانشناسان وجود داشت، پدیدههای ناخودآگاه را از طریق زمینه سازی به سرانجام برسونم؛ یعنی کارشون این هست که یک محرک به فرد نشون میدن معمولاً محرکی که فرد به اون آگاه نیست و نمیدونه و فکر میکنه یک پدیده نامربوط یا تصادفی هست و بدون اینکه خود فرد آگاه باشه رفتار و پاسخهای او را میسنجد و بیشتر کارهای tom بر این پایه استواره. حالا با همدیگه میریم جلو که بیشتر کارها از طریق مطالعات priming، زمینه سازی بوده و یافتههای انبوهی از این مطالعات را در بر میگیره و حالا ما به یک سری از اینها به دید انتقادی نگاه میکنیم که عدهای گفتهاند خیلی از کارهای tom به نظر میاد توش شبهه ایجاد شده و خیلی داره مد روز میشه مثلاً یک محرک ناخودآگاه به طرف میدیم و حالا ببینیم پاسخی که طرف میده چیه و این خیلی معتبر نیست و شیفتگان ناخودآگاه خیلی به این روش اعتماد دارند؛ اما بیایم ببینیم اون چه کارهایی کرده و مطالعاتی رو که در این مورد ارائه داده رو در نظر بگیریم ولی حواسمون باشه که در انتهای ذهنمون دید انتقادگرمون رو حفظ کنیم چون در واقع خیلیهاش رو خودم هم میخونم میگم که خیلی قشنگه و شیکه ولی آیا واقعاً بقیه هم میتونن این کارو تکرار کنند؟ چون کارها ساده است به نظر من شما میتونید همین الان با الهام گرفتن از اینها یک پژوهش ساده را شروع کنید و اون رو چاپ کنید. برای همینه که میگم انبوهی از مقالات رو داره حالا بیایم ببینیم که کار چطور پیش میره. میگه که به یک سری از قضات آمریکا یک مجرم رو معرفی کردند به نام caro deris. البته بعداً اشاره میکنه که این شخص ساختگی هست و مجرم واقعی نیست که اون شخص خانمی هست که با رفتار نامناسب و ظاهری نامناسب در خیابان به دلیل آزار آقایان دستگیر میشه که متوجه میشن اون یک زن تنفروشه که در واقع میدونید در بیشتر ایالتهای امریکا تن فروشی ممنوع هست و پلیس اونها را دستگیر میکند و این خانم را به قضات معرفی کردند و هدف این بوده که اونها میزان قضاوت اونها رو بسنجند ولی در واقع به اونها نگفتند که میخواهیم تأثیر مرگ رو روی شما بسنجیم چون قبلاً به اونها گفته بودند یک پاراگراف در مورد مرگ بنویسید و دنیای بعد مرگ که آیا بعد از مرگ چه اتفاقی میافته؟ بنویسید که این دقیقاً اصطلاحاً میشه همون زمینه سازی که میان مرگ رو در ذهن طرف ایجاد میکنند ولی در اصل نمیگم که ما میخواهیم نظرت رو راجع به مرگ بدونیم یا میگن یک پژوهش دیگه است و ما میخوایم وقت تلف کنیم ولی در اصل آزمون اصلی چیز دیگری است. حالا گروه کنترل چیه؟ گروه کنترل، گروهی است که پدیده مرگ رو اصلاً بیان نمیکند و پدیده دیگری رو مطرح میکنند مثلاً از درد استفاده میکنند و میگن نظرت در مورد دندان درد رو بگو یا خاطرهای از دندان درد رو بگو چون خیلیها میگن وقتی مرگ رو میگی، مرگ چیز منفی هستش که باید با یک چیز منفی مقایسش کنیم مثل دندان درد یا سردرد. به اون القای اولیه میگن برجسته سازی مرگ، mortality sailienst که یعنی برجسته بودن. گاهی اوقات برجسته بودن رو awarness هم میگن. وقتی به اون گروه گفتن راجع به مرگ بنویس، گفتن شما باید برای اون خانم تن فروش یک وثیقه انتخاب کنی تا روز دادگاه باشه. به طور متوسط ۴۵۵ دلار وثیقه انتخاب کردن ولی وقتی مرگ آگاهی رو نداشتن به طور متوسط ۵۰ دلار بوده. خوب همین جا شما فکر کنید وقتی قاضی رو به یاد مرگ میاندازید تقریباً عدد وثیقه ۱۰ برابر میشه یعنی وقتی مرگ آگاهی اتفاق میافته بعدش نسبت به رفتارهایی که خلاف عرف و جامعه است خیلی خشنتر برخورد میکنه؛ به عبارت دیگر مرگ آگاهی به صورت ناخودآگاه شما را آگاه میکند که به تشدید کنترل شعائر و عرف و عفت و مسائل محافظهکاری. حالا دوباره در جای دیگهای گفته که دوباره همین قاضیها رو گذاشتن اما این دفعه به جای مسئله اون خانم از افرادی گفتند که به یاری پلیس شتافتند و به پلیس کمک کردند و گفتند که چه مقدار برای اینها پاداش بنویسیم؟ پس نتیجه گرفتند که وقتی مسئله مرگ در ذهن ما شکل میگیره ما عرف و مسائل اخلاقیات رو مهمتر میدونین و به کسانی که کارهای درست و به معنویات انجام میدن رو بیشتر اهمیت میدیم و این یک سلسله پژوهشی است. حالا بیایم به پژوهشهای دیگه بررسی کنیم که در این پژوهش چند نفر را خطابه قرار دادند. از استادان دانشگاه در یکی از این خطابهها یکی از استاد آن دانشگاه علیه آمریکا صحبت میکنه که آمریکا کشور بدیه، خلاف ما عمل میکنه، بر ضرر ما عمل میکنه که به اصطلاح anti USA، کسی که ضد آمریکا صحبت میکنه و در سخنرانی دیگه پروفسوری رو میذارند که به نفع آمریکا صحبت میکنه که اونجا کشوری خوب پر از عدالت هست و آزادی هست و قرار افراد به این سخنرانیها نمره بدن و دوباره دو تا زمینه سازی کردن با مرگ و درد و وقتی با مرگ زمینهسازی کردند، نظر مردم راجع به کسی که بر خلاف آمریکا صحبت کرد، منفی بوده و اونی که به نفع آمریکا صحبت کرد، کاملاً مثبت بوده. پس به عبارت دیگر ملیگرایی و تأیید شأن اون فرد با مرگ آگاهی تشدید میشه. باز انبوهی از پژوهشها وجود داره و انقدر این پژوهشها جذابه. توی پژوهش دیگهای پرچمی توی اتاق بوده و میخواستند و خواستند جوهری رو پاک کنند و میخواستند بدونن که کیا حاضرند برای پاک کردن اون جوهر از پرچم استفاده کنند و دیدن وقتی مرگ آگاهی رو بیان میکنی، کمتر از اون پرچم استفاده میکنند و با ابوهت پرچم میره بالاتر و در پژوهش دیگهای از مردم میخواستند که میخ رو بکوبند و هیچ وسیلهای برای کوبوندن میخ نبوده جز یک صلیب بزرگ و وقتی مسئله مرگ آگاهی را بیان کردن، تعداد افرادی که حاضر به انجام این کار شدند، خیلی کمتر بوده. خوب پس تا اینجای کار کم کم به واسطه این پژوهشها، نظریه TNT شکل میگیرد. اجازه بدید در مورد نظریه TNT من یه برگشت بزنم به فصل آخر کتاب که خلاصه کتاب این هست: در لحظه مواجهه ناخودآگاه با مرگ، رفتارهایی که انسان به آن حس هویت رو میدهد پناه میارد. این خلاصه نظریه TNT هست؛ یعنی میگه که انسانها، مرگ آگاه میشن اما برای اینکه از این مرگ و اضطراب و ترس و لغت وحشت رو به کار بردند، از این وحشت بکاهند. بیشترین ابزاری که به اون چسبیدن به اعتقادات گروه و هویت جمع هستند و معتقدند که ما یک هویت جمعی داریم و انسانها به شدت موجودات اجتماعی هستند و وقتی که وحشت مرگ اونها رو میگیره، شروع میکنن هر چیزی که توی اون اجتماع به عنوان هنجار ب، ه عنوان عرف، سنت و باور جمعی هست، به اون بیشتر متمایل میشن و از اون دفاع میکنند و کسانی که اون رو زیر سؤال میبرند مورد حمله قرار میدن و این خلاصه دیدگاه و کتاب TNT هست؛ و وقتی شما این رو نگاه میکنی البته بخشهای دیگهای هم وجود داره که بعد از مرگ حیاتی وجود داره، جهان با مرگ تموم نمیشه. اینها هم مؤثر هستند ولی میگه تنها راهی که اضطراب و وحشت من رو محکم میکنه، چسبیدن به اون گروه هست که هم فکر و هم عقیده هست باهاشون و پژوهشها نشون داده که این باور هیچ ربطی به methaphisic نداره و شما تصور کن وقتی عضو گروه کمونیست هستی و احساس مرگ رو در خودتون حس کنید کتابهای Marcs و Angel باورپذیرتر میشه. یا حتی جاهایی هست که گروههایی که شما بهش تعلق دارید و هویتتون رو با اون گروهها تعیین میکنید، میتونه گروههای حداقل باشه و نیازی نیست که حتماً ادیان اصلی باشه و نیازی نیست که ایدئولوژیها و اسمهای برجستهای باشد. این مهمه که شما رفتار گروهید و هم نوایی گروهیت افزایش پیدا میکنه. خوب با این خلاصهای که گفتم بریم جلوتر تا ببینیم چه کشفیاتی رو در این کتاب پیدا میکنیم. یک فهرستی از پژوهشات داره که تک تک مقالهها رو توی اون اشاره کرده. این هسته اصلی هست ولی فرعیترهاش بخش دوم، احساس اهمیت یا sicnificent، وقتی انسانها با مرگ مواجه میشن، تلاششون برای انجام کار با اهمیت، بیشتر میشه یعنی یکی از چیزهایی که باعث میشه احساس مرگ در ما کمتر بشه، انجام کار با اهمیت است که در واقع بتونن کار با اهمیتی را از خودشون به جای بذارند. باز این فهرست ادامه داره ولی اجازه بدین که توالی خودم رو بر اساس این کتاب پیش ببرم. کسانی که به دهه ۹۰ متعلق هستند رو، selfsteam رو پدیده بالایی میدونه. میگه که این عزت نفس از احساس تعلق شما به یک گروه پیدا میشه. شما یک ارز، شما یک عضو ارزشمند از یک گروه یا یک باور ارزشمند میشید. مثلاً فرض کنید شما یک سرباز از ارتش سرخ هستید پس هم این سرباز با ارزش هستش، هم اون ارتش سرخ برای شما با ارزش هست و و وقتی پدیده مرگ در شما روشن میشه شما هم سعی میکنید یک سرباز خوب برای اون ارتش سرخ باشید و هم ارتش سرخ ارزشش برای شما بالا میره. دیگه چه چیزهایی رو مطرح میکنه، تلاش برای مشهور شدن؛ و میگه که وقتی که افراد احساس میکنند که مشهور شدن یا شناخته شده هستند، ترس از مرگشون کمتر میشه، نه تنها کم میشه بلکه در جوار سلبریتیها بودن هم این حس رو کم میکنه و یک مطالعه نشون داده شده بود که وقتی مردم سوار هواپیمایی هستند که یک سلبریتی در اون هواپیما حضور داره، ترس مردم از مرگ و سقوط هواپیما خیلی کم میشه؛ یعنی شما ببینید غیر عقلانیتر از این توجیه وجود نداره، ولی توی پژوهشهاش نشون داده. به جا گذاشتن آثار تجمع ثروت و در مطالعات دیگری نشون میدن که وقتی مردم احساس میکنند، پول بیشتری دارند و ثروت بیشتری دارند، ترسشون از مرگ کمتر میشه. یکی از مطالعات دیگرش که انجام شده که باز هم من تکرار میکنم شما باید به دید انتقادگرانه به اینها نگاه کنید میگه که در لهستان برخی از author ها و نویسندهها از افرادی خواستند که اسکناس بشمارن و عده دیگهای یک کاغذهای خالی رو بشمرند و پژوهش نشون داده اونهایی که اسکناس میشمردند، کمتر احساس مرگ میکردند نسبت به کسانی که کاغذ خالی میشمردند. نمایش مصرف و مصرف کالاهای گران قیمت بودن وباز در پژوهش دیگری از مردم خواستند که بیان به یک سری از آگهیها نمره بدن. یکی از آگهیها آگهی ساعت رولکس صورتی بوده که گویا ظاهراً رولکس صورتی طلایی یکی از گرونترین این ساعتهاست و دیگری نمره دادن به یک ساعت لکسوس ساده بوده و دیگری نمره دادن به یک ساعت شورلت کاملاً ساده و دیگری نمره دادن به چیپس بوده و وقتی اومدن این افراد رو مرگ آگاهی کردن مثل همون مثالهایی که زدم که یک پاراگراف در مورد مرگ بنویس یا مثلاً بیا یک جدول رو پر کن یا توی این جدول یک سری کلمه بنویس که این کلمات در مورد مرگ تشییع جنازه قبر و از این قبیل بوده و دیدن وقتی این افراد را با مرگ آگاه کردن به آگهیهایی که در مورد رولکس و ساعتهای گرون بوده بیشتر رأی دادند در مقایسه با حالتی که با درد زمینه سازه شدن. اشاره به کالاهای لوکس و تجملی یکی دیگر از راههایی هستش که افراد رو به این راه سوق میده. مورد دیگری که باعث کاهش این احساس شده، تفکر به بچهداری و بچهدار شدن و دیگری باورمند شدن به رهبران کاریزماتیک است؛ یعنی رهبرانی که فکر میکنند خیلی قدرتمند هستند و به هنگام مرگ به این رهبرها بیشتر باورمند شدند. این فهرستی که میبینیم داره ارائه میده فهرستی هست که همش متکی به تجربه و باورهای تجربی هست. در لابلای اینها جملهای از Tenessy Villiam که فکر کردم این رو براتون ترجمه کنم، گربهای روی شیروانی داغ، cat on the hotten roof. پس بگذارید اونو براتون ترجمه کنم. انسان حیوانیست که میمیرد و اگر پول داشته باشد خرج میکند و خرج میکند و خرج میکند، باز میخرد و من فکر میکنم ته هر چیزی که میخرد این است که این آرزوی احمقانه را دارد که یکی از خریدهایش عمر جاودانه است؛ به عبارت دیگر انسانها با تجمع آثار اندوختن ثروت و مشهور شدن پیروی کردن از عرف و رهبرهای کاریزماتیک و حفظ کردن شعائر، اضطراب مرگشون رو کم میکنم و اون معتقد هستش که بین این موارد اتحاد جمعی و گروهی از همه موثرتر است ولی در این بین دوست دارم یک جمله طنز هم از Voody Allen بگم که این رو در کتابها خیلی دیدم و خیلی معروفه، i dont want acheive immortality through my work, iwant to achieve to not diying، من نمیخوام از طریق آثارم به جاودانی برسم بلکه میخوام از طریق نمردن به جاودانگی برسم. ببینید که این احساس سمبولیک و نکاتی که به جاودانگی رسیدن اصولاً برای همه درست در نمیاد و Voody Allen یک تاکید قشنگ داره. خوب اجازه بدین یه ذره از کارهای تجربی دور بشم ولی ما دوباره برمیگردیم ولی به چند تا دیدگاه جالب هم در کتابش لابلای این اشاره کرده. یکی از دیدگاههای قشنگش این هستش که کی در بشر اضطراب مرگ به وجود اومد؟ نمیدونیم و خیلی از باستان شناسها و انسان شناسها دوست دارند این رو بدونن ولی اشارهای که دارم این هستش و سعی کنیم به این نکته بیندیشیم که این یک مسیر فکری است که سه دانشمند بالا به اون اشاره دارند ولی خودشون مبتکرش نیستند و در جاهای دیگه میگن که نشانههایی از اینکه بشر سعی میکنه اضطرابش رو کم کنه لااقل به دوره حدود ۴۰ هزار پیش برمیگرده، دورهای که بهش میگن پارینه سنگی بالا، up paalleoletic و جالبه میگن که ما در این دوره شاهد انفجار خلاقیت هستیم؛ یعنی در حدود ۴۰ هزار سال پیش شما شاهد این هستید که انبوهی از نقاشیها، انبوهی از تجملات، جواهرات، انواع لباس و اینها رشد میکنه و سؤال سر آینه که طرفهای ۴۰ الی ۳۰ هزار سال پیش چه اتفاقی افتاده؟ و این سه نفر اشاره کردم خودشون مبتکر این قضیه نیستند ولی از یک عده پیروی میکنند و میگن که در اون زمان به نظر میاد که بشر ابزاری کارآمد برای کاهش ترس از مرگ پیدا میکند و از اون به بعد شما شاهد این هستین که وقتی کسی جسدی رو دفن میکنه یک سری ابزار کنار اون میذاره یا جواهرات رو دفن میکنه. مثلاً اشاره میکنه که یک سری قبر در روسیه پیدا شده نزدیک به ۲۸ هزار سال پیش که افراد رو با حدود ۴۰۰۰ آج در کنارش دفن کردند. در دورهای که افراد خیلی کم بودند و نیروی کار خیلی کم بوده شما برای قبرت این همه وسیله مصرف کنی و وسیله زینتی درست بکنی، نشون دهنده این هستش که جهان بعد از مرگ وسیلههایی که باعث کاهش اضطراب بعد از مرگ باشه خیلی مهم بوده و توی اون زمان، انقلابی شکل میگیره که بشر به مرگ یک مقوله کاهش اضطرابی شکل میگیره و کمک میکنه به رشد خلاقیت و رشد فکر او. یکی از و باز در این راستا اشاره به انسان شناسهای دیگری میکنه که یکی از این کارها این هستش که از قدیم به ما میگفتند که پول برای این ابداع شد که باهاش راحت داد و ستد کنید و پول رو بگیری و به جای اینکه مبادله کالا به کالا انجام بدی، با پول داد و ستد کنی. حالا اولین نشانههای پول چی بوده؟ اومدن تحقیق کردن که اولین چیزی که به عنوان پول مصرف میشده چیزی بوده به نام obelos. شما میتونید توی اینترنت عکسهای اون رو هم نگاه کنید که شبیه سیخ کباب بودن که من خودم هم در این مورد مطمئن نیستم ولی خب میتونید شما هم مطالعه کنید که این obelos در اصل سیخ فلزی هستند. حالا چرا اینطور بوده؟ در اصل در زمان قدیم حیوانهایی رو که قربانی میکردند و نظم میکردند در راه خدایان به این سیخها میکشیدندو بعد که این حیوانها رو میخوردند در اصل این سیخها متبرک شده بودند به خاطر اینکه این سیخها حیوانات رو در راه خدایان به اون کشیده بودند و این سیخ رو به عنوان یک کالای با ارزش با همدیگه داد و ستد میکردند. جالبه توی یونان به هر ۶ تا از این سیخها میگفتند drakhma که واحد پول یونان قدیم بوده. اولین نشانه از سکه در واقع اینطور بوده که بخشی از این سیخها را تکه تکه میکردند و شبیه به سکه میشده و به عنوان سکه با همدیگه داد و ستد میکردند. شاید شما فکر کنید که در اصل این سکهها را میدادی تا وسیله بگیری ولی برعکس بوده وسیله میدادی تا این سکهها رو بگیری چون که هر چقدر این سکهها رو جمع آوری میکردی در اصل به خدا نزدیک میشدی. اینها رو جمع آوری میکردی که اون رو به عنوان تبرک و اینکه به خدا نزدیک بشی و کاهش دهنده ترس از مرگت جمع میکردی. ما همیشه اینجوری فکر میکردیم که پول در خدمت رفاه بوده ولی در این مورد برعکس بوده و رفاه برای جمع کردن پول بوده و پول ابزار methaphisic بوده، ابزار کاهش دهنده استرس بوده. به خاطر اینکه حیوانی که ذبح میکردند در راه خدایان و به سیخ کشیده شده و بعداً شروع میکردن اینها رو با همدیگه به رد و بدل کردن؛ و مردم دنبال کالا نبودند بلکه دنبال اون سکهها بودند و این یک دیدگاه است و میتونیم بهش فکر کنیم. در همین راستا دیدگاه دیگر هست که میتونه این رو تاکید کنه که من قبلاً هم این رو بیان کردم ولی الان باز هم بهش اشاره میکنم. یک تپهای هست در جنوب ترکیه به نام تپه چاقالو. هزار سال پیشه و من توصیه میکنم به کسانی که میخوان به ترکیه سفر کنند این رو برن ببینن خودم دوست دارم ببینم ولی هنوز موفق نشدم. این تپه چاقالو واسه ۱۲ هزار سال پیشه و توی این تپه بناهای خیلی دیدنی هست که سنگهایی هست که روی اون نقوشی از حیوانات مثل کرکس، سوسمار، مار و چیزهای دیگه هست که این سنگها بین ۱۰ تا ۲۰ تن وزن دارد یعنی سنگیه که تراشیده است؛ یعنی شما در نظر بگیرید که ۱۲ هزار سال پیش شما بخواید این سنگها را بتراشید. شما تا اینجا فکر میکنید که مردم برای شهرشون معبد ساختند و اولین پرستش خدایان بوده و به نظر میاد که پرستشگاه و قبرستان بوده که انسانهای زیادی کنارش دفن شدن. یک ایرادی وجود داره که در کتاب nor ara noren zayan هم به اون اشاره کرده است، در کتاب او به نام خدایان بزرگ، big gods هست. اطراف اون هیچ شهری نیست هیچ سفالی نمیبینید و حتی به دوره قبل از دوره سنگی سفالی تعلق دارد یعنی هنوز هیچ سفالی وجود نداشته و مردم هیچ کشت و زرعی نمیکردند که برای شهرشون معبد ساختن و این معبد اول بوده و هیچ جایی برای اسکان در اطراف آن نیست و اینجا اشاره میکنه که، first came temple then came a city اول معبد اومد بعد شهر اومد. لطفاً از نظر شناختی دوستان دقت کنید نبوده که اول شهرنشینی شکل بگیره، مردم کشاورزی کنند و اون شهر شکل بگیره و بعد مردم کم کم رو به مذاهب بیارن. دقیقاً داره برعکس اون رو میگه. میگه که اول مذهب و مناسک اولیه که اول پرستشگاهها پیدا میشن و بعد به واسطه اون پرستشگاهها مردم میان کم کم کنارش شروع به زندگی میکنند و حالا این چه فایدهای داره؟ اگر دقت کرده باشین چند جریان علوم شناختی وجود داره که به این اشاره میکنم که یکی از این جریانها، جریان tom هستش که میگه وقتی شما معبد و پرستشگاه رو ساختی، یک سنگ بیست تنی بنا کردی که محاسبه کردند برای اینکه اون سنگ ۲۰ تنی رو جابجا کنند، ۲۰ هزار نفر باید باید اون رو جابجا کنند چون اون زمان که بیل مکانیکی نبوده. پس میگه که اول شما پرستشگاهها رو به وجود میاری و اضطراب مرگت کم میشه و وقتی اضطراب مرگت کم بشه تازه تمدن شکل میگیره و این یک استدلاله و این استدلال رو در قالب یک جمله میگه که مسیر فکری این سه نفر رو مشخص میکنه. میخوام این مسیر رو خدمتتون بگم و ازتون خواهش میکنم که روی این قضیه تأمل کنید چون از این مسیرها چندین نوع وجود داره برای اینکه دقتش بالا باشه اجازه بدین که هم انگلیسیش رو بگم هم معنیشو.human do not have agriculture technology and science despite meth and religoin یعنی انسانها با وجود با وجود مناسک و اسطورهها به تکنولوژی کشاورزی و علم نرسیدند. rather human develope agriculture technologu and science because of them، انسانها به خاطر اینها به علم تکنولوژی و کشاورزی روی آوردند و این یک جریان علمی است که اونها بهش رو آوردند. میگن وقتی که بشر به وجود اومد و این خودآگاهی شکل گرفت، این خودآگاهی همیشه باعث شد که به مسئله مرگ فکر کنه. وقتی به مسئله مرگ مشغول شد، یک احساس وحشت زیاد رو حس کرد. پس باید مکانیزمهایی پیدا میشد که این وحشت از مرگ رو خنثی کند و میگه که این چهار گزینه یعنی مناسک اولیه، هنر، نقاشیهای روی غارها، افسانهها و مذاهب مانع شکلگیری این سه تا نبودند؛ یعنی تکنولوژی، نقاشیهای روی غارها، افسانهها و مذاهب مانع شکلگیری این سه تا نبودند؛ یعنی تکنولوژی، کشاورزی و علم بلکه باعث شکلگیری اونها بودن و اجازه میدادند که افراد از این گلوگاه رد بشن و این باوری که این سه نفر اون رو تاکید میکنند ولی خودشون مبتکرش نیستند و حتی این جریان را بیشتر از فردی به نام Ernest گرفته شده است که به طور مکرراً در این کتاب به، Ernest، باستان شناس، انسان شناس اشاره دارد که کتاب معروف ernest. denial of death هست، انکار مرگ که انتشارات دانژه ترجمه اون رو توسط خانم افسانه شیخ اسلامزاده چاپ کرده. کتاب جالبی هستش که به صورت روایتی است و نقل قول باستان شناسی است و کتاب انکار مرگ میتونه کتاب خوبی براتون باشه که برای سال ۱۹۷۳ هست. کتاب دیگهای هستش که زیاد مورد توجه قرار نگرفته به نام denail انکار که از agit varky نوشته شده. خودفریبی و باورهای غلط منشأ ذهن انسان است که این برای سال ۲۰۱۳ هستش که خلاصه کتاب از این هستش که من چند وقت پیش که این کتاب رو میخوندم نمیدونستم که این کتاب مربوط به این هستش که تا نتونیم تا نتونی مرگی رو انکار بکنی، پیشرفت علم کشاورزی صورت نمیگیره. به دلیل اینکه اون وحشت اجازه نمیده که اینو شکل بگیره و در واقع انسان میتواند خودش رو بزنه به کوچه علی چپ یا به خودش دروغ بگه. این خودش یک دستاورد مهم تکاملیه و اگر این نباشه شما هر لحظه هی باید وحشت کنی کهای وای الان میمیرم، چیکار کنم. ولی میبینی که اکثریت مردم خیلی راحت دارن زندگی میکنند و بهش فکر نمیکنن. ولی میگن این توانمندی که میتونی خودت رو فریب بدی یک دستاورد بوده که راه برای رشد و ترقی باز بشه چون شما اگر اینطور باشه میخوای کشاورزی رو شروع کنی و میگی که پس فایدهاش چیه من که میخوام بمیرم یا میخوای یه کار علمی کنی، میگی من که میخوام بمیرم و شما مرتب با یک شبهه مواجه هستید. پس یکی از جریانهای فکری برای Agit varky هست که بیشتر شبیه نوروژولیستها داره نگاه میکنه و به سندرومهایی اشاره میکنه که مثلاً طرف دستش فلجه و وقتی به اون اشاره میکنی و ازش میپرسی که دستت مشکل داره انکار میکنه که اصطلاحاً ما در روانشناسی میگیم نداشتن بصیرت. اون به این معتقده که قسمتی از نیمکره مغز ما قادر به این هستش که این شعائر رو بیخیال کنه و به سمت اون بره ولی فکر نمیکنم که این درست به هدف زده باشه؛ یعنی داستان از این قرار نیست که توی تکامل یک بخش درست شده باشه که اسمش هست واحد انکار و این خودش مرگ رو انکار. به نظر من توصیهای که Tom میده بهتر هستش که وقتی یک گروه هست و شما میچسبی به گروه و باورهای اون گروه رو متوجه میشی و قبول میکنی، این اضطراب مرگ شما را کمتر میکنه، این رو ما توی پژوهشهایی که این افراد داشتند دیدیم و حتی اون معتقد هستش که اون معبد که انسان اولیه ساختتش برای پرستش در واقع گلوگاهیه که اجازه داده که از وحشت مرگ دور بشه و بتونه تمدن رو بسازه؛ اما این تنها دیدگاه در مورد تپه چاقالو نیست؛ و این تپه چاقالو در خیلی از کتابها وجود داره و بهش اشاره کردن. اجازه بدید دیدگاه یک رقیب دیگر رو بهتون معرفی کنم و این از کتابی هستش که دو هفته دیگه بهتون معرفی میکنم و تمام این کتابها را به طور زنجیرهای به هم وصل میکنم. afraid and strangers درباره ترس و غریبهها تاریخ غریب هراسی که نوشته Gorge Makary هست، در سال ۲۰۲۱ چاپ شده که نویسنده اون یک روانپزشک است که آثار بسیار جالبی دارد و ماشین روح، soul machine و انقلاب در ذهن، revelotion in the mind کتابهای معروف اون هستش. کتاب انقلاب در ذهن خیلی بین روانشناسان معروف هستش و کتاب درباره ترس و غریبهها تفسیر آن از تپه چاقالو در ترکیه چیه؟ و میگه که حدود ۷ هزار سال پیش شما هر غریبهای رو که میدیدی میزدیش که در ذات انسان بوده و هر غریبهای رو که میدیدی او رو میکشتی که در دستهای شامپانزه هم همین دیده میشه و به غریبه بین خودشون راه نمیدن. وقتی که جمعیت در حال رشد بوده و دستهها بزرگتر میشدند، اینها همدیگرو میکشتندو اینجوری هیچ تمدنی شکل نمیگرفت و این گلوگاه طلایی به استناد او ترس از مرگ نبوده بلکه کشتن غریبهها بوده یعنی اینکه شما بتونی با انسانی که اصلاً شبیه شما نیست رنگ پوستش و نژادش اصلاً شبیهه یعنی اینکه شما بتونی با انسانی که اصلاً شبیه شما نیست رنگ پوستش و نژادش اصلاً شبیهه شما نیست رو باهاش زندگی کنی و در آن سالها انقلاب اصلی این بوده که غریب هراسی رو بتونی غلبه کنی بهش و اون اشاره میکنه که هدف از این معابد اولیه این بوده که به غریبه هراسی غلبه کنه و این رو میگفتند که همه با همدیگه قراره این رو عبادت بکنیم پس همه با همدیگه همکیش هستیم و این هم کیش بودن باعث میشه که نسبت به غریبهها خشونت نداشته باشید. پس اونها جمله اینگونه ترجمه میکنه که اینکه اول معبد آمد بعد شهر آمد رو اینگونه ترجمه میکنه، که اول معبد اومد و ما همه به احترام معبد اینجا زندگی میکنیم و همه به اینجا میایم و کنار یکدیگر میمونیم و این به این معنی هستش که ما با همدیگه برادر غیر خونی هستیم و این اجازه داد که بعد از اینکه این نظریه اومد شهرهای بزرگ به وجود اومد، حتی شهرهایی که تا یک میلیون نفر جمعیت داشت. اون بر این باور هستش که به کسی که نمیشناسی خشونت نکنی همین رو Josef henrik در ریشههای موفقیت ما میگه و به نظر میاد که این تفسیر دیگری از تپه چاقالو هست. ولی خب Ara noyan به این معتقده که بعد از مراحل شهرنشینی شکل گرفت و خشونت مردم کم شد دیگه نیازی به اون پرستشگاهها نیست و به همین دلیل هست که شما میبینید توی تمدن بشر، عدهای تونستن بدون وجود پرستشگاهها این خشونتها رو نداشته باشند و مثالهایی که میزنه، میگه که شما وقتی به سمت کشورهایی مثل اسکاندیناوی میری میبینی که خیلی اهل خشونت نیستند و معابد و پرستشگاههایی هم ندارند و به نظر میاد که این خشونت در افراد کم شده و باز افرادی رو که در این کتاب کرم درون نام میبره که یکی از آنها Floan vilson هست. کلی که جریانی مشابه این هستش که کتاب مشهورش از کلیسای داروین که اشارش به این مسئله هستش که این مسئله نه تنها حدود ۷ ۸ هزار سال پیش اتفاق افتاده بلکه توی سختافزار مغز ما هم رفته. اگر یادتون باشه هفتههای قبل صحبت کردم که بعضیها احساسهای رازگونه احساسهای مخفی دارند و میتونه ژنتیکی باشه و اون میگه که توی ژن انسانها اومده، انسانهایی که معنویت پذیر بودن بقا پیدا کردند و اونهایی که معنویت پذیر نبودند نتونستند دستههای انسانی درست کنند و منقرض شدن از بین رفتن و به همین دلیل ما میتونیم غریزه ایمان داشته باشیم. کتابی نام میبرم که من احساس کردم توی این کتاب داره از روانشناسی تکاملی استفاده کلیشهای میکنه که اسمش هست غریزه ایمان و اشارش به این هستش که داشتن ایمان به متافیزیک توی سختافزار مغز ما رفته چرا؟ چون اونهایی که نداشتند نتونستن توی تپه چاقالو که البته من هی این تپه چاقالو رو مثال میزنم در همچین جاهایی جمع بشن و تمدنهای بزرگ رو تشکیل بدن. چی باعث میشه که بتونن تمدنهای چند هزار نفره تشکیل بدن؟ بله توانایی اونها به باورهای متافیزیکی و خودش یک انتخاب بیولوژیک است و گفتم که Vilson هم از این نام میبره تحت عنوان کلیسای داروین. ولی انتقادی که به اونها وجود داره این هستش که بیولوژیک اونقدر هم که فکر میکنه یک خط مستقیم نیست و سرعت رو هم ژن تعیین نمیکنه. من فکر میکنم اگر به فینالیستهای این قضیه نگاه کنیم دیدگاه josef henrik، دیدگاه aranoren dayan، به نوعی این باورها جلوی خشونت غیر فردی رو میگرفت و اجازه شکلگیری گروههای منسجم و همپیمان غیر خونی رو میدادند. قبل و بعد از ادعای tom، چون میگفته که غلبه میکرده به اضطراب مرگ، اجازه میداده که کشاورزی، هنر و تکنولوژی کاهش بده. حالا این میتونه با خود شما باشه که کتابهای قدیمی رو قبول نکنی که بشر از اول کشاورزی کرده بعد شروع کرد به شهرنشینی و افزایش داد و ستد و پول رو اختراع کرد. ولی خب نواندیشان میگن که اول باید گیرهای ورودی بشر رو حل میکرد تا بشر بتونه به سمت قدرت تکنولوژی حرکت کند. خب اینم از جریان سیخها که از این به بعد هرجا صفحه کباب مشاهده کردید، بدونید که از ابتدا سکه از این درست شده و هرجا مردم این سیخها رو میدیدند، مردم برای اون سردست میشکوندن و افراد پولدار کل سیخ جمع میکردند و باورشون بر این بوده که این سیخها اونها رو از اضطراب مرگ کم میکنه. بیایم ببینیم دیگه چه چیزهایی رو در کتابش معرفی میکنه یک قسمت جالب دیگه داره که میگه اگر بشر اضطراب داره و این اضطرابش را از طریق تعلق به گروهی کم میکنه. اون گروه چه چیزهایی رو باید به اون یادآوری بکنه که این اضطرابش کم بشه؟ یکی از چیزهایی که بهش اشاره میکنه این هستش که شما با حیوانات فرق دارید. البته میگم که این یک دیدگاه غرب گرایانه است که البته ما هم به نوع غرب خاورمیانه محسوب میشیم ولی خب ما به تناسخ اعتقاد نداریم یا به گروه گربه اعتقاد نداریم و به نوعی ما بیشتر تفکراتمون، تفکرات خاورمیانه است. آنها اشاره کردند که حیوانات روح ندارند و عمر جاودان ندارند وانسانها هم یک تفاوت گروهی با حیوانات دارند و یک جمله از Otorank که میگه the soul is one of the humankinde earliest clever invention، اعتقاد به روح یکی از اولین و هوشمندترین اختراعات بشر بود. اعتقادمون آینه که حیوانات وقتی مردن و جسد اونها را دیدیم دیگه کارشون تمومه و اون حق داره که اضطراب مرگ داشته باشه ولی انسان کارش تمومه و میگفتند که چه سندی وجود داره که انسان را از حیوان جدا میکنی و اون میگفتش که اینکه انسان تا وقتی که زنده است، تلاش میکنه که خودش رو از حیوانات جدا کنه و اون در انبوهی از پژوهش را این رو نشون داده که هرجا اون در انبوهی از پژوهش را این رو نشون داده که هرجا شباهت به حیوان و گروه حیوانی هست اضطراب مرگ بیشتر میشه و وقتی اضطراب مرگ رو زیاد میکنی، تلاش انسان برای فاصله گرفتن از بعد حیوانیش کاهش پیدا میکنه. بیایم چند تا مقاله رو براتون نام ببریم. مثلاً در یک مقاله از افراد خواستند که یک سری از حرکات هنگام رابطه جنسی بهش نمره بدن؛ یعنی چقدر این وقایع در حین رابطه جنسی برای شما جذابیت دارد. مخلوط گذاشتم مثل بیان محبت، احساس عشق، احساس تعلق، مالش بدن به یک دیگه، عطر تن فرد، چسبیدن بدن به بدن، خیس شدن، عرقش، ترشحات بدنیش؛ یعنی یک سری از جنبههای رمانتیک و یک سری از جنبههای جذابیت بدنی را برجسته کردند و خواستن ببینند که هر کدوم از اینها چقدر برای شما در حین رابطه جنسی جذابه و به هر کدوم امتیاز و در اصل مقایسه با اینها نیست مقایسه با این هستش که در یک عده اونها رو اومدن از قبل مرگ آگاهشون کردن و عده دیگر را درد آگاه کردند مثلاً به عدهای گفتن درباره درد عزیزانت فکر کن و به عده دیگه گفتن درباره مرگ عزیزانت فکر کن و اومدن دیدن بعد از مرگ آگاهی، رابطه جنسی خیلی از امتیازهاش رو از دست میده و جنبه معنوی افزایش پیدا کند. پس یعنی شما هر چقدر به مرگ بیشتر نزدیک میشی، از جسم و تنت بیشتر دور میشی. مثال دیگهای براتون میزنم. اجازه بدین تا پژوهش دیگهای رو هم براتون بخونم که اسم کتاب شیر مادر بوده mothers milk. یک رویکرد یا یک نگرش احساس اگزیستانسیال به مسئله شیردهی از طریق سینه مادر یعنی همون شیر مادر و حالا میگم این توی تعبیر فرهنگ اونها بوده ولی توی تعبیر فرهنگ ما که شیر مادر خیلی خوبه و مقویه و مدام در حال تبلیغ اون هستند اینطور نباشه. کاری که کرده بود این بود نگرش افراد در مقابل شیر دادن به بچه از سینه مادر در مقابل شیر دادن از بطری و یک مادر رو معرفی میکردند که شغلش آینه و این کارها رو میکنه و در نهایت خودش به بچهاش شیر میده و در کنارش مادر دیگهای رو معرفی میکردند که به بچه با شیشه شیر، شیر میده. منتها دو گروه چه نوع بوده؟ اینطوری بوده که در یک گروه اونا را مرگ آگاه کردن و در گروه دیگه درد آگاه کردن و دیدن در فرهنگ آنها نگرش افراد به مادر شیرده نمرهاش میافته و کم میشه چرا؟ چون باز میگن یادآور جنبه بدنی و حیوان گونه هست. چون حیوانات هم خودشون به بچهشون شیر میدن یا مسئله دیگه اسمش هست صدای سیرن. مدیریت وحشت و تهدید جذابیت جنسی زن. خلاصه مطلب این هستش که انسانها وقتی مرگ آگاه میشن نسبت به جذابیت جنسی زنان تنفر و دید منفی پیدا میکند. باز اشاره میکنم که اینها جای بحث داره و میتونید توی فرهنگهای مختلف نوعهای مختلفی باشه. چرا این رو پیدا کردن و به وضوح این رو میگن که هر چیزی که تو رو یادآوری کنه که ما با حیوانات خویشاوند هستیم در هنگام مرگ تشدید کننده هست. پس وقتی که اضطراب مرگ میره بالا، تمام تلاش بر این هستش که جنبههایی از انسان که اون رو از حیوانات متفاوت میکنه در ذهن برجسته کنیم. شیر دادن و جذابیتهای فیزیولوژیک خیلی جذاب به نظر نمیاد و تفاوتهای ظاهری که حیوانات از اون پیشرو نیستند و خیلی جالبه که این فهرست توش در اومده. پس قاعدتاً میشه این پژوهش رو اینطوری کرد که اگر انسانها مرگ آگاه باشند نسبت به کم پوششی زنان حساستر میشن ولی نشون دادند که وقتی انسانها مرگ آگاه میشن نسبت به پیرسینگها یعنی سوراخهای بدن تاتوها و دستکاریهای بدن و اپیلاسیون کمتر احساس بدی پیدا میکند چرا چون که همین پیرسینگ تاتوها و اپلاسیونها چیزی هستش که باعث میشه انسان از حیوانات تفاوت بیشتری پیدا کنه و از اونها دور بشه چون که هیچ حیوانی اپیلاسیون نمیکنه و تتو نمیکنه و جالبه نشون داده شده که این نقش و نگارهایی که روی بدنشون به وجود میآوردند نشان دهنده این بوده که ببینید ما حیوان نیستیم و ما با حیوانات تفاوت داریم و در واقع هر موقع اضطراب مرگ بیشتر میشده. مردم به این فکر میافتادند که یک کاری کنیم که از جنبه حیوانی خودمون دور بشیم. باز توی مقاله دیگری به نام حفاظت زنانه که که روی تأثیر قاعدگی بر جنسیت زنان نشون داده که یادآوری قاعدگی به شدت بر این قضیه مرگ هراسی مرتبطه و نگرش منفی ایجاد میکند و این باز هم یک پژوهشی رو نشون میداده که فرد هنگامی که داشته این پژوهش رو انجام میداده در کنار دستش یک خانمی بوده که وقتی کیفش رو باز میکنه که این پژوهش رو انجام بده در گروه کنترل گیره سرش رو در میاره و در گروه دیگه یک تامپون از کیفش در میاره که به نوعی یادآور قاعدگی هست و باز نشون داده که یادآور بعد فیزیولوژی و حیوانی انسان هست، اضطراب مرگ را تشدید میکند. پس ببینید کارهای پژوهشی اون اینگونه بوده منتها باز هم میگم عزیزان که همه اینها را باید به دید منتقدانه نگاه کرد. من باز این رو میگم که یه عده از انسانها هستند که جنبه فیزیولوژیک، جنبه حیوانی براشون داره. اگر تمدنی، جایگاه حیواناتش رو ببره بالا چی؟ مثلاً اون تمدنی که به روح گربه اعتقاد داره و به نوعی حیوانات رو میپرسته. آیا در اونها هم به نوعی یادآور اینکه ما شبیه حیوانات نیستیم یا هستیم اضطراب مرگ رو زیاد میکنه؟ قاعدتاً باید برعکس این قضیه باشه. من میگم که این نظر اولیه به نوعی آمریکای محور هست. مثلاً اگر به یک هندی یادآور کنی که روح تو شبیه حیواناتی هست که میمیرند آیا اضطراب مرگ در اون هم کم میشه؟ پس فقط این انسان غربی است که این پدیده براش اتفاق میافته. پس این پژوهش جالبی که گفتم با دید انتقادی بهش نگاه کنید این هست. اسم این پژوهش هست fatal attractoin به معنی جذابیت مرگبار، اثرات برجستگی مرگ. اثر مرگ آگاهی بر روی روسا و رهبران کاریزماتیک و شغل محور و روابط محور. پژوهش چی بوده؟ پژوهش این بوده که فرض کنید گفته در انتخابات خیالی هستین و سه نفر دارن تبلیغات انتخابات رو میکنند و هر کدوم شعارها و برنامههاشون رو میگن، شما بگید که به کدوم بیشتر رأی میدین. حالا من سه کاندیدا رو بهتون معرفی میکنم: کاندیدای اول کاندیدایی بوده که به اصطلاح سیاست task oriented بوده یعنی وابسته به کار و کاردانی و توی معرفیش خودش اینطور گفته من به اهدافی که تعیین میکنم خواهم رسید، من به دقت نقشه راه، آنچه جهت موفقیت باید انجام شود رو رسم میکنم تا ابهامی نباشد و اهداف مشخص اقتصادی و غیر معرفی خواهم کرد و به اصطلاح میگن که من سال بعد برای شما روی تورم و اینها کار میکنم، تولید رو این کارو میکنم و اینها رو دقیق براتون مینویسم و برای اینکه ابهامی برای کارتون نباشه این برنامه رو براتون نوشتم و به اینها میگن کاندیداهای روسای task oriented ی، عنی هدفشون از گرفتن قدرت انجام دادن یک کاره. به گروه دیگر به اصطلاح میگویند relaionship oriented و هدفشون از گرفتن قدرت مشارکت دادن بقیه است و شعار تبلیغاتیش این بوده که من همه شهروندا رو تشویق و تعقیب میکنم که نقش مدیریتی داشته باشند و من میدانم که هر کدام از آنها میتوانند تغییر موثری ایجاد کنند. حالا شما اگر به شعارهای تبلیغاتی دقت کنید میبینید که همچین برنامههایی هست که اولی این بوده که من برنامه دارم و دومی نمیگه که من کار خاصی انجام میدم ولی میگه هر کاری انجام بدم، شما را شریک میدم و میگم که شما هم با من همفکری کنید که کسانی هستند که هدفشون مشارکت و بازی دادن بقیه مردم هست. سومی گروههای carismatic هست که میگه شما فقط شهروندان عادی نیستید بلکه شما عضوی از یک دولت و کشور خاص هستین و تاکیدش بر عظمت گروه هست. پس ببینید اولی برنامه داره، دومی مشارکت میده و سومی تاکید میکنه بر عظمت و قدرت اون دولت و میگه هیچکس به پای شما نمیرسه و شما بالاترین هستید. در حالت عادی چطوری به اینها رنگ میدن لااقل این رو میدونیم که رأی دهندههای غربی به صورت اصلی به اولی و دومی رأی بالا داده و سومی رأی بسیار پایینی آورده و خیلی ما به دنبال اون عظمت نیستیم. منتها وقتی اومده مرگ آگاهی رو دامن زده تعداد رأی دهندهها به رهبر کاریزماتیک ۸ برابر شده؛ یعنی وقتی که انسانها از مرگ میترسند به کسانی پناه میبرند که خاص بودن رو تاکید میکنند. پس میبینیم که چگونه این رفتار باعث کاهش رفتار اگزاستینسیال میشود. پس شما نگاه کنید ببینید که همونطور که قبلاً گفتم اینجا قضیه TNT چه جوری عمل میشه که لحظهای که به طور ناخودآگاه مرگ و فکر اون انسان رو به افکار و رفتارهایی که به انسان حس هویت و تعلق میدهد، پناه میبرند. حالا این هویت میتونه از هر هویتی باشه مثلاً هویت ایران باستان، نژاد آریایی، هویت مذهبی، قومیتی یا خاص باشه؛ یعنی تاکید بر جنبه هویت جمعیتی کاندیدای کاریزماتیک است. پس ببینید چقدر بازی ذهن قشنگه و TNT به یافتههای خوبی رسیده و چیزی که من رو به شک میندازه همین قضیه ۸ برابر یعنی مثلاً اگر یک چیزی مثل کووید ۱۹ بیاد میشه برجستگی مرگ و شما اگر این برجستگی مرگ رو تجربه کنید میبینید کهای دل غافل این این عمر ساده از بین میره و این میشه یک نوع مرگ آگاهی و اگر مرگ آگاهی داشته باشی پناه میبری به تقویت شعائر و افکار سنتی و اما بازیافتههای دیگری هستند که اونها هم نیاز به توضیح دارند و باز تاکید میکنم به این راحتی نیست و روان انسان رو نمیشه به همین راحتی با دو چهار تا ترکیب کرد. یک مقاله دیگه که حالا میگیم که توی مقاله به چی تاکید کردن که باز این مقاله روی یک جمعیت غربی صورت گرفته و باید ببینیم که در فرهنگهای دیگه چگونه انجام میشه و اینکه انقدر طراحی مقالهها قشنگه که آدم دوست داره باور کنه ولی باز مشخص نیست که واقعی هست یا نیست. در یک خوابگاه دانشجویی اومدن دانشجوها را دو عده کردن. یک عده بهشون گروه flier و بهشون یک سری جزوه دادن در مورد کمردرد که اگر از کمردرد رنج میبرید به این کلینیکها مراجعه کنید و به یک سری دیگه تبلیغ خانهای که مردم رو اونجا دفن میکنند مثلاً مشابهش در ایران یعنی اینکه تبلیغ خدمات بهشت زهرا رو تبلیغ کنند مثلاً بعد از اینکه شما میمیرید ما اینجا میبریم سردخانه دفن میکنیم و مراسم و مداح و اینها رو هماهنگ میکنن؛ و بعد از اینکه اینها را مطالعه کردند از یک دالان این افراد داشتند میومدن بیرون که یک سری نوشیدنی توی این دالان بهشون دادند که یک سری از نوشیدنیها نوشیدنیهای الکلیک که ظاهراً ۴۰ درصد الکل داره و یک نوشیدنی برزیلیه و از نیشکر میگیرند و در کنارش نوشیدنی دیگهای شبیه همین بوده با تفاوت اینکه الکل نداشته و یافته عجیب این بوده که وقتی که مردم با پدیده مرگ آگاه شدند و جزوه مرگ رو بهشون دادن حدود ۳۵ درصد نوشیدنی دارای الکل رو نوشیدند در صورتی که وقتی که جزوه کمردرد رو خوندم حدود ۱۰ درصد اون نوشیدنی الکلی رو خوردن؛ یعنی وقتی که یاد مرگ افتادن نوشیدنی الکلی در برابر غیر الکلی ۳۵ درصد خورده شده؛ و اینکه آیا از نظر متولوژی این درست هست یا نه رو نمیدونم ولی اینکه این پیام رو وقتی که مرگ آگاه میشن دنبال یک خلسهای به نام الکل میرن تا خودشون رو آروم کنن. باز مقاله دیگر را بررسی کردم که این جالبه که یک ذره مقاله TNT رو پیچیده میکند. دیدن اونهایی که به رانندگی خودشون خیلی مینازند و رانندگی خودشونو قبول دارند وقتی پدیده مرگ آگاهی رو براشون رخ میده، خیلی بیمحاوا رانندگی میکنند و از همه بدتر اونهایی که رفتار پرخطر جنسی داشتند و معروف بودند به معاشقههای زیادی که داشتند و تنوع طلبی زیادی دارند وقتی با مرگ آگاهی روبرو شدن استفاده از کاندوم به شدت کاهش پیدا کرده و و در واقع رفتارهای بی بند و بار جنسیشون بیشتر شده. سوالی که پیش میاد این هستش که رانندگی بیمحوا و استفاده از الکل و عدم استفاده از کاندوم بعد از اینکه مرگ آگاه میشید باید خیلی محتاطانهتر عمل کنید و چگونه است؟ دقت کردند که این تشدید شدن مرگ در مردها خیلی پررنگتر از خانمها است و فقط یک جا هست که اگر خانمها را میترسونی نسبت به مرگ اون رفتار رو بیشتر انجام میدن و اگر گفتین اون در پیشینه علمی چی هست. برنزه کردن پوست هست و همونطور که میدونید برنزه کردن پوست یک رفتار پرخطره برای نژاد سفید و باعث سرطان میشه ولی دیدم که وقتی خانمها رو مرگ آگاه میکنند تمایلشون نسبت به برنزه کردن پوست بیشتر است؛ و حالا این نظریه میگه که رانندگی پرخطر کردن مشروب خوردن و داشتن رابطه جنسی بدون محاوا، برنزه کردن حرفهای میتونه جزئی از هویت انسان باشد. پس اگر رفتار خطرساز عضوی از هویت شما است، مرگ آگاهی میتونه به تشدید اون رفتار خطرساز کمک کنه. این یک پیامد جالب داره و اینکه اون کسی که خیلی پز میده که من زیاد مشروب میخورم اگر اون رو مرگ آگاهش کنیم، مشروب خوریش بدتر میشه و اون کسی که گاز میده و یه جوری رانندگی میکنه که شیطان توی جاده هست اگر مرگ آگاهیش رو فعال کنیم بدترمیشه چرا؟ چون این همون اصلیه که من گفتم چون در لحظه مواجهه با مرگ، انسان افکار و رفتارهایی که حس هویت به انسان میده پناه میبرند. این پیامیه که Tom و نظریهی TNT به اون میخوان بپردازند. حالا اینکه این درسته یا نه بماند ولی این خلاصهای بود از این نظریه. حالا آگه بخوام یه جمعبندی بکنم این هستش که اضطراب مرگ ب، خشیش با با انکار کاهش پیدا میکند. یک مدل یا یک سیستم در مغز ما تعبیه شده که قدرت بالای انکار داره. شما دیدین که وقتی یک اتفاق بد میفته طرف ککش هم نمیگزه که طرفداران Agit به اون معتقد هستند. در مقابل طرفداران TNT راه حلی که بشر به اون رسیده و لازم برای رشد علمی هنری صنعتی و اجتماعی شدن این بوده که یک گروه و یک هویت تعریف بکنند و این هویت گروهی هنگام برجسته شدن مرگ به سمت اون هویت برن و به اون پناه ببرند وبه کسانی که به مذهب و مسلکی اعتقاد دارند، هنگام برانگیخته شدن مرگ، بیشتر به سمت او میرن و این اثر چسبیدن به اون باور هست و حالا اون باور میتونه یه چیز سخیف باشه مثلاً من قهارترین مشروبخور شهرم وقتی که ترس از مرگ رو بهش القا میکنی مصرف الکلش و مشروبش بیشتر میشه مثلاً من بیکلهترین راننده شهرم و این هویت اون هست. خوب کم کم داریم به انتهای کتاب میرسیم و این خلاصهای بود از این دیدگاهها و ما مختار هستیم که هر کنیم که این پژوهشها درست هست یا نه. اگر یادتون باشه من چندین کتاب دیگه بهتون معرفی کردم که که روی مطالعات زمینه سازی یعنی اینکه یک چیزی رو به طور ناخودآگاه به شما نشون میدن و به طور ناخودآگاه روی رفتار شما اثر میذاره این خیلی روی مود هست و از سال ۲۰۱۵ به بعد هم که این کتاب چاپ شد. ما دیگه خیلی مثل اون رو نداریم و ممکنه همین باشه چون نگاه میکنیم میبینیم یه بخش خیلی زیادی مثلاً روشهای برجستهسازی مرگ چی میتونه باشه؟ در ابتدا میگن این جدول کلمات متقاطع که در ابتدا میگن بیاید این کلمات کلماتی که توش گذاشتن این هستش، کلماتی مثل سوگواری، مرگ، قبرستان، گور و و بعد که اینها رو پیدا میکنه و به قسمت بعد میره روی تصمیم گیریهاش اثر میذاره. ولی به همون اگر پررنگی که میگفت نباشه مثلاً ۸ برابر رأی دادن کاندیداها یا سه و نیم برابر مصرف الکل نباشه به نظر میاد تا حدیش درسته. در انتهای کتاب، این سه نفر دیدگاههای خودشون رو کمی علنیتر بیان میکنند و به جریان فکری استناد میکنند که بهش میتونیم بگیم جریان Epicory که این جریان بهترین سخن و گویندهاش titus carros هست، فیلسوف رومی متولد ۹۹ قبل از میلاد مسیح که پاسخی که به مقوله مرگ میده خیلی خیلی پررنگه و کتاب مشهورش در مورد طبیعت اشیا است، طبیعت جهان که اون یک فیلسوف طبیعتگراست و معتقده که جهان از ذرات اتم تشکیل شده. اون اشارهای که داره میگه که فوبیا یا ترس از یک پدیده نابخردانه است و شما قبل از اینکه به جهان بیاید هیچ احساس و هیچ ترسی از مرگ نداشتید و او این نوید رو به انسانها میده که خیالتون هم راحت وقتی هم که مردید هیچ حسی نسبت به اون ندارید و هیچ حسی نیست که شما را بترسونه پس بیخود از مرگ نترسید یعنی تا زمانی که حس دارید میتونید بترسید و وقتی دیگه هیچ حسی ندارید هیچ احساس ترسی رو حس نمیکنید. اون اشاره به جریانی است که ما الان در علم روانپزشکی داریم میگیم بسیاری از فوبیاها و ترسها منشأ درمانی ندارند مثلاً من بسیاریها رو دیدم که از سوسک بسیار بیشتر از مرگ میترسند یعنی شما تصور کنید سوسک کجا و مرگ کجا ولی در فوبیا دقیقاً همینه و در واقع فوبیا منطق پذیر نیست که شما بخوای یه جواب منطقی بهش بدی و در واقع اونهایی که در جستجوی جواب منطقی هستند که من با ترس از مرگم چه کنم؟ میگه فوبیهای دیگه هم منطقی نیستند مثلاً اینکه پیشی چقدر ملوس هستش شما این گربه رو اونور خیابون میبینید از اون میترسید مثلاً یعنی این گربه نه چنگ میزنه، نه اذیت میکنه و اصلاً زورش نمیرسه و ببینید که چقدر نازه ولی طرف از اون میترسه و در حقیقت بین شدت فوبیای شما و خطرزا بودن اون رابطهای نیست و در حقیقت خیلی از مردم از عنکبوت میترسن و باز در عین حال اکثر عنکبوتها سمی نیستند و ترسی ندارند. به همین دلیل titus carros میگه که فکر کن از این جهان داری مثل یک مهمان میری و یک مدتی در این جهان مهمان هستی و موقعی که داری از این مهمانی میری طبیعتاً نباید از این جهان بترسی و به نظر میاد زندگی خود اون هم به همین گونه بود. یک فیلسوف که معتقد بود این فوبیا غیر عقلانی است و وقتی مردی دیگه هیچ حسی وجود نداره که بخوای ازش بترسی الان چون حس داری و این مسئله رو حس میکنی ازش میترسی و در واقع این مسیری بود که tom ازش پیروی میکرد و در آخرین بحثش یک جمعبندی داره که میگه قضاوت با خودتون و اسمش رو گذاشته صخره در مقابل جایگاه سخت، rock versus hard place. میگه یک سری از گروهها هستند که مثل سنگ هستند سختند و جایگاه امنی هستند، به شما جوابهای قاطع میدن و هیچ عدم قطعیتی توشون نیست و در واقع جهان رو خیلی سیاه و سفید میبیند و قسمت خوب این افراد این هستش که اینها خیلی خوب احساس تعلق به شما میدن و تکلیفشون رو با شما روشن میکنند که به اونها هستی یا نیستی. میگفتند که یا تو حلقه اعتقادی ما هستی یا دشمن ما هستی که میگه این گروههای صخره گون این ویژگی رو دارند، حس تعلق به اونها، حس تعلق به همه یا هیچه ولی وقتی به اونها تعلق داری. این احساس رو در تو به وجود میارن که شما را از این احساس مسئول میخورند و مواظب شما هستند. پس کارآمد و کارایی این تعصب گونه اونها اضطراب مرگ رو خیلی خوب کاهش میدن و شما تکلیفتون با مرگ روشنه و مکانیزمی که اون کشف کرده تعلق گروهی است یعنی شما فکر میکنی که وقتی من به گروه خاصی تعلق دارم این ترس در شما ناپدید میشه و باز هم در مکانیزمهای دیگه که داری از این گروه دور میشی یا به نوعی گروه داره تو رو میندازه بیرون به هر حال اضطرابتو میبره بالا ولی چون که گروه شسته رفته است و سفید یا سیاهه تعلقت رو میبره بالا در مقابل یکی از هویتهای یک جای سخت یک جایگاه سخت این هستش که معتقده که ارزشها و معانی ساخته ذهن انسان هستند، همه چیز نسبی هست و هیچ چیز قطعی وجود ندارد سفید و سیاه نداریم از هر زاویهای میشه همه چیز رو متفاوت دید میگه که تعلق به این گروهها سخته و وقتی عضو این گروهها میشی اون مصونیتی که اون یکی گروه داشته این گروه نداره پس از یک طرف اضطراب مرگ را بیشتر توش تجربه میکنیم برای همین هستش که گروهی که بهش تعلق داری و احساس ترس داری و مرزهاش مبهمه، عضویت توش خیلی تصادفیه نه اون جمله طلایی که یا با مایی یا علیه مایی در اون وجود نداره. اینها خیلی اضطرابهای مرگ رو کاهش نمیدن و حواست باید باشه تعلق به گروه همون صخرهها هستند. خیلی خوب انجام میشدم ولی اساس و ته قضیه این هستش که به یک گروهی تعلق داشته باشیم که این گروه مستقل از مرگ تو وجود داره و بعد از مرگ تو به حیات خودش ادامه میده. حالا این گروه میخواد فرقه باشه، قبیله باشه، نژاد باشه. فقط این هستش که شما باید به اون تعلق داشته باشید و قدرت اون گروه به کاهش اضطراب کمک میکند. خلاصه خسته نباشید و این شد خلاصه از نظریه Cremen,Tom peess jensky. من فکر میکنم که این نظریه رو باید به دید انتقادی نگاه کرد و من یک خلاصهای رو خدمتتون گفتم. کتاب خیلی خوبی برای ترجمه هست چون مثالهای شیرینی داره ولی خواهشمندم که اون دید نقادانهتونو حفظ کنید و تفسیرهای جایگزینی برای همه این توضیحات وجود دارد. مثلاً همون که گفتم تعلق گروهی هدفش، کاهش اضطراب مرگ نیست، تعلق گروهی، کاهش خشونت رو داره. شما وقتی به یک گروهی متعلق باشین دقت کرده باشین همگروهی خودتون رو که نمیزنی، به همگروهی خودت کمک و یاری میرسونی و شاید معمای مرگ جور دیگهای باشه و باز چیزهای دیگهای نشون داده که انسانهایی که خیالشون راحته به گروه خاصی تعلق دارند، اضطراب مرگشون خیلی کمتره و این رو به صورت تجربی دیده و حتی اومده سنجیده چه جوری با میزان عرق کردن کف دست با افزایش ضربان قلب وقتی که احساس میکنم گروه داره میپاشه یا گروه داره من رو ترک میکنه و یا شعائر و ارزشهای گروه داره از بین میره اضطراب مرگ بالا میاد و برعکس؛ و این خلاصهای بود از کتاب کرم در مرکز یا worm at the corn. در هفتههای بعدی، کتابهای دیگری رو بهتون معرفی میکنم یکی از کتابهایی که دوست دارم بهتون معرفی کنم، کتاب همون ترس غریبهها هستش که تاریخچه این رو میگه که چی میشه ما با غریبهها چپ میافتیم؟ آیا اصولاً چپ افتادن با غریبهها یک منشأ بیولوژیک داره؟ یک نکته جالب بگم و یک ذره در مورد این کتاب بازارگرمی کنم. وقتی اومدن تحقیق کردن زینوفوبیا لغت زینو به معنای غریبه و اجنبی و بعضی از جاها معنی مهمان میده یعنی از هر جهت میتونی جور دیگهای نگاش کنی که این غریبه نبوده و مهمان بوده و در اصل این غریبه ناگهان تبدیل به مهمان میشه؛ یعنی چه جوریه که از یک زاویه مهمانه و کشتن مهمان و آسیب زدن به مهم در اهل باستان بسیار مضمون بوده و در عین حال غریبهها بسیار منفور بوده و چی میشه که اون شخص از مهمان به دشمن تبدیل میشه و جالبه که هر دو لغت در فرهنگ یونانی به معنای زینو بوده و کتاب هفته بعد احتمالاً این خواهد بود به نام هذیانهای جمعی نوشته adros، کتاب شیرین در مورد همگروهی و همخوانی با گروه و هم نوعی با گروه است که با این مفهوم همراه است. درسته که وقتی شما با گروه همسو و هم جهت میشی اضطرابت کم میشه در عین حال عقلت رو هم میدی دست گروه یعنی اضطراب وجودیتو کم میکنه و اضطراب مرگت رو کم میکنه ولی در قدرت تفکرت را باید به اون انتقال و باید بتونی بین این دوتا یک بالانس برقرار کنی و نشون داده که وقتی خیلی توی اون گروه هضم بشی دیگر احساس مرگ و استرس نخواهی داشت. در نقطه مقابل آینه که دیگه مستقل نمیتونی فکر کنی و باید این رو هم در نظر بگیری که انسانها همیشه مثل یک الاکلنگ هستند و همیشه همه چیز خوبه کامل نخواهد بود شاید اسم کتاب کاملاً درسته همه چیز شیرین و جذاب به نظر میاد ولی وقتی گاز میزنی درون اون یک کرم میبینی. از توجه شما ممنونم و تا هفته بعد خدانگهدار. .