بله بسیار خب، عرض سلام دارم خدمت همهی علاقمندان عزیز و خوشحالم که یک برنامهی دیگهی زندهی چهارشنبهها رو در خدمتتون هستم، امروز دوازدهم مرداده و ساعت نه و چهار دقیقهست، من این ضبط رو هم روشن کنم برای ویس، بله امروز هم با یک برنامه زندهی دیگه در خدمتون خواهم بود، امیدوارم برنامه به خوبی برگزار بشه، عذر میخوام هفته قبل من دچار بیماری شدم فکر کنم وسط همون لایو تب کردم و این یه هفته هم هنوز میبینید صدام یه مقدار گرفته ولی خیلی بهترم و امیدوارم امروز بتونم برنامه رو به شیوهی بهتری براتون اجرا کنم و در خدمتتون باشم، هفته قبل بهتون قول داده بودم کتاب ماشین روح The Soul Machine رو خدمتتون معرفی بکنم ولی هم حجم کتاب زیاده و هم گفتم یه مقدار به خاطر این ناخوشی نرسیدم دو سه فصل آخرش رو تموم کنم، گفتم اجازه بدید که این تموم بشه هفتهی بعد با این در خدمتون خواهم بود، یکی از بدهکاریهام رو میخوام الان براتون ادا کنم، فروردین ماه یادتون باشه یک کتاب رو خدمتتون معرفی کردم و چندین نوبت قولش رو دادم که برنامه زندهای هم در اون زمینه داشته باشم کتاب When It Is Darkest وقتی که تاریک ترین است، نوشتهی Rory O’Connor که اسم کامل کتاب این هست When It Is Darkest Why People Die By Suicide چرا انسان ها به واسطهی خودکشی میمیرند And what we can do to prevent it و ما چه کار میتوانیم بکنیم که جلوی آن را بگیریم، چندین نوبت هم دوستان، علاقهمندان یادآوری کردن که این چی شد، من فکر کردم الان فرصتی هست که چون این آماده بود این رو خدمتون ارائه بدم، هفته بعد هم با این کتاب ماشین روح در خدمتتون خواهیم بود، فقط یه چیزی هم بگم این ماشین روح راجع به احضار روح و نمیدونم درست کردن روح و این چیزها نیست، اصلا هیچ تم خرافی نداره این بررسی تاریخچهی علم به خصوص علم روانپزشکی هست و شکل گیری پدیدهی ذهن در مقابل روح، که چگونه mind مفهوم mind زاده میشه و در واقع مطالعهی رفتارهای انسان جنبهی علمی پیدا میکنه وارد علم روانشناسی و روانپزشکی میشه، یک کتاب تاریخی علمی هست نویسندهش هم یک روانپزشکه، پس دوستان قبل اینکه معرفیش کنم، دچار سوء تفاهم و اینها نشیم، هیچ ربطی به احضار روح و این چیزا نداره، اما ما بپردازیم به کتاب این هفتهمون، خب این کتاب به نظر من مال 2011 هست نویسندهش روری اوکانر هست خدمتتون بگم روری اوکانر استاد روانشناسی سلامت دانشگاه گلاسکوئه و مدتها رئیس انجمن بینالمللی پیشگیری از خودکشی بوده، یکی از ابر نظریه پردازان قرن 21م در زمینه خودکشیست، فردی بسیار صاحب نامه، پژوهش های خیلی زیادی داره و کتابش فکر میکنم به درک ما از پدیده خودکشی و همچنین ماهیت انسان خیلی کمک خواهد کرد، خوشبختانه من توی کامنت ها شنیدم که در حال ترجمه هست یا ترجمه شده و به زودی چاپ میشه، اگر چاپ شد من توصیه میکنم اون رو بخونید یک چیزیه که هم کاربرد داره، هم برای درک اختلالات روان به شما کمک میکنه، و همچنین اصلا به ماهیت بشر و خیلی از مسائل اجتماعی و روانی رو پاسخ میده، فکر نکنید یه مسئله دور افتادهایه که خاص یک گروه در واقع آسیب دیدهی اجتماعیه نه، یک پدیده خیلی فراگیر هست، من بخوام راجع بهش حالا یک صحبت هایی بکنم، البته بعضی قسمتهاش رو تلفیق خواهم کرد از کتاب های دیگری که در این زمینه وجود داره، به خصوص یک کتاب جدید دیگه هم هست، این دو هزار و بیست و یک بود، این دو هزار و بیست و دو داریم به نام rethinking suicide، rethinking suicide, Why prevention fails and how we can do better چرا پیشگیری شکست میخورد و ما میتوانیم بهتر عمل کنیم، انتشارات آکسفورد هست Craig Bryan نوشته، اما اگه قراره بین این دو تا انتخاب کنید، من این رو قویا توصیه میکنم، هم ساده تره هم روان تره و هم این که خیلی نکات ارزنده و کاربردی توش وجود داره در زمینهی درک اختلالات ذهن، مشکلات فردی و همچنین پیشگیری از آسیب های به خویشتن، بیایم ببینیم بحث چجوری هست، من سعی میکنم این بحث رو تو همین ساعت جمعش کنم و نکات مهمی رو خدمت دوستان بگم، چون شنیدم بعضی افراد این رو به صورت پادکست گوش میدن یا یادداشت بر میدارن اون جاهای مهمی رو که باید با خودتون تکرار کنید، مرور کنید، rehearse کنید، رو هم یاداوری میکنم خدمتتون، ببینید تو قرن 21م تو همین 20 سال اخیر، روانشناسان بالینی، روانپزشکان و روانشناسان سلامت دچار یه حسی شدن که مثل اینی که ما در مقولهی شناسایی، پیشگیری و در واقع برخورد با پدیده خودکشی داریم دور خودمون میچرخیم، حتی ادعاهایی شد که حدود 50 ساله ما پیشرفت قابل توجهی نداشتیم، یعنی به نظر میاد که وقتی به این مقوله نگاه میکنیم همون جایی هستیم که سالهای 1960 و 70 بودیم در صورتی که بقیهی علم ببین چقدر تغییر کرده، این همه علم تغییر کرده ولی ما داریم در این زمینه کاملا در جا میزنیم، حالا سؤال سر این بود که چرا این اتفاق افتاده و در واقع چرا ما نمیتوانیم خودکشی رو خوب پیشبینی کنیم و راجع بهش هر چی میریم جلوتر کمتر میدونیم، این جمعبندی بر این شد که چند تا نکته هست که میخوام خدمتتون بگم و در واقع دستمایهی این کتابه، افرادی که منتقد دیدگاه سنتی خودکشی بودن امروزه به نسل دومیها معروفند، نسل دومی ها، که یکی از برجسته ترین های نسل دومیها همین روری اوکالر هست ما افراد دیگری رو هم در این زمینه داریم یکیش توماس جوینر هست دیگریش کلانسکی هست، و باز همین کرگ برایان که اسم بردم، اینا به نسل دومیها معروفند، اما اگر شما میخوای بدونی نسل دومیها چه ویژگی هایی دارند الان یه مشخصاتی از اینها رو خدمتتون خواهم گفتم، مثلا نسل دومیها مثل همین آقای روری اوکانر معتقدن که ما به صورت کلاسیک، به صورت قدیمی، باورمون این بوده که ما یک سلسله بیماریهای روان پزشکی داریم، بیماری های جدی روان داریم، افراد وقتی به این بیماریها مبتلا میشن، به خصوص افسردگی یا اختلال دو قطبی، در معرض خطر خودکشی قرار میگیرن و بعد اقدام به خودکشی میکنن، به عبارت دیگر خودکشی رو یک محصول جانبی اختلالات روان پزشکی میبینن، این دیدگاه کلاسیکه، دیدگاهیه که پنجاه سال پیش خیلی شکل گرفته، الآن هم تو بین مردم از نظر آگاهی عمومی این دیدگاه حاکمه، یعنی هر کی وقتی صحبت از خودکشی میشه میگه حتما بیماری روان پزشکی داشته، قرصاشو نمیخورده یا چرا این زودتر نبردینش پیش روان پزشک و در واقع این تصور وجود داشت که در راس اونها یک بیماری روان پزشکی هست به خصوص افسردگی، افراد افسرده میشن، همونطور که بیخواب میشی، بیاشتها میشی، تو افسردگی بیانگیزه میشی، تو افسردگی یکی از علامتات هم خودکشیه، پس به این مقوله اصطلاحا میگن مقولهی دیدن خودکشی در باطن بیماریهای روان پزشکی، مقالاتی هم میومد که اشاره میکردند که میگفتند ببین اونایی که خودکشی رو انجام میدن، ارتکاب خودکشی دارن، بیش از 90 درصدشون بیماری روان پزشکی همراه دارند، پس در دل این اصل، این هم مستتره که اکثر اونایی که خودشون رو میکشند بیماری روان پزشکی دارند، خب پس این اصلی بود که به صورت سنتی بود، بعد حالا چرا این اصل در واقع عملاً موفق نمیشد، برای اینکه میومدن میدیدن خیلی از افراد وقتی خودشون رو کشتن هر چی فکر میکردیم میگفتیم والا با این نه سابقه داشت، نه دارو میخورد، اصلا پیش روان پزشک نرفته بود، این یه آدم شادی بود، والا تا یکی دو هفته پیش هم دیدیم داشت زندگیشو میکرد، خیلی هم سرحال بود، اون سناریویی که تصور میکنی یه آدمی هست 10-15 ساله داره قرص میخوره ناامیده، افسردهست، چند بار بستری شده، شک گرفته، اونا هم توی خودکشی دیده میشد ولی خیلی از خودکشیها هم این گونه در نمیومدن و در واقع این باعث شده بود که افراد نتونند پیشبینی کنند خودکشی رو، پس این اصل اول بود که خودکشی جزئی از بیماریهای روانیست قسمت دوم این بود که اگر شما اون بیمار روانی رو ببری روان پزشک، ببری دکتر خوب معالجهش کنی و این افراد قرصاشون رو بخورن اونوقت شما دیگه بیماری روان پزشکی رو مدیریت بکنی خودکشی باید ناپدید بشه، این در واقع میشه گفت مکانیزم حاکم در نسل اولیها بود، اما نسل دومیها یه چیزهای جالبی متوجه شدن، مثلا تو اون عدد 90 درصد همبستگی با بیماریهای روان پزشکی شک کردند، میگن ببین خیلیها رو ما هر جوری نگاه میکنیم، تو اون زمانی که خودکشی کرده، قبلش نشانی از بیماری روان پزشکی توش نمیبینیم مثل ما بود باهاش خوش و بش میکردیم بعد میگفتن نه نه نه شما تشخیص ندادی، اینها افسردهی پنهان بودند، اینها تو دلشون غم داشتن به روی خودشون نمیآوردن، اینها متوجه نبودند برای همین کمپینهایی راه افتاد که بریم افسردگی رو به مردم بشناسونیم، بهشون بگیم افسردگی اینه و یکی از عوارض خطرناکش خودکشیه، در صورتی که نسل دومیها به این شک کردند و نسل دومیها مثل روری اوکانر اینها تقریبا بر این باورند که در نیمی از اختلالات خودکشی، اقدامات به خودکشی، ما اختلال روان پزشکی مصوب نداریم، در نیمی، خیلیه، حالا دوستان عزیز همین جا این رو نگه دارید، برای شما ممکنه یه سوء تفاهم پیدا بشه، بگید یعنی شما میخوای بگی کسی که خودشو میکشه مریض نیست؟ کسی که داره زندگیشو میکنه و بعد صاف تصمیم میگیره خودش رو از بین ببره یعنی این آدم سالمه؟ جواب، این یک ظرافت داره، وقتی میگیم نیمی از اونها اختلال روان پزشکی ندارند، معنی ما اختلالات روان پزشکی مصوب در کتابچههای راهنما مثل دیاسام هست، دقت میفرمایید، این یکی از اون چیزهاییه که تو جامعه خیلی باعث دعوا میشه، خیلی باعث مشاجره میشه، مثلا شما میای این سوالات رو میشنوی، فقط هم راجع به خودکشی نیست، مثلا کسی که همهش میاد همسرشو آزار میده، کسی که تو محل کار اصطلاحا میگن شخصیت سمی داره، همهش نمیدونم برای دیگران میزنه، یا آدم بد ذاتیه، نمیدونم به دیگران آسیب میزنه، یه ریز دروغ میگه، آیا این مریض نیست؟ جواب این یک جواب با ظرافته، حالا فرصت بشه من راجع به این جداگانه صحبت خواهم کرد، اخیرا یه فایلی هم توی یوتیوب بارگزاری شده که به این بر میگرده که آیا اختلالات روان پزشکی همون اختلالات اخلاقی هستند؟ و برعکس یا نه. نکتهای که هست اینه که خیلی از رفتارهای آزاردهنده، رفتارهایی که ما از دیگران میبینیم و خوشمون نمیاد، چه دلمون بخواد چه دلمون نخواد در مجموعه مصوب بیماری شناسی روان پزشکی ثبت نشدن، حتی شما موارد خیلی عجیب غریبی رو میبینید مثلا توی دادگاه ها هست که مثلا چهار تا teenager برداشتن همکلاسیشونو بردن کتک زدن آتیش زدن انداختن تو جنگل و برگشتن و بعدش اومدن خیلی خوشحال رفتن پیتزاهات برای خودشون پیتزا هم گرفتن یا رفتن مک دونالد برگر گرفتن، بعد وقتی اینا رو معاینه روان پزشکی کردن گفتن اینا اختلال روان پزشکی ندارند و بعد اونجا هست که حتی دادستان عصبانی شده میگه از این دیگه مریضتر شما آدم سراغ داری؟ بیخود و بیجهت برداره همکلاسی خودشو سر یه چیز کوچیک ببره بکشه بعد هیچ احساس گناهم نکنه بعد بیاد بشینه مثلا شامش رو هم با لذت بخوره، این آدم مریضه، میگن آره بستگی داره مریضی رو شما چگونه ببینی، اگه منظورت یک دید فلسفی جامعه شناختی اجتماعیست که هر انسانی که رفتار آزاردهنده و ناراحت کننده به دیگران دارد مریض است، آره اون درسته، مثالش رو ما خیلی از این قتل های اخیر، وقایع ناگواری که توی رسانه ها منعکس میشد داشتیم، ولی توی نظام طبقهبندی روان پزشکی مصوب، ما یه سری فهرست داریم، اختلال دوقطبی داری، اختلال اضطرابی داری، اختلال افسردگی داری، اسکیزوفرنی داری، اگر توی اون قالبها نره اون موقع میگن که این اختلال روان پزشکی نداره هرچند شما ممکنه بگی شخصیتش سمیه، مهلکه، آزاردهندهست این یک بحث فلسفیه نه یک بحث تکنیکی، پس وقتی ما داریم میگیم نیمی از افرادی که خودکشی میکنن، اختلال روان پزشکی ندارند یعنی از اون اختلالات مصوبی که ما گفتیم ندارند، یعنی اگر برن پیش روان پزشک میگه ببین تو نه افسردگی داری نه اختلال اضطرابی داری نه اختلال شخصیت داری، نه اسکیزوفرینی داری، نه دوقطبی هستی، سالمی و پنجاه درصد اونایی که اقدام به خودکشی میکنند و میمیرند به واسطه خودکشی، اینگونه هستند، پس این اولین نکته نسل دومیها تو این کتاب اشاره شد، دیگه چه چیزی رو نسل دومیها میگن؟ نسل دومیها میگن ببین، خودکشی یک پدیدهی wicked هست، wicked، من راجع به wicked problems قبلا صحبت کردم، wicked نه به معنی شرور حالا معنی تحتاللفظیش و لغویش میشه شرور یا بد طینت، ولی بیشتر اینجوری گفته میشه بغرنج، یعنی اینقدر فاکتورهای متعدد توش دخیله که شما راه حل ساده برای آن نمیتوانی پیدا کنی، پس شما با یک معضل wicked همراه هستید، راه حل ساده نداره، علت ساده هم نداره، مشکلات wicked خیلی تو زندگی ما فراوان هست، مثلا خیلی ها میگن انقلاب، جنگ، نمیدونم فلاکت، طلاق، جنایت، قتل، اینا مشکلات wicked هستند، یعنی علت واحد ندارن، راه حل واحد ندارن، لحظه به لحظه ماهیتشون عوض میشه و این تصور اینی که به صورت قاطع میتوان آنها رو شناخت راه وجود نداره، به همین دلیل برخورد با مشکلات wicked هم نیازمند نوعی مداخله شخصی شده هست، موفقیت تحصیلی هم یه مسئله wicked هست، یعنی شما نمیدونی چی میشه یه آدمی درخشنده میشه، چه آدمی خلاق میشه، چه آدمی نابغه میشه، ما این رو در فلسفه علم روان و رفتار تحت عنوان مشکلات بغرنج مینامیم، مشکلات بغرنج جزء یک دستههای خاصی هستن، که دو دو تا چهار تا نداره، با علامت شناسی کلاسیک، با نظامهای الگوریتم کلاسیک اگر این باشد پس این میشود به اون یکی میشود راه حل نیست مثلا این که نابغه ها چجور پیدا شده میشه یه مشکل wicked هست، میگن ژنه محیطه دوران کودکیه وقتی هر جور بازی میکنین، مثل برنده شدن توی یک بازی پیچیدهی قمار با ورقه، مثلا آیا کارتت باید آس داشته باشی، آیا باید نفر اول باشی، آیا باید نمیدونم حتما سه تا کارت خوب پشت سر هم بیاد، نمیدونم این خیلی پیچیده است، پس معتقدن این مسئله wicked هست، باز نکتهی دیگهای که نسل دومیها به اون اشاره میکنن اینه، این یه ذره ممکنه شما رو نگران کنه، بهش میگن the everyday-ness of sucide روزمرگی خودکشی تصور بر اینه افرادی که خودکشی میکنن گروههای خاصی هستن، تو شرایط خیلی خاص و جدای میانگین و معمول جامعه هستن، در صورتی که پیامی که اینا میدن میگه بسیاری از اینها آدم های کاملا معمولی مثل من و شما هستن everyday-ness of suicide این یه هشداره، یعنی حتی ممکنه عزیزترین افراد شما، افرادی که شما میگی نه این آدم همیشه شاد بود بشاش بود این خیلی به دنیا مثبت نگاه میکرد این هیچ وقت من ندیدم اصلا از این صحبتها بکنه، ممکنه به این واسطه از دنیا بره، یه جوری مثل خوردن صاعقه هست، شما تو خیابون دارید راه میرید یهو صاعقه بهت میزنه، حالا بعضی ها اعتراض میکنن نه این جوری نیست، شما باید حتما به ته خط رسیده باشی حتما باید به نوعی پوچگرایی رسیده باشی، دیگه باید خیلی خودتو باخته باشی باید عزت نفس نداشته باشی، نه عزیز من بهش میگن the everyday-ness of suicide یعنی افرادی که خودکشی خواهند کرد کاملا بین ما هستند، و یکی از معضلاتی که باعث شد نسل دومیها رو بیان اینه، میگه اگر راست میگی پیشبینیشون کن و دیدن پیشبینی sucide یا خودکشی بسیار ضعیفه، یعنی شما به راحتی نمیتونی بگی کی خودکشی میکنه و کی نمیکنه، به همین بحثاییه که من مرتب دارم میگم دیگه اون داستان فلیپ تد لاک و پیشبینی آینده و بعد رو به گذشته نگر ما ممکنه مثلا بگیم ها ببین معلوم بود این آدم، این از کودکیش معلوم بود این جوریه در صورتی که میگن اگر راست میگی از این ور بیا پیشبینی کن، همینجا بذارین یه مقاله تأثیرگذار رو براتون نام ببرم یک مقاله خیلی بزرگه ولی جداولش هم حتی نگاه کنید خیلی برای شما آموزنده است، به مقاله جوزف رنکلین معروفه 2016 Psychological Bulletin، Risk factors for suicidalital thoughts and behaviors عوامل خطر برای افکار و رفتارهای خودکشی، A myth analysis of 50 years of research متا آنالیز پنجاه سال پژوهش 2016 چاپ شده و میدونی Psychological Bulletin یکی از قدرترین مجلات روانشناسی و علوم رفتاریست و مقالات خیلی مهم و هر مقالهای که چاپ میکنه خودش یک کتابه، خلاصهی این مقاله اینه، میگه ما هیچ عامل خاص و قدری نداریم که به صورت جدی بتونه خودکشی رو پیشبینی بکنه مثلا تنهاییه، نمیدونم مجرد بودنه، افسرده بودنه، مریض بودن جسمیه، سالمند بودنه، بیکار شدنه، از دست دادن عزیزانه، وقتی اومده اینا رو بررسی کرده دیده هیچ عاملی، ضریب امکان خودکشی رو از دو برابر بیشتر نمیکنه، یعنی تک تک این عوامل حدود صد و شصت و خوردهای عامل رو بررسی کرده دیده بین یک و نیم تا دو برابر، پس نمیدونم نداشتن تعلق اجتماعی، از دست دادن شغل، ورشکست شدن، نمیدونم خبر ابتلای عزیزان به بیماری مهلک، هر کدوم از اینا رو میذاری کنار میبینی یه چیزی بوده یک و نیم تا ماکسیموم دو برابر، امکان ریسک رو در طرف افزایش میده، پس هیچ ابر عاملی نداریم، پس عزیزان من وقتی ما میگیم everyday-ness روزمرگی خودکشی یعنی هیچ ابر عاملی توش وجود نداره، این ابر عامل میخواد به پوچی رسیدن، احساس سرخوردگی از زندگی، شکست عشقی، نمیدونم ورشکست شدن، حسادت کشنده یا هرچیز دیگه میخوای اسمشو بذاری دیدن هیچ ابر عاملی وجود نداره، همهش یه تعداد زیادی خورده عاملن، که با همدیگه تعامل میکنن، تعاملشون چگونه است؟ بغرنجگونهست، wicked هست، و حتی یه چیز جالب براتون بگم، تو بخشی از این یه قسمتیش هست که یه ذره آدم احساس میکنه او او حتی نشون داده افسرده بودن، خودی خود تو بعضی موارد مانع خودکشی میشه، یعنی این تصوری که هرکی خودکشی میکنه افسرده هست و هر کی افسرده میشه فکر خودکشی پیدا میکنه، دیده تو خیلی از مطالعات نشون دادن آدم های افسرده این یه عامل محافظت کنندهشه، یعنی وقتی افسرده میشن جلو خودکشیشون گرفته میشه، یه جوری احساس میکنن که خب حالا بذار ببینیم چی میشه یا اضطراب مرگ پیدا میکنن یا چیز دیگه، پس هیچ ابر عاملی ما اینجا نداریم و باز تو همین مقاله اگر یادتون باشه این مقاله توی تیترش توی عنوانش بود پنجاه سال پژوهش، همین مقاله نشون داده توی پنجاه سال اخیر ما نتونستیم یه شاخص بهتر پیدا کنیم یعنی پنجاه ساله ما یه سری کارت دستمونه ،میگیم اینا خطرهای خودکشی هست و نتونستیم اینا رو پالایش کنیم و به دقت بهتر برسیم، پس این معمای دیگریست که باعث شد نسل دومیها در واقع رو بیان، پس نسل دومیها یکی از چیزهایی که متکی هستن شکست پنجاه سالهی اخیر در مدل کلاسیک و مدل وابسته به بیماری های روانپزشکی در پیشبینی خودکشیست، اما چه یافتههای دیگری وجود دارند؟ یه یافتهی دیگه هم توی نسل دومیها هست، از جمله روری اوکانر، دقت بفرمایید دوستان، اینو میگن، میگن افکار خودکشی انقدری که فکر میکنیم نادر نیست، حالا معنیش این نیست شما بهش بیتفاوت بشیدها، ولی تو بعضی مطالعات دیدن، تا چهل درصد افراد افکار خودکشی دارند، افراد عادیها، تو بعضی ها دیدن 45-50 درصد نوجوان ها وقتی میگن مثلا شده تو ماه گذشته به خودکشی فکر کنی؟ میگه آره. عع اینقدر زیاد؟ چه خبره؟ ما فکر میکردیم یکی دو درصد مردم این فکرا رو بکنن در صورتی که تو بعضی مطالعات میگن تا چهل پنجاه درصد فکر خودکشی میاد تو سرمون، نسل دومیها این رو گفتند گفتن ببین ما پس با دو نوع معضل مواجهیم، اگر یکی از ویژگیهای نسل دومیها رو بخواید بپرسید اینه و شاید که از مهمترین ویژگیشون باشه، میگه داشتن افکار خودکشی با اقدام به اون دو مقولهی جداست، و هنگامی که با ما مرگ با خودکشی مواجه هستیم یا اقدام جدی به خودکشی همراه هستیم، باید دو تا چیز رو توضیح بدیم، یک، چی شد فکر خودکشی کرد؟، دو، چی شد این فکر رو به عمل رسوند؟ همهی دیدگاههای نسل دوم در این مشترکند، میگن فکر نامساویست با اقدام و این گونه نیست که یه فکر وقتی شدید شد شما اقدام میکنی، نه، دو تا اتفاق جداست، یه اتفاق اینه که من چرا از زندگی ناامیدم و میخوام خودم را بکشم، دو، چی میشه این فکری که تو کلهم هست رو به عمل میرسونم، این اقدام دوم، به عبارت دیگر گذر از فکر به عمل، یک گلوگاه جدیست، حتی از اونجایی که من گفتم گاهی اوقات حتی چهل پنجاه درصد در مردم فکر خودکشی میاد تو سرشون میگن این گلوگاه جدیتره، یعنی اگر شما میخوای پیشگیری بکنی، میخوای شناسایی بکنی، این گلوگاه دوم مهمه، که حالا شما یه فکری کردی، گفتی ای خدا، از این زندگی سیرم ذلهام خودمو بکشم راحت شم، ولی اگر این فکر فقط در مرحله فکر مونده چه اتفاقی میفته که میری به مرحلهی دوم؟ اینها باز بهش میگن نسل دومیها، نسل دومیها از مفهومی یاد میکنند به نام capability، capability حالا capability رو ما با بار مثبتش نمیگیم، capability میدونی یعنی توانمندی، میگن capability کشتن خود از کجا میاید، بعضی، انسان ها هر چقدرم ناامید، هر چقدرم افسرده، هر چقدرم به فکر خودکشی باشند capability یا توانمندی کشتن خود را ندارند یک گلوگاه جدیه و به همین دلیل اون پشت فکره میمونه، سالیان سال فکر داره ولی عملا هیچ وقت اصلا به عمل نزدیک نشده، فکر کنم شما تو چیزهای دیگهام اینو دارین، دیدن تو بسیاری از چیزها هست، فانتزی های عاشقانه، فانتزی های سادیستیک، فانتزی های ضد اجتماعی، آدم بزنه مثلا بانکو بزنه، پولاشو برداره، ولی آیا نزدیک میشی؟ از این آدم من خیلی بدم میاد، یه روز فرصت بیفته برم سرشو ببرم، ولی آیا اقدام میکنی؟ مثل این که فقط با این فکر خودت، به صورت نشخوارگونه ور میری، ولی یه عده هستن که اون مرز سوراخ شده، مثل این که به عمل میرسن، پس در نسل دوم مدرن در واقع اندیشمندان در مورد پدیدهی خودکشی، شکلگیری capability یکی از سؤالات جدیست، یعنی اینا میگن چی میشه طرف فکرش رو به مرحله عمل میکشونه، خب پس این یک رویکرد نسل دومه، باز یک چیز دیگهای که نسل دومیها رو مشخص میکنه، سابقا فکر میکردن خودکشی فقط محصول افسردگی و ناامیدیه، در صورتی که اینا هیجانات پیچیده تری رو مطرح میکنن، اینا میگن نه، اون هیجاناتی که منجر به خودکشی میشه، اتفاقا در بسیاری از موارد افسردگی نیست، یه هیجانات پیچیدهی دیگه هست، یه سری چیزهای دیگه تو ذهن این افراد شکل میگیره، پس این هم یه ویژگی دیگری هست، شما به صورت سنتی فکر میکنید طرف غمگین میشه، احساس میکنه همهی کشتیهاش غرق شده، هیچ امیدی به آینده نداره بعد فکر خودکشی میاد، تو سرش افسرده میشه، قرصهای افسردگیشو نمیخوره، یا افسردگیش تشخیص داده نمیشه، بعد این فکر کم کم انبار میشه، پررنگ میشه، لبریز میشه، به اقدام منجر میشه. میگن تقریبا این غلطه و اینگونه نیست، پس اون هیجانات چیا هست؟ هیجانات متفاوت، چند اتفاق دیگه رو مطرح کردن، بیایم یکی یکی نگاه کنیم، یک، میگن احساس mental pain درد روانی که با افسردگی متفاوته، افرادی که اقدام به خودکشی میکنن، اون حس درونی خودشون رو بیشتر درد اعلام میکنن تا افسردگی، میگه درد داره حالم بده میفهمی بده، از تو دارم میسوزم، درد میکنه، حتی جالبه این درد همپوشانی با درد جسمی داره، مثل همونجور که کمرم درد میکنه، مثل همونجور که سرم از میگرن درد میکنه، وجودم درد میکنه، به این مفهوم میگن psych ache درد روان، درد روان چجوری شکل می گیره؟ تو تئوریهای تکاملی میگن افرادی که اتصالات خوب و پایدار شکل ندادن، در دوران کودکی نوجوانی نتوانستند به عمق عاطفی و آرامش اتصالی برسند، این درد توشون پررنگه، اون پیروزیهای تجربه یادتونه؟ دو جلسه راجع بهش صحبت کردیم و گفتیم شادکامها کیا هستن؟ اونایی که کودکی شاد دارند، happy childhood و گفتیم اینا تا نود سالگی رو خیلی خوب میرند، به نظر میاد در دورهی کودکی وقتی این اتصالات خوب نیست، ناملایمات زیاده، افراد با یک احساس درد ممتد روان حرکت میکنند، همونجور که شما میبینی افرادی هستن که با درد ممتد کمر حرکت میکنند دیگه، مثلا شما دیدی بعضیا هستن خیلی کمر دردیان، یا گردن دردیان، خیلی میگرنیان یا هی درد میکنه درد میکنه همهش قرص میخورن یه سری هم به نظر میاد این روانشون همیشه درد داره، پس یکی از این حسها اینه، حالا خواهم گفت که تو نسل دومیها چجور اینا رو با هم جمع بندی میکنن و چه دیدگاهی رو توش مطرح میکنند، مسئله ی دیگه که توی این نسل دومیها پررنگه، مقولهی entrapment، پس یه درد روان داشتیم pysch ache مینوشتنش به صورت کلاسیک، edwins dagmar این رو میگفت، دیگری entrapment هست، entrapment یعنی چی؟ یعنی تو تله افتادن، تو مخمصه افتادن، عجب گیری افتادیم، چرا ول نمیکنه؟ عجب گیری کردیم، عجب خودمونو انداختیم تو مخمصه، به میگن entrapment، دیدن چیزی که در روان آنها پررنگه، entrapment هست، entrapment میتونه بیرونی باشه، میتونه درونی باشه، entrapment بیرونی یعنی چی؟ آقا گیر یه رابطهی عشقی در هم تنیده افتادی. نمیدونم ولش کنم ولش نکنم، از یه طرف نمیتونم ولش کنم از یه طرف میخوام ولش کنم دلم نمیاد از یه طرف وابستهشم از یه طرف حس میکنم درست نیست، یعنی این گیر کردن رو واقعا شما دارید، یا ممکنه entrapment شغلی مالی داشته باشی، تو یه شرکتی گیر کردم واقعا گیر کردم، از یه جهت همهی مسئولیتا رو منه، نمیتونم در برم، پای خودم گیره، سندا رو من امضا کردم، از یه عدهام همه از من انتظار دارن، از اون طرف اگه بذارم برم میگن این نامرد نالوطی ما رو ول کرد رفت، از اون طرف نمیتونم ادامه بدم، یا رشتهای که توش گیر کردی، آقا نه میتونم جلو برم؟ نه میتونم عقب برم، اصطلاحا میگن نه راه پیش داره نه میتونه پس بکشه، اینجوریه، به این میگن entrapment بیرونی، entrapment بیرونی تو روابط عشقی اتفاق میفته، تو روابط اقتصادی اتفاق میفته، تو روابط شغلی اتفاق میفته، ولی لزوماً با افسردگی همراه نیستها، یعنی احساس این که تو مخمصه گیر کردم، آقا یه حرفی زدم توش موندم، به یه عده قول دادم توش موندم، حالا من خیلی دنبال اینم، مقاله یا کتابی پیدا کنم که entrapmentها چجوری پیدا میشن، ولی اگه یادتون باشه یه کتابی رو قبلتر معرفی کردم خدمتتون Intelligence Trap تلهی هوش و خدمتتون گفتم این ربطی به هوش نداره و اتفاقاً یه جاهایی میبینی آدمهای خیلی باهوش در تله میفتن، از این تلهها از این مخمصه ها برای خودشون درست میکنن، شاید به این دلیلی که خیلی به خودشون مطمئنن، شاید به این دلیلی که خودشونو از عرف و نورم اجتماع و به هنجارهای اجتماع مبرا و دور میدونن، یعنی از اون خرد و حکمت اجتماعی پیروی نمیکنند، آقا همیشه گفتن کار رو اینجوری انجام بده، همیشه گفتن مثلا میخوای استخدام شی این کارا رو بکن، نه این چه بازی عجیبیه تو خودت در آوردی، خودتو عقل کل میدونی، ولی همون عقل کل خودشو میندازه تو مخمصه، حالا میخواد مخمصهی عشقی باشه، مخمصهی نمیدونم شغلی باشه،ی باشه، و بعد پس دیدیم با هوش ربطی نداره، یه entrapment دیگه داریم entrapment درونیه، توی اون بیرونیه طرف از یه سری مناسبات، رفتارها و ارتباطات میخواد فرار کنه، اینجا از خودش میخواد فرار کنه، گیر خودم افتادم، مثلا ما این رو تو اعتیاد داریم، میگه ببین صد دفعهست دارم به خودم قول میدم دیگه اینکارو نکنم ولی باز دوباره میرم انجام میدم، از خودم ذله شدم، یه عادت بدی دارم، الآن پشت دستمو داغ کردم به مردم این قولو ندم به مردم این کارو نکنم، بابا به کسی پول قرض ندم، از کسی پول قرض نگیرم، از خودم خسته شدم، از اینی که خودم نمیتونم با قول خودم کنار بیام، از اینی که خودم نمیتونم آقا هی مرتب عاشق میشم، مرتب نمیدونم این کار رو ول میکنم درگیر یه کار دیگه میشم، هی مثل این که سرم میخواره برم تو یه چیزهایی، هی میگم تو زندگی مردم دخالت نکنم میرم، از خودم زله شدم، خودم رو نمیتونم مدیریت کنم، مثل اون معتاده، یا حتی بعضی وقتا افرادی که اضافه وزن دارن، من ده دفعهست دارم به خودم قول میدم که برم رژیم بگیرم ورزش شروع کنم، نمیدونم که من کیم از دست خودم ذله شدم، این میگن entrapment درون پس entrapment میتونه بیرونی باشه میتونه درونی باشه و جالبه entrapment های درونی با یه پدیدهی دیگری مرتبطه که من فایلهاش رو براتون گذاشتم، کمالگرایی، یعنی خیلی از اینایی که گیر تله درونی میفتن کمالگرا هستن، ببین من بارها قول دادم ورزش کنم، بارها قول دادم تو کارم شماره یک باشم، بارها قول دادم مسائلم رو پشت گوش نندازم، تعلل نکنم، صد دفعهست میگم بیا باز دوباره قول دادی خودتو انداختی تو مخمصه، از دست خودم عصبانیم، پس اینا میشه مفهوم entrapment، پس نسل دومیها دارن میگن که ببین این نیست که خیلی افسرده میشی، ناامید میشی، تو خونه میشینی، نه مثل این که یک چیزی داری، کمالگرایی داری به اضافهی تکانهای بودن، به اضافه احساس عقل کل بودن، میری خودتو میندازی تو تله و اون تله گیرت میدازه، پس در نسل دومیهای خودکشی، یه مفهوم دیگه هم در خودکشی خیلی پررنگه، این که خودکشی پدیدهای بحران محوره، پدیدهی طول کشندهی ممتد نیست، بحرانه، شما میدونی تعریف بحران چیه، بحران در زمانی محدود شکل میگیره، اصلا از قبل هم نمیدیدی داره میاد و بعد میگه من کجا کف دستمو بو نکرده بودم، که من این همه چک دست مردم دارم، اومدم مثلا این سالن رو راه اندازی کردم، بعد این کووید 19 اومد، اومد سالن تعطیل شد، من دستمو بو کرده بودم؟ من چه میدونستم، بعد الآن اصلا یه خبطی هم کردم دور از جون شما، پول نزول گرفته بودم، چی گرفته بودم این الآن باید پس بدم، اون یارو هم متواری شده بعد از طرفی هم دولت گفته باید تعطیل کنی، نمیدونم چی حالا بدهیامو چیکار کنم، این میشه بحران، دیدن بسیاری از خودکشیها در بحران اتفاق میفته نه یک پدیده فراگیر، این جمله معروف ادوین اشتگمانه، اون در مورد خودکشی با تفنگ میگفت اسلحه، میگفت معمولا یا فکرش در میره یا گلوله، نمیشه هر دوتاش بمونه، یعنی یا طرف خودشو میکشه تموم میشه یا اینکه بحرانه تموم میشه، پس پدیدههای اصطلاحا با عمر کوتاه هستن short live هستن و برا همینه که شما به این راحتی نمیتونی پیشبینیش کنی، برای همینه که میگه اینا everyday-ness داره با هوش خوبت، خودت میفتی تو تله، تو تله که افتادی اصلا بحران رو بو نمیکردی که همچین چیزی بشه، اون تو گیر میکنی و بعد اون شروع میکنه چرخهی فکر خودکشی رو در فرد ایجاد کردن، خب دیگه چه چیزهایی توش مطرحه؟ جالبه، مثلا اومدن دیدن با اختلالات خواب همراهه، چرا با اختلالات خواب همراهه؟ همه فکر میکردن خب مال افسردگیه، میگن نه وقتی نمیخوابی شروع میکنی این فکرها رو تو ذهنت هی چرخوندن، پس به همین دلیل اگر خوب بخوابی، شاید ساعاتی این مغز shut down بشه، پس یکی از چیزهایی که ارتباط داره تو این نظامهای مدرن، اینیه که وقتی ذهنت شروع میکنه روی این مساله نشخوار کردن و بحران رو چرخوندن، ریسک ابتلا بالا میره، پس همینجاست که اینا از مفهوم دیگری یاد میکنن به نام تفکر بسته یا تلسکوپی، میگن وقتی شما شب خوابت نمیبره، خب اینجوری نشستی هی داری بحران رو با خودت مرور میکنی، من چی شد این اشتباه رو کردم، من چرا تو این تله افتادم، چرا من اینقدر کم هوشی به خرج دادم، من چرا همچین خبطی کردم، شروع میکنی هی اون رو نشخوار کردن، هی میچرخونیش، وقتی میچرخونیش دیدت بسته و بسته تر میشه، و همهش مشکل خودت رو میبینی، پس اصطلاحا میگن شناخت بسته Constricted Cognition یا دید تلسکوپی از اتفاقیه که برای این افراد میفته و چه بسا خیلی از درمانهایی که برای خودکشی میگن همه فکر میکنن افسردگی رو درمون میکنه نه خیر قربان خوابش رو خوب میکنه، قرص خواب میخوره شب میخوبه، میگه داشتم فکر میکردم که چرا این خبطو کردم هی مرور میکردم که باید به این سند رو به اون فلانی نمیدادم اشتباهم این بود به این یاروعه اعتماد کردم اشتباهم این بود که خیلی زود … خوابش میبره، وقتی خوابش برد اجازه نمیده این چرخه رشد کنه، باز یه مفهوم دیگهای تو اینا وجود داره که روی بومایستر و باز روری اوکانر در کتاب خودش همین به اون اشاره میکنه، مفهوم exhaustion، مفهومی که در واقع خسته شدم، چون میگه افراد وقتی هنوز انرژی دارن هنوز توان دارن با این فکرها میجنگند و سعی میکنن خودشون رو از تله درآرن، ولی وقتی که دیگه حس میکنه خسته شدم، نمیکشم تله رو دیگه ول میکنه، میگه هر چه بادا باد، پس برای همینه که اضافه شدن بار شناختی یا مشغول کردن ذهن طرف با مشکلات جدید، یا بحرانهای جدید که روی هم سوار میشه، کمر طرف رو میشکنه، پس دیدگاه نسل دوم شما متوجه میشی با نسل اول خیلی فرق داره، خیلی به بیماری روانی اشاره نداره، به بحران اشاره داره، بحرانهایی که از تله افتادن شکل میگه از شخصیت کمالطلب ناهوشیاری و غیر قابل پیشبینی بودن بحرانها، عزیزان من شما بیاین بشینید بحرانهای زندگیتون رو فهرست کنید، ببینید چندتاش قابل پیشبینیه، خیلیاش نبود، من چه میدونستم بابا پول یکی امانت پیش ما بود بعد دزد بزنه پول اونو ببره، من میخواستم فرداش ببرم بذارم جاش، من فقط یه شب خواستم یه چیزی رو امانت بگیرم شانس بد ما تو راه تصادف کردیم اونو دزد برد، حالا جلوی تمام سیستم در و همسایه و اینا آبرومون رفته، که این اختلاس کرده چی کرده، اصلا تو ذهنم نمیومد ممکنه این اتفاق بیفته، پس به همین دلیل میگن خیلی از این موارد قابل پیشبینی نیست، باز بیاین ببینیم دیگه چه چیزهایی در اینجا مطرحه، خب اینایی که بهتون گفتم، احساس تو تله افتادن، احساس درد روان، احساس بحرانی که خستهم کرده نمیتونم شبا بخوابم و همهش دارم فکر میکنم و دید تلسکوپی دست به دست هم میده و یک فکر خیلی منسجم خودکشی رو در فرد ایجاد میکنه، اما آیا این منجر به خودکشی میشه؟ خیر، نسل دومیها میگن نه خیر، فقط فکرش میمونه عذابت میده، باید capability هم کنارش باشه، یعنی توان کشتن خود، اینجاست که توماس جوینر و روری اوکانر برای تکمیل نظریهشون به مباحث دیگری میپردازن، بذارین من یه مقدار از روی اسلایدها راجع به همین capability هم صحبت بکنم، capability یعنی چی؟ خب ببین من فکر خودکشی دارم و در این فکر هستم که تو تله گیر کردم میخوام از این تله فرار کنم، اما آیا من رگ دستمو میزنم؟ آیا سم میخورم؟ میگه نه، میگه اکثریت افراد یک وحشت از مرگ دارند، یک خویشتنداری در مقابل آسیب به خود دارند، توماس جوینر خیلی وقت پیش متوجه شد، اونم از این نسل دوییهاست، که افرادی که در معرض امور خطرناک هستند، افرادی که به نوعی با جون خودشون ور میرند، نه به نیت خودکشیها، بلکه به دلیل شغلشون، به دلیل وقایعی که تو زندگیشون اتفاق افتاده، کم کم توانمندی آسیب به خود رو به دست میارن، مثال بزنم، اگه شما چند نوبت تصادف خیلی شدید کرده باشید، خودتونم مقصر نباشید به شما زده باشند، تو تخت بیمارستان افتاده باشید کلی پلاتین گذاشته باشند کلی برده باشند اتاق عمل برگردی، سوند گذاشتن، نمیدونم زخم گذاشتن، کلی بخیه کردن، کم کم اون capability یا توانمندی رو کسب میکنید خودمونیش بهتون بگم، ترست، وحشتت از مردن میریزه، به همین سادگی، یا افرادی که تو محیط هایی باشند که از اینا زیاد دیدند، مثل پزشکان، مثل اونایی که با مرگ و قتل و جنازه و اینا در تماسن، باز اونا وحشتشون میریزه، باز یه عده دیگه از کودکی ممکنه زیاد بلا میاد سرشون، مثلا موتور سوار میشن، تصادف زیاد میکنن با اسلحه زیاد ور میرن، چندین بار تصادفی تیر در رفته خورده به پاشون، به عبارت دیگر مواجه شدن با مقوله مرگ مواجه شدن با مقوله امکان کشته شدن، اون capability رو، اون توانمندی رو کم کم در افراد ایجاد میکنه، از دیرباز یه سؤال بود، یکی از گروههایی که خیلی خودکشی میکنن اختلالات شخصیت ضد اجتماعی هستند، همون psychopathها هستند، خب عزیزان من اگر شما میگی خودکشی دلیلش ناامیدی و افسردگی و احساس گناهه، خب تو گروههای pyschopath که اینا باید کمتر باشه طرف اصلا میگن مشکلش اینه هیچ احساس عذاب وجدان نداره پس چرا اینا هم زیاد خودشونو میکشن؟ اینجاست که باز میبینی نظریه نسل دوییها توضیح میده، میگه برای اینی که درسته کمتر ممکنه فکر بیاد سراغشون، ولی capability یا توانمندیشون بیشتره، آدمی که کلی چاقو کشی کرده، رو بدنش جای سالم نداره انقدر چاقو خورده، انقدر نمیدونم تصادف کرده، انقدر بلا سرش اومده، این آدم گذر از مرحلهی فکر به عمل درش راحتتره، خب پس اینا اومدن یک سلسله پرسشنامههایی ابداع کردن که این پرسشنامهها اینه که capability چگونه در افراد شکل میگیره و باز چیزهای روشهای مختلفی، گفتن محیطه، ممکنه شرایط بیرونی هست، مثلا افرادی که در نزاعها شرکت کردن، جنگ دیدن، صحنهی قتال دیدن، مرگ و میر زیاد دیدن، خب ترسشون به جسد و جنازه و خون و مردن کم میشه، یا باز افرادی که با بدن خودشون مثل این که خیلی محافظه کار نیستن، افرادی که خالکوبی میکنن، افرادی که پیرسنگ میکنن، افرادی که خودزنی به قصد نمایش کردن، افرادی که نمیدونم یه جوری بدنشون رو حتی برای کارهای نمایشی آسیب زدند یا افرادی که با بدن خودشون خطر میکنن، میرن با چتر بازی میرن، بانجی جامپینگ میکنن، با سرعت بالا موتر سوار میشن، تک چرخ میزنن، اینا یه جوری کم کم capability کشتن خود رو به دست میارن، حالا یه چیز دیگه هم هست، بعضیها هم اصولاً اونقدر بدنشون به درد حساس نیست، از کودکی میگن آره این جوری بود، اصلا میرفت رو بلندی تلپ میافتاد، هیچیشم گریه هم نمیکرد یا اصلا یه بار دیدیم انگشتش موند لای کشو شکست، فقط آورد اون جوری نشون داد ببین ورم کرد، در صورتی که دیدی بعضیل چقدر جون دوستن، چسب زخم جز، یعنی یه درصد یه از کودکان هستن که چسب زخم اگه شما نگاه کنی اصلا بهترین دوستشون توی اون سنینه، اصلا تا یه کوچکترین چیزی میشه آی ببندش آی ببندش، اون اصلا به دورهی بند اید معروفه، در مقابل یه سری دیگه هم هست که میبینی اصلا همینجور خون دماغ شده، خون ریخته همینجور با همون لباس داره راه میره هیچ، اصلا ککش هم نمیگزه، خب این میتونی به حمل بر شجاعت بذاری، حمل بر بیباکی بذاری، ولی یه معنیش هم اینه که با بدن خودش راحته و ممکنه فکر آسیب به بدن خودش رو خیلی راحت به منصهی ظهور برسونه به قول معروف، پس این سه دیدگاهی که خدمتتون گفتم هر سه تا این ویژگیهایی رو که براتون فهرست کردم دارن و باید بگم مهمترین ویژگی نسل دومیها، نسل دومیها رو نام بردم یه بار دیگه بهتون میگم پلانسکی هست، توماس جوینر هست، روری اوکانر هست، گرک برایان هست، همشون در این وجود داره که چی میشه فکر رو به عمل ترجمه میکنی و به خودت آسیب میزنی، خب با این بحثی که کردیم یه ذره حالا بریم جلوتر، و باز کتاب در واقع روری اوکانر رو اختصاصی تر دنبال بکنیم، دیدگاه اختصاصی روری اوکانر به دیدگاه آی ام وی معروفه، آی ام وی، این دیدگاههای نسل دوم مرکب هستند، یعنی گفتم میگن معضل wicked بغرنجه، تک محصولی نیست، به هم دلیل بعضیها میگن که تو نسل دومیها شاید دیدگاه روری اوکانر از همه کاملتر هست، دیدگاه آی ام وی، آی ام وی مخفف این هست Integrated, Motivational, Volitional Model Integrated می شد چی؟ تجمیع شده، یکی شده، جمع بندی شده Motivational and Volitional Motivational یعنی انگیزشی Volitional یعنی ارادی یا توانمندی، خب فکر کنم اصلا اسمش همین دو مرحلهای بودن رو داره توضیح می ده دیگه، می گه شما یه فاز Motivational داری یه فازی که انگیزه کشتن خود شکل میگیره و یه فاز Volitional داری یعنی اراده و با بار مثبتش نگم، همت و جرات کشتن شکل میگیره، این دو تا رو هم سوار میشه و منجر به اقدام میشه، خب این اگر نظریهش رو بخوام دقیقتر براتون بگم، آی ام وی سه جزء رو برای انسان معتقده و یه چند دقیقهای راجع بهش صحبت کنم شاید براتون خیلی روشنتر میشه، میگه یه انسان یه قبل از انگیزشی داره، Premotivational داره، یه فاز Motivational داره یه فاز Volitional داره و اینا مثل این رمزهای pin code یا مثلا این قفلهای رمز باید پشت سر هم قرار بگیره، یکیش نباشه کار خوب شکل نمی گیره، باید اینا پشت سر هم قرار بگیره، مثل این که چند برگ ورق پشت سر هم میاد که بتونه به اقدام منجر بشه Premotivationalش چیه؟ فاز Premotivational یا قبل انگیزشی فاز Premotivational این رو مطرح میکنه میگه اونایی که دوران تکامل و رشد خیلی شاد و اتصالات امن نداشتند، پس اگر نظریهش رو بخوای نگاه کنی درسته اینا دو مرحلهاین ولی عملا این میشه سه مرحلهای، سه تا مرحله نام میبره که دوتای دو و سهش عملا نسل دوم رو تعریف میکنه، مرحله اولش چیه؟ میگه محیطی که توش استرس زیاده، محیطی که توش ناشادی زیاده، محیط رشدت، محیطی که توش تکامل فردیت آسیب دیده، به دلیل چی؟ به دلیل ناملایمات کودکی، اتصالات ضعیف، استرس بالا، پدر مادری که شاید خیلی حمایتگر توی یه فازهایی نباشد اما میگم این هیچ کدومش قاطی نیست ها، ببین مسئله wicked اینجوری نیست که بگی اگر این بود کامله، نه اگه اینجوری بود که دیگه نمیگفتیم مقولهی بغرنج، بهش میگفتیم مقولهی ساده، میگفتیم یه مثل فرض کن بسیاری از بیماری ها مقولهی سادهست، وقتی آهن توی بدن کم می شه دچار فقر آهن می شه، به همین سادگی، وقتی آهن میره بالا، فقر آهنه درست می شه، در صورتی که این اینگونه نیست، پس یکیش می تونه محیط باشه، یکیش مسالهی استرس های اجتماعی بوده، مثل فقر، نابرابری، دیده بود تو اون محیطهایی که فقر و نابرابری زیاده، این استرس و شکل گیری و قوام یافتن روان و مغز آسیب میبینن، و اتفاقاتی که تو زندگی میفته، از دست دادن عزیزان، جنگ، سوانح ناگوار، همهی اینها تو مرحله اول یا پیش انگیزشی تجمع پیدا میکنن، محصول اون چیه؟ محصول اون اینیه، ذهنیه یا مغزیه که تابآوریش پایینه و شکنندهست، اما آیا هر مغز شکنندهای به خودکشی منجر میشه؟ خیر، مطلقاً، آیا هر کسی که کودکی ناشاد داشته به خودکشی منجر میشه؟ خیر، مطلقاً، اینجا میگم مقوله بغرنجه، حالا این زیر ساخت آسیب پذیر و شکننده میره تو فاز دوم، تو فاز دوم چه چیزهایی هست؟ همونایی که خدمتتون گفتم، تو این فاز اول شاید با خودش، اون درد روان رو بیاره pysch ache، احساس این که زندگی خیلی بهم نمیچسبه، احساس طرد شدن دارم، احساس بیگانه بودن با جهان، ولی کافی نیست، میریم فاز دوم، تو فاز دوم چه چیزهایی پررنگه؟ اون تله، emtrapment تو تله افتادن، اون احساس عجب گیری کردم، عجب مخمصهای هست، دید تونلی، شکلگیری یک بحران، احساس تحقیر شدن در جریان اون بحران، به دلیل شخصیت کمالطلب perfectionism، حالا تو فاز دو یه چیز مهمم هست، یه چیزی که میتونه خیلی دو رو خنثیش کنه و در برنامههای پیشگیری و درمان استفاده میشه، بهش میگن حمایت اجتماعی، شما دقت کردی وقتی تو بحرانی، تو تلهای توی مخمصه افتادی، چیزی که خیلی بهت کمک میکنه یه دوست خوبه، یه کسی که رازتو بری بهش بگی، بگی ببین صداشو در نیار یه گندی زدم اصلا نمیدونم نه به بابا مامانم میتونم بگم اصلا گیر کردم نمیدونم چی جوری درستش کنم، همهشم تو فکرمه شب نمیتونم بخوابم فقط تو میدونی، ولی جالبه همون فقط تو میدونی یه دفعه میبینی چه احساس ریلیفیه، یا حتی میبینی یه افرادی که مثلا میتونی بهم کمک کنی؟ آره عیب نداره من تو بانک آشنا دارم بذار برات یه فرصت میگیریم، من تو آموزش یه آشنا دارم، شاید بتونم برات مثلا امتحانو یه ذره عقب بندازم یا بریم ببینیم برگهتو میتونیم تمدید کنیم بفرستیم…، خدا خیرت بده، اینکارو بکنی اصلا یه دفعه رها میشم ، شما هم دیدی وقتی تو بحرانی، یه دفعه یه آشنا پیدا میشه، یه چیزی میشه، یه دفعه حس میکنی چطوری از اون مخمصه جستم و چه یه دفعه حالم خوب میشه و باز برای همینه که بعضی از این افراد وقتی میرن بیمارستان بستری میشن حالشون خوب میشه، شما تصور میکنین که اون داروهای ضد افسردگیه که خورده، خب اونها هم هست کمکش میکنه، ولی یه چیز که خیلی کمکش میکنه اینه که یک دفعه حس میکنه عه یکی اومد کمکم از مخمصه منو در آره، بالاخره یه کمک رسید، برای همینه تو نظامهای اینا اومدن دیدن مددکار اجتماعی، دیدن کاردرمانگر، رفیق خوب، منتور توی دانشگاه، همکار تو محیط کار، اینا از روان پزشک گاهی بیشتر به داد طرف میرسه، شما هم دیدید تو وقتی تو تلهای، یه آشنای دور، آقا برو ببین تو کمیته انضباطی آشنا داری؟ برو ببینی تو حراست آشنا داری؟ نمیدونم میتونی پروندهی ما رو یه ذره وقت بگیری؟یه دفعه میبینید چقدر طرف براش احساس خوبی پیدا میشه. یا یه آدمی که اون مخمصهی اخلاقی هست، بین فردی رو علاج میده، پس شما متوجه میشید که سنگ بنای نسل دومیها در پیشگیری و درمان خودکشی، مداخله در بحرانه نه درمان اختلال روانپزشکی. یعنی میگن شما باید یه کارشناسایی داشته باشن تو بحران مداخله کنن، سریع بیان ببین بحران چیه الآن کجا گیر کردی؟ خودتو نباز، این دید تونلی رو ول کن فقط این نیست چون ببینید تو دید تونلی این اتفاق میفته شما فقط به بحرانت فکر میکنی و چون نشخوارش میکنی، بحران تو ذهنت خیلی غلیظ و غلیظتر میشه و شروع میکنید جوانب اون رو شاخ و برگ دادن، الان بعد میفهمن بعد که فهمیدن این اخبار میرسه به مادرم مادرم سکته میکنه دق میکنه بعد از اون طرف آبروم فلان جا میره، وای فلان سندم دست فلانیه، فردا اونو بر میداره میذاره تو پیجش از اونور آبرو ریزی میشه، در صورتی که خیلی از این چیزها در عمل اتفاق نمیفته، ولی جالبه میگن وقتی شما نگرانی داری worry، شروع میکنه خلاقیتت در جهت مخرب حرکت کردن، یعنی تمام بدبختیهای متصور از اون تله برای تو شکل میگیره، حالا اینم میشه، بعد فلان کس رو ببین، بابا اونی که از دستش در رفته بودیم خبر به گوش اون میرسه، حالا ببین اون میخواد بول بگیره دیگه، اونم میاد آبرو ریزی کنه، یعنی یه جوری میبینید که بحران با دید خلاق شما بدتر میشه، برای همینه که شاید اینجور جایی هوش و خلاقیت به ضرر آدم تموم میشه، یعنی افرادی که خیلی خلاقن و خیلی هوش دارن میتونن بحرانهای خیلی نامحتمل رو هم تصور کنن، حالا ببین فلانی فامیل فلانیه، این خبر بهش برسه لابد برگهی من میره زیر دست اون، اونم میبینه از اون ور میره به فامیلهامون میگن، به فامیلهای نامزدم میگن، در صورتی که ممکنه یک در هزار این اتفاق بیفته، ولی ذهن خلاق شما در اون ساعات بیخوابی شب، شروع میکنه شاخ و برگهای نا محتمل بحران رو بازسازی کردن، پس حالا میبینی خودکشی عجب چیز پیچیده ایه، عجب مکانیزم عجیب غریبیه، مخلوطی از دید تلسکوپ، خلاقیت مخرب، یعنی تمام آلترناتیوهای مشکل آفرین که به عقل جنم نمیرسه اونجا به عقل طرف میرسه و اون کمال طلبی که شروع میکنه وحشت کردن، یه احساس دیگه اینجا شکل میگیره، میگن وحشت منهدم کننده، وای ببین همه چی داره میپاشه، وای الان فلان کس میفهمه الآن فلان چیز علم میشه، اصطلاحا بهش میگن Annihilating Anxiety این وحشت منهدم کننده، احساس درد روانی که از اون فاز یک با خودت آوردی، نداشتن حمایت اجتماعی، احساس تو تله و بحران افتادن، نشخوار مشکلات، نخوابیدن شب، باعث میشه این فکر هی بچرخه بچرخه و دید تلسکوپی اون رو پررنگ کنه، این میشه تا فاز دو، فاز motivational خب تو نظریهی روری اوکانر یا توماس جوینر فاز سه لازمه فاز سه اون موقع بعضی چیزهایی که از قبل داشتی به ضررت تموم میشه اینی که من با بدنم راحتم اینی که چندین بار یه چیزهای عجیب غریب تزریق کردم تو بدنم ببینم چی میشه، من خیلی جون عزیز نیستم من چند بار رفتم با چتر پریدم، من چندین بار مرگ رو جلو چشام دیدم، یه بار با سرعت دویست میرفتم ماشین چپ کرد نزدیک بود همونجا له شمط ولی به طرز معجزه آسایی سالم موندم، اینایی که میلیمتری مرگ رو رد کردن یا با بدن خودشون راحتن اون موقع فاز Volitionalشون راحت شکل میگه، یعنی عبور از انگیزه و ایده به عمل، فاز سه یه ویژگی دیگه هم داره دوستان، این یکی رو خدمتتون بگم، میگه پس شرایط محیطم موثره، میگه البته، این یکی از سیاسی ترین قسمتهای خودکشیه، حالا میخواید بگید سیاسی چرا، برای اینکه برمیگرده به جامعهی آمریکا، به جامعه علمی امریکا که شاید پیشکسوت و پیش قراول نظریه پردازیهای مختلف در علوم پزشکی هست، داستانش هم اینه میگه خب فکر کن تو اون جامعه اگه شما خیلی توان کشتن خودتو نداری، یه اسلحهی اتوماتیک جلوت باشه، امکانش افزایش پیدا نمیکنه خودتو بکشی؟ طبق این نظریه کاملا افزایش پیدا میکنه. پس در دیدگاه نسل دومیها وجود راه سهل در کشتن خود به شدت به افزایش خودکشی منجر میشه، اما چرا گفتم سیاسیه؟ فکر کنم دلیلشو میدونید، جالبه دیدن اختلاف عجیبی وجود داره در جامعهی امریکا با جوامع اروپایی و آسیایی در خودکشی با ابزار جنگی، و در واقع طبق این نظریه اگر شما اسلحه رو از جامعهی امریکا کم بکنید کلی از خودکشیهاش کم میشه، در صورتی که شما میدونید این داستان اسلحه، الآن حواستون هست دیگه مثل این که الآن بهش میگن amendment دوم، آزادی حمل سلاح و اینا الآن سرش میبینید چقدر دعواست؟ تو مدرسه میرن این همه آدم رو میبندن گلوله ولی هیچ سناتوری جرات نمیکنه بگه اسلحه رو جمع کنید، یعنی اصلا یک چیز خیلی وحشتناک ریشهدار در تمدن امریکایی، پس این قسمت پژوهش این رو میگه، میگهmeans of suicide، روش خودکشی خیلی موثره، و اگر شما روشهای توان افراد در کشتن خودشون رو کم بکنی، به طرز عجیبی خودکشی کاهش پیدا میکنه، شواهد در این زمینه بسیار زیاده، پس یکی از اصلهایی که نسل دومیها به شدت با اون مخالفن اینه، چون شما از یکی شنیدید آقا چه فرق می کنه بلاخره طرف راه حل خودشو پیدا میکنه، الان قرص جلوش نباشه، میره مثلا خودشو میندازه جلوی مترو، اگر مثلا بلندی در دسترسش نباشه رگ دستشو میزنه، یه چیز عجیب متوجه شدن، نه تقریبا توان افراد در آسیب به خود خیلی محدود و منحصر به روشهای خاصیه، یعنی بسیاری از اون افراد اگر اسلحه رو از جلو دستشون برداری، با وجود انبوه افکار خودکشی، اقدام نخواهند کرد، پس یه اقدام دیگه رو هم شما متوجه میشید که در نسل دومی ها پررنگه، محدود ساختن روش کشتن خود، یه خبر بهتون بگم، یه مقدارم آمار براتون آماده کرده بودم که بخونم ولی بذارید این یه قسمتشو بخونم، میدونید که از سال 2000 تا الآن خودکشی به مقدار قابل توجهی در کل کرهی زمین کم شده، یعنی خودکشی رو به کاهشه، اما وقتی نگاه میکنید به آمار به دلیل کاهش خودکشی در دو کشور چین و هند، منتهی ماشالله اینقدر دو تا جمعیت دارن که وقتی مثلا فرض کن 20 درصد آمار خودکشی در این دو تا کم بشه، کل دنیا رو تحت تاثیر قرار میدن، در صورتی که مثلا از سال 2000 تا 2015 در امریکا 50 درصد خودکشی رفته بالا ولی با توجه به این که جمعیت امریکا در مقایسه با جمعیت چین و هند، خیلی ناچیز هست کاهش خودکشی در دو کشور چین و هند باعث شده که خودکشی در میانگین جهانی کمتر بشه، حالا چرا در این دو کشور کم شده؟ جوابی که براش قائلا اینه، محدودیت دسترسی افراد به سموم دفع آفات نباتی، خیلیها از زندگی روستایی به شهری رو آوردن و همچنین روستایی کشاورزی مکانیزه و مدرن شده و مثل سابق سم آفات نباتی در دسترس مردم نیست، یعنی همین که شما سموم رو کم کردی قشر قابل توجهی از جامعه نجات پیدا کرده، پس معنیش اینه روش های خطرساز رو در جامعه کم بکنی، چون فاز سه رو دشوار میکنی، بسیاری از موارد آسیب به خود کاهش پیدا میکنه، پس مطلقا مطلقا نسل دوییها این رو قبول ندارن که شما بگی خب آنها مثلا جلوی مترو رو گرفتی، جلوی قرص خوردن رو چه جور میخوای بگیری، نه نه، و جالبه اصلا بعضی افراد به نظر روششون قابل تبدیل به روش دیگه نیست، اینم یکی از بغرنجیها و wicked بودنهاست، حالا گفتم چرا سیاسیه برای اینکه اولین کسی که اینجا در واقع انتناشتیز میشه جامعه آمریکاست که پس اسلحه رو از دست اینا برداریم دیگه، حدود 60 درصد خودکشی تو آقایون با اسلحهست، اون رو برداری کلی اثر میذاره، میگه آره، اون موقع یه دفعه افراد وحشت میکنند که ای وای، پس حالا میخوای اون اصل دوم قانون اساسی رو زیر سوال ببری، خب پس این مساله رو در مورد فاز سومش داشتیم، و این سه تا وقتی شکل میگیره فرد اقدام به خودکشی میکنه، و در واقع چرخه به نظر میاد کامل میشه، مثلا دیدگاه کلانسکی رو در نظر بگیریم، کلانسکی هم شبیه روری اوکانره، اونم میگه درد و ناامیدی وجود داره، اتصال عاطفی وجود نداره، حمایت وجود نداره و توان کشتن خود وجود داره، یا در دیدگاه توماس جوینر که به آی پی تی معروفه، interpersonal theory of suicide، توماس جوینرم باز الگوش شبیه اینه، میگه تعلق خاطر وجود نداره، احساس تنهایی هست، احساس سربار بودن هست، و توانمندی در کشتن خود، پس ببینید توانمندی تقریبا ترجیعبند همهی این دیدگاههای مدرن در واقع تئوریهای خودکشیشونه، خب در کتاب روری اوکانر چهارده افسانه در مورد خودکشی داره که اجازه بدید من این چهارده تا رو براتون بخونم، شاید یک جنبهی یادگیری سلامت روان براتون داشته باشه، چهارده باور غلط که نسل دومیها با اون مخالفند: بذارید پس اینا رو یکی یکی براتون بخونم، اینا یعنی غلطهها، اینا یعنی صحت نداره، آنهایی که دربارهی خودکشی صحبت میکنند در معرض خطر نیستند، خیر اینطوری نیست، اتفاقا دیده اونایی که میخوان اقدام بکنند مرتب اگه دارن صحبت میکنن باید صحبتاشونو جدی بگیری، این داستان نیست که خب اگر میخواست انجام بده دیگه حرفشو نمیزد، نه، حالا خواهم گفت برای چی این رو میگن، نکتهای که هست اینه، اگرم دوست داشتید این رو یادداشت کنید، اینم باز جزء ویژگیهای خودکشیشناسان مدرن هست، میگن هیچکسی در مورد خودکشی اعتقاد یکسویه و تام نداره، همهی ما در وضعیت ambivalence هستیم، حس دوگانه، از یه طرف میخوایم بمیریم، از یه طرف میخوایم زنده بمونیم، پس اگر دوست داشتید میتونید اشاره کنید که در نسل جدید معتقدن خودکشی پدیدهای کاملا ambivalente هست، دو سویه ست، پس اونی که داره راجع بهش صحبت میکنه اینگونه نیست که بگه اگه میخواست خودشو بکشه میکرد دیگه، دیگه برای چی به ما داره میگه، همون مقدار که دوست داره خودش رو بکشه همون مقدار دوست داره خودش رو نکشه، یعنی همیشه در یک کلنجار قرار داره، و شما اون بخشهایی که میگه نمیخوام بمیرم رو میشنوی، یه دلداری هایی میخواد، حمایتهایی میخواد، پس خودکشی همواره یک پدیدهی ambivalente هست، این رو از همون زمان ادوین اشتاینمان متوجه شده بود، دو سویهست، همهی افرادی که خودکشی میکنن افسرده یا بیمار روانپزشکی هستند، که گفتیم این غلطه، بحثمون اصلا سر نسل دوییها این بود، که نخیر بیش از نیمی از اینا اصلا بیماری به اسم دیاسامیش ندارن، خودکشی بدون هشدار اتفاق میفته، تو یه عدهای آره ولی تو یه عدهی دیگه اون ambivalence مطرحه، یعنی احساس میکنه میخوام نمیخوام میخوام نمیخوام، چون گفتم رفتن از فکر به عمل یک گلوگاه جدیه و به همین دلیل نمودهاش رو شما خواهید دید، پرسش درباره خودکشی فکر آن را در سر فرد میکارد، مثلا به طرف نپرسید که میخوای خودتو بکشی، همچین فکرهایی اومده تو سرت، چرا؟ باز تو نسل دومیا چرا اهمیت داره؟ برای این که گفتم تو نسل دومیا میگن فکر خودکشی بخشی از مقوله است، حتی مهمترین بخشش نیست، تا چهل درصد مردم ممکنه فکرشو داشته باشند، پس این نیست که من گفتم افتاد تو کلهش، اصل اینه که چی میشه اون فکر رو به عمل تبدیل کنه، که با حرف من دیگه به عمل تبدیل نمیشه که، فقط فکرش میاد، ممکنه بگه آره این هم یک گزینه هست ولی فکره میتونه اون تو به قول این اینترنتیها هست، این ببخشید کامپیوتریها که مثلا یه فایل ویروسی داری میگه این فایل رو از بین نبرده ولی قرنطینهش کرده، quarantineش کرده توی لپ تاپ شما، اینم فکره ممکنه quarantine بمونه، هیچ وقت به عمل تبدیل نشه، افراد خودکشی کننده واضحاً میخواهند که بمیرند، این اصل پنجم که غلطه، نخیر، یه سری دلشون میخواد بمیرن، یه سری دلشون نمیخواد بمیرن، ambivalence قاعده خودکشیست، وقتی کسی افکار خودکشی پیدا میکند، همواره خودکشیکننده میماند، این شماره شیش که اینم غلطه، گفتیم تو دیدگاههای مدرن بحران محوره لحظاتی بحرانی شکل میگیره، جمله قشنگ ادوین اشتایگمان، یا فشنگ در میره یا فکر، یعنی یا فکرشو ول میکنه یا فشنگه رو ول میکنه پس اینا یه بحران هایی که میاد و میره، حالا ممکنه تو یه عده این بحران تکرار بشه ولی جالبه بحران ها وقتی گذشت تا مدت ها هیچ نشانی ازش نیست، خودکشی ارثیست، خیر اونگونه نیست، به نظر دیدیم که چندین پارامتر هست، مثلا ممکنه نداشتن درد در بدن، و راحت بودن با بدن، اینی که بتونی تیغ بزنی به بدن خودت، این که بری پیرسینگ کنی، تتو کنی این ارثی باشه، میگن آستانهی درد این آدم ها بالاست به راحتی بدنشون درد نمیگیره، پوست کلفته بدنشون، آره این ممکنه ارثی باشه، ولی خودکشی ارثی نیست، مجموعهی این عوامل باید باشن، دیدی چندین فاز داره. خودکشی برای جلب توجه هست، نه اینگونه نیست، حتی اونایی که سبک اقدام می کنند، اونی که سبک اقدام میکنه، خیلی از مواقع اینه که توانمندیشو نداره، اون زورش در همون حد خوردن قرصهای سبکه، بیشترشو میترسه، بقیهشو اصلا جرات نداره، شما اصلا نمیتونه تو ارتفاع ده طبقهای وایسه پایینو نگاه کنه، خودکشی عامل واحدی دارد، نه خیر، دیدیم گفتیم یک پدیدهی بغرنجه، یک پدیدهی wicked قابل پیشگیری نیست، چرا، اگه درست هدف بگیری قابل پیشگیریه ولی نکتهای که هست اینه که قابل شناسایی به اون راحتی نیست، یعنی miss میشه، از زیر رادار در میره و عملا این باعث شده که آمار خودکشی در جهان خیلی نشه پایین آوردش. یعنی اگر پیداش کردی فکرشو پیدا کردی، طرف اومد گفت بهم کمک کن اون موقع خیلی قابل پیشگیریه، حمایت اجتماعی، حل بحرانها، جمع کردن وسایل و امکانات توانمندی در کشتن خود خیلی کمک میکنه، ولی مشکل اینه که نمیتونی شناساییش کنی، از زیر رادار رد میشه و اکثریت اونا تو آدمهایی اتفاق میفته که هیچ سابقهای از بیماری ندارند، و در واقع اقدام قبلی هم نداشتند، این هم برای خانوادهها نگران کنندهست، ناراحت کنندهست، هم برای درمانگران، یعنی ما چه جور متوجه نشدیم خب آره دیگه بر اساس این تئوری بحران رو نمیشه به راحتی پیشبینی کرد، خیلی از بحرانها تا چند ساعت قبل از شکل گیریشون اصلاً وجود خارجی ندارند، که شما بخوای شناساییشون کنید، اون دید تلسکوپی در کار نیست، اون احساس در تله بودن در کار نیست، یعنی یه لحظاتی این گره پیدا میشه، مثل توی اتوبان شما داری رانندگی میکنی، بعد یه دفعه میبینی یه تصادف شده بعد اتوبان بند اومده یه گرهی کور خورده، از کجا از قبل نمیتونستی ولی اگه پیداش کردی گره رو پیدا کردی راه داره، آره اینش هست برای همین اقدامات وجود داره، فقط گروه های خاص اجتماعی به واسطه آن میمیرند. گفتیم نه everyday-ness of suicide همه، پس اینه که یارو آدم ضعیفی بود آدم بدبینی بود آدم نهلیستیکی بود همهش کتابهای منفی میخوند، با آدمهای سمی رفت و آمد میکرد، نه خیر، بحران برای همه پیش میاد اتفاقا شما اینجوری فکر کن خیلی از افراد موفق بیشتر بحران براشون پیدا میشه، و اینکه هی دارن میان بیرون برای این که سرشون میخواره برای کارهای جدید دیگه، سرشون میخواره برای کارها و اون در واقع مداخلات عجیب غریب بین فردی و اجتماعی و اینا، مثل این که شما بگین تصادف کردن فقط تو گروه خاصی اتفاق میکنه، نه خب آدمهایی هم که خیلی فعال و باید برم این شهرستان سر بزنم شغلم مهمه خب اونا بیشتر ممکنه تصادف کنن در مقایسه با اونی که همهش تو خونهست و هیچ اقدامی نمیکنه، کاملاً بیکار و از کار افتادهست، بهبودی حال هیجانی به معنی کاهش خطر خودکشیست، نه، یعنی اینکه بحران به یه عنصر وصل نیست، ممکنه بگی روحیهم بهتره افسردگیم بهتره ولی گفتیم این نیست که ببین اون دید سنتی که وقتی افسردگی خیلی شدید میشه، فکر خودکشی میاد،بعد که افسردگی درست میشه فکر خودکشی میره، نه دیدیم اون نیست، خیلی از مواقع گفتیم حتی افسردگی به نفع جلوگیری از خودکشی تموم میشه، برای این که طرف احساس میکنه اصلا جهنم آبرومم بره من که دیگه مهم نیست برام اصلا شغلمم بره اصلا بذار همه بیان مسخرهم کنن من که دیگه از سرم گذشته، ولی اونی که احساس میکنه نه این تو بحرانم قبراقم، اون بیشتر ممکنه در معرض خطر بشه، افکار خودکشی نادر هستند، شمارهی سیزده، که گفتیم این گونه نیست افکارش خیلی شایعه گذر از افکار به عمل هست که نادره، آنهایی که با روشهای کمخطر اقدام میکنندط درباره کشتن خود جدی نیستند، که اینم دیدیم غلطه، نه برای که اون فاز توانمندیشون اشکال داره و نمیتونن اقدام بکنن، خب عزیزان پس میبینی این دیدگاه نسل دو خیلی فرق کرده و به نظر میاد که لازم هست چه افرادی که در حوزهی روان کار میکنند روانشناسن، چه همچنین مردم غیر متخصص با این مسائل آشنا بشن، امیدوارم این بحثی رو که مطرح کردم تا حدی براتون روشنگر بوده باشه، پس میبینی در نسل دومیها مداخله در بحران، داشتن حمایت خوب و مداخله در بحرانهای فردی طرف به واسطهی داشتن حمایت خوب و اجتماعی، جلوگیری از رفتن از فکر به عمل محدود کردن روشها، حتی درمان بیخوابی و جلوگیری از دید تلسکوپی و نشخوار همه این روش های خوب و موثری هستن، در حد کلان هم میگن اون فاز اول، پیش انگیزشی رو باید بهتر کرد، زندگی بهتر داشتن، ناملایمات کمتر کودکی، اتصالهای خوب و عاطفی و شادابی کمک میکنه. بذارید من چند نکته دیگر رو هم برای اتمام بحث خدمتتون بگم، مثلا خودکشی در کدام جوامع بیشتره؟ دیدیم هیچ علت واحدی نداره، اون مقاله فرانکلین یادتونه؟ پس متاسفانه ما یک سلسله زمزمههایی داریم که من به این زمزمه ها حساسم و دوست دارم شما عزیزان به عنوان روشنگران، خوشفکران جامعه هم، به اون حساس باشید، شما این جمله رو خیلی زیاد شنیدید که یک ارتباط عمیقی بین خودکشی و پوچی میبینند و طبعا میان این من اسمشو گذاشتم اسطوره یا افسانهی پوچی خودکشی اسکاندیناوی، شما دیدین مثلا میان میگن درآمد اسکاندیناویها زیاده، نمیدونم بیکاری کمه یه جوری رفاه بالاتره، یه مثلا آموزش پرورش رایگانه، اینا صاف برمیگردن میگن چه فایده؟ اینا که بیشتر خودشونو میکشن، بذارید این مسئله رو هم تو این دقایق آخر یه جور پوشش بدم، چرا من نسبت به این حساسم؟ من که یک تفکر ارتجاعی شکل میگیره، مثل اینی که شما بگی مثلا آدمی که ورزش میکنه، سیگار نمیکشهژ به سلامت خودش میرسه، چکاپ میکنه، اینا همهش باد هواست اینا الکیه، بخوای بمیری میمیری نخوای نمیری هم نمیمیری، یعنی زیر سؤال بردن علم پزشکی میشه، این ور هم زیر سؤال بردن روانشناسی، جامعه شناس، اقتصاد و بسیاری از جنبههای انسانی میشه که داشتن مثلا یک جامعهای که توش نابرابری کمتره، عدالت بیشتره، خشونت کمتره، نمیدونم آزادیهای فردی بیشتره همهی اینا باشه هیچ تأثیری نداره تازه بیشترم خودتو میکشی، خب تا اینجای کار بذارید چند تا نکته رو بگم، اولا بر خلاف تصور، فنلاند سوئد و نروژ بیشترین خودکشی رو در جهان ندارن، اونا تو کمربند حدود پونزده تا بیست در صد هزار هستند آلمان و فرانسه کمربندشون در همین حدوده، امریکا هم تقریبا در همین حدوده، کشورهای منطقه ما اسما تو کمربند پنج تا ده هستند، پنج تا ده در صدهزار، یعنی تقریبا نصف اونا میشن، پس ببین نصف شده، خیلی تفاوت فاحش نیست و این نصف شدن تازه به فرض اینی که آمار این کشورها دقیق باشه من مثالی براتون بزنم، در بنگلادش، مالزی و عربستان، هنوز خودکشی جرمه، یعنی شما رو میتونن مجازات کنن از خیلی از چیزهای اجتماعی محرومت کنن و به قدری انگ قضیه بالاست که این میتونه یه مقداری گزارش رو کم بکنه، پس اصل اول، بر خلاف تصور یک اختلاف فاحش بین کشورهایی که well fair اجتماعی رفاه اجتماعی بالا دارند با کشورهایی محرومتر وجود نداره، در بدترین شرایط دو برابره و اگر شما از اون متا آنالیز در واقع فرانکلین یادتون باشه، گفتیم که شاخصهایی که خودکشی رو مشخص میکنن هر کدوم شاید سهم دو برابری دارن در بدترین شرایط، پس اینگونه نیست که کل مصائب و بدبختی ها رو بشه با همین تفاوت دو برابری توضیح داد، نکته دوم، اتفاقا کشورهای دیگهای هستن که در اونها شاخصهای رفاه اجتماعی، عدالت اجتماعی اینا بدتره و خودکشی خیلی بیشتری دارند، ولی اونا اونقدر معروف نشدند، به عنوان مثال گویان، لیتوانی، روسیه، بلاروس و قزاقستان، اینا قویترین و بیشترین میزان خودکشی رو دارند، سابقا خودکشی در اینها حدود 50 در صد هزار بوده، دقت میفرمایید؟ یعنی دو و نیم برابر کشورهای اسکاندیناوی، ولی طی سالهای اخیر با افزایش رفاه اجتماعی، عدالت اجتماعی، و کاهش بحرانهای اقتصادی به 30 درصد هزار رسیده یعنی هنوز که هنوزه دو برابر اون مرفهین اسکاندیناوی هستند، پس این داستانی که هر چقدر انسان تو رفاه باشه هر چقدر انسان توی آرامش باشه به پوچی میرسه و خودکشی میکنه، شواهد قویای برش وجود نداره، نکته سوم، خودکشی با سن ارتباط داره، مثلا در سنین 20 سالگی شیوع اون شاید حدود 10 در صد هزاره در همون کشور، در صورتی که همینجور که شما میری، به سالمندان که میرسه 40 تا 45 در صد هزار میشه، خب یه دلیل بیشتر بودن خودکشی در بعضی کشورهای مرفهین اینه خب جمعیت مسن بیشتری دارن دیگه، یعنی شما وقتی میای به کمربند پایین تر فقیر محروم نگاه میکنی، جمعیتشون جوانه اصطلاحا، جمعیت جوان میزان خودکشی میانگینش چجوره یک چهارم سالمندهاست، پس هر چقدر شما جمعیت پیر مسن سالمند داشته باشی، هفتاد هشتاد رو رد کرده باشن مقدار خودکشی بیشتر میشه، پس تو کشورهایی که ذاتن پیرتر هستن مقدار خودکشی بیشتره، و این ربطی به بحرانهای فردی و اینا نداره، یادتون هست باز تاکید میکنم اون بحرانهایی که گفتیم هر کدومشون یک تا دو برابر میکنند پس این ده ها عامل وجود داره، پس یه پیام دیگه هم میشه از این برداشت کرد، اصولا خودکشی پیشبینی کنندهی دقیقی از مقولهی رفاه و سلامت نیست، برای این که با سن ارتباط داره، با شاخصهای خیلی متعددی ارتباط داره، با بحران ارتباط داره، مثلا شما در نظر بگیر ممکنه بگین بعضی کشورها ترافیک خیلی کمه، خب دلیلش واضحه، برای این که خودرو ندارن، انقدر فقیرن که اصلا ماشین ندارن، جاده ندارن، پس اینی که ترافیک هرچی بیشتر میشه، نشوندهندهی بدتر بودن یک کشوره لزوما اون گونه نیست، هر چه قدر ماشین شخصی هم بیشتر باشه ترافیک هم بیشتر خواهد شد، حتی اگر شما اتوبان و زیر ساختهای خیلی زیاد داشته باشین، اون متا آنالیزه خیلی خوب توضیح داده بود، یعنی نشون داده بود که انقدر عوامل متعدد و متنوع هستن که شما نمیتوانی با آمار خودکشی به درستی یه حرف یکسویی رو راجع به اون جامعه بزنی، چه کم بودنش چه زیاد بودنش، و اصولا در مورد یه آدمی هم که ارتکاب خودکشی داره، نمیتونی بگی، ممکنه که خیلی هم آدم قویای بوده، آدم خیلی موفقی بوده، ولی خب کمالگرایی از اون طرف، تنها شدن، بحران ناگهانی اقتصادی جمع شده و امتیاز او رو به حد خطرساز رسونده، اونی که هر جا شما دیدی خودکشی رفت بالا به نسبتش بدی به پوچی و سرگشتگی و سرخوردگی و اینا اون مال نظامهای تک بعدیه، تک محوریه، که هفته قبل هم راجع بهش صحبت کردیم، این انقدر عوامل متعدد توش هست که در واقع همدیگر رو خنثی میکنن، شاخص خیلی دقیقی در این باره نیست، باز قسمت بعدی که هست اینه که فقط هم مسائل روان درش دخیل نیست، مسائل فرهنگی اجتماعی هم همون هست، البته با همون سهم یک برابر تا دو برابر که گفتم، یعنی هیچکدومشون معجزهآسا عدد رو جا به جا نمیکنند، ولی اجازه بدید برای انتهای جلسه، دو کتاب هم براتون معرفی بکنم، این رو من در اون مجموعهی سیدی خودکشی که چند سال پیش تهیه کردم بهش مبسوطتر برداختم، ولی مطالعهش جالبه، چیز عجیبی به ذهن آدم میرسه، Ambitiosa mors، Ambitiosa mors کتاب پزشکی نیست، کتاب تاریخی و ادبیست، suicide and self in roman literature، خودکشی و خویشتن در تفکر و ادبیات روم باستان، Timothy Hill دو هزار و چهار، یه چیز عجیب نوشته، نوشته دورهی خاصی از روم، امپراتوری روم خودکشی به ضد خودش تبدیل شده بود، یک ارزش شده بود، افرادی که خیلی فرهیخته بودن، افرادی که به طبقه اشراف تعلق داشتن، شاید به عنوان پز یا جایگاه اجتماعی میدونستین به یه سنی که میرسیدن اقدام به خودکشی میکردن، اشرافزادگان، مرفهین و اینا حس میکردن که باید این هم جزئی از مرحلهی زندگیه، همونطور که ازدواج و صاحب فرزند و نوه شدن هست، پس خودکشی هم جزئشه، و حتی جالبه میگه یک سری طبقات فرودستتر بودن که برای اینکه ادای اونها رو در بیارن، به دروغ یا به واقعیت ادعا میکردن که پدرانشون خودکشی کردن، یعنی پز بوده، همونطور که شما میاین میبینید مثلا یکی میاد پز میده مثلا پدر من این همه ملک داشته چی داشته صاحب منصب بوده، اونم میگه پدر من خودکشی کرده بوده، در صورتی که میگن نه بابا کجا خودکشی کرد، سکته کرد مرد، کجا خودکشی بود؟ اون که سناتور فلان بود خودکشی کرده بود، یعنی نشون میده که فرهنگ چقدر میتونه چالشی باشه و لزوما ربطی به مسائل روان نداشته باشه، کتاب دومی که میخوام خدمتون معرفی کنم اینم جالبه The Many Deaths of Judas Iscariot A Meditation on Suicide مرگهای متعدد یهودا، یک تاملی بر پدیدهی خودکشی، A. M. H. Saari نوشته انتشارات روتلج، دو هزار و شیش، این عکس اون Ambitiosa mors هست، میگه با اومدن مسیحیت و عجین بودن مفهوم خودکشی با مرگ یهودا که در واقع سمبول شرارت و در واقع تفکر منفی هست، خودکشی یک انگ بسیار منفی در مسیحیت پیدا میکنه، یعنی اون رو اقدام یهودایی میدونستند، پس میبینین اصلا هیچ ربطی به سلامت روان نداشته، اون قبلی یک گرایش فرهنگی اجتماعی بوده، این یکی هم یک گرایش خاص بوده که با یهودا مرتبط بوده یعنی میگفتن این شیوه یهوداست، علاوه بر خیانت، فروختن حضرت مسیح، در کنارش خودکشی هست و در واقع این در اسفلالسافلین هست، میدونید اون در واقع بهشت و دوزخ دانته، اون پایین پایین یهودا قرار داره دیگه، یهودا و چرا؟ چون در تفکر اونا از مهر خداوند در واقع ناامید شده بود و دست به خودکشی زد، میبینید چقدر باورهای فرهنگی، باورهای اجتماعی باورهای زمانه میتونه به این عنصر در کنار عوامل روانی تاثیر بذاره، خب اینجا اجازه بدید من کتاب رو به انتها ببرم، فقط پیامی که میخوام خدمتتون بدم اینه، پدیدهایست بسیار پیچیده، چند بعدی، پیشبینی پذیری اون متاسفانه بسیار پایینه و برای همینم هست که در دنیا حتی مقالاتی هست که نشون داده افزایش بودجهی روانپزشکی بهداشت روان و سرانه مراکز پایش خودکشی به کاهش خودکشی منجر نشده، یعنی به نظر میاد زیاد کردن این اقدامات درمانی یا غربالگری به قول معروف پاشی بری توی دانشگاهها، توی سربازخونهها، پرسشنامه بدی، خیلی نمیتواند در واقع موارد رو شناسایی کند چون اکثریت از زیر رادار رد میشند بحرانها لحظهایست، خیلی کوتاه شکل میگیره و بعد این باید به قول معروف این توالی اتفاقات خیلی به طرز خاصی چیده بشه تا این اتفاق ناگوار شکل بگیره، برای همین خیلی مواقع این هم گفته میشه که اطرافیان هم خیلی نباید احساس سرزنش بکنند، حتی بعضیا میگن اصلا نباید احساس قابل پیشبینی نیست، خیلی مواقع مثل تصادف در خیابانه، مثل وقایعی که اصلا میگن ما اینشو نخونده بودیم، برای همین شاید یه بخش زیادی از مداخلات در حوزه خودکشی نه برای خود فرد بلکه برای بستگانه، در ابتدای همین کتاب گفته بود که سابقا فکر میکردن هر کی که خودکشی میکنه شیش نفر در اطرافش آسیب روانی میبینن، ولی الان اومدن محاسبه کردن 135 نفر آسیب میبینن، یعنی 135 نفر احساس سرزنش خود دارند، احساس فقدان دارند، احساس چرا کمک نکردیم، ما چرا اون کنار بودیم، در صورتی که واقعا این 135 نفر کار زیادی نمیتونستن بکنند، ببینید در حتی مرفه ترین کشورها با بهترین سیستمهای درمانی نمیتوانند اون موارد رو شناسایی کنند، اون دید کلاسیک که یه بیماری روانی هست میری این رو درمان میکنی علاج میکنی افراد خودشون رو نمیکشن به شدت زیر سواله، یک پدیدهی بغرنجه، برای همین واقعا میشه گفت نه تنها غیر قابل پیشبینیه بلکه مثل صاعقع حس میکنی، اصلا نمیدونیم برای چی به ما زد، ما risk factorهاش رو نداشتیم، دیدین هر risk factor عامل خطر ماکسیموم دو برابر اون رو بالا میبره، فکر میکنم آگاهی باید به مسئله در جامعه افزایش پیدا بکنه، حالا من فقط این یک ساعت بحث کردم، یک کتاب معرفی کردم، خوشبختانه کتاب ترجمه شده توصیه میکنم بخرید و بخونید، چون بلاخره یه آمارایی که اولش داده میگه یک و نیم درصد افراد در جهان به واسطه خودکشی از دنیا میرند، یک و نیم درصد، و میزان خودکشی در دنیا 800 هزار نفر در سال هست 800 هزار نفر و در گروه جوانان دومین عامل مرگ و میر هست، بعد از تصادفات رانندگی، پس یه مسئلهایه که باید آگاهی عموم بهش افزایش پیدا بکنه و به خصوص پیشداوری ها و ساده اندیشیها، ما از تمام این برنامههای زنده یه شعار رو دنبال میکنیم، پدیده ها اونگونه که شما فکر میکنید ساده نیستند، اینقدر ساده سازیشون نکنید، به پوچی رسید، افسرده بود، ناامید بود، ضعیف بود خیلی این ها پیچیدگیهای خودشون رو دارند و شاید نسل دومیها به این قضیه وقوف پیدا کردن و شاید این ها بتونن بعدا راه گشا بشن در پیشبینی پذیری مسئله و مداخلاتی که بتونیم براش انجام بدیم، امیدوارم برای شما قابل استفاده بوده باشه، من هفتهی بعد امیدوارم به کتاب ماشین روح بپردازم، در این زمینه هم باز توصیه میکنم کتاب ها و مقالاتی که معرفی کردم رو مطالعه بکنید، 1.5 درصد آمار دردناک و ناراحت کننده ایه، و میبینیم که تا زیر سه در صد هزار قابل کاهشه، ولی راهش به این سادگیهام نیست، یعنی یه شاخص رو درست میکنید و یه شاخص دیگه عامل رو خراب میکنید. خب تا هفتهی بعد خدا نگهدار همگی و ممنون از توجه شما