بله خب عرض سلام دارم خدمت همه عزیزان فکر کنم که connection برقرار شده و میتونیم جلسه امروزمون رو شروع کنیم، 19هم مرداد هست ساعت 9 و 6 دقیقه، خب میخوایم یک بحث دیگه داشته باشیم در مورد یک کتاب که چند هفته پیش قولش رو بهتون دادم، و یکی دو هفته به تاخیر افتاد، منتهی نکتهای که در مورد این کتاب هست اینه که من حس کردم یک کتاب نسبتاً سنگینیه، و در واقع خیلی از مطالبش رو که وقتی ما میخوایم مرور کنیم بهتره به چند کتاب دیگه هم همزمان توجه داشته باشیم تا یک درک بهتری از اینی که George Makari در کتاب ماشین روح میخواد بگه به دست بیاریم، خب کتاب اصلی که پس قراره امروز و ممکنه کار به هفته بعد بکشه مرور کنیم اسمش هست در واقع The soul machine, the invention of the modern mind ماشین روح و اختراع ذهن مدرن، نوشته ی George Makari، George Makari یک نویسنده خیلی جالبی هست روانپزشکه و استاد دانشگاه cornell هست در امریکا منتهی نکته جالبی که در مورد george makari وجود داره اینه که george makari در واقع در تاریخ روانپزشکی و تاریخ علوم فعالیت میکنه، و کتاب هایی در این زمینه داره که بسیار خواندنی هست، کتاب اصلیش که اون رو به شهرت رسوند دو هزار و هشت چاپ شد، اسمش بود Revolution in Mind انقلاب در ذهن، این کتاب رو فکر کنم خیلی ها اسمش رو شنیدید خیلی ها این رو مطالعه کردن اون عنوان بعدیش هست The creation of psychoanalysis در واقع خلق روانکاوی و George Makari واقعا میتونم بگم یک شاهکاری رو در این کتاب دو هزار و هشتش ارائه میده، از این که چگونه روانکاوی شکل گرفت، همزمان با دیدگاه های فروید چه ذهنیتی در بین مردم اروپا بود، این مفهوم ناخوداگاه از کجا اومد، چی شد که فروید به مقوله ناخوداگاه رسید و بعد در واقع تفسیر خیلی قشنگی میکنه که چرا yung، adler فرض کنید بقیه افراد در کنار فروید بهش نزدیک شدن ازش دور شدن و دیدش یه مقدار زیادی میتونم بگم منصفانه هست، ولی انتقادی هم هست، حتی اگر شما عنوان رو نگاه کنید اسمش هست The creation of psychoanalysis خلق روانکاوی، در واقع نمیاد بگه تاریخ روانکاوی، چون یه جور این برداشت رو داره که این بخش زیادیش خلق شده توسط اون حلقهی مرکزی، حالا اون اساس بحث ما نیست من یه توصیه هم بهتون میکنم که اگر میخواید با اون کتاب بیشتر آشنا بشید من یه مجموعه زیادی دارم، تحت عنوان تاریخچه روانپزشکی و روانشناسی که در واقع آثار فروید رو تا جلد پونزدهم دنبال کردم و در واقع دونه دونه این کتاب های فروید رو توضیح دادم، برای تفسیر کتاب ها خیلی جاها از همین کتاب 2008 George Makari استفاده کردم، این کتابی که امروز میخوایم بهش بپردازیم مربوط به سال 2015 هست ماشین روح، یه کتاب جدیدتر هم داره در 2022 و عنوانش هست Of Fear and Strangers در واقع A History of Xenophobia، تاریخ گریز از غریبه ها این کتاب مربوط به 2021 هست و به مقوله ی xenophobia پرداخته، این که ما چگونه غریبه هراسی داریم، از اجنبی میترسیم و با او مشکل داریم، چی میشه که ما غریبه ها رو در واقع به نوعی دشمن خودمون تلقی میکنیم، حالا اون یک فرصت دیگهای باشه من اون رو به اون خواهم پرداخت البته یه مقداریش رو آماده کرده بودم ولی احساس کردم شاید هنوز به اندازه کافی آماده نشده و در واقع میخواستم یه نکات جذابتری هم توش پیدا بکنم، که برای شما بخشیش کاربردی باشه و بخشیش یه مقداری میتونم بگم خلاصه آموزنده تر باشه، ولی الان تمرکزم روی کتاب ماشین روح او هست، باز راجع به George Makari بگم اصلیت این فرد در واقع لبنانیست ولی خودش متولد امریکاست و در واقع تو همون کتاب سومش ترس از غریبه ها، در واقع خیلی قشنگ زندگی خانوادگیش رو توی اون مقدمه میگه که پدربزرگش میره مهاجرت میکنه به امریکا ولی جالبه بعد از جنگ جهانی اول دوباره بر میگرده لبنان، و تو لبنان میمونه اونجا ازدواج میکنه و پدر George Makari به دنیا میاد، پدر George Makari 1955 دوباره مهاجرت میکنه امریکا، میرن اونجا و 1960 George Makari به دنیا میاد George Makari متولد 1960 الان 62 سالشه، نسبتا توی این حلقهای که تو کار تاریخ و روانکاوی هستند 62 سال جوون حساب میشه و خیلی خاطرات قشنگی رو تو اون کتاب داره حالا فرصت بیشتری شد اشاره میکنم که اون سفرهایی که میومده لبنان تا قبل از جنگ داخلی لبنان 1975 خاطراتی که میگه خیلی جالبه که عصرها خانوادشون چه کار میکردن رو بالکن رو تراس مینشستن میگه مینشستیم سیاست میگفتیم غیبت میکردیم میخندیدیم کباب درست میکردیم Fairuz به قول معروف اون خواننده معروف لبنانی رو گوش میدادیم، و اشاراتی که داره خیلی جالبه که میگه پدرشم و شاید الهامبخش نوشتن این کتاب سومش پدرش بود که میگه پدرم با وجود این که از ۱۹۵۵ اومده بود لبنان همینجور تو خونه راه میرفت و همیشه ورد کلامش تکه کلامش این بود انا غریب انا غریب اینجا غریبم اینجا مملکت من نیست، یعنی در واقع با وجود این که پنجاه شصت سال تو امریکا زندگی کرده بود بازم امریکا رو سرزمین خودش نمیدونست و احساس غربت میکرد و میگه ما در کودکی یک آمیزهای داشتیم از فرانسه، عربی و انگلیسی، ولی جالبه که بعد میگه من کاملا امریکایی بار اومدم ولی اون ریشه و اصلیت لبنانیم رو خیلی دوست دارم و خاطرات خوبش مربوط به دوران کودکیش در لبنانه، خب از مسیحان مارونی لبنانه دیگه George Makari، منتهی حالا از این تاریخچه بگذریم برگردیم به همین کتاب ماشین روح که در واقع چرا این رو برای بحث انتخاب کردم، گفتم Makari تخصصش در تاریخ هست، اینجا به عنوان یک فیلسوف به مقوله نگاه نمیکنه که روح چیه، ذهن چیه در واقع مغز ارتباطش با روح و ذهن چیه، تاریخچهای رو گفته نسبتاً هم مبسوطه حدود 500 صفحه هست کتابش، که از روز اول بشر چگونه به مفهوم روح اندیشید، بعد کم کم روح اومد جایگزین شد در علم روان و علوم مدرن با مفهوم ذهن، ولی هر کدوم ویژگی ها و در واقع خواص خودشون رو تا حدی حفظ کردن، پس در واقع آنچه که ما در ماشین روح George Makari داریم یک تاریخ خیلی منسجم و مبسوطه از روانپزشکی مدرن تقریباً از قرن شونزدهم تا دوره مدرن تقریباً قرن نوزدهم، که چگونه تو ذهن بشر جا افتاد که مغز چگونه کار میکنه، ما چگونه میاندیشیم، و چگونه جهان رو میبینیم، اراده کجا هست، خاطرات ما کجا هستن و تو هر دورهای در واقع الهام گرفته از زمان خودش هست، منتهی من فکر کردم قبل از اینی که این کتاب رو به صورت کامل به بحث بگذارم، یه ابهاماتی داره و در واقع شیرینی کار اینه که چند تا کتاب دیگه هم دیروز و امروز خدمتتون معرفی کردم، این رو بذارم کنارش و به صورت مشترک این بحث رو دنبال بکنم، هم به نظر من آموزنده تر خواهد بود هم این که شما حالا اگر خوب بحث رو دنبال کنید امیدوارم مثل من دچار اون احساس سرگشتگی جذاب بشید نه سرگشتگی سرخورده بلکه سرگشتگی جذاب که چقدر جالبه چرا من دنیا رو اینجوری ندیده بودم یا این یکی عجب جالبه، این هم طرز فکریه ها، این رو من چجوری میتونم توضیحش بدم، خب بیایم پس ببینیم کتاب هایی که من در کنارش خدمتتون معرفی کردم دیروز و امروز توی اینستاگرام بود در واقع یک کتاب هست از Robin Dunbar که امروز خدمتتون معرفی کردم How religion evolved چگونه دین یا مذهب تکامل پیدا کرد and why it endures و چرا پایدار مانده هست، این کتاب چاپ انتشارات oxford هست سال 2022 نوشته شده توسط Robin Dunbar، Robin Dunbar رو خدمتتون معرفی کنم، Robin Dunbar روانشناس تکاملی و anthropologist انسانشناسه در دانشگاه oxford و الان جز نسبتاً میشه گفت مشاهیر روانشناسی تکاملی حساب میشه و کتاب هاش حالا به درست یا به غلط خیلی طرفدار داره و خیلی معروف شده، یکی از کتاب هایی که او رو معروف کرد و من جسته و گریخته توی عرایضم بهش اشاره کردم کتاب 1996شه، Grooming, Gossip and Evolution of Language که در اونجا به این مسئله در واقع میشه گفت غیبت کردن و همچنین این حالتی که افراد میشینن همدیگر رو میجورن این شامپانزه ها میمون ها دیدین میشینن پشم همدیگر رو میجورن لا به لاش مثلا بعضی موقع ها یه چیزی هم پیدا میکنن در میارن حالا یه دونه شپشی هست کنهای هست چیزی هست، این میگه که این فرایند اول با در واقع همین جوریدن شروع شده، بعدش غیبت کردن شکل گرفته، و این باعث تکامل زبان و بخش عمدهای از تمدن شده، حالا چه درست یا چه غلط این رو بپذیریم شیکه، یعنی آدم احساس قشنگی داره که عه این که این شامپانزه ها میشینن در واقع موهای همدیگر رو میجورن پس این یک ارزش خیلی مهم داره چون میدونی 20 درصد وقت نخستی ها صرف جوریدن همدیگر میشه و در واقع او میگه در بشر مدرن معاصر اون 20 درصد دیگه ما نمیشینیم شپش های همدیگر رو در بیاریم، میشینیم غیبت میکنیم و این غیبت کردن ارزش اتصال بین فردی داشته، و هم باعث تقویت گروه شده، خب پس بذارین بحث رو از همین robin dunbar شروع کنم دیگه، حالا Robin Dunbar یه جای دیگه هم مشهور میشه، داستانش اینه که او رفته بود ببینه دسته های این نخستی ها این Primate ها، یعنی این شامپانزه ها گوریل ها اوران اوتان ها بابون ها بونوبو ها اینایی که در واقع میمون های عالیتر هستن چندتاییان؟ یعنی اینا چندتا چندتا با هم زندگی میکنند چیزی که در آورده بود دیده بود که آره اینا اکثرا تو دسته های سی چهل نفریان، توی دسته سی چهل نفری روابط نسبتا خوبه افراد همدیگر رو نمی کشند، یعنی خودی حساب میکنند و چرا خودی حساب میکنند؟ میگه به چند دلیل یکی اینه که خب اینا همه خویشاوندن دیگه خواهر برادرن با هم بزرگ شدند یه دلیل دیگهش چیه؟ همین جوریدن هست میگه بیست درصد میشینند با همدیگه حسابی میجورند همدیگر و بیست درصد روزشون رو صرف این کار میکنند، پس حالا شما بیا این جوری تجسم کن، که این نخستی ها در گروه های بیست سی تایی به واسطه این که با هم بزرگ شدند، قرابت بسیار نزدیک ژنتیکی دارند، همدیگر را میجورند، یعنی میشینند این پشم همدیگر رو ور میرند، یک اتصال عاطفی با هم پیدا میکنند که مانع خشم، پرخاشگریشون میشه و به همدیگه کمک میکنند و در روز مبادا به داد هم میرسند. خب پس بحثمون رو شروع کردیم منتهی بحثمون رو داریم با دیدگاه های robin dunbar شروع میکنیم، اسم کاملش هم هست Robin Ian MacDonald Dunbar که گاهی اوقات R.I.M. dunbar مینویسه دیگه، R.I.M. dunbar. خب این گروه های بیست نفره، گروه ها توی انسان های اولیه از قبل از نئاندرتال ها australopithecus ها هم حدسی میزنند که اندازه گروه ها یه چیزی حدود پنجاهتایی بوده، یعنی اون قبل از پیدایش homosapiens افراد تو دسته های پنجاهتایی با هم حرکت میکردن، خب اگه تعدادشون بیشتر شد چی؟ مثلا شد شصت تا چه هفتاد تا میگه خیلی ساده انشقاق پیدا میکنند، سیتاشون بر میدارن میرن جدا زندگی میکنن، چون اگر تعداد به بالای پنجاه میرسیده دیگه اون جوریدنه و آقا ما با هم رفیقیم و نون و نمک هم رو خوردیم و نمیدونم پای یه سفره نشستیم یه لقمه نون با هم میخوریم دیگه مصداق نداریم کم کم با هم درگیر میشند و حالا سوگیری جنسیتی نداشته باشیم ولی اشاره میکنه که بیشتر خانم ها درگیری رو شروع میکنند، یعنی میتونی مثل همین خانواده ها نگاه کنی اون ماده ها شروع میکنند با همدیگه نساختن، همدیگه رو زدن، بعد نرها به کمک همدیگه میان، به کمک ماده هاشون میاد، جنگ میشه دعوا میشه حتی ممکنه کشتن اتفاق بیفته، پس اگر از تعداد پنجاه تا اینا برن بالا به سرعت قتل و عام و کشتن همدیگه و آزار بچههای همدیگه زیاد میشه، یعنی اگر شما هفتاد تای اینها رو یه جا جمع کنی، این شروع میکنه بچهی اون رو اذیت میکنه این به زن اون یکی حمله میکنه این سنگ پرت میکنه برای اون یکی، یعنی دیگه اون احساس این که همه با همیم یه گروهیم متلاشی میشه، پس گروه مجبور میشه که انشقاق پیدا کنه، این دیدگاه robin dunbar هست، حالا یه چیز دیگر هم این متوجه شده، این اومده اندازه در واقع مغز رو محاسبه کرده، دیده مغز هایی که توی این نخستی ها و اون australopithecu ها اون انسان های اولیه قبل از homosapiens، homo erectus و همینطور homo habilis، heidelbergensis، همینجور که میرن عقب اینا خب از 1400 1500 سیسی کم میشه تا میرسه به 500 سیسی، دیده یک ارتباط خطی وجود داره بین تعدادی که میتونن با هم رفیق باشن با سایز مغز یه مغز 500 سیسی تقریبا 50 نفر رو میتونن با هم رفیق باشن، حالا این که چرا این هست تصادفیه، اینم از اون چیزهای شاید تصادف هایی هست که شما میبینید مثلا تاریخ تولد یکی با نمیدونم چی یکی در میاد؟ بعضیها میگن اینه این حالا عددی که پیدا کردی خیلی هم عدد علمی نیست مبنا نداره ولی در هر حال حالا خوشمون بیاد یا نیاد، این dunbar، این حرفش خیلی طرفدار پیدا کرد که وقتی جمجمه بزرگتر میشه، مغز بزرگتر میشه دستههای بیشتری میتونن شاید میتونه تو حافظهش توی ذهنش، توی خاطراتش آدم های بیشتری رو نگه داره، به گونهای که او به این عدد طلایی 150 میرسه که این عدد خیلی استناد شده یعنی الان تقریبا وارد روانشناسی پاپ و کتاب های خیلی فراگیر شده که آقا عدد طلایی بشر 150 تاست یعنی 150 تا بشر رو بذاری کنار هم این 150 تا با هم راحتن خیلی با هم درگیر نمیشن، همه یه جوری با هم دیگه خویشاوندن، نرها به ماده ها مزاحمت ایجاد نمی کنن، نمیدونم بچه های همدیگر رو اذیت نمی کنن، به داد هم میرسن، به کمک هم میرسن ولی اگر این 150 تا رو بکنید 200 تا دوباره همون قشقرق و مشغله و اینا شروع میشه مجبوره که بشکنه و به دو گروه تبدیل بشه، حالا این عدد 150 میگم یک عدد خیلی طلایی شده و این رو بر اساس مغز 1400 تا 1500 سیسی انسان معاصر حساب کرده و حالا رفته گشته توی قبائل خیلی ابتدایی دیده آره اینا هم دسته هاشون همونقدره، یعنی اندازه هایی که اینا خیلی خوبن حداقل جنگ رو دارن و حداکثر ثبات رو دارن ۱۵۰ تاست، حالا همین رو اینجا نگه دار یه کتاب دیگه داره، من این کتاب رو گذاشتم تو لیست، امیدوارم خوب باشه و این رو خدمتتون معرفی کنم چون حس کردم خیلی چیزهای جذابی توش داره همینجور که ورق زدم در واقع میشه گفت scroll کردم چون پی دی افه کاغذیش رو ندارم اسم کتاب هست frienda دوستان، 2021 هست پارسال نوشته، این یکی مال در واقع کتاب 2022ش هست که چگونه ادیان یا مذهب تکامل پیدا کرد، اون مال سال گذشته هست به نام دوستان، که دوستی چجوری شکل میگیره؟ ما دوستهامون چه ویژگی هایی دارند؟ چی میشه انسانها دوست میشن؟ و باز توی اون به همون عدد طلاییش اشاره کرده که یه آدم چند تا آشنا و دوست داره؟ یعنی شما یه آدم معمول با چند نفر میتونه صمیمی بشه، اعتماد کنه و باهاشون معاشرت کنه؟ چون دیدین بعضی ها میگن ماشالله این هزار تا دوست داره میگه نه این پایدار نیست و اینا معمولا میانگین جامعه نیستن، او معتقده آشنا و آدم هایی که برای شما مهمند که شما بابتشون care میکنی به قول خارجی ها، بهشون اهمیت میدین حدود 150 تا، باز اینو آورده برای تایید اون دیدگاه خودش، که میگه این تو سخت افزار مغز رفته یعنی این عدد یه عدد طلاییه، شما وقتی 150 نفر داری اون 150 نفر با غمشون غمگین میشین با شادیشون شاد میشین باهاشون رقابت میکنین حسادت میکنین، ولی دیگه اگر شما بگی 500 نفر توی لیست من هست اون 350 تای دیگه الکیان خیلی دیگه بهشون بها نمیدی وانمود میکنی ناراحتی وانمود میکنی بهشون تسلیت میگی تبریک میگی ولی خیلی برات اهمیت نداره چون باز یه کتابی 2010 نوشته بود اون رو نخوندم ولی تیترش جالب بود که یه انسان چند تا دوست لازم دارد؟ یعنی تعداد بهینه دوست چقدر هست؟ که باز به همین مسئله اشاره کرد، حالا پس اون کتاب friendش رو هم حالا امیدوارم چیز جالبی باشه این هم فکر نمیکنم ترجمه شده باشه من هیچ کدوم از این رو ندیدم ترجمه شده باشن، البته کتاب مثلا makari رو یکی بخواد ترجمه کنه واقعا سنگینه یعنی احساس کردم باید هم تسلط به اصطلاحات فلسفی و تاریخی داشته باشه و این که چه تعداد مخاطب داره رو نمیدونم، برای این که بعضی جاهاش خیلی ریز میشه که مثلا در فلان شهر فرانسه فلان مکتب فلان محقق چه چیزی رو مطرح کرده بود، چند صفحه راجع به اون توضیح میده و خیلی شاید برای خواننده غیر حرفهای که توی اون رشته باشه به صورت یه کتاب سبک که من برای سرگرمی بخوام بخونم مناسب نباشه، خب برگردیم به همین dunbar و ادامه بحث، حالا چرا اینو دارم مطرح میکنم چون میخوام به اون ماشین روح برسم، ماشین روح نکات جالبی رو داره، خب برگردیم به dunbar خب گفتیم حدود صد و پنجاه تا میشه، اینا با همدیگه تعامل دوستانه دارند و خیلی هم مشکل ندارند، ولی خب شما یه چیزی رو میدونید ما الان ده دوازده میلیون داریم تو تهران با هم زندگی میکنیم و تقریبا از یه چیزی حدود ده دوازده هزار سال پیش، ما شاهد افزایش تراکم و اندازه دسته های انسانی هستیم، حالا این رو خب انسانشناس ها باستانشناس ها میفهمند دیگه، یک فرض کن منطقهای بوده که زیست میکردن تعداد خونه هایی که اونجا بوده تعداد قبر هایی که پیدا شده تعداد کوزه هایی که پیدا شده اینا همش در واقع نشون دهندهی افزایش تراکم و گذر از صد و پنجاه تاست، اینم خدمتتون بگم که dunbar تو چند حوزه موازی پژوهش میکنه، یکی علوم اعصاب هست که مثلا راجع به اندازهی مغز قسمت های مختلف مغز نوروساینس مغز، یکی دیگهش باستانشناسیه و یکی دیگه انسانشناسیه معاصره، توی قبائل خیلی ابتدایی که میرن توی آمازون، استرالیا، آفریقا اینا پیدا میکنن و ببینن که اینا چه شکلی هستن، ادعای dunbar اینه، میگه وقتی دسته ها حدود پنجاه تا تا صد و پنجاه تا هستن، اینا به واسطه همون در واقع جوریدن همدیگه به واسطه بزرگ شدن با هم، به واسطه قرابت خونی، به واسطه اینی که مغزشون گنجایش داره، و هر کسی خاطراتش رو خوب نگه میداره، نیاز به یک چسب بیرونی ندارن، شما صد و پنجاه نفر رو قشنگ میشناسی و میدونی کی دوست داشتنیه اخلاق این چیه با این این شوخی رو نکن به این این رو نگو این از این خوشش میاد و در واقع میتونی اینا رو نگه داری، Dunbar مدعی هست که حالا فقط هم dunbar نیست یک گروه و یک جریانی هست این رو هم خدمتتون بگم دوستان عزیز اگه شما واقعا میخواید مطالعه علمی بکنید یه قسمت مهمش اینه که باید جریان شناسی رو هم بدونید، مثلا دار و دستهی dunbar افرادی سرشناسی مثل peter turchin که اون در واقع Secular Cycles رو ازش معرفی کردم، joseph henrich, Ara Norenzayan اینا همه همجهتن و یه چیزهای مشابهی میگن یک ایدهی مشابهی دارن، این میگه که خیلی خب برای گذر از پنجاه، صد و پنجاه به سمت بالاتر نیاز بوده بشر یه چیزی داشته باشه که این به هم دیگه بچسبونتش، اونایی که دویست تا میشن چجوریان؟ اونایی که سیصد تا میشن چجوریان؟ خب اونا دیگه اون احساس جوریدن نمیرسی که همه رو بجورید، مثلا وقتی صد و پنجاه تا هستی تقریبا همه یه دور همدیگر رو جوریدن، با همدیگه نزدیک شدن، به همدیگه تماس عاطفی داشتن، ولی شما مثلا در تهران که زندگی میکنید چند درصد این دوازده میلیون رو جوریدید؟ یا با هم نشستید درد و دل کردید؟ حالا غیبت رو ما تبدیل کنیم به درد و دل که معادل جوریدن باشه، که اون اتصال عاطفیتون برقرار بشه و در واقع افراد رو هم بشناسی. اینجاست که او میگه باید یک صفات دیگری پیدا میشد که در واقع این چسبندگی رو نشون بده، صفتی که او بهش اشاره داره اصطلاحیست به نام mystical stance، mystical stance ،mystical stance اینجا من باید چند تا چیز رو یادآوری کنم اولا من سعی میکنم حالا یکی درمیون چند درمیون معادل ها رو بگم فارسی انگلیسی بگم. این عمدیه برای این که واقعا اینا معادل های دقیق ندارند و اگر یه معادلی رو ما جا بندازیم اون خودش یه خط دهی و جریاندهی به آدم میکنه و تازه راجع به اینی که این اصطلاح mystical stance آیا بهتره یا اصطلاحات دیگری میشه جاش گذاشت جای بحث هست، پس به همین دلیل من مرتب عوض میکنم اصطلاحم رو، این عمدیست، یه بار میگم mystical stance. یه بار میگم موضع رازالود یه بار دیگه میگم افسون زدگی یه بار دیگه میگم enchantment. یه بارم اون اصطلاح مرسوم توی دانشمندان آلمانی sauberung رو مطرح میکنم ولی جالبه هیچ کدوم از اینا به نظر میاد حق مطلب رو ادا نمیکنه و اگر شما یکیش رو مرتب تکرار کنی، یک احساس سوگیرانه شکل میگیره، مثلا اگه شما مرتب بیای بگی افسون زدگی خب افسون معمولا با جادو و سحر و ایناست، ولی این همهش جادو و سحر نیست، همهش به اون اشاره نداره، پیچیده تره، بیایم ببینیم منظور او از mystical stance چیه؟ mystic میدونید یعنی رازگونه یک جوری رازالود، stance هم یعنی موقع، موضع، موقعیت میگه خیلی خوب حالا این هم یه ادعای دیگه هست که در کتاب خودش اشاره کرده، که وقتی جمجمه و کورتکس از یه حدی بزرگتر میشه به خصوص گسترش نواحی آهیانه، نواحی گیجگاهی، نواحی به نام اتصال آهیانه گیجگاهی، temporal parietal junction و بخشهایی از لوب پیشانی کم کم بشر یک احساسی پیدا میکنه که بهش میگیم mystical ببین همون جور که شما شنوایی داری همون جور که شما بینایی داری حافظه داری درک بعد داری perspective داری اینا خیلی قدیمی تره اینا میلیونها ساله، ولی این به نظر او ادعا داره که شاید از صد و شصت هزار سال پیش با ظهور نئاندرتال ها و homosapiens شکل گرفته حتی اگر بخواید یک مقاله بخونید، حوصله کتابش رو نداشته باشید من یه مقاله خدمتتون بگم، در واقع مقالهای هست که 17 صفحه هست و اگه آدرس دقیقش رو بخوام خدمتتون بگم religion the social brain and the mystical stance religion حالا همین که religion رو هم به دین ترجمه کنیم یا مذهب یک سؤاله religion مذهب یا دین the social brain مغز اجتماعی و موضع رازالود همون R.A.M dunbar 2020 هست در مجله یا ژورنال archives for psychology of religion, یه مقاله 17 صفحهایه، این خلاصه کتابش رو تو این مقاله داره یعنی اگر شما حوصله خوندن اون کتابش رو ندارید میتونید این مقاله رو به جاش بخونید و توش یه تعداد نمودار نشون داده، بازم میگم من بارها گفتم، توی این جلساتی که میخوایم با هم دنبال بکنیم یکی مسئله پیچیده سازی خیلی مهمه، شما ساده انگارانه و تک بعدی و تک محوری نگاه نکنید و دیگری داشتن اون ترمزهای شناختی، که زود نتیجه نگیرید، آها این میخواد این رو بگه این داره این سوگیری رو میکنه نه بذار ببینیم حرفش چیه و تازه این حرفش که من میزنم به معنی تایید یا قبولش نیست که میخوایم نقدش کنیم میخوایم تو ذهنش باشیم، یه سری ادعا میکنه مثلا میگه وقتی این مغز بزرگ میشه کم کم این احساس mystic در افراد شکل میگیره، افراد این احساس رازالود و این احساس رازالود رو اگر بخواد توضیح بده چند تا ویژگی براش تعریف میکنه، تو ساده ترین حالتش توانایی ورود به حالت trance حالا شما میگی trance چیه؟ همون خلسه، خب شامپانزهها وارد خلسه نمیتونن بشن، ولی بشر رفتن دیدن حتی اونی که هیچ تمدن پیچیدهای نداره حکومت نداره دین نداره اینا میتونه وارد trance بشه، توی آمازون توی استرالیا trance رو ما به خلسه ترجمه میکنیم، یعنی چجوری میشه؟میگه معمولا حرکات ریتمیک، مثل این رقصیدن هایی که دیدین دور اتش میدون و موسیقی به صورت خیلی ساده دیگه زدن روی تبل، زدن چوب ها به هم دیگه، و یک نوع آواز غیر کلامی لالالا مثل این سرخپوست ها و اینا میگه میرقصه، حرکات ریتمیک داره، اینجوری پایین بالا میپره، دور اتش میدوه، به صورت حالت های رقص گونه کنارش یه آواز ابتدائی یک موسیقی ابتدائی هست و بعد در اون حالت میره وارد یک حالت متفاوتی از خوداگاهی میشه، حالا شما اصطلاح trance رو شاید در هیپنوتیزم هم شنیده باشین دیگه میگن اینایی که این ساعت رو میگیرن جلوشون وارد حالت trance میشن یک نوع بهت زدگی داره، توی trance حالا یه سری ادعا میکنه که من نمیخوام خیلی واردش بشم چون به نظرم یه ذره dunbar میخواد شیرین زبونی معاصر کنه دیگه، میدونی معمولا مثلا به کار بردن اصطلاح های مثل دوپامین سروتانین آندورفین خیلی جذابه هی بندازی اون وسط مردم حس میکنن آو عجب چیز علمیای گفت ولی ادعا میکنه که trance با افزایش آندورفین ها همراهه و اگر شما به افراد نالترکسون یا نالکسان بدی حالت trance رو کند میکنه ولی تو حالت trance افراد تو اون حالت خلسه حرکات ریتمیک دارند به نظر میاد دقت و هوشیاریشون عوض میشه، احساس بیدردی پیدا میکنند، آندورفین های زیادی ترشح میشه و بعد از حالت خلسه یا trance بسیار به همدیگه مهربان، صمیمی و متصل میشند، پس فکر کنم گرفتی داستان میخواد چی رو بگه، میخواد بگه اون صد و پنجاه تا رو میخوای بکنی دویست تا باید اینا تو trance برند، یعنی باید رقص آتش داشته باشند موسیقی بزنند حرکات ریتمیک بکنند و بعد این باعث میشه که بعد از اون دیگه آها با هم دوستیم با هم رفیقیم اون احساس tranceگونه اینا رو به هم بچسبونه والا اگه همینجوری بگه با هم زندگی کنید صد و پنجاهتا سر غذا سر اینکه بچهی تو اومد نمیدونم سر و صدا میکنه نمیدونم چرا خانمت اونجوری به من نگاه کرد ممکنه همدیگه رو بزنند و بعد یه آمارهایی هم داره آمارهاش جالبه که نشون میده اتفاقا اون قبایل ابتدائی خیلی هم ملایم نیستند، این همسوست با ادعاهای steven pinker که میگه بشر اولیه خیلی بکش بکش توش بوده، الان شما خیلی راحت خبر میشنوید که اوه فلان کس اومد تو تهران قتل انجام داد تو یه نمیدونم شهرستان قتل انجام داد، ولی این اصلا قابل مقایسه با اون زمان نیست اون موقع مثلا میدیدی سر هیچی عصبانی شد سنگ رو زد تو کلهی اون یکی کشتتش و اگه اینجوری باشه که دیگه تمدن شکل نمیگیره شما دو هزار نفر بیاری اینا میزنن همدیگه رو تیکه پاره میکنن، پس یک راهی که میتونستن اینا اتصال عاطفی پیدا بکنن ورای جوریدن و درد و دل و غیبت کردن اینه که با هم برن تو trance و این trance رفتن یک ارزش تکاملی داشت، حالا وقتی میره تو trance چه اتفاقهای دیگهای میفته؟ ببین کم کم داره ذهن به سمت حالتهایی میره که ما اون حالتها رو بهش اصطلاحا خیلی قشنگ میگه من فکر میکنم تو بین این چیزهای مختلف مثلا enchantment میدونی enchant لغت رو در انگلیسی نگاه کنید مثلا یعنی سحر شده، جادو شده خب اون جادو نیست اصلا طرف صحبت جادوگیری و جن و رمالی و نمیدونم اینا نیست، پس چی هست؟ همون احساس خلسه ماننده و ریشه فیزیولوژیک داره، خب وقتی رفت توی خلسه میگه احساس عاطفی پیدا میکنه احساس اتصال پیدا میکنه و اجازه میده که رشد بده، حالا همینجا اینو نگه دارید، همینجا نگه دارید، روانپزشکی و روان شناسی معاصر دنبال اینه که بعضی از انسانها خیلی خوب خلسه مند میشن بعضی ها نمیشن، خود اطرافیانتون رو نگاه کنید، بعضی ها چه خوب میرن تو اون حالت بهت، شاید اسم معاصرش رو بذاریم آو awe گفتم کتاب اون dacher keltner هست که هنوز چاپ نشده من خیلی بی صبرانه منتظرم ببینم این چی گفته، که میگه حالت آو چی هست، حالت آو یعنی احساس مرموز، یه جوری شدم یه حسی دارم نمیدونم شما فیلم وحشت نگاه کردی یا مثلا یه جای غریب رفتی احساس میکنی یه جوریه محیط یه جوری غیر عادیه، یه احساس غریب و راز آلودی داره، مثل این حالت هایی که تو فیلم ترسیم میکنن بخار گرفته مه گرفته و من احساس کردم فرق کردم دستام فرق کرده، چرا اونجوری شدی؟ حالا بعضی ها میگن این شباهت داره وقتی شما مسکالین پسیلوسیبین ال اس دی هم میزنی اینجوریه، برای همین میگن که قدرت رفتن به trance یک صفت فیزیولوژیکه که مغز باید از یه حدی بزرگتر شده باشه کانون هایی اضافه شده باشه که شما بتونی بری توی trance، خب ولی این فقط یه قسمته، میگه با اون رقص آتش و اینا شما شاید بتونی صد و پنجاه نفر رو برسونی دویست نفر سیصد نفر، ولی باهاش نمیتونی یه تمدنذمیلیونی درست کنی، از اون که بزرگتر میشه افراد دوباره شروع میکنن با هم دیگه جر و بحث کردن، حالا عددهاش به نظر من خیلی مهم نیست مثلا یه جا میگه چهارصد یه جا میگه سیصد واقعا هم نمیشه از اون حرفاییه که حالا کی متر کرده به قول معروف ولی ایدهش اینه، ببینیم قسمت دومش چیه، میگه خب همین احساس trance یه پله میره اونورتر، میشه اعتقاد به وجود یک جهان غیب، یا transcendental یعنی افراد وقتی توی trance میرن احساس میکنن حقایق پنهان برای آنها آشکار شده، به جهان دیگر رفتن، این فقط احساس خلسه نیست احساس اینیه که در این دنیا هر انچه که میبینی نیست چیزهای دیگهای هم وجود داره، دوستان ببین dunbar نمیگه وجود داره یا نداره، بحثش این نیست، بحثش اینه که این حس وجود داره، نکته رو گرفتید؟ این خیلی مهمهها، برای همینه اینا فیلسوف نیستند صحبت این نمی کنه که متافیزیک وجود داره یا نداره، صحبت اینی که نمیدونم جهان غیب وجود داره یا نداره، میگه وقتی بشر به یه حالتی میرسه یه حسی داره که غیر از این چیزهایی که میبینم یه چیزهای دیگهای هم هست که میشه اعتقاد به وجود یک جهان transcendental، یک جهان متعالی غیب یا spirit یا روح، یعنی هرچی هست این جسمه نیست، یه چیز دیگه هم اون تو هست، شماره سه، علاوه بر این که اون جهان وجود داره من میتوانم با آن جهان تماس بگیرم و از آن جهان برای کمک به خودم بهره بگیرم، باز دقت کنید dunbar نمیگه وجود داره یا ندارهها این صحبتها رو نمی کنه، میگه این حس تو افراد هست حس میکنم که ببین، میگه از خلسه شروع میشه بعد از اون خلسه شما یه حسی میکنی ببین همین چیزی که میبینی نیست، یه چیزهای دیگه هم تو دنیا هست، میگه آخه پس چرا من نمیبینم میگه تو نمیخواد ببینی باید با ذهنت حس کنی با روحت باید حس کنی، بعد میگه روح چیه میگه خب اون قسمتی از منه که میتونه بره به اون جهان، یعنی ببین این میگه این تجربه شکل میگیره، که مجموع این سه تا رو میگه mystical stance ارتباط با آن به صورت مستقیم و صرفا از طریق ذهنه، یعنی طرف میگه ببین تو باید حسش بکنی، ببین ما هم حسهای درونی افراد رو که نمیدونیم مثلا طرف میگه آقا سرم درد میگه من که سردرد تو رو نمیبینم فقط میتونم ادعات رو بشنوم، میگه بعضی از انسان ها mystical stance دارن، اینم روان شناسی تجربی اندازه گیری کرده راست میگه حالا این بحث خودشناسی و اینا هم میشه ها، که آیا من mystical stance داشته باشم چه صفتهای دیگری خواهم داشت؟ شما آدم ها رو اطراف خودت شروع کن برو ازشون این سوال ها رو بکن، آیا حس کردی که یه چیزهایی غیر از این ظاهر وجود داره؟ آیا حس کردی که در واقع میتوانی به ورای واقعیت جهان بری؟ آیا حس کردی که نیروهایی وجود دارند که بر سرنوشت ما اثر میگذارند ولی دیدنی نیستند؟ جالبه یک توزیع زنگولهای داره یه سری آدم میگن نه والا ما هرچی حس میکنیم هرچقدر شما میگی تو رو نمیگیره تو این احساس رازالود رو نداری میگه نه والا میگی ببین من تمام پوستم دون دون شده موهام یه جوری شد اصلا حس میکنم داره باهام حرف میزنه میگه والا من این حس رو ندارم، آره بعضی ها mystical stance ندارن ولی بعضی ها خیلی غلیظ دارن، اینم میدونیم و یادتون هست گفتیم که complexifying پیچیده سازی و نپریدن به نتیجه گیری ما هنوز نمیدونیم این از کجا میاد این حس، آیا اکتسابیه آیا ژنتیکه آیا به cortex ربع داره و چقدر کاربردیه، و چقدر میراست، آیا میاد و میره، مثلا یه چیزی بهتون بگم چند وقتیه که شما شاید من جسته و گریخته شنیدم فرصت نشده ببینم مثلا برنامه هایی هست که با افرادی مصاحبه میکنن میگن اینا CPRشون کردن قلبشون وایستاده و احساس کردن که روح از بدنشون خارج شده و به جهان دیگه رفته، اومدن دیدن تجربه نزدیک به مرگ اینو دیگه روانشناسی تجربی میگه بعد از اون احساس mystical stance یا موضع رازالود افراد رو تقویت کرد، یعنی همون آدمی که میگفت نه من این حسهارو ندارم بعد از تجربه نزدیک به مرگ این حسهارو پیدا کرده، پس میتونه اکتسابی هم باشه، در عوض بعضی هم این حسهارو از دست دادن، میگن نمیدونم سابقا همیشه این عبارتش میگرفت قداستش میگرفت ولی الان نمیدونم حسی ندارم پس نمیدونیم از کجا میاد چجوری میره و باز میگم، باز دارم میگم این ربطی به واقعیت بیرونی نداره، اون حس طرف یعنی طرف میتونه بگه که جدل اصلا سر این نیست که غیب وجود داره یا نداره، جدل سر اینه که این حس رو بعضی ها دارن بعضی ها ندارن، حالا بعضی سؤالات قشنگه مثلا دقت کنید حالا این توی کتاب دیگه هست اون کتاب سومی که گفتم خدمتتون، میگم این سه تارو با هم باید بخونین اون کتابی که گفته یه کتاب دیگه هم خدمتتون معرفی کردم تحت عنوان The Myth of Enchantment افسانه افسون در واقع افسون زدائی حالا به اونم میرسیم ولی یک خط توش داره خیلی قشنگ این رو توضیح داده بیا این سؤال از افراد بپرسیم من عین انگلیسیش رو براتون میخونم و ببینید جواب شما چیه There are things in life that we simply cannot explain through science or any other means . در زندگی اموری وجود دارد که ما نمیتوانیم از طریق علم یا راههای دیگر آنها را توضیح دهیم به نظر شما آری یا خیر؟ این یه سؤال تجربیه دیگه میتونی از افراد پرسشنامه بگیری بگی سلام میشه یه سؤال ازتون بپرسم آیا چیزهایی در زندگی وجود دارد که ما نمیتوانیم از راه علم یا راههای دیگر به سادگی آنها را توضیح دهیم؟ یکی میگه نخیر نیست من هرچی فکر میکنم میگم هرچیزی یه توضیح علمی داره من نمیدونم توضیحش رو ولی میدونم داره، برای همین احساس اون رازالود رو نمیگیرم، حالا اینم براتون جالبه وقتی از مردم انگلیس اینو پرسیدن 77 درصد به این جواب مثبت دادن، 77 درصد معتقدن که در جهان یه چیزهایی هست که علم نمیتونه توضیح بده میگه از کجا میدونی اینو کجا خوندی میگه خوندن نیست حسمه من حس میکنم آقا حس منه دیگه چیکار کنم؟ حس میکنم یه چیز غریبی وجود داره یه چیز غیبی وجود داره با دلم دارم حسش میکنم این یک احساسه دیگه ۷۷ درصد، حالا یه زمانی من فکر میکنم اگر ما این سؤال رو میتونستیم در کل فرهنگ ها در تاریخ ارائه بدیم بحث امروز ما دیگه روشن میشد ولی حیف نداریم این رو، حالا فکر کنم داری کم کم ایده رو میگیری که آیا همین، حالا اینو شاید یه علامت خیلی ساده موضع رازالود ببینیم بالاخره یه چیزهایی هست آقا اینجورم نیست که شما فکر میکنی، شما قبول نداری ولی من یه حسهایی دارم، یه چیزهایی به دلم برات میشه، این همش mystical stance هست بعضی ها دارن بعضی ها خیلی پررنگ دارن، بعضی ها ندارن، این که کم و زیاد میشه آره کم و زیاد میشه، با بعضی وقایع بیشتر میشه با بعضی وقایع کمتر میشه چه function چه کاربردی داره باید جریان شناسی رو بدونید یه جریان شناسی وجود داره بهش میگن جریان شناسی افراطی که نمایندههاش کیا هستن richard dawkins christopher hitchens sam harris Daniel Dennett میگه این یه خطای کامل شناختیه، همون جور که شما سراب میبینی تو صحرا، این خطاست، در مقابل ما جریان دیگری رو داریم مثل Ara Norenzayan peter turchin و همین robin dunbar میگه نه این یک انطباق برای تکامل بوده، حالا باز باید راجع به این عمیقتر فکر کنید، عجله نکنین به قول خارجی dont go anywhere همینجا بمونین stay tuned کانال رو عوض نکنین خب بیاین ببینیم که همین داستان حالا چه چیزهای دیگه ای رو ادامه میشه داد، خب پس ما یک موضع mystic باز ببینید من همهش دارم انگلیسی میگم این نیست که هی بخوام لغت انگلیسی بگم، بلکه نمیدونیم شما برگردی بگی راز بگی که خب رازآلود سحرگونه سحر با جادوگر تدائی میشه ولی امیدوارم گرفته باشین چیه دیگه، یه احساس مورمور خاص میکنیم من یه مثال براتون بزنم ببینید اکثریت ما که اینجا نشستیم شاید هممون ندونیم همین گوشی چجوری کار میکنه، شما آیا اونقدر حتی مهندس کامپیتر هم باشی باز اینقدر پیچیده هست هزاران مهندس روش کار کردن اصلا بازش کنی سر در نمیاری چیه، ولی آیا احساس رازگونه بهت میده؟ نه، فقط نمیشناسمش ولی ممکنه شما وقتی یه خواب میبینی، وقتی یه جا تنها هستی، احساس میکنی که چه اتفاقی افتاد یه حس راز داری و این حس راز به اعتقاد dunbar باعث شده شما بتونی به تعداد بیشتر کنار هم قرار بگیری، حالا این چندتای اولیهش بود، یه ذره پیچیده تر از این موضع mystic چیه؟ کم کم شما به این نتیجه میرسی بعضی چیزا شگون نداره، بعضی چیزا نحسه، بعضی چیزا خوش یمنه، بعضی آدم ها درد آخ اینو دیدم این برامون درد سره این من نمیدونم هر دفعه این پیداش میشه یه خبر بد میاد، اصلا این شومه جغد شوم، حالا دوستان عزیز باز الان میگم همش من نگران این سوتفاهمم چون تو بعضی از من همه کامنت ها رو میخونم و private ها رو نمیخونم ببخشید نمیرسم ولی اینایی که مینویسید میخونم و منتهی جسارتاً ببخشید عذر میخوام فرصت نمی کنم دیگه جواب بدم ولی سعی میکنم پاسخ بدم بعضی این چیزا ممکنه بگن که یعنی شما میخوای بگی مثلا شوم وجود داره یا نحس وجود داره؟ نه ببین حسش که هست بالاخره بعضی از انسان ها معتقدن ما امور نحس داریم نداریم و بعضی ها معتقدن ما نداریم و میخوام بگم که فقط سریع نگو اونی که حس میکنه داریم اوه این فقط خطای شناختیه تفکر نقاد نداره یه سری پیچیده تره ما تمام بحثمون سر پیچیدگیست، خب پس پله بعد اعتقاد به مقوله شوم نحس یوم خوشیمن بدیمنه، حالا ممکنه شما بگی این در تکامل تمدن چه چیزی داره؟ این دستمایه یه کتابه دیگهشه، کتابه wanting خواستن اینو من به احتمال زیاد معرفی خواهم کرد جداگانه براتون، او در یکی از فصلهاش خیلی قشنگ میگه، میگه ببین وقتی آدم ها کنار هم بذار خلاصهی درس رو بهتون بگم به قولی نمونه سوالات رو بگم بعد کامل توضیح میدم میگه ببین وقتی همه آدم ها دور هم جمعن یه راهی که اتصال و همبستگی افزایش پیدا بکنه مثلا شما یه گروه پونصد نفره هستید اینی که یکی رو جدا کنید تمام بدبختی ها رو بریزید رو سر اون به این میگن بلاگردان یا scapegoat، معتقدن scapegoat یکی از اختراعات خیلی مهم تاریخ بشر بوده، یعنی چی؟ یعنی ما به جای این که با همدیگه دعوا کنیم همهی بدبختی ها رو میندازیم گردن اون یه دونه، بعد اون یه دونه رو هم از گروهمون میندازیم بیرون، یعنی هرچی نحسی و نحوست و دشمنی و مثلا آها من به شما عصبانی نشدم من تو رو دوست دارم اون نحسه باعث شد من به شما عصبانی شم، اونم میگه منم عاشق شما هستم منم هیچ چیزی ندارم اون اون اون آدم نابکار بعد اونا کیا هستند؟ این scapegoat ها، این بلاگردان ها این نظرقربان ها کیا هستند؟ باز بین جریانات فرق هست یکی میگه نه اینا انتخابشون تصادفی نیست مثلا افرادی هستند که فرض کن بیمار هستند، ظاهر بیمار دارند و خطر انتقال بیماری رو دارند، ولی یه جریانی که من بیشتر با اون موافقم میگه نخیر این میتونه کاملا تصادفی باشه، رنگ چشمشه، قیافه دماغشه ریزش موهای سرشه نمیدونم طرز راه رفتنشه یعنی این میشه موجود چیز، این رو میندازیم بیرون یعنی تمام بدیهامون رو رو اون به قول کامپیوتریها load میکنیم و بعد quarantine یا deleteش میکنیم، اینجوری با هم اتصالمون رو پیدا میکنیم، پس در جریان تکامل اتصال، داستان بلاگردان اون scapegoat ارزش داشته، و البته ببین اینا هیچ کدومش حذف نمیشه هنوز هم ارزش داره، شما توی یه جامعه میگی ببین مردم همدیگر رو خیلی دوست دارن یکی دوتا آدم مثلا نخاله هستن اینا یا جاسوس اجنبیان یا نمیدونم به جریان فلان وصلن، اینا دارن همه خراب کاری ها رو میکنن و اگه اینا رو بندازیم بیرون ما با هم دوستیم ما هیچ اختلافی با هم نداریم پس اختراع scapegoat یک اختراع خیلی مهم بوده و اینم با mystical stance هست دیگه چون شما اگر احساس رازگونه به نحس بودنشون نداشته باشی قبول نمی کنی اون چه تقصیری داره مثلا شما اومدی خونه من آتیش گرفته بعد تو میخوای بندازی گردن اون؟ چه ربطی داره به اون، اون اصلا خواب بوده، ولی اگه اینجوری فکر کنی این طرز فکرت شاید باعث شه که با بقیه کمتر کنتاکت پیدا کنی، حالا اون نظر خب با یه چیز دیگه هم قاطی میشه، چیزی به نام قربانی، یعنی نه تنها اونو میندازیم بیرون میتونیم سرش رو هم ببریم و طی تاریخ بشر توی اون قبائلی که حالا اینا رفتن قبائل رو اندازهگیری کردن دیگه دیدن وقتی تعدادش سیصد نفره چهارصد نفره پونصد نفره وقتی دعوا میشه جنجال میشه چی میشه یکی حالا شانسش بده رنگ چشمش بده خر و پف میکرده تو خواب نمیدونم یه عادتی که خطرم نداشته ولی خب بقیه خوششون نمیومده اینو جدا میکنن سرش رو میبرن یعنی قربانی انسانی، آزتکها این کار رو میکردن و شما ممکنه برگردی بگی عجب کار خرافی و نابخردی، ولی باید حواست باشه که این کار همبستگی بقیه رو افزایش میداد، حالا باز این سو تفاهم نشه یعنی شما میگی مثلا سر آدم ها رو ببریم خوبه؟ نه نه من میخوام بگم این یه کارکرد داشته تو جریان تکامل و این توی تقریبا تمام اقوام بوده و حالا در کنار مقولهی scapegoat، اون ببین باز انگلیسیشو چرا میگیم؟ برای این که واقعا نمیدونیم بلا گردان یعنی یه بلایی سر اون میاری که بلا از ما دفع بشه، خب اصلا مفهوم بلا هم یه مفهوم mystic هست دیگه یه چیزی نازل شده، باید یه جوری اینو دفعش کنیم و ممکنه شما بیاید بگید نه ببین این نیست این یه پدیده طبیعیه ایناست ولی وقتی چهارصد نفری میزنین همدیگه رو تیکه پاره میکنیم باید یه جوری سریع بتونید به تفاهم برسید، به همفکری و اجماع برسید، همفکری و اجماع هم اینه که این کار رو کنید و جالبه حالا یه عده بسته به اینی که شما کدام وری باشید جریان شناسی داره، مثلا یه تعداد زیادی از اینایی که آتیش میزدن میکشتن به اسم جادوگر بوده یا جنزده بوده پس جادوگران هم یه جوری این نقش افزایش اتصال و همبستگی رو داشتن و اینی که شما بپذیری تمام بدبختیهات زیر سر اونه و اونو باید اتیشش بزنی به mystical stance برمی گرده ولی اگه شما اینو نداشتی ممکنه شما بگین که خب این کار نابخردانه رو کردی آره ولی هیچ وقت نمیتونستی از صد و پنجاه نفر بیشتر شی، اینو انسانشناس ها رفتن دیدن دیدن تو قبائلی که این مفهوم رو ندارن، وقتی بشن صد و پنجاه مثال میگم صد و پنجاه و یک شروع میکنه درد سر پیدا شدن نمیتونه ولی برای اینکه بتونی گذر کنی بشی ششصد هفتصد نفر باید بتونی تمام بدبختی ها رو به مفهوم شوم و نحس بسازی مفهوم شوم و نحس رو یکی لود کنی و بعد اون رو آتیش بزنی حالا میگم بسته به جریان شناسی مثلا یه سری کتاب اومده که بیشتر فمینیست ها مینویسن، راست میگن هشتاد درصد جادوگر ها زن بودن و میگفتن اون خشمی که مرد سالاری به زن ها داشته اینجوری هم خالی میکرده همزمان، که این خانم نمیدونم این طرز نگاهش باعث شد مثلا من الان تو زندگیم دارم بد میارم، بچه من همش داره مریض میشه و بعد این رو باید حذفش کنی، ولی فراموش نکن شما اگر اون احساس رازالود رو نداشتی به راحتی نمیتونستی این رو بپذیری حالا بریم جلوتر میگه در جریان تحول این کورتکس یک سلسله احساسهای پیچیده تر پیدا میشه ولی همهشون نگاه کنی رازالود هستن، اون احساس بعدی پیچیده تر اینه اسمشو گذاشتن BSP Broad Supernatural Punishment یعنی مجازات فراگیر فوق طبیعی، Supernatural یعنی فوق طبیعت حالا این یعنی چی؟ اینا باز روی چی سواره؟ همون احساس رازالود، اون احساس رازالودی که من دارم، پس گفتیم اولش trance هست بعدش احساس این که من میتونم با عوالمی دیگه در تماس باشم بعد احساس بعدی چیه؟ احساس بعدی نحس بودن سعد بودن شوم بودن و برای همینه که همزمان همینجور که اینا رشد پیدا میکنه مثلا شما شاهد این strology هستی این نحسی میگه که مثلا خب ببین این همه بچه ها دارن میمیرن چرا من تقصیر اونه، گفتم شما در نگاه اول شاید بگی خب این اشتباه بشر اولیه بوده دیگه چون فیزیک نمیدونسته پزشکی نمیدونسته ولی بدون اون نمیتونسته جامعه رو بسازه، یعنی باید حس میکرده که بلاخره باید یه ما همبستگی داشته باشیم من بخوام شما رو سرزنش کنم شما بخوای من رو سرزنش کنی که جنگ میشه اون گروه دویست نفری میریزن کشت و کشتار میشه تو بچه من رو مریض کردی میگه نه من بچه تو رو مریض نکردم اون جادوگر قبیله مریض کرده اون رو باید از بین ببریم، و این به قول چیز همه synchrone میشن سینک میشن روی یه نفر، اما bsp چیه؟ حالا باز بذارین چند تا مقالهم خدمتتون بگم، اینا ببینید مقالات واقعاً تامل برانگیزیه من خودم احساس آو پیدا کردم وقتی اینا رو میخونم یه جوری میگم که واقعاً چی داره میگه، مثلاً بذارید مقالهای هست joseph watts دو هزار و شونزده در ژورنال nature چاپ شده عزیزان من میدونید nature خیلی تاپترین ژورنال علمیه، پس اینا مقالات کمی نیستند، Ritual human sacrifice promoted and sustained the evolution of stratified societies مناسک قربانی کردن انسان باعث رشد و استمرار تکامل جوامع شده، یعنی اونایی که به عقلشون رسیده به ذهنشون رسیده که بعضی آدم ها شوم هستن و باید اینا رو قربانی کنین اونا تونستن جامعه پیچیده تری بسازن، یه چیزی یادم رفت بهتون بگم، جالبه اون گروه های سی چهل نفری اگه همش مال این بود که اینا علم نداشتند همش مال این بود فیزیک نمیدونستن شیمی نمیدونستن، یه چیز جالب دیده تو گروه های سی چهل نفری حالت های رازالود در حداقل خوده، وقتی رفتن دیدن گفتن شما به متافیزیک اعتقاد دارید نه به شوم و نحس اعتقاد دارید نه به جادو اعتقاد دارید نه ما داریم زندگیمون رو میکنیم یعنی نشون میده برای اعداد کم وقتی شما با قرابت و خویشاوندی زندگی میکنید نیاز ندارید مغزت به این فاز از تکامل برسه، میتونی رفع نیاز کنید با همین که ما یه سری فامیلیم دور هم جمعیم یه نون مشترک میخوریم به هم دیگه هم کاری نداریم، ولی اگه میخوای یه جامعه هزار نفری دو هزار نفری بسازی باید حتما عنصر Mystic وارد این بشه این ادعای dunbar هست و جریان اون، خب حالا این داستان broad supernatural punishment چیه؟ bsp, bsp یعنی این، یادتونه گفتم در جریان trance و بعد پلهی بعدش باور به mystic باور به راز میگه ببین جهان حکمت داره، اینجوری نیست که بدی کنی بدی بهت برنگرده اگر خوبی کنی بی حساب نمیمونه اگر کار بد بکنی یه جوری میخوره کمرت، فکر نکن حالا همینم میتونه دستمایه یه سوال باشه مثل همون سوالی که گفتم هفتاد و هفت درصد انگلیسی ها جواب مثبت دادن بری سوال رو اینجوری بپرسی از افراد، پرسشنامههاش هم هست اعتقاد به مجازات فراگیر فوق طبیعی، سوالهاش احتمالا اینگونه است من پرسشنامههاش رو فرصت نکردم پیدا کنم و کار کنم ولی توی پژوهش ها ازش استفاده شده پژوهش دیگه ای که براتون بگم اینه اصلا اسم پژوهش هست joseph watts همون فرد broad supernatural punishment but not moralizing high gods precede the evolution of political complexity in austral aid austronesia 2015 proceedings royal society اینم باز یک ژورنال معتبر، میگه همین احساس مجازات فراگیر فوق طبیعی باعث تکامل پیچیدگی سیاسی اجتماعی جوامع شده، پژوهششون هم اینجوری بوده، اومدن دیدن قبائلی که این مفهوم bsp رو ندارن خیلی ساده ترن نتونستن لایه های بروکراتیک، لایه های حکومتی، لایه های توزیع کار تقسیم کار شکل بگیره یک قبائل سادهی چهل پنجاههایی هفتادهایی هشتادتایی موندن، ولی وقتی مثلا جمعیت شده چند هزارتا bsp شکل گرفت، ساده ترین حالت Bsp اینیه که جهان حکمت داره، ببین یه حس رازالوده ها، میتونی پرسشنامه شو از بعضی ها بپرسی بعضی ها میگن داره بعضی ها میگن نداره، آیا قبول داری اگه بدی بکنی یه جایی چوبش رو میخوری آیا قبول داری که نیکی بی جواب نمیمونه آیا قبول داری که ماورای آنچه میبینی و صحبت میشه در این جهان یک حساب و کتابی هست، اون مفهوم دار مکافات کارما اذیتش کردی، الان حس میکنی تو زندگی بچهم مریض شده چرا مریض شده فکر کن کجا به یکی بدی کردی حس میکنم خیلی داره برام خوبی میاد شاید به خاطر کارهایی بوده که قبلا کردم، باز عزیزان من بحث فلسفی نیست که این درسته یا غلطهها بحث روانشناسی این حسه این حس رو بعضی ها دارند بعضی ها ندارند بعضی ها حس میکنن که چه ربطی داره ما هیچ همچین حسی نداریم بعضیها هم میگن آره یه حکمتی هست همه چیو نمیشه توضیح داد همون جمله یادتونه گفته بود یه چیزی هست که هفتاد و هفت درصد گفته بودن یه چیزهایی هست که نمیتونیم توضیح بدیم، اینم یه چیزی هست که آره در جهان یک حکمت پنهان وجود داره که بدی بکنی بهت برمیگرده، فکر کنم شما تونستی بفهمی که این چه کمکی کرده جوامع شکل بگیره وقتی این حس بوده این احساس رازگونه بوده باعث شده که وقتی شما یک شهر ده هزار نفری داری افراد حس نکنه ببین بچه فلانی تنهاست اذیتش نکنه اذیتش کنی به تو هم میخوره من ببین اصطلاح چوب خدا رو به کار نبردم چون اون یه پله بالاتره، اومدن انسانشناسها دیدن نه نه نه اون نیست، این هنوز مفهوم خدای مجازاتگر وجود نداره، طبیعته طبیعت این ذاتشه اصلا معتقده تو سرشت طبیعت هست، حالا این پرسشنامهش رو واقعا بپرسی من خیلی دوست دارم ببینم کی هست ولی اینو میدونیم پژوهش هایی که هست اینا رو نشون داده موضع mystic با سطح سواد، تحصیلات آیکیو موقعیت اجتماعی ربط نداره یعنی بعضی ها این حس رو دارن بعضی ها ندارن بعضیها میگن این کار رو نکن یه جوری به خودت برمیگرده و باز ربطی به نمیدونم سنتی مدرن اینا به نظر میاد نداره برای اینکه شما بعضی ها تو قالب کارما بهش معتقدن بعضی ها قانون جذب قانون کائنات نمیدونم یه چیزهایی اعتقادهایی هست که اینا بالاخره هر چی اون سو بری اون برات تکرار میشه و این حس bsp باعث این انسجام بیشتر شده و اون مقالهای که خدمتتون گفتم نشون داده تمدنهای بزرگ اولش باید به bsp میرسیدند، حتی تاریخ شکلگیری bsp رو چند تا نقشه هست، انسانشناس ها دیگه اینو در آوردن، حدود سه تا پنج هزار سال پیش بوده، در منطقه رود گنگ آسیای جنوب شرقی کمربند ما و بخشهایی از اروپا این احساس پیدا میشه، حتی به اینا میگه تفکر karmic یعنی کارما، ولی همش نگاه کن اون دید رازالوده و پله بعد اونیه که Ara Norenzayan بهش میگه، بهش میگه MHG Moralizing High Gods ببین در اون حالت trance که گفتم اولیه چند تا ویژگی هست، dunbar به اونا میگه مذاهب immersive یا shamanic، از شمن میاد داستانش اینه که اولا اعتقاد به خدای غیب وجود نداره، حیات بعد از مرگ رو اعتقاد ندارن، فقط توی trance میرن و توی اون احساس trance احساس میکنن باید به همدیگه نیکی کنن، باید به همدیگه کمک کنیم، این توی اون قبائل خیلی اولیهست و توی اینها چند تا چیز بیشتر نیست یک قربانی مفهوم قربانی هست مفهوم شوم و نحس هست و مفهوم طرد کردن افرادشون ولی وقتی خیلی متکامل تر میشه شما Moralizing High Gods رو دارید MHG این MHG بحث جدی داره مقاله خدمتتون بگم، به این میگن hypothesis Big Gods خدایان بزرگ دیگه از اون حالت بت و اینا فراگیر تره تکاملی تره Testing the Big Gods Hypothesis with Global Historical Data A Review and Retake Harvey Whitehouse و گروه همراهش 2022 در ژورنال Religion, Brain and Behavior این مقاله 2019 در Nature چاپ شد ولی به دلیل چند تا اختلال محاسبهی آماری از Nature پسش گرفتن روش دوباره کار کردن با آمار مشابه 2022 چاپش کردن این به مقاله Nature معروفه 2019 nature داستانش سر اینه که میگه اون حسه وقتی خیلی تکامل پیدا میکنه افراد به این نتیجه میرسن که فقط طبیعت نیست که زشت و زیبا رو مجازات میکنه و پاداش میده، بلکه یک خدای عالی تر هست و باز این یک حسیست که به اون جریان mystic برمیگرده خب فکر کنم به اندازه کافی راجع به این کتاب How Religion Evolved صحبت کردم یعنی بیشتر این جلسه بحث راجع به اون کتاب شد به ماشین روح باید برگردم ولی تا اینجای کار پس نگاه کنید میگه یک احساس mystic وجود داره این احساس mystic از نوع سادهش به متکاملش حرکت میکنه وقتی تکاملش خیلی بیشتر میشه باعث میشه افراد بتونن در دسته های بزرگ به همدیگه تعرض نکنن، با همدیگه مهربان باشن، به همدیگه کمک بکنن، و در واقع به شکلگیری تمدن کمک میکنه. اون نوع خیلی مدرنش میگن در جریان انقلاب neolithic اتفاق افتاده، انقلاب neolithic چیه؟ حدود 9000 سال پیش یه دفعه دسته های بشری شروع میکنن بزرگ شدن، یعنی تا قبلش رو دویست نفر سیصد نفر چهارصد نفر بودن، ولی شما یک دفعه شاهد رشد هستی، به گونهای که شاید دو سه هزار سال پیش حتی شهرهای میلیونی داری و اون میگه به واسطه شکلگیری این bsp بوده، بیشتر مقالات معتقدن bsp لازم بوده یعنی شما باید حس کنی که ببین نمیتونی وقتی همسایهت رفته سر زمین داره کشاورزی میکنه بری تعرض کنی به خونهش سر خودت میاد، و این یه احساس transcendental متعالی هست و افراد این رو داشتن و این باعث رشد شده، حالا باز ببین بحث سر اینه آیا این تو سخت افزار مغزه؟ آیا یاد گرفتند؟ آیا توسط دیگران بهشون یاد داده شده؟ ولی این حس وجود داره که تو بعضی ها هست تو بعضی ها خیلی پررنگه تو بعضی ها هم نیست، حالا بحث ما چرا داره میره جلو؟ چرا من دارم این بحث رو مطرح میکنم؟ ماشین روح رو که وقتی نگاه میکنی صحبتش سر اینه، که میگه با ورود به عصر مدرنیسم یه اتفاق میفته و اون اتفاق اینه که اون سحر به شدت کم میشه، یعنی اون احساس رازگونه بودن جهان تو افراد کاهش پیدا میکنه، چیزی که Max Weber بهش میگه entzauberung, entzauberung zauber آلمانی یعنی جادوگر ent هم وقتی ent اول لغات میاد یعنی di انگلیسی یعنی زدائی، یعنی افسون زدائی و این ادعا وجود داره این یک ادعای خیلی مهم جامعه شناسی روانشناسی و تاریخی هست، که در پونصد سال اخیر بشر دچار رازآلود زدائی شده دچار disenchantment شده پس یه لغت دیگه disenchantment، entzauberung افسون زدائی یا the mystification، یعنی دیگه افراد این حس راز رو ندارن همینجور که دارن راه میرن احساس نمی کنن نیروهای مرموز شامل چشم زخم، طلسم، شوم، نحس نظر اینا وجود داره بدون اینا دارن زندگیشون رو میکنن ماشین روح بخشیش به این اختصاص داره میگه یعنی کم کم مفهوم mind نوروساینس علوم اعصاب، روانشناسی و روانپزشکی پیدا میشه در پونصد سال اخیر، بذارید یکی دوتا نقل قول براتون بخونم اینها رو از کتاب سومی که خدمتتون گفتم معرفی دارم میکنم اون کتاب در واقع Jason Josephson Storm که فکر کنم اون رو باید تو جلسات دیگه بیشتر بهش بپردازیم The Myth of Disenchantment افسانهی افسون زدائی، ببین این خیلی کاربرد دارهها، یعنی به طرز عجیبی ذهن منم رو این درگیره که آیا درست میگن تو پونصد سال اخیر و پیدایش مدرنیسم ما دچار کاهش تفکر رازالود شدیم یا نه؟ چند تا جمله براتون بخونم مثلا Jason Josephson Storm میگه در جمعبندی که میشه از مدرنیسم کرد اینه Defining Feature of Modernity ویژگی مشخص مدرنیسم is the departure of supernatural رهایی یا جدا شدن از فوق طبیعیست یا ماورا طبیعیست، و شاید جمله قشنگتری رو Charles Taylor میگه، Charles Taylor یک کتاب شاهکار داره The Age of Secularism خطاب بررسی تاریخی عجیبه که اصلا افت و خیز تفکر رازگونه در مقابل secular رو در افراد بحث کرده میگه هر کسی موافق است که اختلاف بزرگ بین ما و اجداد پانصد سال پیش ما این است که آنها در دنیایی افسون زده زندگی میکردند و ما نه، یه بار دیگه بخونم براتون؟ هر کسی موافق است Charles Taylor هر کسی موافق است که اختلاف بزرگ بین ما و اجداد پانصد سال پیش ما این است که آنها در دنیایی افسون زده زندگی میکردند و ما نه. افسون زده چیه؟ گفتم این افسون زده لغت قشنگی نیست چون احساس میکنی حتما بوی جادو و طلسم و نمیدونم جادو جمبل و اینا میده شاید اصطلاح بهتر رو همون dunbar به کار برده، mystical stance حالا ببین سؤالاتی که من میخوام مطرح کنم یه خورده الان بحث میکنیم بقیهشو میذاریم هفته بعد اینه و بعد بیشتر به کتاب ماشین روح میپردازیم، یک آیا با دیدگاه dunbar موافقیم یا نه؟ یعنی آیا mystical stance موضع رازالود باعث تکامل بشر و گذر او از قبائل بسیار ابتدایی به سمت تمدنهای بزرگ بوده یا نه؟ یه جریان پررنگی طرفدارشن میگن آره، یعنی شما بدون این رازالودگی نمیتونستی، نمیتونستی یه میلیون آدم رو دور هم جمع کنی اینا میزدن همدیگر رو تکه پاره میکردن و دقت کنید این یه قضیه منطقی و عقلانی نیستها، احساسیه شما هم نگاه کنید وقتی اون رازه میگیرتت احساسه نمیتونی باهاش استدلال کنی که ببین مثلا تو الان وسیله اونو برداری هیچ بچهت مریض نمیشه سلامت بچهت هیچ ربطی به اون نداره میگی نه من اینجوری حس میکنم دنیا رو اینجوری میبینم حس میکنم نمیشه یک حسابی داره این یک، دو آیا آنگونه که گفته میشود در پونصد سال سال اخیر به دلیل ورود به عصر مدرنیسم و انقلاب علمی و شکلگیری روش تجربی از Francis Bacon شروع کن thomas hobbes Pierre Gassendi René Descartes, John Locke و همینطور میایم جلو تا معاصران باعث شده بشر، از اون موضع mysticش بیاد پایین و موضع غیر mystic پیدا بکنه این باز یه سؤال که باید راجع بهش فکر کنیم، کتاب Jason Josephson Storm میگه نخیر کم نشده، این یه خطاست خیال میکنی، احساس mystic وجود داره منتهی پونصد سال پیش راجع به طلسم جادوگر و جن و روح بوده ولی الان راجع به یه چیزهای دیگه هست، تلپاتی قانون جذب قانون کائنات نمیدونم شعور کیهانی و بشر همون هفتاد و هفت درصده رو حالا هفتاد و هفت درصد رو مثال میزنم ولی عدد قشنگی بود، همون رنج مونده حالا فکر کنم هفته بعد باید یه سری آمارهای اونم بخونم من آمارها شو جلوش جلوم گذاشتم مثلا اومده بررسی کرده تو جامعه انگلیس و امریکا، مثلا یه نگاه سریعی بندازیم، باور به اینی که از راه ذهن میتوان بیماری ها رو شفا داد، بهش میگن PsychHealing این دست میذاری اینجا تومورت میره پنجاه و پنج درصد اعتقاد داره چهل و یک درصد به تلپاتی معتقدند سی و هفت درصد معتقدند بعضی خونه ها روح زده است سی و دو درصد معتقدند روح به معنی اشباح ghost وجود داره سی و یک درصد به تلپاتی معتقدند بیست و شیش درصد به کلروایانس معتقدند یعنی میشه آینده رو مثلا تو کریستال نگاه کنی توی یک آینه نگاه کنی و ببینی، بیست و پنج درصد به astrology به این شوم و نحس بودن ستاره ها معتقدند، بیست و یک درصد به necromancy معتقدند، ارتباط با مرده ها میتونی با مرده ها ارتباط بگیری، بیست و یک درصد به جادو معتقدند و همینطور میره جلو، به عبارت دیگر او معتقده موضع رازالود فرق نکرده منتهی چون ظاهرش عوض شده همه فکر میکنن بشر مدرن بشریست راز زدایی شده disenchanted حالا سؤال دوم اینه، آیا بشر راز زدایی شده یا نشده؟ اگر بگی نشده که خیلی از سؤال سوم دیگه موضوع نداره میگه خیالت راحت باشه این نیرو نیروی ازلی و ابدیه mystic موضع mystic کم و زیاد نمیشه ظاهرش عوض میشه و البته گفتم شواهدی داره که به این راحتی شما نمیتونی ازش رد شید ممکنه شما صاف برگردی بگی نه این داره چیز میکنه ولی منم شواهدشو خوندم میبینم که خب اینم حرف برای گفتن داره، تکامل این اندیشه شکل گیری مثلا اعتقاد به تلپاتی که شما میتوانید خب ببین تلپاتی هم یک نوعی mystic هست دیگه میگی فیزیک و شیمی اینو تایید نمی کنه ولی من ذهنمو میبندم و حس میکنم یه واقعهای یه جای دیگه داره اتفاق میفته، اینو چی میگی؟ من این حس رو دارم ببین باز الان شد بار پنجم شیشم که دارم تکرار میکنم که این ربطی به اینی که اتفاق میفته یا نمیفته ندارهها اینی که حسشو داری یا نداری چون اگه حسشو داری این روت اثر میذاره این میتونه دستمایه شکل گیری همون p در واقع bsp بشه اون مجازات فراگیر بالاخره به دلم افتاده این کار درست نیست شما همه منطقتو میگی ولی یه چیزهایی هست که من نمیتونم توضیح بدم فقط حسمه اینو چی میگی دیگه؟ حسمه دیگه با حسم که نمیتونم مخالفت کنم خب تو میگی اشتباهه ولی من این حس رو دارم پس در واقع سؤال دوم این خواهد بود، سؤال سوم، باز میگم به جریان شناسی ها ربط داره، اگر شما به سؤال یک اعتقاد داشته باشی به اصل یک، اون موقع اگر فرض کنیم که بشر دچار راز زدائی شده افسون زدائی شده خب اون عناصری که ما رو کنار هم نگه میذاشت چی میشه؟ ما اون موقع دوباره میپاشیم دیگهژ دوباره خشونت میره بالا، دوباره احساس بربریت میره بالا، دوباره افراد شروع میکنن به همدیگه رحم نکردن و اینا، یعنی آیا سؤال سوم اینه اگر فرض کنیم سؤال دو درست نباشه درست باشه، یعنی بشر راز زدائی شده باشه در سؤال سه آیا انسانی که حس mystical ندارد میتواند شاد خوشبخت و سلامت و آرام باشد؟ آیا ما باید اون چندگانهای رو که robin dunbar میگه و میگه از صد و شصت هزار سال پیش شکل گرفته و کم کم داشتیم باید حفظ بکنیم؟ یا بدون اون هم میتونیم ادامه بدیم؟ باز اینجا جریان شناسی میشه مثلا بعضی ها مثل Ara Norenzayan میگه نه دیگه وقتی جامعه خیلی قانونمند بشه خیلی حساب کتاب داشته باشه قرارداد اجتماعی به اوج خودش برسه انسان ها بدون اینی که mystic باشن میتونن کنار هم زندگی کنن یعنی نیازی نیست که شما حتما حس کنی من به کسی بدی نمی کنم چون کارماش من رو میگیره یا به من برمیگرده یا بالاخره یک عذابی در انتظار من خواهد بود که نمیتونم با علم توضیحش بدم ولی میگه میتونه، یه عده دیگه میگن نه نمیتونه بربریسم بشر معاصر مال اینه برای اینکه اون حس mysticش رو ازش گرفتی، این سؤال های مهمیه، حالا من نمیدونم واقعا براش هنوز مرددم دارم فکر میکنم مطالعه میکنم ولی فکر میکنم به عنوان یه وظیفه این رو بتونم سؤال رو فقط برای شما مطرح کنم، و شما رو تشویق کنم که به این قضایا فکر کنید خودش برای من یه دستاورد خیلی لذت بخشه، یعنی حالا بیایم فکر کنیم، چند تا سؤال شد دیگه، آیا این ارزش تکاملی داشته یا اونگونه که اون افراطیون میگن نه یه محصول فرعی بوده که ریشه عقلانی نداره آیا dunbarی میشه فکر کرد که نخیر داره این ارزش تکاملی داره اصلا اخلاق عطوفت مهربانی اینا با این شکل گرفته و آیا رو به نقصانه یا نه؟ و اگر نقصانه آیا میتوان بدون mystic به حیات ادامه داد، ببین مثلا سؤالات الان خیلی جدیه میگن ببین افزایش افسردگی افزایش اضطراب، مال mystic زدائیه دیگه، افراد حس میکنن همین احساس های اگزیستانسیال احساس پوچی و بیهدفی، قبلش حس میکرد هر چیزی یه حکمتی داره ولی الان اگه حس کنی که نه ببین هیچ حکمتی نداره تصادفه دیگه تصادف کوره، یه نفر میاد، یکی از ابر در واقع راز زدایان Francis Galton بوده میدونی Francis Galton اون آزمایش معروفش بوده که رفته در واقع کار خیلی خلاقانهایه طول عمر قدیسین با اشقیا رو مقایسه کرده گفته مردم قدیسین رو دعا میکنن که شما عمر زیاد بکن اشقیا رو نفرین میکنن که زودتر بمیر بعد اومده یه دونه محاسبه ساده میانگین کرده دیده میانگین سنی این دوتا با هم فرقی نداره پس اگه قراره اشقیا و ظالمین اونا از قدیسین بیشتر عمر بکنن خب میدونی خیلی از احساسهای بد پیدا میشه دیگه، پس این چیه یعنی کارمایی نیست؟ یعنی آدم کارهای زشتش بهش بر نمیگرده؟ نیکی که میکنی گم میشه؟ و اگر این حس mystic ناپدید بشه چه اتفاقی میفته؟ من میگم دوست دارم ذهن درگیر بمونه و فکر میکنم برای سلامت روانم مهمه، من این بحث رو چون با بعضی ها داشتم احساس میکنم که براشون تو خودشناسی و اینا کمک کرده میتونید الان شما فکر کنید اصلا شما تو محور mystic کجا قرار دارید و باز براتون بگم این محور mystic لزوما با مذهبی کلاسیک همخوانی نداره یعنی شما الان مثلا دارید میبینید مثلا یه آمار جالب داده بود که انگلستان محور Mysticش خیلی شبیه امریکاست ولی اینی که کلیسا میرن یا نه یه تفاوت فاحش داره پس این یه حس عمومیه یه حس رازگونه بودن جهانه، و آیا این حس رو تقویت باید کرد؟ نباید تقویت کرد؟ آیا این حس ارزش تکاملی داره؟ من بذارید هفته بعد یه خورده بیشتر راجع به کتاب Jason Josephson Storm صحبت بکنم که شواهد او چیه که میگه حس mystic کم نشده خیالتون راحت باشه کم نشده نگران نباشید او معتقده این حس ارزش بسیار سازندهای داشته و کم هم نشده فقط ماهتیش داره عوض میشه، یعنی دیگه جادوگری نیست ولی احساس های خاص میدونی اصطلاح قشنگی براش میذاره، میگه occultur، aculture ببین culture رو شما داری فرهنگ occult هم داری یعنی خفیه پنهان میگه یه چیزی شکل گرفته به نام aculture, occultur یعنی همزمان افراد یک رازگونهای میبینند حالا اسمش رو میذارن شفای کوانتومی اسمش رو میذارن کارما اسمش رو میذارن چاکرا ولی جمع جبریش با اونی که تو قرون وسطی بوده یکیه، و در واقع این ماهیت ذهنه این کم و زیاد نمیشه پس یه سری ادعای اینو داره یه سری ادعاهای تاریخی هم هست، که تو کتاب makari برمیگرده، اینو ذهنتون رو آماده کنم اینو میگه میگه ببین وقتی newton اومد Copernicus اومد Galilei اومد Francis Bacon اومد thomas hobbes اومد، شما انتظار داری که جادوگری و جنگیری و کشتن جادوگرها کمتر بشه دیگه، داریم به سمت اونور میریم، در صورتی که میگه اوج عصر شکلگیری جادوگران جنگیری اینا اتفاقا بعد از اینا بوده و بعد تازه شواهدی هست که شما فکر میکنی که مثلا اینا اومدن یعنی اون روایت کلاسیک اینه که آره اوه وقتی ثابت شد مثلا زمین دور خورشید میچرخه و قانون جاذبه وجود داره کلی از احساس mystic بشر کم شد، ولی سؤال سر اینه که پس چرا بیشتر شورش هایی که تحت عنوان جادوگران و کشتن جن و گرفتن جن و اینا بوده بعد از اینا اتفاق افتاده و بعد تازه قرن عجیب نوزدهم رو داریم که همش محفل احضار روح seans و spirituality هست اینا مینشستن روح احضار میکردن با روح تماس میگرفتن. Josephson Storm یه چیز جالب میگه میگه اون قهرمان هایی که ما فکر میکنیم افسون زدائی کردن اتفاقا خیلی افسون زده بودن Marie Curie همهش میرفته محفل احضار روح یا یه جملهای راجع به newton داره اینو maynard keynes گفته اینو این سری بگم هفته بعد هم بهش اشاره میکنم، Newton was not the first of the age of reason. نیوتون اولین عصر خرد نبود، He was the last of the magicians او آخرین جادوگران بود، یعنی با استاندارد های امروز نیوتون به یه جادوگر شبیه تره تا یک دانشمند، یعنی شما فقط اون نظریه جاذبهش رو میبینی کلی با کیمیاگری احضار روح نمیدونم علوم اعداد به صورت خفیه این عدد با اون ارتباط داره با اون ارتباط داره ارتباط داره ارتباط داره اعتقاد داشته، یعنی شما الان نیوتون رو میدیدی میگفتی این بیشتر جادوگره تا یک دانشمند این چیه همش داری از سحر و نمیدونم این معجون رو با اون قاطی میکنی چی میکنی اینا و تو به این اعتقاد داشتی؟ آره اینجوری بوده، خب باز دوستان عزیز من فقط یه ذره دارم بسطتون میدم چون تا هفته بعد میترسم سوتفاهم بشه من راجع به اینی که خوبه یا بده نمیگم من میگم این حسه هست و باید فکر کنیم که آیا احساس رازالود احساس سازندهایست؟ گفتم جریان ها مختلفه بعضی ها میگن آره یه دورهای سازنده بوده الان نیست یه عده دیگه میگن نه همین الان هم هست منتهی ماهیتش عوض میشه، حتی یه چیز دیگه بگم این ممکنه بعضی ها رو ناراحت کنه گفتم که قرن بیستم رو میگن دوره entzauberung در واقع راز زدایی میگه نه یه سری رازهای جدید جاش اومد میگه این رازهای جدید کیا بودن؟ میگه فروید و یونگ راست میگه وقتی شما یونگ رو میخونی حس میکنی عه اینم دوباره برگشته به رازالودگی این synchronicity این مفاهیم آرکیتایپ هاچاش اینا هم که همون جور رازالوده یه جوری با اون علوم تجربی که من اینو حسش کنم بتونم قشنگ مشخصش کنم ارتباط نداره میگه خب آره دیگه یعنی ماهیت عوض شده یعنی بشر همواره یه اندازهی ثابت یه ضریب ثابتی از رازالودگی داشته که ماهیتش عوض میشه، اگه این باشه نگرش ما به دنیا اون موقع عوض خواهد شد ولی باز یه جریان دیگه میگه نخیر اونا پس لرزه های اونه، قرن پونزدهم به طرز خیلی پررنگی به جادوگری اینا اعتقاد داشته قرن هفدهم قرن هجدهم پس لرزه هاش مونده همینجور که رفته جلو به قرن بیستم که داری میرسی رازالودگی پاک میشه، ولی همونا هم باز برمیگردن میگن ممکنه هم خطرناک باشه برای اینکه ممکنه با بحران اگزیستانسیال مواجهت کنه با بحران شادکامی مواجهت کنه نمیدونم، بذارید یه هفته موافقین روش فکر کنیم بقیهش رو بذاریم هفته وقت؟ چون کتاب روح اینو میخواد بگه ماشین روح میگه همین قضیه در زمینه mind اتفاق اولش احساس میکردن این دست من میاد بالا خب نیروی پنهانی به نام anima spirit توش وجود داره ولی بعد کم کم اومدن گفتن نه این شلیک نورونه این حرکت در واقع الکتریسیته در جریان اینه و خیلی شبیه این وسایل مکانیکیه که تو قرن شونزدهم ساخته بودن دم کلیسا میومد دنگ دنگ زنگ میزد میگفتن بدن انسان هم otomata هست خب این ممکنه شما بگین که خب یه نوع نگرش جدیده ولی وقتی میگی otomataست وقتی میگی این به دلیل شلیک نورونی و جریان الکتریکی هست، داری ازش چی کار میکنی؟ راز زدایی میکنی، افسونزدایی میکنی، و این افسونزدایی تاثیر داره یعنی روان پزشکی همونهایی رو داره الان میبینه که اون زمان جنگیرها میدیدن، یه کتاب دیگه هم خدمتتون معرفی خواهم کرد ولی اون توش یه عنصر رازالودگی بوده الان شما با بیماری اسکیزوفرنی هیچ رازگونهای نمیدونیم نمیدونیم چرا ایجاد میشه ژنتیکه ناقلاش اینه ولی احساس mystic توش نداری لااقل اکثریت افرادی که میبینن ندارن و این چه اثری داره؟ آیا ما mystic زدایی باید بکنیم در تاریخ، حالا پس ماشین روح داره در واقع به این مطلب میپردازه و سیر شکلگیری این رو میگه که چگونه بوده، خب من امیدوارم به چند تا هدفم رسیده باشم یکیش اینه که داستان اونقدی هم که فکر میکنی ساده نیست، دوم اینه که همون ترمزهایی که گفتم زود نتیجه نگیرید آه اون طرحهای کلیشهای حالا چه بعضی ها موافق چه مخالف زود میپرن نتیجه میگیرن ببین داستان خیلی پیچ و تاب داره، کش و قوسهای متعددی داره و لازمه آدم مطالعه کنه اندیشه کنه مطالعه کنه اندیشه کنه، همین سؤال رو من راستش رو بخواین تا چندی پیش این احساس رو داشتم که خب entzauberung Disenchantment واضحه دیگه شما در اطراف نگاه ولی بعدش فکر کردم نه این آقای storm هم راست میگه آمارهایی که میگه تو اطراف نگاه میکنی مردم رازآلودگی رو دارن ولی شاید به دلیل همون بحثایی که از Todd Rose کردیم میترسن بگن و وقتی آزاد کنید آره والا من همین اعتقاد رو دارم من به چشم کردن اعتقاد رو دارم اافاقا نحسه یه چیزهایی یه چیزهایی هست و بعد داره کارکرد خودش هم داره طرف function خودش هم داره اینا رو ما باید به بحث بذاریم خب خواهشم اینه جمعبندی نکنیم اجازه بدیم بحث ادامه پیدا بکنه ولی ببینیم که این حس ما به کجا خواهد رسید، یه چیز دیگه هم میگن، میگن که این روانپزشکی مدرن یه کاری که کرده یکی از پیشکسوتان راز زدائی بوده، میدونی اون زمان میگفتن که خب راز از رنگین کمان گرفته شد چون نیوتون نشون داد با منشور که این تجزیه نوره ولی رازی که هنوز برای همه ما هست شما ممکنه در زلزله دیگه رازی نبینید در کسوف خسوف رازی نبینید، ولی بالاخره در اون الهامات درونتون حسهاتون یه راز میبینید از زمان دکارت این مطرح شد که میگه اون ابر رازه شما اونو نمیتونی کارش کنی هر چقدر هم بخوای ازش راز زدائی کنی، بازم برمیگردی به خانه اولت، آیا میتوان ذهن را راز زداشده توضیح داد؟ و اصلا این کار درسته یا نه؟ نمیدونم بذار راجع به اینا فکر کنیم فعلا نتیجهگیری نکنیم تا هفته بعد، موافقین؟ هفته بعد کتاب رو ادامه میدیم بخشهای جالبی از کتاب رو خدمتتون خواهم گفت یه مقدار تاریخه دیگه اسم و افرادی هستن که تاثیر داشتن و یه خورده بیشتر به همون کتاب storm هم میپردازیم که آیا واقعا disenchantment بوده یا نه، یه کتاب دیگه هم فردا و پس فردا و خدمتتون معرفی میکنم خیلی جالبه دوره قرن شونزدهم هفدهم رو توضیح میده که چگونه یک دفعه با انفجاری از جنزده و احضار روح و اینا مواجه میشیم و یکی از معما هاست، که چرا قرن هفدهم تقریبا بخوام بگم از سال 1600 تا 1720 یکی از رازالودترین تاریخ بشر بوده و شما اونجا هری پاتر رو واقعا به عینه میبینی همه احساس جادوگری داشتن و بعد گزارش هایی که میدن تو شهر هر شهری میرفتی مردم اینا رو میدیدن یعنی چگونه ما با افزایش این راززدگی مواجهیم؟ خب تا هفته بعد خدا نگهدار همگی.