شماره 322: کتاب ماشین روح

پادکست دکتر مکری
مرداد 1401
اختراع ذهن مدرن ( بخش دوم)

شماره 322: کتاب ماشین روح

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 322: کتاب ماشین روح
Loading
/

متن پادکست

خب ارتباطم برقرار شد عرض سلام دارم خدمت همه دوستان و علاقمندان عزیز یک برنامه دیگر بررسی و مرور کتاب رو در خدمتتون هستم، امروز 26م مرداد ماه هست و ساعت هم 9 و 3 دقیقه هست، خب اگر یادتون باشه هفته قبل کتاب ماشین روح نوشته‌ی George Makari رو شروع کردیم ولی به خیلی از قسمت‌هاش نرسیدیم، چون بحثمون رو یه مقدار بردیم طرف کارهای robin dunbar در مورد شکل گیری اون احساس رازالود یا رازگونه یا موقعیت رازالود، و همچنین کتاب‌های دیگری رو بررسی کردیم از جمله افسانه افسون زدائی، که این باور که بشر مدرن آیا احساس افسون زدگی داره یا نه، جز سوالاتمون بود یه مقدار دیدگاه های مختلف رو مطرح کردیم، من حس کردم این دوتا کتاب به عنوان مقدمه بسیار کمک کننده است، بخش‌هایی البته به کارهای George Makari اشاره کردم، امروز میخوام بیشتر به کارهای George Makari بپردازم و امیدم اینه که تو این جلسه حالا اگر یک ساعت یک ساعت و خورده ای طول بکشه بتونم یک به قول معروف حق مطلب رو ادا کنم، من برای دوستان پنج یا شیش تا سؤال یا دیدگاه در نظر گرفتم، چون ببینید کتاب بی‌تعارف بهتون بگم کتاب بزرگیه حدود 500 صفحه است، و بیشترش هم اسامی و تاریخ و تاریخچه و در واقع اصطلاحات متعدد هست و توی برنامه یه ساعته من فکر کردم چجوری این رو ارائه بدم که هم برای شما یک آموزش خوبی داشته باشه و همینطور که مطلب ادا شده باشه، من فکر کردم چند تا سؤال یا ایده رو استخراج کنم و به عنوان مقدمه بگم و بعد به کمک این کتاب اونا رو توضیح بدم، چون توصیه‌م اینه که اگر شما رزیدنت روانپزشکی هستید دانشجوی دوره روانشناسی بالینی هستید احساسم همینه یک کتابی مثل کتاب George Makari رو واقعا فرصت کنید بخونید خیلی به رشد فکریتون کمک میکنه، یه جوری به درک عمیقتر مقوله‌ی روان و اختلالات روان کمک کننده خواهد بود، برای این که ما متاسفانه باید بگم من الان در آموزش حضور دارم آموزش دستیاران، آموزش افراد تو حوزه روانشناسی، احساس میکنم این مدلی که خیلی‌ها متکی به یک رویکرد معاصر از چند بیماری شناسی و به خصوص با تاکید بر dsm هستن این سازنده نیست دوستان عزیز، مطلب رو نمیتونید بگیرید و حتی شاهذ این هستم که خیلی ها میبینم بیشتر علاقمند هستن که برن واحدهای روان درمانی کورس های روان پویایی و اینا بگذرونن چرا؟ چون به نظر میاد بدون اونا درک این علامت شناسی، بیماری شناسی و اینکه اصولاً چرا این بیماری ها این ریختی هستن و چرا ما اینا رو اینجوری طبقه بندی کردیم عمیق نمیشه، ممکنه سطحی شما چند تا چیز رو یاد بگیرید و این خطرناکه، واقعاً هشدار میدم الان یک گروه وسیعی اینجوری آموزش دیدن ما چند تا علامت رو میشناسیم مثل افسردگی، توهم، هذیان، اضطراب، دلشوره، وسواس، و بعد اینا رو میچسبونیم کنار هم بیماری های مختلف درست میکنیم و بعد میگیم برای هر کدوم از اینا این درمان خوبه، این درمان خوبه، این درمان خوبه، اصلاً روان اینجوری نیست روان بشر خیلی خیلی پیچیده تر از اینا کار میکنه، و این درک سطحی شاید یه بخشیش برگرده به اینی که میخوان خب یک نیروی درمانگر وسیع در سطح دنیا فقط کشور ما هم نیست تربیت کنن، و متاسفانه یه مقداری سوگیری های اقتصادی و منفعتی هم هست مثلاً حالا به همه دارو بدیم الان دیدید که یک چند هفته‌ای هست که Joanna Moncrieff اون متا آنالیز خودش رو چاپ کرده در مورد این که مشکل سروتونینی ما تو افسردگی نداریم و Moncrieff من الان تقریباً پونزده سال هست که به کارهاش اشاره میکنم شما تو چند قسمت دیگه ببینید واضحاً هست که تئوری سروتونینی درش شک زیاد هست و افسردگی رو اینقدر ساده نگاه کردن در واقع واقعاً نوبره که آره یه دونه مولکول تو مغز کم میشه، و بعد شما افسرده میشی و بعد باید دارو بخوری که این درست بشه نخیر یک پیچیدگی بسیار زیادی داره و یه کتاب هم که هنوز بهتون بدهکارم همون کتاب melancholy هست، ولی شاید این کتاب ها کمک کنه بعدا melancholy رو بهتر درک کنید، بذارید من چند تا محور رو شروع کنم و بعد به کمک این کتاب توضیح بدیم، ببینید محور یک، اشکال این عرض من چیه؟ شما یه جا نشستید ببینید مثلا میگین که یه وسیله‌ای تو خونه گم شده، یا یه کسی به شما نارویی زده پشت سرتون خرابکاری کرده، شما یه روش اینه که شواهد رو میچینی، از این و اون سؤال میکنی، مدارک رو کنار هم میذاری، با این مصاحبه میکنی، عین یک بازپرس عین یک بازجو وقایع رو کنار هم میذاری یک کاراگاه دقیق و بعد نتیجه میگیری کار اون کس بوده، خب این یه رویکرد مغز هست که متکی بر تجربه و منطقه یعنی شما باید یه سری داده های تجربی داشته باشی از محیط بیرون، مثلا بری ببینی چه کسی اون ساعت در اون محل بوده، چه کسی به کمد شما دسترسی داشته، چه کسی پسورد شما رو میدونسته، کیا اون ساعت وارد کامپیوتر شدن، و غیره، این ها میشه یافته‌های تجربی و بعد بشینی با یک استدلال منطقی نتیجه رو از این داده های تجربی استخراج کنی، این یه روش، ولی فکر نکنید الان شما احساس میکنید که خب این روش قالب اندیشه و کار بشریست دیگه همه‌ی زمام امور این گونه هست حالا یه جاهایی میبینید یه عده بی‌خردی میکنند اون حسابش جداست ولی قاعده جهان فعلا بر این میچرخه، ولی یه حالت دیگه هم هست یه حالتیه که با اون موقعیت رازالود که هفته قبل صحبت کردم ارتباط داره، شما همینجور به اطراف نگاه میکنید میگی این بود، بعد میگی آخه از کجا میدونی؟ شاهدت چیه؟ نمیدونم همینجور به دلمه میدونم بالاخره احساسمه یه جور آشکار شدن یه جور الهام شدن و وقتی میگی خب شاهدت چیه؟ سندت چیه؟ منطقت چیه؟ میگی نمیدونم. خب این میتونه برای شما الهام هنری باشه نوعی خلاقیت باشه بعضی هم میگن ما شهودی کار میکنیم ولی حواستون رو جمع کنید اگه رو مسائل جدی این گونه استدلال کنید و پافشاری کنید، شما رو ممکنه به بخش‌های روانپزشکی ارجاع بدن، چون در واقع تعریف هذیان اولیه هم اینه، شما یه باوری که هیچ سندی نداری هیچی پشتش نیست شواهد نداری زنجیره قطعه و بعد شما به طرز عجیبی بهش اعتقاد دارید، مثلا یه روز صبح پا شدی مثال براتون بزنید این چون مثال شایعیه، البته تو کشورهای غربی خیلی شایع تره، تو ایران کمتر شایعه ولی یکی از مثالهایی که روش کار شده، مثلا یه روز یه عده میره نزد بستگانش پدرش رو داره نگاه میکنه مادرش رو نگاه میکنه، بعد یک لحظه یه احساسی داره که ببین من بچه اینا نیستم احتمالا فرزند خونده‌ام، و بعد هر کاری میکنی اینو از سرش نمیتونی بندازی بیرون، این چیه؟ و از کجا اومده؟ این یک شهود اولیه هست یعنی متکی بر یافته هایی نیست و شاید بخش زیادی از روان پزشکی سعیش بر این بوده که اینو توضیح بده این از کجا میاد؟ چون گزینه‌ی رقیب اینه، مثلا طرف میگه من رفتم پرس و جو کردم تو اون زایشگاهی که میگن من به دنیا اومدم اسم من نبوده آلبوم کودکیم رو نگاه کردم دیدم مثلا تو پنج سال اول از من عکس نیست یا مثلا از دیگران پرس و جو کردم میگن آره ما یادمون نیست آقای فلانی که پدر شما باشه اون زمان میگفتن که بچه دار نمیشه و غیره و غیره بعد این زوجی بودن که بچه نداشتن و بعدا که رفتن یه شهر دیگه بعد با بچه اومدن، اینا رو میتونی بچینی کنار هم و یه استدلال بکنی بگی آره من فرزند خوانده هستم، ولی یه عده‌‌ست که به صورت اولیه شهودگونه به واقعیت میرسن و توی واقعیت هم شک نمیکنن، اینو باید نگه داریم، چون براتون خواهم گفت که این اساس یک جریان فکری عمیق هست که اگر شما اون رو خوب درک نکرده باشید روان پزشکی و روان شناسی رو خوب نمیتونی درک کنی، این رو نگه داریم بریم قسمت بعدی، در حوالی انقلاب فرانسه قرن هجدهم یه اتفاق خیلی عجیب در اروپا افتاد، بهش میگفتن mesmerism یه فردی به نام Franz Anton Mesmer در وین پیداش میشه و ادعا میکنه که انرژی های مرموزی از دست انسان، انرژی حیوانی، یک نوع مغناتیس حیوانی وجود داره و از یه انسان به انسان دیگه منتقل میشه و میتونه روی او اثر بذاره، دیگه حالا داستان های mesmer بسیار بسیار زیاد است، شاید برای این که یه ذره تنوع بدیم بذارید من یه چند خطی براتون بخونم، این از کتاب George Makari نیست از یه کتاب بسیار خوب دیگه هست که اون رو هم خدمتتون معرفی خواهم کرد این ترجمه خودمه، در مورد mesmer هست و ملاقاتش با baron horka یه فردی به نام baron de horka در قلعه‌ وی در اسلواکی، یک اشراف زاده بوده که در قلعه خودش زندگی میکرده و mesmer در قرن هیجدهم با اون ملاقاتی میکنه فقط متن رو گوش بدید ببینید که چه دنیای عجیب غریبی بوده، چه خبر بوده، مدت کوتاهی بعد از ورود mesmer به قلعه چندین نفر از ساکنان به محض نزدیک شدن به وی دچار حالت درد و احساسات خاصی در بدن شدند، یعنی mesmer که بهش نزدیک میشدی حس میکردی مثلا صورتت درد گرفت آی پاهام داره درد میگیره یا مثلا چشمام سوخت حتی زایفرت، زایفرت ناباور که اعتقادی به mesmerise نداشته که معلم سرخانه‌ی baron de horka بوده هنگامی که mesmer موسیقی می‌نواخت احساس خواب‌الودگی غیر قابل کنترلی داشت، او شاهد بود که چگونه mesmer علائم بیمارگونه در اطرافیانش ایجاد می کرد، خانمی که در حال آوازخانی بود به محض آنکه mesmer دست وی را لمس کرد و صورت خود را صوت خود را از دست داد و ببخشید و وقتی او با انگشت خود اشارتی کرد صدای خواننده به وی برگشت، چه چیز عجیبی بوده، mesmer حتی می توانست افرادی را که در اتاقی دیگر بودند با اشاره به تصاویر انعکاس یافته‌ی آنها در آینه تحت تاثیر قرار دهد، بیماران زیادی از اطراف برای دیدن وی می آمدند، روز ششم حضورش mesmer اعلام کرد که صبح روز بعد baron دچار حالت بحران یا crisis خواهد شد اینم یکی از حالت‌هایی بوده که mesmeristها یا maniatist ایجاد می کردن به طرف که دست می زدن یا از دور بهش اشاره می کردن دچار تشنج می شد جیغ می زد خودش رو می کوبید به دیوار موهای خودش رو می کند و بعد از اون حالت تشنج و حالتی که بهش می گفتن crisis یا بحران حالش خوب می شد و بیماری های روانیش اصلاح می شد حالت بحران شدید به وجود و گزارش شد که وی دچار تب گردید یعنی baron horkaیعنی درست گفته یعنی mesmer نه تنها در لحظه کار می کرده میتونسته به آینده هم بفرسته بگه فردا این بلا میاد سرت من الان بهت انرژی میدم فردا اینجوری بشی و با نزدیک و دور شدن mesmer بیشتر و کمتر می شد یعنی mesmer که می رفت طرفش علائم شکل می گرفت ازش دور می شد مثل یه مغناطیس کمتر می شد، Baron درمان را شدید و غیر قابل تحمل دید و mesmer قلعه را چند روز بعد ترک کرد، هنگام ترک قلعه در لحظه آخر کشاورزی که شنوایی خود را شش هفته قبل از دست داده بود توسط mesmer شفا داده شد، همینجور که رد می شده آن پاسان مردم رو شفا می داده همینجور اشاره کرده و او خوب شده، خب دوستان عزیزم ممکنه شما بگید اینا اغراقه اینا ساختگیه ولی خب چی بوده؟ چرا یه دفعه اول اتریش و بعد فرانسه پر می شه از این وقایع mesmerی؟ این چه چیزی بوده؟ من فکر میکنم درک mesmerism برای درک روان، روان درمانی و روان پزشکی بسیار مهمه، خب می دونید که بعدا یک کمیته‌ای تشکیل می‌شه برای اونهایی که شاهدن بدونن چیه و اعلام می کنن که نه mesmer هیچ نیروی عجیب غریبی نداره و اینها بیشتر مقوله‌ی تلقین تخیل و تحت تاثیر قرار گرفتنه، هیچ انرژی ناشناخته‌ای در کار نیست، اما سؤال پیش اومد که خب تلقین، تحت تاثیر قرار گرفتن و تخیل چیه؟ می دونی این چجوریه که می تونه اینقدر بشر رو تحت تاثیر قرار بده؟ اون عنصری که اون تو هست چیه و چه کار می کنه؟ اینجا هست که مطلب سوم مورد بحث رو می خوام اشاره کنم، پس رواندرمانی چجوری اثر می کنه؟ ببینید یه عده بیمار بودن یه عده حالت‌هایی داشتن که افسرده می شدن، می رفتن تو خودشون، احساس تشنج داشتن و بعد یکی می اومد باهاشون صحبت می کرد ادعای انرژی هم نداشت و طرف خوب می شد، این قبل از رواندرمانی مدرنه، حالا قبل تر کشیش ها این کار رو می کردن، از طریق لمس از طریق صحبت از طریق خوندن اوراد از طریق خوندن ذکر از طریق خوندن دعا طرف رو درمان می کردن، این چجور امکان پذیره؟ به قول معروف by the way یادم رفت بگم این متن از کجا بود؟ این متن از کتابیست که من خیلی اون رو توصیه می کنم برای اون‌هایی که وقت دارن و می خوان روانشناسی و روانپزشکی رو به صورت عمیق‌تر یاد بگیرن، یک شاهکار در نوع خودش که خیلی شبیه دو کتاب george makari هست یعنی کتاب ماشین روح و انقلاب در ذهن، می شه گفت ویراستاری پنجاه سال بعد این کتابه، اسم کتاب هست The Discovery of the Unconscious کشف ناخوداگاه History and Evolution of Dynamic Psychiatry تاریخ و تکامل روانپزشکی دینامیک نویسنده معروف Henri Ellenberger هست و من تعجب کردم این کتاب به فارسی ترجمه نشده البته یه دلیلشم این هست که کتاب بسیار قطوریه 900 و خورده ای صفحه هست و تاریخ جامع شکلگیری مفهوم ناخوداگاه هست 1970 نوشته شده، پنجاه سال پیشه، ولی جالبه وقتی این کتاب رو می خونید، من کتاب رو برای اون مجموعه فروید خیلی ازش استفاده کردم، اگر شما می خواهید واقعا بدونی مغناطیس چی بوده، مانیتیست چی بوده هیپنوتیزم چی بوده و بعد ناخوداگاه چجور پیدا شد، و بعد روان‌درمانی چه شکلی شکل گرفت، این شاهکاریه، پنجاه سال ازش می گذره ولی واقعا می تونم بگم تنها چیزی که باهاش میتونه رقابت بکنه اونم نه با برتری مطلق، با رقابت نسبی یه جاهاییش این بهتره یه جاهاییش اون بهتره انقلاب در ذهن george makari Revolution in Mind و همین کتاب the soul machineش هست یعنی بعد پنجاه سال یکی اومده کار او رو یه مقدار تغییر یافته ارائه داده، بذارین یه تیکه کوچیک هم باز دوباره ازش بخونم برای اینکه ببینید اون زمان اینا چی بوده، ما برای اینکه بخوایم کتاب george makari رو درک کنیم باید اون حالت‌ها رو توضیح بدیم، Mesmer چی بوده؟ آخه چه جوری ممکن بوده؟ این میومده مثلا دست میذاشته رو صورت طرف طرف صداش قطع می شده از اونور از راه دور می گفته فردا شما ظهر دچار تشنج خواهی شد فردا ظهر طرف تشنج می کرده و بعد اینا دیگه مقدار زیادی ثبت شده همش هم ساختگی نیست، این یکی جلسه درمان توسط پدر یا کشیش Johann Joseph Gassner هست این هم عصر memser بوده و جالبه اگه بدونید که بین mesmer و gassner یک تقابل دوستانه بوده، در واقع باور بر این بوده که mesmer داره کار علمی و پزشکی می کنه gassner داره کار در واقع می شه گفت به نوعی شاید بگم روحانی می کنه، یعنی شاید بخوای بگی تقابل کلیسا با پزشکی هر دوی این بوده ولی جالبه هر دو داشتن یک کار شبیه انجام می دادن، و با مکانیزم و باوری متقابل، اولین بیماران دو راهبه بودن که به دلیل حملات تشنجی مجبور به ترک جامعه شدن دو تا راهبه بودن، Gassner به راهبه اول گفت که در مقابل وی زانو بزند نام او را پرسید و در باره‌ی مشکلش سوال کرد و این که آیا راضی هست که هر آنچه او فرمان می دهد اتفاق افتد؟ بیمار پذیرفت سپس gassner با حالتی رسمی به زبان لاتینی گفت اگر چیزی فوق طبیعی درباره این بیماری وجود دارد، به نام عیسی مسیح می خواهم که فورا خودش را آشکار سازد، بیمار فورا به تشنج افتاد بنا به ادعای gassner این هم شاهدی بود بر این که تشنجات نه توسط بیماری بلکه به واسطه یک روح شیطانی ایجاد شده است در ادامه gassner نشان می دهد که بر این شیطان مسلط است و از وی می خواهد که در اندامهای مختلف بدن بیمار خود را به شکل تشنج نشان دهد، بعد از آن gassner از شیطان یا روح خبیث که این رو من ترجمه demon گذاشتم می خواهد که حالاتی چون غم، اندوه، بلاهت silliness، خشم و غیره و حتی تظاهری از مرد در بیمار نشان دهد، تمام فرامین وی مو به مو اجرا میشد، حالا که مشخص بود روح پلید رام شده و گوش به فرمان gassner است منطقی است که به راحتی به دستور وی از بدن خارج گردد و همانطور نیز شد، gassner همین اقدام را در باره‌ی راهبه‌ی دوم نیز انجام داد، بعد از آن که سانس، به اینا هم سانس می گفتن جالبه seans می نویسنش و یه کتاب خیلی قشنگی هم هست، اون هم باز شبیه ایناست ولی نه به قدرت این ها از سانس به setion چون شما می دونی الان جلسه روان درمانی رو میگن setion ولی اون زمان می گفتن seans، سانس درمان سانس درمانی به اتمام رسید آب بورژوا از بیمار پرسید که آیا این اقدامات دردناک بوده یا خیر؟ بیمار پاسخ داد که تنها خاطره‌ای مبهم از درمان دارد و چندان اذیت نشده است، سپس gassner اقدام به درمان بیمار دیگری می کند، زنی اشراف‌زاده که مبتلا به melancholy همون افسردگی بود gassner به اختصار به احضار melancholy می پردازد و به خانم توضیح می دهد که اگر مجددا به آن گرفتار شد چه کار باید بکند. اینم دوتا متن از Ellenberger اینا چی بودن؟ یک انبوه و عقبه‌ای هست به نام demonology, افراد رفتارهای عجیب غریب نشون می دادند تشنج می کردند فحش می دادند، حرکات زشت ازشون نشون داده می شد، حالا خواهم گفت بعضی از این حرکات حرکات sexual بود جنسی بود اینا می اومدن مثلا دامن خودشونو می دادن بالا، لغتهای رکیک به کار می بردن، ژستهای رکیک می گرفتن، حتی یه جاش نوشته بعضی از این راهبه ها دچار ژستهایی می‌شدند که او نوشته در شاید بی‌بند و بارترین فاحشه خانه ها این ژستها رو شما نمی دیدی و بعد افراد مجبور می شدن بیان دست بذارن رو سر اینا ذکر بخونن اورادی رو بخونن و بعد اون شیطان یا اون جن رو بکشن بیرون پرتش کنن یه جای دیگه و طرف خوب می شد. این مجموعه‌ی خیلی عمیق هست به نام demonology که اگر شما می خواید بیشتر با این آشنا بشید هفته قبل هم به این کتاب اشاره کردم کتاب واقعا خواندنیست یعنی وقتی شما نگاه می کنی باید یه جوری بخوای بشر از قرن پونزدهم که اینا خوب مکتوب شده تا دوره مدرن رو نگاه کنی The Devil Within شیطان درون Possession and Exorcism in the Christian West در واقع جن‌زدگی و جنگیری در غرب مسیحی Brian Levoque نوشتتش، دو هزار و سیزده چاپ شده یک واقعا شاهکاری هست از علامت شناسی که این افراد پیدا می کردن من اگر بخواین این رو باز یه کوچیک بعضی از علامتهای اینا رو براتون بگم، البته اگر شب خوابتون ببره و اینا نیاد سراغتون، مثلا تشنج، درد بدن، سفت شدن عضلات، کج شدن عضلات و بدن، مثلا گردن کج می شده، قدرت افزایش یافته، مثلا می گفتن اینایی که اینجوری میشن می تونن به تنهایی دو نفر رو بلند کنند، levitation، بلند شدن از روی زمین یا سنگینی زیاد مثلا نوشتن راهبه دچار وزنی می شد که پنج نفر نمی تونستن اون رو بلند کنند، ورم کردن، استفراغ جهنده، استفراغ‌های جهنده‌ش خیلی جالبه میگن تا چند متر اینا استفراغ می کردن، و باز یه چیز عجیب دیگه می گن اینا میخ و سوزن استفراغ می کردن، خب واضحه که اینا ساختگی بوده دیگه ولی در عین حال یه چیزی بوده که این توصیفات رو می کردن، غذا نخوردن مدت طولانی، عوض شدن زبان طرف، یعنی مثلا به زبان‌های ناشناخته که هیچ زبانشناسی اون رو نمی دونسته حرف می زده، رفتن در حالتی که صدا عوض می شده مثلا صدای زنانه صدای مردانه میشه، یه فیلم جنگیر رو دیده باشین همه اینا توش هست و باز یه چیز دیگه که خیلی شایع نوشتن کله 180 درجه می تونسته بچرخه باز اگه شما یادتون باشه تو فیلم جنگیر و اینا رو زیاد می گفتن، رفتن تو حالت trance، دیدن آینده، دسترسی به امور غیبی و ژست های شنیع، و گفتن مطالب کفرآمیز، اینا یافته هایی بود که تو کتاب Brian Levoque بهش اشاره شده و در واقع دستمایه شکل‌گیری demonology اون جن‌شناسی مدرن، مدرن که نه چه عرض کنم دوره‌ی کلاسیک در مسیحیت هست، این سومین نکته، نکته‌ی چهارم، پس روان درمانی چه جور اثر میکنه؟ اینو چه جوری کمک می کرده این چی می شده که وقتی می اومدن اینجا این کار رو می کردن این حالت ها برطرف می شد؟ خب طبیعیست که ما نمی‌خواهیم بگیم این ها توسط شیاطین کنترل شده بودن ولی داستان اینه که باید یه توصیفی پیدا کنیم باز شما برمی‌گردی میگی این تلقین بوده یا hysteria بوده خب سؤال برمی گردی میگی که خب تلقین چیه hysteria چیه؟ میدونی یعنی خویشتنش کجا رفته چون بعضی از اینا وقتی از این حالت در می اومدن یه جمله قشنگ می گفتن، من نبودم! من هیچی یادم نیست من این کارها رو نکردم یکی دیگه بوده این فحش‌ها رو می داده یکی دیگه بوده جیغ میزده و من هیچی یادم نیست، این demonology تقریبا در قرن پونزدهم شونزدهم هفدهم به اوج خودش می رسه به اینم میرسیم، سؤال بعدی چرا اسکیزوفرنی اینقدر مهمه؟ دوستان عزیز اگر شما نگاه کنید فقط روان پزشکان نیستن که با اسکیزوفرنی درگیرند، به صورت سنتی البته اسکیزوفرنی اصطلاحی مدرن هست نسبتا از زمان Kraepelin و Bleuler مطرح شده یعنی شاید شاید 150 سال نگذره که این لغت رو دارن مطرح می‌کنند، منتهی قبل از اون به صورت جنون مطرح بوده دیگه، چرا فلاسفه چرا اندیشمندان نویسندگان و پزشکان خیلی با این درگیر بودند؟ یعنی چه چیزی در این بیماری اینقدر خاصه که بهش می پرداختند؟ هنوز که هنوزه شما نگاه کنین افراد که حتی تفسیر فیلم می کنند افرادی که نویسنده هستند هنرمندن باز به اسکیزوفرنی اشاره می کنند اصلا مثل این که این اسم یک طلسمی داره، یعنی فقط روان پزشک‌ها باهاش درگیر نیستن، فیلسوف‌ها هم باهاش درگیرن، حالا خواهم گفت چرا، و چرا در واقع این سمبل راز ذهن تلقی می شده، باز یه مفهوم دیگه‌ای داریم به نام تحریک پذیری irritability به اینم باید برسیم، شما این لغت رو شنیدین یارو خیلی تحریک پذیره باید ببینیم این تحریک پذیری چی بوده، اینم یه جایگاه عجیبی در تاریخ ذهن و شکل‌گیری مقوله روان داره، irritability irritability اول بار چگونه کشف شد ببین شما این لغت رو زیاد شنیدین, بیمار تحریک پذیر است این ترجمه‌ی irritable هست وقتی که به میکروسکوپ دسترسی پیدا کردند افرادی مثل Leeuwenhoek, Swammerdam Swammerdam کاشف گلبول های قرمزه اینا یه چیزی دیدن، دیدن که اجزای خیلی کوچیک، میکرو ارگانیزم ها وجود دارند که اگر به اینا سیخ بزنی سوزن بزنی جواب میدن، مثلا Swammerdam نشون داده بود که عضلات بدن بعد از مرگ باز کماکان قدرت انقباض دارند، یعنی اگر شما به خصوص سوزن یا جریان الکتریسیته ساکن به اینا بزنی عضله منقبض میشه، این یک تاثیر گذار جدی در تاریخ بشره، چون احساس کردن ببین مثل اینی که یک پدیده‌ای وجود داره حالا ما اسمش رو بذاریم حیات، جان، روح، روان که در بعضی مواد وجود داره و اونها به محرک های بیرون پاسخ میدن، حالا اگر بعضی ها به قول خارجی ها dont follow me هنوز حس میکنن که نفهمیدیم یه ذره مبهمه حق دارید من سعی دارم به ساده ترین وجه ممکن یکی از گردنه‌های پیچیده‌ی روان رو طی کنم مفهوم irritability حالا اینا رو بنویسید شاید بعدا چند بار گوش بدید یا ویس های بعدی هم بیاد روشن میشه، irritability معتقد بودند ببین یه چیزی هست جان ندارد irritable نیست شما به سنگ هر چقدر هم سیخ میزنی سوزن میزنی واکنش نشون نمیده ولی یک سلول مرده، یک میکرو ارگانیزم، یک تک سلولی، یک تکه از بافت بدن، حتی بعد از مرگ وقتی شما بهش الکتریسیته میدی یا بهش یک فشار بیرونی وارد میکنی، واکنش نشون میده، یعنی داشتن پاسخ به محرک بیرونی، این شاید جدا کننده ی حیات از غیر زنده باشه، و شاید در واقع روشنگر این باشه که فرق موجود زنده با مرده چیه، و به نوعی اینا میخواستن اون مفهوم رازالود روح رو بفهمند، که خب این لابد روح داره دیگه، پس چرا واکنش نشون نمیده و اینها نقش به سزایی در شکل‌گیری تفکر مدرن بشر داشتند و بالاخره آخرین نکته‌ای رو که میخوام براتون بگم اگر وقت بشه امیدوارم به این بتونم برسم یادتون هست من تاکید جدی دارم بر گریز از ساده سازی و تاکید به پیچیده سازی دارم، یکی از چیزهایی که به طرز وحشتناکی ساده سازی شده گذر بشر به مدرنیسم هست که اینگونه گفته میشه، که آره بشر ناآگاه بود در جهالت بود درگیر خرافات بود و در واقع گرفتار ناآگاهی و جهل بود و بعد کم کم دانشمندانی مثل Copernicus، Galileo، newton, huygens، Kepler همینجور اومدن جلو و رازها را زدودند و بشر وارد عصر افسون زدائی یا به عصر مدرن گردید، امیدوارم به اینم بتونم برسم که این یک روایت بسیار ساده شده و حتی معیوبه، اصلا اینگونه نبوده، خیلی پیچیده تر از این‌هاست، ولی شاید برای این که مخاطب راحت جذب شه اینگونه گفتند، مثلا عصر تاریکی الان در عصر علم هستیم و بشر دیگه اون رازالودگی رو نداره، با این نکات ادامه بحثمون رو دنبال کنیم، ببینیم gegorge makari به این سوالات چگونه پاسخ میده و چرا کتاب او در درک روان و روان پزشکی به نظر من یک کتاب کلیدی‌ست، خب george makari بیشتر بحثش در مورد شاید قرن چهاردهم به بعد اونم در غربه، حالا بعضی ها ممکنه این اعتراض رو بهش بکنن که چرا با وجود اینی که خودت لبنانی هستی یک ریشه این طرف کره خاکی رو هم داری خیلی تاکیدت بر جهان مسیحی و تقریبا بیشتر صحبت به غیر از خیلی مختصر گریز خیلی گذرا به آسیای جنوب شرقی و خاورمیانه بقیه‌ی محورش بر اروپا و جهان مسیحی‌ست و اونم تقریبا از قرن چهاردهم پونزدهم حالا این نکته منفی براش نیست خب خواست خودشه دوست داره اونوری باشه هیچ اشاره‌ای به اندیشه شرقی نکرده، از یونان یه مختصری شروع میکنه میگه ببینید یونانی ها به چند تا پدیده‌ی مرموز معتقد بودند اینا خیلی enchanted رازالوده، یکیش anima بوده anima که اصلا فلاسفه راجع به او کتاب داشتند ارسطو، که در واقع فرضشون بر این بوده که ما موجودات بی جان داریم، موجودات جاندار داریم، موجودات جاندار مثل گیاه که رشد میکنه، نمو داره، میگفتن اینا دارای vegetative anima هستند، آنیمای نباتی هستند، که باعث میشه رشد کنند و اگر این anima ازش خارج بشه میمیره بعد یک موجودات حرکت کننده رو داریم که حیوانات هستند اینا علاوه بر داشتن anima نباتی دارای anima حسی هم هستند که در واقع احساس دارن وقتی سوزن بهش میزنی دستشو میکشه و قادر به حرکت هست، پس حیوانات دوتا anima دارند و بعد به انسان که میرسی سه تا anima داره anima سوم اون anima عقلانی هست که در واقع میشه گفت خرد، اراده آزاد و توان انسان بر اندیشیدن به این rational anima مربوطه این anima همون چیزیست که در فرانسه بهش میگن آم و آم در واقع یه چیزی مثل روح میشه، این anima معادل های دیگری هم داشته مثلا شما فرض کنید که psyche شبیه این بوده pysche که اسم سایکولوژی از اون میاد یا نپش در عبری، باز یه مفهوم دیگه ای بوده که اونم بد نیست بدونید به نام penoma شما شنیدید؟ penoma penomatik میشه بادی، و penoma این شما نفس میکشی یک چیز مرموز اون زمان خب گاز رو که نمیشناختن، میگفتن عجایبه علاوه بر این که این موجودات یه چیزی دارن که وقتی میمیره از بدنشون خارج میشه بعد دیگه زنده نیستن که anima بوده اینا penoma هم داشتند penoma میشه باد مثل اون نفسه و در واقع spiritus هم بهش میگفتن spiritus لاتینیش بوده، ولی جالبه که در عهد باستان خیلی نمیدونستن penoma spiritus آم anima اینا فرق‌هاشون چیه و چی کار میکنن، فقط اون penoma بیشتر تاکید بوده که به نظر میاد، میاد و میره و اگه نیاد شما میمیری و حتی یه چیزی برای طنز براتون میگم گروه فیثاغورث معتقد بودن که penoma فقط این نفس نیست، هر بادیه که از بدن خارج میشه، برای همین اونا به شدت نگران دفع باد بودند، و غذاهای نفاخ خوردن رو منع کرده بودن چون معتقد بودن که هر دفعه که دفع باد صورت میگیره بخشی از جان از روان از وجودت رو از دست میدی، و در واقع آدم هایی که دفع باد زیاد دارن ناقص‌العقل و زوال عقلی و اینا پیدا میکنند، چون این در واقع اون نیرویی که شما رو راه میبرونه، همون penoma هست که این تو وجود داره. حالا این دیدگاه هایی بوده که اونا داشتند اما همینجا بیشتر صحبت نمیکنه میاد به عصر جدید تر، اینجوری اشاره میکنه میگه تقریبا در قرن چهاردهم پونزدهم شونزدهم مهندسین شروع به ساختن ابزارهای مکانیکی میکنن، حالا برای اینکه بهتر اون ابزارهای مکانیکی رو بدونید این اشاره میکنه ولی اگه میخواین خیلی عمیق تر یاد بگیرید این کتابیه که همین دیشب معرفی کردم دیروز معرفی کردم، در واقع اون کتاب Jessica Riskin هست که درباره اون ماشین های مختلف که در در واقع بدن وجود داره The Restless Clock ساعت بی‌قرار، حالا اون ساعت بی‌قرار هم شاید واقعا بی‌ارزه که یه جلسه مجزا براش بذارم، اون خیلی قشنگ تاریخچه این ماشین ها رو دنبال کرده ولی برای خلاصه براتون بگم چون برمیگردم دوباره به کار george makari، چند تا ماشین بوده که اون زمان خیلی ذهن بشر رو درگیر کرده بوده، مثلا یکی از ماشین ها در واقع کارهای معروف فردی بوده به نام Jacques Vaucanson، Jacques Vaucanson یه اردک درست کرده بوده و این اردک اسمش اردک در واقع هضم کننده هست تکه‌ای نان میذاشتن دهنش نان رو میجویده نان رو قورت میداده، و بعد چند دقیقه مدفوع میکرده میومده بیرون، و این رو Vaucanson ساخته بوده، مهندس و طراح فرانسوی قرن هجدهم، خب البته شما میدونی که این هضم نمیکرده و Vaucanson هم یه جوری با دو پهلو گفته بوده بعدا که اردک باز میشه سالها بعد متوجه میشن که نه این غذا نون میرفته یه جای دیگه گیر میکرده، و بعد تو شکمش یه مخلوطی از یه سری خمیر و این چیزا درست کرده بودن شبیه مدفوع باشه که این بعد مدفوع رو دفع کنه و در واقع این اردک غذا خور بوده، یک چیز دیگه درست کرده بوده به نام فلوت‌زن، که یه فلوت رو میذاشتن جلوی دهنش یه مجسمه هست و این شروع میکرده یه نوت ساده میزده و البته فکر نکنید مثل این جعبه‌‌ی موسیقی هست که شما کوک میکنید صدا هست نه صدا واقعا از اون فلوته در میومده برای همین شاهکاری بوده شما الان من هر چی فکر میکنم میبینم واقعا برای قرن 18هم شاهکار بوده برای این که گفته اصلا فلوتتون رو خودتون بیارین هر کسی فلوتش رو میذاشته جلو دهن این، این اولا حرکت دست داشته و همزمان نفس داشته و در واقع ببین چقدر مکانیکی تو قرن 17هم این تونسته بوده از طریق تسمه و فنر و اینا این حرکت انگشت‌ها رو ایجاد کنه، و بعد از روی یه چرخی که اون تو بوده مثلا این ریتم اینا رو ایجاد کنه و همزمان یه تعدادی پمپ داشته که هوا بده، خب این کارهای jacques Vaucanson بود، همزمان یا یه ذره دیرتر یک ساعت سازی به نام Jaquet Droz، Jaquet Droz هنوز ساعت‌هاش هست من رفتم اینترنت نگاه کردم نسبتا هم گرونه از 10 هزار دلار به بالاست 10 تا 30 هزار دلاره و 3 هزار تا ساعت در سال بیشتر نمیزنه، این ساعت سازی سوئیسی، Jaquet Droz سه تا در واقع میشه گفت ماشین میسازه که به اینا اون زمان automata هم میگفتن، یک musician دو نویسنده سه نقاش بچه های کوچکی هستند مجسمه هست مثلا شما تو اینترنت برید ببینید حدود 6 هزار قطعه داشته شما حساب کن در قرن 18هم 6 هزار قطعه رو این با پیچ و مهره و تسمه و اینا به هم وصل کرده musician هم نفس میکشه هم یه دونه در واقع آلت موسیقی شبیه پیانو رو اجرا میکنه، اون نویسنده جالبه، معتقدن نویسنده جز پیچیده ترین هاشه، که چهل کلمه میتونسته بنویسه و اون پشت کلمه رو تنظیم میکردن، این دستش روی یه بچه کوچولوئیه حتی این قلم رو میزده توی جوهر میذاشته و مینوشته دوباره میزده توی جوهر دوباره مینوشته شما حساب کن این برای قرن هفدهم یک شاهکاره، و اون یکیش designator یا نقاش که یه نقاشی های کوچیکی میکشیده البته چند تا نقاشی بیشتر نبوده این احتمالا یه شابلون تو دلش داشته که از روی اون حرکت میکرده، شش هزار قطعه داشته ولی خب خیلی جالب بوده، خب اینا رو خیلی قشنگ Jessica Riskin توی اون کتاب ساعت بی‌قرارش توضیح میده، یه دونه دیگه هم هست اینو حیفم میاد نگم Wolfgang von Kempelen این یکی دیگه شاهکار بوده، به نام شطرنج‌باز ترک، حالا ترک که میگن این آدمکه شبیه یک فردی از امپراتوری عثمانی بوده که شطرنج بازی میکرده، و با از طریق حرکت دادن دستش مهره های شطرنج رو جا به جا میکرده، این دیگه اواخر قرن هجدهم بوده napoleon، benjamin franklin و Charles Babbage جز افرادی بودن که با این نشستن شطرنج بازی کردن و فقط البته Charles Babbage تونست اینو ببره napoleon باخت حتی napoleon یه جایی میومد اشتباه حرکت میکرد بعد میدید که اون در واقع شطرنج‌باز ترک میومد مهره napoleon رو میذاشت سر جاش یعنی اشتباه کردی نمیتونی و حتی napoleon میاد چند بار جر بزنه این قشنگ صحنه رو میریزه و تمام مهره ها رو میریزه پایین، اون زمان اندیشمندان همه تو این فکر بودن، که آیا ماشینی میتونه فکر کنه؟ آیا ماشینی میتواند صاحب اندیشه باشد؟ البته بعدا معلوم میشه Wolfgang von Kempelen فکر کنم شما هم میتونی حدس بزنید تو قرن هجدهم با تسمه و مهره و ساچمه شما بخوای شطرنج بازی کنی فقط ادای حرکت رو درمیاورده، در اصل یه کوتوله‌ای اون زیر قایم بوده و اون ریسمان ها رو می کشیده که کجا حرکت کنه یعنی مغز نداشته و در واقع تصمیم گیری توسط یک انسان صورت می گرفته، یک انسانی که توی این جعبه بوده ولی napoleon رو فریب داده بوده، Charles Babbage رو فریب داده بوده benjamin franklin رو فریب داده بوده و خیلی از فیلسوف‌ها و متفکران اون زمان می گفتن نمی دونیم والا، آیا ماشین می تونه بیندیشه؟ آیا امکانش هست در واقع او بتواند تصمیم بگیرد یا برنامه ریزی کند؟ ولی خب سرکاری بوده این یکی سرکاری بوده، ولی البته دیگه خود به خود مساله الآن حل شده الآن شما شطرنج بازی می کنن، ولی حالا داستان چیه؟ داستان اینه که دکارت شروع کتاب بیشتر حول و حوش دکارت هست البته ماشین Babbage، Babbage هم می دونید که بعدا میره و اولین ماشین حساب رو می سازه با الهام از اون دستگاه von Kempelen اون شطرنج باز ترک، کارهای Jaquet Droz کارهای vaucanson بعد از دکارت بوده، خیلی بعد بوده حدود صد سال بعد بوده دکارت ماشین های ساده تری دیده بوده یه سری فواره دیده بوده از اینا که میان تو کلیسا دنگ دنگ زنگ می زنن یا این که مثلا این مجسمه هایی که حرکت می کردن و یه رقص های ساده انجام می دادن، ولی همون زمان این تفکر یک اثر وسیع روی رشته ما میذاره، دکارت میاد این رو میگه، میگه ببین همه جانداران ماشین هستن، همین طور که اینا هستن و او حتی ادعا می کنه که اگر یه زمانی یک کسی از یه کره‌ی دیگه یا یه جای دیگه بیاد و این وسائل مکانیکی رو که ما ساختیم ببینه نمی تونه تفاوت اون رو با حیوانات متوجه شه، یعنی حیوانات هم چیزی نیستند جز همین ماشین های متحرک، یعنی به عبارت دیگر اشیا مکانیکی هستن، پس یه گربه واضحاً یه سری تسمه و مهره و اینا هست که این راه میره سر تکون میده و اینی که شما احساس میکنین که مثلاً حس داره سعی میکنه عاطفه نشون بده هیجان داره اینا خطاهایی‌ست که شما دارید چون همون زمان اینا متوجه شده بودن که ماشین ها هم یه ذره هیجان دارن، اون شروع کتاب Jessica Riskin بود ساعت بی‌قرار، luepnitz این رو گفته بود، خیلی قشنگ اشاره کرده بود میگفت همون زمان که ساعت رو ساختن به اون رقاصکش گفتن اون روحه، این روحه که به اون رقاصک یعنی میگن بی‌قرار ساعت، یعنی یه نوعی تا این ماشین ها ساخته شد بشر احساس کرد که اینا جان دارن، اینا هیجان دارن و البته اونوریش اتفاق افتاد توسط دکارت، گفت خب پس شاید اینایی که ما به عنوان جان دار میبینیم اینا هم ماشین های مکانیکی هستند، قبول دارم برای اون ماشین ساده در مقایسه با این ربات های عجیب غریبی که شما الان میبینی خیلی ادعا بوده، ولی جالبه که این ادعا رو اندیشمندان خیلی جدی قبول کردن، گفتن آره درسته این لوله هایی هم که شما به صورت رگ و پی و عضله و مفصل شما میبینی اینا دقیقا همون قرقره و فنر و اینایی هستند که تو ماشین های اون زمان بوده، پس این میشه گفت mechanical animal حیوانات به صورت ماشین هستند یک تفکری بود که روی جریان روان و روان پزشکی بسیار اثر گذاشت حالا برای شما خواهم گفت چرا، که حتی Malebranche مشهور هست که معتقد بود که حیوانات رو اذیت هم بکنید مهم نیست و این جمله بهش بستن که رفته به یک سگ حامله هم لگد زده و سگ شروع کرده فریاد زدن، خندیده گفته نه این دردی حس نمیکنه، این مثل همون مکانیک‌ها هست که شما وقتی فشارش میدی مثلا چق چق صدای سنجش میاد اینم صداشه یعنی اینی که شما در حیوانات میبینی میزنیدشونم جیغ میزنن اینم باز جز طراحیشونه که اینجوری هستند، خب حالا این چجوری به روان ربط پیدا میکنه و به داستان ما و به این ماشین روح برای اینکه دکارت اون زمان یک کاری میکنه که تا هنوز که هنوزه علوم اعصاب گیر اونه، میگه انسان حسابش جداست، انسان با بقیه فرق داره و در واقع میاد منکر اون روح یا anima رشدی میشه anima نباتی میشه anima حسی میشه ولی معتقده اون anima rational یا خردگونه وجود داره و فقط و فقط هم در انسان وجود داره و بعد از او جریان‌های عمده علوم مدرن شکل میگیره، به عبارت دیگر حرکت، حس، جا به جایی، صدا ایجاد کردن، خاطره، حافظه، میتواند توسط ماشین صورت بگیرد، اما اندیشه، عقلانیت، و اراده آزاد نیازمند یک عنصر غیر مادیست، به عبارت دیگر همون آم، روح، spirit و این خیلی به شاید جمعیت اون زمان یک مصالحه‌ی خیلی جالب بوده از یه طرف جهان مادی در دسترس علم قرار میگیره، علم وظیفه داره کارکرد این اجزای مکانیکی رو بسنجه اندازه گیری کنه ولی در حوزه زهن دخالت نکنه، چون حوزه زهن یک حوزه متعال رازالود و غیر قابل فهم هست، برای همین به این میگن dualism یا دوگانگی در واقع دکارتی، حالا این dualism به نظر میاد هنوز که هنوزه در روان سر جای خودش هست و هنوز شاید هم طرفدارانی داره، یعنی فکر نکن که نه نه نه کارش تموم شده هنوزم که هنوزه یه عده میگن نمیتونی به غیر از این نمیشه کاری کرد، پس شما یک عنصر غیر مادی غیر قابل بررسی داری و یک عنصر مکانیکی داری، در واقع این عنصر مکانیکی رو شما میتونی خیلی راحت مثل همون مهندسی معکوس استخراجش کنی، برای همین خیلی ها مدعی هستن که این ابتکار دکارت به رشد علوم کمک کرد و باعث شد علومی مثل زیست‌شناسی فیزیک شیمی رشد کنه، افرادی خیلی شبیه او حرکت کردن مثلا Robert Boyle، Robert Boyle معتقد بود که علم پزشکی همه چیز رو کار میکنه رو بدن کار میکنه و بایستی که تمام و کمال به این نگاه کرد ولی مطلقا در حوزه روان دخالت نمی کنه چون اون یک عنصر قابل بررسی نیست، خب این اصطلاح اینmaterial substance رو هم دکارت به کار میبره، ماده غیرمادی یا عنصر غیرمادی و یه عده هم اون زمان میگن خب پس قضیه حله دیگه شما پس الان هم شما الان میپرسی خوداگاه چیه اراده چیه میگه خب این یه عنصریه که نمیتونی توضیحش بدی این کاملا قابل درک نیست، شهودیه و از قوانین این فیزیک و شیمی نمیتونی اون رو بهش برسی، ولی در مقابل بقیه‌ی بدن رو کامل میتونی برای همین برای بقیه‌ی بدن خیلی خوب شد برای بقیه‌ی پزشکی خیلی کمک کرد ولی اون عنصر روان رو یه جوری گیر انداخت، George makari ادامه بحث رو اینجوری دنبال میکنه میگه خب شاید اگه بخوایم نگاه کنیم تاریخ روانپزشکی خودش روانپزشکه دیگه و روان، داستان جدال یه عده هست برای این که ببین دکارت قشنگ گفتی ولی نمیشه ایراد داره حرفت، کسی که این ایراد رو اولین بار مطرح کرد Pierre Gassendi هست Pierre Gassendi همزمان دکارت هست و حتی از یک مهمانی به سال ۱۷۴۷ یاد میکنه که البته جالبه من یه جا خطای کتاب رو گرفتم یه جا گفته ۴۸ یه جا گفته ۴۷، 1647، 164۸، که thomas hobbes هست Pierre Gassendi هست و اینا در منزل Lord Cavendish جمع شدند اون در واقع earl of newcastle، و pierre gassendi هم هست با دکارت و او مطرح میکنه میگه خب اگر شما میگی این immaterial substance این immaterial substance چگونه بر material substance یعنی این عنصر غیرمادی چگونه بر عنصر مادی اثر میگذارد و برعکس؟ چون اینا از دو سنخ جدا هستند از دو سنخ متفاوتند میگن دکارت برافروخته میشه و میگه گاهی اوقات انسان‌های نابخرد میتونن تو پونزده دقیقه سؤالی مطرح کنن که یک عمر برای بشریت چالش باشه، و درست گفته بود، واقعا این سؤالش منطقی بود یعنی اینقدر داستان به راحتی که شما فکر میکنی تموم شده نیست و باید یه جوری توضیح بدی که این دوتا چجوری با هم تعامل میکنن، بقیه‌ی کتاب داستان بشر هست برای این که بتونه شاید این چالش یا تناقض دکارتی رو حل بکنه، اشاراتی میکنه، میگه در اینجا چند شخصیت مهم هستن thomas hobbes، john locke و thomas willis، اینا جز بازیگران هم عصر دکارت هستند thomas hobbes افراطی ترین اینها هست میگه نخیر اون پدیده های عالی تری که شما میگی مثل اندیشیدن، مثل اراده، اون هم محصول ماده هست، به عبارت دیگر ما چیزی داریم به نام ماده اندیشمند و شما نمیتونی دو صنف داشته باشید از یه صنف هم، یه ذره معتدل ترش John Locke هست که او هم معتقده آره خاطره حافظه یادگیری بسیاری از اینها ماده اندیشناک هستند، ولی در انتها یک عنصر نهایی میمونه که این عنصر نهایی کاملا انتزاعیست و از اینها دوره، Thomas Willis رو داریم Thomas Willis اگر دوستان پزشک فکر کنم با اسمش آشنا هستن، حلقه ویلیس که در واقع عروق قاعده مغزه Thomas Willis از دکارت پرسیده بود که خب حالا شما میگی این دوتا کجا تعامل میکنند این نیروی غیر مادی به نیروی مادی اثر میذاره دکارت میگه غده پینه آل برای اینکه یک غده تک هست و درست توی استراتژیک‌ترین جای مغز واقع شده یعنی میشه گفت به قول خارجی ها interface اون وجه بین دوتا جهان هست که خب Thomas Willis خیلی سریع این رو رد میکنه میگه من تو تمام حیوانات که تشریح کردم همشون غده پینه آل دارن، و بعضیاشون غده های پینه آلشون از انسان هم خیلی بزرگتره پس این چه ربطی میتونه داشته باشه؟ پس همین جای کار میبینید که یک چالش جدی توی پدیده روان شکل میگیره، Thomas hobbes به اعتقاد george makari که البته به نظر میاد خیلی خوب تحقیق کرده john locke و Thomas Willis کم کم میگن بیا پس ما یه کار کنیم یه جور یه مصالحه‌ای صورت میگیره اون عنصر غیرمادی رو میایم سرشکنش میکنیم به روح و mind، روح انتزاعیست یک مقوله scholastic مدرسی‌ست و mind یک مقوله پزشکی و روان است و در واقع شاید برای همینه که اسم کتاب رو گذاشته اختراع mind این یه جوری بتونه از بن‌بست دکارتی خارج بشه و Malebranche هم که اونجا گفتم میگه آره پس اون عنصر غیرانتزاعی اصلا تعامل نداره با عنصر مادی اون مسیرش جداست این همون جد تفکریست که ما بهش میگیم parallelism که الان در علوم فلسفه ذهن هست که میگن اصلا این دو عنصر اصلا از همدیگه جدان و هیچ تعاملی با همدیگه ندارن، پس راه حلی که شاید در اواخر قرن هفدهم به دست میاد اختراع یک مقوله جدید هست که مادی‌ست از قوانین مادی پیروی میکند و به نام ذهن معروفه، mind و این کمک میکنه که روانشناسی و روانپزشکی بتونه وارد علوم تجربی بشه، خب تا اینجای کار امیدوارم یه مقدار تونسته باشم روشن کنم داستان رو حالا بقیه‌ش رو باز میریم جلوتر سعی میکنم روشن‌تر بشه و تحولات به این سادگی نیست، همینجا یه چیزهای دیگه هم خدمتتون بگم، بعضی از دوستان ممکنه دچار یک شبهه‌هایی بشن من میخوام بهتون بگم که بازم پدیده پیچیده هست، مثلا در نگاه اول شما باید فکر کنین که کلیسا بایستی که اول کار خیلی سریع طرف دکارت رو بگیره که در واقع ما دو تا عنصر داریم کاملا از هم جدان یکیش غیر مادیه یکیش مادیه و این بتونه به مقوله روح و مقوله spirit که کلیسا طرفدار اونه خیلی اقبال نشون بده ولی جالبه Jessica riskin میگه نخیر اینجوری هم نبود اینجاست که من میخوام بگم که داستان روشنگری اون گونه که شما فکر میکنید هم ساده نیست کلیسا خیلی هم خوشش نمیاد از این ادعای دکارت، چرا؟ ببین دقت کنید دوستان میخوام یک مطلب نسبتاً مهم رو خدمتتون بگم، بسیاری از کشفیات و اندیشه ها یک پایه و رگه دیپلوماتیک هم دارد، یعنی فقط علم نیست که حرف رو میزنه فقط فلسفه نیست فقط اندیشه نیست، نوعی دیپلوماسی و سیاست ورزی هم هست، چرا کلیسا در ابتدای کار این احساس خوبی به این تم دکارت نداشت؟ به یه دلیل خاص، کلیسای کاتولیک از قرن دوم یک رقیب و دشمن جدی داشت به قول خارجی ها یک arch enemy داشت به نام تفکر gnostic حالا اگر ما بخوایم نگاه کنیم تفکر gnostic شاید به مشرق زمین نزدیکتر باشه تفکر gnostic یک dualism خیلی یک دوگانه‌گرایی خیلی افراطی بود حرف حسابشون این بود، که انسان یک بدن متعفن و زمینی‌ست که یک روح متعالی در آن گیر افتاده هست و خوشا آن لحظه‌ای که این بدن متلاشی بشه، که اون عنصر متعالی بتونه رها بشه، gnosticها با کاتولیک ها خیلی دشمن بودن و شاید یکی از قتل عام های جدی بین این دو تا بوده، مرکز اونا بیشتر در اسکندریه بوده و از نظر قومی با کابتیک ها قبتیون شما شاید نشنیده باشید قبتی، اینا تفکر قبتی بودن و حتی الان یک سری انجیل های اونا هم پیدا شده، معتقدن به اسکرول های نق حمادی، توی بحر المیت و شمال مصر یه سری در واقع انجیل هایی پیدا شده که با انجیل کلیسای کاتولیک متفاوته و اونا بیشتر gnostic هست بهش میگن انجیل های gnostic و چون این تفکر تفکر gnostic بوده که این دوتا خیلی از هم جدان، و این از کار بیفته اون خارج میشه کلیسا خیلی خوشش نمیومده، کلیسا معتقد بوده که بین اون عنصر که او روح مینامیده و بدن یک تلفیق جدی وجود داره و این ها از هم جدایی ناپذیرند، حتی scholastic نگران این پدیده بود که شما وقتی ناخونت رو میگیری موهات رو میگیری میریزی دور آیا اون عنصر تو اونم هست و بعد دور ریختی چه میشه؟ یا به صورت جدی نگران انسان‌هایی بود که توسط حیواناتی مثل گرگ و شیر دریده و خورده میشن، معتقد بود پس اون عنصر بدنی بایستی سالم بمونه برای این که این عنصر متعالی باید در اون عنصر بدنی باشه، و در واقع اعتقاد اونها به صورت راسخ به resurrection یا معاد جسمی بود که دقیقا باید بدن باشه تا اون روح بتونه کار کنه، این جالبه یعنی اگر شما بخوای نگاه کنی تفکر scholastic کلیسایی خیلی متکامل تر از این تفکری بود که دکارت ارائه میداد، یعنی معتقد بود نه این دوتا رو نمیتونی به این راحتی هم از هم جدا کنی اینا به هم چسبیدن و اینا تا ابد به هم چسبیده خواهند ماند، ولی با افزایش اقبال به thomas hobbes و تفکرات او کلیسا به ناچار طرف دکارت را گرفت، برای همینه من میگم وقایع اونقدی هم که شما فکر میکنی ساده نیست حالا فرصت بشه یه خورده دیگه از این پیچیدگی ها رو براتون خواهم گفت این تصور ساده ای که مثلا یه عده این ورن اینا به متافیزیک معتقدن یه عده این ورن، اینا ماتریالیستن و اینا صبح تا شب با هم جنگیدن تا این که به بشر مدرن رسیده نخیر، اصلا خیلی پیچیده تر از اینه، یه همبستگی هایی داشتن یه زمان این طرف اون بوده یه زمان اون طرف اینو میگرفته، و در واقع نوسان این پدیده بسیار جدی بوده یکی از دلائلی که کلیسا به دکارت علاقمند شد اینو george makari میگه اینیه که به نظر میاد محور john locke، thomas hobbes الهام رفتن بگیرن از اپیکور و این دستمایه کتاب دیگری‌ست که هنوز اون رو شروع نکردم خلاصه‌ش رو خوندم، ولی به نظر میاد این هم کتابی بسیار جالب در مقوله‌ی ذهنه به نام The Swerve, How the world became modern Swerve میشه گردش گردش 180 درجه، جهان چگونه مدرن شد؟ Stephen Greenblatt 2011 او اشاره میکنه که تفکر اپیکور Lucretius و atomistها یک تفکری بود که توسط یک عده در قرن 16هم دوباره کشف شد و با زنده شدن اپیکور Lucretius و تهدید سایه او کلیسا و دکارت متحد شدن و به نوعی thomas hobbes و john locke از او الهام گرفتن. یعنی این انشقاقی ما توی تاریخ روان داریم تقریبا با کشف مجدد اپیکور صورت گرفت، حالا راجع به اپیکور باید توضیح بدم چون در کتاب george makari به اون اشاره کرده خب همینجا دارید اینو، امیدوارم تا اینجا با من اومده باشید، اگر کسی این زمینه ها رو نداشته باشه یه مقدار ممکنه براش دشوار باشه ولی سعی میکنم اون گلوگاه اصلی رو براتون بگم، اپیکور دموکریت Lucretius اینا atomist بودند، معتقد بودند جهان از اتم تشکیل شده و این اتم ها با هم در تعاملند و در واقع به همدیگه حرکت یا هر چیزی رو منتقل میکنند، حالا شما این رو بذارین کنار، کاری با این نداریم میخوایم بدونیم thomas hobbes، john locke thomas willis، اینایی که نقطه مقابل دکارت بودند چجوری به این نتیجه رسیدند که خب ماده اندیشناک چجوری کار میکنه، یعنی اگر قراره اون ماده که ذهنه در مقابل اون عنصر متعال این رو تعریف کردی اختراع کردی این چگونه کار خواهد کرد؟ اینا به این نتیجه رسیدند که توالی حرکت هست یا تدائی حرکت هست یه فرد دیگه همینجا سر و کله‌ش پیدا میشه یک فیلسوف انگلیسی به نام David Hartley, اینم به جمع اینا میپیونده، میگه نگاه کن این بدن و اعصاب رو شما به صورت لوله فرض کن، لوله های باد یا لوله های حرکت مثل همین automata ها هست همین اشیایی که حرکت میکنن، این چجوری بود؟ این سیم میاد عقب، سیم که میاد عقب، سیم اینور میره جلو، سیم اینور میاد عقب، سیم اونور میره جلو، این میره بالا اون یکی میاد پایین، این الیاف مغز و الیافی که ما به صورت عصب و پی توی بدن داریم اینا هم مثل این لوله ها کار میکنند، یه محرک از بیرون میاد فنر کشیده میشه فنر میره رو به عقب میاد بالا بعد میره اونور و بعد حرکت میکنه، یعنی همینجور که شما یک، دومینو دیدین یکی رو میزنی همه‌ش میره، اینا هم معتقد بودند تو بدن یه تعدادی لوله های باد یا یه سری سیم کشی، هنوز الکتریسته رو نمیشناختن، حرکت مکانیکی رو فقط میشناختن، تسمه رو، این تسمه اینو میکشه اون یکی کشیده میشه و میکشه جلو، پس در واقع کل ذهن به صورت یک سلسله تسمه و مهره‌های هست که با باد هیدرولیک فشار آب و روغن و تسمه کار میکنه، پس در واقع اینجوری هست که یه فکر که میاد به فکر بعدی میره و بعد به فکر بعدی میره و بعد به فکر بعدی میره به این تفکر گفتن association of ideas، یعنی همبستگی ایده ها یا تدائی ایده ها یه ایده به یه ایده‌ی دیگه منجر میشه یه ایده به یه ایده‌ی دیگه منجر میشه و همینجور الى آخر. پس در واقع همینجور که چرخ‌دنده ها همدیگر رو حرکت میدن افکار هم همدیگر رو حرکت میدن شما یه فکر میاد یه فکر دیگر رو راه میندازه یه فکر یه فکر دیگر رو راه میندازه یه فکر یه فکر دیگر رو راه میندازه همینجور میچرخه این association of ideas یکی از سنگ‌بناهای اصلی تفکر روان پزشکی و روانشناسیه، پس اگه خواستید چیزی یاد داشت کنید بنویسید نظریه association of ideas این نظریه از کی اومده؟ از atomist های یونان باستان اومده بعدن توسط john locke، thomas hobbes، و David Hartley به نوعی وارد روان میشه، یعنی روان ما چیزی نیست جز حرکت این ساچمه ها و مهره ها و تسمه ها که به صورت تدائی پشت سر هم حرکت میکنن، خب، حالا چرا اینا رو دارم میگم؟ دوستانی که به مقوله روان علاقمندن حالا اهمیتش رو خواهند دید، اونا یه کشف‌های جالبی هم داشتن مثلا دیده بودن که ببین خیلی آدم های عمیقی بودن که شما یه فکر همیشه به یه فکر دیگه منجر میشه، و شما میدونی که مثلا در قرن بیستم carl gustav jung سرگرمیش این بود که یه کلمه میگفت میگفت چی به ذهنت میاد و شما هم اگر یادتون باشه به صورت سنتی در روانشناسی اصلا تست هایی که میخواستن ادای روانشناس در بیارن اینی که میگفتن مثلا سیب یاد چی میفتی؟ دست میگفت پا انگشت، ناخون، مو هر کدوم چی به ذهنت میاد چون معتقد بودن که یه فکر امکان نداره یه فکر دیگر رو روشن میکنه یه فکر یه فکر دیگر رو روشن میکنه یه فکر یه فکر دیگر رو روشن میکنه، همین جوری این فکرها میچرخن و در واقع consciousness یا آگاهی چیزی نیست جز چرخش این فکر ها. منتهی جالبه اونا معتقده بودن اینا میکانیکیه همونطور که این چرخ‌دنده این یکی رو میچرخونه بعد اون اون رو میچرخونه این فکر ها هم همدیگر رو میچرخوند، بله میدونم یه ذره شاید چیز باشه ولی واقعا مهمه یعنی من توی اون مبحث هذیان delusion که الان توی یوتیوب هم هست به این اشاره کردم، حالا جنون چیه؟ میگفت جنون یکی از این فکرهاییه که به تدائی قبلیش وصل نیست، اون زمان اسکیزوفرنی نمیگفتند میگفتند جنون، Insanity, ولی insanity چیه؟ جاییست که تدائی قطع شده یعنی تدائی به صورت اولیه هست، اگر دوستان به مباحث روان پزشکی علامت شناسی علاقمند باشن میگن هذیان اولیه اصلا Jaspers دقیقا اینو میگه میگه قابل فهم نیست یعنی شما زنجیره‌ی تدائی ها رو وقتی نگاه میکنی میگه این به این منجر نمیشه یه فکری ابتدا به ساکنه هیچی پشتش نیست در صورتی که هر فکری به یک فکر قبلی متکیه اینا تجربه‌گر ها بودن به یک حس قبلی متکیه، ولی یه جایی هست که شما میبینی یه جهش اتفاق میفته عه عجیبه این یکی دیگه از کجا اومد؟ این که قبلی نداشت و در واقع همزمان madness رو اینجوری توضیح میدن و جالبه هنوز که هنوزه مفهوم delusion یا هذیان در تفکر Jaspersی که مبنای علامت شناسی ما در روان پزشکی مدرنه، اینیه که هذیان فکریست که یک جهش غیر قابل فهم برای دیگران در سلسله تدائی ها دارد، یعنی میبینی اون ماشین های مکانیکی چگونه به تعریف اسکیزوفرنی کمک کرده و به همین دلیل پس یکی از سوالات رو هم الان جواب دادیم، که چرا اسکیزوفرنی اینقدر جایگاهش مهمه، چون اینا معتقد بودن که madness به یه صورتی هست که این جایگاه، این توالی ها یه جا پریده، نمیتونه این توالی به اون منجر شده باشه، مثلا همون فردی که میاد میگه من فرزند این خانواده نیستم میگه خب آخه این فکر از کجا اومده هر چیزی باید یه فکر قبلی این رو روشنش کرده باشه دیگه هرچی میگه نمیدونم نمیدونم همین جوری اومده همین جوری اومده خب پس یکی از سوالات رو جواب دادیم، که چرا بشر اینقدر با اسکیزوفرنی درگیر بود، برای این که اصلا فلسفه کارکرد ذهن این بود که ذهن با تدائی ها کار میکنه و هر جا شما دیدی زنجیره ‌ی تدائی بریده شده شما یه ایراد جدی داری، و برای همینه ابر ایراد اسکیزوفرنیه، که این زنجیره بریده است، حالا شما ممکنه بگید خب پس ما خیلی بیماری های دیگه هم داشتیم چرا حالا اسکیزوفرنی این جوری شده، جواب یه عنصری هست به نام passion اینو دکارت هم مطرح میکرد دقت کنید این یه جایی بحث مهمه دیگه هست بحث فنیه یه ذره passion چیه؟ هیجان، به قول Spinoza effect شما قلبت تند میزنه عصبانی هستی ترسیدی دلهره داری اضطراب داری اینا رو بهش میگفتن passion ها، هیجانات، این حالا بعدا به صورت اشتیاق هم میشه ترجمه‌ش کرد، حیوانات passion دارن شما قلب گربه رو میگیریم تند تند تند تند میزنه داد که میزنی سرش یه دفعه میبینی میلرزه موهای بدنش سیخ میشه پس passion لازمه‌ی انسان بودن نیست، دکارت هم اینو قبول کرده، اما اونا معتقد بودن بیماری های روانی اینجوری ایجاد میشه که بدن یا passion های زیاد میان و مانع کار اون عنصر انتزاعی دکارتی میشن یعنی شما یک عنصر انتزاعی این بالا داری که این عنصر زنگار نمیپذیرد، به قول دکارت immaterial substance یک عنصر غیرمادی‌ست و اصلا بسیطه این قانون علیتی نداره برای همینه میتونه اراده آزاد داشته باشه، هر جوری بخواد تصمیم بگیره از علی و معلولی پیروی نمی کنه این عنصر بسیط زنگار نمیپذیرد بیمار نمیشود و در واقع اصلا خراب پذیری نیست، برای اینکه مادی نیست در صورتی که Lucretius میگفت نخیر این اتفاقا dk میپذیره اضمهلال میپذیره پس بیماری روانی رو چجور توضیح میدادن؟ طرف داره چرت و پرت میگه، میگفتن passionها میرن جلوی اعمال او بر بدن رو میگیرند، مثل اینی که شما وقتی خیلی عصبانی، اون عنصر متعالیت خراب نمیشه، فقط دست و پات رو زیاد حرکت میدی و صدات بلند میشه و اینا و حرفایی که میزنی از اون عنصر متعالی ساطع نشده از بدنت ساطع شده، یک نوعی در واقع بدن داره خرابکاری میکنه، بدون دخالت اون عنصر، برای همین مست ها افرادی که تب دارند افرادی که هاری دارند can in phase madness، سگ گزیدتشون یا افرادی که مانیا دارند لغت مانیا مانیا تو تاریخ توضیحش خیلی سخت نبود میگفتن هیجانات اینقدر میزنه بالا که مانع بروز تفکر درست اون عنصر غیرمادی میشه، یعنی جلوی اون رو سد میکنه، برای همین شما لغت مانیا رو شنیدید دیگه شیدائی و اینا، ولی این سؤال مطرح بود، که آیا ما بیماری روانی داریم که در آن بدن سالم سالم باشد، تب نداشته باشه، الکل توش نباشه، اشتیاق و passion زیاد نداشته باشی، قلبت تند تند نزنه پرحرف نشده باشی اما تفکرت ایراد پیدا کرده باشه؟ اون چیزی‌ست که امروز دوستان روانپزشک بهش میگن non affective psychosis اونایی که به اون عنصر متعالی معتقد بودن گفتن نه امکان نداره برای اینکه اون عنصر خراب شدنی نیست نمیتواند خراب شد، برای همین ما چیزی به نام non affective psychosis که امروزه بهش میگیم اسکیزوفرنی نمیتواند وجود داشته باشد همواره باید یا melancholy باشد یعنی افسرده باشی، باید پرهیجان باشی مست باشی هار باشی سگ گزیده باشدت مسموم باشی والا اگر بدنت سالم سالم باشه هیچ هیجانی نداشته باشی اون عنصر خرابی پذیر نیست، پس به همین دلیل باز دوباره میبینید که کشف اسکیزوفرنی یا non affective psychosis یک پدیده‌ای بود که spinoza, john locke و thomas hobbes روش نقش داشتند میگفتن نخیر اون ماده اندیشناک حتی اگر هیجان خرابم نباشه، حتی اگر بدن هم معیوب نباشه، میتواند تدائی‌هاش دچار اشکال شود، این لوله ها سیمکشی هاشون قاطی میشه، به این میگفتن misassociation,، association میشه تدائی misassociation میشه بدتدائی، میبینی چقدر داستان پیچیده است؟ و در واقع مفهوم بدتدائی میشه سمبل هذیان غیر هیجانی اون چیزی که تو روانپزشکی بهش میگیم اسکیزوفرنی یا هذیان اولیه و باز میبینی که چرا فلسفه jaspers از این بابت مهمه و او خودش یک دسته جداست و او ابر بیماریست، ولی باز اون عنصر چیز میمونه دوستان عزیز اون عنصر بسیط باز یه عده میگن نه اون بازم زنگار نمیپذیره این چیزی که شما داری میبینی بدن توسط یک نیروی دیگه داره هدایت میشه، کلام توسط نیروی دیگه کنترل شده، خب بریم ادامه‌ش ببینیم چیه، یه مقدار مبحث قبول دارم سنگینه ولی اگر شما میخوای وارد این حوزه روان و تفکر بشی، باید با این مفاهیم آشنا باشی، بیایم ببینیم دیگه چه چیز مهمی توی این کتاب هست میخوام بهش اشاره کنم، خب ببینید یه اتفاق دیگه میفته، یکی از اتفاق‌هایی که من جز این شیش مطلبی که خدمتتون عرض کردم، ساده سازی روشنگری، خب بعد از اینی که افکار مثل دکارت thomas hobbes، john locke, thomas willis اینا شکل گرفت شما باید انتظار داشته باشی که اون رازالودگی در مورد ذهن در مورد روان کم بشه و ما به سمتی بریم که بشر شروع کنه مکانیکی تر بیندیشه، درسته؟ همون disenchantment دیگه افسون زدائیه دیگه عه این یه ماشینه دیگه یه ماشینیه که ایراد داره حالا اگر این ماشین دیگه هیچ چیز عجیب غریبی توش نیست همونجور که ماشین چرخ‌دنده گیر میکنه یه جام چرخ‌دنده گیر میکنه طرف حرف‌های نامربوط میزنه اصلا هیچ ربطی به هم ریختگی عنصری مثل روح و نمیدونم جن و شیاطین و اینا نداره، خب پس شما باید فکر کنید که مسیری که داری میری به سمت این باشه دیگه، اما کاملا غلطه، یکی از چیزهایی که george makari مطرح میکنه اینه که چرا بعد از بروز این تفکر ما شاهده بروز انواع و اقسام رفتارهای عجیب غریب و رازالود به خصوص در اروپا و انگلیس هستیم؟ یک فهرستی از جنبش‌هایی ایجاد میکنه که من براتون یه چندتاییش رو بخونم اسم زیاده ولی برای این که باز ببینید چه حال و هوایی داشته اون زمان، levellers، diggers، family of life, Greendeltones، muggletonians roundheads ، brownians, methodist,، seakers, anti monians, sepraters، rounters, عجیبه یعنی به نظر میاد که با افسون زدائی که ما میخوایم بگیم برعکس شده همه‌ی انسانها یه اتفاق دیگه براشون افتاده یادتونه که گفتم احساس درونی واقعیت اولیش بود و همینجور میدونم، یه چیزی همینجور به ذهنم میاد دیگه این چرا خیز برمیداره وقتی نگاه میکنی سردسته این جنبش ها که جنبش های خیلی بیمارگونه بوده، یه افرادی بوده که الان شما ممکنه بگی که تدائی هاشون لق بوده چرا اینا یه دفعه این ادعا رو میکردن؟ مثلا یک فردی رو نام میبره به نام James Nayler, James Nayler به عنوان سمبل از اینا، این اسمایی که گفتم راجع به هر کدومش توضیح داده ها که چی ها هستند اینا وقایع انگلستان در همون دوره بودن که در واقع جنبش های من دراوردی و فرقه‌ای بودن که بخش‌های زیادی از انگلستان رو متاثر کردن، میگه اینقدر اینا فراگیر شده بودن که دیگه به جایی که بگن Great Britain میگفتن Great Bedlam یعنی تیمارستان بزرگ یعنی انگار انگلستان پر از بیمار شده بود که هر کی یه ادعا میکرد، مثل همین James Nayler رو نگاه کنیم James Nayler یه دفعه به این نتیجه رسیده بود که پادشاه بنی اسرائیله، سوار بر اسب وارد بریستول میشه سال 1656، یعنی همین تفکری که شما ممکنه بگی که خب آخه اینو از کجا آوردی؟ این حرفت اصلا و وارد اونجا میشه و بعد برخلاف تصور شما یه عده زیادی با این فکر همسو میشند مردم دور او جمع میشن خانم ها دور او جمع شدند هی مرتب بهش میگن holy holy holy یعنی مقدس و او ادعا میکنه که پادشاه بیت المقدسه که ظهور کرده و میخواد بریستول رو بگیره دست بریستول رو میگیره دست یه حکومتی اونجا درست میکنه کلیسا حسابی عصبانی میشه نیرو میفرسته و 1660 او رو دستگیر میکنند یه b میچسبونند رو صورتش رو پیشونیش داغش میکنند بی مخفف blasphemy کفر است زبانش رو میبرند دست و پاش رو میشکنند و تو آتیش میسوزننش، انبوهی از اینها در اروپای غربی ما داریم Anabaptistsها،، rounter ها، یکی دیگه هست به نام Alumbrados Alumbrados اینا به این نتیجه رسیده بودند که خودشون حقایق داره بهشون الهام میشه و خانم ها دامن‌هاشون رو میزدن بالا لخت و عور میچرخیدن یا rounters میگفتن که به دلمون افتاده دستور رسیده از بالا که باید بریم ارتباطات جنسی متعدد داشته باشیم یا یک مورد جالب دیگه‌ای هست که فیلم از روش ساختن یه فیلم میشه گفت تقریبا سکسی مال 1971 به نام شیطان لودوم که در واقع یک دیری بوده که همه‌ی راهبه ها باور میکنن شیطان اونا رو گرفته و در واقع شیطان زده شدن و شروع میکنن رفتارهای نابهنجار به خصوص جنسی نشون بدن و آخر سر اون کشیش رئیس اونجا Urbain Grandier به دستور کلیسا کشته میشه، به عنوان کسی که بدئت درست کرده و مردم رو به این کشونده، حالا این رو میخوام دوستان خدمت شما بگم که چرا این یه بحث مهم دیگه هست که در واقع میشه گفت george makari توی کتابش مطرح میکنه چرا همزمان ما با افزایش این احساس های اولیه همراه میشیم؟ احساس اولیه یعنی چی؟ یعنی بر شواهد استوار نیست مثلا همین James Nayler وقتی ازش میپرسن آخه کی بهت گفته پادشاه بیت المقدسی و کی بهت گفته بری حکومت بریستول رو در دست بگیری؟ همینجوری به ذهنم اومد، در صورتی که قبل تر از او به نظر میومد که بشر معتقد بود نه خب باید شواهدی ببینی، نمیشه که همینجوری یه دفعه به دلت برات شده خواب نما این جملات رو میگن میگن طرف خواب نما شده پا شده یه کاری کرده و ما شاهد خیزش و افزایش این پدیده ها در انگلستان و اروپا هستیم، جنبش Anabaptistها تقریبا به مقدار زیادی همینه، او در کنار این میخواد این تفسیر رو ارائه بده که چرا این اتفاق افتاد؟ یعنی چگونه میتوانیم این رو اشاره کنیم یعنی اون تدائی ها به نظر میاد دیگه زنجیره نداره تدائی اولیه‌شون، خب من فکر میکنم برای راز قضیه، همون داستانی‌ست که ساده انگاری و ساده سازی روشنگری رو ما باید به کنار بذاریم، ساده سازی روشنگری این رو میگه، میگه دانشمندان پیدا شدن بشر رو از جهالت و خرافات در آوردن و در نیجه بشر به سمت جهان مدرن رفت، و در این جهان مدرن ما شاهد افسون زدائی هستیم، در صورتی که نه، به نظر میاد اون mysticism یا رازالودگی رو شما بایستی مهار بکنی و هر جا نتونی مهارش کنی بشر شروع میکنه رفتن به سمت اون احساسی که اول گفتم، احساس اولیه، اون احساسی که همینجور به دلم اومده به دلم اومده روش عمل میکنم و چه نیرویی این رو مهار کرده بود؟ چه نیرویی نذاشته بود که این گونه مهار بشه این گونه ول بشه شاید جوابش بعضی ها رو معترض کنه بگه داری سوگیری میکنی ولی کلیسای کاتولیک بود، اینجاست که باز یک کتاب دیگه خدمتتون معرفی میکنم دوستان سو تفاهم نکنید ولی میخوام بگم داستان پیچیده بودن روان این گونه هست، کتابی بود که البته هفته قبل هم خدمتتون معرفی کردم بله بذار پیداش کنم، بله Rodney Stark For the Glory of God: How Monotheism Led to Reformations, Science, Witch-Hunts, and the End of Slavery Rodney stark یک انتشارات princeton هست 2015 نوشته در واقع برای عظمت خداوند چگونه تکخدایی باعث اصلاح دینی علم و همچنین دستگیری جادوگران و برای عظمت خداوند و پایان برده‌داری شد البته rodney stark خیلی طرفدار کلیسای کاتولیکه هیچ انکار نمیکنه کتاب 2015 هست ولی صحبتش بر سر اینه شاید اینجوری بخوام خلاصه بگم ببین میگم یعنی یه ذره دشواره و به انتهای بحث داریم میرسیم فکر میکنم که باید یه ذره اینجا رو دقیق براتون توضیح بدم سو تفاهم نشه چون همه افراد ممکنه یک سوگیری های خاصی هر کی داشته باشه میگه ببین کلیسای کاتولیک ما تصورمون بر اینه که همواره اونجا وایستاده بود که اون عنصر خودش رو ترویج کنه و جلوی علم وایسه، اینجوری نبوده خیلی پیچیده تر از ایناست، ارتباطات و تعاملات پیچیده تر بوده بخش عمده‌ای از کارکرد کلیسای کاتولیک جلوگیری از بروز اون حس اولیه بوده یعنی اگر شما احساس میکردی که همین الان بلند شدیم من مثلا پادشاه بیت المقدسم باید اینجا رو بگیرم دست بشین سر جات بشین سر جات تو رو به عنوان بدئت گذار و به عنوان در واقع heretic سریع مجازات میکرد و اونگونه که ما تصور میکنیم دستگاه انکیزاسیون فقط برای مبارزه با علم و اندیشه و اینا بوده نخیر صحت نداره قسمت عمده‌ای از دستگاه انکیزاسیون برای مبارزه با اونهایی بوده که احساس میکردن یه فکری اومده تو کله‌مون هیچ سندی هم براش نداریم میخوایم اجراش کنیم و در واقعی به نوعی میشه گفت که عمل مهار کردن اون عنصر اولیه که انسان احساس اولیه‌ای که متکی به زنجیره‌ی از تدائی‌ها نیست رو مهار میکرده یعنی اجازه نمیداده شما اون کار رو کنی، اگر این کار رو میکردی شما رو به عنوان جادوگر به عنوان روح زده به عنوان جن زده مجازات میکرده، یعنی به عبارت دیگر برخلاف اون تصور ساده انگارانه اون تئوکراسی کاتولیک مانع mysticism عنان گسیخته بوده نمیدونم نکته رو گرفتید؟ یعنی به عبارت دیگر نمیذاشته اون رازالودگی به صورت عنان گسیخته رها بشه و افراد به صورت اولیه بدون زنجیره ی تدائی ها شروع کنن رو افکارشون عمل کردن، یعنی یه جوری مردم رو جمع و جور میکرده نمیتونی ادعا کنی پادشاهی بیت‌المقدسی بیای اونجا اسب سوار شی شهر رو بگیری در صورتی که یه ذره که اون عمل رو رها میکرده سریع اینا به صورت mysticism یا رازالودگی عنان گسیخته بالا میزده این یک پیچیدگی‌ایه که ما در جریان ماشین روح داریم، خب ببینید نمیدونم مفهوم رو شاید دشوار بود ولی باید این واقعا تو کتاب های دیگه بیشتر به اون بپردازیم به خصوص همون کتاب افسانه افسون زدایی، میگه نه بشر همیشه اون افسون زدگی رو داره اون افسون زدگی باید به نوعی مهار بشه و بعد در چهارچوب منطقی خودش حرکت کنه، ایده رو دارید؟ یعنی این نیست که این افسون زدگی میتونه از بین بره نه، هست منتهی بایستی به نوعی هدایت بشه الان ما بخشی از اون افسون زدگی رو با علم مدرن داریم مهارش میکنیم مثلا همین داستانی که ذهن یک ماشین مکانیکیست بخشی از افسون زدگیش رو جدا میکنیم در نتیجه این حالتهایی رو که شما در mesmerism براتون گفتم سعی میکنیم به شیوه علمی توضیحش بدیم که آره این گسیختگی تدائی ها هست این بیماری های تجزیه‌ایه این اسمش هیسته، یک دوره‌ای در تاریخ بشر این افسون زدگی ها توسط در واقع نهادهای حکومتی و یا مثلا کلیسای کاتولیک هدایت و کنترل میشده مهار میشده شما حق نداشتی هر گونه الهاماتی بهت میشه اونا رو جدی بگیری به ذهنت چهارچوب میداده برای همین rodney stark معتقده یعنی این جریان فکری اینجوری داره خودش رو نشون میده که اون عنصری که robin dunbar میگه به نام در واقع mystical stance با بشر هست منتهی لازمه که این mystical stance به نوعی کنترل بشه، یعنی ولش کنی شما همون چیزی میشی که بهش گفتن تیمارستان کبیر به انگلستان یعنی هر کسی برای خودش راه میفته احساس جادوگری میکنه احساس جن‌زدگی میکنه و اون داستانهای جن‌زدگی چی بوده تو اینا شکل میگرفته هر کسی حس میکرده آره یه چیزی شدم شروع میکرده رفتارهای عجیب غریب از خودش نشون دادن باید یکی میگرفته میشوندتش سر جاش تا مدتها اون پادشاهی به اضافه‌ی کلیسای کتولیک این رو کنترل میکرده یعنی تا این کار رو میکردی شما رو میبردن به عنوان جادوگر میگرفتن و لیست بلند بالایی از کارهایی بوده که بوی mysticism یا رازالودگی عنان گسیخته میداده، یک کتابی هست جالبه دوستان توی کتاب سیناپس یا توی کتاب روانشناسی روانپزشکی خیلی به کرات بهش اشاره میشه، به نام Malleus Maleficarum چکش جادوگران یک راهنمای در واقع شناسایی جادوگران هست و این رو دو نفر به نام رواقع Jacob Sprenger و Heinrich Kramer معروف به Henricus Institor هاینریش بازپرس نوشته و در واقع راهنمای انکیزاسیونه، که چه کسانی به نظر میاد رازالودگی عنان گسیخته دارند همینجوری دارن یه چیزای نامربوط میگن و جالبه چرا حالا این کتاب معروفه؟ برای اینکه تو کتاب های روان پزشکی این رو به عنوان اولین نشان شناسی ها میذارند به عبارت دیگر اون به هم ریختگی تدائی اون حالت هایی که ما به عنوان تدائی های اولیه که پشت‌بندی نداره بایستی در بشر کنترل میشده و اون تدائی های اولیه به نوعی با اون موقعیت رازالود مربوطه یعنی افراد یه جوری میشن یه احساسی میکنن، بعد میگه این درسته و این رو بشریت تو تاریخ تمدن باید این رو میتونسته کنترل کنه چون شما ببین یه خوردش گفتیم خوبه گفتیم به شکل‌گیری تمدن منجر میشه ولی هر کسی بخواد هرچی به دلش افتاده برات شده به عنوان فکت بپذیره اون موقع دچاره اشکال خواهیم شد بخش زیادیش رو در علم مدرن میگن روانپزشکی داره اینجور مدیریت میکنه ولی جالبه این یه ادعای بسیار مناقشه برانگیزه ولی قبل‌تر از اون دستگاه انکیزاسیون این کار رو میکرده اگر از این ادعاهای عجب غریب داشتی شما رو به عنوان جادوگر به عنوان جن زده اینا یه جور میگرفتند و مهارت میکردند، نمیذاشتند این عنان گسیخته رها بشه، خب پس امیدوارم یه بخش‌هایی از کتاب رو براتون توضیح داده باشم میدونم یه مقدار سخته اون مقوله‌ی memsmerism و هیپنوتیزم میمونه من فکر میکنم اون رو بایستی همراه یه کتاب دیگه شاید همون کتاب ellenburger براتون توضیح بدم که بعد داستان mesmerism چی میشه چرا mesmerism خودش یکی از چرخه های مهم تاریخ هست چون یه فصل خیلی مهمش رو به mesmer تعلق داده بذارید یه مختصرش رو فقط براتون بگم میگه خیلی خوب بعد از گذشتن از این بحران های در واقع بروز این شورش‌هایی که اسمش رو گذاشته شورش‌هایی که هرکی به دلش برات میشده پا میشده یه عده رو راه مینداخته جریان تموم میشه، اما اون mysticism خودش رو در قالب mesmersim نشون میده این دفعه افراد به جایی که حس کنن جن زده هستن شیاطین گرفتتشون و با دستگاه کلیسا مهار بشن، احساس میکنن یه انرژی هایی تو کله‌شونه یه نوع انرژی زده شدن یک نوع maniatism هستن و اون حالت هایی که دیدید mesmer تجربه کرده بود چقدر شبیه اون حالت هایی بود که gassner میگفت و چقدر مکانیزم های اینا شبیهه منتهی اسمش عوض شده mesmer اینجا میاد میگه اینجا یک انرژی حیاتی هست و جالبه که روایت mesmer یک روایت ماتریالیستیه، به یک نیروی ماورالطبیعه اشاره نمی کنه به انرژی اشاره میکنه و ادعا هست که این انرژی ها فیزیکی هستن ولی بعدا میدونید ثابت میشه که این انرژی ها وجود خارجی ندارند، خب و بعد سیستم mesmer جالبه بذارید یک مختصری بگم این بحث فکر کنم باید برای این که روان‌درمانی چگونه اثر میکند، شاید بحث سوم ما باشه ادامه همین، به هفته بعد موکولش کنم چون خیلی ها هم سوال میکردن که این داستان روان‌درمانی چگونه اثر میکند رو چی میگیم، برای اینکه شما بفهمید رواندرمانی چگونه اثر میکند اینو به بعضی ها میگم بدشون میاد ولی یک باید demonology جنگیری اون عصر رو بدونی دو mesmerism رو بدونی، خیلی جالبه یعنی شالوده های اینی که من چجوری مشکل روانم خوب میشه حالا نرین بگین مکری گفته که نمیدونم روان‌درمانگری همون جنگیریه نه نه نه میخوام بگم روی اون سوار شد، خیلی ها هم میگن شیمی مدرن روی کیمیاگری سوار شد یعنی کیمیاگران یه سری مفاهیمی رو مطرح کردن که اون بعدا تبدیل شد به شیمی مدرن حتی جالبه که این رو توی همین کتابم اشاره کرده، که در کیمیاگری اومدن اون چهار عنصر جالینوسی در واقع آب، خاک، باد و آتش رو جایگزین کردن با سه عنصر کیمیاگری گوگرد، نمک و جیوه، یعنی میبینی یک تکاملی اتفاق افتاده همینطور در واقع makari اینا معتقدند که و بعد به خصوص توی اون انقلاب ذهنش که اون mesmerism یه سری عناصری پیدا میشه که شالوده یه روان‌درمانی میشه مثلا mesmerism ها یه چیز جالب متوجه شده بودن میگفتن درسته اینا انرژی مرموزیه که از دست من میره رو سر شما و شما رو خوب میکنه ولی لازمه این هست که اون maniatisor اونی که انرژی داره با اونی که انرژی میگیره با هم به یک rapport رسیده باشند حالا این مفهومی که الان میگن Resonance میبینی چجوری این مفاهیم تکامل پیدا کرد به یک rapport رسیده باشند یعنی چی؟ یعنی همدیگر رو قبول کنند و از نظر عاطفی به هم علاقمند باشند و بعد اون موقع انرژی اثر میکنه اگر اینا با هم rapport نداشته باشند الآن شما rapport رو شنیدید میگن تو رواندرمانی نتونستیم باهاش ارتباط برقرار کنیم رفت پیش روان‌درمانگر خوشش نیومد rapport برقرار نشد اونجاست که در واقع این اصطلاح رو روان‌درمانگرها اختراع نکردن mesmerist ها اختراع کردن میگفتن که یعنی rapport برقرار نشد پس انرژی وصل نمیشه نمیتونیم با هم Resonance کنیم و بعد این rapport چی هست؟ من فکر میکنم هنوز یک هفته دیگه کار داریم اجازه بدید هفته دیگه بحث روی این سوار کنیم روان‌درمانی چگونه اثر میکنه؟ mesmerism چه بود؟ و بعد چجوری اون کارهای gassner به mesmer تبدیل شد و بعد mesmer به روانکاوی تبدیل شد، چون میدونید که من توی اون کتاب توی مجموعه سی‌دی‌های فروید خیلی به این اشاره کردم و کتاب ellenburger و انقلاب در ذهن به خوبی این رو توضیح میده که اون هیپنوتیزم شروع روان‌درمانی بود، منتهی مونده بودن که هیپنوتیزم چیه؟ آیا درگیری اون عنصر متعالی هست اونگونه که دکارت میگه؟ آیا یک انرژی مرموزه اونگونه که mesmer به عنوان یک materialist میگه؟ یا یک نوعی از تاثیر و تدائی هاست آنگونه که thomas hobbes و john locke میگه، برای اصلاح تدائی های طرف مقابل، اگر بحث سنگین بود یه مقدار عذر میخوام، هفته بعد راجع به این بیشتر صحبت میکنیم، یه کتاب دیگه هم خدمتتون معرفی میکنم، میخوام راجع به اینکه روان درمانی چگونه اثر میکند با شروعش مقوله‌ی mesmerism شروع کنیم و بعد به انتهای کتاب makari برسیم، خب یه چیزی فقط برای جمعبندی اینجا اون پدیده‌ی چیز رو من حس میکنم که ساده سازی روشنگری رو هم یه مقدار جدی‌تر در هفته‌ی بعد براتون توضیح بدم چون میگم این تصوری که همه‌ی اینها رازآلود بود و الآن دیگه رازآلود نیست توی عصر مدرنیسمیم توش یه ذره شبهه هست، و جالبه کسایی که جلوی رازالودگی رو میگرفتن مثلا کلیسای کاتولیک بوده مقدار زیادیش نمیذاشته افراد هر جوری دلشون میخواد تفسیر کنن این حالت رو باید حتما تو چهارچوب حساب شده‌ی اونا بوده بعد از کلیسا نوبت به mesmeristها میرسه، و بعد از اون نوبت به روانپزشکی مدرن میرسه، یعنی میبینیم اینا به نوعی توالی هم هستن با تحول مفاهیمشون، خب عزیزان خسته نباشید من فکر میکنم که اوه یک ساعت و نیم شد بقیه‌ی بحث رو با معرفی یک کتاب دیگه ببین همزمان داریم چهار تا کتاب رو معرفی میکنیم‌ها یه مقدار داره طولانی میشه میپردازیم mesmerism شروع ناخوداگاه یه خورده به کتاب ellenburger خواهیم پرداخت مقوله تحریک پذیری، اونم یه نکته خیلی مهمه که تحریک پذیری چطور اساس رواندرمانگری میشه و بالاخره کار به این میرسه که میتونیم از طریق تدائی‌ها افراد رو بهبود ببخشیم، و میدونید که اصلا شروع بحث‌های روان درمانی به اون مساله‌ی association و تدائی‌هایی که از thomas hobbes بود برمیگرده، خب خسته نباشید دوستان عزیز تا هفته‌ی بعد خدانگهدار همگی.
Document