شماره 324: کتاب قدرت حسرت و پشیمانی

بخش اول
شهریور 1401
قدرت حسرت و پشیمانی: چگونه نگاه به گذشته ما را به پیش می برد اثر خواندنی و جدید دانیل پینک است.

شماره 324: قدرت حسرت و پشیمانی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 324: قدرت حسرت و پشیمانی
Loading
/

متن پادکست

عرض سلام دارم خدمت همه علاقه‌مندان عزیز دوباره در خدمتتون هستم، ۸ دقیقه تأخیر داشتم، عذرخواهی می‌کنم. اینجا رو دستکاری کردم، چیدمان در واقع موبایل و نورپردازی رو تغییر دادم. کمی زمان برد. امروز ۹ شهریور ۱۴۰۱ است و ساعت ۹: ۹ دقیقه است. یک مبحث دیگه رو با همدیگه دنبال می‌کنیم و به بحث می‌پردازیم که چه نکاتی توش وجود داره. یک کتابی رو با شما میخوام به اشتراک بذارم، نکات بسیار آموزنده و جالبی داره و میتونه هم مبانی نظری ما رو که روان انسان رو تقویت میکنه و اینکه جنبه‌های بسیار زیبایی دارد. اسم کتاب هست the power of regret looking backward moves us؛ که این کتاب خوشبختانه ترجمه شده چون خیلی از علاقه‌مندان در خیلی از موارد می‌گفتن چرا کتاب‌هایی رو معرفی می‌کنیم که ترجمه نشده؟ و این یک مقدار عمدی هست که شما مجبورشید به اون کتاب‌ها هم توجه کنید. ولی خب در عین حال، خوشبختانه این کتاب ترجمه شده تحت عنوان قدرت پشیمانی. چگونه با نگاه به گذشته رو به جلو حرکت کنیم؟ Daniel pink نوشتتش و خانم مرسا و جناب آقای خسرو فرزاد ترجمه کردن و توسط نشر مون در سال ۱۴۰۱ به چاپ رسیده و خود کتاب مربوط به ۲۰۲۲ هست و خود این کتاب، کتابی هستش که جدیده و به قول معروف تازه از تنور در اومده و نکات جالبی رو میگه، مثل اینکه حسرت و پشیمانی در زندگی ما جنبه مثبتی داره، نقش منفی داره. اینجوری براتون بگم الان در فرهنگ رایج روانشناسی، خیلی مد شده که این جمله رو میگم و میگن اصلاً به گذشته فکر نکن و سعی کن به هیچ وجه حسرت گذشته رو نخوری چون گذشته، گذشته، از دستت رفته و شما دیگه نمیتونی به اون برسی. خود این کتاب هم یک جایی از Norman valsam peal، یک نقل قولی میکنه که هنوز تاثیرگذاره و Richard و Donald tramp معتقدند که این شخص کسی بوده که ازش خیلی الهام گرفتن چون که کتابهاش خیلی تاکید بر اراده و قدرت مثبت اندیشی داره. در این کتاب نقل قولی ازش آورده که میگه هیچ وقتی رو صرف پشیمانی نکن. این یک رویکرد بسیار شایع در رسانههای عمومی هست و میگه که وقتی چیزی رو از دست دادی اصلاً بهش فکر نکن چون فقط اعصابت رو بهم می ریزه. حالا ما میخوایم فکر کنیم که ببینیم این مقوله چه هست؟ آیا فکر کردن بهش خوبه یا بده؟ و زیاد بهش فکر کنیم یا اصلاً بهش فکر نکنیم؟ یا برعکس به اندازه درستی بهش فکر کنیم. قبل از اینکه بریم جلو اجازه بدین من یک ابهامی رو برطرف کنم که ما کلمه regret چه معنی کنیم؟ حسرت، من این کارو میاد پشیمانی، من خودم این رو خیلی سبک سنگین کردم، از یک طرف وقتی میگیم پشیمانی، گاهی اوقات با احساس گناه اشتباه برداشت میشه ولی در واقع اینجا منظور اصلاً احساس گناه نیست، پس این یک پوئن منفی برای پشیمانی هست. از یک طرف وقتی میگیم حسرت، در واقع انگار یک واقعهذای که اصلاً دست خودمون هم نبوده مثل اینکه شما تصور کنید یک فرد توی زندگیتون بوده و ناگهان اون فرد رفته و شما میگید که حسرت می‌خورم. در مورد regret که این شرط هست که از دست دادن اون فرد یا موقعیت یا فرصت مناسب، شما نقش داشتید. پس به عبارت دیگه یه چیزی میشه بین حسرت و پشیمانی. شما در حسرت لزوماً اینطور نیست که من خودم در این مورد نقش داشتم و دست من بوده ولی در پشیمانی طرفدار خودش رو سرزنش میکنه و ابراز پشیمانی و ندامت داره که تقصیر خودم بوده و لعنت بر خودم باد. پس اجازه بدید من بین این دو تا حرکت کنم و به نظر خودم ۶۰ درصد پشیمانی درسته و ۴۰ درصد حسرت و به همین دلیل به نظرم اسم کتاب خوبه انتخاب شده، قدرت پشیمانی. کتاب رو چه جوری شروع کرده این نویسنده خوب؟ کتاب با یک شعر شروع میشه که یک خواننده فرانسوی رو خونده که میگه من حسرت هیچی رو نمی‌خورم. جالبه که این یک آهنگ معروف شده و این جمله‌ای که من حسرت هیچی رو نمی‌خورم به صورت فرانسویش وارد زبان انگلیسی هم شده و یعنی یه جوری یک نشان مثبت اندیشه و جالبه که میگن افراد این رو روی دستشون تاتو می‌کنند. نظرسنجی‌هایی کرده که اتفاقاً نه مردم، خیلی خیلی حسرت میخورن و اونطور که شما فکر می‌کنید نیست. حالا می‌بینیم که نظرسنجی‌هایی که کرده روی افرادی که توی سوئد زندگی می‌کردن، از بین ۱۰۰ نفر حول و حوش ۳۰ نفرشون می‌گفتند که از کاری که در هفته پیش انجام دادیم، پشیمون هستیم. یا یک مطالعه‌ای رو از susan یاد میکنه که در سال ۱۹۸۰ بوده که در این مطالعه اومده گفتگوی زوج‌ها و دانشجوها رو مطالعه کرده که ببینه چه لغت‌های هیجانی توی این گفتگوها هست؟ بیشترین لغتی که بار منفی داشته همون عبارت regret بوده، یعنی در صحبت‌های محاوره‌ای عبارت پشیمانی رو بیشتر از همه به کار بردند. یا توی مطالعات دیگه ای که روش صورت گرفته دیدن بسیاری از شهروندان در طی روز اشاره می‌کنند که حسرت می‌خورند. در یک مطالعه دیگر که توی یک جمعیت آمریکا بوده که من بعضی از این مطالعات را به خاطر اینکه دقیق باشه از روی خود اسلایدها براتون میخونم. مثلاً در یکی از مطالعات دیگه وقتی از مردم پرسیدند که چقدر شما به عقب برمیگردید و آرزو دارید که‌ای کاش کارها را به گونه دیگه ای انجام می‌دادید؟ فقط یک درصد گفتن هرگز، بالای ۲۰ درصد گفتن همیشه، به همین مقدار گفتن اکثراً و وقتی این اعداد رو جمع می‌زنیم، همیشه که گفتن اکثراً همیشه و بیشتر موارد حول و حوش ۸۰ درصد میشه، ۸۲ درصد جمعیت میگن که‌ای کاش این کار نکرده بودیم. در واقع این نشون میده که حسرت خوردن و پشیمانی بسیار شایع و فراگیره و برای اینکه این مسئله رو بیشتر بسنجه اومده دو تا سایت راه انداخته که توی اون سایت درخواستش از مردم دنیا این هستش که چه حسرت‌هایی می‌خورید و این رو از مردم میپرسه که خودش بعداً بیاد روی این مقاله‌ها رو آنالیز کنه که بیشتر حسرت‌هایی که مردم میخورن تو چه زمینه‌هایی هست. پس این کار خیلی جالبیه. حتی من به نظرم میرسه این کار خلاقانهای برای کسایی باشه که توی صفحات مجازی فعالیت دارند. هم میتونید شروع کنید از مردم بپرسید که حسرت چه چیزی رو توی زندگیتون دارید؟ در لابلای کتابش کار قشنگی که کرده بعضی از اون نقل قول‌ها رو آورده. مثلاً یک جا نقل قول بوده که طرف یک خانم ۷۱ ساله بوده که می‌گفته من ۶۰ سال پیش وقتی برای خرید به سوپرمارکت رفته بودم وقتی که فروشنده حواسش نبوده، مقداری وسیله کش رفتم و دزدیدم و الان ۶۰ ساله پشیمانم و این همش توی ذهن منه. مثلاً کس دیگه ای گفته من مادرم خیلی کار کرده بود و با پولش برای من یه فولکس خریده بود ولی من متاسفانه برای اینکه پول احتیاج داشتم، این رو رفتم گرو گذاشتم و هیچ وقت اون ۳۰ دلار رو نبردم پس بدم تا اون فلوکسم رو پس بگیرم. به عبارت دیگر حسرت خوردن افراد میتونه از یک سری پدیده‌های کاملاً اختصاصی باشه یا خیلی کلی، مثل اینکه‌ای کاش درس خونده بودم ای کاش ازدواج کرده بودم و… حتی جایی به طعنه میگه که اونهایی که تاتو کردن حدود ۲۰ درصدشون پشیمون میشن که‌ای کاش تاتو نکرده بودن. پس دوستان عزیزی که به فکر تاتو کردن هستند این رو بدونید که حدود ۲۰ درصد مواقع افراد از انجام این کار پشیمون شدند. جالبه که میگه صنعت برداشتن تاتو در امریکا یک صنعت ۱۰۰ میلیون دلاری هست و جالبه یک سری از افرادی که میان تتوشونو بردارن. تتوی همین جمله هستش که من حسرت هیچ چیزی رو نمی‌خورم. پس ما می‌بینیم که این پدیده یک پدیده فراگیره و در زندگی خیلی‌ها وجود داره و در واقع احساس شایعی هست. من چند روز پیش کلیپی رو آپلود کردم که در واقع در این کلیپ به اون اشاره شده و بهتون یادآوری می‌کنم چون خیلیها استقبال کردند که اسم کلیپ بود با حسرت و خشم به گذشته نگاه نکن. در زمینه پژوهش‌های تأمل برانگیز بود که این پژوهش‌ها را در سال ۲۰۱۲، any brosen انجام داده بود و در ژورنال villians به چاپ رسونده بود و در واقع اشارش به این بود که افرادی که سالمندی طبیعی دارند، خودشون رو از حسرت منفک می‌کنند و برعکس دیده بود اون سالمندهایی که در بازی‌های کامپیوتری، اگر یادتون باشه بازی اینطوری بود که ۸ تا در بود و افراد هر بازی رو که می‌رفتن جلو یه در باز جایزه می‌گرفتم و اگر افراد درها را باز می‌کردند، پشت این درها سکه بود ولی اگر دری رو باز می‌کردم و پشت شیطونک بود هر چیزی که داشتن از بین می‌رفت ولی حالا افراد میومدن سه تا در رو باز می‌کرد و اینکه سه تا سکه بود و حالا به این فکر می‌رفتن که من در چهارم رو باز بکنم یا نه و باز نمی‌کرد و این سه تا سکه رو برمیداشت و احساس شادمانی می‌کرد و اینکه اگر که اون شیطانک در چهارم بود، خوشحال می‌شد که خوب شد من در رو باز نکردم ولی اگر در در هشتم بود می‌گفت ای کاش حداقل دو سه تا در دیگه رو باز می‌کردم و ما به این پدیده در اصل میگیم همون regret. حالا شما خودت رو تصور کن که یک چند تا گزینه بهت میدن و مقداری جایزه بهت میدن و خودت رو تصور کن که میتونستی جایزه‌های بیشتری رو بگیری. اون موقع چه حسی داری؟ از شادمانیت کم میشه. همه ابناء بشر اینگونه هستم و توی اینجور مقاله دیدن افرادی که سنشون بالا هست مقدار بیشتری افسردگی دارند و حتی در بعضی از مواقع احساس ضرر می‌کردند که از این بازی خوشم نیومد. بعد بهشون می‌گفتن بابا سه تا بردی بسه دیگه می‌گفت نه باید بیشتر می‌بردم و می‌گفتند که نه من میتونستم بیشتر ببرم، من توی همه لحظات زندگی همینم، من فرصتهای خوب رو از دست میدم. در صورتی که افرادی که سالم بودن این ویژگی را خیلی کمتر داشتند. اون با تصویرسازی مغزی نشون داده بود که این پدیده روی سلول‌های خاصی از مغز تأثیر داره ولی افرادی که از قبل احساس ضرر می‌کنند، این احساس رو کمتر دارند. لذا این پیشنهاد رو کرده بود که اگر میخواید افسرده نشید اون فرصت‌هایی رو که در گذشته از دست دادید رو بهش فکر نکنید و خودتون رو از حسرت منفک کنید. حالا این پژوهش بمونه چون میخوام یک جوری این پژوهش رو با یافته‌های daniel pink ترکیبش کنم و بعضیها میگن که این درسته یا حرفی که daneil میگه که پشیمانی و حسرت به نفع تو خواهد شد. حالا در این مورد بحث خواهیم کرد و بهتون خواهم گفت. پس اگر موافق باشید به روال همیشگی من پژوهش رو شروع کنم و بخش‌هایی از اون رو نقل قول کنیم و من نظرات خودم رو هم خدمتتون بگم. یه هشدار بهتون بگم که ممکنه که این بحث این جلسه تموم نشه و ادامش رو بذاریم برای جلسه دیگری چون که این کتاب خیلی جذابه و من بسیاری از منابعی رو که daniel pink از اون استفاده کرده استخراج کردم، حجم بیشتری از اطلاعات را در اختیارتون بذارم و در واقع شما قضاوت دقیق‌تری رو بکنید. پس من میخوام با مرور بر یک سری مقالات کلیدی که در کتاب بهش اشاره کرده شروع کنم. the development of children regret and relief، تکامل پشیمانی به حسرت در کودکان. اینجا دو تا اصطلاح هست: regret و relief؛ که دو تا اصطلاح مقابل همدیگه هستند که شما اینطور فکر می‌کنید که خوب شد اون انتخاب رو نکردم ببینیم که چه چیزی رو میخواد بگه. در واقع منم یه احساس خیلی عاطفی پیدا کردم چون مقاله در مورد کودکان سن پایین هست و آدم فکر میکنه که این طفلکی‌ها چطور به دنیا نگاه می‌کنند و وقتی پا به سن میذارن چه اتفاقهایی براشون میافته. کودکان ۵ تا ۶ سال ۶ تا ۷ سال و ۷ تا ۸ سال رو در سه دسته با همدیگه مقایسه کردن و کاری که کرده در اصل این هست، دو تا جعبه در اختیار افراد میذاره که توی این‌ها طبیعی هست و به کودک میگه که یکی از اینها را انتخاب کن و وقتی کودک یکی از اونها را انتخاب می‌کند، توی یکی از این‌ها هدیه‌ای وجود داره و میزان شاد بودن کودک را با یک مقدار ایموجی لبخند می‌سنجد، لب که ایموجی لبخند داره، خط صاف به شاد بودن و لبخند معکوس داره و به بچه میگه که چه حسی داری و این یک پدیده کاملاً طبیعی هستش که وقتی میبره، اون ایموجی شاد رو انتخاب میکنه و وقتی میبازه برعکس. ولی خب در اصل کاری که می‌کنند این هستش که میگن اون یکی رو که انتخاب نکردی. حالا ببینیم چی بوده و باز می‌کنند و میبینن که اگر اون چیزی که تو انتخاب کردی، این بوده، اون یکی که انتخاب نکردی، یه چیز بهتر بوده. ببینن که حالا چه حسی دارم. چیز جالبی که متوجه شدم بچه‌های ۶ تا ۷ سال ۷ تا ۸ سال و حتی ۵ تا ۶ سال حالشون گرفته میشه و میزان اون علامت مثبت ایموجی ها میاد پایین. پس اولین نتیجه‌ای که می‌گیریم حتی بچه‌های ۵ ساله توان حسرت خوردن رو دارند. وقتی که کادوی دیگری رو باز می‌کنند که انتخاب خودشون نبوده و میبینن چیز بهتری بوده از میزان رضایتشون کاسته میشه ولی خب زیر ۵ سال این اتفاق نمیافته یعنی بچه ۴ ساله همچین اتفاقی براش نمیافته یعنی اینکه ببینه تو گزینه دیگری که انتخاب اون نبوده چیز بهتر یا بدتری بوده تاثیری روی حال اون نداره و تاثیری بر شادی و ناراحتیش نداره. اون سمت رو هم بهتون بگم که relief یعنی چی؟ یعنی اینکه ممکنه که بعد از این انتخابم زیاد شاد نیستم ولی وقتی اون یکی رو باز می‌کنم می‌بینم که اون بدتر بود و میگم باز خوب شد که من این رو انتخاب کردم، درسته که از این زیاد خوشم نمی اومد ولی اون یکی گزینه حتی از این بدتر بود که به این میگن احساس رهایی که معمولاً این احساس یک یا دو سال بعدتر نسبت به احساس پشیمانی در کودک شکل میگیره. اگر شما کودکی دارید ۵ ساله که انتخاب دیگری که انتخاب خودش نبوده رو باز میکنه میبینه بهتره، پشیمان میشه ولی اگر که ببینه بدتره در واقع هنوز هیچ احساسی نداره که تقریباً این احساس توی ۶ تا ۷ سالگی اتفاق میافته که این هم خودش یک معماست که چرا این احساس رهایی به نظر میاد؟ که یک یا دو سال بعد از احساس پشیمانی شکل میگیره. یه نکته دیگه هم بهتون اشاره بکنم که این رو توی کتاب بهش اشاره نشده ولی خودم میخوام بهش اشاره کنم که اگر شما دقت کرده باشید توی اینستاگرام خیلی وایرال شده که همین کارو با سگ میکنه. سگ خونگیشون که در واقع دستشون رو مشت کردن و دستشونو باز میکنن و توی دستشون یک لقمه هست و توی دست دیگش ۵ تا لقمه هست و چهره سگ رو می‌بینیم که با یک حسرت به اون یکی دستش نگاه میکنه که اینها باید بهتون بگم که ساختگی دوستان. این‌ها رو برای شما درست کردند به صورت ساختگی که ببینید و لذت ببرید ولی خب همچین چیزی وجود نداره و حیوانات احساس پشیمانی ندارند و نمیتونن گزینه دیگر را از گزینه دیگری که انتخاب نکردند، تشخیص بدهند و باعث تأثیر روی رفتارشون بشه. پس این فیلمها ساختگیه و واقعی نیست. یک ذره بیایم جلوتر تو این مقاله و این قسمت رو باید با دقت گوش کنید. در واقع عده‌ای گفتن وقتی که اون کادوی دیگه رو باز میکنه و میبینه که که اون بهتره، این حس، حس پشیمانی، حسرت یا سرخوردگیه. شما به طور طبیعی هم ببینید که خودتون یه دونه دارید و یکی دیگه صدا داره احساس خوبی نمی‌گیرید. به همین دلیل یک لغت دیگه انگلیسی وجود داره که باید ببینیم حالا برای این چه ترجمه بزاریم، frustration، سرخوردگی؛ که در اینجا یک ظرافتی وجود دارد که توی یک آزمایش بهش پرداخته شده. دقت کنید که این هم به درک علوم اعصاب و روان به کمکتون میکنه و هم در زندگی کمکتون میکنه. گفته که بیاید سناریو رو عوض کنیم و اینجا تاس بندازیم. من تاس میندازم و میگم که جعبه A بهت افتاد و حالا اون رو باید انتخاب کنی و بعد که جعبه B باز میشه، می‌بینی که‌ای وای این انتخاب بهتری بود و این چیز بهتری توش بود و اینجا چک می‌کنند که ببینند کودک ناراحت میشه یا ناراحتیش کم میشه و با کمال تعجب اینجا دیدن که ناراحتیش خیلی کمتر میشه. وقتی شما تاس انداختی و جعبه بدتری بهش افتاده اونقدر حسرت نمیخوره. پس همین جا شما یک عنصر خیلی مهم رو می‌بینید که در واقع daneil pink بهش اشاره کرده. اون وقتی که انتخاب، انتخاب خودت باشه با تفاوت اینکه دیگران برات انتخاب کرده باشند و اون انتخاب، انتخاب بدی باشه، اونقدر احساس سرخوردگی نمی‌کنی. پس اون جمله‌ای که میگه خودم کردم که لعنت بر خودم باد در اصل خودم باید وجود داشته باشه. پس چه اتفاقی میافته؟ در واقع وقتی انتخابی رو خودم انجام میدم اون هیجانات منفی بیشتر رو رخ میده. حالا باز چه اتفاقی میافته؟ حالا باز دوباره کار دیگه ای کردن، یک جا در یک آزمایش خود آزمایش کرد، تاس رو انداخت و حالا تاس رو داد دست خود کودک و حالا داد به کودک و گفت که خودت تاس بنداز و البته جای توضیح نیست که تاس‌ها را طوری طراحی کردن که همیشه یه چیز بدتر بیاد و این دفعه خود بچه تاس میندازه، جعبه‌ای میاد، جعبه A رو باز میکنه و میبینه که یک هدیه خوب توش بود و حالا جعبه B رو باز میکنه می‌بینی که جعبه B کادوش بهتر بود. با کمال تعجب اینجا همون حس منفی هست ولی کمتر از زمان نیست که خودش این جعبه‌ها رو انتخاب کرده ولی بیشتر از زمانیست که اون فرد براش تاس انداخت. شما به همین داستان میتونید هفته‌ها فکر کنی که خودت تاس انداختی یا اون تاس انداخت. پس پیامی که ما می‌گیریم این هستش که هر قدر شما احساس کنی در تصمیمی که می‌گیری خودت به صورت مستقیم یا غیر مستقیم تاثیرگذار هستی، احساس پشیمانی و حضرت بیشتر میشه و این مطالعات نشان دهنده همین قضیه هستند. حالا شما اگر فکر کنی فکر می‌کنی که تاس اصلاً مقوله غیرمنطقی که حالا خودم بندازم یا کس دیگه ای بندازه چه تاثیری داره؟ ولی خب در اصل اگر با تخته بازها صحبت کنی می‌بینی که اصلاً اجازه نمیدن که تاسشون رو شخص دیگهای بندازه و در واقع یک نوع Magical think یعنی ما در روانمون یک تفکر جادویی داریم و هرجا خودمون فکر می‌کنیم که در به وجود اومدن چیزی نقش داریم سریعاً احساس پشیمانی و حسرت می‌کنیم و نقش بالقوهای دارند و حالا وای به حال زمانی که ما آگاهانه این رو انتخاب می‌کنیم؛ یعنی تو بیای توی جعبه رو بررسی کنی و ببینی اون گزینهای که تو بهش رأی دادی گزینه خوبی نبوده. همین داستان ساده ببینید که چقدر تبعات داشته. حالا یک مثال ساده براتون می‌زنم. یکی از شایع‌ترین پشیمانی‌ها و حسرتها در انتخاب شریک عشقی و شریک زندگی است. مثلاً اگر این شریک رو کس دیگهای برای شما انتخاب کرده باشه مثل پدر یا مادر و وقتی این انتخاب بد از آب در بیاد اونقدر شما احساس پشیمانی و حسرت نمی‌کنید تا وقتی که این انتخاب، انتخاب خودتون بوده باشه. از همین جا شما متوجه میشید که اگر بسیاری از افراد گفتند گریز از آزادی یعنی چی؟ یعنی به نظر میاد وقتی شما احساس agency، فاعلیت داری و میتونی یک چیزی رو انتخاب بکنی، این حس شما را همزمان بالقوه مستعد پشیمانی میکنه که یکی از دردناک‌ترین حس‌های منفی است که پس میتونی متوجهشی که چرا انتخابهای ما بار منفی می‌تواند برامون داشته باشد. تناقض انتخاب که هر چقدر انتخابهای ما بیشتر شه، احساس سرخوردگی ما بیشتر میشه چون میتونیم فکر کنیم که ما میتونستیم انتخاب بهتری داشته باشیم و باز به نوعی اینجا شما از روان درمانی برمیگردید که به شما تاکید می‌کنند که شما مسئول انتخابهای خودت هستی و باید پاش وایسی ولی می‌بینی روان انسان خیلی پیچیده است و یه جوری اومد نیومد داره و اگر زیاد بگی که خودت کردی و خودت باید پای انتخابات وایسی خیلی کمکی به افراد نمی‌کنیم و می‌فهمی که انسانها چرا سعی می‌کنند که progect کنند، تو انتخاب کردی، من انتخاب نکردم، تو این کارو کردی، من این کارو نکردم. برای اینکه از مقوله حسرت و پشیمانی چون می‌بینی که روان چقدر پیچیده است. اینکه مثلاً من تاس بندازم یا خودش تاس بندازه، مثلاً یا وقتی که شما دیمی از درون خودت انتخاب می‌کنی که کدوم گزینه باشه انگار یک نوع فاعلیت انجام دادی. من باز یک سری فایل خدمتتون داشتم که دیدین وقتی این افراد بیشتر سکه و تاس مینداختن بیشتر اختلاس می‌کردن چون میتونستن که اون اختلاس و سوءاستفاده رو بندازن گردن تاس. وقتی که اینور کار میدونستن که غیر از خودت هیچکس مسئول نیست یعنی وقتی که ما یه تصمیم اشتباه می‌گیریم هی به خودمون میگیم که ببین ببین فقط خودت مقصر این اشتباه هستی و هیچ کسی جز خودت مؤثر این اشتباه نیست. این مقاله‌ای بود که در کتاب بهش اشاره کرده بود و من با جزئیات و مثال‌های بیشتری خدمتتون توضیح دادم. این داستان ذهن خود من رو هم درگیر کرده که چرا بچه‌ها از ۵ سالگی درگیر این شدند و اون گزینه‌ای که از دستت و بهتر در اومده حالت رو بگیره، یک تکاملی توی مغز اتفاق میافته که این شکل میگیره در صورتی که توی کمترش نیست. باز گزینه relief اینکه بدتر در اومد و حالم بهتر رو به تأخیر بندازه و اینها همش برای من سواله. حالا یک مقاله دیگر رو براتون میگم و امیدوارم که این مقاله‌ها رو که براتون میگم باعث شود که خلاقیت شما هم تشویق بشه. بیاید مقاله دیگر رو ببینیم که اسمش هست becoming kinder، در واقع مهربان شدن، در واقع انتخابهای خیرانه و شکلگیری حسرت و یا پشیمانی بین فرد. عزیزان من همین جا در همین کتاب pink میگه که ما دو نوع حسرت و پشیمانی داریم: پشیمانی درون روان و پشیمانی بین روان. پشیمانی درون روان یعنی چی؟ یعنی اینکه من یک انتخابی کردم و این انتخاب بد در اومد. پشیمانی بین فردی یعنی چی؟ یعنی پشیمانی که یعنی یه کاری رو با یک فردی انجام دادم که الان حس می‌کنم ای کاش این کارو با اون فرد انجام نداده بودم، ای کاش در حق اون حرکت منفی را انجام نداده بودم. از نظر تکاملی موندند که پشیمانی فردی یا پشیمانی درونی با همدیگه شکل میگیره یا با تأخیر از هم؟ یعنی اینکه شما میری یک ساعت می‌خری و می‌بینی که ساعت خوب در نیومده و این میشه یک میشه پشیمانی فردی و حالت دیگه ای وجود داره که مثلاً کسی از شما سؤال میپرسه اون رو بعد راهنمایی میکنه یا بد جوابش رو میدی و اینجا میشه پشیمانی بین فردی. حالا در این کتاب اومده که این یکی از فتح باب‌های Daniel pinke ببینیم که در این مقاله چه چیزی میخواد بگه؟ این یک آزمونی رو به کار برده به نام برچسب‌های آزمون برگردان‌ها sticker test. داستانش اینجوریه، اجازه بدید ساده اونو براتون بگم که ۵ تا جا هست و فرد باید این برچسب‌ها رو توی این ۵ تا بچسبونه و اگر این پنج تا را درست چسبوند بهش جایزه میدیم. حالا بین فردی رو چه جور می‌سنجند؟ باز هم بگم که این آزمایش بین کودکانه. ۵ تا برچسب میچسبونه و وسط چسباندن این برچسب، اون آزمایشگر به کودک میگه که اینجا ۶ تا برچسب داریم و یکیش اضافه اومد، میخوای این یه دونه رو بدیم به بچه بعدی که بعد از تو میاد تست رو انجام میده؟ توی اکثر مواقع بچه‌ها گفتن نه و شما اگر که بچه ۶ الی ۷ ساله داشته باشی نمی‌ده و میخواد خودش نگه داره و اینکه میگه حالا شاید بدیم به اون به درد اون بخوره و وقتی که بچه بعدی میاد در اصل به اون چهار تا برچسب میدن و میگن که چون تو چهار تا داشتی و یک دونه کم داشتی برنده نشدی و به اون کودک میگن که اگر تو اون یکی برچسب رو به این کودک داده بودی این هم جایزه می‌برد. اینجا چیزی به نام پشیمانی بین فردی شکل میگیره. اینجا متوجه شدند که باز از نظر سنی همون دینامیک هست و میبینن که تا همون سن ۵ سال زیاد فرقی نمیکنه و احساس بدی نمی‌گیرند ولی سن بالای ۵ سال، ۶ سال مخصوصاً نزدیک به ۹ سال بچه خیلی احساس پشیمانی و ناراحتی میکنه؛ یعنی میگه که‌ای بابا ای کاش عکس برگردونم رو به اون می‌دادم و چه کاری بود که ندادم. باز توی همین آزمون اومدن کار دیگه ای رو انجام دادن، یک حالت دیگش همون تاسه و گفتن که این شیشمی رو آگه بخوای بگیری باید تاس بندازیم اومدن که آهان تاس مثبت شد و این ششمی پس برای خودته و در این حالت ازمیزان پشیمانی و ناراحتی اون بچه خیلی کمتر شده، پس تا اینجای کار همون تأیید میشه و همین احساس پشیمانی تا وقتی که خودم فاعل باشم بیشتر مؤثر هستش اون بچه خیلی کمتر شده وپس تا اینجای کار همون تأیید میشه و همین احساس پشیمانی تا وقتی که خودم فاعل باشم بیشتر مؤثر هستش حتی در کودکان ۵ الی ۶ سال. منتها این مقاله چه چیزی داشت که نویسنده به اون اشاره کرد و در قسمت سوم پژوهش دیدن بچه‌هایی که دچار حسرت و پشیمان میشن وقتی که قرار باشه اون بازی رو با یک بچه انجام بدن، توش بخشنده‌تر میشه؛ به عبارت دیگر اون احساس حسرت و پشیمانی، درس عبرتی برای او میشه تا سری بعد بیایم انسانی‌تر برخورد کنیم. همونطور که اسم مقاله هست مهربانتر باشیم یعنی انتخابهای خیرانه و مقوله حسرت و پشیمانی رو حل بکنیم که این جز فتح باب‌هایی هست که Daniel pink که ببین وقتی شما احساس ندامت و پشیمانی داری مهربون تر میشی و در کتابش گفته انسان‌هایی که احساس حسرت و پشیمانی می‌کنند به دیگران به دیده محبت آمیزتر نگاه می‌کنند. پس شاید یک ارزش این احساسی که میگن هیچ وقت غصه و پشیمانی نخور این هستش که در واقع شما وقتی که پشیمون میشی، بخشنده‌تر میشی. دیدی که کودکان ۶ الی ۷ سال هم همینطور بودند. یک نکته جالب توی مقاله هم این بود که بعد از اینکه بخشندگیش تموم میشه میگن که عکس برگردان اون یکی بچه هم پیدا شد و خدا را شکر اون هم جایزه میبره بچه با عذاب وجدان نره خونه و بچه میگه آیا اون هم میبره؟ بقیه میگن بله اون هم جایزه میبره. پس این پژوهش‌ها یک فتح بابی بود که Daniel pink انجام داد بیایم ببینیم که اون دیگه توی مطالعات خودش چه چیزهایی رو به عنوان سند میاره که این پشیمانی فراگیره. پژوهش جالبی کرده در مورد مدال‌های المپیک این یکی از همون پژوهش‌هایی هست که خیلی شایع است. کار جالب او این هستش که اگر من بخوام مقاله رو دقیق بخونم when less is more، وقتی کمتر، بیشتر هست که این یکی از مقالات کلیدی در مورد مقوله حسرت و پشیمانی هست. تفکر خلاف واقع و احساس رضایت در میان مدال بران المپیک که در سال ۱۹۹۵ چاپ شده و و نویسنده Victoria vedbek و Tomas Gilovich هست که من به Gilovich در برنامه‌های خودشناسی خیلی بهش اشاره کردم که اگر یادتون باشه اون احساس اینکه دیگران همیشه نگرانند که اون هویت و ذهنشون و پدیده اینکه همه دارن راجع به شما فکر می‌کنند و نظر میدن و شما در اصل در نورافکن بقیه هستین در صورتی که مردم اصلاً اسم شما را هم یادشون نمیاد. توی این مقاله خدمتتون گفته بودم کار جالبی که کرده اومده عکس گرفته و این عکس مدال گیرنده‌های المپیک بارسلون در سال ۱۹۹۲ رو زیر نظر گرفته و چیز جالبی که دیده این بوده چهره‌ها رو وقتی گذاشته حتی یک نمونه‌اش در کتاب Daniel هست که در اصل برنده طلا چهره خیلی خندانی داره، برنده برنز هم چهرهاش خیلی خندانه ولی برنده نقره که مقام دوم داره انقدر چهره خندانی نداره و در اصل مردم اومدن به نفرات بی طرف که نمیدونستن مدال اونها چی هست نمره دادند. در اصل طلا که خیلی بشاش و خندان بوده و برنده برنز هم همینطور خندان بوده ولی سوالی که هست، این هست که چرا برنده نقره زیاد خندان نیست؟ در واقع اسم مقاله به همین برمیگرده که چرا اونی که برنز گرفته از اونی که نقره گرفته خندان تر و بشاش هست؟ اینجوری صحبت میکنه که در واقع ما چیزی داریم به نام تفکر خلاف. در واقع که یکی از مسائل مهم روان است. وقتی میگم خلاف واقع شاید ترجمه خوبی انجام ندادم و باید به یک ترجمه بهتری فکر کنیم. چون خیلیها اینطور فکر می‌کنند که یعنی تفکر خرافی و غیر واقعی ولی نه اینطور نیست.counter factual یعنی اون چیزی که میتونست اتفاق بیفته ولی اتفاق نیفتاد. میگن در سلامت روان شما، counter factual ها بی نهایت وجود دارند. شما وقتی تصادف می‌کنی میتونست دو تا حالت به وجود بیاد، میتونستی اصلاً تصادف نکنی، میتونستم توی این تصادف پاهام قطع بشه. نتیجه این دوتا خیلی فرق میکنه که اگر counter factual این باشه که میتونست اصلاً تصادف اتفاق نیفته، در واقع خیلی احساس بدی داری و خیلی احساس افسردگی می‌کنیم ولی در واقع اگر تفکرت بر خلاف این باشه که خدا را شکر خودم چیزی نشد اینجا شما احساس خوبی داری. ولی اگر از اجازه بدید من از لغت خلاف واقع استفاده نکنم چون لغت درستی نیست و بهتره بگم تفکر خلاف اصول و خلاف داده، تفکر خلاف رخ داده و باید یه همچین چیزی رو بگم. میگه که ما دو نوع میتونیم داشته باشیم: یکی زمانی هستش که میتونست از این بدتر باشه که به این نوع تفکر میگه تفکر if only و یکی دیگه اونیه که خوبه که اینجوری شد، at least، حداقل این رو داشتم. نگاه کن مثلاً وقتی که دزد بیاد گوشی شما رو بدزده شما میگید باز خدا رو شکر که شناسنامه نبرد که این میشه همون تفکر at least. ولی هم میتونی فکر کنی که اگر اینو دزد نبرده بود اگر گوشی رو چسبونده بودم به خودم این میشه تفکر خلاف واقع که ۸۰ درصد تفکرات خلاف ما اونوری هست یعنی تفکر if only. من یادمه که این رو به صورت یک طنز می‌گفتند که طرف رفته اداره آگاهی و گفته که ماشینم رو بردن و بهش گفتن که برو خدا رو شکر کن که خودت توش نبودی. ولی چیزی که Daniel میگه آینه که counter factual ما، if only هست و فقط ۲۰ درصدش at least. حالا توی همین مدال المپیک چی می‌شود؟ if only این رو میگه آگه من ۵ ثانیه زودتر رفته بودم طلا بود. گفتیم که ۸۰ درصد تفکرات خلاف واقع ما if only هست. ولی اونی که برنز برده میگه که من حداقل خدا رو شکر یک مدال بردم، میتونستم اصلاً مدال نبرم و اگر نفر چهارم بودم اصلاً روی این سکو نبودم و در واقع at least، یه دونه مدال بردم، اینطور فکر میکنه که اگر نیم ثانیه یا دو دهم ثانیه زودتر رسیده بودم، این مدال طلا الان برای من بود و نشون داده بود که برنزبرها حالشون از نقره برها خیلی بهتره. حالا همین رو در مورد فجایع میگیم مثلاً اونهایی که توی زلزله یا یک سونامی هستند گاهی اوقات می‌بینیم اینطوری فکر می‌کنند که خونم خراب شد، حداقل اینه که خودم و بچهام سالمم تا اونی که می‌گفت اصلاً ای کاش اینجا خونه نخرید، اصلاً تو این شهر نیومده بودم. حالا در کتاب به حق اشاره میکنه و میگه که این پژوهشهایی که یافتههای عجیبی ممکنه که دیگه هیچ وقت تکرار به مقاله دیگهای اشاره میکنه که خالی از لطف نیست که من اشاره مختصری به این دو مقاله هم بکنم. یکی اومده المپیک ۲۰۱۴ آتم رو دنبال کرده، توی اونهایی که جودوکار بودن و اونهایی که مدال طلا نقره و برنز آوردند و بین ۸۴ تا بازیکن و ۳۵ کشور مختلف. منتها اومده چی رو بررسی کرده. من به زودی بحثی رو براتون خواهم داشت و الان دارم آمادش می‌کنم بعد از صحبت از خودکشی روح و جن و اینا یک ذره شاد باشیم و کتابی که دو سه هفته آینده بهتون معرفی خواهم کرد، روانشناسی طنز است. به نظر من که خیلی جالبه و یک کتاب بسیار علمی است که چرا می‌خندیم به جوکها و چیش خنده دارد؟ خیلی قشنگ یک سری پژوهشهایی هست که آگه یک جا رو دستکاری می‌کنیم دیگه خندهدار نمیشه و در واقع اصلاً ما برای چی می‌خندیم؟ اینکه چیزی به عنوان طنز وجود داره و نقش اون در زندگی ما چیه؟ اصولاً طنزهای خوب چه ویژگیهایی دارد؟ حالا یکی از چیزهایی که تو این کتاب بهش اشاره میکنه، این هستش که ما دو نوع خنده داریم که خیلی از چیزهای شناخته شده پزشکی و روانشناسی هستش و ربطی به کتاب نداره که یک نوع خنده duchenne داریم و یک خنده غیر duchenne اینکه اگر به شما بگن که بخند سعی می‌کنی یک لبخند رو بزنی ولی نکته مهم که وجود داره این هستش که میگم بعضیها چشاش هم میخنده آیا این رو شنیدین که در اصل در خنده‌ی ی duchenne چشم‌ها هم میخنده و خیلی سخت میشه اداش رو درآورد ولی راحت میشه لبخند زد و در واقع اینکه شما بتونی ادای خندیدن duchenne رو در بیاری خیلی دشواره و این نوع خنده رو میشه کاملاً توی چهره دید و حتی میگن چشماش هم خندان از خوشحالی چیزی که توی مطالعات نشون داده بود این بود که این نوع خنده و برای اینکه خستهتون نکنم، خلاصه میگم هر نوع از خنده توی برنده مدال طلا و برنز ۳۱ نفر بود ولی توی نقره یک نفر بود و خنده duchenne در طلا و برنز ۴۰ تا بود در صورتی که در نقره ۹ تا بود و بسیاری از اونها خندهشون غیر duchenne بود و وقتی اومدن چهره کسانی که نقره گرفته بودند رو نگاه می‌کردن دیدن که اونا هم دارن ولی خندهشون از ته قلب نیست و این رو تازه داور بیطرف که نمیدونسته طرف چی برده قضاوت کرده. مقاله سومی که daniel به اون اشاره میکنه و میشه گفت تأیید کننده است، برای سال ۲۰۲۰ هست و این دفعه اومده المپیک ۲۰۰۴ و ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ رو بررسی کرده و تعداد ۴۱۳ مورد را توی اون بررسی کرده و برای اینکه کار دیگه قاطع باشه این چهره رو نداده به داور بیطرف تا نظر بده. چیز جالبی که هست در واقع به صورت یک نمودار هست که من قسمتی از این نمودار رو براتون میگم. اون مقدار بیان هیجانی در چهره اونی که طلا برده ۳.۷ درصد توسط کامپیوتر خندان دیده شده اونی که برنز برده ۲.۱۵ و اونی که نقره برده ۱.۱ یعنی تقریباً بیان هیجانی در برنده برنز دو برابر برنده نقره بوده. بعضی‌ها میگن که شاید اونی که نقره برده، بار دوم بوده که مسابقه می‌داده یا بار اولش بوده که اومده به المپیک و همه اینها رو کنترل کردند مثلاً برنده طلا بوده، حالا برنز گرفته یا نقره گرفته و همه اینها رو بررسی کردند و حتی گفتند که شاید مثلاً چون جودو ورزشی بوده که یک به یک بوده روی روحیشون تأثیر گذاشته، همه اینها رو بررسی کردن ولی باز گفتند پس اونی که توی مسابقه دومیدانی بوده چی؟ همه اینها رو کنترل کردند و تقریباً به نظر میاد که مثل اینکه درسته و به نظر میاد که هم هوش مصنوعی، هم داور بیطرف، هم سنجش خنده در چهره اونهایی که نقره می‌برند، ضعیف‌تر از کسانی هستند که برنز بردند. این میشه گفت یک نوع حسرت هست چون که اونی که بروز میبره حداقل خوشحال هستش که رفتم روی اون سکو و مدال گرفتم در صورتی که اونی که نقره میبره خودش رو با اون کسی که طلا گرفته مقایسه میکنه. خوب پس تا اینجای کار متوجه میشیم که Daniel چی گفته و ما وقتی که حسرت می‌خوریم در طی حسرت خوردنمون ۸۰ درصد مواقع فکر اونوری می‌کنیم که باید بهتر از این می‌شد در صورتی که ۲۰ درصد از مواقع میگیم خدا را شکر که اینطوری شد و از این بدتر هم میتونست اتفاق بیفته. مقاله بعدی که بهش اشاره میکنه این هست. پس تا یه اینجای کار چند تا چیز رو دیدیم و این مقالهای که الان میخوام بهتون بگم یه ذره بیشتر باید راجع بهش فکر کنیم. چه مکانیزم پیچیده‌ای از حسرت را باید چک کنیم. اجازه بدین تا این مقاله رو بهتون توضیح بدم که خیلی در مباحث خودشناسی تأثیر دارد. نگاه اول یک مباحث ساده است ولی خیلی مبحث عمیقی رو میپردازه که این مقاله جز شواهدی هستش که Daniel pink میاره و میگه که حسرت ارزش داره و اونقدر که شما هم فکر می‌کنید، حسرت یک بعد منفی داره شما منفی فکر نکنید. دوستان یک ذره تمرکز کنید و دل به کار بدید که خیلی مبحث مهمی داره میاد و شاید من این مبحث رو اصلاً بخوام به صورت خودشناسی به صورت جداگانه خدمتتون بگم. این اصطلاح رو یاد بگیرید و حتی اگر خواستید یادداشتش هم بکنید. EOC), evocation of commitment) یعنی چی؟ یعنی وقتی که دارم توی یه کاری می‌بازم و یک کاری داره بد پیش میره من بیشتر توش مایه می‌زارم چون اگر ببازم احساس بد و پشیمانی و حسرت زیادی رو حس می‌کنم. واضح بود یا یک بار دیگه بگم که این یکی از موارد مهم روانشناسی فرد هست و روانشناسی سازمانی و حتی نظریه سیاست کثیف و کلی آدمها راجع به این نظریه، نظر میدن از کوچ های موفقیت بگیر تا سیاستمداران. میگن که ما با EOC چطور باید رفتار کنیم؟ افزایش تعهد توی اینستاگرام و شبکه‌های مجازی. باز من توی این مباحث انگیزشی یک کاریکاتوری دیدم و شما هم میتونید پیداش کنید که یک فردی هست که توی معدن داره کلنگ میزنه و فرض کنید که ۱۰ متر رو کنده و یک معدن الماس است که خیلی کم مونده بهش برسه و خسته میشه و ول میکنه میره و اون یکی که هست کلنگ بعدی رو میزنه و به معدن الماس میرسه گ. نمیدونم این رو دیدید یا نه ولی این خیلی شایع هست و توی سبکهای انگیزشی این رو خیلی میگن که ول نکن، خسته نشو و ناامید نشو و کار رو تا آخر به سرانجام برسون و این یک شعار انگیزشی خیلی مهم هستش که می گویند برندهها، اونهایی هستند که جا نمی‌زن ولی لااقل روانشناسی فردی نشون داده که این یک صفت فردی هست، پشت کار داشتن، تسلیم نشدن. ولی دیدن که شما قبل از اینکه گیر تسلیم شدن بیفتی گیر EOC میافتی و میگی که من که تا اینجای کار اومدم حیفه که بقیهشو ادامه بدم، شروع می‌کنی به ادامه کار، همینجوری میری جلو و آخر سر حس می‌کنی که عمرت رفت. مثلاً به یه رشته تحصیلی رفتی که فکر می‌کنی، خوشت نمیاد و فکر می‌کنی که عمرت به فنا رفته. مثلاً بهت میگن که چرا خوب ول نمی‌کنی این رشته رو رها نمی‌کنی؟ بعد تو میگی که مثلاً ۱۰ ساله که من رشته رو خوندم بعد حیف نیست که ولش کنم برم سر یه رشته دیگه پس این میشه EOC. یا مثلاً فرض کنید که با یک نفر در یک رابطه هستین و میگید که من دو ساله که با این شخص توی رابطه هستم و یهویی ولش کنم بره که این میشه همون داستان EOC. حالا بذارید که یک مثال براتون بزنم مثال سیاسی که داستان افغانستان هست که همه آمریکا رو سرزنش می‌کردند که بعد از ۲۰ سال چرا یک دفعه ول کردی رفتی و پشت افغانستان را خالی کردی. حدس می‌زنم ولی این رو نمیدونم که با توجه به کتابهای سیاسی که خواندم احتمالاً اتاق فکرهای اونها گفتن که EOC نباید باشی مثلاً چون می‌گفتن شما دو تریلیون دلار اینجا پول گذاشتی و اونها می‌گفتند که آره بهتر از اینه که ۵ سال دیگه بمونی و اون وقت ۳ تریلیون دلار اینجا بزاریم. اینکه شما در اشتباه و خطای خودت پاگذاری کنی و پافشاری کنی و اینکه الان اگر کوتاه بیام، همه پشت سر خودم را از دست دادم میگن EOC و این هستش که این پافشاری کردن و موندن توی یک راه رو بیشتر دچار افراد نخبه میشه و اونها بیشتر گرفتار EOC میشن و ول نمی‌کنند چون فکر میکنن اگر ول کنن همه زحمتهاشون به بار میره و دوباره ادامه میدن و چند تا کلنگ دیگه هم می‌زنم. جالب است. قانون دیگهای هست که به قانون اول چالهها معروفه که اگر خیلی از سیاستهای اقتصادی و نظامی را نگاه کنید میگه که شما همش دارید ضرر می‌دید و میگه که نه آگه ما الان کوتاه بیایم این ۲۰ سال، ۱۰ سال، ۱۵ سال همه به باد هوا میره یعنی ضرر میده در صورتی که میگن در مدیریت فردی و سازمانی، Should be prospectively rather than rational، یعنی انسانها باید برای آینده خردمند باشند نه گذشته و انسانها باید برای آیندشون به صورت خردمندانه بیندیشند نه گذشتهشون. شما باید اینطوری فکر کنی، درسته که اینجا ۱۵ ساله زحمت کشیدم الان در پروژهای هستم که شکست خورده پس اون پروژه رو باید ولش کنیم و اون پروژه هیچ تاثیری نداره و حالا شما فکر کن که ادامه مسیر به سودته یا ضررته که اکثر افراد در طول این مسیر و محاسبه گذشته را انتخاب می منند که اگر من ادامه ندم خیلی ضرر می‌کنم، اون پول‌های خرج کردم، اون پروژه مثلاً من الان ۱۰ ساله دارم خرج می‌کنم که این ساختمون و این پاساژ رو بسازم ولی هنوز به هیچ جا نرسیدیم و میگه که من چرا اینو رهاش کنم، همه زحمتهام خرج‌هایی که کردم از بین میره و به این میگن EOC. این موندن بیشتر آفت ذهنه توی سیستمهای پیشرفته تا رهاش کردن. این‌ها همه مربوط و اشاره شده در مقاله Daniel pink اینکه بیشتر می‌کنی و میگی که من تا اینجاشو کندم، چرا بقیهشو نکنم و بهش میگن که تو هرچی می‌کنی، داری پایینتر میری و این یک پژوهشی است که احتمالاً کسانی که رشتهشون روانشناسی است اون رو شنیدن. پژوهش یا آزمون martin shoobik معروف است که اون یک اقتصاددان آمریکایی بود که داستانش از این قرار هست که اون در سال ۱۹۷۱ این کار رو میکنه مثل فیلم گرگ وال استریت که میگه که این دلار رو از من چقدر می‌خری که از ۵ سنت شروع میکنه و یک دلاری رو نشون میده و به اون طرف میگه که این رو از من چند می‌خری و طرف میگه ۵ سنت. منتها یک قاعده ساده توش وجود داشت که اگر تو گفتی ۵ سنت و یکی دیگر گفت ۱۰ سنت، من به اون کسی که گفته ۱۰ سنت می‌فروشم اما گیرش این هستش که تویی که گفتی ۵ سنت یعنی نفر دومی هستی که گفته باید ۵ ست به من بدین. متوجه شدین داستان چی شد؟ یعنی من ۵ سنت اضافه را به نفر دوم می‌فروشم و نفر اول باید ۵ سنت به من بده و اینجای کار معمولاً این اتفاق میافته، اون نفری که گفته ۵ سنت و اون کسی که گفته ۱۰ سنت میگه که چرا من ۵ سنت الان مفت ببازم پس میگم ۱۵ سنت پ ۱۵ سنت برای یک دلار خوبه دیگه چون ۸۵ سنت گیرم میاد ولی غافل از اینکه اونی که ۱۰ سنت هم گفته همینجوری الکی وامیسته و نمیگه که من این ۱۰ سنت رو الکی برای چی ببازم پس منم سهم خودم رو می‌کنم ۱۵ سنت و همینطوری به بالا میرم، اینقدر میرم بالا تا می‌رسم به ۹۵ سنت. میدونی عقلانیش هم این بوده که شما از یک دلار بالاتر اینو نخرید. ذ ولی چیزی که آزمایش نشون داده بود این بود که افراد به طور متوسط این رو تا ۲۰ دلار به بالا میرن یعنی یکی میگه ۲۰ دلار و دیگری میگه ۹۹/۱۹ سنت و هر جفتشون ضرر می‌کنند و به عبارت دیگر چه اتفاقی میافته که این رخ میده؟ همون داستان EOC هست. طرف میگه که من تا اینجای کار اومدم و اگر کوتاه بیام پول از دست میدم در صورت اینکه غافلیم از اینکه اگر کوتاه نیاد بعداً باید ۱۹ دلار از دست بده و این هم میشه گفت که اگر الان کوتاه بیام ضررهای قبلیم چی میشه و شما به این نیت ادامه میدی تا سود کنی ولی خب ضررت بیشتر میشه و چک کردن دیدن که بیشتر مواقع جنگها هم دقیقاً همین طوری و دو تا کشور با همدیگه می‌جنگند و میگن که اگر ما الان کوتاه بیایم، تمام اون خون‌ها و تمام تلاشهایی که کردیم، به هدر میره دیگه پس بازم می‌جنگیم و اون انقدر میره بالا و هر دوی اینها میان یک دلار رو به اندازه ۲۰ دلار می‌خرند و در واقع سود رو کی میبره؟ سود رو martin shoobik میبره. سود رو کی میبره؟ اونهایی که اسلحه می‌فروشند و این افراد در حقیقت گیر EOC افتادن که مبحث کاملاً جدیه که فکر می‌کنم توی زندگیه روزمره شما هم اتفاق بیفته. به عبارت دیگر من از کجا بفهمم که باید اراده به خرج بدم و اون قدم آخر رو برم یا اینکه متوجهشم که توی تله martin shoobik افتادم و هی تو بیشتر سرمایه میذاری نه به این هدف که فکر کنیم، هدفت برات مهمه بلکه به این هدف که فکر می‌کنی باختههام پس چی میشه؟ غافل از اینکه هر قدمی که میری جلو باختههاتم بیشتر میشه و خلاصه بیایم ببینیم که داستان martin shoobik چطور به EOC مربوط میشه؟ به مسئله حسرت مربوط میشه؟ قبلش اجازه بدین تا من ۵ دقیقه اگر خسته نمیشید راجع به EOC بیشتر توضیح بدم چون یک مسئله خیلی به درد بخور هستش و مثلاً من توی یک رابطه هستم، توی یک بیزینس هستم و توی یک رشته هستم و حیف که الان جلو نرم و اینجوری می‌بینیم که چه جوری EOC با پشیمانی عجین هستش که اگر من نرم جلو باختههام چی میشه؟ از کجا بفهمم که پشیمانی هست یا EOC هست؟ چند تا مورد را بررسی کردن و دیدن که EOC بیشتر توسط مسئول اون اقدام انجام میشه یعنی اون کسی که انتخاب کرده پس اگر شما این پروژه خودته و انتخاب خودته و تاس نریختند و در واقع خودت با پای خودت این انتخاب می‌کردی مثل اون بچه‌هایی که گفتیم در مقایسه با اینکه خودشون تاس میریزن یا بقیه براشون تاس میریزن، اونی که اولین حرکت رو زده اون بیشترین امکانش هست که توی EOC گیر کنه. پس احتمالاً وقتی که در مورد پروژه افغانستان شروع می‌کردند گفتند که اونایی که شروع کننده جنگ بودن، توی جلسه حضور نداشته باشند چون اونها با EOC میخوان قضاوت کنن. مورد ۲ این هستش که همش دارن شواهد گذشته رو بررسی می‌کند و همش میگن که این باعث شد این کارو بکنیم، اون باعث شد این کارو بکنیم و اگر این کارو نمی‌کردیم اون حجم گفتمان در گذشته اتفاق نمی‌افتاد در صورتی که گفتیم در EOC ما باید آینده نگر باشیم که EOC بدخیم گیرمون نیاد پس اگر یکی همش داره گذشته را توجیه میکنه این رفتار اون بوی EOC میده. شما اگر داری رشتهای رو توجیه می‌کنی مثلاً اینکه بهت میگن که چرا این رشته رو رفتی، میگی که اون زمان کنکور اینطوری بود و همه این رشته رو می‌رفتن پس شواهد گذشته در ذهن تو پررنگ است پس احتمالش هست که تو هم گیر EOC افتاده باشی. مورد دیدن افرادی که تبحر خاصی توی حوزه خاصی دارند و متخصص اون حوزه هست بیشتر از همه گیر EOC افتادن برای همین اتفاقاً باید توی تصمیم گیریها، نظرات انسانهایی که مثلاً بگن آقا شما نظر نده و بگن که شما کارشناس این مسئله نیستی ولی از دور که دارم نگاه می‌کنم نظر من یه کار بیهوده است و هی داری توش می‌ریزی و اصلاً پر نمیشه. پس به نظر من سعی کنید افرادی که توی اون رشته نیستند رو دعوت کنید و از اونها نظر بخواید. مثلاً خودم الان میخوام EOC توجیه کنم، مثلاً پروژه متادون که در ایران خیلی پررنگ شده که آیا ما باید کلینیکهای متادون رو ادامه بدیم یا نه؟ مثلاً میگیم که ۸۰۰۰ کلینیک متادون داریم ما در ایران و الان میگیم که آیا ما باید به کلینیکهای متادون ادامه بدیم؟ مثلاً ممکنه بگیم که پس این ۸۰۰۰ تا کلینیک چی میشه؟ من تمام عمرم رو تو این رشته گذاشتم و من صاحب نظر متادون شدم، پس اینجا میتونم تحت تأثیر EOC قرار بگیرم. پس من باید حواسم باشه که فرض‌هایی که در جلسات میگم تحت تأثیر EOC نباشه. میتونم به یک شخص دیگه ای که اصلاً با متادون آشنایی نداره بگم که بشین و به نظر تو این نظام کلینیک‌ها چطور هستند؟ تو نظر بده چون من توی این حوزه domain relevant experience دارم و این یعنی چی؟ یعنی تخصص و تبحر خاص همان حوزه. باز یک چیز دیگه پیدا کردن که گفتن که اون افرادی که گفتن این پروژه شکست بخوره یا این پروژه تعطیل بشه روی شخص تو و اون هیجان خویشتن شناسی و اون عزت نفست، اون باورت از خودت چه تاثیری میذاره؟ پس من اون موقع حس می‌کنم که زندگیم به باد میره و از بین رفته، حس می‌کنم تمام زحمت‌هایی که که من کشیدم همه اشتباه بوده. خودم زیر سؤال میرم و وجودم زیر سؤال میره و اینجا بوی EOC میگیره. ولی خب طرف میگه که ککم نمیگزه و میرم شغل دیگه و چیزی ازم کم نمیشه، من این رشته تخصصی را دارم، این کلینیک رو دارم، این مرکز رو دارم و هیچی ازم کم نمیشه و به صورت دیگه ای ادامه میدم و اونجا اصلاً بوی EOC نمیاد. میگم که این شاید مبحث جدیدی از خودشناسی باشه که من چگونه باید بفهمم که دارم EOC می‌کنم؟ دارم تو یک چاله سرمایه و زمان می‌ریزم یا دارم به موفقیت که یکی دو قدم اونورتره و اگر دو تا بیل دیگه و یا دو تا کلنگ دیگه زده بودم به هدف رسیده بودم؛ که یکی از چالشهای عمده مدیریتی است. این مثالهایی که من براتون زدم توی در واقع بسیار زیادی مواقع هست و اصلاً کلی متخصص و مربی زندگی و درمانگران جدی زندگی تا برنامه ریزان کلان اقتصادی میگن که باید حواسمون باشه که گیر EOC افتادیم و میگیم ببین که وقتی از افغانستان اومدیم بیرون سرتیتر بسیاری از روزنامه‌ها این بود که بیا دو تریلیون دلارتون سوخت شد رفت هوا ولی این اصلاً نباید توی محاسبه شما لحاظ بشه ولی خب یک مدیر خوب EOC میگه این مسئله اصلاً مهم نیست و گذشته نباید آینده را تحت تأثیر قرار بده و باید بگیم که از الان به بعد قراره چه اتفاقی بیفته و چه خواهد شد. از الان به بعد ادامه رشته چقدر خوبه و این پروژه چقدر خوبه و اینکه بگی آگه الان من اینو تعطیلش بکنم چه عمری از من رفته در صورتی که خب اینو می‌دونیم که اگر تعطیلش کنیم بهتره و بهتر از اینه که ۵ سال دیگه بیشتر ضرر بدیم و اون وقت تعطیلش کنیم حالا پشیمانی از اینجا شکل می‌گیره که کاش بیشتر از این‌ها روی اون وقت نذاشته بودم و متاسفانه پشیمانی بشر شروع میشه که میگه بیخودی ۲۰ سال از عمرمونو گذاشته بودیم اونجا، چرا ۱۰ سال پیش نیومدیم بیرون که حالا این مسئله‌ها شامل مهاجرت، ازدواج و هر مسئله دیگه‌ای می‌شه، شغل، سرمایه‌گذاری و هر چیزی هستش که شما بعداً حسرت EOC رو می‌خورید. تجربه‌ای بهتون بگم که سیستم روانشناسی ضد EOC هست. شعارش این هستش که تسلیم نشو، ناامید نشو و اگر یک کلنگ دیگه بزنی، بردی ولی حواست باشه سیستمی که شما رو توی تله میخواد بندازه سیستم‌های martin roobinky هست و میگه که اگر میخوای توی تله بیفتی باید حس کنی که موفقیت فقط یک قدم اونورتر هست. مثلاً توی سیستم کازینوها میگه ایرادی نیست که شما توی کازینوها یا قمار نمی‌برید و برنده نمیشید و ایراد این هستش که فقط یک قدم مونده بود که ببرم همه چی جور بود فقط یه دو کم داشتم یا دارم بازی می‌کنم و همش میگم که اگر دارم بازی می‌کنم و همش میگم که اگر یک خال برام اضافه اومده بود من بازی رو برده بودم که این دقیقاً همون مقوله حسرت و EOC هست و اون کارهای Gert paskit هست که من فکر می‌کنم باید یک برنامه جدا در مورد کارهای اون بزارم براتون که اومده تفاوت فرهنگها رو بر اساس EOC سنجیده که توی کدوم فرهنگ‌ها است که مردم فکر می‌کنند اگر الان عقب نشین کنیم همه چی از بین میره در صورتی که بعضی از فرهنگها این رو میگه که هرجا دیدی ضرر داره میده بیخیال شو و مهم نیست که گذشته چی بوده و از همین جا قطعش کن. این نویسنده یک نویسندهای هستش که کتابهاش خیلی بحث برانگیز هستش و توی زمینه اجتماعی روانشناسی و جامعه شناسی، کتاب‌های بسیار پرفروشی داره و اینکه چقدر حرفاش علمی هست یا نیست، صحت داره، جای بحث داره. حتی توی آمستردام بوده و کارشناس IBAI بوده. حتی کارشناس کتاب جامعه شناسی هم بوده که معتقد است کل فرهنگهای بشری رو توی ۶ محور میتونیم طبقهبندی کنیم. مثلاً یکی از اونها power distance است، یعنی اینکه چقدر توی اون فرهنگ می‌پذیری که زور یکی از دیگری بیشتره یعنی میشه نقطه مقابل برابری. برای مثال مثلاً توی بیمارستان پزشک ارشد به همه زور یا مثلاً توی محیط کار ما اونی که رئیسه مثل این میمونه که بقیه نوکر اون هستند. اینکه فاصله بین مقام اون سازمان و اون و نفرات بعدی میتونه خیلی زیاد باشه یه جاهایی هم میتونه کم باشه. مثلاً سایز اتاقشون، طرز میزشون، طرز راه رفتنشون. خوب میتونید این رو در نظر بگیرید که در فرهنگ ما power distance بالا هست و توی فرهنگهایی که power distance بالا هست، EOC هم بالا هست چون اونی که احساس میکنه صاحب قدرته اگر عقب بیام خیلی برام بد میشه برای همین هستش که ممکنه توی تله EOC بیفته و اون به این فکر میکنه که الان داری عقب میفتی پس بشین به عقب تا آبروت بره در صورتی که بعضیها این فکر رو دارند که جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. پس این یک مقوله جالب هستش که توی حسرتی دارم پس اجازه بدید که مبلغ یه جوری اینجا به انتها برسونم بگم که ربطش به کتاب چی هست؟ اون مقاله‌ی Jullian که گفته بود اگر شما احساس پشیمانی کنید و ندامت را پررنگ تجربه بکنیم سریهای بد گیر EOC نمی‌افتید. اتفاقاً در این پژوهش این کارو کرده بود که فرد احساس کرده بود که دچار پشیمانی شده بود و بعد گفته بودند که martin roobik بازی کن و اونی که گفته بود احساس پشیمانی و ندامتی داشت توی تله martin roobik نیفتاده بود. یک یافته دیگه که pink بهش اشاره میکنه این هستش که هر موقع احساس حسرت و پشیمانی می‌کنیم من بعد راحت توی EOC نمی‌افتیم. انسان‌هایی که احساس حسرت و پشیمانی ندارند محکومند که انقدر توی EOC بیفتن تا که زمین بخورن. حالا این رو شما در روانشناسی فردی خودتون نگاه کنید و من به عنوان روانپزشک این توصیه رو بهتون می‌کنم که EOC های زندگی خودتون رو نگاه کنید آیا جایی هست که فکر می‌کنید اگر الان عقب بکشم حیثیتم از دست میره پس اون همه زحمتی که کشیدم چی شد در صورتی که به این آگاه هستی که ادامه راه هیچ کمکی بهت نمی‌کن و اگر داری با سرسختی تمام میری جلو ممکنه گیر تله EOC بیفتی. چند تا سؤال‌های قشنگ دیگه ای هست که تو بعداً توی بحث‌های خودشناسی میتونم ازتون بپرسم. سوالهایی که میگه وقتی که این اتفاق نیفتاد و تعطیل شد آیا فکر می‌کنی آدم ضعیفی هستی یا فکر میکنه آدم شکست خوردهای هستی و نگرانی که مردم راجع به تو چی فکر می‌کنند و نگرانی که مردم راجع به تو چی خواهند گفت. پس تو قطعاً توی تله EOC افتادی. بسیار مدیریت سازمانی مهمه و می‌بینی که پروژت به سود نیفتاده پس باید تعطیلش کنی و اینکه اگر الان تعطیلش کنیم ۵۰ میلیارد ضرر کردیم و اگر سال بعدی تعطیلش کنیم ۱۰۰ میلیارد ضرر می‌کنیم این دوراهی ادامه بدم یا ندم و متاسفانه به نظر میاد بیشترشون سیستم روانی و انگیزشی میگه که اگر ادامه ندی، حسرت خواهی خورد در آینده در صورتی که به صورت آماری اومدن نگاه کردن بیشتر افرادی که ادامه دادند، بیشتر حسرت خوردن و احساس پشیمونی بیشتری را داشتن. باید زودتر میومدم بیرون و زودتر جام می‌دادم. دقیقاً توی قمار هم همینطوری هست وقتی طرف از قمار میاد بیرون میگه که اگر همون ۱۰ شب اومده بودیم بیرون همون ۵ دلار رو باخته بودیم اول، ۵۰ میلیون باختیم و حسرت در واقع اینطور شکل می‌گیرد. پس اگر بخواید نگاه کنید در زندگی همه ما تله EOC خیلی بیشتر از تله این هستش که اگر یک قدم جلوتر رفته بودم این اتفاق افتاده بود و این جمله که اگر یک قدم دیگه رفته بودی جلو، این بیشتر تله‌ای هست که دیگران برای شما ساختند. خوب از بحثمون دور نشیم ولی فکر کردم که این براتون کشش داره و جاهای دیگه هم می‌بینیم و راجع بهش صحبت می‌کنم. باز به پژوهش دیگری اشاره می‌کنیم که این هم پژوهش قشنگیه، درگیری ربع orbidental او در تشکیل مغز. ژورنال science در سال ۲۰۲۴. داستان به این صورت هستش و خیلی مختصر توضیح بدم و بحث رو جمع کنم و زیاد خسته‌تون نکنم. طرف میره داخل یه بازی و بهش میگن که مثل یه قرعه کشی هست که بهش میگن اگر اینجا بازی کنی، ۵۰ فرانک می‌بازی و ۵۰ فرانک می‌برید. مثل اینکه میگم دوباره اینجا اگر بازی کنیم، ۵۰ فرانک می‌بازی و ۲۰۰ فرانک می‌بری. حالا همه تو ورژن‌های این موردها است و اینکه دو تا چرخ هستند که بهشون میگه که مثلاً چرخ الف رو می‌خوای یا چرخ ب را می‌خواهی و طرف میاد چرخ الف رو می‌چرخونه و بهش میگن که ۵۰ فرانک بردی و همزمان چرخ ب رو هم می‌چرخوند و این دفعه براش میاد که ۲۰۰ فرانک بردی و اگر اون رو انتخاب می‌کردی الان ۲۰۰ فرانک برده بودی. دو حالت توی پژوهش وجود داره: یکی اینکه فقط چرخ الف می‌چرخه و شما فقط چرخ الف را می‌بینید و حالت دیگری که چرخ ب هم می‌چرخه و شما اون رو می‌بینی و میگی‌ای بابا ای کاش اونو انتخاب کرده بودم اگر اون رو انتخاب کرده بودم، مبلغ بیشتری رو می‌بردم. چون توی سال ۲۰۲۴ هست هنوز یورو جا نیفتاده. بعد اومده روی دو دسته از افراد آزمایش کرده: افرادی که سالمند و افرادی که بیمار هستند و روی پیشانی‌شون آسیب دیده حالا تصادف کردند، بیماری‌ای دارن و اینکه پیشانی اون‌ها دچار آسیب شده. دیده بودن هر دوی این‌ها وقتی یک چرخ را می‌چرخونی می‌برند خوشحال میشن و وقتی می‌بازند ناراحت میشن و شباهت زیادی به همدیگه دارند و با همدیگه فرقی نمی‌کنند، چه از پیشانیت آسیب دیده باشه، چه سالم باشه. اتفاق جالبی که می‌افته این هستش که انسان‌های سالم وقتی چرخ ب رو می‌چرخونن و می‌بینند که می‌تونستن ۲۰۰ فرانک ببرند چهره‌شون میافته و این تغییرات توی هدایت الکتریکی پوستشون هم مشخص می‌شه اما اون‌هایی که پیشونیشون آسیب دیده این اتفاق براشون نمی‌افته و ککشون هم نمی‌گزه که اگر اونی که چرخ در میومد بیشتر می‌بردیم و مثل بچه‌های ۴ ساله میشن و این رو میگن که تجربه پشیمانی چیز بدی نیست و آدم سالم‌ها احساس حسرت و پشیمانی می‌کند که‌ای کاش اون یکی رو برده بودم. حالا این صحبت پیش میاد که این ای کاش توی آدم‌های طبیعی و از ۵ سالگی به بعد شکل می‌گیره و به وجود میاد و این ای کاش به نظر میاد شما را همراهی می‌کنه با تصمیم‌های خوب آینده‌تون. وقتی که این ای کاش رو نداریم مثل کسانی که قسمتی از پیششون آسیب دیده، EOC ها ممکنه راحت‌تر گیر کنند که طرف براش درس عبرت بشه و این‌ها همه بحث‌هایی هستش که من فکر می‌کنم ادامه بدیم. ساعت الان ده و نیم شده و یک ساعت و ۲۰ دقیقه است که در خدمتتون هستم و نمی‌خوام بیشتر از این خستتون کنم و اگر اجازه بفرمایید هفته بعد ادامه کتاب رو خدمتتون بگم و تا اینجای کار شما باید فکر کنید که کدوم قسمت از پشیمانی خوبه و کدوم قسمت از پشیمانی بده؟ پشیمانی چیزهای خوبی داره. مثلاً ای کاش اون کارو می‌کردم. یه جاهایی در دراز مدت می‌تونه به نفعتون باشه و یه جاهایی می‌تونه به ضررتون باشه و این‌ها را اجازه بدید تا هفته بعدی من راجع بهش صحبت بکنم و راجع به اون کتابی که گفتم توی جلسات خودشناسی بیشتر راجع بهش صحبت کنیم و من فکر می‌کنم خیلی مهمن توی مشاوره‌هایی که برای افراد هست. یکی از چیزهای خیلی ساده این هستش که فکر کن که آیا توی EOC گیر کردی یا نه؟ ولی خود کسانی که توی EOC هستند این رو متوجه نمی‌شن و فکر می‌کنند که خیلی دارن منطقی فکر می‌کنند واینکه به خودشون احساس قهرمان میدن که من آدم خستگی ناپذیری هستم در صورتی که تو فقط بیهوده داری زمین رو می‌کنی، قانون اول چال‌ها رو گوش ندادی، هی داری خودتو عمیق‌تر غرق می‌کنی و میگی من که کندم پس اجازه بده تا بقیه‌اش رو هم بکنم. خب این‌ها آخرین مباحث بود و اگر بخوام یکی، دو تا نکته دیگه‌ای هم اضافه کنم، این بوده که توی کتاب بحث‌های دیگه‌ای داره که از یک سری از افراد می‌پرسند که اگر بخوای دوباره زندگیت رو از اول شروع کنی و جور دیگه‌ای شروع بکنی یا نه اگر به صورت یک سؤال کلی مطرح بشه اکثراً جواب منفی میدن ولی اگر بپرسی که حسرت چه چیزهایی رو می‌خوری، جواب اختصاصی‌تر میدن. اجازه بدید که راجع به این‌ها هفته بعدی صحبت کنیم ولی خب جالبه که اکثراً در ابتدا میگن که حسرت تحصیلات رو میخورن ولی بعداً متوجه شدند که این نمونه‌ها سوگیرانه است و بیشتر از دانشجو جماعت پرسیدن و حسرت اون‌ها این بوده که‌ای کاش بیشتر درس می‌خوندم و گوشی نمی‌کردم و حالا اجازه بدین بحث اون روانشناسی طنز رو پیش بگیرم که طرف گفته‌ای کاش به حرف‌های پدرم گوش می‌دادم ازش می‌پرسن که پدرت چی بهت گفته و میگه که اگر که گوش می‌دادم می‌فهمیدم چی گفت من که به حرفاش گوش ندادم که بفهمم چی میگه. پدیده‌ای کاش همین هستش و این پدیده‌ای کاش رو یه ذره باید عمیق‌تر بهش بپردازیم. امیدوارم که ذهنتون رو آماده کرده باشه با این چند تا مثال‌هایی که زدم تا هفته بعد. از توجهتون سپاسگزارم
Document