شماره 325: قدرت حسرت و پشیمانی

بخش دوم
شهریور 1401

شماره 325: قدرت حسرت و پشیمانی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 325: قدرت حسرت و پشیمانی
Loading
/

متن پادکست

عرض سلام دارم خدمت همه علاقه‌مندان و دوستان عزیز ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ هست و ساعت ۰۹:۰۶ می‌خوایم یک برنامه زنده دیگر رو دنبال کنیم و بخش دوم از کتاب قدرت پشیمانی رو با هم مرور کنیم، امیدوارم نکات قابل استفاده و مفیدی براتون باشه و قطع نشه، چون یکی دو روز گذشته شاهد قطع برق بودیم، برق بره وایرلس قطع میشه و بعد این ایرانسلشم از کار میفته و قطع خواهد شد پس امیدوارم این اتفاق نیفته و بتونیم مبحث رو دنبال بکنیم. خب هفته قبل ما راجع به حسرت کلی صحبت کردیم، اینکه حسرت و پشیمانی اصولاً تو کودکان چه جوری شکل می‌گیره؟ اینکه در واقع اکثریت مردم حسرت و پشیمانی را تجربه می‌کنن و مثال‌ها و پژوهش‌هایی را زدیم که بعضیاش به نظر خیلی بحث انگیز و جالب میومد یکی از پژوهش‌ها همون مسئله مدال‌های المپیک بود که من دیدم توجه‌ها رو جلب کرده، روش پیام‌هایی گذاشتن و باز من یادآوری می‌کنم در هر فرصتی سعی می‌کنم یادآوری کنم، پیام‌های PV که اصطلاحاً میاد واقعاً زیاده، شرمنده دوستان هستم نمی‌رسم پاسخ بدم و گاهی شروع می‌کنم فرصتی باشه فراغتی باشه لابلای کارها چند تایشو جواب میدم، بعد می‌بینم دیگه نمی‌رسم پس عذرخواهی می‌کنم اگر می‌فرستید حمل بر بی‌ادبی و بی‌توجهی نشه واقعاً برنامه خیلی فشرده است و شرمنده دوستان خواهم بود نمی‌تونم خصوصی جواب بدم و باز یادآوری می‌کنم پذیرش مراجعه خصوصی آنلاین حضوری غیر حضوری هم ندارم. این یکی از سؤالات خیلی شایع است. برگردیم به همین مسئله پیام‌ها بعضی از کامنت‌ها که به خصوص توی قسمت عمومی میاد به اون مسئله بازه‌های المپیک اشاره کرده بود که خب آره درست میگن دیگه خیلی از مسابقات وقتی افراد به فینال می‌رسند، اونی که برنز می‌بره یعنی مسابقشو برده، اون نیمه نهایی ولی اونی که در واقع رده‌بندی به اصطلاحاً، اونی که در واقع نقره می‌گیره یعنی مسابقه رو باخته، پس میشه انتظار داشت که چهره‌اش خیلی خوشایند و خوشحال نباشه چون آخرین مسابقه‌اش رو باخته، ولی یادآوری کنم که آره تو یکی از مطالعات این ایراد وارد بود که مال جودو بود، طبیعی است که اونی که نقره گرفته یعنی آخرین مسابقه رو باخته خیلی انتظار نداری خنده‌های duchenne در چهره‌اش باشه و بیشتر سعی می‌کنه خودشو شاد نشون بده. اما اون مطالعه اصلی که گفتم ۵ المپیک رو دوره کرده بود، من یه لحظه برای رفع ابهام مسابقات رو براتون بخونم، ببینید هیچ کدوم از مسابقات اون مدل نبوده که دوتا در فینال به هم برسند اونی که نقره می‌گیره بازنده باشه، این مسابقات رو بررسی کرده. دو ۱۰۰ متر، ۱۰۰۰ متر، دو ۱۰۰ متر بامانه، ۱۱۰ متر بامانه، ۱۵۰۰ متر، ۲۰۰ متر، پیاده روی ۲۰ کیلومتر، در واقع ۴۰۰ متر بامانه، ۵۰۰۰ متر، ۸۰۰ متر، تیراندازی دکاتلون، پرتاب دیسک، پرتاب چکش، پرش بلند، پرش ارتفاع، پرتاب نیزه، پرش طولی، پرش سه گام، ماراتون، پرتاب گوی و در واقع اون ۴۱۳ تا اینجوری بودن، یعنی هیچ کدوم از اون‌ها به این صورت نبوده که مثل کشتی، جودو آخر سر اون نقره و طلا منوط به اون مسابقه آخر بشه. پس اون نکته‌ای که بعضی از افراد متوجه شدند، بیان کردند فقط برای یکی از مقالات مصداق مشخص داره که اونم برای مقاله جودو بود که آره اینا آخرین بازیشونو باختن ممکنه روی سکو خیلی خوشحال نباشن ولی بقیه این مسئله رو داشت و به نظر میومد همون تفکر خلاف واقعی که همونطور factual برمی‌گرده که به عبارت دیگر اون کسی که درواقع نقره گرفته پیش خودش می‌تونه فکر بکنه ایفئونلی ما یادتونو گفتیم تفکر خلاف واقع دو نوع داریم: اتلیس و ایفئونلی اتلیس بالاخره اون برنز یه اتلیس فکر می‌کنه خوبه حداقل بالاخره یه مدالی گرفتم روی سکو وایسادم ولی اون نقره‌ایه تفکر خلاف واقعیش ایفئونلیه آگه یه بار یه امتیاز بیشتر گرفته بودم، آگه ۵ متر جلوتر بودم، آگه ۱۰ سانت بیشتر پرتاب کرده بودم چکشو، الان طلا مال من بود پس می‌بینیم که اون به تفکرهای factual اونا برمیگرده. پس اون نکته دقیق ای رو متوجه شده بودن ولی در واقع پژوهشگران این رو لحاظ کرده بودند. باز نکته دیگه‌ای که هفته قبل ناتمام موند داشتیم بحث می‌کردیم این بود که اومده بودن و پرسیده بودن راجع به در واقع پشیمانی‌ها حسرت‌ها اینکه شما تو زندگیتون دارید. از افراد که پرسیده بودند شایع‌ترین حسرت که افراد داشتن، حسرت تحصیلی و شغلی بود. در واقع مطالعه ۲۰۰۵ هست من مطالعه رو براتون بخونم. ۲۰۰۵ بود که در واقع بیشتر مطالعاتی که از افراد کردن پرسیدن ببین حسرت چیو می‌خوری؟ اکثراً اومدن گفتن که کاش بیشتر درس می‌خوندیم، کاش زبانمون رو تقویت کرده بودیم، کاش تا دکترا رفته بودیم، کاش پایان نامه بهتری داشتیم، کاش چند تا مقاله بیشتر نوشته بودیم؛ اما یک عده اومدن اعتراض کردن گفتن این مقالاتی که اینجوریه و تحصیلات با فاصله زیاد از بقیه قرارداد مثلاً آگه شما یک درواقع نمودار هست در کتاب رو نگاه کنید الان نمودار جلوی من در کامپیوتر هست ولی نمی‌تونم نشونتون بدم متأسفانه. تحصیلات و شغل بالاترین بوده، بعدش روابط رمانتیک بوده، بعدش مسائل فرزند پروری بود، ه بعد تفریحات مسائل مالی و سلامتی وغیره. دوستان که افراد حس می‌کنند کاش بیشتر با اونا مبادرت کرده بودیم اما تو مطالعات بعدی اومدن نگاه کردن دیدند خیلی از این مقالات درسته که حتی تو آنالیزها و بررسی چندین مورد نشون داده ولی بیشتر از افرادی بوده که اصطلاحاً intellectual جامعه بودن اونایی بودن که تو محیط‌های دانشگاهایین. لذا میشه انتظار داشت اگر شما خیلی به تحصیلات بها میدی تیپ دانشگاهی هستی بیشترین چیزی که اذیتت می‌کنه، کاش مقالات بیشتری داشتم، کاش دو تا زبان بیشتر بلد بودم، کاش یه جایزه علمی بیشتر برده بودم. وقتی اومدن نمونه رو فراگیرترش کردن یعنی اینی که اومدن گفتن که بیایم تو جمعیت عادی جمعیتی که اصلاً دانشگاه نرفتن و اینا نگاه کنن. تقریباً الگو تا حدی عوض شد و شایع‌ترین پشیمانی‌ها برگشت به مسائل رمانتیک و عاطفی بعدش خانوادگی بعدش مسئله تحصیلی بود. خوب اینجا یه پیام کوچیک برای شما داره چون احتمالاً شما از اون دانشگاه هستی یا اونی هستی که به تحصیلات و علم و کتاب علاقه داره، حواستون باشه بعداً ممکنه پشیمانی‌های تحصیلی داشته باشین. من فکر می‌کنم پشیمانی تحصیلی می‌تونه این باشه که کاش کتاب‌های بیشتری خونده بودم، کاش مثلاً این قسمت رو خیلی سطحی رد نشده بودم، کاش تو دانشگاه مثلاً اون درسا رو خوب نگاه کرده بودم، کاش مثلاً معلومات نظریم در حوزه مثلاً فلسفه یا ادبیات یا هر چیز دیگه‌ای بیشتر بود. ولی وقتی میان جمعیت رو در واقع همگن‌تر می‌کنند و با جمعیت عمومی جامعه یکسان‌ترش می‌کنند اتفاقی که میفته آینه که مسائل عشقی عاطفی و خانوادگی به صورت حسرت‌های اول خودش رو نشون میده. خوب اینم باز نکته‌ای بود که خواستم از هفته قبل یادآوری کنم و اگر موافقین بریم به بحث این هفته بپردازیم. ادامه کتاب رو نگاه کنیم چون به خصوص در ادامه کتاب، تکلیف قضیه را به نظر من به صورت خیلی قشنگ روشن کرده، خوب بالاخره ما با حسرتمون چه کار کنیم؟ یعنی آیا این پشیمانی خوبه بده؟ آنچه که هفته قبل یادتون هست ما یادآوری کردیم اینکه پشیمانی جوری که فکر می‌کنی فاجعه نیست و اینکه به گذشته نگاه کنیم، می‌تونه کمک کنه به آینده بهتر ببینیم. منتهای یه جمله قشنگ حیفم اومد در واقع نقل قول نکنم،Daniel pink میگه looking backward can move us forward، به عقب نگاه کردن، می‌تونه ما رو به جلو ببره،But only if we do it right، ولی فقط در صورتی که اون رو درست انجام بدی. پس حواستون باشه داره داستان پیچیده‌تر می‌شه یادتونه گفتم من چیزهای ساده نمیگم که یک کلام شما بگیری بالاخره پشیمانی بکنیم یا نه حسرت بخوریم یا نه؟ جوابش آینه که میگه به گذشته نگریستن می‌تونه کمک کنه ما به آینده بهتری داشته باشیم، به شرطی که اون رو درست انجام بدیم، اون درست انجام دادن چگونه هست؟ امروز خواهیم گفت، پس امیدوارم یه چیزی به قول معروف براتون کاربردی باشه و بتونه به زندگیتون کمک کنه و همچنین پیچیده بودن مقوله حسرت را هم نگاه کنید. باز یکی از مباحث دیگه که هفته قبل مطرح کردم و یک مقدار مورد توجه قرار گرفت همون EOC بود یا escalation of commitment که گفتیم وقتی شما درگیر یه کاری میشید، هرچی بیشتر توی این کار مایه می‌گذارید، انرژی می‌گذارید، زمان می‌گذارید، هزینه می‌گذارید، بعداً دل کندن از اون کار حتی اگر بی‌فایده باشه و پیشرفت بیشترش به ضرر بیشتر شما منجر باشه سخت‌تر می‌شه. این مسئله رو یه مقداری شاید یک شبهه ایجاد بشه، بذارید یه ذره روشنش کنم چون حس کردم بعضی از پیام‌هایی که اونجا بود، حکایت از این داشت که یه جوری خوب مطلب منتقل نشده. ببینید EOC یعنی مثلاً من براتون بگم شما ۵ سال میری تو پروژه‌ای که حس می‌کنید، داره ضرر میده، هزینه می‌کنید، بعد از ۵ سال احساس می‌کنی که اگر از صفر هم یک پروژه‌ای دیگه شروع کنم اون سودش بیشتره، ولی شما نقل مکان نمی‌کنی به پروژه دوم، تو همون پروژه می‌مونی چرا؟ چون احساس می‌کنی آگه از این برم به اون پس اون ۵ سال سرمایه‌ای که گذاشتم چی میشه، این مسئله عقلانی نیست این از اون چیزهاییه که Daniel connemon و Amsto Varsti میدونید اون دو نفری که می‌دونید اون جمله چیز رو خیلی من دوست دارم Amsto Varsti تو بیشتر عرایضم ذکر می‌کنم. یه جا از Amsto Varsti درخواست کرده بودن بیاد راجع به هوش مصنوعی سخنرانی کنه، گفته بود من راجع به هوش مصنوعی artificial intelligence چیز زیادی نمیدونم، من بیشتر راجع به حماقت طبیعی می‌دونم، natural stupidity. natural stupidity versus artificial intelligence و به نظر من نکته قشنگیه. یک جریان عمیقی در روانشناسی اجتماعی هست که سعی داره در در واقع بلاهت‌ها و نادانی‌های عمومی و فراگیر را آشکار کنه، ادعا میشه دقت کنید ولی یه چیزی رو شما از عرایض من و جلسات من فکر کنم دیگه خوب براتون جا افتاده که مسائل قدر که ما فکر می‌کنیم ساده نیست. یعنی واقعاً آیا اون آدمی که ۵ سال یه جا پولشو ریخته و حس می‌کنه آگه الان من بیام برم یه جای دیگه ولی اینکه سودش بیشتره، خب پس اون ۵ سال جان کندن من چی میشه؟ اون زحمات من چی میشه؟ منتقل نمی‌کنه ما ممکنه این رو نوعی بلاهت یا حماقت یا عدم تفکر نقاد و عاقلانه بدونیم. ولی یادتون هست من دارم مرتب اینو میگم، گاهی اوقات در پشت هر نابخردی «irrationality» ممکنه یه rationality نهفته باشه. در یکی دو هفته آینده به این اشاره خواهم کرد و یه مسئله‌ای رو مطرح خواهم کرد این ته ذهنتون بمونه به نام پدیده territoriality / territoryality یعنی اون ملک، اون محدوده و اگر شما دقت کرده باشید انسان‌ها یک اینرسی عجیبی دارند. مثلاً شما فرض کن اگر شما مثلاً بری توی مغازه شما یک قوطی برداشته باشید، یکی دیگه هم از همون قوطی از همون جنس برداشته باشه، خیلی به راحتی راضی نمی‌شید این دوتا با هم عوض بشه، مثلاً دم صندوق بکن من قوطی شما رو بگیرم، شما یه احساس مقاومت می‌کنی یا حتی صندلی رو نگاه کن، خیلی مواقع شما این رو می‌بینی حالا بعضی از موارد مورد داره مثلاً تو هواپیما میگه میشه من اونور بشینم، من مسئله اینجا می‌شینم تهوع می‌گیرم، سرگیجه می‌گیرم، افراد حس می‌کنن حالا بعضیا دوست دارن کنار پنجره بشینن بعضیا دوست دارن تو اون راهرو بشینن، ولی خیلی مواقع فقط اون نیست، افراد حس می‌کنند که ببین این مال منه چرا باید جابجا بشم؟ به این پدیده میگن territoryality که هفته آینده احتمالاً خدمتتون معرفی خواهم کرد، یک ریشه تکاملی داره مثل اون چیزی که من اول انتخاب کردم، اون چیزی که من توش قرار گرفتم، اون چیزی که به نوعی احساس می‌کنم مال منه، حتی آگه عین اونو به من بده من حاضر نمی‌شم عوض بکنم؛ یعنی افراد احساس می‌کنند که اون حق تصرف، مالکیت وجود داره و خواهیم گفت که دو نفر از افراد بسیار خوش فکر جوان نظریه را مطرح کردند که این یک ریشه عمیق تکاملی داره، یعنی اون چیزی رو که شما اول بار صاحب میشی دوست نداری عوضش کنی حتی اگر عین اون به دست بیاد، پس بخشی از این EOC میتونه به اون برگرده، بخش دیگری از EOC یه یه پدیده جالب دیگه هست، اینم جزو کتاب‌هاییه که من تو لیست گذاشتم، باید حتماً جلساتی را در مورد اون داشته باشیم، چون جزو ابر نظریه‌های روان و رفتار هست به نام cognitive dissonance یا ناهمخوانی شناختی. کتابی که می‌خوام خدمتتون تو چند هفته آینده معرفی کنم، اون هفته آینده رو نمی‌گما چندین هفته آینده،Eddie Harman Jones ویراستارش هست به نام cognitive dissonance reexaminea pivotal Theory in psychology ناهمخوانی شناختی، بازنگری یا باز بررسی یک نظریه بنیادین در روانشناسی. در واقع اینو میگه میگه که شما بخش زیادی از ارزشمندی امور اطرافتون بر اساس ارزش واقعیشون نیست، بلکه بر اساس اون مایع و زحمتیست که برای اون گذاشتید، خیلی خودمونی و سادش رو به این میگن پدیده IKEA، حالا IKEA دیگه خیلی اسم pop psychology روانشناسی گیشست. داستانش به این برمی‌گرده که شما می‌دونی مثلاً IKEA، اونایی که با این فروشگاه آشنایی دارند مثلاً میز و صندلی و اینا رو آماده به شما نمی‌فروشه، می‌فروشه که شما چند تا پیچ هم خودت باید ببندی و این رو می‌گفتند که این برای سهولت کاره و برای حمل و نقلش ولی اون افرادی که این کارو می‌کردند یه چیز جالب متوجه شدن، وقتی مردم زحمت می‌کشن دو تا پیچ سفت می‌کنن و وقتی راجع به یه چیزی یه مقدار مایه می‌ذارن خیلی بیشتر دلبستش میشن، این رو بازاریابان غذای آماده هم متوجه شدن، یعنی اون زمان که اینا کیک آماده پودر کیک آماده، پیتزای آماده میفروختن، متوجه شدند که آشپز، خانم خونه یا آقای خونه فرقی نمی‌کند، سوگیری جنسیتی نداریم، وقتی می‌خوان اون را آماده‌اش کنن یه زحمتی هم خودشون بکشن، مثلاً این ادویه رو روش بریز، یه تخم مرغم بشکن بنداز روش، این کار رو می‌تونستن خیلی راحت تو کارخونه بکنن ولی دیدن نه وقتی خودش یه زحمتی می‌کشه، خیلی بیشتر بهش می‌چسبه. این برمی‌گرده به یکی از ابرنظریات روانشناسی به نام ناهمخوانی شناختی، وقتی ما برای چیزی سرمایه می‌ذاریم، زحمت می‌کشیم، براش تلاش می‌کنیم ارزش اون در چشم ما بالاتر میره و اون ارزش مستقل از ارزش در واقع انتزاعیه که داره. ارزش انتزاعی یعنی چی؟ یعنی قیمت اون کالا برای همینه که شما چیزایی که خودتون درست کردین کاردستی خودتون که برمی‌داری یه چیزیو درست می‌کنی چند تا چسب می‌ز درست می‌کنی خیلی بیشتر دوسش داری تا همونو آماده بخری. برای همینم هست که دوره‌های کاردستی و کارهای خونگی خیلی طرفدار داره. الان شما تو اینستاگرام می‌بینید برای خودت مثلاً اینو گلدوزی کن، برای خودت اینو درست کن، افراد حس می‌کنن خب اینو به راحتی می‌تونیم بخریم، این همه پول میدی مثلاً برا خودش شمع درست کنی، خب شمع آماده برو بخر یا نمی‌دونم جاکلیدی درست کنی، سوئیچ درست کنی. ولی دیدن وقتی افراد رو یه چیزی سرمایه‌گذاری می‌کنن، اون ارزشش بیشتر میشه، این پس برمی‌گرده به پدیده EOC و یکی از تله‌هاییه که شما توش گیر می‌کنید و داستان Martin Shubik و فروش یک دلاری رو هفته قبل گفتم. اما نگاه کنید EOC لزوماً اتوماتیک با پشیمانی همراه نیست، اون مثالی زدم براتون هفته قبل که بعضی از دوستانم زحمت کشیدن عکسشو برام فرستادن آره هست تو اینترنت که یک نفر داره با کلنگ می‌کنه و کلی راه رو اومده و بعد یه کلنگ دیگه بزنه می‌رسه به معدن الماس و بعد منصرف میشه میره و زیرش نوشته که مثلاً اون‌هایی که جا می‌زنند هیچ وقت موفق نمی‌شن. این از اون شعارهاییه که حواستون باشه یه تله EOC پشتشه؛ یعنی شما وقتی توی یک چیزی گیر می‌کنی خودت حس می‌کنی که اگر الان ول کنم جا زننده حساب میشم، تسلیم شونده حساب میشم و گفتیم توی فرهنگ‌های مرد سالار، فرهنگ‌های اقتدارگرا این خیلی نشانه بدیه و این تله‌ایه که آدما رو توش گیر می‌ندازن. حالا اگر عقب گرد کنم مردم چی میگن، حالا اگر عقب گرد کننم حسرتش چی میگه، ولی خب اونوریش رو هم داریم دیگه، یک عمر می‌ذاری و به جایی نمی‌رسی. حالا EOC می‌تونه منجر به حسرت بشه؟ عکسشم می‌تونه منجر به حسرت بشه چون واقعاً شما هم ممکنه یه چیزی رو زود ول کردی آگه دو تا کلنگ بیشتر می‌زدی نتیجه می‌داد، پس این نیست که EOC اتوماتیک حسرته. داستان آینه که EOC یک تله‌ی گرفتار کننده است که تو بعضی از افراد حسرت‌های خیلی عمیقی داره، این نیست که اتوماتیک شما EOC رو حذف کنی حسرت نمی‌خوری، نخیر خیلی از مواقع هم اونوری حسرت می‌خوری، ای کاش دو تا یه زور بیشتر زده بودم، ای کاش یه سال دیگه ادامه داده بودم اون شغل رو و بعد موفق شده بودم. گفتم اینکه ما چه جوری بفهمیم تو تله‌ی EOC افتادیم، فکر می‌کنم وقتی بریم به مبحث ناهمخوانی شناختی «Cognitive dissonance» بیشتر می‌تونیم راجع به اون صحبت کنیم و شما با خودتون آشنا بشید که این دلبستگی که من به این کار دارم به خاطر اینیه که من حس می‌کنم دیر یا زود این موفق میشم یا اینکه نه توی تله escalation of commitment یعنی افزایش تعهد گیر کردم. لااقل اونایی که علوم سیاسی میخونن، میگن بسیاری از جنگ‌ها، بسیاری از پروژه‌های شکست خورده کلان کشورها به EOC برمیگرده. سیاستمداران میگن حالا آگه الان عقب نشینی کنیم از این پروژه این چی میشه؟ بعداً چه خواهند گفت؟ میگن این همه پول ریختی توش آخرم این شد، حالا می‌خواد از پروژه‌های فضایی باشه پروژه نمی‌دونم، از این پروژه‌های عجیب غریب شما می‌بینید، کوهو می‌خوان مثلاً سوراخ بکنن، معدن بزرگ را جابجا بکنن، اینا هست و متوجه میشه خیلی مواقع مدیران ارشد میگن تو تله‌ی EOC گیر کردیم. این یه بحث دیگست ولی یه همبستگی تنگاتنگ با مسئله پشیمانی داره. خوب از بحثمون خیلی دور نشیم برگردیم بحث پشیمانیمون، خب قبل از اینکه بریم جلو و بخوایم بگیم با پشیمانیمون چیکار بکنیم و بالاخره پشیمانی خوبه یا بده، چون هفته قبل لاقل اینو گفتیم سریع و اتوماتیک نگید بده، چون یه باوری هست که به صورته گفتیم مثلاً اون Wensall Peel، Norman Wensall Peel اینایین که روانشناسی مثبت مینویسن، اشاره میکنن که افت یک ذهن سالم، احساس حسرت و پشیمانیه، هرگز حسرت نخور این هرگز نمی‌تونه درست باشه یه جاهایی به نظر میاد حسرت خوردن سازنده است و میتونه کمک کنه به پیشرفت ما ولی به قول Daniel Pink، only if we do it right، فقط به شرطی که اونو درست انجام بدی، به این خواهیم رسید. خب ادامش می‌بینیم که در واقع Daniel Pink چه مباحثی رو مطرح میکنه، میاد حسرت‌ها رو چند گونه طبقه‌بندی میکنه، این در واقع میشه درس پشیمانی و حسرت شناسی ما، یکی از راه‌های طبقه بندیش آینه، میگه حسرت‌هایی که برمی‌گرده به Shoulda در مقابل حسرت‌هایی که برمی‌گرده به coulda حالا اینا یعنی چی، should از shoulda یه لغت ساختگیس یه a گذاشته اخرش should انگلیسی. i should have، من بایستی اینکارو می‌کردم، این رو میگه حسرت‌های بایدی یا shoulda و درمقابل حسرت‌های coulda، من می‌توانستم اینکارو بکنم. وقتی اومدن نگاه کردن دیدن که انسان‌ها یه راه طبقه بندی حسرتاشون، به جای اینکه بگیم که حسرت در روابط زناشویی، حسرت در مسائل مالی، حسرت در تحصیل، اینیه که این حسرته برمیگرده به اینکه من می‌توانستم اینکارو بکنم یا من باید این‌کارو می‌کردم. بایده، برمی‌گرده به بایدهای اخلاقی، یعنی اینکه در واقع در نظام‌های اخلاقی شما از بایدها پیروی کنید، شما باید اونجا حقیقت رو می‌گفتی، شما باید اونجا پول طرف رو پس می‌دادی، شما باید اونجا در واقع این دروغ رو نمی‌گفتی باید راستشو می‌گفتی. اینا میشه حسرت‌های بایدی و خیلی از افراد درگیر اینن. مثلاً من ۳۰ ساله درگیر اینم در اونجایی که داشت حق یکی ضایع می‌شد من باید درستشو می‌گفتم، یا من باید پول طرفو می‌دادم. به نوع اینا همبستگی داره با حسرت‌های اخلاقی، در مقابل ما حسرت‌های می‌توانستمه، من می‌تونستم اون خونه رو بخرم، من می‌تونستم ادامه تحصیل بدم. اینا هیچ باید اخلاقی توش نیست، صرفاً توانستن هست، من می‌تونستم سفر برم، می‌تونستم ورزشم رو ادامه بدم، چیزی که در آمار متوجه شدن آینه که با بایدها حسرت‌های کمتری رو تشکیل میدن آره، در مقایسه با می‌تونستما، coulda ها در مقابل shoulda ها سه برابر هستن، یعنی شما ۱۰ سال دیگه، ۲۰ سال دیگه بیشتر حسرت می‌تونستم‌ها رو می‌خوری، می‌تونستم اینو بخرم، می‌تونستم مثلاً با این فرد ازدواج کنم، می‌تونستم این تفریح رو دنبال کنم در مقابل باید این کارو می‌کردم. به نظر میاد وقتی باید دیگران هست فشار اجتماع است، زور جامعه یا اخلاقیات یا سنت یا مذهب هست و شما از اون غافل می‌شید، به اینم احساس حسرت و پشیمانی داری ولی شدید به اندازه اون فردی و توانستنه نیست. پس این یه نکته‌ای که گفته، راستشو بخواین من خیلی با این قسمتش معتقدم چیز خیلی مهمی نیست این بیشتر توصیف آماری هست که چرا اینجوری میشه بعید می‌دونم این به نوعی به زیر ساخت عمیق ذهن برگرده. البته از یه فردی به نام higeons نام می‌بره که معتقد انسان‌ها سه تا خویشتن دارند، خوب اینجا یه ذره بحث خویشتن شناسی هم شروع میشه، ما سه تا self «خویشتن» داریم، actual self «سلف واقعی»، اونی که الان هستیم با مجموعه توانایی‌ها و اخلاق و خویشتن ایده آل اون خویشتنی که دوست داریم باشیم، مثلاً شما دوست داری ورزشکار باشی، دوست داری باهوش‌تر باشی، دوست داری تحصیل کرده‌تر باشی، دوست داری پولدارتر باشی، اینا میشه ideal self. پس ما سه تا self داریم، actual self، اونی که الان هستیم. ideal self و سومی out self که out باید میاد، خویشتن بایدیمون. جامعه میگه باید اینجوری باشی، باید این شعائرو رعایت کنی، باید این نکات اخلاقی رو رعایت کنی، باید درستکار باشی، باید معتقد باشید، باید فداکار باشی یعنی بایدهای اخلاقی که جامعه برامون می‌ذاره. البته من باز اینجا به Daneil pink اعتراض دارم این خیلی ابداع higeons نیست و در واقع صحبتی که اون می‌کنه میگه که ما حسرت ideal self خویشتن ایده آلمون رو بیشتر از حسرت out self یا خویشتن بایدیمون می‌خوریم. یعنی شما بعداً باید به اینکه من می‌تونستم یه آدم توانمند باشم، آدم موفق باشم، یک آدم نمی‌دونم باهوش باشم، یک آدم تحصیل کرده باشم، بیشتر حسرت بخوری تا اینکه من می‌تونستم یه آدم درستکار باشم، یه آدم معتقد باشم، لاقل این چیزی است که در فرهنگ غرب درآورده البته ادعا می‌کنه که مطالعه حسرت‌ها جهانی است. چون گفتم دو تا مطالعه رو Daneil pink نظارت می‌کنه، یکیش مطالعه حسرت‌ها و پشیمانی آمریکا که مال فرهنگ خودشونه، یکی دیگریش هست که مال دنیا که حتی شما قسمتش بری افرادی از ایران هم هستند. اینجا بحثش سر آینه که به نظر میاد شما دوست داری و می‌تونی خیلی بیشتر باعث حسرتت میشه تا اون چیزی که بایدها هست. اما در ادامه اون چند طبقه بندی برای حسرت‌ها داره، میگه حسرت‌ها را شاید بتونیم به چهار دسته تقسیم کنیم، این یه تقسیم بندی بود دیگه coulda در مقابل shoulda یا در واقع حسرت‌های خویشتن ایده آل در مقابل حسرت خویشتن بایدی. ولی طبقه‌بندی چهارگانش خالی از لطف نیست یه چند لحظه بهش گوش بدین هرچند سرنوشت ساز نیست، فقط برای تقسیم بندی پشیمانی‌ها کمک می‌کنه. حسرت‌های بنیادین، Foundation regret حسرت‌های بنیادین یعنی شما حسرت می‌خوری به اینی که‌ای کاش من خودمو جمع و جور کرده بودم، توانایی‌هام رو هرز نداده بودم، کارهای مفیدتر کرده بودم، به جاهای مهمتر رسیده بودم. در واقعاً جملش میتونه این باشه: if only I done the work، اگر من اون کار را کرده بودم. شما بعد از چند سال حسرت کارهای مفیدی که نکردید رو می‌خورید، اوقاتم رو به بطالت گذروندم، بازیگوشی کردم، همش دنبال تفریح بودم پول جمع نکردم، درس نخوندم، موقعیت و جایگاه اجتماعی خودم را ارتقا ندادم. به اینا میگیم حسرت‌های بنیادین یا Foundation هرچقد شما خویشتن‌دارتر، منضبط‌تر و دارای دیسیپلین روانی بیشتری باشی، کمتر از این حسرت‌ها خواهی خورد، یعنی دنبال امور خواهی رفت. این برمی‌گرده به یکی از خصیصه‌های ما تا حدی برمی‌گرده به یکی از خصیصه‌های ما به نام conscientiousness. دوستان عزیز اینم باز از اونایی که من باز بعضی از کامنت‌ها رو خوندم بعضیا اشتباه متوجه شده بودن میگن چرا اینو غلط تلفظ می‌کنی نه conscientiousness این با consciousness فرق میکنه یعنی خوداگاهی. یه آدمی که مثلاً ضربه به سرش خورده بیهوشه میگن unconsciousness یه آدمی که هوشیاره چشاش بازه دقیق داره گوش میده میگن consciousness. در صورتی که این یک صفت دیگه است به نام conscientiousness یعنی آدمایی که کارا رو تموم می‌کنن، آدم‌هایی که کارا رو نیمه کار ول نمی‌کنن، پشت کار دارند، منضبطن، سر وقتن، انرژیشون را متمرکز روی یه چیزی نگه می‌دارند. این پدیده با حسرت‌های بنیادین ارتباط داره و اگر شما تو حوزه conscientiousness یا وجدان کاری یا مسئولیت پذیری بلنگید، بعداً این حسرت را خواهید خورد، میگم وقتی مثلاً پا به سن گذاشتی میگه همش علافی بود، همش کلاس‌ها رو نرفتم، خوب کار یاد نگرفتم، سمبل کردم، کارهای مفید انجام ندادم الان اینجا گیر کردم و یه مثالی که راجع به این پدیده می‌زنه، راست میگه توی ادبیات ما زیاد داریم، ما این رو درباره گنجشک و مورچه داریم ولی در ادبیات اون‌ها که گرفته از افسانه‌های آذوب هست که بیشتر ریشه یونانی داره مورچه و ملخه که شما می‌دونید دیگه همیشه مورچه داره زحمت می‌کشیده دانه جمع می‌کرده برای زمستان خودش در صورتی که ملخه به بازیگوشی یا گنجشکه به جیک جیک مستون می‌پرداخته و بعد که زمستان می‌شه اون حسرت می‌خوره و پشیمان ای کاش پول جمع کرده بودم، ای کاش در واقع دانه جمع کرده بودم و وقتم رو هدر نداده بودم، این میشه پس یک نوع از حسرت. پس شما اگر خواستید حسرت‌هاتون رو طبقه‌بندی کنید بگید توی کدوم از این چهار تا قرار می‌گیره؟ حسرت دوم، حسرت‌های جسارتی است، boldness. bold یعنی جسور، میگن آدمای حسرت می‌خورن که میگن ای کاش دلشو می‌داشتیم، ای کاش جراتشو داشتیم، if only I taken with the risk ای کاش ریسک کرده بودم، ای کاش عمل کرده بودم، به عبارتی دیگر یه جاهایی است که شما می‌بینید، یه جا نشستی و ریسک نمی‌کنی همش به کار روزمره چسبیدی، کارهای یکنواخت و انجام میدی. مثلاً میگی من از یکی خوشم میومد کاش ریسک کرده بودی ومیرفتی ازش خواستگاری می‌کردی، من می‌خواستم یک معامله‌ای بکنم ای کاش ریسک کرده بودی خونتو فروخته بودی، پولتو نقد کرده بودی این شغل رو شروع کرده بودی، می‌خواستم سفری برم، تغییر رشته‌ای بدم ای کاش ریسک کرده بودی جرات کرده بودی جسارت داشتی و این کارو می‌کردی. پس یک نوع دیگه از حسرت‌ها، حسرتی است که برمی‌گرده به اینکه‌ای کاش دلشو داشتم، خوش به حال شما، شما دلشو داشتید. سومین حسرت میگه کمترین حسرت‌هاست جالبه، حسرت‌های اخلاقی یا پشیمانی‌های اخلاقی. ای کاش اونجا درست کار بودم، ای کاش اونجا دروغ نمی‌گفتم، ای کاش مثلاً تو معاملاتم صادق بودم، ای کاش اونجا به کسی نارو نمی‌زدم و چنانکه یادتون هست گفتیم اینا میره بیشتر تو اون sholda ها و shoulda ها اونقدر که ما فکر می‌کنیم شایع نیست. شاید این خبر جالبی برای ما باشه که انسان‌ها بیش از اونی که فکر کنین قدرت خودفریبی اخلاقی دارن، من یکی دوتا کتاب خوب دارم آماده می‌کنم از جمله یکی از کتاب‌هایی به نام Robert kirkswagen که همه ما عذر می‌خوام حالا شما بهتون بر نخوره خودمو میگم همه ما ریاکار و متظاهریم، یعنی خیلی قشنگ بلدیم اخلاقی بپیچونیم و خودمون رو گول بزنیم که ما درست کاریم و فریب ندادیم. این پدیده قشنگی است که راجع به این بیشتر خواهم صحبت کرد، به همین دلیله که شاید حسرت‌های پشیمانی‌های اخلاقی اونقدری هم که فکر می‌کنی شایع نیست. یه درصد خیلی کمی این حسو دارند که مثلاً همیشه عذاب وجدان دارم، هی حس می‌کنم که چرا اون زمان این کارو نکردم، بقیه مردم مثل اینکه قدرت خودفریبیشون اصلاً محشره و می‌تونن خیلی راحت خودشونو فریب بدن. باز کتاب دومی رو معرفی خواهم کرد از Rabert که اصلاً داستانش آینه که یکی از جنبه‌های خودشناسیه، مثل اینکه انسان قدرت خودفریبیش اصلاً قابل تصور نیست، چقدر خوب می‌تونه فریب بده خودشو و خودش را اخلاقی ببینه، شرایطی که همه شواهد داره میگه ببین تو اصلاً کاملاً یه موجود خلافکار هستی. اینو ریشه تکاملی براش قائلن هردوی اینها که میگه در واقع خودفریبی محصول مورد نیاز دگر فریبیست. به این بحث خواهیم رسید. یعنی میگه دگر فریبان موفق، خودفریبان موفق هستن؛ یعنی شما برای اینکه خیلی قشنگ بتونی به دیگران دروغ بگی، همچین نگاهشون کنیم و یه جور قاطع بهشون دروغ بگی لازمش آینه که خودت اون دروغو قبول کرده باشی و Robert trivest میگه این ارزش تکاملی داشته، یعنی انسان‌ها تونستند در واقع خودشون رو بفریبن برای اینی که این کمکشون می‌کرده که دیگران رو به فریبن. شاید به همین دلیله که ما توی حسرت‌ها و پشیمانی‌ها moral regrets یا regret ها یا حسرت‌های اخلاقی فقط ۱۰ درصد حسرت‌های ما را تشکیل خواهند داد. در مقابل ما یه نظریه دیگه هم داریم اسمی ازش یاد کنم zebakanda هست که نظریه‌ای داره به نام در واقع استدلال انگیزمند، motivational reasoning و این باورش بر آینه که ما برای اینکه شاد باشیم خودمون رو گول می‌زنیم یعنی یه مکانیزمی تو مغزمون تهیه شده برای اینکه همیشه احساس شادی کنیم، احساس کنیم که خوش به حالمون داره میشه، یه قدرت عجیبی داریم در خودفریبی حالا من در هفته‌های بعد بیشتر راجع به این صحبت خواهم کرد، به نظر من مباحث لازمیست برای خودشناسی، برای شناخت پدیده‌های شایع روان ما و همچنین آشنا شدن با جریان‌های عمده فکری در جهان، چون می‌دونید این مقوله خودفریبی یک جریان خیلی عمیق فلسفی هم هست و انسان‌ها به دو اردوگاه تقسیم میشن، آینه که آیا می‌توانی به خودت دروغی بگویی که خودت آن را باور کنی؟ یه عده از فلاسفه میگن امکان نداره، هوشیاری و خودآگاهی بسیطه. شما آگه یه جا دروغ بگی ته ذهنت می‌دونی داری دروغ میگی، ولی یک عده دیگه وجود دارن مثل همین Robert trives و یا Robert kurtzban که معتقدن انسان‌ها استاد خودفریبین اینقدر قشنگ می‌تونن دروغ بگن که دروغشونو هم خودشون راحت باور کنن و این مکانیزها رو بحث خواهیم کرد. پس یکی دیگه از حسرت‌های ما حسرت‌های اخلاقی است که کمترین حسرت را تشکیل می‌ده. حسرت چهارم اسمش هست حسرت‌ها یا پشیمانی‌های ارتباطی و عاطفی، connection regrets. این بیشترین نوعشه و این در واقع اونیه که‌ای کاش مثلاً با این فرد آشنا شده بودم، ای کاش با این فرد ازدواج کرده بودم یا ای کاش با این فرد ازدواج نکرده بودم. در واقع یک تاکیدی داره در اون روابط بین فردی. اینجا یک نکته قشنگی رو در واقع Daneil pink اشاره میکنه فکر می‌کنم به دردتون می‌خوره ته ذهنتون باشه. اولش که اومدم گفتن حسرت‌ها و پشیمانی‌های ارتباطی، همه فکرشون میره طرف زناشویی و اینا ولی دیده یه بخش مهمی از روان ما بقیه خانوادن، ای کاش به پدرم بیشتر محبت کرده بودم، ای کاش با بچه‌هام بیشتر وقت گذاشته بودم، ای کاش با خانواده‌ام خیلی گرمتر بودم، ای کاش ساعات بیشتری با اونا گذاشتم، در صورتی که نگاه اول همه برمی‌گرده به زناشویی البته یه خبر خوب براتون بگم، میگه در ازای صدها موردی که مردم در مورد روابط زناییشون احساس پشیمانی می‌کنن، ای کاش زودتر ازدواج کرده بودم، ای کاش زودتر ازدواج کرده بودم، ای کاش با این فرد ازدواج نکرده بودم، ای کاش با اون ازدواج کرده بودم، خیلی کم در فرزندانشون احساس حسرت و پشیمانی میکنن. پس به نظر میاد کودکان انقدر دوست داشتنی‌اند که شما حسرت کمتر به اون می‌خوری و کمتر کسی بوده که ای کاش بچه‌دار نمی‌شدم، ای کاش این بچه به دنیا نمی‌اومد، مثل اینکه در هر شرایطی سیستم شناختی ما معتقده که این بچه هرجوریشم که بوده خوب بوده و آگه به عقب برگردیم من بازم دوست داشتم که اینو داشته باشم. پس حواستون باشه ما حسرت بچه‌ها رو خیلی نمی‌خوریم، بیشتر حسرت جاهای دیگر نمی‌خوریم، بیشتر حسرت بچه‌دار شدنو نمیخوریما، این نکته جالبیه. خوب حالا بازم میگم اینا جاهای بحث انگیزه ممکنه شما بگین تو فرهنگا و اینا و غیره. باز اشاره جالبی کرده به همون کتابی که چند وقت پیش براتون صحبت کردم اون مطالعه در واقع George Vlunt مطالعه grant اون ۸۵ سال دنبال کردن بزرگسالان هاروارد و راست میگه در اونجا هم آگه یادتون باشه هم George Vlunt و هم Robert waldinger که در واقع مدیران این پروژه بودن که میگه وقتی عمر این آدما رو نگاه کردی، شایع‌ترین چیزی که اینا گفتن مسائل عاطفیشون بود، مسائل عاطفی و بین فردی، در واقع اونایی که رابطه عاطفی خوبی داشتن اونایی بودن که از زندگیشون راضی بودن. پس اون سیستم عاطفی یک نقش بسیار مهمی داره. خوب بریم سراغ ادامه بحث اینجا تقریباً بحث ما از طبقه بندی انواع حسرت‌ها تموم میشه من اشاره‌ای بکنم که یک کتابی رو بهش اشاره کرده، دوستان سؤال می‌کنم کتاب‌های خوب را از کجا پیدا بکنیم، یه راهش آینه وقتی شما تو چند تا کتابی که می‌خونی ببینی اون کتاب یا مقاله مورد استناد قرار گرفته، یعنی یه جور مخرج مشترک این‌هاست. مثلاً در اینجا به کتاب righteous mind یا همون ذهن درستکار Jonathan heift اشاره کرده، این الان کتاب‌های خیلی خوبه من فرصت نشده اینو معرفی کنم، ولی ترجمه شده، ترجمه داره تحت عنوان ذهن درست کار. چرا سیاست و مذهب افراد خوب را از هم جدا می‌کند؟ ترجمه امین یزدانی و هادی بهمنی این ترجمه موجوده، جز اون کتاب‌هاییه که تو لیست خواندن بزارید Jonathan heift جز یکی از جریان سازان مهمه تفکر مدرن غربی است. در واقع اشاره تو چند حوزه داره یکی از نکات مهمش که تو همین کتاب Daneil pink هم اشاره کرده، تو همون ذهن درستکار هست که مثل اینیه که ما ایده آل‌ها و بایدهای اخلاقیمون یکی نیست، مثلاً یه عده زیادی بایدهای اخلاقیشون به حول و حوش این برمی‌گرده که به دیگران آسیب نزنی، در صورتی که یه عده دیگه بایدهای اخلاقیشون بیشتر در حول و حوش مساوات و رعایت عقل و قسطه. عده دیگه بایدهای اخلاقیشون حول و حوش وفاداریه، به خصوص وفاداری به یک سری آموزه‌ها و مسائل سنتی یعنی سنت شکنان ابر غیر اخلاقی اون میشن. در صورتی که تو ذهن یه عده دیگه آن‌هایی که به دیگران آزار می‌رسونند ابر غیر اخلاقیات تلقی میشن. این نکته خیلی مهمیه من فکر می‌کنم با وجود این کتاب الان تقریباً ۱۰ سال از چاپش گذشته ولی می‌ارزه یه جلسه بهش اختصاص بدیم و او رو بحث کنیم چون یکی از چیزهایی که من می‌بینم تو جامعه باعث تنش میشه آینه که فکر می‌کنن همه انسان‌ها آرمان‌های اخلاقیشون یکسانه. Jonathan heift خوب نشون میده این یکسان نیست، بعضیا هستند مثلاً این ۵ طبقه‌بندی رو داره، یکیش آسیب زدن به دیگران مسئله قسط و مساوات و عدالت مسئله وفاداری و مسئله احترام گذاشتن به اتوریته این بند چهارمشه. مثلاً بعضیا معتقدند که فلان کس مثلاً آدم مهمیه، پیشکسوته نمی‌دونم بزرگ قبیله است بزرگ خاندانه خوب مثلاً که چی من نیازی نمی‌بینم خیلی بهش احترام بزارم. بعضیا معتقدند بی‌احترامی به اونی که بالاتر از ما هست اصلاً کفر مطلقه این بدترین گناهه ممکنه و بعضی فرهنگ‌ها به این خیلی بها میدن که شما جلوی بزرگتر خودت پررویی کردی، جلو اون نظر دادی یا حرفش رو گوش نکردی، در صورتی که بعضی فرهنگ‌ها اصلاً احساس می‌کنند که این حالا مثلاً چون این پیشکسوته چون بزرگه خاندان یا چون مثلاً در رأس قبیله ما قرار داره ما هیچ احترامی بهش نمی‌زاریم. و بالاخره پنجمین حوزه طبقه‌بندی و مهمش مسئله پاکی و قداست است؛ یعنی بعضیا میگن که یه سری چیزا مقدسه شما نمی‌تونی اونا رو بشکنی و شکستن اونا رو ابر فعل غیر اخلاقی میبینن، در صورتی که بعضیا اینجوری نیست جالبه حتی اون معتقده که تو سیاستم این روشن می‌کنه مثلاً بیشتر اونایی که به دموکرات رأی میدن، اون دوتای اول براشون ابر سوژه‌های اخلاقیه، یعنی مقوله آسیب به دیگران و برابری و مساوات، یعنی هرجا حس کنن نابرابری داره میشه یا یه نفر داره بهش آسیب زده میشه، میگن این فعل غیر اخلاقیه، در صورتی که بیشتر جمهوری‌خواها و محافظه‌کارها اون ۳ تای پایینی رو مهم می‌دونن که آقا به سنت‌ها بی‌احترامی شده، به پیشکسوت‌ها و بزرگان اندیشه ما بی‌احترامی شده، یا مثلاً پدیده‌هایی که مقدسند به اینا رعایت نشده. این به نظر من یافته بسیار مهم Jonathan و خیلیا فکر می‌کنن همه انسان‌ها ممکنه همه خودشون رو اخلاقی بدونن ولی محوری که ما خودمون رو اخلاقی می‌دانیم یا محتوایی که ما خودمون را اخلاقی می‌دونیم فرق داره و لااقل توی بررسی‌ها تو ۵ حوزه متمرکز میشه، پس وقتی یه نفر میگه من حس می‌کنم خیلی آدم اخلاقی هستم طرف مقابلم میگه منم حس می‌کنم خیلی آدم اخلاقی هستم، اتوماتیک شما نباید فکر کنی اینا دارن به یه چیز اشاره می‌کنن و این خیلی از سوء تفاهم‌ها رو ایجاد می‌کنه، یکی از اینا ممکنه معتقد باشه که اخلاق از نظر من یعنی شعائر باید رعایت بشه، اون یکی معتقده مثلاً نه باید به همه برابر برسه، یعنی یک نوع تفکر برابری طلب. Care, fairness, loyalty, authority, purity، این ۵ حوزه ایست که هست. حالا جالبه به این کتاب اشاره کرده بود در مبحث در واقع اون حسرت‌های اخلاقی و اشارش که حالا چرا به قول معروف اینو گفته بود شاید از Jonathan heist، خوشش اومده بوده و می‌خواسته یه اشاره‌ای به کتابش بکنه. داستان آینه که آره ما می‌تونیم حسرتامون تو هر یک از این حوزه‌ها باشه، یکی ممکنه حسرتش این باشه که من باید این شعائر اخلاقی، دینی، مذهبی را رعایت می‌کردند و نکردم خیلی غبطه می‌خورم. یکی دیگه حسرتش این باشه من پول یکی دیگه رو خوردم و سهمشو درست و کمال ندادم. و یکی دیگه ممکن این باشه که من هیچ وقت اون بی‌احترامی که به معلم کردم یادم نمی‌ره، توی اون فهرستم یه جا گذاشتی که معلمش اومده خرید کنه و این به معلم تخفیف نداده و کاملاً گفته که معلم من بوده که بوده خوب که چی مثلاً حالا فکر کرده چون معلم منه من باید بهش تخفیف بدم و بعد این توی ذهنش به عنوان یک پدیده بوده. یا یکی دیگه بوده که یه مقدار کمدی تراژیک بود که کمدیش از این جهت که حالا نگاه کنی می‌گفتش که تو به چه چیز حسرت می‌خوری؟ گفت من تو زندگیم به دو تا چیز خیلی حسرت خوردم و برمی‌گرده به حوزه purity، به حوزه تقدس، قداست و و اونم آینه که یه بار سقط جنین کردم چون می‌دونید محافظ کارها، جمهوری‌خواها اینا خیلی سقط جنین براشون یک معضل جدی اخلاقیست در مقایسه مثلاً شما اگر به اون طرفی برید که به قول معروف prochoice هستند و معتقدند که نه دیگه طرف خواسته دیگه این خیلی بار اخلاقی نداره. این گفته بزرگترین حسرت و خبط اخلاقیم بوده. گفتن دومیش چیه؟ گفته خب یه بار دیگه سقط جنین کردم یعنی دو تا سقط جنین بزرگتریناش بوده، حالا گفتم تراژیک و کمدیه آینه که هر دوش از یه نوع بوده و براش عبرت نشده بوده. پس اینا طبقه‌بندی بود که داشتیم یه اشاره‌ای به Jonathan heist کردیم. توصیه می‌کنم کتابش رو بخونید. بیایم بریم ادامه کار ببینیم که حالا حسرت به درد می‌خوره یا نه و اون قسمتی که Danielle pink گفته only if we do it right که اگر فقط آن را درست انجام بدیم اون اشاره به چی داره؟ خب یک پدیده کلی بهتون بگم pink اشاره گذرا به این داره ولی یک جریان عمده در روانشناسی و روان درمانی معاصر هست. ببینید قبل از اینکه این جریان عمده شکل بگیره باور بر این بود مثلاً ۴۰ سال پیش که هیجانات منفی، هیجانات غیر مثبت بد هستند و باید سرکوب و مهار بشند. هیجانات منفی چیه؟ ترس، اضطراب، خشم، حسرت و ما یادتون هست که هفته قبل مطالعاتی از جمله مطالعه Susan shimanof اشاره کردیم که اشاره کرده بود تو بین هیجانات منفی حسرت شایع‌ترینشه یعنی اضطراب، افسردگی، غم، سوگ، درد، ترس اینارو بزاری حسرت از اونا شایع‌تره. دیدگاه سنتی تا حدود ۳۰ سال پیش تو روان درمانی اینجوری بود که ببین هیجانات منفی مخل هستند و باید با اونا مبارزه بشه؛ یعنی شما میومدی می‌گفتی که ببین من اضطراب دارم می‌گفت نباید داشته باشی، من همش عصبانیم خب نباید عصبانی باشی، یه آدم عاقل هیجانات خودش را کنترل می‌کند، یه آدم عاقل هیجانی نمی‌شود، این یک میراثی در تفکر مدرنیزم و اصل روشنگری داشته. من فکر می‌کنم شما هم الان وقتی این جملات رو میگن که مثلاً این چه جور فیلسوفیه، این چه جور روانشناسیه که خودش همش دلشوره داره، همش خودش اضطراب داره یا این همش غمگینه، خوب آگه تو راست میگی خودتو درمان کن، آگه راست میگی خودت رو اصلاح کن. باور بر این بود که هیجانات به خصوص هیجانات منفی مخل و مضرند و وظیفه درمانگر آینه که این‌ها را از بین ببره و آدم سالم اونیه که این‌ها رو نداشته باشه. ولی موج جدیدی شکل گرفت که بیشتر به این اشاره داشتند که دیدن نه شما هم الان اینجوری نگاه کن اگر از اضطراب رنج می‌بری اگر از ترس رنج می‌بری نباید اتوماتیک بگی این چیزهای منفی منه من باید برم پیش روانشناس، روان درمانگر و روانپزشک اینا رو درست کنم. دیدن نه اینجوری نیست که هیجانات مخل باشن. اولاً هیجانات گاهی اوقات بسیار سازنده‌اند، پس چیزی که شاید ۳۰ سال پیش ۲۰ سال پیش پررنگ شد آینه که هیجان به خودی خود مخل و مضر نیست. غم، اندوه، ترس، حسرت، به خودی خود مضر نیست. اینا می‌توانند راهنمای تفکر باشند، به عبارت دیگر این چیزی است که Daneil pink خیلی گذرا بهش اشاره کرده، میگه feeling is for thinking احساسات برای اندیشیدنند. شما وقتی حسرت یه چیزی رو می‌خوری یعنی داره بهت سیخ می‌زنه که یه چیزی خرابه برو درستش کن. وقتی شما اضطراب داری یعنی something in your life درست نیست و در واقع به جای اینی که هیجانات خودشون به خودی خود پدیده‌های منفی و مضر تلقی بشند، نشانه‌ای از اتفاقات مضر بودن، مثل اینکه شما بگی این بوق ماشین لامپ آمپر من یا بوق ماشین من هی همش داره روشن میشه اینو یه جور ساکتش کن من برم پیش مکانیک بگم اینو صداشو ببر در صورتی که باید اینجوری فکر کنی اون چراغ قرمز یا اون بوقی که داره می‌زنه، میگه یه خرابه‌ای تو موتور یه چیزی اون توئه که باید اونو بری درست کنی نه اینی که اینو قطع کنی، به عبارت دیگر هیجانات منفی نشانه‌هایی از اتفاقات و جریانات و وقایع و شرایط ناخوشایندند که داره به شما سیگنال میده که یه چیزی باید تغییر کنه و شما میگی که اینو فقط برای من خفش کن اینو برای من ردش کن که من نترسم اضطراب نداشته باشم. الان میگن هیجانات برای شما راهنماست، چراغ راهنما برای تعیین مسیر، اینجا Daneil punk خیلی خوب به مسئله اشاره داره البته در حد چند صفحه است. میگه پس ما باید اینجوری فکر کنیم که هیجانات به خودی خود مخل نیستند این‌ها را به عنوان چراغ راهنما یا علامتی برای تصمیم گیری ببینیم، وقتی من همش دارم حسرت می‌خورم معنیش آینه که یه چیزی تو زندگیم غلطه و باید اون سبک زندگی رو تغییر بدم. مثل همون آمپری که روشن میشه یعنی اینکه موتور ایراد داره برو موتورو تعمیر کن نه اینکه تمام زوم کنی و این به نظر من توی نسل جدید روان درمانی‌ها مثل روان درمانی‌هایی act acceptance and commitment therapy یا نسل جدید روان درمانی‌ها میگن هدف از بین بردن علائمی مثل افسردگی اضطراب نیست بلکه بیمار بتونه از این‌ها بهره ببره برای اصلاح زندگیش. حالا امیدوارم راجع به اینام بیشتر صحبت کنیم ولی فکر می‌کنم تأثیر شگرفی در زندگی خیلیا داره. می‌بینم خیلیا میان میگن من شاکین ببین من همش اضطراب دارم، همش بی‌خوابی دارم، همش نمی‌دونم غمگینم خوب این یعنی یه جای بدن داره علامت میده که مثلاً یه جای شما درد داری یعنی یه واقعی داره اون تو اتفاق میفته و شما انتظار داری یه مسکن بده دیگه من درد نداشته باشم پس من برم روان درمانی دیگه اضطراب نداشته باشم، نه اون اضطراب شما باید بهره ببری برای تغییر زندگی. خوب پس میگه حسرتم می‌تونه این باشه پس حسرت یعنی یه چیزایی تو زندگیت ایراد داره که باید بری اونا را اصلاح کنی مثلاً اون حسرت جسارت می‌تونه به رشدت منجر بشه حسرت‌های پشیمانی‌های اخلاقی به اینیه که اصلاح اخلاقی بشی منجر بشه. یا اون connection به این منجر بشه که شما به سمت روابط عمیق‌تر برید. خوب پس بیاین اینجوری نگاه کنیم که قدم اول آینه حسرت رو به خودی خود چیز بدی ندونید و اون رو معرف بدانیم که بهتر است بعضی چیزها را در زندگی تغییر بده و همونطور که گفتم اونایی که لوب پیشانیشون آسیب دیده حسرت خیلی کمی تجربه می‌کنند. این آدما وقتی که خطا میشه اتفاق بد میفته زندگی‌شان را اصلاح نمی‌کنند بعضی پیام‌ها می‌گفت مثل آدم‌های ضد اجتماعی میگم آره مثل سایکوپات یعنی به عبارت دیگر عبرت نمی‌گیرند. پس این رو تحت عنوان undoing یاد کرده من شاید اسمشو بذارم عبرت یعنی اینی که حسرتی که شما تجربه می‌کنی بایستی دستمایه یک تغییر در شما بشه پس اضطراب می‌تونه دستمایه تغییر بشه، غمگینی می‌تونه دستمایه تغییر سبک زندگی بشه حسرت هم میتونه دستمایه تغییر در واقع زندگی بشه undoing باز اشاره دیگه داره که حسرت می‌تونه به رشد تفکر اتلیس منجر بشه می‌دونیم که حسرت بیشتر از تفکر if only میاد. گفتیم تفکر خلاف واقع دو دسته است if only at least یعنی اینکه هی کاش ای بابا یه خرده بیشتراین کار کرده بودم موفق شده بودم، میگه خب چرا به رشد at least یعنی افراد شروع کنند یافته‌ها و داشته‌های مثبت خودشون رو هم ببینن. در واقع به این فکر کنند که چیزا خیلی بدتر می‌تونست باشه و در واقع به نوعی نگرش مثبت رو دامن بزنن. پس تا اینجای کار البته خیلی به Daneil pink نمیشه اعتراض کرد خیلی عمق اینو بحث نکرده برای اینکه روان درمانگر نیست ولی روان درمانگرهایی که به پذیرش هیجانات منفی تاکید دارن میگه مهمه که شما اینا رو تجربه بکنی، فرار نکنی، نترسی و فکر کنی این هیجان منفی که من دارم تجربه می‌کنم می‌خواد به من چی بگه، این داره بهم پیام میده مثل این بوق مثل این لامپ ماشین چی می‌خواد بگه می‌خواد بگه پمپت خرابه زیر گول نمی‌دونم می‌خواد بگه شلنگ روغنت نشت داره، می‌خواد بگه دمای موتورت رفته بالا. این حسرت خوردن‌های مکرر داره به من چی میگه من بزارم حسرت تجربه بشه و دنبال این باشم که می‌خواد چه جوری منو راهنمایی کنه و از اون بهره ببرم. بریم قسمت بعد یه قسمتی هست که شما احساس می‌کنی حالا این دیگه رفتی به حسرت نداره حالا این حسرت خوردنه داره به صورت یک نشخوار در میاد، داره مرتب تو ذهنمه. این یه بحث خیلی قشنگیه ببینید طبق همین عرایض من نگرانی، فکر ناراحت اتوماتیک چیز بدی نیست یعنی آگه کسی بیاد بگه پیش من، من نگرانم جواب آینه که خب این نگرانی می‌خواد یه چیزی بهت بگه ولی سؤال آینه که اگر چیزی که می‌خواد بهم بگه می‌دونم یا قابل تغییر نیست یا اصولاً فقط داره حس نگرانیا تکرار می‌شه اینجاست که شما متوجه میشی اون نگرانی یا اون حسرت به شیوه مخل یا مخرب دراومده. در قسمت عمده روان درمانی به این میگن به صورت یک فکر تکرار شونده نشخوار کننده درآمده یعنی من همش دارم بهش فکر می‌کنم حتی یه راهنمایی ساده می‌کنند، اینو من تو مبحث نشخوار فکری کتاب‌هایی است که امیدوارم همینجوری فرصت بشه اینا رو با هم بخونیم بریم جلو. یه چیز جالب راجع به نگرانی و نشخوار فکری بهتون بگم یه تست سادس: ۵ دقیقه بزار بیاد بالا ببین چی میگه و بعد از ۵ دقیقه ببین چیز جدیدی دستگیرت شد. آیا اتفاق جدیدی به ذهنت رسید؟ آیا راه حلی به ذهنت رسید؟ اگر بعد ۵ دقیقه دیدی نیست بدون این به صورت یه هسته بدخیم در اومده و دیگه به درد نمی‌خوره، حالا شما هم ممکن این بوق رو همین جوری نگاه کرده باشی بگی من رفتم سیما رو دنبال کردم موتور دست زدم آبو روغنشو نگاه کردم دیدم همش درسته این باز هی روشنه و اینجاست که دیگه یعنی مخرب شده. میگه شما هم بشین فکر کن اون نگرانید آیا بعد از ۵ دقیقه منجر به تغییر تو ذهنت شد؟ مثلاً من خیلی نگرانم به این نتیجه رسیدم که از فردا درسو شروع کنم، خیلی نگران قلبمم پس از فردا سیگارو ترک می‌کنم، خیلی نگران کارهای عقب موندن پس پس فوراً لیست می‌کنم چندتا کار انجام بدم ولی آگه دیدی بعد از گذشت ۵ دقیقه و به روایتی بعد از گذشت ۱۵ دقیقه هیچ راه حلی برات خلق نکرد و فقط فکره داره تکرار میشه این به صورت یک هسته بدخیم در اومده. اینو دیگه باید بگی خیلی خوب تو دیگه الان از مرحله علامت دهی گذشتی و به صورت مزاحم در اومدی. این تکنیک‌های مبارزه نگرانی و نشخوار فکری است، حالا میاد میگه ما چیکارا می‌تونیم بکنیم برای اینی که نشخوار فکری و نگرانی و حسرت به صورت نشخوار فکری در نیاد. چندتا راه حل میگه، راه حلاش قشنگه به نظر من یه چند دقیقه‌ای با هم به اینا فکر کنیم به دردمون می‌خوره و جالبه که من خدمتتون گفتم که چند تا همپوشانی داره کتاب‌ها، این همپوشانی خیلی زیادی داره با کتاب chatter که من قبل‌تر معرفیش کردم؛ که همون پچ پچ‌های ذهن اینکه تو ذهنمون یه چیزی می‌افته و ولمون نمی‌کنه، گفتم این چیزی که تو ذهنمون میافته می‌تونه یه راهنما باشه برای تغییر می‌تونه یه علامت سازنده باشه که something is wrong in your life، یه چیزی تو زندگی شما خرابه ولی اگر دیدی نه فقط داره بوق می‌زنه من هرچی می‌گردم هیچی نیست مثل این کمربندا هست که می‌بینی داره بوق می‌زنه، بوق می‌زنه مثل هیچ کاریش نمیشه کرد اونجاست که شما باید ساکتش کنی، if on crust تو کتابش اشاره کرده جالبه این خیلی نوشته‌هاش شبیه اونه پس می‌تونید برگردید اون کتاب chatter رو ببینید که ترجمه شده تحت عنوان پچ پچه های ذهن. خوب یکیش چیه؟ Self Disclosur، یعنی اینکه بازگوش کنی، بازگو کردن حسرت است اگر شما حس می‌کنی حسرتت بدخیم شده و فقط در جهت این نیست چون گفتم خوش خیمش آینه که من درس عبرتی شد می‌خوام درس بخونم، درس عبرتی شد دیگه دروغ نگم، درس عبرتی شد دیگه کارا رو پشت گوش نندازم، درس عبرتی شد که در واقع سعی کنم آدمی رو که سال‌ها کردم باهاش قهرم برگردم باهاش آشتی کنم. اینا اون قسمت سازندشه ولی اگر دیگه سازنده نیست و یا حس می‌کنی که نمی‌شه فرض کن فرد دیگه مرده از دنیا رفته من همش دارم حسرت می‌خورم ای کاش اینو بهش می‌گفتم، ای کاش می‌گفتم دوستش دارم، ای کاش مثلاً بیشتر باهاش وقت می‌ذاشتم. اگر حسرتت سازنده است میگی خب با اولین کار مرخصی گرفتم رفتم سر بزنم به طرف در حوزه connection یا حوزه جسارت دیگه از این به بعد من کوتاه نمیام هر اتفاقی افتاد با جسارت و جرات حقمو می‌گیرم ولی آگه اینجوری نشد یک قدمش هست self Disclosure، خود افشاگری یا خود آشکارسازی بازگو کردن برای دیگران. دو تا مقاله رو اینجا اشاره کرده حالا جالبه اولش خیلی ربط نداره نمی‌دونم چرا اشاره کرده مثل همون کتاب Jonathan ولی مقاله برای چی برای من جالب بود برای اینکه تو دو تا کتاب دیگه که من قبلاً هم معرفی کردم به همین مقاله اشاره شد یکی کتاب نردبان شکسته و دیگری تلخ و شیرین sweet spot اسم مقاله آینه Monkeys pay a view، میمون‌ها پول میدن بابت تماشا. میگم بعضی مقاله‌ها گل می‌کنه و گفتم یه راه مطالعه این ک تو چند تا کتاب مخرج مشترک بگیر و اینو من توی پاورپوینت‌ها هم می‌نویسم که وقتی شما سرچ بزنی اون جستجو رو بزنی میاد می‌بینه تو این کتابم به این اشاره کرده بودن تو اون یکی کتابم بهش اشاره کرده بودم حالا شما فایل‌های نردبان شکسته و تلخ و شیرین رو ببینید فکر کنم حداقل یکیشون به این مطالعه اشاره کردم تو یکی از جلسات خودشناسی هم اشاره کردم. Monkeys pay a view current biology Robert De nir 2005 ولی راستشو بخوای نمی‌دونم چرا تو این کتاب بهش اشاره کرده شاید حس کرده مقاله جالبیه. داستانش آینه که اومدن به میمون‌های رزوس و ماکاک آبمیوه دادند و دیدن که اینا در ازای چه کارهایی حاضرند آبمیوه شون رو ول کنند اونو تماشا کنن و در ازای چه کارهایی تا بهشون آبمیوه ندی تماشا نمیکنن. بعد سه گروه بودند: این برای میمون‌های ماکاک رزوس نر، تماشای ناحیه تناسلی جنس مخالف، شما میتونی تجسم کنی یعنی میمون نشسته پورنوگرافی تماشا میکنه. تماشای سردسته یا قبیله با اون گروهشون. تماشای افراد فرودست قبلیه یا گروهشون. دیده برای دو تای اول میمون حاضره آبمیوه شو بزاره کنار و درواقع از سهم آبمیوه اش بکاهه که این دوتارو نگاه کنه و این دوتا با هم رقابت بکنه. یعنی تماشا کردن سلبریتی‌ها افراد مشهور و مسئولین مثل تماشا کردن پورن برای این میمون جذابه، در مقابل تماشا کردن فرودستان مثل اینکه براش چندش آوره، نفرت آوره و باید کلی بهش آبمیوه شیرین بدن که اون رو تماشا کنه. حالا به این مقاله اشاره کرده راستشو بخواین نفهمیدم چرا اینو اشاره کرده، بیشتر خواسته بگه که این مدل پژوهش تو حیوانات هست. مقاله دومی که به اون وصل کرده اونم مقاله‌ایه که باز بهش در کتاب Ethan Cross همون chatter و همچنین کتاب Todd Rose هزیان های مشترک یا جمعی اشاره کردن. مقاله‌ای هست به نام disclosing information about the self is intrinsically rewarding Diana tamir و Jason Mitchell در proceeding national Academy of sciences 2012، خلاصه این مقاله آینه، اینی که شما راجع به خودت حرف بزنی لذت بخشه. حالا چرا به اون گفته؟ گفته ببین همونجور که میمونه تماشای ناحیه تناسلی جنس مخالف یا تماشایی که به قول معروف مقامات قبیله‌اش براش جذابه، با همون الگو و سنجش نواحی مغزی دیدن وقتی شما داری راجع به خودت حرف می‌زنی برات لذت بخشه، پس شما اگر تو مهمانی هستی تو جمع هستی دوست داری از خودت تعریف کنی، دوست داری از زندگی خودت بگی، دوست داری تجارب خودت رو بگی و همچین کیف می‌کنی، دیدن این پدیده‌ایه که شما حتی ممکنه حاضر باشی بابتش خرج کنی که از خودت بگی. یعنی به عبارت دیگر خود افشاگری لذت بخش است. اینجا گفته که self Disclosure باعث افزایش ترشح دوپامین در منطقه پاداش میشه، همون منطقه‌ای که میمون داره مسئولینشو نگاه می‌کنه یا پرونوگرافی نگاه میکنه، برای انسان‌ها وقتی دارن از خودشون میگن، اون مناطق فعال می‌شه و ترشح دوپامین داره و لذت بخشه. پس یه راهه کم کردن حسرت‌ها و پشیمانیت آینه که برای دیگران باز گوش کنی، اما حواستون باشه این قسمت کاربردیه. در کتاب chatter ethan cross نوشته زیاد شما self-disclosure کنی به ضررت تموم میشه، چرا؟ ببین لذت بخشه دیگه نه اعتیاد گونه میشه یعنی شما برات عادت میشه هرجا بری بشینی از بدبختی‌هات بگی از زندگیت بگی، این دو تا ضرر برات داره. اعتیاد گونه میشه، پس شما اعتیاد پیدا می‌کنی به اینکه هرجا بری از بدبختیات بگی، از بدبختیات بگی، میشی ماشین متحرک نقل قول بدبختی‌های زندگیت. روان درمانگران وارد حواسشون هست اینو یه جور کنترل می‌کنن، چون مریض می‌تونه اینجوری باشه بگه من هر جلسه میرم حق ویزیت میدم می‌شینم فقط از بدبختیام میگم میام بیرون آروم میشم حالم خوب میشه ولی می‌تونه یه نوع اعتیاد باشه، چون شما وقتی مواد مصرف می‌کنی آروم میشی دیگه پس صرف تکرار گفتن حسرت‌ها و پشیمانیات سازنده نیست. این رو Ethan Cross میگه و Daneil pink با اینی که روان درمانگر نیست اینو متوجه شده، گفته مثلاً بهتره یه سقف بزاری براش، یه بار بیشتر نگی یا مثلاً ۳۰ دقیقه بیشتر راجع بهش صحبت نکنی، پس یه راه آینه که پشیمانی و حسرت‌هاتو بگی ولی به صورت یه عادت برات در نیاد، هرجا میری هی داری میگی، بابا صد دفعه اینو گفتی دیگه، این قسمت اولشه ضرر اولشه که برات اعتیادگونه می‌شه. ضرر دومش چیه؟ مردم با شنیدن چند باره اون به شدت به شما احساس منفی پیدا می‌کنن و شروع می‌کنن شما را از حلقه‌های خودشون طرد کردن. دیگه تو این مهمونی بازی می‌خواد بیاد از بدبختیاش بگه، باز می‌خواد بیاد از حسرتاش بگه، باز می‌خواد بیاد از عشق شکست خورده‌اش بگه، ما دیگه حوصلشو نداریم. یکی از نظریه‌های جالب افسردگی آینه افسرده‌ها به دلیل اینی که شروع می‌کنند در حضور دیگران مرتب از بدبختیاشون گفتن دیگران شروع می‌کنند از حلقه‌های معاشرتیشون اونا رو طرد می‌کنند و فرد شروع می‌کنه تنها می‌شه و شروع می‌کنه نشخوار کردن. پس درستش چیه؟ Ethan Cross به نظر من قشنگ‌تر توضیح میده اینم فراموش نکن Ethan Cross بالاخره زمینه روانشناسی قوی داره که میگه درستش آینه پشیمانیت رو بگی تا حدی که منجر به تقویت اتصال‌های عاطفی با بقیه بشه، چون شما وقتی از پشیمانیات میگی یه صمیمیتیه، من رازهای زندگیمو به یکی گفتم این باعث میشه اتصال عاطفیت زیاد بشه با بقیه، اما از تکرار این کار خودداری کنید چون باعث تضعیف اتصالات می‌شه و در عین حال به صورت عادت ثانویه در میاد، شما شروع می‌کنی همش بدبختیاتو گفتن، قدم بعدیت آینه از این اتصالات عاطفیت استفاده کنی برای افزایش معاشرتت بدون خودافشاگری بیشتر؛ یعنی داستانو گرفتی، میخوای افسردگیت خوب بشه، می‌خوای حسرتت خوب بشه درستش آینه این تلفیق کتاب Daneil pink و Ethan Cross. با یه سری آدما شروع کن آشنا شدن، شروع کن بهشون اعتماد کردن، شروع کن از خودت گفتن، انقدر بسته نباش، انقدر گارد نداشته باش تا اون حدی بگو که اونا احساس کنند اتصال عاطفی باهاشون برقرار کردی، می‌فهمیمت ما هم به شما می‌گیم، اتصال عاطفی که برقرار شد صرف معاشرت با افراد بکن ولی دیگه هر دفعه غر نزن از بدبختیات، از پشیمانیات، از ضررهات نگو. یه جوک قشنگ بود که راست میگه اینکه هر ایرانی خودش یا پدرش یه سری زمین داشته که به قیمت کم فروخته و الان داره حسرتشو می‌خوره و شما می‌بینی ده‌ها بار تو مهمونی هی داره میگه آگه این کارو کرده بودم، نمی‌دونم آگه تو اول انقلاب اینو نفروخته بودم، آگه نمی‌دونم اینو خریده بودم، این ماشینو فروخته بودم، اون ویلا رو داشتم، اون زمین شمالو داشتم، اینجوری شده بود. یه بار دو بار که میگی اتصال عاطفی ایجاد می‌کنه، تکرار که می‌کنی انزجار بین فردی ایجاد می‌شه و به صورت عادت در میاد اینجا مخربه. پس اینجا به نظر میاد Daneil pink و Ethan Cross هر دو همسو هستند، The right way، طرز درستش آینه افشاش بکنی ولی تکرارش نکنی. دو کار دیگه هم گفته می‌تونی بکنی. این رو در واقع مطالعات زیادی هست Ethan Cross هم به این خیلی اشاره کرده در زمینه خود افشاگری. میگه شروع کنی اون رو بنویسی، این کار زیباییست که James pin Baker مطرح کرده، نوشتن حسرت‌ها به تعدیل بار نشخوار گونه‌شون منجر میشه، پس یه کتاب داشته باش مشکلاتت حسرت‌هاتو، پشیمانی‌هاتو توش بنویس. ولی نیازی نیست با دیگران به اشتراک بزاری آگه حال و حوصله نوشتن نداری در قرن بیست و یکم قلم و خودکار چیز هست. میگه می‌تونی ضبطش کنی برای خودت ویس بزاری اینم باز Ethan Cross تأیید کرده پس خود افشاگری کنترل شده راه تعدیل پدیده حسرت است. این شماره یک. اگر این براتون جا افتاده بریم شماره دو، شماره دو خیلی قشنگه من فکر می‌کنم شماره دو از همش قوی‌تره شاهکار کنترل حسرت‌های مخرب حسرت سازنده گفتیم، اونا نه من حسرت می‌خورم این کارو کردم از حالا برام درس عبرت شد دیگه ورزش می‌کنم، سیگارو گذاشتم کنار اون همه سال‌ها همش به بدنم آسیب زدم دارم جبران می‌کنم. ولی بعضی حسرتا مخربه عزیزتو از دست دادی هی داری نشخوار می‌کنی هیچ کاریشم دیگه نمی‌تونی بکنی ای کاش این کارو کرده بودم، ای کاش این کادو واسش خریده بودم، ای کاش نمی‌دونم بهش بیشتر محبت کرده بودم دیگه رفته دیگه نمی‌تونی کارش کنی. یه راهش خود افشاییه. در این یکی خیلی قویه و یه جریان پررنگی از روان درمانی و ایجاد کرده بهش میگن self compassion یا شفقت به خود، شفقت به خود شاید اصلاً سلسله بحث‌های باشه برای آینده، ولی خدمتتون دو تا کتاب معرفی کنم، یکیش ترجمه شده حتماً بخونید. اونایی که کتاب‌های خودیاری دوست دارند، اونایی که میگن ما برای اینکه حالمون خوب بشه چی بخونیم؟ من خیلی از این کتاب‌ها آشنایی ندارم ولی این یکی یکی از ایناست که خیلی هم خوبه و ترجمه هم شده و دو تا هم ترجمه داره ظاهراً. self-compassion the proven power of being kind to yourself، شفقت به خود در واقع قدرت مسلم مهربانی با خود. نویسنده‌اش چیه؟ Christine neff این کتاب مال 2011 هست، دو تا ترجمه داره شفقت به خود قدرت مسلم مهربانی با خود ترجمه خانم عطیه پورصالح و انتشارات ابن سینا چاپش کرده یه ترجمه دیگه هم ظاهراً هست شفقت خود انتشارات ارجمند خانوم دکتر الهام موسویان. داستان این چیه، مبتکر و جمع‌بندی کننده این داستان فردیست به نام Christine neff صاحب نظر شفقت به خوده. میگه این بزار بحثو اینجوری براتون شروع کنم. شما دیدین که یه جمله هست این جمله ریشه در اخلاق مسیحیت داره که با دیگران آنگونه رفتار کن که دوست داری آنها با شما آنگونه رفتار کنند؛ یعنی مثلاً تو دوست داری دیگه رو اینجوری با تو رفتار کنن، پس تو هم با اونا اینجوری رفتار نکن. میگه که این جمله اومد نیومد داره چون بعضی مواقع انسان‌ها با خودشون جوری رفتار می‌کنند که شما هیچ وقت آرزو نکن اونجوری با شما رفتار کنه. یعنی انقدر به خودشون سخت می‌گیرند، انقدر خودشون رو سرزنش می‌کنن، انقدر خودشون رو تحقیر می‌کنند، شما جمله‌ات این باشه ببین همونجور که با خودت رفتار می‌کنی با ما هم رفتار کن، انصاف رو رعایت کن، این درخواست رو از خیلیا نکنید، از بعضیا بکنید ولی از بعضیا این درخواستو نکنید چون ممکنه اینقدر به خودش سخت می‌گیره، انقدر به خودش سادیستیک و خشنه که اگر بگی اونجوری که با خود تو بچت رفتار می‌کنی با من رفتار کن بدبخت میشی. فکر نکن انسان‌ها به خودشون آسون می‌گیرند، درصد زیادی از انسان‌ها هستند که مرتب به خودشان سخت می‌گیرند، خودشان را سرزنش می‌کنند، خودشون رو تحقیر می‌کنند، خودشون رو ملامت می‌کنند. یک حالت self criticism داره. Self compassion شفقت به خود تقطه مقابله آینه، در واقع Cristiano neff پیام ساده‌اش آینه خودت رو ببخش خودت رو اون گونه که هستی قبول کن، بپذیر که خیلیا هم اگر جای شما بودن این اتفاق می‌افتاد، همین خطا رو می‌کردند و در عین حال خطای شما مساوی با هویت شما نیست. پس اگر اجزای در واقع شفقات به خودرو نگاه کنی چند تا چیزه، با خودت مهربان باش مهربانی، بدان که دیگران هم جای تو بودند خیلی‌هاشون همین اشتباهو می‌کردند یعنی هنجار کردن اون حسرت خوب این دومیش. سومیش آینه که اون اشتباه تو معنی وجود زندگیت نیست، آره به یکی بدی کردم ولی معنیش این نیست من آدم بدیم، به یکی نارو زدم این نیست تماماً پست و نارو زننده‌ام یه جا این کار رو کردم. پس این سه گانه در واقع Cristiano neff هست. Cristiano neff کتاب دیگری داره این ترجمه نشده اگر دوستانی علاقه دارند کتاب‌های پاپ ترجمه کنند و در عین حال پاپ به معنی زرد و غیرعلمی نیستا این خیلی کارش علمیه منتها خیلی به زبان ساده نوشته که مخاطبش غیرمتخصصه. اسم کتاب Fierce هست. مال سال 2021، من شروع کردم بخش‌هایشو خوندن شاید تو یکی از برنامه‌های زنده اینو معرفی کردم. Fierce میشه در واقع جسور قوی،fierce self compassion یعنی شفقت به خود جسورانه. چون یه اعتراضی که به Cristiano neff می‌شد آینه که همش به خودت آسون بگیری به خودت سخت بگیری دیگه زندگی ول میشه دیگه شما هر کاری کردی عیب نداره دیگه شده دیگه حالا چرا اینقدر سخت می‌گیری؟ هر انسانی خطا می‌کنه هر انسانی رو میشه بخشید هر کسی سزاوار ترحمه خوب اینجوری دیگه سنگ رو سنگ بند نمی‌شه. میگه نه البته این fierce self compassion یک مفهوم بودایی است، میگه باید فعال باشی فقط این نباشه که دیگه هیچی نشده چیکار کنم دیگه، یک جوری با استقامت و شجاعت بلندشی و شروع کنی بجنگی، یعنی در کنار شفقت به خود جنگندگی داشته باشی. fierce self compassion تمرکزش رو خانوم هاست، how women can harness kindness to speak up، چگونه خانم‌ها می‌تونن از مهربانی کمک بگیرند که حقشونو بگیرن و قدرتشونو باز بگیرن و رشد کنن؟ بیشتر یک کتاب در حمایت از زناست که به جای اینکه همش دلت برای خودت بسوزه حس کنی چقدر بدبختی حس کن با خودت مهربان باشی و برعکس این مهربانی را تبدیل کن به fierce self compassion که قدرت رو بگیرم. کتاب خیلی روونیست، پر از مثاله، 2021 چاپ شده، Christino neff نوشته و اگر کسی خواست ترجمه‌اش کنه به نظر من اقدام خوبیه کتابیه که احتمالاً مخاطب خواهد داشت. خب پس گفتیم که Christino neff این چیزارو میگه. توش راه حل‌هایی هم مثال می‌زنه. مثلاً میگه خیلی خب شما مثلاً یه کاری هست خودتو بابتش سرزنش می‌کنی آگه دیگران جای تو بودند چیکار می‌کردن؟ فکر می‌کنی چند درصد مردم همین اتفاق براشون افتاده به عبارت دیگر اونقری که فکر می‌کنی کاری که کردی نادر نیست، پس این یکی از ویژگی‌هاشه و به جای اینکه شروع کنی همش خودتو سرزنش کنی خودت رو در واقع تفتئه بکنی بپذیر که این بخشی از وجود منه هر انسانی خطا می‌کنه. انسانیت به این معنی نیست که شما هیچ وقت خطا نکنی و بالاخره یه جا دیگه خطا کردم یه جا دیگه جبران کردم، این به اون در. این fierce آینه که یعنی درسته یه جایی به یکی بدی کردن ولی در عوضش سعی کردم اینورشم جبران کنم پس اینقدر خودت رو سرزنش نکن. یک پرسش نامه بسیار قشنگی داره به نام پرسشنامه self-compassion scale. من بعضی از اقلامش رو براتون می‌خونم. ۱۲ قلم داره رفتید تو اینترنت می‌تونید پیداش کنید و برای خودتون بسنجید، وقتی در مورد چیز مهمی خراب می‌کنند با حس بی‌کفایتی بلعیده می‌شوم. به خودتون نمره بدید چقدر ۱ تا ۵. من سعی می‌کنم درباره جنبه‌های شخصیت از خودم که دوست ندارم صبور و درک کننده باشم، این برعکس نمرش. یعنی یه جاهایی از شخصیتم است که بدم میاد این قسمت از شخصیتمو، دوست ندارم، ترسوام، یه جاهایی جا می‌زنم، ولی خب این جزوی از منه دیگه این منم دیگه چیکار کنم ولی یه جاهای مثبتی هم در عوض دارم. من سعی می‌کنم ناکامی‌ها و شکست‌هایم را جزئی از ماهیت بشر ببینم، این باز نکته مثبتشه، یعنی بپذیریم که انسان‌ها می‌ترسند، انسان‌ها کوتاه میان، انسان‌ها وسوسه می‌شن، خطا می‌کنند فقط من نیستم که اینجوری شدم. وقتی در مورد چیزی شکست می‌خورم حس می‌کنم در آن شکست تنها هستم، این نکتش منفیه یعنی فقط منم که اینجور شکست می‌خورم، هیچ کسی مثل من انقدر احمق و نادان نیست، هیچ کسی مثل من انقدر بی‌عرضه نیست. در صورتی که می‌پذیریم ضرر کردن هر ایرانی یه زمینی داشتی که به سمن بذر فروخته یعنی بقیه هم این خبط رو کردن، هر ایرانی حس می‌کنه مثلاً یه دوره‌ای از زندگیش حالا هر انسانی نه فقط ایرانی باید بیشتر درس می‌خوندم به خوشی گذروندم، به بطالت گذروندم این شد. پس انداز نکردم مثل اون ملخه فقط خوش گذروندم. من درباره بی‌کفایتی و ناتوانی‌هایم قضاوتگر و سرزنش کننده هستم، پس می‌بینید که عنصری که داره و بعد توی سنجش شفقت به خود دو عنصر رو خیلی پررنگ دیده. چقدر فکر می‌کنی دیگران هم همین اشتباهاً رو کردن؟ چقدر اصولاً سرزنشگر خود هستیم و خودت را تخطئه می‌کنی؟ این پرسشنامه ۱۲ آیتم داره self-compassion scale و نشون داده شده که افزایش در واقع self compassion به احساس شادمانی منجر میشه. بزارید که یک مقاله رو براتون بخونم اسمش رو مقاله پژوهش جالبی است، تحت عنوان self compassion promotes personal improvement from regret شفقت به خود رشد خویشتن مطابق حسرت را تقویت می‌کند. Personality and social psychology bulletin 2016 این کار خیلی ساده کرده آدما رو سه دسته کرده، به یه عده گفتن بیاین یه انشای معمولی بنویسیم، به یه عده گفتن بیا انشا بنویس راجع به نکات مثبتت، دستاوردات یعنی این کنترلش بوده یه چیزای قوی که داری بنویس، خوشتیپم، پول دارم، باهوشم، نمی‌دونم خوش لباسم. سومی بیا محتوای مهربانی به خود بنویس، محتوای مهربانی به خود چیه؟ خوب دیگه انسان نباید همیشه خودشو سرزنش کنه، مهربان بودن با خود، بقیه همین خطا رو کردن یعنی هنجار بودن قضیه و خطاهای من همه من نیست بخشی از منه، من نامساوی با همه خطاهام هستم من چیزی فرای این‌ها هستم. و بعد دیده بود اون گروه سوم بعد گذشت زمان هم مودشون بهتر بوده، هم از حسرت بهتر در اومدن و در واقع تونستن رشد خیلی معنوی بهتری داشته باشند. پس اصل دوم شفقت به خودش شاید یک روز این رو بحث کردیم کتابشو که ارکان شفقت به خود چی هست؟ چگونه کمک می‌کنه؟ ولی من خودم به عنوان جنبه درمانی نگاه می‌کنم خیلی مفیده، انسان‌ها سوپر ایگوهای خشنی دارند، اصطلاحاً بهش میگن هارسوپریگو. خودشونو نمی‌بخشن به شدت خودشونو سرزنش می‌کنن و احساس می‌کنم اون کاری که کردم تو دنیا هیچکی مثل اینا این اشتباهو نکرده، یعنی از عنصر هنجار بودن حواسشون نیست. پس این دومین راهکار کاهش حسرت است. سومین راهکار چیه؟ self distancing این رو من قبل‌تر بحث کردم وقت رو زیاد نگیرم. یادتون هست تو کتاب eaten Cross حتی مثال‌های زیادی زده بود اینکه خودم را از خودم دور کنم و از دور به عنوان سوم شخص به خودم نگاه کنم. جالبه به اون مقاله Solomon اشاره کرده، تناقض سلیمان حتماً برید تناقض سلیمان رو بخونید فایلش رو در واقع گوش بدید، یه فایل ۴۵ دقیقه‌ای توی یوتیوب و اینستا دارم. Exploring Solomon’s, a paradox بررسی تناقض سلیمان باز تو این کتاب هم بهش اشاره شده. Solomon paradox چی میگه؟ می‌گفت وقتی من برای خودم از منظر اول شخص نگاه می‌کنم خیلی خطا می‌کنم ولی وقتی میام خودمو از سوم شخص نگاه می‌کنم خیلی منصفانه‌تر قضاوت می‌کننم. پس اصطلاحاً میگن خودت رو از سوم شخص نگاه کن راهکار سوم دور کردن از خویشتنه. یه اصطلاح قشنگم اینجا به کار برده به نام Elysium. اینو یادبگیرید خوبه، در فرانسه هم هست E و L میشه او، در لاتین او میشه el و در واقع میشه او دیدن، اوگرایی یعنی خودتو سوم شخص ببینی. حتی دیدم بعضی مواقع وقتی خودتو سوم شخص خطاب می‌کنی از حسرتات کاسته میشه. آذرخش در این روزها خیلی خسته بود فکر می‌کنم به خاطر خستگی نتوانست کارها رو درست انجام بدهد، آذرخش تو این معامله بد فکر می‌کرد در صورتی که من دارم از خودم میگم سوم شخصه. سزار آمد اونجا رو دید سزار خیلی خسته بود و خیلی هستند که خودشون رو به سوم شخص خطاب می‌کنند و او میگن من نمی‌گند. دیدن تا یه حدی کمک می‌کنه. پس اینم راهکار دیگری هست در کاهش حسرت. خوب این سه تا راهکار، به نظر من راهکارهای جالبیه. تو کتاب Ethan cross هم اشاره شده بود. به نظر من اون self compassion از همشون بهتره شفقت به خود، یه طرز عجیبی حسرت‌ها رو اون جنبه‌های مخربشو میگه. یه مختصر راجع به آخرین فصل کتاب هم صحبت بکنم چون فصل جالبی بود حیفم میاد این چند دقیقه رو نگم براتون. آخرین فصل کتاب پدیده اشاره داره به نام در واقع regret یا حسرت انتظاری. حسرت انتظاری چیه؟ میگه فقط ما حسرت گذشته رو نمی‌خوریم ما می‌تونیم حسرت اتفاق‌ها را تا از منظر آینده بخوریم؛ یعنی مثلاً بیایم بگیم ببین آگه الان من درس نخونم ۱۰ سال دیگه حسرت این روز رو خواهم خورد، یا الان من دارم سیگار می‌کشم وقتی ۷۰ سالم شد حسرت خواهم خورد، وقتی به عقب نگاه می‌کنم که چرا اون زمان سیگار کشیدم؟ به این میگن حسرت انتظاری این یک مبحث دیگر هست که این یک مبحث جالبی هست و مثلاً اشاره می‌کنه که اینم خودش یه قدرت جالب داره یکی از چیزهاییه موتورهایی که باعث اصلاح ما میشه. در واقع خودمون رو در آینده تجسم کنیم که ۱۰ سال دیگه دارم این روزو نگاه می‌کنم و بعد حسرت می‌خورم که چرا این کارو نکردم؟ چرا این پدیده رو انجام ندادم؟ به این میگن حسرت انتظاری. حتی مثال می‌زنه میگه که در واقع این در دستمایه انتخاب بعضی از مؤسسات شده یه چیزی هست به نام لاتاری حسرت، یه توضیح الان براتون بدم متوجه میشین. ببین میگه یه نوع لاتاری هست شما میری بلیط می‌خری بعد ممکنه برنده شی خب، دیدن افراد وقتی بلیط نمی‌خرند و برنده نمی‌شن خیلی حسرت نمی‌خورن پس انگیزه برای خریدن بلیط ندارم ولی آگه بیای لاتاری رو یه جور دیگه تعبیه کنی این برای اوناییه که الان اینجا دارن گوش میدن، کارآفرینن، بیزینس منن برای تبلیغات می‌خوان الان این جمله رو گوش بدن به دردشون می‌خوره، بیای اینجوری بگی همه تو لاتاری هستید قرعه کشی می‌کنیم اگر اسمت در اومد آگه بلیط خریده بودی، بهت جایزه میدیم آگه نه میریم نفر بعد، دیدنی خیلی افراد را انگیزه میده برن بلیط بخرن، چون خودشونو تو اون سناریو تجسم می‌کنند که اسمم دراومد ای وای من بلیط نخریده بودم، چه حیف شد. به این میگن regret lottery به عبارت دیگر طرف رو بذارید در تجسم لحظه‌ای که حسرت خواهد خورد مثلاً ما قراره به افراد یک مثلاً پولی بدیم هدیه‌ای بدیم ولی اون‌هایی که امتحان رو اومدن قرعه‌کشی می‌کنیم به همه اگر امتحان رو اومده بودی پاسخت مثبت بود اون موقع به شما می‌دیم. یعنی افراد وقتی در اون لحظه احساس می‌کنند که یه اتفاقی براشون افتاد و همون لحظه که فقط بلیط خریده بودن این خیلی حسرت آینده رو خواهد خورد. این بهش میگن حسرت انتظاری و به نظر میاد خیلی توانایی داره که ما را به سمت حرکت و جلو ببره. یکی دو تا مبحث مونده بذارید یک اشاره‌ای بهش بکنم شاید در فایل جداگانه به اون پرداختم، ببین یه مقاله هست and the first Instinct counterfactual thinking. این رو تو صفحه‌های آخر بهش اشاره کرده ولی من فکر می‌کنم باید یه فایل برای این درست کنن به خصوص شماها که دانشجو هستید یا کنکور می‌خواید بدید. ببین خلاصه‌اش آینه این سناریو نگاه کن فکر کنم همتون تجربه‌شو دارید. یه تست رو جواب میدم مثلاً میگم ج بعد که دور دوم نگاه می‌کنم میگم این ج به نظرم درست نیست به نظرم ب درسته. پاک کنم با همون ب بزنم یا همون ج بمونه الان نمی‌دونم تو ایران به شما کلاس کنکور یا چی میگن ولی تا سال ۲۰۰۰ کنکور تو خارج داشتن آزمون سطح و GRE او راهنمایی می‌کردن، می‌گفتن به اون حدس اولت بها بده عوض نکن وقتی عوض می‌کنی غلط در میاد. اون اولین گزینه‌ای که انتخاب کردی درسته و از دانشجوها هم پرسیدن ۷۵ درصدشون اینو گفتن، گفتم ببین وقتی یه تستی رو ج می‌زنی بعد مثلاً دو دل میشی وسواس می‌گیرتمون عوض می‌کنیم الف می‌زنیم همش غلط در میاد اینو تجربه من نشون داده. بعد اومدن یه سری اینا رو بررسی کردن این چون آخر بحث می‌خوام تند بگم بعد یه فایل جداگانه براتون درست می‌کنم. داستان آینه که وقتی عوض می‌کنیم دو برابرش امکان است جواب درست در بیاد رفتن درست به غلط در مقابل غلط به درست دوبرابر بیشتر مهمه. پس از نظر علمی اگر شک کردی جواب ج روشن کردی و الف درسته عوض کن، یعنی در واقع استراتژی سوئیچ کردن دو برابر شانست رو افزایش میده. این نوع علمی ثابت کردم میگه ۷۰ سال پژوهش شده روش، ۷۰ سال پژوهش کردن تو این مقاله اشاره کرده Justin Kruger هم مقاله رو نوشته، Justin Kruger فکر کنم اسمش رو می‌دونید اون خطای دانین کروگر اون نعروف اسمش هست. میگه ۷۰ سال پژوهش نشون داده که وقتی سوئیچ می‌کنی، عوض می‌کنی، تغییر میدی، امکان بردت بیشتر میشه توی گزینه‌های چهار جوابی یا بله یا خیر. پس چرا ۷۵ درصد مردم میگن نه اینجوری نیست؟ اومدن این رو بررسی کردن دیدن به مسئله حسرت برمی‌خوره یعنی وقتی شما احساس می‌کنی که ببین ج درست بود نمی‌دونم اشتباه کردم رفتم د زدم و بعد غلط در میاد این خیلی دردش بیشتره تا اینکه ج غلطه و شما عوض نمی‌کنی، یعنی با همین مکانیزم حسرت. اینو به عنوان آخرین بحث که با خودتون به منزل ببرید البته که خونه هستید با خودتون به کار ببرید آینه که وقتی راجع به گزینه شک داری اون اصلی را که بهتون اول یاد دادم اونی که اول زدی معمولاً درسته، این درست نیست. برعکسش درسته. ممکنه شما بگی والا من هرچی یادمه آینه من از دوره دبیرستان، کنکور هرچی تست زدم اینجوری یادمه. میگه آها این از اون خطای شناختی این بازسازی حافظته. چرا اینجوری یادته برای اینکه حسرت در گزینه درست به غلط رفتن خیلی بیشتر از اینیه که رو گزینه غلط موندن ولی حسرت انقدر پررنگه دیدم تو خاطره افراد می‌مونه، حالا من مقالاتش رو باید بیشتر به صورت پاورپوینت بهتون نشون بدم، فایلشو درست کنم شما ببینید. یعنی نمودارها رو که نگاه می‌کنند افراد وقتی از جلسه میان بیرون و بعد بهشون جوابا رو میگن آره دیدی این عوض شده هرچی عوض کردم اشتباه در اومده. در صورتی که خیلی بیشتر به مراتب اونایی که غلط بوده و عوض کرده درست در میاد ولی چون اون حس حسرتو ایجاد نمی‌کنه دردت نمی‌گیره تو ذهنت نمی‌مونه و بعد می‌گذره. پس اگر شما جزو اون انسان‌هایی هستین که باور دارین من گزینه اولم همیشه درسته نمی‌دونم شانس من آینه هر دفعه عوض کردم ضرر کردم بدون یه شعبده قشنگ داره تو ذهنت بازی می‌کنه و این شعبده قشنگ از پشیمانی نشئت می‌گیره. پس اینم یک نکته کاربردی برای کنکوری‌های عزیز برای دانشجویان عزیز که خواستن سوئیچ کنند که سوئیچ کردن دو برابر شانس رو میبره بالا. همه آنالیزها این رو نشون داده و هیچ مقاله‌ای نیست که نشون بده حدس اول قوی‌تره. اینکه حدس اول قوی‌تره پدیده‌ای است که اسمش رو گذاشتن first Instinct fallacy. first یعنی اول، instinct یعنی غریزه و fallacy میشه خطا. یعنی اینکه من غریضی اونی که اول انتخاب می‌کنی درست‌تر این خطاست. یکی از خطاهای شناختی ما را تشکیل میده. کم کم به انتهای بحثمون رسیدیم امیدوارم براتون قابل استفاده باشه. از هفته قبل پدیده دیگر رو هم من یادم رفت بهتون بگم یعنی وقت کم اومد بزاری تو یه دقیقه اینم براتون توضیح بدم. پدیده است به نام in Action inertia،tiko chainski کاشف اونه/ اینم یکی از پدیده‌های مرتبط با حسرته، پژوهشش این بوده، پژوهش رو دقت کنید این شکلیه در ۳۰ دقیقه‌ای شما یک باشگاه بدنسازی هست چقدر حاضرید برید به این باشگاه، می‌دونید هر چقدر باشگاه بدنسازی از خونه آدم دورتر باشه امکان اینکه آدما برن کمتره، حالا این حالت اول حالتی که مشروطه اگر بدانید در ۵ دقیقه شما یک باشگاه بوده که تعطیل شده، ببین تعطیل شدن اون باشگاه نباید در تصمیم شما تأثیر داشته باشه ولی همین که شما بدون یه باشگاهی هست ۳۰ دقیقه از اینجا راهه من می‌خوام برم بدنسازی، یکی دیگه بیاد بگه یه باشگاه دیگه ۵ دقیقه‌ایتون بود سر کوچتون بود رفتم دیدم نه اون تعطیل شده. این به شدت تأثیر می‌ذاره رو نرفتن شما به اون باشگاه ۳۰ دقیقه‌ای، به عبارت دیگر طرف میگه ۵ دقیقه‌اش اینجا بود ما نرفتیم حالا باشیم ۳۰ دقیقه‌ای رو بریم. به این میگن in Action inertia innerc، بی عملی، اینم توی مقاله‌های حسرت خیلی مطرحه. مثلاً شما میای تور ثبت نام کنی میگی تو نوشته ۱۵ میلیون تومن بعد تا دو هفته پیش ۱۵ میلیون تومان بوده الان که اومدی باز کردی شده ۱۷ میلیون تومان میگی اون زمان ۱۵ تومن بود ما ننوشتیم دیگه خیلی امکانش میاد پایین که شما ثبت نام کنی، یعنی آگه فرصتی حتی اون زمان اطلاع نداشتی و اون فرصتم پریده رفته شما مطلع بشی که ارزون‌ترش، نزدیک‌ترش و بهترش بوده دیگه وجود نداره به شدت می‌زنه تو سر مال و شما بعداً اقدام نخواهی کرد. پس اینی که بفهمی گزینه‌های بهتری بوده که سوخت شده باعث میشه که شما به شدت کم عمل بشی. باز اینجا سواله، بعضیا اینجوری نیستن بعضیا حرصشون فعال می‌شه که بدو اینم بگیر فردا گیرت نمیاد، ذهنیت این با اونی که میگه چه فرقی داره اون خوبه بود ما نرفتیم حالا بیایم اینو بریم که حالا انقدر ضرر کنیم ولش کن اصلاً نمیرم، این میشه in Action inertia اینم یکی از موارد حسرته tiko chainski کشف کرده اینم یکی از حوزه‌هاییه که خیلی روش فکر می‌کنم که چرا ذهن انقدر خطا می‌کنه؟ خوب دیگه فکر می‌کنم جمع‌بندی هم صورت گرفت راه‌های کنترل حسرت رو دیدیم. اون قسمت حسرت انتظاری رو به عنوان نقش سازندش اشاره کردیم. راجع به اون تست کنکور من بیشتر صحبت خواهم کرد چون فکر می‌کنم خود شما اون حسرت رو خیلی تجربه کردین؛ که آگه اونو عوض کرده بودم ج زده بودم دو نمره‌ام نمی‌افتاد شاگرد اول شده بودم، در صورتی که جالبه اونوری باشه خیلی تو حافظت نمی‌مون یا خیلی کم تو حافظت می‌مونه خوب شد عوض کردما اون ج غلط بود زود پاکش کردم د زدم، یا ج غلط بود اصن پاکشم نکردم همینجوری موند اینا خیلی دردت نمیگیره این شاید power of the bad هم باشه قدرت منفی که قبلاً بحثش رو خدمتتون ارائه دادم. خوب یک بحثی شد ۱ ساعت و ۳۵ دقیقه شد فکنم دیگه به انتها رسیدیم تا هفته بعد شمارو ازتون خداحافظی می‌کنم به خدا می‌سپارم. هفته بعد کتابش رو تقریباً آماده کردم در واقع اسمش هست hidden game، بازی‌های پنهان و بازی‌های پنهان رو گفتم دو جوان خوش فکر از MIT نوشتن که چگونه نظریه بازی‌ها در زندگی ما نقش داره. خدانگهدار
Document