شماره 338: کتاب تناقض داستان

پادکست دکتر مکری
فروردین 1402

شماره 338: کتاب تناقض داستان

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 338: کتاب تناقض داستان
Loading
/

متن پادکست

بررسی کتاب تناقض داستان- بخش دوم عرض سلام دارم خدمت شما علاقمندان عزیز. اگر موافق باشید، بخش دوم بررسی کتاب تناقض داستان رو دنبال کنیم. اگه خاطرتون باشه در بخش اول من چند نکته عرض کردم. یکی اینه که به نظر میاد مغز و ذهن ما طوری تکامل یافته که وقتی در قالب داستان یک حقیقت یا یک ایده‌ای بهش منتقل می‌شه، مجاب شدنش خیلی افزایش پیدا می‌کنه و افراد به نظر میاد به نوعی در مقابل داستان‌ها، روایت‌ها و یک ارائه‌هایی که در اون یک سری شخصیت دارای عاملیت هستند، دارای ایده هستند و با همدیگه تعامل می‌کنند، یک مقدار اون قدرت دفاعی خودش رو از دست می‌ده و به راحتی پذیرای محتوا می‌شه. باز اشاره کردیم که بین انسان‌ها تفاوتهایی وجود داره، بعضی‌ها قدرت انتقال بالاتر در روایت دارند، بعضی‌ها پایین‌تر دارند، بعضی از اینها عناصر شخصیتی است، بعضی از اینها برمی‌گرده به یک توانایی که در کتاب بعدی که می‌خوام خدمتتون معرفی کنم، کتاب حیرت یا شگفتی به آن اشاره خواهم کرد که اون پدیده‌ای است به نام جذب شدن یا absorption که فردی به نام telegen سالها روی این کار کرده و نشون داده یک شباهتی داره بین الگوی جذب شدن، هیپنوتیزم پذیری و توانایی افراد در رفتن به قالب داستان و روایت. و باز اشاره کردیم که هنگامی که جهان واقعیت خیلی جذاب نیست، خیلی هیجان‌انگیز نیست، ما با نوعی فرار یا escapes مواجه هستیم، یعنی افراد دوست دارند برن توی اون قالب. و باز نکته مهم دیگه‌ای که اشاره کردیم اینه که خیلی از موارد این گونه نیست که من داوطلبانه انتخاب می‌کنم که برم توی قالب داستان. مثل اینکه داستان یک مکش ذاتی داره که امروز می‌خوایم بیشتر راجع به مکش ذاتی داستان‌ها صحبت کنیم. و باز بالاخره فکر می‌کنم نکته خیلی مهمی که باید ارائه بدم، اینه که بعضی عناصر کم کم توسط متخصصین علوم شناختی و رفتاری شناسایی شده که نشون می‌ده بعضی داستان‌ها قدرت مکش بیشتری دارند و ما رو بیشتر مسحور می‌کنند و می‌خوایم ببینیم اونها چی هستند؟ در ادامه کتاب Gottschall به مقالاتی اشاره می‌کنه که من بعضی از اینها رو به عنوان نمونه انتخاب کردم. این یکی مقاله جالبی هست. Emotion shapes the diffusion of moralized content in social networks. و در واقع تأکید نویسنده‌ها بر اینه که وقتی شما می‌خواین یک پیام اخلاقی بدید، یک پیام مجاب کننده به مردم بدید در جریان شبکه‌های اجتماعی که به صورت اخص این توئیتر رو انتخاب کرده، متوجه پدیده جالبی شده که اگر شما در کنار اون پیام اخلاقی‌تون، لغت‌های هیجانی بگذارید، لغتهایی که به نوعی با هیجان بستگی داره، مثل خشم، برافروختگی، مثل شرم، شما باید احساس شرم کنید که در این شرایط من احساس خشم می‌کنم و شما همگی مثلاً در مقابل این پدیده ناشایست اخلاقی سکوت کردید. این اومده بود تعداد زیادی از توئیت‌ها رو که بررسی کرده بود، یافته جالبی داشت. که به ازای هر لغتی که بار هیجانی داره در اون توئیت، 20 درصد امکان بازنشرش افزایش پیدا می‌کنه. من در اسلاید بعدی که اسلاید 48 هست این پدیده رو نشون می‌دم. چند پدیده رو دنبال کرده بود که بار اخلاقی داره. مقوله کنترل اسلحه، مقوله ازدواج همجنس ها و بالاخره مسئله تغییر محیط زیست و اون اصطلاحی که ما داریم تحت عنوان گرمایش زمین که هر سه مقوله‌هایی هستند که خیلی جنجالی هستند و بار اخلاقی توش داره که چرا در مقابل گرمایش زمین سکوت کردید؟ چرا در مقابل استفاده بسیار زیاد از سوخت‌های فسیلی ساکت هستید؟ و یا چرا به جنبش مقابله با سلاح نمی‌پردازید؟ یا برعکس، داشتن سلاح حق هر شهروند آمریکایی است و او اجازه داره سلاح داشته باشه و سکوت نکنید در مقابل اینکه حاکمیت بیاد و حق شما رو بگیره. و طبعاً اون عامل bکه در این اسلاید می‌بینید، مقوله ازدواج همجنس‌گرایان بیش از همه چالش‌برانگیزه. ولی شما نگاه کنید اون پایین تعداد لغت‌هایی است که بار هیجانی دارند و به ازای هر یک دونه‌ای که افزایش یافته و از 1 تا 5 بررسی کرده، تقریباً شما می‌بینید که ریتوئیت کردن بین 2 تا 4 برابر شده. پس یک پیام ساده‌اش اینه که اگه شما می‌خواین پیام شما مردم رو بگیره و برن توی قالب اون داستان شما، باید یک چیزهای هیجانی داشته باشید. یعنی با emotion هیجان مردم به نوعی تداخل کنه. منتها باز چیزهای جالب دیگه‌ای از همین مقاله استخراج می‌شه. توصیه می‌کنم مقاله رو ببینید. William Brady نوشته و به نظرم مقاله بسیار معتبری اومد. اسلاید بعدی که خدمتتون ارائه می‌دم، یافته خیلی جالب داره. اون نقاطی که شما می‌بینید به صورت آبی هست و در مقابل نقاطی که به صورت قرمز می‌بینید. اون قرمزها جمهوری خواه‌ها هستند و آبی ها دموکرات‌ها هستند. بیشتر به نظر میاد دموکرات‌ها به دموکرات‌ها توئیت می‌کنند و جمهوری‌خواه‌ها به جمهوری‌خواه‌ها. و خیلی کم اتفاق میوفته که در واقع دریافت کننده‌ی توئیت یک جمهوری خواه و دمواکت باشه و برعکس. اینها یک خوشه‌های متراکم و همگن ایجاد خواهند کرد. این نکته اهمیت داره و من امیدوارم در کتابهای بعدی به این بپردازم. پیام ساده‌اش اینه با وجود گسترش شبکه‌های اجتماعی و آزاد شدن ارتباطات و ارزان شدن ارتباطات، به نظر میاد اون چیزی که ما بعنوان تضارب آراء، به نوعی مخلوط شدن اندیشه‌ها داریم، نه تنها اتفاق نمیوفته، بلکه بدتر شده. شواهد بسیار قوی وجود داره که جامعه داره قطبی‌تر می‌شه و تمام جوامع دنیا دارند از این قضیه رنج می‌برند یا بهش مبتلا شدند. یعنی کم کم همفکر‌ها دارند برای همدیگه توئیت می‌کنند و از اون گروههایی که غیر همفکر هستند جدا می‌شن و شما شاهد خوشه‌های بسیار متراکمی هستید که فقط دارند به همدیگه پیام ارجاع می‌دن. به نظر میاد که شبکه‌ها آزادند و شما آزادی هر چی دوست داری بگی، ولی اون گروهی که مخاطب شما هست، بیشتر همفکر‌ها و هم‌اندیشه‌های خود شماست. یعنی فقط جلوی آینه نشستید و دارید حرف همدیگه رو تأیید می‌کنید. من بیشتر راجع به این قضیه صحبت خواهم کرد، چون کتاب Gottschall به این اشاره کرده و فکر می‌کنم یکی از این ژانرهایی هست به قول این سینمایی‌ها که بهش باید بپردازیم. آیا جامعه داره قطبی‌تر می‌شه یا نه؟ و اگه داره قطبی‌تر می‌شه، چه تبعاتی داره و ما باید چیکار کنیم؟ جمهوری‌خواه‌ها دارند جمهوری‌خواه‌تر می‌شن و دموکرات‌ها دارند دموکرات‌تر می‌شن. این الگو در بقیه کشورهای دنیا داره اتفاق میوفته و هر چقدر شبکه‌ها رو آزاد و آزادتر کردند، دیدند این خوشه‌ها دارند متراکم‌تر می‌شن. در این اسلاید باز اتفاقی که افتاده به این صورت هست که با افزایش بار هیجانی و با داشتن لغت‌های هیجانی در اون توئیت، درسته توئیتش می‌ ره بالا، ولی شما نگاه کن اینجا دو ستون می‌بینیم. یک ستون آبی و یک ستون زرد است. ستون آبی‌ها خیلی شیب تند رو به بالا دارند. اینها توئیت کردن و دریافت کردن اون توئیت توسط همفکران هست. یعنی وقتی بار هیجانی توئیت شما می‌ره بالا، هم باور شما و هم فکر شما اون رو بیشتر ری‌توئیت می‌کنه و چرخشش بیشتر می‌شه. پس شما یک داستانی می‌سازی که توش خیلی تم‌های هیجانی داره. بعد افراد هم فکر شما شروع می‌کنند اونها رو به هم ارجاع دادن و بعد شما هسته متراکم‌تر می‌بینی. مثلاً شما اگه نگاه کنید در مورد a که مسئله کنترل اسلحه بود، اصلاً out-group اون ستون زرد که سمت راست می‌بینید، مواردی رو نشون می‌ده که فرد توئیتش رو به گروههای بیرون همفکر خودش زده. می‌بینید حتی افزایش نیافته، بلکه پایین‌تر رفته. یعنی وقتی شما لغت هیجانی توش می‌گذاری، امکان بازنشر و توئیت مجددش، توسط افرادی که همفکر شما نیستند نه تنها زیاد نشده، بلکه توی بعضی موارد کم هم شده. پس یک جوری شما این سناریو رو تجسم کن. Gottschall بعداً دوباره به این برمی‌گرده و می‌گه شما داستان‌هایی ایجاد می‌کنی که باورپذیرترند، داستان‌هایی ایجاد می‌کنی که سرایت‌پذیری‌شون بالاتره، روایت‌هایی ایجاد می‌کنی که توش بار هیجانی داره، MCI داره، نکاتی داره که شما رو می‌گیره، چسبنده است، Made To Stick هست به قول Dan hit و بعد اینها شروع می‌کنه بین همفکرهات نوسان کردن و خیلی تأثیری روی غیر همفکر‌هات نمی‌گذاره. غیر همفکر‌هات هم درست دارند همین کار رو می‌کنند. یعنی مرتب یاد گرفتند که داستان‌هایی رو بسازند که چسبندگی بیشتری داره. البته می‌شه این جوری بهش نگاه کرد اون داستان‌هایی که چسبندگی بیشتری داره و ساخته شدند، اونها بیشتر گردش می‌کنند و اونها بازار رو در دست می‌گیرند. پس اتفاقی که خواهد افتاد اینه، با ادامه تعامل انسان‌ها، ما شاهد قطبی‌تر شدن اونها خواهیم شد. این یک ژانر مهمه و اجازه بدید من با کتابهای دیگه به این بحث بپردازم و خواهشم اینه که درباره این تأمل کنید. من مثالی که همیشه می‌زنم اینه که شما آب سرد و گرم رو با هم قاطی کنید، آب ولرم دارید. این یک منطق خیلی ساده است. ممکنه شما این جوری فکر کنید که اگر انسانهای چپی رو با راستی قاطی کنید، یک انسان میانه‌رو به وجود میاد. در صورتی که به نظر میاد شبکه‌های انسانی این گونه نیستند. شبکه‌های انسانی یک جوری‌اند که اگه آب ولرم داری، کم کم آب سرد می‌ره یک طرف و آب سرد می‌ره یک طرف. این فرایند به نظر میاد خودش خلاف شهوده. شما فکر می‌کنی صد نفر آدم با دیدگاههای مختلف رو بریزم کنار هم، اینها با هم تعامل می‌کنند و یک دیدگاه حدوسط معتدلی بین اینها درست می‌شه که همه طرفین به اون راضی‌اند. نخیر، اینگونه نیست. به نظر میاد افراطی‌ها افراطی‌تر می‌شن و شروع می‌کنند به افراد رو دور خودشون جمع کردن. این یک چالشی است که بسیاری از آینده‌شناسان، بسیاری از متفکران قرن بیست و یکم دارند به اون اشاره می‌کنند و این چالش رو در جریان شبکه‌های اجتماعی متوجه شدند. دیدند اون انعکاس پیام‌ها این گونه نیست که به تعدیل دیدگاه‌ها منجر بشه، به تشدید دیدگاه‌ها منجر می‌شه. آیا این صحت دارد یا نه؟ این بماند چون بعضی‌ها مخالفند و می‌گن این خطای آماریه و این گونه نیست. انسان‌ها دارند معتدل‌تر می‌شن با افزایش تعاملات اجتماعی‌شون. و دوم، اگر داره اتفاق میوفته، راه درست برخورد باهاش چی هست؟ و همینطور که شما می‌بینید، اون خوشه‌ها شروع می‌کنند به متراکم شدن و اون جمعیتی که وسط اینها هستند، به اونها می‌گن جمعیت پل یا جمعیت واسط، شروع می‌کنند کمرنگ شدن، بالاخره یا افراد به یک طرف میرن یا به طرف مقابل می‌رن و اون معتدل‌ها ناپدید می‌شن. این به نظر میاد فرآیند رسیدن به تعادل یا اصطلاح خارجی‌ها، equilibrium بسیاری از شبکه‌های انسانی است. این از اون بحثهای داغه و خیلی راجع بهش کتاب و مقاله هست و اجازه بدید بعداً صحبت کنیم. من کتاب My Side Bayes رو قبلاً بهش پرداختم، شبیه این رو ما داریم و همچنین تغییر چگونه اتفاق میوفته. پس یکی از چیزهایی که به چسبندگی داستان‌ها منجر می‌شه، بار هیجانی داشتند. فکر کنم این رو خودتون می‌دونستید. داستان‌هایی که توش داستان قتل، خشونت، فریاد و توهین و یک جوری به کار بردن لغت‌های هیجانی هست، چسبندگی بالاتری دارند و در خاطره‌ها بیشتر می‌مونند و به همین دلیل می‌تونند جریان رو به دست بگیرند. بیایم یک مطالعه دیگری که بسیار شایع هست و اگر شما در علوم رفتاری هستید، باید با این مطالعه آشنا باشید. اگه آشنا نباشید نیاز به مطالعه بیشتری دارید و نشون می‌ده هنوز در این حوزه تازه‌کار هستید و به مطالعه کلاسیک و مشهور Fritz Heider و Marion Simmel معروفه. به مطالعه Heider Simmel هم معروفه. این داستان به 1944 برمی‌گرده. من ناخودآگاه دارم می‌گم داستان، در صورتی که یک پژوهش علمی بود. سه مثلث رو در یک انیمیشن خیلی کوتاه قرار می‌ده. این انیمیشن‌ها الان توی یوتیوب هست و می‌تونید نگاه کنید. یک جوریه که این مثلث‌ها دارند حرکت می‌کنند. یک دایره است، یک مثلث کوچیکه و یک مثلث بزرگتره، اون یکی میاد بالا و بعد این یکی میاد این ور و دو تاش از مربع خارج می‌شه و یکی می‌ره دنبالش و بعد دوباره این یکی میاد این تو و در بسته می‌شه. این رو به حدود 114 نفر نشون داد. شما عکسش رو در اسلاید 51 می‌بینید و ازشون خواست بگین چی دیدی؟ 97 نفر از 114 نفر داستان‌گونه گفتند. مثلاً گفتند یک مثلث هست با یک دایره دوست شده، این دو تا دوست‌های صمیمی‌اند و با هم دارند حرکت می‌کنند. یک مثلث بزرگتر که قلدرتره دنبال اینها میاد و این دو تا از دست اینها فرار می‌کنند. یا بعضی‌ها داستان عشقی می‌گن. می‌گن مثلاً مثلث بزرگه عاشق دایره کوچیکه بوده، ولی مثلث کوچیکه میاد این وسط و عشق اون رو از چنگش درمیاره و این دو تا فرار می‌کنند و اون یکی خشمگین به دنبال اون هست. یعنی قهرمان درست می‌کنند، داستان درست می‌کنند، هیجان درست می‌کنند و همه اینها رو نسبت می‌دن، در صورتی که آنچه شما می‌بینید، چند دایره و مثلثه که داره روی یک صفحه حرکت می‌کنه. پیامی که داره اینه به نظر میاد ذهن ما دوست داره در وقایع بیرونی داستان‌هایی ببینه که در اونها یک عنصر فاعل، یا عامل یا agency وجود داره و حتی وقتی میاد نگاه می‌کنه، معمولاً با عنایت به کارهای Joseph Camphill ما چیزهایی که داریم اینه قربانی داره، فرد شرور داره و قهرمان داره. یعنی وقتی همین داستان بسیار ساده سه مثلث و دایره رو نگاه می‌کنیم، معمولاً یکی قربانی می‌شه، یکی شروره است و یکی آدم قهرمانه هست. یعنی مثل اینکه تا آدمها رو ول می‌کنی، وقایع بیرون رو دوست دارند در قالب داستان ببینند و معمولاً در قالب داستان این جوری می‌بینند. یک نفر قربانی ظلم یک نفر دیگه است و یک نفر قهرمانه که اومده مظلوم رو نجات بده و با ظالم بجنگه. و Gottschall معتقده این گونه داستان‌ها خیلی چسبندگی داره و اگه شما می‌خوای داستانت بگیره، باید این سه تا ویژگی رو توش داشته باشی. یکی رو پیدا کنی که نقش قربانی‌ها رو دارند، یک عده رو پیدا کنی که ظالمین هستند و این باید توی ذاتشون باشه، نه نقش اجتماعی‌شون. یک سری هم که بالفطره و به ذاته قهرمان هستند و دارند حق اون مظلوم‌ها رو می‌گیرند. اینها توی طی تاریخ، اصلاً همین جوری توی ذهنیت افراد می‌گی، بسیار چسبندگی داره. و شروع می‌کنه در ادامه مثالهایی رو زدن. مثلاً کتابی رو معرفی می‌کنه و می‌گه اگه شما برین توی آمازون سرچ کنید و توی گوگل سرچ کنید، جزء کم‌فروش‌ترین‌ها و اون پایین پایین لیست شهرت هست، ولی کتابی است بسیار علمی. The Precipice، پرتگاه، نوشته Toby Ord. این اومده راجع به بحران‌های existential که کره زمین رو تهدید می‌کنه، به مقدار زیادی و دقیق آمار داده گرمایش چه خواهد شد؟ جمعیت چه خواهد شد؟ کمبود عناصر معدنی چه اتفاقاتی ایجاد خواهد کرد؟ احتمال زلزله‌های مرگبار هست، احتمال خیلی از فجایع هست که کره زمین می‌تونه باهاش مواجه بشه. بحران آب داریم، بحران خاک داریم، بحران انرژی داریم. اینها رو اومده به صورت علمی ارائه داده. به نوعی تبلیغ برای این کتاب هم بود. البته من این کتاب رو نخوندم، ولی فقط نگاهش کردم و دیدم آره راست می‌گه، همچین چیزی هست. ولی می گه چرا این کتاب نگرفت؟ چرا این همه توش هم می‌خونی ترسناکه و می‌گین روی چه بمب ساعتی نشستیم! می‌گه برای اینکه ماهیت قهرمان و ضد قهرمان نداره و نیومده یک عده رو مقصر جلوه بده و یک عده رو قهرمان جلوه بده. در صورتی که اون داستان‌هایی که می‌گیرند، همیشه توش عنصر agent وجود داره. agent یعنی چی؟ این از اون مفاهیمی هست که من فکر کنم چند جلسه راجع بهش صحبت خواهم کرد و مرتب هم انگلیسی به کار می‌برم، برای اینکه نمی‌دونم چه چیزی رو معادلش بگذارم. فکر نمی‌کنم به این راحتی معادل جاافتاده‌ای داشته باشه. شما می‌تونی بگی عاملیت برای agency یا فاعلیت. در مقابل می‌گه شما این داستان‌هایی رونگاه کن مثل سریالهای روزمره هستند، و یا حتی فکر کنم با یک خشمی این رو می‌گه. می‌گه keeping up with the Kardashians، بررسی زندگی کارداشیان‌ها، خانواده کارداشیان، می‌گه در مقابل این رو نگاه کن، چند صد برابر کتابهایی مثل اون he Precipice ، پرتگاه که گفتم، مردم دنبال می‌کنند. یک عده هستند به طرز وحشتناکی شب خوابشون نمی‌بره که ببینند این دفعه کارداشیان‌ها چیکار کردند؟ چی خریدند؟ این با اون به هم زد، این با اون قهر کرد، این اومد کار این رو خراب کرد، این مثالی که بین مردم ما هم هست که یک جوری سریالهای کشور ترکیه رو مسخره می‌کنند. ولی اگه نگاه کنید باز اون سریالها هم پر از شرور و قهرمان و قربانی هست. در واقع می‌گه اینها هستند. باز مثال دیگه‌ای رو می‌زنه. فکر کنم شما از داستان افرادی که در دنیا هستند، می‌گن حدود 8 میلیون نفر توی آمریکا هستند که باور دارند کره زمین مسطحه و کروی نیست. تقریباً 2 درصد جمعیت آمریکا و اینها پیروان فردی هستند به نام Samuel Birley Row Botham که با اسم مستعار Parallax مقاله می‌نوشت، البته مال قرن نوزدهمه. اون زمان اشاره کرده بود که کره زمین، کره نیست. این دروغه، این مسطحه و این بیشتر به صورت دیسکه و این رو این جوری ساختند. این بررسی می‌کنه که چرا؟ می‌گه بعضی‌ها خیلی ساده می‌گن هشت میلیون نفر آدم داریم که همه متفق‌القولند که اینها کله‌شون خرابه. آدمی که معتقد باشه کره زمین مسطحه، این همه شواهد داری، عکس گرفتند ازش، ولی می‌گه نه، چیزی که در اینها هست، اینها رو دست کم نگیرید. اینها بیش از اینکه نابخرد باشند، بیش از اینکه عقلانیت‌شون دچار اشکال باشه، فریب داستانی رو خوردند که بسیار چسبندگی داره و داستان‌هایی که اینها مطرح می‌کنند این نیست که علم اشتباه کرده یا دانشمندان اشتباه کردند، توش توطئه می‌بینید. عده‌ای دانشمند سعی کنند فکر جوانان رو مسموم کنند. حالا این تحولش رو این جوری می‌گه. Row Botham معتقد بود که اینها این رو اَلم کردن که نص صریح انجیل رو بکوبند. چون در انجیل اشاره شده بود که کروی نیست. یک جاهایی به روایت توراتی انجیلی که او اعتقاد داشت اینگونه بود. و در واقع علم جدید هدفش روشنگری نیست، هدفش ترویج لامذهبیه و اینها یک شبکه‌هایی هستند از سرمایه‌داران مخرب که دور هم جمع شدند و این گونه می‌خوان جوانان رو به فساد بکشونند. این جوری که می‌گی، اون موقع داستان فرق می‌کنه. حالا نسل جدیدشون اینگونه نیستند، اینهایی که در قرن بیستم هستند این فکر رو ندارند. اون داستان مقابله با تفکر سنتی کلیسا رو عوض کردند به تفکر عده‌ای توطئه‌گر سرمایه‌داری، عده‌ای توطئه‌گر قدرت‌طلب برای به دست آوردن قدرت. یعنی کروی بودن زمین رو به این نمی‌گن که دستاورد علمیه، می‌گن عده‌ای شرور مردم رو دارند قربانی سیاست‌های اقتصادی‌شون می‌کنند و ما به عنوان قهرمانان وظیفه داریم که دست اونها رو رو کنیم. این جوری که می‌گی، هشت میلیون آدم جمع می‌شن. اینه نکته‌اش، و الا فکر نکن آخر اون یارو عکس زمین رو داره، فیزیک و شیمی خوندند و خیلی‌هاشون دانشگاه رفتند! ولی معتقدند که پشت این قضیه دسیسه است و این قدر این دسیسه رو پررنگ می‌بینند، که شما به یک باور خیلی افراطی مسطح بودن زمین، earth not a globe اعتقاد پیدا می‌کنی. می‌‌گه شما این رو بگید، از 2 درصد جمعیت بری جلوتر، خیلی بیشترش رو داری توی حوزه‌های دیگه. مثلاً همین گرمایش زمین رو نگاه کن. اگه شما بگی گرمایش زمین اینگونه است، این جوری که کتاب پرتگاه می‌گه، خیلی طرفدار نداره. ولی برای اینکه گرمایش زمین رو بتونی در هر دو جبهه، چه جبهه موافقین و چه مخالفین بفروشی، باید این جوری بگی. بگی یک عده هستند که اینها مافیای شرکت‌های نفتی هستند که دارند خون مردم رو توی شیشه می‌کنند. پس کی‌ها رو داری؟ شرورها رو داری. 2- مردم کشورهای فقیری مثل اندونزی و هند هست که به دلیل گرمایش زمین، زمین‌هاشون داره می‌ره زیر آب و 3- عده ای دانشمند از جان گذشته و جان به کف هسند که می‌خوان اینها رو برملا کنند و نگذارند که اینها موفق بشن. این جوری که می‌گی، یک دفعه می‌بینی آمار و ارقام هر سو بری می‌پذیرند. این ادعای Gottschall هست. و هر دو جهت دارند از این استفاده می‌کنند. مثلاً اون طرف انکارکنندگان گرمایش زمین این رو می‌گن و تازگی‌ها طرفدارانش هم این رو می‌گن. می‌گن اونهایی که هی می‌گن زمین گرم نشده، پشت شرکت‌های نفتی‌اند. اونهایی که می‌گن زمین داره گرم می‌شه، اینها globalist ها هستند. اینها سعی می‌کنند توطئه جهانیه، برای اینکه بیان قدرت سوختی و فسیلی آمریکا رو بگیرند و بعد جهان رو بدن دست سرمایه‌داری بین‌الملل و با چین زد و بند کردند از این جور چیزها. یعنی در هر حال وقتی شما نگاه می‌کنی، روایتی که اون سه عنصر رو داره، خیلی قدرت مجاب‌کنندگیش می‌ره بالا. ولی برید کنار از داستان قهرمان، از قربانی و شرور، یک پدیده پیچیده‌تری رو می‌گه. چون بعضی‌ها سؤال می‌کنند داستان چرا چسبندگی داره؟ فرقش با علم چیه؟ در اسلاید 56 من یک اصطلاح گذاشتم. همون که ترجمه‌اش سخته. Agentic Versus Non agentic. راجع به این من سعی می‌کنم توی همین ماه کتاب معرفی کنم و بحثش رو دنبال کنم. به نظر من یکی از کلیدی‌ترین بحث‌هایی هست که اگه شما در حوزه ذهن، فلسفه، رفتار، فلسفه ذهن، اندیشه در مورد روابط جمعی کار می‌کنید، باید باهاش آشنا بشید. یعنی چی agentic versus not agentic. بگذارید یک مثال بزنم. این مثال خودمه و از کتاب Gottschall نیست. شما در منتها الیه می‌تونید کاملاً غیر عاملیت باشید. مثال براتون می‌زنم. به دلیلی لوله آبتون ترکیده، ایام نوروز هم هست و سفر هستید. آب توی سینک اومده بالا، از سینک لبریز شده و اومده آشپزخانه و تما کف آشپزخانه رو گرفته و اومده بالا، اون سنگ لبه در آشپزخانه رو رد کرده و رفته توی هال، فرشها رو خیس کرده و رسیده به کمدتون و از کمدتون همین جور آب نشت کرده اومده بالا و یک سری مدارک و اسناد شما رو خیس کرده و خراب کرده. شما وقتی میای خونه، اگه باورتون بر این نباشه که کسی عمداً لوله‌هاتون رو خراب کرده و بدشانسی بوده که لوله ترکیده و پوسیده بوده، شما تقریباً به یک تفکر non agentic یا غیرعاملیت اشاره خواهید کرد. اون آب هیچ هدفی نداشته، اسناد شما رو از بین ببره. هیچ تمرکز خاصی هم روی اسناد شما نداشته و همه چی رو توی مسیرش خراب کرده تا رسیده به اسناد شما و همین جور هم توالی رو نگاه می‌کنید، این توالی به نظر شما هیچ هدفی توش نیست، هیچ هدف گیری، هیچ go oriented، وابسته به هدف نیست و هیچ intention، هیچ نیتی توش نداره. سینک پر شده و بعد کف آشپزخانه پر شده و همین جوری ادامه داره. اما یک جور دیگه رو نگاه کنید. صددرصد agentic نگاه کنید. یک نفر دیلم انداخته، پنجره‌تون رو باز کرده، پاش رو گذاشته روی سینک، بعد از روی سینک پریده کف آشپزخانه، بعد از پشت کابینت‌ها اومده توی هال شما در رو باز کرده و اسناد شما رو خراب کرده. این می‌شه صددرصد agentic. حالا یک سؤال هست، بین این دو تا چه فرقی هست؟ یعنی چرا ما به اون آب نمی‌گیم این آب با ما لج بوده، این هدفمند اومده. چقدر هم زرنگ بوده! اول رفته سینک رو پر کرده، بعد کف آشپزخانه رو پر کرده و این قدر جمع شده تا تونسته لبه رو رد کنه. چرا ما این رو نمی‌گیم؟ و اگر حیوانات این وسط باشند چی می‌گه؟ مثلاً گربه پریده، آیا این تصادفی پریده کمد شما رو پیدا کرده یا یک نیتی داشته؟ کتابی که به زودی خدمتتون معرفی خواهم کرد، در اسلاید 57 می‌بینید. اولش دودل بودم، وقتی کتاب رو شروع کردم به خوندن و گفتم این شاید یک مقدار راجع به جانورشناسیه و راجع به حیواناته و شاید خیلی مخاطب توی این شرایط حوصله نداشته باشه دویست صفحه کتاب هست، حتی کتاب جدیدی هست، 2022 هست و از انتشارات بسیار معتبری هست. The Evolution of Agency ، تکامل عاملیت، Behavioral organization سازماندهی رفتار از خزندگان تا انسان‌ها. نویسنده‌اش یکی از اون غول‌های روان‌شناسیه. Michael. tomaselloTomasello راجع به تکامل کودک، کارکرد کودک و تئوری ذهن در نخستی‌ها، شامپانزه‌ها، اونوبوها خیلی کار کرده و مقالات بسیار زیادی داره و می‌شه به نوعی گفت یک روانشناس رشدی کودک هم حساب می‌شه. اجازه بدید کتاب رو براتون جدا معرفی می‌کنم که کجا هست که ما اولین بارقه‌های عاملیت رو در جهان زیست می‌بینیم؟ مثلاً آمیب یا باکتری این جوری نیست که هدف بگیره بره طرف غذا. هر چی جلوشه می‌خوره. مثل آبیه که داره از سینک سرریز می‌شه. هدفی رو دنبال نمی‌کنه. همین جوری می‌خوره تا غذا تموم می‌شه. بعد که غذا تموم می‌شه دیگه نداره. بعد همین جوری سیال تصادفی شنا می‌کنه تا اینکه می‌رسه به جای دیگه که غذا هست و شروع می‌کنه اونها رو می‌خوره. خود Tomasello توی کتابش یک تشبیه قشنگ داره. می‌گه این جاروبرقی‌های کوچولو رو دیدید که می‌گذارند کف زمین و همه جا رو جارو می‌کنه، اون همچین هدفی نداره که حتماً بره زیر مبل شما رو جارو کنه. اون هر جا رو تصادفی می‌ره و براساس تصادف زیر مبل شما خواهد رفت و اونجا رو هم جارو خواهد کرد. البته این نوع که این می‌گه، شاید نسل قدیمش باشه، شاید هوش مصنوعی درست کردند که عاملیت داشته باشه. اما عاملیت یعنی چی؟ یعنی هدف می‌گیره حتماً زیر مبل رو باید جارو کنم. پس اگه شما مسیر زیر مبل رو ببندید، می‌ره دور می‌زنه و از اون طرف میاد. یعنی توی ذهنش مونده که اونجا باید برم. اگه اینجا خوردم، برمی‌گردم می‌رم از اون طرف. این می‌شه موجودی که عاملیت داره. و Tomasello می‌گه اولین رگه‌های پیدایش عاملیت، یعنی داشتن هدف نه اینه همین جور کور حرکت کنیم هر چه پیش آید خوش آید. از قبل هدف داشته باشیم. می‌خوام برسم به نقطه فلان برای اینکه غذا اونجاست، می‌گه در خزندگان، چیزهایی مثل سوسمار و مارمولک پیدا می‌شه. اینها دیگه تصادفی و رندوم راه نمی‌رن که بچرخند ببینند کجا غذا پیدا می‌شه. و اگر مسیرش رو کور کنید، اون زوم می‌کنه روی مسیری که کور کردین و میره دور می‌زنه از اون طرف می‌ره. حالا این چرا اهمیت داره؟ چون مشابه این رو ما در تکامل کودک داریم. و این که یک جایی زوم می‌کنه بره طرف اون، یک معنی دیگه داره. یعنی چیزی داره به نام مهار. من در اون کارگاه خویشتن‌داری خیلی راجع به این صحبت کردم. قدرتی داره که بگه نه. مثلاً شما اگه هدفتون روبرو هست و اینجا یک میله هست و شما به میله خوردی، اینجا اگر قدرت مهار نداشته باشی، مرتب به این میله می‌خوری. این قدر به این میله می‌خوری یا از گرسنگی می‌میری و یا اینکه تصادفی جای دیگه می‌ری. ولی باید یک مهار داشته باشی. بگی درسته غذا اونجاست، ولی نرو طرفش، فعلاً خودت رو نگه دار که برم دور بزنم و از اون طرف برش دارم. این تست مشهوری است که در حیوانات دیدند و در واقع نشون می‌ده که اولین رگه‌های مهار، inhibition در کدام حیوان وجود داره. و Tomasello ادعا می‌کنه که توی مارمولک‌هاست. قبل از اون ندارند، پایین‌تری‌ها ندارند. می‌گن عقل ماهی قرمز، قدرت inhibition یا مهار نداره. بعد کم کم می‌ره بالا. هدف‌گیری داری، نیت داری و برنامه‌ریزی داری. مارمولک‌ها قدرت برنامه‌ریزی ندارند. ولی پستانداران و گربه‌سانان خیلی قشنگ برنامه می‌ریزند. یعنی اگه ببینه اونجا دستش نمی‌رسه، تا به هدفش نمی‌رسه ول کن نیست و حرکت قشنگ گربه، می‌بینه یک چیزی تون تو هست، هی می‌ره دور می‌زنه از اون طرف و بعد از عقب نگاه می‌کنه و نقشه می‌کشه. یعنی بعد از اینکه مهار پیدا می‌شه، نیت پیدا می‌شه توی سیستم ما و هرکدوم از اینها با پیدایش یک لایه جدید از نورون‌ها در کورتکس همراهه. یعنی قدرت اینه که شما بتونید برای آینده‌ات بکنی. به این می‌گن Agency . تکامل Agency تا به انسان می‌رسه. انسانی که می‌تونه هدف‌های کوتاه مدتش رو بگذاره کنار و دوراندیشی کنه و برای آینده‌اش هدف بگذاره. حالا چرا این به داستان Gottschall برمی‌گرده؟ می‌گه وقتی شما راجع به پدیده‌هایی صحبت می‌کنید که یا دارای عاملیت، agency هستند و یا شما به آنها agency نسبت می‌دهی، آن داستان جذاب‌تر می‌شه. اینکه همین جوری فکر کن زمین داره گرم می‌شه و این گرم شدن تقصیر کسی نیست، کسی نقشه عمدی نداره یک چیزهایی رو خراب کنه، این خیلی نمی‌چسبه. ولی یک گروه دسیسه‌گر که یک جایی نشستند که عمداً سیاست‌ها رو دارند یک جوری می‌چینند که خرابکاری کنند و یک عده رو بدبخت کنند و از قبل بدبخت شدن اونها به یک مالی برسند، این دیگه خریدار داره. یک دفعه شما وقتی عامل agency رو توی داستان‌ها وارد می‌کنید، چسبندگیش می‌ره بالا. این پدیده‌ای است که من راجع به این بیشتر صحبت خواهم کرد. پس جهان در وضعیت بحرانی از شر قرار دارد و نیازمند داخله قهرمان یا قهرمانانی است. این وقتی نگاه می‌کنیم، اون سه عنصر رو داره و فراموش نکن انسان شرور داره با عاملیت، agency کار می‌کنه و قهرمان هم همین جور. شما اون آب رو نمی‌گین اومد با شرارت مدارک من رو خراب کرد و به اون سنگ مقابل آشپزخانه نمی‌گین قهرمانانه جلوی آب وایستاد و تا آخر مقاومت کرد تا اینکه بالاخره آب سرریز شد و رد کرد. این چیزها رو بهش نسبت نمی‌دید. ولی اگه بتونی بهش نسبت بدی، نوعی انسانیت، anthropomorphism یا نوعی حیاتمندی بهشون بدی، animism، زنده‌شون تصور کنی، اون موقع یک دفعه گیرایی و چسبندگیش می‌ره بالا. حتی اشاره می‌کنه اگه شما بتونید این اشاره‌های عاملیت رو بسان ماشین‌های Rube Goldberg طراحی کنید، حتی اون داستان چسبندگیش بیشتر می‌شه. من با این اصطلاح آشنا نبودم و برای من خیلی جدید بود. ماشین rube Goldberg چیه؟ دیده بودم ولی نمی‌تونستم اسم اینها ماشین rube Goldberg هست. توی اینستا و شبکه‌های اجتماعی خیلی از اینها درست می‌کنند. توپ میوفته و میوفته پایین و یک سطل رو میندازه پایین، سطل که افتاد، چند تا دومینو می‌ره جلو بعد دومینو که رفت اون طرف، ساعت فعال می‌شه و بعد که ساعت فعال شد، میوفته روی سیم برق و پنکه فعال می‌شه و پنکه فعال شد، قیچی می‌شه و یک چیزی میوفته پایین. به اینها می‌گن ماشین‌های rube Goldberg که اولین بار از اینها توی اون come stripهاش کمک گرفته بود که حتی می‌بینی به یادبودش براش تمبر هم زدند و این دستمایه داستان‌های کودکانه بود و بچه‌ها دوست دارند این رو نگاه کنند و بزرگترها هم دوست دارند. ولی چیزی که می‌گه اینه که اگه شما بتونید این تسلسل و توالی شرور و قهرمان رو توی قالب rube Goldberg دربیاری، اون دیگه حسابی می‌فروشه. و راست می‌گه، تئوری‌های توطئه رو دیدید؟ اول یک عده میان یک کاری می‌کنند که این جوری بشه، بعد بازار که این جوری شد، خودشون میان این کار رو می‌کنند. بعد که این کار رو می‌کنند، مردم می‌رن اون کار رو می‌کنند، بعد پولشون ر می‌برند اونجا. بعد که پولشون رفت اونجا، اینها عمداً میان این فرد رو برمی‌دارند. بعد چی می‌شه؟ اون مدیرعامل ترور می‌شه. اون که ترور شد، یکی دیگه رو می‌گذارند جاش. بعد همزمان یک شرکت فلان جا هست، اون منهدم می‌شه. بعد همزمان فلان کشتی مصادره می‌شه و همه اینها رو جمع می‌کنند که تهش برسند به اینکه جهان رو بخوان بگیرند. پس چرا این گونه است نمی‌دونیم، ولی به نظر میاد ذهن ما وقتی عنصر عاملیت، rube Goldberg و اون سه گانه‌های Joseph Campbell رو داریم، خیلی قشنگ‌تر این داستان‌ها رو می‌پذیره. پس نقش قصه‌ها در داستان‌های توطئه (تئوری توطئه)، محسوسه، البته توی اون وری هم هست. همدلی و حقوق بشر هست. یعنی وقتی شما بیای همین مسئله رو عاملیت بدی، مردم خیلی همدلی و هم‌نوایی بیشتری می‌کنند و همچنین توی انتقام و همدلی‌های سادیستیک. یعنی می‌بینید وقتی همه چیز در واکنش به یک شرارت هست. یک جمله می‌گم حالا هرکدوم از اینها رو هم می‌گم، لزوماً به معنی تأییدش نیست. من دارم کتاب Gottschall رو می‌گم، ولی جملاتی رو انتخاب کردم که به نظر میاد فکر رو فعال می‌کنه و آدم رو به فکر وامی‌داره. به استناد به همین داستانی که گفتم چگونه داستان‌ها روی ما اثر می‌گذارند؟ چه پذیرش توطئه و چه در شکل‌دهی به همدلی و همبستگی، چون اشاره کردیم وقتی اینها هست، افراد خیلی همدل و هم‌گروه می‌شن. توی اون داستان توئیت‌ها یادتونه قطبی شدن؟ یک صحبت از Karl Deutsch داره فیلسوف تاریخ و علوم سیاسی. “A Nation is a group of people united by a mistaken view of the past and a hatred of their neighbors” به این بیندیشید. یعنی داستان‌ها حتی در شکل‌گیری کشورها و ملت‌ها نقش دارند. یک ملت، گروهی از انسان‌ها هستند که به واسطه یک برداشت نادرست از گذشته و نفرت از همسایه‌ها با هم متحد شدند. می‌گم اصرار ندارم بگم به همه ملت‌ها سرایت داره اعتراض کنند، ولی نکته جالبی رو می‌گه. می‌گه داستان‌ها حتی ملت‌سازی می‌کنند. شما در جریان اون باید خودتون رو قربانی یک چیزی ببینید، یک سری شرورهایی که در همسایگی شما هستند و یک سری قهرمانان توش بگذارید. اینها رو که می‌گذارید، یک باورپذیری خیلی عجیبی پیدا می‌شه، چسبندگیش می‌ره بالا و این قدر چسبندگیش زیاد می‌شه که انسان‌ها می‌تونند با هم متحد بشن و اصولاً یک ملت بسازند. قابل تأمله، یعنی شما نگاه می‌کنید یعنی تقریباً این ادعای Karl Deustch اینه که همه ملت‌ها به نوعی از این عنصر استفاده کردند. حالا این عنصر لزوماً بد نیست، ولی معنیش اینه که شما از داستان داری استفاده می‌کنی، با همون عاملیت، سه گانه‌هایی که Gottschall می‌گه و همچنین به نوعی اون چسبندگی بالاش. در ادامه باز می‌گم قسمت‌های جذاب کتاب رو بهتون می‌گم. اشاره می‌کنه به George Santayana که فکر کنم خیلی‌هاتون اسمش رو شنیدید. این روزها در شبکه‌های اجتماعی خیلی بهش استناد می‌شه. حتی این جمله‌اش رو توی اردوگاه اشمیز هم گذاشتند. “آنها که نمی‌توانند گذشته را به یاد بیاورند، محکوم به آن هستند که آن را تکرار کنند” “those who can’t remember the past are doomed to repeat it” ولی وقتی میای اون دیدگاه Karl Deustch رو در مقابل George Santayana قرار می‌دی، یک کتاب تأمل‌برانگیز رو Gottschall معرفی می‌گه. و Santayana می‌گه، این جمله رو زیاد شنیدید که می‌گه ملت‌هایی که حافظه ندارند مجبورند تاریخ رو دوباره تکرار کنند، ولی یک دید انتقادی داره. اینها همش چیزهاییه که ذهن رو تحریک می‌کنه و قلقلک می‌ده که راست می‌گه، یعنی نکنه ما اون وری داریم می‌ریم! این نیست که می‌گیم ملت‌ها حافظ ندارند، برعکس یک روایتی دارند که نمی‌تونند عوضش کنند. برای همین نمی‌تونند از وقایع جدید الهام بگیرند، چون به اون روایته چسبیدند. و اون روایته چرا ول نمی‌کنه؟ چون خیلی چسبنده است. ماهیت چسبنده و مجاب‌کنندگی بالا. در واقع شاید Santayana اشتباه فهمیده بود. یا بخشی از گفتارش اشتباه بود. در مقابل David Rieff رو داریم. این پسر Susan Sontag هست اگه شنیده باشید. in praise of forgetting، در تمجید از فراموشی. Historical memory and its ironies که داره به مسئله حافظه تاریخی اشاره می‌کنه. می‌گه اتفاقاً یک جاهایی می‌بینی یک عده گیر می‌کنند، البته این در رابطه با سیاست و تاریخ هست، ولی من همین رو می‌خوام راجع به فردیت شما به کار ببرم. نکنه شما روایت‌هایی توی زندگیت داری، از کودکیت، از والدینت، از خواهر و برادرهات و این روایت‌ها این قدر چسبنده است که شما رو ول نمی‌کنه. تقصیر شما نیست، MCI داره، Minimally Canter Intuitive هست، اون حالتهای عاملیت داره، و بعد اینقدر خوب بهتون چسبیده که برعکس شما حافظه تاریخی داری، خیلی پررنگ داری، و چون این قدر پررنگ داری، نمی‌گذاره الهام بگیری از وقایع جدید و توی زندگیت گیر کرده. پس این یک چیزی که یک ذره تکونتون بده، بهش فکر کنید. اونهایی که می‌گن من از گذشته‌ام عبرت نمی‌گیرم، من همش رودست می‌خورم، من نمی‌دونم چرا درس عبرت برام نمی‌شه؟ بگردید شاید یک روایت خیلی پررنگ Karl Deustch دارید که اون ولتون نمی‌کنه و برای همین چیزهای جدید یاد نمی‌گیرید. برای اینکه اون این قدر مثل مغناطیس گرفته که نمی‌گذاره چیز جدید یاد بگیرید. این لااقل اومده در مورد بسیاری از وقایع سیاسی معاصر این صحبت رو کرده توی خیلی از کشورها، که دیده اتفاقاً یک جاهایی اینها بیش‌حافظه تاریخی دارند و یک روایتی رو درست کردند و ول نمی‌کنند و اون مانع رشدشون می‌شه. و اتفاقاً زمانی که فراموش می‌کنند و می‌گن اون خاطره رو دیگه ولش کردیم، اون موقع مسیر رشدشون باز می‌شه. می‌گم این رو دقت کنید. این داستان George Santayana رو هی مرتب پیش خودتون تکرار نکنید حافظه تاریخی. شاید اون وری هم هست، چسبندگی تاریخی، چسبندگی تاریخی، به یک چیزی چسبندگی و این نمی‌گذاره که مسیر رو درست ببینی، چون مجاب‌کنندگی خیلی بالایی داره. در ادامه یک اسلاید براتون درست کردم،اسمش رو گذاشتم یک درس مهم زندگی و ممکنه برای شما درس زندگی نباشه، ولی برای من هست. می‌خواستم یک مجموعه درست کنم این درسهایی که خودم طی این سالها، هم تجربه شخصی و هم مطالعه گرفتم. این یکی جزء اون چند تاست. شمردمشون دیدم یک چیزی حدود ده تا شده. یکی رو می‌خوام الان بهتون بگم. به این فکر کنید. این رو Gottschall نمی‌گه، این رو من داخل پرانتز گذاشتم. فردی است به نام Lawrence Larry Summers از این شخصیت خیلی برانگیزه. اینکه تفکر عمیق داره، من توش شکی ندارم. حالا اینکه تفکرش درسته یا غلط، بماند. اقتصاددان خیلی برجسته است و چند سالی وزیر خزانه‌داری آمریکا بوده و حدود شش سال هم رئیس دانشگاه هاروارد بوده. یعنی از لحاظ علمی و اداری تقریباً بالاترین سمت‌های ممکن رو داشته. یک ذهن بسیار شفاف، دقیق و قوی داره. اگه شما ببینید، گاهی CNN میاد و تحلیل می‌ده. حالا یک دلیل دیگه هم که این مشهوره، من قبلاً توی بعضی از گفتارها و سخنرانی‌ها بهش اشاره کردم، داستانش برمی‌گرده به یک کنفرانسی در سال 2005، Conference on Diversifying the Science & Engineering Workforce ، یک کنفرانسی بوده در مورد تنوع نیروی انسانی در مهندسی و علم. این ربطی به بحث ما نداره، فقط می‌خوام فقط این آقا رو معرفی کنم و یک نکته جالبی توش هست. توی سال 2005 این در سخنرانی علمی، نه اینکه با کسی دعوا داشته باشه، داشته پاسخ می‌داده به عنوان رئیس دانشگاه هاروارد، که چرا در بقیه رشته‌های PHD ما یک برابری نسبی خانم‌ها و آقایون داریم، تقریباً 50-50، ولی در رشته‌های علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات ، 25 درصد دانشجویان PHD خانم و 75 درصد آقا هستند. و توی اون اشاراتی کرده بود از جمله اینکه جامعه به این شغل‌ها در آقایون بیشتر بها می‌ده، امکان پیدا کردن شغلشون بیشتره. بندهاش رو همین جور توی اسلایدش گذاشته بود. یک جا می‌رسه می‌گه این احتمال هم وجود داره به دلایل بیولوژیک، فیزیولوژیک و روانشناختی که در اون منتهاالیه طیف استعداد ریاضی، به دلیل مغز مردانه، مردها بهتر می‌تونند با ریاضیات و فرمولها و منطق ریاضی راحت‌ترند. این رو خیلی‌ها می‌گن مغز زنانه، مغز مردانه، نیمکره چپ و نیمکره راست، تستسترون و اینها، این رو هم در قالب علمی گفته بود و نه کسی رو مسخره کرده بود! حتی یک سری شواهد ارائه داده بود. از 2005 که این کار رو کرد، این قدر نامه‌نگاری و تحصن توی دانشگاه‌ها شروع می‌شه، از جمله دانشگاه هاروارد، که رئیس دانشگاهی که فکر می‌کنه مغز زن و مرد با هم برابر نیستند، صلاحیت ریاست دانشگاه هاروارد رو نداره. بالاخره بعد از یک سال از سمت خودش برکنار می‌شه، و می‌گه من اصلاً همچین منظوری نداشتم و من مسائل علوم شناختی رو مطرح کردم! گفتند بی‌خود کردی این جوری مطرح کردی! این هم خودش می‌تونه ترسناک باشه. می‌گن از نظر سیاسی درست حرف نزده و افکار عمومی روشن‌فکران رو آزرده کرده و از مقام خودش مجبور به استعفا می‌شه. نه تنها ریاست دانشگاه هاروارد رو از دست می‌ده، توی دولت اوباما قراره دوباره بشه رئیس خزانه‌داری، که این پرونده‌اش رو دوباره رو می‌کنند و می‌گن وزیر خزانه‌داری که همچین تفکری داره، صلاحیت نداره و خلاصه نمی‌گذارند. این آدم بیشتر برمی‌گرده کارهای پژوهشی و کتاب‌نویسی رو انجام می‌ده. این معرفی زندگیش بود و خوب یا بدش رو کار ندارم. منتها چه چیزی رو می‌گه که من به عنوان درس زندگی در رشته خودم اعمال کردم؟ این رو راجع به اقتصاد می‌گه. رشته‌اش اقتصاده، “What I tried to leave my students with is the view that the invisible hand is more powerful than the hidden hand” آنچه سعی کرده‌ام که برای دانشجویانم به جا بگذارم، یک مصاحبه مطبوعاتی باهاش کردند و گفتند این همه سال تدریس کردی، پژوهش کردی، سخنرانی کردی، اگه دانشجویانت بپرسند یک درس به ما بگو چی می‌گی؟ گفته من آنچه سعی کردم برای دانشجویانم بگذارم این است که دست نامرئی، نیرومندتر از دست پنهان است. من فکر کردم عجب جمله عمیقیه! من خودم بخوام لاف بزنم، قبل از اینکه این رو خونده باشم، بهش رسیده بودم، منتها نه در حوزه اقتصاد، در حوزه زندگی فردی. ولی وقتی این گفت، به خودم مسجل شد که ایده جالبی بود که توی ذهنم بود و این رو به عنوان یکی از درسهای مهم زندگی می‌بینم. از شما می‌خوام که بهش فکر کنید. معنیش چیه این حرف که “دست نامرئی، نیرومندتر از دست پنهان است” و به داستان چه جوری برمی‌گرده؟ Hidden hand verses invisible hand، آنچه او در اقتصاد منظورش این بود اینکه تقریباً معادلش با آنچه من گفتم، دست نامرئی، invisible hand، همون دست non agentic یا غیرعامله. در صورتی که دست پنهان، حالا این ترجمه‌اش ممکنه بگین می‌تونستیم بگیم دست مخفی، این یعنی اینکه دست hidden و او اشاره‌اش در علم اقتصاد این بود که می‌گفت وقتی شما نگاه می‌کنید، مثال براتون بزنم، مثلاً الان ببینید خیلی‌ها این خطا رو مرتکب می‌شن. دلار گرون شده، اجاره خونه گرون شده، مسکن گرون شده، ماشین گروه شده، می‌تونی دست پنهان نگاه کنی. دست پنهان یعنی یک عده مدیرعامل شرور دور هم نشستند نقشه کشیدند که قیمت رو ببرند بالا یا یک سری توی چهارراه استانبول نشستند دارند با دلار بازی می‌کنند که این قیمتش بره بالا. hidden hand یعنی یک عنصر Agentic، عنصری که فاعلیت داره، داره این کارها رو می‌کنه. مثل خراب شدن مدارک شما. این آب رو عمداً هدایت کردند، والا چرا باید مدارک من رو خراب کنه! ببین چه قشنگ سینک پر شده و کف آشپزخانه پر شده، فرش‌ها رو خیس کرده و پای کمد من رسیده. نه، این به نظرت تصادفیه؟! Hidden hand رو همه خیلی قوی می‌بینند. ولی می‌گه من طی این سالها به این نتیجه رسیدم که invisible hand هست که قدرت اصلی رو داره. invisible hand چیه؟ اون چیزی که عاملیت نداره. جمعیت زیاد شده، تولید پایین اومده، نقدینگی زیاد شده و همه اینها که بشه، سرریز می‌کنه. همین جور که سرریز می‌کنه از سینک، کار ما رو خراب می‌کنه، رشته اون رو خراب می‌کنه و همه اینها خراب می‌شه. پس داستان invisible hand قدرت بیشتری در زندگی ما داره. حالا این رو من چه جوری به زندگی فردی و روان‌شناسی و بقیه امور مربوط می‌دونم، داستان اینه، وقتی شما صحبت از hidden hand می‌کنی، هم گیراییش بالاتره و هم پذیرندگیش بالاتره. یعنی یک عنصری که عاملیت داره. همون چیزی که Tomasello می‌گه، intention داره، برنامه‌ریزی داره، قدرت inhibition داره پشت وقایع. در صورتی که یک عنصری که کاملاً reaction به محیطه، این می‌شه نامرئی. Reaction به محیط یعنی واکنش به محیط. اینجا مجبورم اصلاحات انگلیسی بیشتر به کار ببرم، به خاطر اینه که اینها تعریف دقیق داره. چون Tomasello هم می‌گه وقتی هنوز عاملیت شکل نگرفته، شما stimulus driven هستید، یعنی وابسته به محرک هستید. محرک میاد و شما واکنش نشون می‌دید. محرک پاسخ، محرک پاسخ، هیچ هدف‌گیری ندارید. هیچ هدف از پیش تعیین شده‌ای ندارید. پس این جوری نگاه کن، در وقایعی که در زندگی شخصی ما اتفاق میوفته، حالا انکار دست پنهان نیست، این نگفته دست پنهان وجود نداره، این نیست که یک عده توطئه نمی‌کنند، یک عده خرابکاری عمدی نمی‌کنند، یک عده شرور دنبال منافع خودشون نیستند. ولی می‌گه زور اون دست نامرئی خیلی بیشتره. حالا شما بیا این رو انتساب بده به مسائل غیر اقتصادی. اون در مورد اقتصاد گفته ولی من این درس رو راجع به غیر اقتصاد به کار می‌برم. هر واقعه‌ای اتفاق میوفته، ببین invisible hand دست نامرئیش کجاست؟ مثلاً شما می‌گی یک جوری حس می‌کنم بچه‌هامون از من دور شدند. تقصیر اون دوستشه، کی زیر پای این نشسته که پسر من این جوری شده؟ نکنه یک دختر اومده توی زندگی داره این رو با ما بد می‌کنه! در صورتی که دست نامرئیش می‌تونه این باشه که ساعاتی که شما داری کار می‌کنی افزایش پیدا کرده، ساعت حضورت در منزل کاهش پیدا کرده، سرعت انتقال شبکه‌های اجتماعی بالا رفته، و بنابراین ساعاتی که شما مجبورید تک به تک کنار هم باشید کمتر شده، خواب شما از نظر زمانی مثل هم نیست، و در نتیجه او کمتر شما رو می‌بینه و هزاران از این عوامل، و این عوامل می‌تونند خیلی بهتر تغییر رفتار رو مشخص کنند. من فکر می‌کنم اصلاً یک جور دید انسان به جهان عوض می‌شه. یعنی فکر کنه بسیاری از وقایع که اتفاق میوفتند، عامل اصلی یا یک عنصر عاملیت‌دار یا agent نیست و اینها توالی وقایع اجتناب‌ناپذیر نامرئی هستند که تأثیرات مهیبی روی زندگی ما می‌گذارند. مثلاً مثال دیگه براتون بزنم. ما اصلاً حواسمون نیست توی خیلی از معادلات سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، خانوادگی همه چی رو مطرح می‌کنیم. یکی داره ذهن این رو مسموم می‌کنه، اون یکی تحت تأثیر تبلیغاته، ولی یک اتفاق ساده رو نگاه کن. سن بشر از ابتدای قرن بیستم تا الان دو برابر شده. میانگین 40 بوده و الان 80 هست. وقتی انسان‌ها سن بیشتر عمر می‌کنند،مفاهیم اخلاقی‌شون رو بیشتر دارند، تجمع ذهنیت و قدرت هست، و در واقع می‌بینید یک ایستایی خاصی توی افکار پیدا می‌شه. در صورتی که خیلی از معادلات این رو لحاظ نمی‌کنند در مورد آزادی و شکل‌گیری حاکمیت‌ها. یا مثال دیگه اندازه خانوار هست. اندازه خانوار یک زمانی به طور متوسط توی منطقه ما 7/6 به ازای هر خانم بوده، الان زیر 2 هست. توی خیلی از معادلات اصلاً کسی به این اشاره نمی‌کنه. خیلی چیزهای دیگه رو می‌گن، تبلیغات فلان صنف رو می‌گن، فلان بیانیه رو می‌گن، ولی حواسشون نیست که این نیروهای نامرئی، خیلی قدرت زیادی در زندگی دارند، منتها چون نقش عاملیت ندارند، چسبندگی ندارند. یک ایراد هم داره نامرئی‌ها. نامرئی‌ها رو خیلی راحت می‌شه فرضیه‌بافی کرد توشون، ولی لااقل صرفنظر از صحت و سقم این نظریات، باید بپذیریم که نقش‌شون پررنگه. مثلاً یک عده گفته بودند که دینامیک جنگ این نیست که می‌بینی دولتمردها جنگ‌طلب می‌شن و دعوا سر چه منافعی می‌شه و حزب تندرو میاد سر کار. تعداد موالید اون جمعیت، وقتی نوجوان‌ها تعدادشون کم می‌شه و هرم جمعیتی به سمت میانسالی می‌ره، جنگ‌طلبی میاد پایین. این دست نامرئی می‌شه. دست مرئی چی می‌شه؟ مثلاً حزب فلان داره توطئه می‌کنه، دور هم جمع شدند و پشتشون هم کمپانی‌های اسلحه‌سازی هست و اینها می‌خوان جنگ راه بندازند. این می‌شه دست پنهان. دست پنهان رو انکار نمی‌کنه، ولی می‌گه قدرت دست نامرئ یرو مردم بسیار بسیار دست کم می‌گیرند. در زندگی فردی‌تون هر جا دیدید روابط‌تون با همسرتون، با نامزدتون، با فرزندتون، با دوستتون، با همکارهاتون داره عوض می‌شه، عاملیتش اینه که تقصیر اون آدمیه که اومده، اون خیلی بدجنسه و دوربه هم زنی می‌کنه. این می‌شه عاملیت. ولی فراموش نکن که عنصر نامرئی که بسیار متنوعه، حرف آخر رو اون می‌زنه. من به این اعتقاد دارم و این رو توی مسائل روان خیلی پررنگ می‌بینم. راجع به این بیشتر صحبت خواهم کرد. پس اینگونه گفته می‌شه وقتی شما عنصر عاملیت رو وارد محاسبات می‌کنی، یک دفعه پذیرندگی می‌ره بالا و اصولاً بشر یک تمایل داره به او سو قطع کنه و اون طرف رو نبینه. حالا یک مقاله دیگه خدمتتون می‌گم. این مال کتاب Gottschall نیست، مال کتاب حیرت است که براتون معرفی کردم، از Docker Keltner و فکر کنم یکی دو کتاب بعدی اون رو معرفی خواهم کرد، کتاب “av”. به مقاله جالبی اشاره کرده بود. یک پدیده‌ای هست به نام “Mosh pit” من حضوری ندیدم و توی یوتیوب نگاه کردم. اونهایی که می‌رن توی کنسرت موسیقی خیلی سنگین مثل هویمتال و اینها، می‌گن اون جلوی سن یک اتفاقی میوفته. جمعیت که همین جوری داره کف می‌زنه و هورا می‌کشه و پایین و بالا می‌پره، یک دفعه می‌بینید یک چاله‌ای از انسانها درست می‌شه و شروع می‌کنند به زدن و هل دادن همدیگه. اون جلو رو می‌گن Mosh pit، یک چیزی حدود شصت تا هشتاد یا صد نفر می‌بینی به صورت آشوبگونه شروع می‌کنند همدیگه رو هل دادن. این خشم نیست، هیجان‌زده می‌شن. صحنه‌اش هم ظاهراً این جوریه که هرکس به هرکس می‌رسه، باید یکی بزنه بهش و بعد یکی با ضرب می‌زنه و می‌گن حواست باشه اگه طاقتش رو نداری، نرو طرف Mosh Pit که تو اون تو گیر می‌کنی و نمی‌تونی بیای بیرون. حالا قنشگیش چیه؟ در یک ژرونال بسیار معتبر، نه از این ژورنالهایی که این نظریات عجیب برای خودشون می‌نویسند و فیزیک رو می‌چسبونند به روان‌شناسی. بلکه physical review letters و با متدولوژی خیلی قشنگ مربوط به 2013 چند فیزیک‌دان اومدند حرکت آدمها رو در Mosh Pit فیلمبرداری کردند و آنالیز کردند و چیزی که پیدا کردند اینه که در اون حالت، انسان‌ها کاملاً شبیه گازها عمل می‌کنند. یعنی منحنی حرکتشون و سرعت برخوردشون به همدیگه، انگار مولکولهای گازند. یعنی اینکه در اشل کلان، می‌دونم لغتش بده، اشل گله‌ای، اشل swarm، اشل herd motion، انسان‌ها عاملیت‌شون می‌پره و شروع می‌کنند کاملاً non agentic عمل کردن. و من فکر می‌کنم اینجا تا حدی حرف Larry Summers درسته. ممکنه شما بگی من دارم فداکاری می‌کنم، جملاتی که می‌گن جنس گرون شده نخر، مقاومت کنید نگذارید این جوری قیمتها می‌شکنه و مجبورند ارزونش کنند. در صورتی که اون زمانیه که با یک عنصری که عاملیت داره، مواجه باشید. عاملیت شما، عاملیت اون رو بشکنه. مثلاً این جوری به اون سینک ظرفشویی بگی مقاومت کن و نگذار آب سرریز بشه و قهرمانانه وایستا و نگذار آب رد بشه، کسی قبول نمی‌کنه. به نظر میاد در اشل کلان، انسان‌ها عاملیت عمل نمی‌کنند و خیلی فرقی بین اونها و دینامیک گازها وجود نداره وقتی که عاملیت‌شون می‌پره. در اشل فردی ما عاملیت داریم، ولی در اشل کلان، به نظر میاد invisible hand خیلی پررنگ‌تر می‌شه تا hidden hand. و باز یک کتاب خوب دیگه معرفی کنم. Conspiracy Michel Shermer، این کتاب اخیراً چاپ شده، من قبلاً یک سری فایل درس گفتار داشتم راجع به تفکر توطئه، هنوز این کتاب چاپ نشده بود. این کتاب اخیراً چاپ شده و امیدوارم بتونم در معرفی کتابها، این رو هم معرفی کنم. Michael Shermer یکی از اندیشمندان skeptic، شکاک معاصر هست، خیلی سخنرانی‌های خوبی داره، یک شوی خیلی قشنگ داره و با شخصیت‌های برجسته مصاحبه می‌کنه و این خودش این کتاب رو نوشته، Conspiracy (توطئه). فکر کنم شاید بتونیم این جوری بگیم، نظریات توطئه، می‌گه از کجا می‌دونی غلطه؟ چرا می‌گی این نظریه توطئه است؟ مگه نمی‌شه همچین چیزی؟ می‌گه از اون جهت نمی‌گم. هر دیدگاهی که شما دیدید تمام اتکاش بر hidden hand، دست پنهان، و invisible hand و دست نامرئی رو دست کم گرفته، شما توی صحتش شک کنید. بیشتر وقایع به واسطه دینامیک نامرئی و غیرعاملیت اتفاق می‌افتند. پس اگر دیدی یکی بسان ماشین rub Goldberger داره وقایع رو می‌چینه که همش عناصری که دارای عاملیت هستند دارند روی همدیگه اثر می‌گذارند، شما شک کنید. برای اینکه بیشتر رفتار ما، بیشتر دینامیک ما به گازها، بالاخره ما یک سهمی از اون گازها داریم، سهم غیرعاملیت داریم و حالا یک عددی بگیم، مثلاً هشتاد درصد بیست درصد، باید اونها باشه. وقتی یک تفکری دیدی که همش داره از عنصرهای عاملیت که دارند rub Goldberg وار روی هم اثر می‌کنند صحبت کرد، شما توش شک کن. بیشتر زندگی ما رو دست نامرئی می‌سازه. این دینامیک‌هایی که دست کمش می‌گیریم، تغییر سن انسان‌ها، تغییر هرم جمعیتی، تغییر رژیم غذایی، سرعت حمل و نقل، مثلاً همین که فرض کنید حتی افزایش حافظه لپ‌تاپ و گوشی شما که شما می‌تونید فیلم توش ذخیره کنید، بعد تفریحات بصری افزایش پیدا می‌کنه، بعد تفریحات بصری که پیدا کرد، سبک زندگیت می‌ره جلو، حافظه‌ات چگونه تغییر پیدا می‌کنه، تمرکزت چه تغییری پیدا می‌کنه؟ زیاد شدن تعداد لوازم خونه، همین باعث می‌شه شما تعداد بیشتری عنصر رو باید در لحظه در حافظه کارکردیت نگه داری. حافظه کارکردیت خسته می‌شه، حافظه کارکردی که خسته شد،پذیرندگی بعضی از داستان‌ها تغییر می‌کنه و شما می‌بینید که می‌گن نسل عوض شده و آدمها عوض شدند. باید برای بیشتر تغییرات، عاملیت رو کنار بگذاریم. باز کتاب جالب و بحث‌انگیزی که اون هم هست و به نوعی اشاره داره Robert Mccaley این رو هم در لیست معرفی خواهم گذاشت. Why religion is natural and science is not، چرا مذهب طبیعی است و علم نیست، یعنی در واقع تکوین اندیشه مذهبی رو اشاره داره که اینها بر عنصر agenty هستند، برای همین نقل قولش برای بشر و یادگیریش ساده‌تره، در صورتی که وقتی شما عنصر agentic رو خارج می‌کنی، عنصری که عاملیت داره، شما مثلاً راجع به اتم‌ها، نیت و زمان ارسطو می‌گفتند سنگ عشق داره و علاقه داره به مرکز زمین نزدیک بشه و براش تفکر غایت‌گرایانه یا teleologic در نظر می‌گرفتند، ولی علم جدید کاملاً داره teleology رو حذف می‌کنه. اصلاً نظریه تکامل رو نگاه کنید، کاملاً non agentic هست، یعنی هیچ هدف و نیتی پشت این تغییر و تحول وجود نداره. برای همین با سیستم روان ناسازگاره و افراد وقتی اون رو می‌شنوند، یادگیری‌شون به اون راحتی نیست و نمی‌تونند باهاش راحت کنار بیان. کتاب جالبیه، Robert Mccauley نوشته، Mccauley خودش یک گرایشات عمیق Religion هم داره و اشاره کرده که این بخش رو باید در نظر بگیریم که علم در هر حال یک تفکر alien، یک تفکر بیگانه با عاملیت هست و هر چقدر شما بخوای علمی‌تر فکر کنی، باید عاملیت رو بیشتر حذف کنی. و باز کتاب Bart Ehrman رو داریم که اون هم کتاب جالبیه داره که امیدوارم در فرصتهای مقتضی خدمتون معرفی کنم. چون بحث داره طولانی می‌شه، اجازه بدید که یک بحث مهم دیگه رو مطرح کنم و جلسه معرفی کتاب رو به انتها ببرم. پس تا اینجای کار اشاره می‌کنه که عاملیت مهمه، تأثیر داره در پذیرش گزاره‌ها و می‌تونه هم نقش منفی ایفا کنه مثل نظریات توطئه؛ و هم می‌تونه نقش مثبت ایفا کنه. همدلی، همبستگی، اون اسطوره‌ها، افسانه‌هایی که گروه‌های انسانی رو به هم پیوند می‌ده و باعث همدلی عمیق‌شون به همدیگه می‌شه و گذشت و ایثار رو دامن می‌زنه و در کتاب Docker Keltner، مقوله Av یاحیرت و شگفتی رو ایجاد می‌کنه. اما بحث مهم دیگه‌ای که می‌خواستم خدمتتون بگم چیه؟ چند دقیقه قبل اشاره کردم یک ژانر جدیدی هست. کتاب Gottschall هم به این ژانر پرداخته. Marshall McLuhan رو فکر کنم همه می‌شناسید. مفهوم دهکده جهانی رو مطرح کرد، گفت ارتباطات گسترش پیدا می‌کنه و جهان بسان یک دهکده‌ای می‌شه و مفهوم اون دهکده جهانی رو مطرح کرده بود. اینجا Gottschall یک مقدار شک داره به Marshal McLuhan و می‌گه با افزایش ارتباطات، ارزان شدن سرایت اطلاعات، آنگونه که McLuhan فکر می‌کرد، البته زنده نیست که بدونه اتفاق نیفتاد، جهان اتفاقاً قطبی‌تر داره می‌شه. و این رو بهتون بگم که وقتی کتابهای جدید رو، از 2016 به این ور رو می‌خونید، من به ندرت کتابی رو دیدم که به اسم ترامپ اشاره نکرده باشند. باز هم نمی‌خوام وارد بحث سیاسی بشم، ولی به نظر میاد برای خیلی از افراد، یک گیر یا سؤال وجودی شده و برای Gottschall هم هست که چگونه ترامپ در آمریکا قدرت گرفت و حتی اشاره می‌کنه می‌گه این که بعداً در دور دوم انتخاب نشد رو من اصلاً خبر، از دید او، خوشایندی نمی‌دونم. چون با یک margin، یا یک فاصله خیلی کم موفق نشد، شاید در رقابتی‌ترین انتخابات تاریخ آمریکا شکست خورد. و به همین دلیل می‌گه این همین معماست. یعنی الان اگه شما الان نگاه کنید، تقریباً روشنفکران غربی یک سؤال existential براشون پیدا شده و خیلی از کتابهایی که می‌نویسند و من به کرات خدمتتون معرفی کردم، به این قضیه پرداخته که این رو چه جوری توصیف می‌کنی؟ یعنی هیچکس انتظارش رو نداشت. اینجا باز به قضیه داستان‌ها و روایت‌ها برمی‌گرده. می‌گه مثلاً داستان‌هایی که او می‌گه، گیرایی داره و این عناصری رو که من گفتم توش داره و یک سری آمار می‌گه که این آمارها چشم شما رو باز می‌کنه و من فکر می‌کنم باید به این آمارها دقت کنید. آنگونه که ما فکر می‌کنیم، علم بی‌طرف نیست. چند تا آمار هست که البته توی کتابش نیست. توی مقاله‌ای هست که به اون استناد کرده و من رفتم اون مقاله رو گرفتم و اینجا آمارها رو خدمتتون ارائه می‌دم. نگاه بندازید، خوبه و بحث مهم و روشنگره. اومدند توی دانشگاه‌های آمریکا نسبت دموکرات به جمهوری خواه رو سنجیدند. ولی اونهایی که دموکرات و جمهوری خواه رسمی‌اند، registered هستند، به قول معروف شناسنامه‌دار هستند. از کجا فهمیدند؟ رفتند وقتی انتخابات حزبی هست و می‌خوان به نماینده‌شون رأی بدن، اونجا مجبورند ثبت کنند، و بعد رفتند آمار اینها رو استخراج کردند که ببینند هیأت علمی‌ها دیدگاهشون چه جوریه. شما چند تا آمار رو نگاه کن، بهتون قول می‌دم که این آمار هم تکان‌دهنده و هم تأمل‌برانگیزه. اولاً این نسبت‌ها رو نگاه کنیم. در رشته اقتصاد، نسبت 5/4 به 1 هست، یعنی به ازای هر 1 جمهوری‌خواه، 5/4 دموکرات داریم. در رشته تاریخ، 5/33 به 1 هست. ژورنالیسم 20 به 1 هست. حقوق 6/8 به 1 هست، روان‌شناسی 4/17 به 1 هست و کلاً 11 به 1 هست. یعنی شما اگه توی دانشگاه‌های آمریکا رو نگاه کنید، به ازای هر 5/11 نفر دموکرات، یک جمهوریخواه داره. هیچ سیستمی این قدر سوگیری و Bayes نداره. و حتی این یکی جالبه! دپارتمان‌هایی که توشون یک دونه جمهوری‌خواه پیدا نمی‌شه. 20 درصد دپارتمان‌های اقتصاد، 60 درصد دپارتمان‌های ژورنالیسم و تاریخ، 4 درصد دپارتمان‌های حقوق، روان‌شناسی 45 درصد. یعنی شما نگاه کن توی 45 درصد دپارتمان‌ها یا دانشکده‌های روانشناسی در آمریکا، حتی یک نفر جمهوری‌خواه ندارند، یعنی همه از دم دموکرات هستند و میانگین 39 درصد هست. باز ممکنه شما بگین این یک چیزی از قدیم بوده. نه، وقتی اومدند دیدند، استادیارها 20 به 1 هست، دانشیارها 30 به 1 هست، استاد تمام‌ها 11 به 1 هست و بازنشسته‌ها 8 به 1 هست. یعنی هر چی جوان‌تر و نسل جدید هست، این شکاف داره عمیق‌تر می‌شه. این چیه؟ همون قطبی شدنیه که خدمتتون گفتم. باز نگاه کنید براساس سن استادها، اونهایی که زیر 36 سال هستند، 22 به 1 هست و بالای 65 سال، 10 به یک هست. یعنی همین‌جور کم شده، ولی هر چه جوان‌تر شدند، 22 به 1، یعنی به ازای هر 22 تا استادیاری که داری دموکراته، یکی داری که جمهوری‌خواهه. باز آمار رو نگاه کنیم، این براساس دانشگاه هم هست. هر چی دانشگاه درجه یک‌تر باشه، این شدت بیشتره، ولی خیلی تفاوت نداره. حتی دانشگاه‌های درجه 4 رو هم نگاه می‌کنی، 8 به 6 است و توی دانشگاه‌های درجه یک، تقریباً 6/13 به 1 هست. باز وقتی نگاه می‌کنی، آمارها بسیار تکان دهنده هستند و واقعاً این 15 برابر، 7 برابر، 6 برابر دیده می‌شه. حتی در ایالتهایی که جمهوری‌خواه هستند. یعنی در اسلاید 83، جالبه، توی ایالات دموکرات‌ها که هیچ، یک چیزی حدود 16 برابره. وقتی میای توی ایالات جمهوری‌خواه، باز هم این نسبت حدود 6 برابر و 7 برابر هست. یعنی توی ایالتی که جمهوری‌خواهند و فرماندار و سناتور جمهوری‌خواه انتخاب می‌شه، هفت برابر هیئت علمی‌ها دموکراتند تا جمهوری‌خواه. و حتی گستره جغرافیاییش رو نگاه می‌کنی، اون شمال شرقی 26 برابر و بقیه آمریکا یک چیزی حدود 10 تا 6 برابر. اسلاید بعدی که می‌خوام بگم، اسلاید 85، این جالبه! رشته‌ها رو به تفکیک نوشته، از همه متعادل‌تر مهندسیه که تقریباً 6/1 به 1 هست. هیچ رشته‌ای وجود نداره که جمهوری‌خواه‌ها بیشتر باشند. همین طور میایم پایین و جالبه در رشته زبان تقریباً 50 به 1 هست و در رشته مطالعات دینی و مذهبی، 70 به 1 هست. یعنی در ازای هر 70 تا دموکرات یک جمهوری‌خواه داریم و اون پایین‌تر که می‌رسیم، حتی رقم بیشتر می‌شه. انسان‌شناسی، anthropology و علوم ارتباطات. توی علوم ارتباطات و انسان‌شناسی دیگه نتونستند درصد اعلام کنند، چون عملاً هیچ جمهوری‌خواهی نبوده و مخرج کسر صفر بوده، یعنی عملاً بی‌نهایت دموکرات هست. این همه قطبی شدن رو می‌گه از کجا اومده؟ و همین مسئله رو در نسبت آقایون و خانم‌ها هم هست. خانم‌ها خیلی بیشتر اینگونه هستند، 20 برابر. چرا این گونه است؟ یعنی هر چی داریم می‌ریم، جهان داره قطبی‌تر می‌شه و دانشگاه‌ها هم دارند به یک سوی خاص کشیده‌تر می‌شن. حالا ممکنه بگین این آمریکاست، ولی معادل این رو ما در اروپا هم داریم. یعنی نگرش چپی، Liberal، در مقابل نگرش راست. به نظر میاد از دانشگاه‌ها دارند کاملاً خارج می‌شن و توی قسمت غیر دانشگاهی رشد می‌کنند. چون چیزی که Gottschall رو می‌شه گفت حتی عصبانی کرده بود، لحنش رو بخونید عصبانی کننده است، می‌گه ما این قدر برتری توی Academia ، دانشگاه‌ها داریم و باز تقریباً توی انتخابات عمومی 50-50 بوده با یک میلیمتری دموکرات‌ها از جمهوری‌خواه‌ها جلو افتادند. و او طرفدار این داستان هست که می‌گه به دلیل گسترش ارتباطات و تسهیل ارتباطات و شبکه‌های اجتماعی، تفکر داستان‌محور داره پررنگ می‌شه و این تفکر داستان‌محور به قطبی‌تر شدن جامعه داره دامن می‌زنه. و اونجاست که یک انتقادهایی، این از اون بحثهایی هست که من فکر می کنم خیلی جای بحث داره. چون می‌تونه مورد استفاده چندمنظوره قرار بگیره، هم مثبت و هم منفی. ولی بیایم با این پیامش تقریباً همدردی و همدلی کنیم که درست داره می‌گه. سرعت انتقال روایت و داستان‌ها انتقال پیدا کرده. شما اصلاً اسمی که توی اینستاگرام دارید، story هست، می‌گن داستان گذاشته. رفتم فلان‌جا، فلان کس برخوردش با من این جوری بود و من از این عصبانی شدم و اون این کار رو کرد، من هم این کار رو کردم. این می‌گه به تدریج، چون پذیرندگیش خیلی داره می‌ره بالا و قدرت ارتباطات داستانی داره خیلی شدید می‌شه، به نوعی قطبی شدن رو داره در جامعه دامن می‌زنه. آیا این صحت داره یا نه، باید فکر کنیم و اگر داره، چه کار می‌تونیم بکنیم؟ در اینجا استنادی می‌کنه به حرف Jaron Lanier. که Jaron Lanier از اونهایی هست که هم موسیقی جاز می‌زنه و توی silicon valley جزء تئوریسین‌هاست و کتاب می‌نویسه راجع به آینده ارتباطات، آینده کامپیوتر، آینده هوش مصنوعی. یک کتابی داره به اون استناد کرده. ten arguments for deleting your social media accounts . باز می‌گم این دیدگاه Gottschall در تأیید اینه. در کشور خودمون باید روش تأمل کنیم، ولی او ادعا می‌کنه که social media رو باید از روی گوشی‌تون پاک کنید، چون شما رو داره داستان‌زده می‌کنه و شما همش داری با social media مواجه می‌شی و این باعث تضعیف تفکر غیرعامل شده. Jaron Lanier جزء افرادی است که در مستند Social dilemma، social dilemma رو فکر کنم خیلی‌هاتون دیدید. خیلی از متفکرین صحبت کرده که چگونه الان مردم به نوعی دستمایه یا دستخوش مدیریت شبکه‌های اجتماعی هستند در کل دنیا. ربطی نداره، با این حال من فکر می‌کنم اینها رو باید با تأمل بیشتر دنبال کنیم. امیدوارم کتاب‌های دیگه‌ای خدمتتون بگم، ولی تا اینجای کار دیدیم که Gottschall داره به عنوان یک هشداردهنده ظاهر می‌شه که داستان خیلی داره دوباره قوی می‌شه و این قوت گرفتن داستان، با وجود اینکه در دانشگاه‌ها می‌بینی به سمت دموکرات‌ها دارند می‌رن، جامعه غیر دانشگاهی داره به سمت جمهوری‌خواه می‌ره. این رو نسبت می‌ده به تسهیل داستان و راجع به این پیشنهادهایی داره که این پیشنهادهایی رو در اسلاید 89 گذاشتم و اسلاید 90 ترجمه اون رو گذاشتم. Hate and resist the story but try hard not to hate the storyteller. And, for the sake of pace and your own soul, don’t despise the poor sap who literally couldn’t help falling for it. ترجمه سه درس زندگی Gottschall رو در اسلاید 90 گذاشتم و با اینجا امیدوارم این بحث رو تموم کنم. قصه را دوست نداشته باشید و مقابل آن مقاومت کنید. به قول Jaron Lanier می‌گه این قدر قصه‌سرایی تسهیل و راحت شده که همه دارند قصه زده می‌شن و این تفکر عقلانی رو داره در معرض خطر قرار می‌ده و جامعه رو قطبی می‌کنه. این ادعای اونهاست. اما بسیار تلاش کنید که از قصه‌گو نفرت پیدا نکنید. خودتون در دام قصه نیفتید، ولی اونهایی که دارند قصه‌سرایی می‌کنند، ولی اونهایی که هی دارند قصه‌سرایی می‌کنند، بهشون خشم نداشته باشید. و این بند آخری رو من موافقم.به خاطر آرامش و سلامت روح خود، آن بیچاره مفلوکی را که نتوانسته در دام قصه نیفتد را تحقیر نکنید! اینها چیه تو باور می‌کنی! هر چیزی که آدم می‌شنوه رو نباید باور کنه! به خاطر آرامش خودت هم که شده، این قدر حرص نخورید. این قدرت و زور قصه است. حالا از تئوری‌های عجیب و غریب توطئه راجع به گرم شدن زمین، نه اینکه بگم گرم شدن زمین توطئه است، نه بعضی‌ها توطئه مطرح می‌کنند که می‌گن شرکت فلان پشتشه، یا کمپانی نفتی فلان داره این داستان‌ها رو می‌گه یا توی Davos تصمیم گرفتند که سال بعد مثلاً قیمت نفت این جوری بشه، برای همین دارند این چیزها رو دامن می‌زنند. اونها رو منظورمه نه خود قضیه رو. یا مسئله واکسن همه دستمایه این تفکرات هست. به خاطر آرامش و سلامت روح خودتون اون کسانی که قصه‌زده‌اند رو ببخشید و خیلی تحقیرش نکنید. و جمله آخر، شما روایت ندارید، روایت شما را دارد. این رو توی کتاب حیوان قصه‌گو هم نقل کرده. you don’t have a narrative… narrative has you این نیست که من یک داستان دارم، نه، داستان تو رو داره و اون مالک تو هست و اون داره ذهن تو رو کنترل می‌کنه. اینجا من هم مثل اینکه خیلی توی قالب روایت رفتم و یک جوری ادای Gottschall رو دارم درمیارم. معنیش این نیست که من با همه چیزهاش موافقم، داشتم قصه‌گونه داستان کتاب او رو می‌گفتم که شاید برای شما جذاب باشه و چسبندگی داشته باشه و توی ذهنتون بمونه. ولی قصه‌ها و داستان‌های دیگری رو خواهیم شنید. کتاب Tomasello رو دنبال خواهیم کرد. کتاب Docker Keltner رو دنبال خواهیم کرد. کتاب David Yaden هست که باز به نوعی به مسئله جذب شدن و مسحور شدن اشاره داره. امیدوارم همه رو در همین ماه ادامه بدم و بحثمون رو ببریم جلو. به نظر من درسته اینجا می‌گه قصه را دوست نداشته باشید، ولی یک عده می‌گن همه همبستگی ما توی کتاب شگفتی، همون av، یا کتابهای دیگه‌ای که معرفی کردم، بخش زیادی از اینکه ما انسان هستیم و با هم ارتباط داریم، مال اینه که ذهن عامل یا agentic داریم. ذهن agenticمون رو چه کار کنیم؟! یعنی آیا می‌تونیم در جهان غیر agenticنگاه کنیم؟ بیش agentic بودن خطرناکه، اما آیا می‌تونیم non agentic باشیم؟ یعنی فکر کنیم همه چیز دست نامرئیه، اون موقع friable چی می‌شه؟ اراده آزاد چی می‌شه؟ عاملیت‌مون چی می‌شه؟ آیا ما هم واقعاً مثل گاز عمل می‌کنیم و خیال می‌کنیم اراده آزاد داریم؟ یک خبر خوب برای اونهایی که دنبال اراده آزادند، یکی دو تا کتاب خیلی خوب راجع به نقد اراده آزاد ارائه خواهم کرد که دیدگاه‌های طرفین رو بشنویم و ذهنمون رو تعمیم بدیم. امیدوارم این مجموعه برای شما قابل استفاده بوده باشه، تا مجموعه دیگه خدانگهدار.
Document