خب، سلام مجدد خدمت دوستان و علاقمندان عزیز داریم کتاب حیرت داکر کلتنر رو دنبال میکنیم، در جلسه قبل اگه خاطرتون باشه تا اینجا رسیدیم که یکی از ویژگی هایی که در انسان ها ایجاد همدلی میکرد، اشاره کردیم وقتی انسان ها با هم به صورت همزمان، حرکات ریتمیک انجام میدن، شاید برای اونها حس نوعی حیرت شگفتی و آو ایجاد کنیم ولی در این حال گفتیم اینا میتونه عوارض منفی هم به جا بذاره، یعنی یه شمشیر دولبهست تا اینجا به یک آزمایشی اشاره کردیم که کودکانی که به صورت ریتمیک، به صورت همزمان با یک آزمایشگر حرکت میکردن بعدا بیشتر به اون فرد کمک میکردن، اگه خاطرتون باشه آزمایش جالبی بود که سیرلی در 2017 انجام داده بود، و چهل کودک 14 ماهه رو در واقع در آغوش گرفته بودن و با کمک یک نرم افزار که از طریق هدفون به آزمایشگر منتقل میشد، بهشون اشاره میکرد که کی باید حرکت ریتمیک انجام بدن و وقتی که اینها سینک بودن به قول معروف، همزمان انجام میدادن چیز جالبی که متوجه شده بودن اینه که اون کودکان بعدا نوعی حمایتگری، همدلی و وابستگی بیشتری به اون آزمایشگر پیدا میکردن، و وقتی تکهای کاغذ، ماژیک یا یه دونه گیره از دستش میفتاد امکان این که بهش کمک کنن افزایش پیدا میکرد، خب همین مسیر رو بیاییم دنبال کنیم ببینیم دیگه چه پژوهش های جالبی در این مورد هست پژوهش دیگری رو خدمتتون بگم ببینید وقتی این پژوهش ها رو میشنوید فقط نتیجهش مهم نیست این که چجوری پیاده شده و اصولاً تکنولوژی سنجش این وقایع در انسان ها چگونه هست هم خیلیش روشن میشه، Infants’ use of interpersonal asynchrony as a signal for third-party affiliation لورا سریلی باز همون فرد جز پژوهشگرانش هست این دفعه در سال 2018 چاپ شده و ژورنالی هست تحت عنوان Music and Science موسیقی و علم، اسم جالبی برای یه ژورناله یعنی از نظر علمی داره موسیقی رو بررسی میکنه این نوبت اومدن روی 60 کودک 12 تا 14 ماهه انجام دادن یعنی مشابه آزمایش قبلی هست، منتها چه چیزی رو اومدن سنجیدن؟ ببینید این دفعه اومده به عنوان به جایی که کودک خودش در این نقش وارد بشه در واقع مشاهدهگر یک نقش بوده، شما در این اسلایدی که الان در مقابل من هست شمارهش رو براتون بگم شمارهش 55 میشه، چیزی که در واقع میبینید اینه، دو نفر که جز آزمایشگر ها هستن در دو حالت مختلف قرار دارن یا با هم میشینن بلند میشن، که در واقع سینک هستن یا یکی میشینه، یکی بلند میشه و سینک نیستن. کودک هر دو اینها رو در آزمایشهای جداگانه نگاه میکنه، پس اینجوری نگاه کن یه کودک چهارده ماهه رو گذاشتن که شما نگاه کن دو نفر با هم دارن میشینن پا میشن یا اینی که با هم نمیشینن پاشن یکی میشینه، یکی بلند میشه و سینک هستن یا غیر سینک هستن، بعد اتفاق بعدی که میفته اینه، که این افراد در مرحله دوم دو حالت مختلف رو نشون میدن یا با هم قهر هستن، ببینید پشتشون رو به هم دیگه کردن یا اینه که نه با هم رو در رو هستن و دارن به هم نگاه میکنن با هم تعامل میکنن و با هم دارن در واقع یک حالت مثبت دارن، دارن به هم دیگه لبخند میزنند خب حالا یک پدیده رو هم خدمتتون بگم از بچه های حدودا سه ماهه یک تکنیک خیلی جالبی کشف شده و این تکنیک خیلی کمک کرده به رشد علوم شناختی و اون هم عبارت است از زمان نگریستن، یعنی ببینید اگر کودک چیزی خلاف انتظارش اتفاق بیفته یعنی احساس کنه که این نباید این گونه باشه در مقایسه با حالتی که همسو با انتظار یا باوره او اتفاق بیفته، بیشتر به اون منظره خیره میشه، این یک کشف خیلی قشنگه که الان چهار دهه هست داره تکامل پیدا میکنه اثر بخشیش رو نشون داده، و خیلی به رشد اندیشه و در واقع دانش ما از آن چه در ذهن کودکان و حتی حیوانات میگذره کمک کرده، چون شما میدونید از یک کودک چهار ماهه نمیتونی سوال کنی نظرت چی بود؟ به نظرت تو کدوم یک از اینا درست بود یا خیلی از چیزها رو نمیتونی ازشون بپرسی پرسشنامه پر کنن، ولی کافیه که دوربین رو روی چهره او بذارن، زوم کنن و ببینن به کدام یک از صحنه ها بیشتر خیره میشه حالا شما اینجوری نگاه کن دو نفر هستن با هم دارن میشینن بلند میشن یا با هم این کار رو نمیکنن بعد اگه اینا با هم قهر باشن، بیشتر به این نگاه میکنه یا با هم دوست باشن؟ خب شما در اسلاید بعد نتیجه رو میبینید تقریبا به این صورت بوده که اگر افرادی با هم قهر هستن، و حرکت هاشون همزمان نبوده این خیلی تعجب انگیز نیست ولی اگر حرکت ها همزمان بوده و در واقع اینها با هم دیگه قهر باشن کودک با یه تعجبی نگاه میکنه که عه، این چرا اینجوری شد اینا اگر با هم حرکت ریتمیک داشتن اصطلاحا همزمان بودن سینک بودن پس چرا الان در قسمت بعدی با هم دیگه خیلی تعامل نمی کنن پشتشون رو کردن به هم دیگه هم دیگه رو نگاه نمی کنن این تعجبشو ایجاد میکنه و از روی این متوجه شدن که کودک این انتظار رو داره آنهایی که با هم حرکت یک سان انجام میدن با هم دیگه دوستتر هستن و در واقع این یکی از اون چیزهاییه که در واقع اجزای روان ما در سنین بسیار پایین از حدود چند ماهگی ظاهر میشه و نمودهای اون رو حتی در یک سالگی میبینیم، خب پس اینجا فکر کنم کلتنر چیز جالبی میگه، ببین چون باید این قضیه رو بتونیم حلاجی کنیم بتونیم جواب بدیم این احساس حیرت، این احساسهای هیجانی پیچیده مرکب، به چه درد میخورند؟ شما ممکنه بگید خب خشم میدونم به چه درد میخوره، برای ترسوندن طرف مقابل، یا بهش اطلاع دادن که من از دستت عصبانیم طرف من نیا، شما تو حیوانات هم میبینید این قضیه هست مثلا گربهای که برای شما اون حالت رو ففف میکنه یعنی طرف من نیا خیلی ساده اگه بیای جلو شاید دعوامون بشه یا یه حالتی رو میبینید که در یک حیوان دیگری داره عقب نشینی میکنه از چهرهش به نظر میاد ترسیده پس این پیام رو داره میده که خب من ترسیدم دارم فرار میکنم دیگه کار به کار من نداشته باش، ولی این هیجانات پیچیده مثل حیرت، اینا چه فایدهای دارن؟ باید بتونیم توضیح بدیم که چرا شما وقتی مثلا میبینی یک جمعی هستن دارن یک حرکت شجاعانه انجام میدن بدنت مورمور میشه و اشک شوق میاد تو چشمت، این فایدهش چیه؟ خب این چیزی که دارن توش در میارن اینه که فایدهش اینه که اتصال رو افزایش میده و شما دیدید که حتی کودک چهارده ماهه متوجه میشه افرادی که با همدیگه دارن حرکت میکنن اینا قراره با هم بیشتر دوست باشن و خودش هم به اونا احساس بهتری داره. خب این تا اینجا همدلی رو برد بالا، کمک کردن به همنوع رو برد بالا ولی آیا همه اینها خوبه یا نه؟ خب اینجا یک مقالهای رو اشاره میکنه که نقش مخرب این احساس ها رو داریم، Synchrony and destructive obedience همزمانی و اطاعت مخرب، اسکات ویلتر مونس نوشتهش از ژورنال social influence مال 2012 باز نگاه کنید آشنا شدن با روش های پژوهش در علوم رفتاری هم چیز جالبیه بیاین ببینیم این چی کار کرده. تو ابتدای مقاله اشاره جالبی کرده میگه اگر شما نگاه کنید مثلا حکومت های خیلی اقتدارگرا مثل آلمان نازی اینها یک اجباری داشتند یک تلاشی داشتند که افراد همه با هم سینک بشند هم شکل بشند هم لباس بشند یه جور حرکت کنند، و حتی یک اصطلاحی به کار میبردند به نام گلایش شالتونگ یعنی همه رو یه جور کنیم همه رو یه اندازه کنیم همه رو برابر کنیم این برابری طلبی افراطی، این یکسانسازی افراطی یک نقش مخرب داشته باعث میشده اون افراد با همدیگه همدلی خیلی بالایی داشته باشند ولی در عین حال اطاعت پذیریشون رو افزایش بده، من در اون در واقع سخنرانی میراس آیشمن به این قضیه اشاره کردم که چگونه وقتی افراد همدلیشون میره بالا، اتصال هم نوعشون در درون گروه افزایش پیدا میکنه اطاعت پذیریشون هم افزایش پیدا میکنه به همین دلیل اینا اومدن این پژوهش رو بکنن که اگر ما synchrony همزمانی رو ببریم بالا آیا اطاعت پذیری حتی در جهت انجام امور خشونتبار افزایش پیدا میکنه یا نه؟ خب این پژوهش بر این که خیلی در واقع آزاردهنده نباشه و احتمالا از کمیته اخلاق بتونه پذیرش بگیره خیلی خشونت جدیای رو بررسی نکرده، حالا براتون توضیح میدم چه کار کرده در قسمت اول پژوهش از دانشجویان خواستند که همراه آزمایشگر در محوطه دانشگاه توی اون campus حرکت کنند و ازشون در واقع خواسته شده که بعضی چیزها رو به خاطر بسپارند اونا تصور میکردن در یک آزمایش سنجش حافظه قرار دارن، یعنی قراره ازشون پرسیده بشه خب از اینجا که رد شدیم چند تا درخت دیدید؟ نمیدونم چند تا در ورودی دیدید چند تا نیمکت دیدید و افراد تصورشون این بود که آزمایش هدفش سنجش حافظه اونهاست، منتهی در چند حالت مختلف اجراش کردند به یه عده گفتند وقتی داری با آزمایشگر توی محوطه حرکت میکنی باید کاملا سینک قدم بردارید تقریبا مثل رژه رفتن، دیدید افراد رژه میرند همه پاهاشون رو همزمان به زمین میکوبن، به یه عده دیگه هیچ اشارهای نکردند که شما باید سینک باشید و به یه عدهی دیگه گفتند باید خلاف سینک حرکت کنید اونایی که خدمت سربازی رفتند این رو میدونند میگن تک پا میزنی این برعکس میزنه همه مثلا پای چپشون میاد بالا این پای راستش میاد بالا خیلی هم عصبانی میکنه اون فرمانده گروهان رو، که این چرا تکپا نزن تکپا نزن، و خیلی هم سخته وقتی آدم ریتمشو میگیره دیگه به این راحتی نمیتونه پاشو عوض کنه باید وایسه یا اونایی که خیلی واردن میتونن در یک آن پاشونو عوض کنن، خب پس این در واقع یه عده بودن تکپا میزدن به قول نظامی ها یه عده رژهی همجهت میرفتن همزمان میرفتن و به یه عده هم کار نداشتن قسمت بعدی آزمایش چی بوده؟ که بهشون نگفتن این در واقع ربطی به آزمایش قبلی داره، یه تعدادی خرخاکی ریخته بودن توی لیوان البته من ترجمه رو خودم گذاشتم فکر میکنم همون خرخاکی باشه، اون چه تو مقاله گفتن sow bug هست یا wood lause در واقع شپش چوب که عکسایی هم که ازش گذاشتن اینه که پورسلیو اسکابر اسم علمیش هست که فکر کنم همون خرخاکی باشه و شما در اسلاید 62 میبینید چی بوده تو هر لیوان پلاستیکی لیوان کاغذی یه دونه خرخاکی بوده و گفتن میخوایم خرخاکی ها رو بریزیم توی اون آسیاب لهشون کنیم و اون آسیاب هم چیزی نیست جز یک خوردکننده قهوه دیگه، اینایی که قهوه رو گرایند میکنه در واقع آسیاب میکنه، البته برای این که قسمت های اخلاقیش هم رعایت بشه گفتن افراد خیال میکردن این خرخاکی ها اون تو له میشن در صورتی که خرخاکی ها تو همون محوطه میموندن و فقط صدای چرخیدن موتور اون قهوه خورد کن رو میشنیدن و تصور میکردن که اینا رو به کشت دادن، یعنی خواستن حتی خرخاکیها هم کشته نشن و به همین دلیل این افراد رو بردن بعد از اون گفتن خیلی خب ما میخواییم ببینیم واکنش فیزیولوژیک شما، واکنش بدن شما به له کردن این حشرات که هم چندشآوره هم از نظر یه مقدار رفتار خب سادیستیکه دیگه حالا برای چی بکشیمشون؟ اینا طفلکی ها دارن زندگی میکنن برای چی اینا رو لهشون کنیم و ادعا کرده بودن که میخواییم مثلا دستگاهی میدیم دست شما مثل اسلاید 63 که فیزیولوژی شما رو ضربان قلبتون و اون هدایت الکتریکی پوست و ایناتون رو بسنجیم ولی در اصل میخواستن ببینن اینا چقدر حاضرن خرخاکی بکشند هرچی بیشتر خرخاکی بکشند نشون میده قصیالقلبتر شدن و اطاعت پذیرتر یعنی در واقع آنچه در این آزمایش بوده و کتمان شده بوده از شرکت کننده ها سنجش اطاعت پذیریشون از اون فرد برای انجام یک رفتار خشونتآمیز بود، خب این یافتهها جالب بودن من خستهتون نکنم اسلاید 64 هست که اون گروه ها رو نشون میده، اونهایی که synchrone بودن اونایی که همزمان میرفتن اونایی که تکپا میزدن یعنی قرار بوده که پاشون خلاف پای آزمایشگر باشه و یه عده دیگهای که گروه کنترل بودن هیچی نبودن اعداد رو اینجا گذاشتن، خیلی جمع بندیش رو خیلی ساده بهت بگم، وقتی رژه گونه میرفتن یعنی سینک حرکت میکردن تعداد خرخاکی هایی رو که کشتن 54 درصد افزایش پیدا کرده، پس حالا شما میفهمید چرا اصرار بر خیلی از این سیستم های اقتدارگر ها برای افزایش اطاعت پذیری سرباز ها اینه که باید رژه برید. ممکنه شما حالا بگید این چه وقت هدر دادنیه یا مثلا رژه بریم این چه فایدهای داره؟ علاوه بر این که یک نوعی نظم رو میخوان ایجاد بکنن اطاعت پذیری رو هم افزایش میده افراد وقتی تو اون حالت سینک قرار میگیرن کم کم اون احساسهای آوگونه، احساسهای حیرتگونه ممکنه توشون شکل بگیره ولی اطاعت پذیری شون هم افزایش پیدا میکنه. خب اینم مقاله جالبی بود که بهش اشاره کرده بود پس میبینیم که این پدیدهی که ما تحت عنوان حیرت میگیم داره کم کم جوانبی ازش روشن میشه، از یه جهت افراد اتصالشون خیلی افزایش پیدا میکنه، با همنوع خیلی در واقع دوستانه تر میشن، همدلتر میشن، ولی در عین حال گروه های متراکمی تشکیل میدن که اطاعت پذیر هستن و اون تئوریسین هایی که برای این قضیه هستن میگن اون دسته هایی از بشر که توانایی حیرت پذیری داشتن و میتونستن این گونه دسته های سینک تشکیل بدن، در رقابت با اونایی که این توان رو نداشتن یا این احساس رو نداشتن موفقتر عمل میکردن پایدارتر میموندن و اصطلاحاً بگیم در جریان رقابت تکاملی بقیه رو حذف میکردن، برای همینم هست که ما یک توانی داریم که بتونیم این حالت ها رو تجربه بکنیم، خب در ادامه باز کلتنر به مقالات جالبی اشاره میکنه که من باز چند تای دیگهش رو براتون انتخاب کردم فکر میکنم اینم مقاله جالبیه چون وقتی اینا رو کنار هم بذاریم به ویژه که من بعد از این میخوام یک کتاب دیگه رو خدمتتون معرفی بکنم و تقریباً آماده شده به نام تنوع تجربه های معنوی یا روحانی با عمق بیشتری به این مسئله میپردازم و کم کم چند تا سؤال جدی برامون مطرح میشه، یکی از این سؤالات اینه که آیا آو اون احساس حیرت در افراد مختلف خب دیدیم متفاوته حتی دیدیم پرسشنامه حیرت وجود داره، ولی آیا این که هر کسی به یک چیزی حیرت نشون میده، مثل قانون بقای انرژی یا قانون بقای اندازه حرکت، جمع جبریش ثابته؟ یعنی اگر شما مثلا در حوضهی خاصی دچار حالتهای آوگونه بشید اون موقع نیازتون به تجربه کردن حیرت در حوضه های دیگه کاهش پیدا میکنه یا اینه که نه اینگونه نیست اینها میتونن به همدیگه سرایت پیدا بکنن؟ اینجا جای بحث جدی هست و این یکی از اون سؤالات خیلی کلیدیه به عبارت دیگر آو بشر در حال افزایشه یا نیست؟ و اگر تو بعضی حوضه ها این احساس حیرت این احساس شگفتی داره کم میشه، آیا مجبور هستیم حوضه های دیگری رو درست بکنیم که این رو جبران بکنه یا اینی که نه نیازی به جبرانش نیست؟ این مقاله بیشتر اشارهای داره که ما یک رابطه جمع جبری گونه داریم، یک رابطه الی کلنگ گونه داریم در احساس های شگفتی، The natural environment as a spirtual resource محیط طبیعی به عنوان یک منبع روحانی، A Theory of Regional Variation in Religious Adherence نظریهای در باب تغییرات منطقهای در حوضه انجام فرایض مذهبی، حالا این چه کار کرده؟ ببین این به نظر من مقاله هم جالبیه هم باید با دید انتقادی نگاه کرد من نمیدونم این متودولوژی این رو چقدر بپذیریم ولی کار جالبی کرده میارزه که آدم عمقی تر به این قضیه نگاه کنیم، تات فرگیسن نوشته در ژورنال sociology of religion، جامعه شناسی مذهب به سال 2015، این اومده تعداد زیادی از مناطق یا بخشهای امریکا رو استخراج کرده دقیق تر بهتون بگم سه هزار و صد county، سه هزار و صد بخش میدونید ایالت ها به تعداد زیادی County در واقع که تقریبا معادل بخش میشه تقسیم میشن این اومده سه هزار و صد تا کانتی های امریکا رو تحلیل کرده از چه نظر؟ از نظر داشتن natural immunity در واقع میشه گفت داشتن منابع طبیعی، منتهی منابع طبیعی منظور من معدن و نمیدونم ذغال سنگ و اینا نیست، بیشتر اینجوری نگاه کن منابع زیبایی شناختی طبیعی، بعضی از مناطق هست و اینو از کجا استخراج کرده آمار دقیقی داریم از اداره جهانگردی امریکا که اتفاقا خیلی به روز میشه مثلا میگه اگر شما برید تو این بخش کلی منظرههای جالب میبینید کوه هست، آبشار هست، دره هست نمیدونم طبیعت خیلی هوسانگیزی داره که شما اصلا توی این چمنزار قدم بزنی بعضی جاهام براتون مینویسه ببینید چیز چندانی نداره، یه سری به قول معروف تیر و تخته هست و یه شهری هست که شلوغه و همچنین شما مناظری که بخواد بگیردت، جنبه توریستی داشته باشه جنبهای که بخوای وقت بگذرونی نداره، خب این نقشه رو ما در اسلاید 67 داریم ببخشید اسلاید در واقع 68 داریم که این اومده این ویژگی ها رو استخراج کرده همونطور که شما میبینید مثلا به سمت قسمت هایی مثل کالیفورنیا میرید بخشهای مختلف کالیفورنیا و آریزونا و نوادا و اینا این مناظری که خیلی شگفتی آور هستن خیلی جذب کننده توریستن میبینید تعدادش بیشتره در مقابل در قسمت میانی امریکا این کمتره در اسلاید قبلی چی رو سنجیده که از روش رد شدم؟ میزان کلیسا رفتن افراد و پایبندیشون به در واقع میشه گفت حضور منظم در اماکن عبادت مذهبی، چه چیز جالبی در آورده، در آورده که به نظر میاد این دوتا با هم رابطهی عکس دارن، حالا میگم این جای بحث داره و باید راجع به این بشینیم فکر کنیم که آیا روش شناسیش معتبره، آیا از نظر علمی درست تحلیل کرده، چون ادعا میکنه که عوامل مخدوش کننده و عوامل و متغیرهای مخدوش کننده رو کنترل کرده، خلاصهش اینه میگه اون ایالت ها یا اون بخش هایی که خیلی طبیعت بکر طبیعت در واقع حیرتزا دارن مردم کمتر کلیسا میرند و برعکس و این چی رو میخواد نتیجه بگیره، البته اومده کنترل کرده از نظر سطح تحصیلات سطح درامد سطح شهر نشینی و غیره. این ادعاش اینه که میگه این ها برای جبران هم هستند یعنی یه عده هستند میگن ما میریم تو کوه اون احساس معنویمون اقناع میشه، اونایی که اون کوه اون منظره اون آبشار رو ندارن به ناچار برای این که احساس شگفتی این احساس حیرت و آو یک نیاز بنیادینشون هست پناه میبرن به کلیسا این ادعای این فرد هست حالا میگم میشه روش خیلی بحث کرد ولی اگر این ادعا درست باشه تبعات جالبی داره مثلا یکش اینه که به نظر میاد انسان ها از نظر تجربه کردن اون احساس های روحانی و معنوی یک نیاز بنیادین دارن و در هر حال باید به گونهای این رو تجربه بکنن، حالا این رو بعضی ها میگن ما به صورت موردی هم از افراد شنیدیم خیلی از افراد میگن که آره ما مثلا در کوهستان احساس ملکوتی پیدا میکنیم انگار داریم عبادت میکنیم یه عده دیگه میگن وقتی تو طبیعت میریم خیلی احساس روحانی پیدا میکنیم و اونایی که میگن فرصتش نیست امکانش نیست به ناچار میگن مجبوریم بریم در عبادتگاه ها تا اون آو ما در واقع ارضا بشه، اون احساس شگفتی و حیرت ما تجربه بشه، اینو خواستم خود کلتنر اینو معرفی کرده بود و به نظرم اومد که یه چیزیه که میشه روش فکر کرد که آیا اینگونه هست؟ و به همین دلیل اگر ما بخواییم که در واقع جبران بکنیم یعنی یک احساسی هست که پس نیاز داریم طبیعت رو نگه داریم برای اینکه یک نیاز بنیادین افراد رو در واقع فراهم میکنه و نمیتونیم اینجوری در نظر بگیریم که از طبیعت ببریم، برای اینکه اون نیاز معنوی خیلی ها تو طبیعت اقناع میشه و پس یک واقعا میشه گفت که طبیعتگردی و پناه بردن به طبیعت میتونه خیلی جنبه ملکوتی و حتی جنبه روحانی و معنوی و سازنده برای افراد داشته باشه، باز در کتاب اشاره دیگه ای کرده به پدیدهای به نام overview effect اینم باز نمیدونم باید رو اینا فکر کنیم ببین من همینجور دارم مطالبی رو برای خوراک فکری شما عرضه میکنم تایید یا رد نمی کنم، میگم فقط بهش بیاندیشید و بعدا اگه خواستید بیشتر مطالعه کنید یا این مجموع مباحث رو دنبال کردید خب منم سعی می کنم مباحث بیشتری بگم، این overview effect رو دیوید یادن مطرح کرده همونی که کتابش رو قراره بعد از این کتاب به بحث بگذارم، دیوید یادن اومده توی افرادی که کره زمین رو از بیرون جو دیدن یک مقدار مطالعه کرده به بیان ساده تر فضانوردها و این عددم من نمیدونستن من فکر کردم خیلی تعداد بیشتر باشه ولی از کل تاریخ بشر تا چکنون فقط 700 نفر هستند که کره زمین رو از بیرون دیدن، حالا اون کسایی که رو ماه رفتن، اونایی که در مدار زمین گشتن از یوریگاگارین بگیر تا بعدی ها 700 نفر هستند که کره زمین رو از بیرون دیدن و این در واقع کره زیبای آبی رو دیدن چیزی که یادن اشاره میکنه اینه که اکثریت قاطع اینا گفتن دیدن زمین از بیرون جو یک آو غیر قابل رقابت هست یک آو خیلی شدیده یک احساس حیرن خیلی شدیده و تقریبا همهی اونا ادعا کردن یک اثر درمانی و به اصطلاح تراپوتیک براشون داشته، بعد از اون خیلی آرومتر شدن، بعد از اون خیلی معنوی تر شدن بعد از اون خیلی از اضطراب ها و افسردگی هاشون کاهش پیدا کرده، این ادعاییست که دیوید یادن میکنه و اسمش رو گذاشته The Overview Effect حتی من دیدم در نقد این ادعا یه عده نوشتن که ببین ممکنه پشت این داستان این شرکت هایی باشن که اخیرا دارن سرمایه گذاری میکنن که شما رو به عنوان فضانورد خصوصی یا تفریحی به بیرون زمین بفرستن و سعی دارن به این ابر پولدار ها این رو در واقع عرضه بکنن که ببین اگه میخوای از در معنوی یه جهش عمده پیدا بکنی از در سلامت روان خوب بشی افسردگیت خوب بشه یه راهش اینه که بری زمین رو از بیرون جو نگاه کنی و این باعث میشه که دیگه تو زندگیت احساس های منفی نداشته باشی، سلامت روان پیدا بکنی و غیره. البته ببین مثلا روشی که دیوید یادن به این رسیده خب یه مقدار ابهام داره مثلا فضانورد ها گفته خیلی از سلامت روان بالایی بعد از سفرشون برخوردار شدن ولی فراموش نکنید فضانورد ها رو غربالگری های خیلی شدید دارد یعنی افرادی فضانورد میشن که سابقه بیماری های عمده نداشته باشن بیماری های روان پزشکی نداشته باشن افکار خودکشی نداشته باشن و غیره و تازه یه اشاره دیگه هم کرده که دوتا از فضانوردها یکی یوری گاگارین و دیگری باز آلدرین همونی که اون عکس معروفش هست حالا توی اون یکی کتاب براتون توضیح میدم که دستش اینجوری هست و نیل آرمستانگ عکس رو ازش گرفته روی کره ماه این دوتا بعد از اینکه برگشتن خیلی افسردگی های شدید پیدا کردن و الکولیک شدن و مشکلات جدی پیدا کردن پس لزوما هم اینجوری نیست که یک درمان صد در صد افسردگی یا احساس های سرخوردگی باشه ولی در هر حال میگن یکی از اون پدیده هاییه که خیلی جذابه و افراد میگن اون یه لحظه که اونو دیدیم یک انگار تحول عمیق وجودی پیدا کردیم یک تولد دوباره پیدا کردیم و اصلا یه آدم دیگه شدیم به این پدیده میگن The Overview Effect خب در ادامه بخشهایی از کتاب به این بحث میپردازه که خب ما گفتیم شگفتی و حیرت های دیگه ای داریم تا اینجا راجع به مناظر طبیعی بود راجع به همبستگی بود راجع به همزمانی حرکتی دسته های انسانی بود راجع به امور مذهبی و عبادی بود بخشهای بعدیش به در واقع طراحی های بصری و موسیقی و هنر میپردازه منتهی اینجا باید این رو خدمتتون بگم اگر شما میخواید به اثر روانی هنر، نقاشی ها موسیقی ها بر روی ذهن و ایجاد شگفتی اطلاعات بیشتری کسب کنید من قویا توصیه میکنم کتاب How Art Works الین وینر رو در واقع مطالعه بفرمایید به نظر من خیلی حرفهای تره، خیلی عمقیتره و خیلی توضیحاتش مستنده، البته من این رو در قالب چندین ویس خدمتتون ارائه کردم مربوط به حدود دو سه سال پیش میشه، تحت عنوان نگاهی به کتاب هنر چگونه اثر میکند، فکر میکنم اینجا خیلی توضیحات عمیقتری راجع به این مسائل داده و باید اینجا این ایراد رو به کتاب کلزنر بگیرم در بخشهاییش ضعیف عمل میکنه احساس کردم که به عمق نرفته مطالعات جدی رو مطرح نکرده و بیشتر جسته و گریخته به چند پدیده اشاره کرده، اگه خاطرتون باشه من تو کتاب نقد کتاب الین وینر به چند حالت اشاره کردم مثلا سندروم استاندال هست، که سندروم استاندال برمیگرده به اتفاقی که برای استاندال نویسنده معروف افتاده وقتی که رفته به باسیلیکا دی سانتا کروچه، که اونجا که رفته یه احساس آوگونه پیدا کرده اشک ریخته احساس کرده اصلا یه تحول عجیب معنوی پیدا کرده یا میدونید داستایوفسکی با دیدن این نقاشی معروف هانس هولباین در واقع کهین کوچکتر body of the dead christ این حالت رو تجربه کرده و در کتاب الین وینر به صورت مبسوط توضیح داده که افراد میتونند در مواجه شدن با صحنه های هنری اون احساس های خیلی عمیق حیرتزدگی رو تجربه بکنند و مطالعات زیادی رو ارائه داده آمار های خیلی جالبی رو داده و حتی مصادیق اون رو هم مطرح کرده یکی از مصداق ها در واقع یک جایی هست در هوستن تگزاس که به chapel یا اون حالا اسمش رو بذاریم عبادتگاه روتکو معروفه که چند تابلوی در واقع اسمش هم تابلو نمیشه گذاشته چند رنگامیزی هست که افراد میرن اونجا میگن واقعا دچار همون احساس مورمور میشیم گزگز میکنه و اون محور بدنمون احساس میکنیم تغییر کرده و بعد که میایم بیرون اون تغییر معنوی روحانی رو تجربه میکنیم. حالا آیا این به قول بعضی هم میگن تلقینه، آیا انتظارات افراده؟ آیا به شخصیت زمینهای افراد برمیگرده؟ آیا ماهیت خود این هنرهاست که این کار رو میکنه؟ اینا رو الین وینر به نظر من با عمق بیشتری بحث کرده من اینجا اون رو تکرار نمی کنم توی اون مجموعه در واقع هست و میدونید که یکی دیگه از اون پدیده هایی که یک آو نوستالژیک غمالود ایجاد کرد دستمایهی کتاب معروف کالساگان شد میدونید وقتی سال 1990 ویجر در واقع از کنار زحل داشت رد میشد کالساگان اصرار میکنه که سر این سفینه فضایی رو برگردونید از زمین عکس بگیره که البته ناسا تا مدتها مخالف بود میگفت این ارزشی نداره این یک عکس خیلی مبهم میفته ولی اون گفت ارزش معنوی داره ارزش ایجاد حیرت و اون احساس آو داره و این عکس معروف ویجر رو داریم که الان در اسلاید 75 میبینید که دستمایه کتاب او شد تحت عنوان Pale Blue Dot در واقع نقطه آبی کمرنگ و خیلی از افراد وقتی این عکس رو دیدن به نظر اومد پیشنهاد کالساگان بسیار پیشنهاد درستی بوده، یک تحول معنوی عجیبی در انسانها ایجاد کرد که ببین این سیاره ماست، این همه که ما احساس عظمت و قدرت و اقتدار و جاه طلبی و حرص و طمع و اینا داریم کلش نگاه کن یک در واقع نقطه آبی کمرنگی هست تقریبا شبیه هیچه پس اون فروتنی خودمون رو در مقابل عظمت جهان باید حفظ بکنیم و به خیلی ها این الهام بخش بود و یک نوع بیداری معنوی ایجاد کرد، میدونید که بعدا این کار عکس تکرار شد توسط در واقع اون فضاپیمای کاسینی که میخواست هویگنس رو بفرسته که فرود بیاد روی اون ماه زحل تایتن، اونم باز توصیه کردن که یه عکس بگیره که یه عکس بهتر داریم این عکس 2013 هست اون عکس 1990 بوده که باز اون لکه آبی کوچولو رو شما میبینید که الهام بخش خیلیها شد و خیلیها با اون یک احساس شگفتی و آو تجربه کردن، خب در مجموع این خلاصهای بود از کتاب آو داکر کلزنر باید به چند تا نقطه ضعف کتاب هم اشاره کنم یکی این که خدمتتون گفتم به مبحث هنر میرسه به تصاویر بصری میرسه به موسیقی میرسه خیلی به نظر نمیاد که داده های مستند ارائه میده بیشتر به کلی گویی میپردازه، دومین نکتهای که به نظر من کتاب رو برای خوانندهی لااقل ایرانی و فارسی زبان یه مقدار کسل کننده میکنه اینه که خیلی از مصداقهایی که مثالهایی که میزنه برای ما مانوس نیست از شعرای خودشون نویسندگان خودشون مناظر خودشون وقایعی که در فرهنگ اونا هست برای همین حتی اگر کسی در صدد ترجمه این کتاب هست یه ذره باید تامل کنه که آیا این همهی کتاب خواننده پیدا خواهد کرد یا نه البته شاید من یک بخش عمدش هم اینه که من با این نویسنده ها با این شعرا کمتر آشنا هستم در نتیجه برای من یه احساس ارتباط ایجاد نکرد ولی احساس کردم که کامل حق مطلب رو ادا نکرد یه جاهایی فقط اومده یه بریده هایی از نوشته های نویسندگان یا خاطراتشون رو مطرح کرده که از جنبه علمی خالصش یه مقدار میکاهه اون رو به یک اثر علمی هنری تقلیل میکنه منتهی خب هنری که شاید برای فرهنگ ما خیلی ارتباط عاطفی نشه باهاش فرا گرفت. و سومین بخشش اینه که البته خب بخش انسانیه و خیلی بخش منفی نیست ولی اون رو از اثر علمی یه مقدار دور میکنه اینه که خدمتتون گفتم بیشتر به نظر میاد یک سوگنامه هم هست، یک سوگنامهای از فوت برادرش که در هر فصل مرتب برمیگرده خاطرات خودش با برادر رفته بودیم دریا با برادر چجور بزرگ شد، نمیدونم لحظهی مرگش چه کار کرد یعنی به نظر میاد یک تلفیقی هست از یک کتاب علمی از یک کتاب هنری و یک بیوگرافی از احساسات خود نویسنده، برای همین اگر شما به دنبال یک کتاب خالص علمی هستین که در مورد روانشناسی پدیده آو و سایر احساسهای در واقع معنوی بخوایید اطلاعاتی به دست بیارید کتاب بعدی که میخوام خدمتوتن معرفی کنم به نظر من درسیتره و تعداد فکت ها تعداد مستندات خیلی بیشتری رو داره The Varieties of Spiritual Experience تنوع تجارب معنوی و روحانی از دیوید یادن هست که اون کتاب رو بعد از این خدمتتون در فایل جداگانهای معرفی خواهم کرد تا قسمت بعدی شما رو به خدا میسپارم خدا نگهدار.