شماره 344: کتاب تنوع تجربه معنوی و روحانی

پادکست دکتر مکری
اردیبهشت 1402

شماره 344: کتاب تنوع تجربه معنوی و روحانی

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 344: کتاب تنوع تجربه معنوی و روحانی
Loading
/

متن پادکست

خب اگر موافق باشید بخش سوم بررسی کتاب تنوع تجربه‌های معنوی و روحانی رو دنبال کنیم! دو بخش در خدمتتون بودم، این بخش آخرش خواهد بود و چند مبحث دیگر رو خدمتتون ارائه میدم و به یک جمع‌بندی امیدوارم برسم! خب در ادامه این یادآوری رو خدمتتون داشته باشم که این کتاب چون از دیدگاه Noroscience، علوم اعصاب هم نوشته‌شده خیلی به مباحث مغزی هم می‌پردازه و در واقع نویسندگان در انتهای هر فصل سعی می‌کنند شواهد علوم اعصاب، تصویرسازی مغزی و درواقع ویژگی‌های نوروپسیکولوژی مغز رو هم در رابطه با این تجربه‌ها ارائه بدند و من خیلی با این جزئیاتش خسته تون نمی‌کنم چون خیلی شباهت داره یافته‌های هر فصل و بسنده می‌کنم به ارائه دادن چند تا مقاله‌ای که خیلی مورد استناد اونا قرار گرفته و به‌نظر من اگر خواستید بهش ارجاع کنید، رجوع کنید و در واقع متنش رو دقیق‌تر مطالعه بکنید این‌ها موارد خوبی هستند! یکی از مقالات اینه: The spiritual brain مغز معنوی یا مغز روحانی که در ژورنال نورون 2010 چاپ‌شده می‌دونید ژورنال نورون یک ژورنال معتبر در حوزه نورولوژی، علوم اعصاب و بررسی کارکردهای مغز است، در این مقاله اومده تعدادی از کیس‌هایی رو که دچار ضایعات مغزی بودند و هم‌زمان این ضایعات مغزی باعث افزایش احساس‌های معنوی که تو چند جلسه قبل بحث کردیم شدند رو به بررسی گذاشتیم، ببینیم یافته‌های این مقاله چه هست؟! اینا اومده از نظر جایی‌که ضایعات وجود دارند، ضایعات مغزی به‌ویژه گلیوماها رو بررسی کرده گلیوماها می‌دونید که درواقع تومورهای بدخیم مغزی هستند که از سلول‌های گلیال نشأت میگیرند و در بسیاری از موارد لازم هست که جراحی بشن و مورد درمان با اشعه و شیمی‌درمانی قرار بگیرند! چیزی که در این مقاله اشاره کرده طیف‌های متعددی از گلیوما ها و همچنین تومورهای دیگه‌ای مثل من مننژیم و این‌ها را بررسی کرده و یافته‌ ی جالب اون‌ها رو شما در اسلاید 79 و 80 می‌بینید برای اون‌ها که دارن تصویری این مباحث را دنبال میکنند من توضیح بدم خدمتشون، چیزی که بررسی کردند اولاً دیدن که خب گلیوماها به‌خصوص گلیوماهایی که با تهاجم بالا همراهند و به‌همراه تخریب درواقع قسمت‌های عمده‌ای از سلول‌های عصبی و بافت مغز همراه هستند، اگر در محل‌های خاصی باشند می‌تونند باعث افزایش اون تجاربی بشن که ما تو چند جلسه قبل صحبت کردیم و نه‌تنها گلیوماها باعث این قضیه می‌شن بلکه اگر او جراحی هم بشند و بخش‌هایی از مغز که گلیوماها قرار دارن رو خارج کنند، ممکنه که باز به تشدید تجربه‌ی این حالات منجر بشه و در واقع این سوال ممکنه این‌جوری مطرح بشه که چی جوری هست که آسیب دیدن بخشی از مغز یا برداشتن بخشی از بافت‌های مغز باعث افزایش این تجارب می‌شه!؟ توضیحی که نگارندگان دارند به این صورت است که درواقع اون بخش‌هایی مغز نقشی مهار رو دارند بر روی کانون‌های دیگر مغزی و درواقع مانع این هستند که خیلی از این تجارب خاص درواقع به خودآگاه بیان و وقتی‌که اون بخش‌ها آسیب می‌بیند یا به واسطه جراحی برداشته می‌شند به نوعی اون مهار از قسمت‌های دیگر مغز برداشته می‌شه و افراد با یک افزایش پیدا کردن معنی در وقایع تصادفی اطرافشون، از دست دادن اون حس مرزبندی روی اندام‌ها شون و احساس‌های درواقع یکی شدن با جهان و همچنین حالت‌های مکاشفه و شهود گونه می‌شند! به‌صورت اخص در اسلاید شماره 80 اون کانون‌ها رو شما می‌بینید، دو کانون خیلی پررنگ است که اگر در اون به‌عنوان مثال گلیوماها ظاهر بشن یا جراحی صورت بگیره با یک افزایش قابل‌توجه حالت‌های معنوی همراه هستیم، یکی درواقع IPL هست Inferior parietal lobeقسمت پایینی درواقع لوب آهیانه‌ی سمت چپ رو داریم و از اون طرف شکنج دندانه‌دار، Angular Gyrusسمت راست رو داریم که اگر شما در این اسلاید مشاهده بفرمایید اون قسمتی رو که با رنگ قرمز نشون داد اون گلیوماهایی که در اون کانون‌ها بودند و جراحی در آن‌جا صورت‌گرفته، به‌طرز معنی‌داری نمره self transcendence اون حالت‌های احساسات متعالی، احساس معنوی در افرادی که اون ضایعات را دارند افزایش پیدا کمیکنه! پس این یک بحثی بود و تو این مقاله شما می‌تونید یک مرور اجمالی ببینید به یافته‌هایی که در حوزه علوم اعصاب وجود داره که ضایعات درچه کانون‌هایی می‌تونه باعث افزایش این حالات بشه! پس ما در مغزمون یک مراکزی داریم که این‌ها به نوعی می‌شه گفت یک ترمز می‌ذارند، یک مهار می‌ذارن بر این احساس‌ها و وقتی این ترمزها برداشته می‌شه افراد ممکنه افزایش این تجارب را داشته باشند خب پس این اشاره‌ای بود من خیلی دیگه به جزئیاتش نمی‌پردازم اونایی که اصل کتاب رو مطالعه کنند می‌بینند پر از نمودار، عکس و تصویرسازی مغزی هست که کانون‌های مختلف نشون داده و یک نکته هم خودمونی بهتون بگم خیلی موارد جمع‌بندی و اون متاآنالیز هایی که صورت میگیره خیلی از این یافته‌ها را در شک‌وتردید قرار میده! یعنی شما متوجه می‌شی که آره! یه سری یافته میگند این کانون مغزه! یه سری یافته میگن این کانون مغزه! آخرشم میگندد: مبهمه به‌درستی نمی‌دونیم کجاست! به همین دلیل من فکر میکنم حافظه‌ی خودتون رو خیلی درگیر حفظ کردن این کانون‌ها نکنید فقط بدونید که مطالعات در این حوزه جریان داره، ادامه داره و عده‌ای سعی دارند که ببینن کجاهای مغز است که بیشتر تحریک بشن یا تخریب بشن؟ این اتفاقات کم‌وزیاد می‌شه! خب در ادامه به کارهای دیگر دیوید یادن بپردازم یکی از کارهایی که گفته‌ام و در واقع او در این حوزه بسیار فعال هست و مقالات متعددی داره من مقالات را از درواقع کتاب جدا کردم استخراج کردم و نمودارهای اون رو خارج کردم که اگر خواستید یک مشاهده بکنید به جمع‌بندی و کارهایی که او انجام داده! یکی از کارهای او درواقع اشاره‌ای داره به یک پژوهشی که silo sibin بر روی افراد مختلف امتحان کردن و ببینند که چه اثراتی به‌جا می‌ذاره؟! و این مقاله رو توصیه می‌کنم چون ببین دیدند که حتی توی قسمت پیام‌ها خیلی راجع‌به این قضیه سؤال شد که روانگردان‌ها آیا می‌توانند کمک‌کننده باشند برای این‌که ما این حالت‌های معنوی رو در خودمون تشدید بکنیم؟! و درواقع مانع حالت‌هایی مثل افسردگی و اضطراب و اینا بشه! تو چند دقیقه آینده می‌خوام جمع‌بندی آن‌چه در این‌مورد می‌دانیم رو برای شما ارائه بدم، منتها قضاوتش با خود شما ! در این مقاله 2006 کاری که کردند مقاله Griffith معروفه! اومدن برای اولین‌بار به‌صورت میشه دو سو کور انجام دادند، ببینید بخش عمده ای از مطالعاتی که بر روی روان گردان‌ها صورت میگیره یک ایراد بسیار جدی داره! اینه که به روان‌گردان رو میدن میگندد استفاده کن! بگو چه حالتو داشتی! خب این‌جا سوال پیش میاد که فرد باید این‌ رو درواقع تمایز بذاره اون اثر مستقیم روان‌گردان به‌عنوان مثال در این‌جا psilocybin یا همون قارچ جادویی با اون انتظارات و جنبه‌های دارونما و تلقینی اون! یه نفر اگر باور داره که من از این‌ها استفاده کنم همه زندگیم خوب می‌شه همه درواقع مشکلاتم فراموش می‌شه! خب انتظار وجود داره که با تجربه کردن چند درواقع میلی‌گرم از این ترکیبات این اتفاق ها براش بیفته، پس می‌دونید در طب لازم هست که آزمایش‌ها به‌صورت دو سو کور باشه یعنی هم فردی که داره از اون ماده استفاده می‌کنه و همان فردی که داره فرد استفاده کننده رو ارزیابی می‌کنه و معاینه می‌کن ندونه که اون فرد آیا ماده استفاده کرده یا یک دارو نما استفاده کرده؟ بازتوی روانگردان‌ها ما یه مشکل دیگه داریم! خب شما می‌تونی بگی بیا این رو استفاده کن ولی ندونه که این psilocybin یا فرضاً آرد نشاسته است برای اینکه درواقع گمراه بشه! خیلی از افراد وقتی روان‌گردان استفاده می‌کنند همان صداها، احساس‌ها و تغییراتی که هست اون‌ها رو درواقع به این‌سو می‌کشونه که ها! این پس placebo نبوده! ماده اصلی بوده! یعنی میدونی چیه؟ یعنی به‌راحتی نمی‌تونی کورش کنی! نمی‌تونی درواقع نسبت‌به نتیجه آزمایش او را درواقع گمراه بکنی! پس مجبورند یه کار دیگه بکنند از یه داروی دیگه‌ای استفاده کنند که اون هم اثراتی داشته باشه که اون اثرات فرد رو به نوعی گمراه بکنه که ندونه آیا داره اون روان‌گردان موردنظر رو استفاده می‌کنه یا نه! خب این‌جا از چیزی که استفاده کردن متیل فینیدیته! همون ریتالین چون ریتالین هم بالاخره وقتی افراد استفاده می‌کنند احساس گرما می‌کنند ، احساس تپش قلب می‌کنند و اگر فرد آشنا نباشه با اثرات هرکدوم نمی‌دونه psilocybin استفاده کرده یا متیل فنیدیت! کاری که کردند اومدند بین این افراد درواقع 24 نفر شرکت‌کننده، به‌صورت تصادفی به یه عده psilocybin دادند، به یه عده درواقع متیل فنیدات دادند و بعضی چیزها رو تو اینا سنجیدن! شما در اسلاید 81 اون در واقع خطوط مشکی مواردی هست که افراد psilocybin دریافت کردند و اون خطوط درواقع هاشورخورده ی خاکستری اون‌هایی هست که متیل فنیدات مصرف کردند و ازشون سوالاتی کردند مثلاً ببینید یه چیزی حدود 15 درصد اون‌هایی که psilocybin مصرف کردند گفتند این یگانه تجربه‌ی غریب زندگیم بود! Single most یعنی یگانه تجربه‌ ی… مثلا ازشون پرسیدن که شما تجارب معنی دار، تجارب به نوعی رازآلود تو زندگی تجربه کردی! خب مثل کدومش درواقع مهم‌ترین بوده؟ پونزده درصد اون‌هایی که به psilocybin استفاده کردند گفتند این! این کاری که کرده تو عمرم هم‌چین تجربه‌ی معنوی نداشتم! و باز نگاه کنید یه چیزی حدود 55 درصد گفتن among top five در میان پنج‌تای اول! یعنی اگه من تو عمرم پنج تا تجربه ی رازآلودِ غریبِ معنوی داشتم یکی از اونا همینی بود که من با این دارو امتحان کرد!م در مقابل نگاه کنید او گروه که متیل فنیدات گرفته فقط ده درصدشون این حرف رو زدند! بعد این تجربه در میان ده درصد تجربه اول باشه و یا این‌که تو پنج سال اخیر یه تجربه‌ای باشه که هیچی شبیهش نبوده! پس تقریباً این مقاله 2006 این یافته رو داری که اگر افراد بیاند psilocybin استفاده بکنندف یک درصد قابل‌توجهی نزدیک هفتاد هشتاد درصدشون میگند این یک تجربه خیلی مهم معنی‌دار بود تو زندگیم! و تو عمرم خیلی یک کم شبیه اینو دیده بودم یا حتی یه درصدی خواهند گفت که اصلاً شبیه این رو ندیده بودم! خب پس این تا حدی تأیید می‌شه اما بیاین ببینیم دیگه چه ما مطالعاتی هست mystical-typr experiences occasioned by psilocybin mediate the attribution of personal meaning and spiritual significance 14 months later تو همون گروهی که درواقع اون تجربه رو کردند و بهشون psilocybin دادن! همین magic mushroom رو دادن، اتفاقی که افتاده اینه که افراد بعداز چهارده ماه اینا رو پیگیری کردن، کماکان اومدن گفتن که آره! یک تجربه‌ی خاص بود یعنی نظرشون عوض نشده بود و نکته جالبی که وجود داره اینه که وقتی ازشون از این پرسش‌نامه‌های رازآلود می‌گرفتند، همین تجارب معنوی که گفتم تو دو جلسه اخیر راجع ‌بهش صحبت کردیم چقدر تجربه کردن تقریباً به‌طرز معنی‌داری نسبت‌به اون‌هایی که این ماده رو امتحان نکردن گزارش دادند که تجارب معنی‌دار و اون احساسات رازآلودشون در زندگی افزایش پیدا کرده! شما در این اسلاید83 این مورد رو می‌بینید! ببینید اون‌هایی که psilocybin گرفتند چه دو ماه بعد چه چهارده ماه بعد تقریباً اون نمره تجارب رازآلود یا mystical شون از 210 که در جمعیت عادی بوده! عذر میخوام حدود دویست که در کالج جمعیت دانشجویان بوده افزایش پیدا کرده به یه چیزی حدود 240 تا 250 یعنی می‌شه گفت حدوداً بیست و پنج تا پنجاه درصد ما شاهد افزایش نمرات افراد بر روی شاخص‌های اون مقیاس‌های رازآلودگی هستیم و این اثر ماندگاره! چه بعد از دو ماه چه بعد از چهارده ماه! پس تا این‌جای کار می‌تونیم این جمع‌بندی رو خدمت دوستان ارائه بدیم که آره! یه چیزهایی مثل magic mushroom وقتی افراد استفاده کنند اون تجارب mystical یا تجارب رازآلود شون یه درصد قابل‌توجهی تکون می‌خوره و این تکان خوردن می‌بینیم در دو ماه تا چهارده ماه که اینا رو دنبال کردن، باقی می‌مونه! باز در اسلاید بعد شما می‌بینید که نه‌تنها باعث افزایش اون تجارب رازآلودشون شده یه عده‌ای گفتند که باعث تغییر مثبت تو رفتارشون شده، یه عده هم گفتند رضایت از زندگی‌شون بهتر شده! این‌ها همه‌اش چهارده ماه بعد از استفاده هست و باز نکته مهم دیگری که من در اسلاید 85 گذاشتم اینه که درواقع تجربه رازآلود در زمان استفاده هم‌بستگی زیادی با استمرار حالات رازآلود حدود چهارده ماه بعد داره! باز یافته‌های علمی اینو میگند میگندد اگه اون لحظه استفاده کردی و اون لحظه تجربه رازآلود پیدا کردی اون موقع این استمرار پیدا می‌کنه اگه اون لحظه بهت اثر نکرد دیگه بعداً انتظاری نداشته باش که اثر بکنه، پس درواقع تو اون لحظه افراد باید این تجربه‌ای رازآلود رو ببینن که چهارده ماه بعد شاهد بهبود رفتارشون بشن، بهبود حالت‌های خلقی شون بشن و یه مقداری حالت‌های معنوی‌شون افزایش پیدا بکنه و مهم اینه که اون تجربه‌ای رازآلود در بدو استفاده باشه، شما در اسلاید 85 قسمت پایین نمودار چیزی که می‌بینید اگه فقط تپش قلب پیدا بکنند، فقط هیجانی بشند، فقط نئشه بشند، فقط احساس کنند که شنگول شدن، این کمکی نمی‌کنه! یعنی در پایین اسلاید شما مشاهده می‌کنید که خط صاف است یعنی افزایش حالت‌های معنوی با گذشت زمان ارتباطی نداره! با صرف اثر کردن اون ماده روان‌گردان! باید در لحظه‌ای که استفاده می‌کنند حتماً اون تجارب معنوی رو داشته باشند، منتها سریع نریم جلو، این‌جا می‌تونه بسیار باعث سوء برداشت بشه! من باید هشدارها رو بدم، علم رو دارم بی‌طرفانه خدمتتون می‌گم ولی چون ممکنه نقش درمانی و بالینی داشته باشه باید اون هشدارهای لازم رو بدم اولاً اینا رو اومدن تو جمعیت کاملاً غربال شده امتحان کردند! خب! یعنی دانشجویانی که سلامت داشتن، افکار ناراحت‌کننده و بیمارگونه نداشته‌اند، در معرض رفتارهایی مثل خودکشی و آسیب به خود یا افکار بسیار مشکل‌ساز روان‌پزشکی نبودند، پس می‌شه گفت تقریباً در یک جمعیت سالم نخبه امتحان شده این اگر به جمعیت‌های دیگه افرادی که از زندگی سرخورده هستند، افرادی که افسردگی مزمن دارند، افرادی که احساس می‌کنند زندگی‌شون به ته خط رسیده! لزوماً این جواب‌ها بدست نخواهد آمد و اطلاعات ما در این مورد ناقصه! پس اگه کسی میگه من تو زندگیم خیلی آسیب دیدم، خیلی سرخورده هستم به ته خط رسیدم! بیام با اینها درمان بشم، می‌گم این شواهد اینو نشون نمی‌د،ه این تو جمعیت عادی اومده بررسی کرده! این نکته اولش، نقطه دوم درسته که اومدن دو سو کورش کردند خب یعنی به یه عده متیل فنیدات دادند به یه عده… (متیل فیدات همون رتالینه!) به یه عده psilocybin ‌دادند ولی فراموش نکنید در بسیاری از این آزمون‌ها باوجود اینه که کپسول‌ها رو عین هم درست می‌کنند و به فرد نمیگند کدومشه و اون کسی هم که حتی داره تجویز می‌کنه نمی‌دونه که قضیه درز پیدا نکنه! باز حدسیات افراد در بسیاری موارد درست درمیا،د یعنی تو این مقولات لازمه انتهای کار از طرفم سوال کنن: ببین! درسته که ما به‌صورت کپسول گمنام بهت دادیم ولی خودت فکر می‌کنی کدوم بود؟! اگر طرف درست حدس بزنه یا درصد زیادی‌شون درست حدس بزنن اون موقع باز پژوهش زیر سوال میره چون شما نخواهید دونست که اثر مستقیم اون ماده اس؟! یا انتظارات و باورهای فرهنگی و ایناس؟! طرف از همه شنیده که اگه بری magic mushroom استفاده بکنی، احساس روحانی پیدا می‌کنی و این کمک می‌کنه که تو زندگیت پیش بری و جلو بیفتی! خب همین کافیه برای‌اینکه نتیجه رو مخدوش کنه! من در چندین فایل و اثر دارونما به‌صورت مبسوط اشاره کردم و شما وقتی نگاه می‌کنید اصلاً نمی‌تونید باور کنید که این‌قدر باور ما، انتظارات ما پیش‌داوری‌ها ما در این قضیه نقش داشته باشند! خب باز پدیده‌ای رو که ما داریم می‌بینیم تو مقاله‌ای دیگری که باز همون گروه هستند phenomenology and neural correlates درواقع اثرات تجارب mystic و هالو سینوژنه این ترکیبات روان‌گردان! باز شما همیمجور که هست مشاهده می‌کنید اون تجربه رو وقتی من دارم، چهارده ماه بعدم اون تجربه ادامه پیدا خواهد کرد! پس اگه اول کار اثر نکرد دیگه بعداً اثر نخواهد کرد باید در همون لحظه من تجربه‌ ی معنوی رو داشته باشم تا بعداً اثر کنه! باز در اسلاید بعدی شما رابطه ی دوز رو می‌بینید که از پنج میلی‌گرم شروع شده تا سی میلی‌گرم افزایش پیدا کرده و دیدند یک رابطه خطی با دوز داره! معمولاً این قضیه استفاده می‌شه تو مقالات وقتی میگند با دوز رابطه داره که بگند اثر ماده است تا اثر انتظارات، این معمولاً به این دلیل مورد استناد قرار میگیره چون میگه اگه انتظار طرف بود، زرف ممکنه نوک زبونش هم زده و یا اصلاً خیال کرده استفاده کرده کافیه! دیگه ربطی به دوز نداره! ولی وقتی به‌صورت خطی با دوز افزایش پیدا می‌کنه این رو باز یک سندی در جهت تأیید این میارن که اثر شیمیایی ماده است نه انتظارات فرهنگی! چون طرف دیگه نمی‌دونه چند میلی‌گرم که گرفته!! و از پنج افزایش پیدا کرده تا سی می‌بینید هرچی رفت بالاتر، تجربه حالت‌های رازآلود بیشتر بودن! و در واقع در اسلاید بعد شما یک رابطه معکوس می‌بینید بین مقیاس اضطراب هامیلتون، پنج هفته بعد از اون جلسات استفاده و اون احساس‌های رازآلود که در هنگام استفاده داشتند، شما میبینید رابطه معکوسه یعنی هرچه از شما احساس راز آلودگی بیشتری بکنیم پنج هفته بعد حالت‌های اضطرابت کم‌تر می‌شه! و درواقع پس لازمه ی اینه که برای اضطراب و افسردگی را در هفته‌های بعد اثر کنه اینه که درهرحال باید داشته باشید! این جمع‌بندی بود از کارهایی که این گروه کردند، باز هشدار دیگری خدمتتون بدم، ببین! بسیاری از نویسندگان این مقالات که من در واقع آدرس مقاله رو پایینش گذاشتم باز اکثراً یک گروه اند! مثلاً Griffith است، barret است. و همشون از یه جا میان! شما ممکنه دچار این درواقع شک بشید که خب همه‌شون یه گروهند پس ممکنه به نوعی دارن یه اشتباه رو می‌کنند یا همسو دارند نتایج رو استخراج می‌کنند! اینم می‌تونه باشی و در واقع آیا سوال با توجه به‌همین یافته‌های محدود آیا برای این‌ها جنبه درمانی وجود داره؟ جوابش خیلی پیچیده است! فعلاً از نظر سازمان‌های دارو و غذا هم‌چین چیزی تأیید نشده تو قالب پژوهشی بوده! دو: در جمعیت‌های سالم امتحان شده، روی بیماران به‌صورت جدی امتحان نشده! من در مبحث ژورنال کلاب ها که می‌تونید توی یوتیوب ببینید، ژورنال کلاب اول به‌همین مسئله اشاره کردم یک گروه خیلی محدودی روی افراد افسرده امتحان کردند ولی اون بسیار ایراد داره! مثلا تو همون ژورنال کلاب اشاره کردم که اصلاً دو سو کور نیست یعنی به یه تعداد آدم افسرده، اون ماده رو دادند! بعد اونا گفتند حالمون خوب شده! خب این میتونه می‌تونه جنبه تلقین داشته باشه! جنبه باورات رو داشته باشه! پس آزمایش‌ها روی افرادی که بیماری دارند خیلی نیست! سه: لازمه‌ای که این ترکیبات باید اثر بکنند این بود که حتماً باید در اون لحظه اون احساس‌هایی مثل حیرت awe! اون احساس‌های معنوی ،اون پیدا کردن معانی و اینا رو تجربه بکنند، در غیر این صورت اثر نمی‌کرده! یعنی این‌گونه نبود که من بخورم بعد دلم خوش باشه که خوب می‌شم باید اون فاز معنوی رو تجربه می‌کردند، پس این‌جا من می‌تونم یه هشدار به دوستان بدم! به‌نظر میاد اگر شما بتوانید به هر طریقی اون فاز معنوی رو تجربه بکنی همین نتایج رو داری! پس حالا که علم ناقصه چرا ما از راه‌های شناخته‌شده و راه‌های کم عارضه تر به این قضیه نپردازیم؟! البته یکی از کم عارضه تریناش اینه که سوار سفینه‌ی فضایی بشیم و بریم از بیرون جو کره زمین رو نگاه کنیم ولی اون هزینش خیلی زیاده و 700 نفر بیشتر این قضیه نصیبشون نشده ولی حالت‌های ساده‌ترش رفتن به طبیعت، مشاهده ی درواقع گردهمایی‌های انسانی، تمرکز روی حالت‌های معنوی اون‌ها، مشاهده ی آن صحنه‌هایی که آو ایجاد می‌کنه! اون‌ها هم همین‌گونه خواهد بود و بالاخره به‌عنوان یک روان‌پزشک این رو خدمتتون بگم که بسیاری از حالت‌های روان‌پزشکی ما مثل افسردگی و اضطراب و این‌ها خیلی کم پیش میاد با یک پدیده معجزه‌گونه خوب بشه و اون‌هایی که اتفاقاً دنبال این حالت هستند، امکان این که بهبود پیدا کنند، کم‌تره! بدونید اضطراب ما افسردگی ما با تلاش و تمرین گذشت زمان و تدریجی خوب می‌شه، پس اون‌هایی که دنبال این هستند من یه دود بگیرم، یه‌دفعه همه‌چی دنیای من درست می‌شه و من از یک آدم ناامید سرخرده ی منفی‌باف تبدیل به یک آدم پرانرژی باپشتکار می‌شم، من به این شک دارم، به همین دلیل من این پژوهش‌ها را با دیده ی انتقادی نگاه می‌کنم، من فقط این حس رو داشتم که دارم کتاب رو براتون توضیح میدم، پس وظیفه دارم یافته‌ها را خدمتتون بگم و بقیه‌اش رو به تعقل و اندیشه و تفکر نقاد خودتون واگذار کنم، اگر نظر شخصی من رو می‌پرسید من می‌گم نه! از این راه سعی نکنید اگر مشکلات روان‌پزشکی دارید، اون رو درمان کنید بزارید علم بیشتر رشد بکنه و تو ذهن‌تون هم باشه خیلی بعیده با یه چیزی بیرونی ناگهان همه ی مشکلات من حل بشه شاید بعداً تونستم بعضی مواد اینا رو استخراج کنند و در قالب دارو به افراد بدهند ولی الان در مراحل پژوهش است ولی خواستم شما را از این قضیه مطلع کنم باز البته کتاب‌هایی در این مورد نوشته‌شده! یه عده که بی‌محابا تر بودند و می‌شه گفت به نوعی هیجان طلب تر بودند مثل Michael pollan کتابی داره تحت عنوان “How to change mind?what the new science of psychedelics teachs us about consciousness, dying, addiction, depression, and transcendence” خب این خیلی از نظر علمی هم‌سطح با کتاب دیوید یادن نیست ولی تقریباً یک کتاب پرفروشی شده و از این درواقع این‌گونه کتاب‌ها الان درحال افزایش است که یه عده میگند با استناد به‌همین پژوهش‌ها میگند آره! می‌تونی دذیچه های ذهنت رو باز کنی و اینا! ولی یه چیزی رو فراموش نکنید تو دهه شصت میلادی همین مسئله راجع‌به ال‌اس‌دی بود و ره به‌جایی نبرد!! یعنی خیلی موارد بود که افراد یه خوش‌بینی عجیبی پیدا کردند، حتی باورشون این بود که مجرمین، افراد سایکوپات، افرادی که رفتارهای بسیار ضداجتماعی شدیدی دارند رو هم به کمک این ترکیبات می‌تونیم وارد فاز معنویات بکنیم!! بهشون یه معنی جدیدی تو زندگی یاد بدیم و باعث بشیم که به شهروندان خیلی مثبت و همدل تبدیل بشند، که اکثریت اون‌ها بعد از تکرار آزمایشات مشاهده کردند که نتیجه‌بخش نبود پس شاید بخشی از این یافته‌ها ذوق‌زدگی افراد هست و در قسمت‌های قبلی خدمتتون گفتم علم فارماکولوژی و درمان دارویی افسردگی متأسفانه تو سال‌های اخیر به یه بن‌بست رسیده! یه بخشش هم می‌تونه این باشه، وقتی شما بن‌بست رسیدی و داروهای جدید نداری دیگه سعی می‌کنی به هرچیزی متوسل بشی که یک فرمولاسیون آماده بکنی که تو بازار عرضه بکنی و در واقع درآمد خودت رو حفظ ‌کنی! پس از این بابت هم باید یه مقدار با دید نقاد به این مسئله نگاه کرد! من باشم می‌گم دنبال تجارب معنوی برید از راه‌های غیر دارویی و امید داشته باشید که اونا هم مثل همین به psilocybin منتها بدون عارضه احتمالی باعث تحولات مثبت تو شما بشه! خب یه چند مبحث دیگه در کتاب هست می‌خوام به اون هم اشاره بکنم برا این‌که کتاب را تقریباً پوشش داده باشم، محقوله (کالینگ) تو قسمت اول گفتم اینم کارهای پژوهشی هست که خود دیوید یادن روش زیاد کار کرده! خلاصه ا‌ش اینه که افرادی که وارد یه شغل میشن، یه رشته میشن، اگر احساس کنند تو اون رشته نوعی رسالت دارند، نوعی ندای درون بهشون میگه باید تو این رشته کار کنی، حالا خدمت به بشریته! به‌جا آوردن مسئولیت اجتماعیه! نمی‌دونم وظیفه الهی! هرچی هست، دیده این افراد کم‌تر دچار فرسودگی شغلی می‌شوند و یک از درواقع کسانی که معتقد دنبال اون حالت هایی برید، شغل‌هایی رو انتخاب بکنید که بهتون یه احساس رسالت گونه بده این باعث می‌شه کم‌تر شغل‌تون رو ناگهان ول کنید، رضایت از شغل‌تون افزایش پیدا بکنه و تعهد سازمانی بیشتری داشته باشید اما فراموش نکنید که این حالت‌ها یه ایراد دارند که من خیلی راجع‌بهش قبلاً سخنرانی کردم و اونم مستعد تظاهر و ریا هستند! شما اگر این را به‌عنوان شاخص استخدام افراد بزارید خب خیلی سریع اتفاق می‌افته، افراد میان تمارض می‌کند، تظاهر می‌کنند به قضیه که من همش احساس معنوی دارم! اومدم ب خلق خدا خدمت کنم، من تو این شغل اصلا یک احساس کاملاً روحانی و رازآلود تجربه می‌کنم، پس منو استخدام کنید و طبعاً خیلی زود قضیه لوُس! می‌شه و دیگه کاربردی نخواهد داشت، اینا ایرادشون همینه، من چند سخنرانی و فایل راجع‌به پدیده تظاهر و ریا و Hypocrisy دارم و شما می‌تونید ببینید که پژوهش‌های مشابه اونم نشون داده که چقدر انسان‌ها راحت می‌تونند تظاهر بکنند به این حالت‌ها! و درعین‌حال چقدرم راحت دیگران رو می‌تونن بفریبند و اصلاً به‌نظر میاد همون‌طور که ما تنظیمات کارخانه تو خیلی از حوزه ها داریم، تنظیمات کارخونه این‌جوری هم داریم که وقتی افراد می بینن کسی دوروبرشون نیست، می‌تونن خیلی سریع اون احساس برتری اخلاقی و اون احساس معنوی خودساختشون رو به رخ دیگران بکشن! خب کم‌کم داریم به انتهای بحث می‌رسیم ولی حس کردم نقد این کتاب بدون اشاره به یه پدیده دیگه ناقص می‌مونه! چون در این مجموعه یُ تجارب معنوی یه پدیده‌ای دیگه‌ام هست بنام (تجارب نزدیک به مرگ یا تجارب نزدیک مرگ) near death experience یا NDE و NDE ها توی این زمره از تجارب قرار میگیرند، این‌ها چی هستند؟ در واقع واقعه‌های روان‌شناختی عمیق شامل عناصر متعالی و رازآلود که معمولاً در افراد در معرض مرگ یا در شرایط پرخطر عاطفی یا فیزیکی بروز می‌کنند! اومدن دیدند انسان‌هایی که در معرض مرگ هستند، مشرف به موت اند تا نزدیکی‌های مرگ رفته‌اند یا در شرایط بسیار پرتنش هیجانی یا فیزیکی قرار دارند، دارن تو دریا غرق می‌شند، عن قریبه که از ارتفاعی سقوط کنند! تیر خوردن و خون داره از بدن‌شون میره و ممکنه تا چند لحظه‌ی دیگه بمیرند، این‌ها یکسری تجارب معنوی خیلی پیچیده رو درواقع تجربه می‌کنند، Profane psychological events که معمولاً جنبه متعالی transcendental یا mystic دارند بیایید ببینیم در این مورد چه مقالاتی هست؟ و چه پژوهش‌هایی صورت‌گرفته! من یک مرور اجمالی به یافته‌های متقن علمی تو این زمینه می‌کنم و باز نتیجه‌گیری رو به‌عهده دوستان میذارم! خب دیدیم که افراد وقتی در حالتی قرار دارند که به مرگ نزدیکند یا فرض کنید به اغما رفتن و ممکنه که مرگ‌شون قریب‌الوقوع باشه، وقتی زنده می‌مونن، یکسری تجارب رو به یاد بیاورند و برای دیگران نقل می‌کند در این‌مورد پژوهش‌های صورت‌گرفته و اتفاقاً پزشکی در این مورد می‌شه گفت خیلی تنبل نبوده! اتفاقاً مقالات خیلی خوبی هست در ژورنال‌های معتبر من می‌خوام خلاصه اونا رو خدمتتون بگم و چند نکته مهم رو خدمتتون یادآوری بکنم و قضاوت را باید به‌عهده خودتون میگذارم، خب در اسلاید این‌جا شماره اسلاید رو من بگم 94! شما یک نمودار می‌بینید که مربوط به مقاله‌ی ماپس هست 2011 در ژورنال trends in cognitive science ، یک ژورنال خیلی معتبر هست و به‌صورت خلاصه جمع‌بندی می‌کنه یافته‌های مدرن در اون حوزه رو! این مربوط به 2011 هست! این اومده یک آمار ارائه داده‌! این نمودار نمودار جالبی است، دو تا نکته توش وجود داره که اگر بخواید یادداشت کنید و ذهن‌تون رو باهاش درگیر کنید می‌ارزه! نکته اول شیوع این حالت‌ها است یعنی وقتی افراد به یک حالت شدید مخاطره‌آمیز میرند چند درصدشون این‌رو تجربه می‌کنند، ببینید شما سه ستون این‌جا می‌بینید ستون دکانی! رنگ تیره‌تر اونایی اند که تجربه کردند و رنگ روشن‌تر اون‌هایی اند که تجربه‌ نکرده‌اند! ستون سمت چپ رو نگاه کنید یه بیست درصد داریم یه هشتاد درصد! خب جمعش می‌شه صددرصد دیگه، یعنی بیست درصد تجربه می‌کنند هشتاد درصد تجربه نمی‌کنند! منتها پایینش نکته جالبی نوشته مطالعاتی که پرسپکتیو بودند، مطالعات آینده نگر در مقابل مطالعات گذشته نگر! یعنی چی؟ من چند تا یافته هست اینا رو خلاصه وار خدمتتون میگم و بحث رو تموم میکنیم، نکته اول شما دو گونه می‌تونی مطالعه کنی پدیده ی تجارب نزدیک به مرگ رو! یکیش آینده‌نگری یعنی چه‌جوری؟ یعنی طرف در همون لحظه از مخاطره دراومده و نجات پیدا کرده! مثلاً قلبش وایساده، تو کما بوده یا خون‌ریزی شدید کرده! بهش خون زدن، سرم زدن و زنده شده! این‌جا اگر ازش سوال کنی که ببین رفیق! تو این چند دقیقه‌ای که داشتی می‌رفتی چی تجربه کردی و چی دیدی؟! جواب فرق خواهد کرد تا این‌که چند سال بعد ازش سوال کنی! این یکی از یافته‌های متقن و مکرر در این حوزه پژوهشی است، اگر در اون لحظه که بهوش اومد ازش بپرسن تقریباً یه چیزی حدود هفده-هیجده درصد میگند آره! یه سری تجارب داشتیم که حالا خواهم گفت چی ها هستند! و هشتاد درصد میگند نه! چیزی نبود! ولی جالبه وقتی پنج سال بگذره و از افراد بپرسند وقتی اون زمان رفته بودی تو کما چی دیدی؟ جواب رو نگاه کنید می‌شه ستون وسط! یه چیزی حدود چهل تا پنجاه درصد می‌شه پس معمای اول چرا همون لحظه می‌پرسی، تعداد اون‌هایی که تجربه می‌کنند، ده پونزده درصده! ولی چندین سال می‌گذره می‌شه حدود پنجاه درصد! این یه چیزیه که راجبش فکر کنید! ستون سوم، این ستون سوم هم جالبه near death experience without danger یعنی افرادی که تجربه‌ی اون حالت‌ها رو دارند ولی در خطر مرگ نبودند! اینم یه نکته ایه! چون شما به‌راحتی نمی‌تونی بگی داشتم می‌مردم یا نه، بعضی کماها بعضی حالت‌های خواب‌آلودگی شدید، با وجود ظاهر ترسناکشون خیلی خوش خیم اند! بعضی داروها هستند که نام نمی‌برم، افراد به نیت خودکشی می‌خورند ولی وقتی پزشکان معالج، سم شناسان متوجه می‌شن خیالشون راحت! میگه ببین غصه نخور! این نمی‌کشه! این خواب شدید میره! حتی ببین الان هر کاریش هم بکنی، جوابم نمیده! نمی‌تونی بیدارش کنی ولی بذار 48 ساعت همینجوری بمونه، خودش بیدار می‌شه این خطرناک نیست یا بعضی از حالت‌ها طرف حس می‌کنه داشتم می‌مردم مثلاً اون حالت‌هایی که به سنکوپ معروفه! اون افتادن‌های وازوواگال! طرف میگه تو سرم خالی شد گفتم قلبم وایساد افتادم و دراز می‌کشه پاشو میارن بالا یه آب‌قند بهش میدند خوب می‌شه و از نظر پزشکی تقریباً به مرگ منجر نمی‌شه، خیالت راحت باشه! ظاهرش خیلی ترسناک! افتاد تو آشپزخونه ولی 5 دقیقه بعد پاشد نشست! ولی خود فرد اون لحظه نمی‌دونه که این کشنده است یا نه؟! یا اونی که اون دارو به نیت خودکشی خورده، نمی‌دونه که این دارو درسته خیلی به اغما می‌برتت ولی نمی‌کشت! خیالتون راحت! وقتی اومدن دیدند، به این حالت ها میگند تجارب نزدیک به مرگ در شرایط بی‌خطر! دیدند اون هم یک شیوع مشابه داره، یعنی چه شما واقعاً در معرض مرگ باشی که خیال کنی در معرض مرگی! شیوعی که تجربه می‌کنی تقریباً یکسانه! پس اینم یافته شماره دو است، پس دوتا یافته تا حالا داشتیم، یک :چرا در مطالعات آینده‌نگر خیلی شیوع کم‌تره؟ دو: چرا در حالت‌های درواقع مرگ نما هم این حالت‌ها تجربه می‌شوند؟ این یافته‌های پزشکی است، خب حالا چه تجاربی هست؟ در اسلاید شماره 95 شما این تجارب رو می‌بینید، یک مقیاسی وجود داره بنام مقیاس گریسون! این مقیاس استاندارد سنجش این حالت‌ها است یک مقیاس داره از افراد می‌پرسند کدام یک از این حالت‌ها را تجربه کردید؟! و شما اگر مقاله‌اش را هم بخواید شالاورویلverville 2014 هست اون پایین آدرس مقاله رو نوشتم، این فهرستی از این تجارب هست، از اون بالا شروع کنم peacefullness ببینید یه چیزی حدود هشتاد تا نود درصد اون‌هایی که NDE یا تجربه‌ای نزدیک به مرگ تجربه کردند، گفتن یه حالت بسیار آرامش بود پس خبر خوب می‌تونه برای افراد این باشه که اگه قراره نزدیک مرگ چیزی تجربه کنی به‌احتمال زیاد یک احساس آرامشه! باز شما دو رنگ می‌بینید، رنگ مشکی و رنگ خاکستری! مشکی مطالعات گذشته نگر هست و خاکستری آینده‌نگر است پس ببین شیوع همیشه توی آینده‌نگر کمتر بوده! OUT OF BODY EXPERINCE احساس کردم از بدنم اومدم بیرون، alter time perception ادراک زمان برام خیلی تغییر پیدا کرد احساس کردم محیط دیگه زمینی نیست: unearthly environment ,happiness and joy شادی و خوشحالی، نور خیره‌کننده bright light افزایش حس‌ها، احساس وحدت با اطرافم! Harmony and unity احساس این‌که از یه مرز دارم رد می‌شم، border point of new returne =speed thoughts افکارم تند شده بود understanding حس می‌کردم وقایع جهان داره برام روشن می‌شه، احساس حضور یک موجود رازآلود در کنارم mystical being presence ملاقات با مردگان encounter with deceased – extrasensory perception اون ادراکات پارانرمال مثل تله پاتی و اینا! مرور وقایع زندگیم خیلی از اینا میگند به‌صورت پانوراما یا به‌صورت فشرده وقایع زندگی رو تند تند می‌بینیم، البته ببینیم مثلا شیوع اون حالت‌ها خیلی کمه و درواقع شاید توی مجموع اوونایی که تجارب نزدیک به مرگ دارند بیست الی سی درصدشون این رو تجربه می‌کنند و بالاخره precognitive visions احساسی که می‌تونستم آینده رو ببینم پس اینا مقیاس گریسون هست! شما پس متوجه شدید که این تجارب چی‌ها هستن، افرادی که در معرض مرگ هستند، مرور زندگی‌شونو می‌بینند، احساس شادی شدید دارند، احساس می‌کنند مرزهای بدن‌شون برداشته شده، نور می‌بینند، احساس سبکی می‌کنند، احساس می‌کنند از بدن‌شون خارج شدند، احساس می‌کنند که خیلی از وقایعی که تا دیروز نمی‌دونستند یه دفعه براشون الهام گونه روشن شده و فکرشون تند شده و حرکت زمان کند شده و درعین‌حال یک پدیده‌های آینده هم براشون آشکار می‌شه خب این درواقع پدیده‌ای تجربی است دیگه! از افراد می‌پرسند افراد که بهوش میاند جواب میدهند و اگر شما نگاه کنید در این مجموعه ی مطالعات بازم ما اون تفاوت گذشته‌نگر و آینده‌نگر رو داریم خب پس با این دو تا نکته بریم جلوتر، ببینیم دیگه چه پژوهش‌هایی هست! یکی از مقالاتی که خیلی در این زمینه بهش استناد می‌شه و می‌شه گفت شاید معتبرترین مقاله باشه به‌نظر من معتبرترینه! چون کار خیلی دقیقی کرده تو LANSET چاپ‌شده، LANSET میدونید یه مجله معتبر پزشکیست از سال 2001 Near death experience in survivors of cardiac arrest تجارب نزدیک به مرگ در اون‌هایی که قلبشون وایساده! A prospective sudy in Netherlands یک مطالعه آینده نگر در هلند! حالا چرا این مقاله ارزش داره؟ تو مجله معتبر پزشکی چاپ شده و متودولوژیش خیلی دقیق بوده و درعین‌حال آینده‌نگر بوده! کاری که این مقاله کرده چی بوده؟ اومده 344 مورد احیاء قلبی ریوی رو در 10 بیمارستان هلند پیگیری کرده! احیاء قلبی ریوی می‌دونی یعنی چی؟ یعنی قلبتون وایساده باید شوک بدن ماساژ بدن، همون سی پی آر بکنتد و اگر این کار را نکنند طرف خواهد مرد! 344تا از این افرادی که زنده شدن رو اومدند بررسی کردند درچی؟ در ده بیمارستان هلند و یافته‌هاشون رو این‌جا قید کردند برا همین من می‌گم اون‌هایی که دوست دارن بدونن این تجارب ان دی ای یا near death experience چیا هستن، می‌تونن به این مقاله استناد بکنند، مطالعه کنند! چون متودش خیلی قشنگ بوده! اومدن تو هر بیمارستانی و این نکته رو هم گذاشتن! ببینید ما قبلاً خدمتتون گفتم اگه از افراد بری مثلا پنج سال بعد بپرسی ببین! اون زمان که سی‌سی‌یو بردنت! اون زمان که گفتن قلبت وایساد چی دیدی؟! اون چیزی که میگه خیلی معتبر نیست! یعنی ممکنه خاطره اش اینو ساخته! یه جا خونده، یه جا به خودش تلقین کرده یا یک‌جوری به خودش این وقایع رو تو حافظه‌اش دست‌کاری کرده! مهم اینه که تا طرف زنده شد تو همون فرصته کم ،تو همون چند دقیقه بیاند ازش بپرسن: ببین! وقتی وایساده بودی، چیا تجربه کردی؟ اینو بپرسن دیگه یعنی چه چیزایی رو تجربه کردی که تو این مقاله اینکار رو کرده! این مقاله کار بسیار استخوان‌داری هست و یه کار مهم دیگه هم کرده هرکی که سی پی آر شده و زنده مونده ازش پرسیده! چون مثلا می‌دونی اگه مثلاً فراخوان بدی، آگهی بدی خب اونایی که این تجربه رو دارن پامیشن میان! اونایی که ندارن نمیان دیگه! این مهمش اینه که هرکی که زنده شد، فوراً تو همون چند ساعت یا چند دقیقه‌ی اول بیای بری پیشش و ازش سؤال بکنی و ببینی که چه بوده؟! خب بیایید ببینیم یافته‌ها چه بوده؟! قبل‌از این‌که یافته‌ها رو مرور کنیم، تو ابتدای مقاله یک مرور خیلی جامعی از یافته‌های دیگر هم ارائه داده من اینا رو به‌صورت جمع‌بندی تو اسلاید 98 براتون گذاشتم، یعنی جمع‌بندی است که علم گزارش میده! تجربه‌ی نزدیک به مرگ ارتباطی با سن و جنس و قومیت و میزان مذهبی بودن افراد ندارد! این یافته ی اوله! یعنی این است که جوونا بیشتر تجربه کنند، خانم‌ها بیشتر تجربه کنند! افرادی که مثلاً به حیات بعد از مرگ اعتقاد دارند بیشتر تجربه بکنن تو همه دیدن به یکسان بروز می‌کنه! برخی مطالعات مدعی هستند حدود چهل درصد افراد در معرض مرگ آن را تجربه می‌کنند! اینم گفتم یافته های این مقاله نیستا! داره مرور منابع می‌کنه و شما تو چند اسلاید قبل توی اون مقاله ماکس هم یادتون باشه همین عدد بود! حدود چهل تا پنجاه درصد منتها گذشته نگر ها، در یک مطالعه دیگر حدود چهار درصد شهروندان آلمانی با سن متوسط یا میانه ی 22 شال اون رو تجربه کرده بودند، این رو اگه بخوای تعمیمش بدی پس این‌جوری می‌شه گفت که تقریباً شما جمعیت بشر رو نگاه کنی همین‌جور تو خیابون از افراد بپرسید تا حالا تجربه نزدیک به مرگ داشتی؟؟ حدود چهار پنج درصد باید بگن آره داشتیم! منتها باز نکته‌ی اصلی که اشاره می‌کنه تا قبل‌از این پژوهش این بوده! مشکل اصلی مطالعات ماهیت گذشته‌نگر اون بودند! یعنی حدود پنج تا ده سال قبل رو می‌پرسیدند! یعنی شما مثلا از یک آدم شصت ساله می‌پرسی تا حالا این تجربه رو داشتی آره! میگه مثلا وقتی پنجاه سالم بود یه بار زمین خوردم، تصادف کردم و این تجربه را داشتم! این تاریخ زیادی از روش گذشته! برای همین گفتم این مقاله اهمیتش اینه که prospevtive هست! آینده‌نگره در مقابل retrospective یعنی گذشته نگر! خب ویژگی مطالعه چی بود که اون رو مطالعه برجسته‌ای می‌کنه؟! تمام افرادی که احیاء قلبی ریوی شدند یعنی هرکی که قلبش وایساده و سی پی آرش کردند، اومدن بعد از این‌که بهوش اومده ازش پیگیری کردند! دو تا هشت سال بعدم دوباره اگر زنده بوده یا قابل‌دسترس بوده! دوباره ازش یه سری سوالات کردند، یعنی در لحظه نجات، دو سال بعد و هشت سال بعد! تو این جمعیت 73 درصد مرد بودند و میانگین سنی 62 سال بود که از 26 سال تا 92 سال رو در بر می‌گرفت خب از این تعداد 344 نفر که قلب‌شون وایساده! چون گفتم هرکی که قلبش وایساده، رفتن ازش این سوال را پرسیدند! 62 نفر یعنی 18 درصد تجربه نزدیک به مرگ براساس شاخص‌های گریسون داشتند از شما می‌تونی بفهمی که اگر یه نفر تا لب مرگ بره هیجده درصد امکانش هست که این تجارب را داشته باشه؟ خب چه حالت‌هایی بوده؟ شما در اسلاید 102حالتا رو می‌بینید! هیجانات مثبت تو 56 درصد بوده! احساس اینی که مُردم پنجاه درصد بوده! احساس اینی که از بدنم خارج شدم 24 درصد بوده! اینه که توی یه تونل دارم حرکت می‌کنم 31 درصد بوده، اینی که با یک نور در تماسم جوری اینو می‌بینم 23 درصد بوده! دیدن رنگ 23 درصد بوده! دیدن درواقع یک منظره از فضا 29 درصد بوده! دیدن مردگان 32 درصد بوده! مرور فشرده زندگی 13 درصد بوده و احساس این‌که روی یک مرز وایسادم و از یک مرزی دارم رد می‌شم هشت درصد بوده! این درصدایی که گفتم از اون‌هایی که تجربه کردن یعنی از دل‌ اون هیجده درصد! یعنی مثلا نصف اونایی که 18 دذصد بودن گفتن یه شادی عجیب داشتیم یا مثلاً 23 درصد چهارده نفر از اون 62 نفری که از اون 344 نفر بوده، گفتن آره! احساس کردیم که مثلاً داریم یک نوری رو لمس میکنیم! خب باز یافته‌های جالب‌تر دیگه‌اش رو در اسلاید بعد می‌بینید، ببینید خیلی بین جنس، زن میزان اعتقادات مذهبی و میزان تحصیلات افراد تفاوت‌هایی نبوده! شما اون ستونی رو که بالاش p نوشته و همش ns می‌بینید، یعنی nonsignificant معنی‌دار نبوده! فقط زیر شصت ساله‌ها یه خرد بیشتر بوده! اینه که چه کارش کردند؟! آیا شوک بهش دادن؟! لوله ی تراشه براش گذاشتن؟ این‌که چه دارویی گرفته؟ این‌که نمی‌دونم فرض کنید که متخصص بیهوشی چه اقدام خاصی انجام داده؟ اونام خیلی تأثیرگذار نبوده! یعنی جمع‌بندی دیگری که کرده اینه که ربطی به اینی که حالا فرض کن بهش شوک دادند یا فرض کن بهش چه ماده‌ای تزریق کردند، اون نیست! و باز این‌که ترس از مرگ داشته، تجارب قبلی داشت اینا هم درواقع باز بررسی شده!مثلاً اون‌هایی که اطلاع از این داشتند که اگه بمیری یا قلبت وایسه این تجارب را خواهی داشت یا نه! خیلی تأثیرگذار نبوده! تنها چیزی که معنی‌دار بوده اونم با حالت سی و پنج هزارم که شما پایین جدول می‌بینید اینه که قبلاً هم این‌جوری شده بودم! یه بار دیگه هم قلبم وایساده بود این حالتو داشتم یه مختصری این داستان رو افزایش میده! فقط یه یافته نگران‌کننده هست که من الان می‌زنم و فلش میاد و شما می‌بینید! یافته نگران‌کننده اینه اون‌هایی که این تجربه رو داشتن، در مقابل اون‌هایی که این تجربه رو نداشتند بعد از این‌که قلبشون وایساده میزان مرگ‌ومیرشون در یک ماه بعد بیشتر بوده! پس اگه این تجربه رو داری به دلایلی که نمی‌دونیم 30 روز که بگذره بیست و یک درصدشون فوت شده بودند! یعنی بیماریشون جدی بود و زنده نمانده بودند! درصورتی‌که اون‌هایی که این تجربه رو نداشتن شما همون‌جا کنار این فلش می‌بینید 9درصد تو ماه اول فوت شدند! چون ببین یه نفر که احیاء قلبی و عروقی می‌کنن خوب یه قلب به‌احتمال زیاد سالم نداشت! حالا به یکی ممکنه بگی برق گرفتتش، یکی ناگهان یه اتفاقی افتاده قلبش وایساده ولی احتمالاً یک بیماری پیشرفته داره که قلبش وایساده! اونی که این تجارب را داشته این یافته یه چیز رو نشون داده، بیست و یک درصدشون تو ماه بعد فوت شده‌اند، درصورتی‌که اونی که این تجربه رو نداشته 9 درصدشون فوت شدن و این خیلی معنی‌دار بوده پس تقریباً دو برابر می‌شه! پس اینی که این رو ببینی به قول خارجی‌ها یک AM SIGHN هست، یک علامت نگران‌کننده است که بیماریت احتمالاً جدیه یا شاید پدیده ی مرگت نسبتاً جدی بوده! باز یه نکته رو این‌جا یادآوری کنم من دارم اینا رو می‌گم ببین این یافته‌های تجربی از گزارشات بیماره ها! یعنی اون چه که حس کردیه! معنیش این نیست که طرف از بدنش خارج شده! میگه چی حس کردی! اون چه که تجربه کردی! آره وقتی یکی قلیش وایمیسته گفتیم هیجده درصد این تجارب را خواهند داشت، نکته قشنگ این مطالعه چی هست؟ تا اینجاشم به‌نظر من قشنگ بود! LANSET 2001! ولی باز چون گفتم آینده‌نگر بوده دیگه چون گفتیم دو سال و هشت سال اومده اینا رو دنبال کرده نکته جالبی که متوجه‌شده اینه: که اون‌هایی که این تجارب رو داشتند NDE ها رو داشتند، وقتی دو و هشت سال بعد اینا رو دنبال کردند متوجه چند اتفاق شدند! اینا در مقایسه با اون‌هایی که این تجارب را نداشته‌اند اگر شما جدول اسلاید 104رو نگاه کنید، بعد از این‌که این تجربه رو داشتند، احساس این‌که زندگی رو بیشتر دوست دارم، هم‌دل‌تر شدم، دیگران رو بیشتر باهاشون مدارا می‌کنم، احساس میکنم باید زندگیمو عوض بکنم، با خانواده‌ام صمیمی‌تر شدم احساس کردم یه هدفی در زندگی وجود داره، معنوی‌تر شدم، این‌ها افزایش پیدا کرده! پس اگه یه ماه اول رو رد کنی و زنده بمونی اون‌هایی که NDE تجربه می‌کنند تو سال‌های بعد معنوی‌تر می‌شن، تسامح بیشتری دارند، زندگی‌شون رو بیشتر دوست دارند، با خانوادشون صمیمی‌تر می‌شن، دیگران رو بیشتر پذیرا هستند، از اون رویکرد قد سرزنش آمیزشون کاسته می‌شه و ترس از مرگ‌شون هم تا یک حدی پایین میاد! پس خلاصه یه اتفاقی که این‌جا می‌تونیم توضیح بدیم اینه که تجربه کردن NDE یا تجارب نزدیک به مرگ این سومین یافته ای که می‌خوام خدمتتون بگم تجربه کردنش یه اثر مثبت داره و برای افراد اکثراً سازنده بوده و دو تا هشت سال بعد اون حالت‌های خوشایندی رو بیشتر داشتند ببین این همسو با همون مطالعات psilocybin هم هستا! یعنی به‌نظر میاد که اگه ما شاخص راز آلودگی، شاخص معنویت، شاخص به نوعی دل بستن به این دیدن معانی رو تو افراد افزایش بدیم، حالا چه خوب یا بد از نظر ایدئولوژیک! داستان اینه که شادکامیشون، مدارا شون با دیگران، توجهشون به خانواده، راضی بودن از زندگی‌شون افزایش پیدا می‌کنه و حالا از اینم می‌تونه یه آلترناتیو به psilocybin باشه! البته شوخی عرض میکنم ولی اینه که شما خودتونو در معرض یک شرایط خیلی خطرناک قرار بدین که بگن مرگو جلوی چشام دیدم! بعد که زنده می‌مونی آدم معنوی‌تری می‌شی، آدم دوست‌داشتنی تر می‌شی! و لااقل این مطالعه این رو نشون داده! خب پس حالا من سه‌تا اصل رو گفتم به‌نظر میاد علم تا این سه تا عصر رو داره نشون میده، یک: اینه که مطالعات آینده‌نگر درصد شیوعش کم‌تره پس بخشی از گزارشات افراد می‌تونه خاطراتی باشه که بازسازی کردند چون وقتی ازشون پنج سال قبل رو می‌پرسید پنجاه درصد میگند آره! آره! داشتیم ولی اگه همون لحظه بپرسیم: هیجده درصد میگن آره! داشتیم! این یافته‌ی اول، یافته ی دوم اینه که باز تو این مقاله دیگرم شما این رو می‌بینید: “Near-death experiences in non-life-threatening events and coma of different etiologies” که اگر طرف خیال کنه داره میمیره! و مرگ‌بار نباشه ولی اون طرف این تصور رو داشته باشه که الان دارم می‌میرم تجارب شبیه خواهد بود و فرق چندانی نداره! و جالبه شما در این اسلاید درواقع 106 که این‌جا ملاحظه می‌کنید اومده دیده بین اون‌هایی که واقعاً نزدیک مرگ بودن با اونایی که خیال می‌کردند نزدیک مرگن، تو اون سوالاتی که ازش پرسیدیم همون مقیاس گریسون نمراتشون شبیه همه! یعنی اونا هم مرز می‌بینند اونا هم نور می‌بینن، اونا هم احساس می‌کند از بدن‌شون خارج شدن، پس به‌نظر میاد یک ایده فراگیر و بیش‌از اینی که به مرگ ربط داشت باشه، به باور فرد به اینی که الان دارم می‌میرم ربط داره چون شما می‌دونید که این رو البته مواقع دست‌ مایه ی تحقیر و تمسخر عده‌ای نشه ولی خیلی‌ها میگند!آی داشتن میمردم! قلبم گرفته بودیه لحظه دراز کشیدم، داشتم میمردم.. بعد معاینه اش میکنند میبینند نه!الحمدالله از قلبت نبوده! این درد عصبی بوده! یا مثلا فشارت ناهار نخوردی افتاده بوده یا مثلا اصلا ربطی به قلبت نداشت! این دنده هات آسیب‌دیده یا اسپاسم کرده بودی، خطری نداشته و خدا رو شکر هیچیتم نمی‌شده و سالم می‌موندی! و بعد دیدند اونا هم همون مقدار تجربه می‌کنند و اون حالت هایی که میبینند دقیقاً شبیه اوناست ! پس باور به اینه که دارم می‌میرم نه این‌که واقعاً دارم می‌میرم! این یه بخشی از یافته‌ها است که تو این مقاله باز تأیید می‌شه خب این سه تا رو داریم بیشتر از این دیگه پزشکی نظر نمیده! و دیوید یادن هم به برخی از اینها اشاره کرده که من منابعش رو استخراج کردم خدمتتون گفتم شاید این ابهام رو برطرف کنه چون دیدم راجع‌به این NDE زیاد سوال می‌شه که این چیه داستانش؟ ما اینا رو می‌دونیم بیشتر از این دیگه چیزی نمی‌دونیم! خب البته یک شخصیت دیگه‌ام هست که هر وقت صحبت از NDE می‌شه به او اشاره می‌کنند و اونم هست Susan Blackmore . Susan Blackmore یک محقق و نویسنده هست زنده است، متولد 1951و چند کتاب‌داره که یکی از اون‌ها به فارسی هم ترجمه شده و جزء کتاب‌های خواندنی است بنام آگاهی! ترجمه رضا رضایی هست Susan Blackmore نوشته ، کتاب دیگر او The Meme Machineهست! ماشین مم! که من گشتم ولی ظاهراً ترجمه نشده با مقدمه ریچارد داوکینز، چون می دونید ریچارد داوکینز در اون کتاب ژن‌های خودخواه 1976 مسئله اشاره کرد که Gene داریم در مقابلم Meme داریم که Meme بیشتر عناصر یادگیری فرهنگی و اطلاعاتی هستند که تکثیر می‌شند، Susan Blackmore به زبان ساده مقوله میم هارو باز کرده! و کتابش هست میم ماشین! فکر نمی‌کنم به فارسی ترجمه شده باشه ولی اون یکی کتابش آگاهی! ترجمه شده، حالا Susan Blackmore چرا ارزش داره؟ 1973 کتابی می‌نویسه Dying to live چون خودش یه تجربه‌ی NDE داشته‌ و میگه تو اون لحظه احساس کردم از بدنم خارج شدم و از بالا دارم نگاه می‌کنم و خیلی درگیر می‌شه با این قضیه و سال‌ها پژوهش می‌کنه که خلاصه ی پژوهش‌هاش رو توی این کتاب می‌نویسه، دوستان اگر خواستن می‌تونن اون تجارب و یافته‌هایش رو بخونند! فقط یه چیز جالبی که Susan Blackmore انجام داد و به‌نظر من جالب بوده و اونم این حس بوده که خوب گفته وقتی من این‌جور به افرادی که NDE تجربه میکنند، حس میکنند از بدن‌شون خارج می‌شند و از بالا دارند پایین رو نگاه می‌کنند، این میاد یه کار تجربی می‌کنه میگه خیلی خب من میرم روی یک سری مقوا، روی یکسری چیز حروف می‌نویسم ABC و می‌ذارم بالای کابینت‌ها، میذارم بالای سکو و اگر افراد از بدنش خارج شدند و از بالا دارن نگاه می‌کنند بگه چی دیدند ؟! چی خوندن اون بالا؟ A بود؟ B ‌ بود؟ C بود؟! چه رنگی بود و جمع‌بندی که می‌کنه اینه که افراد نمی‌تونند!! پس به‌همین دلیل این اطلاعاتی که افراد بدست میارند بیشتر به‌نظر میاد که اون باورشون نه واقعیت! یعنی اگر شما فرض کن که تو اتاق عمل که داشتن منو سی پی آر میکردند، من اومدم از بالا دیدم دکترا دارند منو سی پی آر میکنند، این برداشته و این کارو تجربه کرده! بعضی ها میگن عجب حوصله‌ای داشته! اینم از اون پژوهش‌هاست که اون لحظه یه چیزی زود بنویسی بذاری اون بالا که بعد طرف وقتی به هوش اومد، ازش بپرسی اون بالا چی دیدی؟! اگر میگه از بالا داشت نگام میکردی و من اینو یه جوری گذاشتم که از این پایین خونده نش! شما چی اون بالا خوندی؟! دیده افراد نمی‌تونن بگن !پس بیشتر اون احساس خودشون بوده! کتاب 1993 هست، این Out of body experience OBE یکی از چیزای جالب باز همین تجارب معنوی هست The new sense of out of bode experiences کتاب دیگری هست seen myself به قول معروف ول‌کنِ ماجرا نبوده! تا 2017 دوباره روی قضیه کار کرده و اومده این یک دفعه تجاربِ نه نزدیک مرگ! بلکه تجارب اونایی که حس می‌کنند از بدن‌شون خارج می‌شن رو دنبال کرده، منتها جمع‌بندی‌ که Susan Blackmore می‌کنه او میگه: ابتدای کار خیلی با این مسائل در واقع می‌شه گفت اعتقاد داشتم ولی الان skepticشدم الان شکاک شدم! ولی از ارزش معنویش و ارزشی مثبتش در زندگیم و تأثیرگذاریش روی روابطم چیزی نکاسته یا اون‌قد نکاسته ! پس می‌تونیم جمع‌بندی‌ که از مجموعه NDE و Out of body experience این احساس که از بدنم خارج می‌شم بکنیم، اینه که تجارب جزء همان تجاربی که دیوید یادن طبقه‌بندی می‌کنه، اکثریتشون مثبتن! اکثریتشون سازنده هستن، ولی یافته‌های علمی ما همینایی بود که خدمتتون گفتم! اون کار Susan Blackmoreواقعاً جالبه، یعنی من داشتم فکر می‌کردم حتی یه عده دست‌مایه طنز و مسخره اش شده بود که حالا تو این گیرودار که دارند سی پی آر می‌کنند، این داره تندتند روی مقوا یه چیزی مینویسه، اون بالا می‌ذاره که بعداً از طرف بپرسه چی دیدی؟! ولی خب به‌نظر من کار علمی قشنگی بوده چون جوابی که افراد دادن اینه که بیشتر اونجوری که دلشون می‌خواست، خودش گفته اون چیزی که دوست دارند میگندد، نه اون چیزی که واقعاًبوده… خب مبحث رو با یک مقاله از مارشال 2020 به ‌انتها برسونم، شما یک اسلاید می‌بینید، این جمع‌بندی جدیدی است که شاید نوروساینس مدرن بخواد از این تجارب بکنه، میگه ببین ما می‌تونیم هر لحظه آگاهی خودمون رو به نوعی همسو هم هست با اون کتاب آگاهی Susan Blackmore ، می‌تونیم تو سه محور بسنجیم به‌صورت سنتی ما میگیم طرف آگاهه یا نه! به هوشه یا نه! ببین هوشیاری‌؟آره آره! خواب نیستی که؟ نه! نه! الان هوشیارم ولی می‌گه نه این کافی نیست ما بیاییم توسه محور بسنجیم یک: wakefulness همون بیداری! شما تو خوابی، تو کمایی! هیچی از اطرافت حس نمیکنی! تو کمای عمیق پس این wakefulness ات پایینه! درصورتی‌که می‌تونی wakefulness ات، افزایش پیدا کنه! ولی wakefulness یا بیداری کافی نیست! باید یه شاخص دیگه‌ام داشته باشی internal awareness از وجود خودت آگاهی! شما دیدی تو خوابم این چالش پیدا می‌شه، بعضی موقع می‌دونی خوابی ولی نمی‌دونی که واقعاً واقعیت یا نه! یا برعکس احساس می‌کنی واقعیته و در عین حال میدونی خوابه! یعنی این نشون میده اینا مستقل از هم حرکت می‌کنند، مثلاً اگر شما نگاه کنید، در Near death experience توی این اسلاید، تجارب نزدیک به مرگ شما internal awareness داری، از وجود خودت کاملاً آگاهی! به وجود خودت آگاهی داری، ولی بیدار نیستی! یعنی درون خودت آگاهی! به محیط بیرون آگاه نیست، آگاهی می‌تونه هم به درون باشه هم به بیرون باشه، به بیرون ما میگیم بیداری، به درون ما میگیم internal awareness ، برای همین می‌تونند افرادی باشند که کاملاً به‌نظر میاد چشماشون بازه، به اطراف واکنش نشون میدند ولی از خودشون آگاه نباشن، به این میگند unresponsive wakefulness syndrome این حالت رو داره! تازه این دو تا کفایت نمی‌کنه! حالت سوم داریم connectedness ،چقدر از نظر عاطفی، احساسی با بیرون احساس اتصال می‌کنی؟! یعنی ممکنه من چشام بازه و بیرونو می‌بینم ولی بیرون به‌نظرم غریبه! بیرون به‌نظرم حس نداره قشنگ میگی که می‌تونی بگی که خب این‌جا چی نوشتم نیگی c این دیوار چه رنگیه؟ میگی.. ولی نمی‌دونم حس می‌کنم که یه جوری! که باز اون یک حالت‌های دیگه داره!ِ یک انسان آگاه سالمِ خوشحال هر سه‌تای اینا رو داره تجربه می‌کنه! هم internal awareness داره، آگاهی درونی داره هم بیداره و هم با جهان بیرونش connected هست! بعضی ها هستند کتامین میگیرند، قشنگ آگاهه! به‌نظر میاد بیداره ولی با بیرون ارتباط نداره! برای همین احساس دیگران به‌نظرش میاد کارتونه! این صحنه اس! این اطراف واقعی نیست! می‌دونم الان بگو الان تلویزیون اون‌جاس! میز اینجاست! اون فیلمم داره نشون میده! …. ولی حس می‌کنم تو خوابم، یعنی اینا می‌تونن از هم مستقل باشند پس یه دیدگاه می‌تونه این باشه که یک: آگاهی تو سه محور حرکت می‌کنه، بیداری یعنی واکنش به بیرون، احساس آگاهی به درون، connectedness یا احساس انصال! وقتی connectedness از حد طبیعی میره اون‌ورتر! شما اون احساس‌های یگانگی، از بین رفتن مرزها و غیره رو می‌بینی، اگر احساس internal awareness آگاهی درونی خیلی بره بالا، چه‌ بسا شما حالت‌های درواقع در تجارب نزدیک به مرگ رو ببینی یا حتی اون حالت‌های خارج شدن از بدنه! یعنی دیگه این‌قد قشنگ دارم درونم آگاهم که حتی به‌صورت سوم‌شخص دارم خودم رو می‌بینم! خب اینا یه مقدارذهن آدم رو ممکنه مخدوش بکنه و اینا.. بذارید دیگه بحث رو تموم بکنیم من چند سوال در ذهنم هست؟ خب دیدیم بعضی انسان‌ها تجارب رازآلود دارند! mystic دارند آیا این در انسان‌ها ثابته؟! یا قابل اکتساب من حسم اینه که قابل اکتساب! این اگر پرورانده بشه، مثل حس هنری هست، مثل ذائقه‌ی ادبی هست! مثل احساس‌های درواقع ادراک هیجانات ظریف هست، می‌تونه تکامل پیدا کنه !بعضی جوامع می‌تونند اینا رو خیلی دامن بزنتد یعنی انسان‌ها بتونندد حالت‌های رازآلود عمیق‌تری رو تو مغزشون پرورش بدهند! بتونند اون نشانه‌ها رو بگیرند و باهاش درواقع به نوعی پردازش بپردازند چرا این حس ها وجود داره؟ این سوال دوم!! یه جوابش می‌تونه این باشه اون‌هایی که حس ها رو داشتن بهتر تونستن با هم‌نوع خودشون ارتباط برقرار کنند! یک اتصال بهتر داشته باشند، یه کتابی هست اون رو به‌زودی خدمتتون معرفی خواهم کرد کتاب توسط Mark Moffett نوشته‌شده! تحت عنوان The human swarm ، swarm لغت بهتریه چون بعضی‌ها میگند: Human heard ،گله‌ی انسان‌ها، گله یه ذره توهین‌آمیزه دیگه یعنی گوسفند و گله چهارپایان! ولی swarm قشنگ‌تره، برای زنبور بکار میره، برای پرنده‌ها بکار میره، دسته انسان‌ه!ا ما یه چیزی حواس‌مون نیست و روان‌پزشکی و روان‌شناسی مدرن باید از این بابت خودش رو اصلاح بکنه! خیلی کم بهش پرداخته! و اونم اینه که همش رو فرد متمرکزه! روی اون حس های جمعی متمرکز نبوده! من در معرفی این کتاب مباحثی رو خدمتتون خواهم گفت به‌ویژه یک مبحث آماده کردم بعد از این براتون بارگذاری می‌کنم، دارم تبلیغ براشون میکنم، حتماً دنبالش کنید چون این‌جا بحث ممکنه حس کنید ناتمام موند اسمش هست،( از شیب تپه‌ها تا قامت دشمن!) نگاهی به تأثیر عوامل بین فردی در ادراک ما از جهان و این برگرفته از چند تا کتاب و یک سری مقالات که نکته جالبش اینه که قسمت زیادی از شادکامی، حس‌های ما، درک ما از جهان این‌ تو متمرکز نیست یعنی توی جمجمه ما متمرکز نیست! نوعی پردازش موازی بین دسته‌های انسانی است! اون چیزی که haman swarm میگه و وقتی ما می‌آییم تکی نگاه می‌کنیم، برامون قابل فهم نیست، خب آره! تکی من فشارخون دارم، یک احساس‌هایی تو نوک انگشتام دارم، ممکنه کمردرد داشته باشم، زانودرد داشته باشم، بیناییم کم یا زیاد بشه ولی اون حس جمعی رو ما ازش غافلیم! بسیاری از پردازش‌های موازی صورت میگیرد و ما این‌جا خواهیم دید، توی این خواهم گفت حالا دیگه لو نمیدم چرا این اسم رو براش انتخاب کردم از شیب تپه ها تا قامت دشمن ولی چقدر ادراک ما وابسته به اطراف ماست! عده‌ای اینو می‌گند که این حس‌های متعالی، این حس‌های درواقع رازآلود خیلی کمک می‌کرده برای اتصال بین فردی و در واقع اون جوامعی که اینا رو دامن زدن تونستند جوامعی انسانی‌تر، مستحکم‌تر و مقاوم‌تر بسازند آیا درمجموع مفید هستند؟؟ خب دیوید یادن که خیلی طرفدارش! Dcher keltner هم همین‌طور، در اون کتاب حیرت! منم فکر می‌کنم اگر ما بیاییم اون در واقع Barry kaufman رو نگاه کنیم، اگر شما یک زیرساخت منطقی، عقل‌گرا و یک زیرساخت به نوعی rationalist قوی داشته باشی، بله! کاملاً مفیدند یعنی اگر شما بیایید بر یک پایه‌های استوار عقلانی این‌ها را سوار بکنی، خیلی بهت کمک می‌کنه به شادکامیت دامن می‌زنی و باعث افزایش هم‌بستگیت می‌شه ،دیرتر دچار فرسودگی شغلی می‌شی با شور و اشتیاق بیشتر زندگی رو دنبال می‌کنی و شیب تپه هم برات ملایم‌تر می‌شه! خب پس یه بخشی از اون رو هم لو دادم دیگه! که یعنی شیب تپه هم با این حساب هم خوانی داره.. خوب پس درواقع به‌نظر میاد که … و یه نصیحت روان‌پزشکانه سعی نکنید با داروها ایجادش کنید، سعی کنید با روابط انسانی و احساس‌های خودانگیخته اون رو ایجاد کنید! آره! می‌تونی از این psychedelic ها استفاده بکنی و بگی از اینا دیدیم که افزایش میده ولی من بدبینم احساس نمی‌کنم افراد بتونند با دارو به‌جایی برسند، با این دارو با این روانگردان‌ها بتونند به‌جایی برسند! راهش از طریق دیگه‌ست! خب پس یه تبلیغ برای از شیب تپه‌ها تا قامت دشمن، به نوعی من یک سخنرانی دیگه هم داشتم، نگاهی متفاوت به مسئله خردورزی و روشنگری و البته یک اسم کُمیکال براش انتخاب کرده بودم! اسمش این بود “و تازه پانزده خرگوش نیز می‌زاید” این رو 20 بهمن 1401 تو بیمارستان روزبه ارائه دادم ولی حس میکنم ویراستاری نیاز داره برای همین فایلش رو آپلود نکردم، یک ورژن جدیدترش رو خدمتتون ارائه خواهم داد، اینا رو کنار هم ببینید شاید این سؤال براتون روشن‌تر بشه و کتاب دیوید یادن رو هم توصیه می‌کنم بخونین و درواقع یافته‌های تجربی با جزئیات بیشتر داره که من دیگه برای اینکه خسته نشید اونا رو به نوعی دیگه از ارائه‌اش خودداری کردم! خب یک ساعت و ده دقیقه دیگه شد که در خدمتتونم، سه ساعت و خورده ای این فایل شد، امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه ولی هنوز بحث تموم نشده! اون داستان (از شیب تپه تا قامت دشمن) رو نگاه کنید شاید براتون روشن‌تر بشه که این تجارب کجاها بکار میاند و چقدر می‌تونند برای ما کمک کننده باشند! تا مبحث بعد…
Document