شماره 347: کتاب هنر سرسختی و تسلیم نشدن

پادکست دکتر مکری
اردیبهشت 1402
قسمت اول

شماره 347: کتاب هنر سرسختی و تسلیم نشدن

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 347: کتاب هنر سرسختی و تسلیم نشدن
Loading
/

متن پادکست

خب، عرض سلام دارم خدمت شما دوستان، علاقمندان عزیز، چندی پیش یک کتابی رو در صفحه اینستاگرام خدمتتون معرفی کردم به نام The Art of Insubordination، که اسمی که برای ترجمه‌ش انتخاب کردم هنر سرسختی و تسلیم نشدن بود، از نویسنده‌ای به نام Todd Kashdan و عرض کردم خدمتتون کتاب مربوط به سال 2022 هست و قول دادم که این رو هم به صورت در واقع تصویری و گفتاری خدمتتون ارائه بدم، خب، Todd Kashdan استاد روانشناسی دانشگاه george mason هست و پژوهش های زیادی در مورد مقوله اضطراب، شادکامی، نیک‌زیستی، well being یعنی، معنی زندگی، هدف زندگی، انعطاف پذیری، تاب‌آوری روانی و مطالب مشابه‌ای انجام داده، شاگرد Arthur Aron بوده و Arthur Aron کارهای زیادی کرده در مورد روابط عاطفی، سرسختی، تاب‌آوری و میدونید که Arthur Aron به همراه همسرش Elaine Aron کتابهای زیادی نوشته و یک مفهومی به نام در واقع Highly Sensitive Person یا HSP رو در واقع به روانشناسی معرفی کرده، و اون در واقع افرادی هستند که نقطه مقابل اون چیزی هست که todd kashdan تو این کتاب میخواد بهش بپردازه، و اونم اینه که افرادی که خیلی زود میشکنند، شکننده هستند، به نوعی حساسند، زود رنجند زود احساس در واقع توهین میکنند، احساس میکنند که بهشون خیلی فشار زیاد اومده و عرصه رو رها میکنند، دور از انتظار هم نیست که در واقع todd kashdan شاگرد همچین فردی بوده و به نوعی مطالعات خودش رو به سمت مقابل گرایش داده، کتاب دیگری از او هست که من این کتاب رو هم شروع کردم بخش‌هاییش رو دارم خلاصه میکنم، فکر میکنم کتابی باشه که این رو هم سر فرصت خدمتتون معرفی کنم، و البته این کتاب مال پنج شیش سال پیش هست، در مقایسه با کتاب قبلی، هنر سرسختی که مال سال گذشته 2022 هست، این کتاب اسمش هست The Power of Negative Emotion قدرت هیجان منفی، و این برخلاف رویه‌ی میتونم بگم روانشناسی حاکم در سه دهه‌ی گذشته در واقع این رو نوشته، میدونید در سه دهه‌ی گذشته همیشه تاکید بر این بود که همیشه مثبت بیندیش، همیشه شاد باش، سعی کن همیشه هیجانات مثبت خودت رو بها بدی، و توی این کتاب یک اصطلاح قشنگی به کار برده که حیفم میاد اینجا ازش یاد نکنم به نام fascism لبخندی، که مثل این که به نوعی اینقدر این تم شاد بودن و ادای شادی رو در آوردن و همیشه به هیجانات مثبت بها دادن و یک تلاش افراطی برای فرار از هر هیجان منفی، و به همین دلیل دیگه اصلا جنبه فاشیستی گرفته اگر شما یه جایی بیایید بگید من دوست دارم اخم کنم یا من مثلا دوست دارم عصبانی باشم من دوست دارم غمگین باشم، انگار یک حرکت واقعا ضد بشری انجام دادی و مورد سرزنش جدی قرار میگیری. اینجا در دفاع از هیجانات منفی این کتاب رو نوشته How anger, guilt and self-doubt are essential to success and fulfillment که در واقع چگونه احساس خشم و گناه و شک به خویشتن این همون نقطه مقابل اون حسیه که من چند بار راجع بهش تو اون مباحث خودشناسی صحبت کردم، همه اصرار دارن به خودت مطمئن باش به خودت شک نداشته باش مطمئن باش از پس اون مورد برمیای همیشه نیمه پرش رو ببین همیشه سعی کن در واقع امیدوار باشی، گفته نه یه جاهایی هم هست که به نظر میاد این احساس سرزنش و گناه و خودت رو دست کم بگیری و اینا برای موفقیت کمک میکنه، از این بابت کتاب جالبیه اون رو هم خدمتتون معرفی خواهم کرد، امیدوارم توی ماه‌های آینده بهش برسم، کار خلاصه برداریش رو شروع کردم و نکات و آزمایش های خیلی جالبی توش داشته حالا به قول این خارجی ها بذارین spoileش نکنم برگردیم به همین کتاب در واقع هنر سرسختی، این هنر سرسختی به این میپردازه، حالا من یک دیاگرامی رسم کردم در اسلاید شماره‌ی 3 که این البته فکر خودمه توی کتاب نیست و اون هم اینه که خب ببینید ما در بسیاری از امور یک جریان غالب داریم جریان مسلط داریم، جریان حاکم داریم، یه چیزی هست که همه به اون باور دارند و باز هم خدمتتون گفتم که homosapiens در واقع اون دسته های اولیه‌ی شکارچی گرداورنده، یک زمینه خیلی قوی داره که با گروه همسو باشه، یعنی وقتی شما میبینید که گروه یه چیزی رو میگن، اون عده‌ای که باهاش حرکت میکنی یه باوری رو دارن یک سنتی هست یک عقیده‌ای هست یک شیوه زندگی هست، این جریان غالب هست، کسی بخواد علیه این حرکت کنه خلاف اون حرکت کنه، خیلی مورد سرزنش، فشار قرار میگیره و در واقع یک نیروی جاذبه‌ی خیلی بزرگی وجود داره که حق نداری غیر از آنچه دیگران می‌اندیشن بیندیشی، و میدونید که اصلا شاید بگیم از دهه‌ی پنجاه و شصت از کارهای Solomon Asch بگیر Stanley Milgram بگیریم اینا همه نشون دادن که انسان ها وقتی در اون دسته قرار میگیرن، اون چیزی که بهش میگیم human swarm اون گله انسانی قرار میگیرن، به طرز عجیبی رای و تصمیم‌گیری و افکارشون مقهور جمع میشه، حالا این صحبت اینه که خب وقتی جریان غالب وجود داره پس چطور میشه که گاهی اوقات یک اقلیتی پیدا میشن، اون اقلیت روی حرف، باور، شیوه‌ی زندگی، نگرش خودشون پافشاری میکنن، و کم کم باعث میشن جریان غالب به اون سو حرکت کنه. من این دیاگرام شماره 3 رو کشیدم یکی از این سوالاتیه که تو ذهن خود من هست و متاسفانه باید بگم Todd Kashdan بهش نپرداخته چقدر خوب بود یه نفر به این بپردازه، دارم جستجو میکنم ببینم منابعی پیدا میکنم که بتونه این رو برای من توضیح بده یا نه و در واقع روشنگر این باشه که خوب ببین وقتی ما گروه اقلیت داریم، اگر شما در اسلاید نگاه کنید، این گروه اقلیت میتونه یه پیوستار رو تشکیل بده، میتونه خیلی معتدل باشه و خیلی نزدیک باشه به جریان غالب، به عبارت دیگر شما یک جریان بزرگ غالب داری که از نظر تعداد، قدرت و امکانات در اکثریته یه گروهی هستن که متفاوت می‌اندیشن، حالا این گروهی که متفاوت می‌اندیشن آیا بهتره معتدل باشه، تا حد زیادی شبیه گروه غالب باشه و سعی کنه اصلاحات جزئی در اون تفکر غالب ایجاد بکنه، یا اینی که یه گروه کاملا افراطی باشه یک اقلیتی سرسخت و افراطی که میبینی با فاصله از جریان غالب قرار گرفته. من خیلی به این فکر میکنم و حالا مصداق‌هاش رو هم خدمتتون خواهم گفت. ببینید اگر مثلا جریان معتدل باشه خب مقاومت کمتری ایجاد میشه، با در واقع اعتدال خودش به نوعی کمتر میشه گفت دردسر ایجاد میشه، و این میتونه آروم آروم اون جریان غالب علمی هنری فلسفی اجتماعی اقتصادی هرچی هست رو تغییر بده، ولی از جهت یک مزایایی که گفتم داره یک مضاری هم داره مثلا خیلی از مواقع میبینی که نمیتونه و دوباره برمیگرده تو دل جریان غالب یا اصلا در سایه جریان غالب محو میشه، در مقابل اگر شما یک اقلیت افراطی داشته باشین افراطی بودن extrimist بودن یه فوایدی داره مثلا خیلی راحت تو چشم میاد، الان پژوهش هایی که توی شبکه های اجتماعی انجام شده دیدن اونایی که ادعاهای افراطی میکنن، ادعاهای خیلی تند میکنن، خب بازدید بیشتری میخورن و افراد بیشتر بهشون توجه میکنن و در خاطره افراد میمونه، از یه جهت دیگه خیلی برجسته هستن، خیلی به نظر میاد که متمایزن، یعنی به راحتی با بقیه اشتباه نمیشن و همیشه من این فکرم بود که خب بالاخره کدام جریان هست که بهتر میتونه اون فرایند تحول رو دامن بزنه؟ Todd Kashdan مستقیما به این مسئله تو کتابش نپرداخته، بلکه اومده به این پرداخته که اون گروه اقلیت معمولاً چه ویژگی‌هایی داره که موفق در میاد؟ ولی جالبه توی این ویژگی‌هاش خیلی اونگونه که اونگونه که من اینجا توی این دیاگرام شماره 3 خدمتتون نشون دادم به مسئله اشاره نکرده، با این حال من سعی میکنم بخش‌هایی از گفته‌های او رو خدمتتون نقل بکنم و بحثمون رو پیش ببریم، یک جای کتاب نکات جالبی اشاره میکنه و در واقع مضمون اون اینه، این رو من در واقع خیلی جاها دیدم که بهش استناد میشه و در واقع در بسیاری از کتاب‌هایی که در مورد تاثیر اقلیت هست به اون اشاره میکنند و من این رو آوردم به عنوان مقدمه، نه به عنوان دیدگاه Todd Kashdan، چون میدونید خیلی ها میگن که وقتی جریان این هست که اون اقلیت میان کم کم جای اکثریت رو میگیرند و خود به یک اکثریت تبدیل میشن First, they ignore you, then they laugh at you, then they fight you, then you win ابتدا به شما بی‌توجهی میکنند سپس به شما می‌خندند بعد با شما می‌جنگند و سپس شما پیروز میشوید، این جمله رو به گاندی نسبت میدن ولی من گشتم به نظر میاد از گاندی نیست و این یک سوء تفاهمه از فرد دیگری هست و در هر حال یک جوری این مسئله‌ای رو که من تو اسلاید شماره 3 نشون دادم رو مطرح میکنه، حالا من در چند بحث قبلی که تو اینستا گذاشتم میگم من عذرخواهی میکنم کامنت ها رو نمیرسم واقعا جواب بدم نه سوالات خصوصی شرمنده دوستان میشم نه کامنت هایی که چه تو یوتیوب میذارن، چه تو اینستا میذارن، هرچی فرصت کنم سعی میکنم ولی عملا بیشترش رو نمیتونم، ولی دیدم به این نکته ظریف اشاره کردن که آره ببین هر جریان اقلیتی لزوما به معنی درست بودن و در واقع موفق شدن در نهایت نیست، به همین دلیل این جمله‌ای رو که من اینجا دارم میتونه دو طرفه تعبیر بشه هر کسی که فکر میکنه مورد بی توجهی قرار گرفته و بهش خندیدن داره مسیر درستی رو میره و بعدا هم که باهاش مخالفت میکنن این رو نشانی از حق بودن و درست بودن و عقلانی بودن دیدگاه خودش تلقی کنه و امیدوار باشه که بالاخره پیروز بشه، این رو باید بگم که چه جریان هایی که آخر سر ناپدید میشن، چه جریان هایی که شکست میخورن، چه جریان هایی که موفق میشن به نظر میاد هر دو این مسیر رو طی میکنن، منتهی از کجا بفهمیم کدومشون جریان واقعی هست و کدومش جریان کاذب، توی کتاب Todd Kashdan هیچ اشار‌ه‌ای به این نشده این یک بحث‌های دیگه می‌طلبه ولی یک هشدار بهتون بدم، هر جا یه حرفی زدید ادعایی کردید شیوه زندگی در پیش گرفتید که حس کردید اول دارن به شما بی تفاوتی نشون میدن، و دارن مسخرهتون میکنن بعد باهاتون سرشاخ شدن دارن باهاتون میجنگن معنیش این نیست که مسیر رو درست دارید میرید و به زودی پیروز خواهی شد، ممکنه کاملا به این معنی باشه که مسیر رو اشتباه میرید، چون الان ببینید که بسیاری از اون جریانات در واقع میتونم بگم علمی نما حالا شبهه علم نگیم بگیم علم کاذب علوم کاذب هم همینجوره دیگران مسخرشون میکنن و جدیشون نمیگیرن، این معنیش این نیست که به زودی این‌ها موفق خواهند شد و تازه این خیلی مهمه که چرا مسخرت میکنن چرا بهت بی‌توجهی میکنن و چرا باهات میجنگن، و تازه مهمتر این که کیا مسخرهت میکنن کیا باهات میجنگن، و کیا بی‌توجهی میکنن، اینا رو باید از هم تمایز گذاشت. این برای یک مقدمه‌ای بود که در واقع بحث رو بتونم یه جور یه چهارچوبی بهش بدم، همچنین باز خدمتتون یاداوری بکنم در مورد این که چگونه تغییر اتفاق میفته، چگونه یک دیدگاه به یه دیدگاه دیگه متحول میشه، من قبلتر چند کتاب معرفی کردم که باز به نظر من با کمال تأسف کتاب Todd Kashdan یک نقطه ضعف دیگه داره و اون هم اینه که به اینا نپرداخته مثلا من کتاب های از Damon Centola رو خدمتتون معرفی کردم how behaviour spreads چگونه رفتارها گسترش میابن توسعه میابن و چگونه تغییر اتفاق میفته، change how to make big things happen و دیدیم که در توضیح این کتاب ها خدمتتون گفتم که این با مطالعات خیلی دقیق روی شبکه های اجتماعی گسترش یه باور رشد کردن یک حتی meme ساده نشون داده بود یه دینامیک خیلی پیچیده ای داره و خلاصه‌ی کلام Damon Centola یا فرد دیگری که کمتر کتابش به اکادمیک بودن و پژوهشی بودن Damon Centola است ولی برخلاف او خیلی فراگیر شده، مشهور شده و خیلی ترجمه های متعددی ازش تو کشورهای مختلف صورت گرفته how change happens از cass sunstein، cass sunstein ما راجع بهش خیلی صحبت کردیم او در مورد behavioral insights، بصیرت های رفتاری و این که چگونه میتوان رفتاری رو تغییر داد بدون این که انسان ها رو تغییر بدیم، من بارها راجع بهش صحبت کردم، در کارگاه های مختلف کارگاه های اعتیاد و cass sunstein یکی از نظریه پردازان همین فرایند تغییر هست که باز Todd Kashdan خیلی توجه به این نکرده، ولی خلاصه‌ی کلام این گروه و به نوعی خود Todd Kashdan اینه، که وقتی یک ایده‌ای جدیده، یک سبک زندگی جدیده، یک سیاستی، یک شیوه هنری، حالا سیاسی هر چیز دیگه‌ای جدید و کارامد‌تر و عقلانی‌تره فقط و فقط به صرف عقلانی‌تر بودن درست‌تر بودن به قول معروف برحق بودن، اخلاقی‌تر بودن پیروز نمیشه بلکه دلایل جانبی دیگه‌ای داره که حالا این دلایل میتونن اینقدر مهم باشن که باعث شکست و عدم موفقیت اون دیدگاه بشه، ,پس جریان Damon Centola, cass sunstein، Todd Kashdan همه‌ی این‌ها با هم توی یه چیز مشترکن که من بارها بهش اشاره کردم، فکر نکنید یه چیزی وقتی درسته حتما فراگیر میشه، و هر چیزی که فراگیر شد لزوما درست بوده، عقلانی‌تر بوده یا سازنده‌تر بوده دینامیک خیلی پیچیده‌تر از این هاست و بخشی از این ها رو cass sunstein ، Damon Centola اشاره کرده بود، مثلا این که اولین بار توسط کی در کجا مطرح بشه، این که یه دوره‌ای کمون داشته باشه، این که یه گروه خاص اون رو تو جریان خودشون رشد بدن و بعد ناگهان اون رو فراگیر بکنن، اینا همش مکانیزم هایی بود که اینا کشف کرده بود ولی kashdan به اینا نمیپردازه، kashdan بیشتر به ویژگی های روانی و رفتاری اون گروه اقلیت می‌پردازه، اینا از نطر ذهنی از نظر روانی چه کارهایی رو میکنن که شانس موفقیت اینی که حرفشون رو به کرسی بنشونن بیشتر میشه و از اون طرف کمتر خسته میشن، کمتر استهلاک پیدا میکنن، به قول معروف burn out میشن و فراموش میشن پس میخواید این رو بحث کنیم و بریم جلو، باز خدمتتون یاداوری بکنم برای این که بحث یه جوری ابتدا به ساکن نباشه، من چند تا کلیپ دیگه هم تهیه کرده بودم و به نوعی به جوانب قضیه پرداخته بودم مستقیما کتاب todd kashdan رو مخاطب قرار نداده بودم مثلا طرد شورشیان اخلاقی، این مسئله‌ای است که kashdan هم بهش به نوعی اشاره داره، که وقتی شما یک عملی رو انجام میدید که اون عمل از نظر عقلانی برتر هست به آنچه در جمع داره اتفاق میفته یا از نظر اخلاقی به نظر میاد درست‌تر هست شما با یک مقاومت خیلی جدی مواجه میشید که این مقاومت ناشی از بد فهمیدن نظریه شما نیست، یا از در واقع فاسد و غیر اخلاقی بودن دیگران نیست، بلکه تمش بیشتر سر اینه که اونا احساس میکنن جایگاه هوشی، جایگاه اخلاقیشون زیر سؤال رفته و در مقام دفاع از کیان و حیثیت خودشون برمیان و در واقع ادعاش اینه که اون گروه های اقلیت فکری، که موفق میشن جریان ساز باشن، اونایی هستن که به این مسئله وقوف دارن، و آگاهن، دیگران رو زخمی نباید بکنید، حالا خواهم گفت اون مثال semel weis رو اشاره کرده بود که من توی این قضیه هم خدمتتون گفتم که semel weis چگونه فقط برای خودش دشمن میتراشید با این که نظریه‌ش کاملا درست بود، نظریه او در مورد ابتلا خانم ها به تب زایمان کاملا درست بود، که ذراتی مسموم و آلوده از جسد توسط دستان پزشکان منتقل میشه به ناحیه تناسلی و رحم خانوم ها و باعث عفونت میشه و این عفونت اونها رو میکشه، ولی با وجود این که کاملا درست بود و اثر بخشیش رو نشون داد، نشون داد وقتی دستاشون رو با کلارین میشورن، دستاشون رو ضد عفونی میکنن خیلی خوب نظافت رو رعایت میکنن، دیگه بو نمیدن، مرگ و میر به شدت کم میشه ولی با وجود این که همه چیش درست بود یه مخالفت جدی باهاش کرده و این مخالفت از روی کم عقلی یا نمیدونم نادانی اون پزشک‌های دیگه نبود اینا صرفا حس می‌کردن که یکی اومده میخواد زیر سوال ببردشون و اون سعی میکردن طردش کنن، پس یکی از چیزهایی رو که بهش پرداختم عذر میخوام و در کتاب kashdan هم بود همین مسئله بود یا مسئله دیگه ای رو که به صورت فریبش پرداختم از شیب تپه ها تا قامت دشمن، اشاره کردم ببخشید که ما یک شبکه حمایتی عاطفی داریم و تحت عنوان emotionship ازش یاد کردم و kashdan به خوبی اشاره کرده که وقتی شما emotionshipت قوی هست امکان این که به عنوان یک اقلیت فکری بتونی اون جریان رو دامن بزنی، خیلی قوی تر میشه، تا زمانی که نمیتونی حمایت emotional پیدا کنی، حالا مثال هایی وجود داره از تقابل اقلیتی و جریان غالب، اینا مثال هاییه که من به شخصه روش مطالعه کردم، سعی کردم یه جوری دقیق تر بشم توش و البته نکته‌ای هم که خدمتتون بگم اینه که بعضی از اینها رو خودم به نوعی درگیرش بودم، حالا مثال میزنم خدمتتون، این اسلاید رو در شماره ده میبینید که انگلیسی هست و فارسی اون رو در شماره یازده خدمتتون گذاشتم، نظریه تکامل هست که kashdan اصلا کتابش رو با این شروع میکنه که میگه چطور میشه که darwin موفق میشه بقیه رو مجاب کنه که انواع از تحول به وجود اومدن و این گونه ها این گونه نبوده که همه‌شون به این شکل باشن، اینا از تحول همدیگه به وجود اومدن، نظریه میکروبی بیماری ها و کارهای philipp semmelweis رو اشاره میکنه اینا اون چیزهایی‌ست که تو کتاب kashdan هست، من به شخصه بهتون توصیه میکنم اینا دیگه تو کتابش نیست ولی اینا اون قسمت مطالعات فرعی که خودم خدمتتون میگم مثلا رفتارگرایی هست کارهای bruce frederic skinner میدونید skinner تحول خیلی عجیبی ایجاد کرد، و باعث شد که بخشی از روانشناسی ناگهان از اون پرداختنش به ذهن و ناخوداگاه و تحلیل کلام افراد به سمت آزمایش های شرطی شدن حرکت کنه، به مدل های حیوانی پناه ببره و میدونید skinner یکی از اونایی بود که به نوعی افراطی تلقی میشد، یعنی اون چیزی که من اول اسلاید خدمتتون گفتم که شما معتدل باشی کارامدتری یا افراطی باشی skinner کاملا افراطی بود، یعنی هیچ ارزش و بهایی به اون میشه گفت قسمت درون ذهن ما نمیداد رفتار رو مخاطب قرار داده بود و باورش این بود که با شرطی شدن میتوان هر رفتاری رو از انسان ها در واقع سلب کرد یا رفتاری رو به اونها تحمیل کرد، و در واقع محدوده اون رو نامحدود میدونست، و حتی مدینه‌ی فاضله‌ای رو تجسم کرده بود که در اون جرم نیست مجازات نیست هیچ گونه رفتار ناشایستی وجود نداره، و اتفاقا این به کمک زندان و نیروهای قهری و اینا صورت نمیگیره، صرفا از طریق پاداش صورت میگیره و میدونید که او کارهای خیلی زیادی رو روی حیوانات به خصوص کبوترها انجام داده بود، و اونا رو شرطی کرده بود که انواع رفتارها ازشون سر بزنه، جالبه توی نوشته هایی که راجب skinner میگن، میگن skinner رو شما به هر چیزی بتونید متهمش کنید، او رو به بزدلی نمیتونید متهم کنید، cowerdness، رو حرفش وایمیساد و با همه در واقع مقابله میکرد و یه عده‌ای پیروز شدن و حاکمیت شاید سه چهار دهه‌ای حاکمیت بلا منازع رفتارگرایی در روانشناسی رو در اواسط قرن بیستم در واقع مرهون این صفت او میبینند، کاملا میشه گفت deterministic جبرگرایانه به رفتار نگاه میکرد و معتقد بود همه چیز رو میتونم با در واقع شرطی شدن توضیح بدم، نیاز به چیز دیگه‌ای نمیبینم، یا روانپزشکی بیولوژیک رو در نظر بگیرید یک دوره‌ای روانپزشکی باز خیلی به مقوله های رفتار، ذهن، خانواده می‌پرداخت و بعد ناگهان به این نتیجه رسید که اسکیزوفرنی و بیماری‌های روانپزشکی منشا زیستی، ناقل های شیمیایی، نوروترانسمیتری و ژنیتیک دارند، و این تحول به قدری سریع و حتی میشه گفت خشن بود که یه عده‌ای اصلا غافلگیر شدن شما تو دهه شصت نگاه میکردی سبک فرزند پروری، مادرانی که کودکانشون رو درست بار نیاوردن، یا سبک‌های غلطی که پدر مادرها با کودک ارتباط داشتن رو دلیل افسردگی اختلال دو قطبی و حتی اسکیزوفرنی میدونستن، مادر اسکیزوفرینوژنیک یه مفهومی بود و بعد شما میبینید حتی تاریخ دقیقش هم میتونن بگن میگن یک پورتوریکو یک کنفرانسی گذاشتن 1967 و در اون تعدادی از افرادی که تو رشته سایکو فارموکولوژی بودن مثل seymour kety یا ژنتیک بودن مثل Eliot Slater اینا پیدا میشن و ادعا میکنن ببین اینی که با بچه‌ت چجوری رفتار کردی، اینی که تو خانواده‌تون چه چیزایی حاکمه، اینی که بچه‌ آیا تناقض میبینه، نمیبینه، پدر بهش محبت میکنه نمیکنه اینا رو همه رو بذار کنار، همه‌ی اینا ژنتیکیه و افراد به خاطر ژنتیکشون بیمار میشن، و در واقع اینقدر تند بود کهTheodor Lipps که یک نظریه پرداز خانواده بود در واقع سبک‌های خانوادگی بود، میگن تو جریان کنگره اصلا فشارش میفته با برانکارد میبرنش و مجبور میشن از کنگره خارجش کنن، اگر خواستید بیشتر راجع به این داستان بدونید کتاب psychopharmacology نوشته‌ی the creation of psychopharmacology این creation مهمه خلق psychopharmacology نوشته‌ی david healy رو بخونید خیلی قشنگ نشون میده که چگونه یه جریان های مختلفی در روانپزشکی و روانشناسی بوده ناگهان یه دفعه ورق بر میگشته و اون اقلیتی که کسی جدیشون نمیگرفته به حاکمان بلا منازع بعدی تو حوزه‌‌ی اون علم تبدیل میشن، مثلا الان تقریبا هنوز روانپزشکی بیولوژیک جز قوی ترین هاست یا مثال دیگه‌ای رو خدمتتون بزنم من این یکی رو خیلی تو دلش بودم و در واقع شاهد تحولاتش بودم مسئله قانونی سازی مواد بود، که عده‌ای به این نتیجه رسیده بودن که اون جریان غالبی که همیشه مواد رو جرم‌انگاری میکنه و سعی میکنه که با اقدامات پلیسی نذاره مواد توزیع بشه یه اقلیتی پیدا شده بودن که اون نوع افراطیش هم بودن اتفاقا میگفتن نه تنها باید جرم زدایی بشه باید همه این مواد آزاد بشه کار نداشته باشین، بذارین مردم هر جور دوست دارن بکشن، اینا باعث میشه تجارت آسیب ببینه باعث میشه که در واقع قاچاق مواد سود دهیش بیاد پایین و در واقع جامعه از اون جرم و جنایتی که همراه مواد هست رها بشه، و این گروه جالبه هنوز در یک تقابل جدی با اون جریان دیگه هستن، یک اقلیتی هستن ولی خیلی با افراطی‌گریشون و روی حرفشون وایسادن سعی میکن اون اکثریت رو عوض کنن. شک در اراده آزاد و جبر گرایی، میدونید که سالهای اخیر ما اون مسئله جبرگرایی مجددا زنده شده و اینی که روانپزشکی باید به این قضیه بپردازه که اینقدری که فکر میکنی انسان ها در انتخاب‌های خودشون آزاد نیستن و نمیتونی مسئولیت انتخاب‌ها رو به راحتی به اونها نسبت بدی، اینا مقهور شرایط زیستی، خانوادگی و محیطی هستن و غیره و اینها. اینا جریان هاییه که میبینید چگونه یه اکثریتی تو فشار قرار میگیرن تبدیل میشن تحت تأثیر یک اقلیت، و حتی یه مورد اصلیش که هست کلیسای کاتولیک رو مثال میزنن اینم کتاب های جالبی هست این کتاب رو واقعا توصیه میکنم بخونید، با وجود این که اصلا ممکنه به رشته ما به حوزه کاری ما ربط نداشته باشه خیلی با همین دید نگاه کرده bart ehrman هست bart ehrman میشه بگم یکی از متفکران واقعا برجسته در حوزه تمدن مسیحی هست و The Triumph of Christianity How a forbidden religion swept the world و اینم میبینیم چقدر شبیه همونه یک جریان اقلیتی که در درون امپراتوری روم بودن و میبینی رشد میکنن، دینامیکی که یک اقلیت چگونه میتونند تحول ایجاد بکنن اساس کار kashdan و این کتاب هاست، باز یک کتاب دیگه قبلا این رو خدمتتون معرفی کردم، تا حدی این به اون سؤالی که من در اسلاید سوم خدمتتون ارائه دادم نزدیک میشه، extrimism افراطی‌گری Quassim Cassam نوشتتش که در واقع گروه های افراطی آیا میتونند به گروه غالب تغییر ایجاد کنند یا نه، با مخالفت اون گروه معتدل مواجه میشن و نمیذارند، خلاصه اینا همه بحث هایی‌ست که میتونیم انجام بدیم، برگردیم سر کتاب kashdan با این جوانبی که خدمتتون گفتم، بعضیاش برگرفته از خود کتاب بود بعضیاش هم یاداوری نکات دیگه بود، حالا شما هر حوزه‌ای که تو ذهنت هست رو بشین تامل کن و ببین که اون دینامیک چگونه است، کتابش رو با معرفی ابو عثمان عمرو بن بحر الکنانی البصری آغاز میکنه به نام الجاحظ جاحظ در اصل به معنی کسی هست که چشم‌هاش بیرون زده، این لقبی بوده که به ابو عثمان البصری دادند و اشاره میکنه که ببین خیلی وقت پیش قبل از darwin البصری به این مسئله اشاره کرده بود که گونه ها از همدیگه به وجود اومدن و در واقع او در کتاب الحیوان خودش، ببینید تمبر های زیادی در کشورهای عربی به خاطر این زدن الجاحظ در قطر هست در سوریه هست و کتاب الحیوانش این رو میگفت که بعضی از حیواناتی رو که مثلا از کشورهای دیگه میاوردن به عراق و سوریه، چرا بعضیاشون زنده میموندن بعضیاشون از بین میرفتند و در واقع او تو ذهنش متوجه شده بود که گونه ها با هم تفاوت هایی دارند، این تفاوت ها یک توزیع فراوانی در بینشون داره و وقتی محیط عوض میشه اونی که انطباق بیشتر داره میمونه و اون صفت هاش رو حفظ میکنه و به نسل بعدش منتقل میکنه، در صورتی که اون یکی گونه ها منقرض میشن، یعنی میشه گفت در واقع لپ کلام خلاصه‌ی تفکر darwin رو اون متوجه شده بوده و در واقع اگر تاریخ دقیقش رو نگاه کنید او متولد 159 هجری قمری و متوفی به 255 هجری قمری‌ست، خوب هم عمر کرده نزدیک صد سال عمر کرده 776 میلادی میشه و حتی روایت هست که شیوه مرگش این بوده که تو کتابخانه کتاب‌ها میریزه سرش و زیر کتاب‌هاش میمونه، ولی الجاحظ این دیدگاه رو مطرح میکنه، و kashdan شروع کرده که چی شد این و نه تنها ایشون بلکه تا سی نفر دیگه تا زمان داروین به شیوه های متعدد، مسئله تحول گونه‌ها رو مطرح میکنن، ولی ازشون شما خیلی کم شنیدید، حتی یه شوخی خیلی قشنگ میکنه میگه اگر تونستید یه دونه مگنت یخچال از الجاحظ پیدا کنید good luck راست میگه این مشاهیر رو شما میبینید مغناطیس کوچولو درست میکنن تو کشورهای غربی مثلا مغناطیس فروید هست مغناطیس نیوتون هست، مغناطیس داروین هست اینا که میچسبونن روی یخچال و راست میگه اگر تونستید به اسم ایشون ببینید که مغناطیس magnet درست کرده باشن هست یا Bernard Palissy رو نام میبره سفال ساز قرن شونزدهم فرانسه Bernard Palissy سفال های خیلی قشنگی ساخته و اگر شما نگاه کنید خیلی زنده به نظر میاد، البته خیلی به نظر جذاب نیست مثلا کف سفال همش مار و عقرب و نمیدونم سوسمار و اینا هست ولی او هم خیلی دقیق مطرح کرده بوده که این گونه‌ ها خیلی رو هم هم مرزن و هم پوشانی دارن و احتمالا اینا این گونه نیست که مرز های غیر قابل عبور داشته باشن و ما شاهد تحول گونه‌ها هستیم، تا این که بلاخره 1759 منشا انواع و منشا گونه های داروین، میشه گفت جایگزین میشه به تدریج و جریان اقلیت رو به حاکمیت میرسونه و الان شما اگر نگاه کنید برخلاف این که من بعضی چیزها میخونم که بعضی‌ها میگن نه اینا هنوز تو اقلیتن اینا نخیر در واقع میشه گفت تمام مراجع علمی پذیرفتن که گونه‌ها از هم تحول دارن و اینجور نیست که اینا fix باشن، خب چی میشه این اتفاق میفته؟ این شروع بحث kashdan هست، البته مستقیم تو کتابش به این اشاره نمیکنه ولی از لابلای کلامش من این برداشت رو کردم که خب هم یک فرد اکادمیکه، هم مطالعات زیست‌شناسی داره، پس اینگونه نیست که صرفاً و خیلی کودکانه فکر کرده باشه، که دلیل موفقیت داروین و عدم موفقیت الجاحظ و در واقع Palissy و خیلی‌ها بودن Lucretius بوده، lamarck بوده، دیگران همه بالاخره به همین مسئله اشاره کردن صرفاً میشه گفت برگرده به شخصیت داروین، اینقدر هوشمند هست که میدونه تبعاً اون دوره ها خب شما در نظر بگیرید بسیاری از چیزهایی که داروین در اختیار داشته تا چند قرن قبل نبودن، فسیل شناسی که Georges Cuvier رشد میده، اون تشکیکی که در تحول گونه‌ها lamarck ایجاد میکنه، اون مسئله زمین شناسی که عمر زمین رو خیلی طولانی تر از اون چیزی که تصور میشه به دست آوردن، همه اینها باعث میشه که خب در نقطه و بزنگاه تاریخی نظریه داروین پیروزی پیدا کنه در صورتی که تا سی نفر قبل از او، مشابه او دیدگاه‌هایی رو مطرح کردن ولی نتونستن حرف خودشون رو فراگیر کنن، من اشاره دارم که به نظرم میاد که kashdan حواسش به این نقطه هست و او رو نمیتوانیم سرزنش کنیم که عه خیلی ساده انگاریه چون اگر شما فکر میکردی که صرفاً این که سحر کلام داشته داروین، یا شخصیتش یه جوری بوده که دیگران رو تحت تأثیر قرار میداده یا رفتارش با دوستانش بوده یا emotionship داشته یا حواسش بوده که دیگران رو در واقع به نوعی زخمی نکنه اون انزجار رو ایجاد نکنه، اون طرد شورشیان اخلاقی که گفتم خدمتتون رو ایجاد نکنه، باعث شده که نظریه‌ش حاکم بشه، نه حواسش هست، ولی مثلاً نکات جالبی رو اشاره میکنه مثلاً یکیش اینه که، داروین تا قبل از این که نظریه‌ش رو رو بکنه، تا مدتها برای مردم سخنرانی های زیست‌شناسی میکرده، یک مخاطب فراگیر جمع کرده بوده، هنوز بحث تکامل رو نداشته ولی راجع به بسیاری از چیزهایی که برای جامعه جذاب بوده مورچه ها، زنبور عسل، سبک زندگی حیوانات، آن چیزهایی که او از سفر خودش در گالاپاگوس و اینا دیده بوده بدون اشاره به نظریه داروین به صورت مرتب، ماهانه، هفتگی توی موزه های مختلف، توی انجمن‌های مختلف، توی دانشگاه های مختلف سخنرانی میکرده و به نوعی یارکشی میکرده قبلش و در واقع یکی از چیزهای مهمی که او اشاره میکنه باعث موفقیت داروین شده این بوده، که ابتدا به ساکن نیومده یه جوری یک شخصیت جا افتاده شده بوده، بسیاری از مردم میشناختنش، با صحبتهای غیر تکاملیش که حساسیت برانگیز نبوده و از جریان اصلی دور نبوده آشنا بودن و یه جور شیفته کارهاش شده بودن، یا مسئله دیگه ای رو مطرح میکنه میگه که خب این واقعا contribution داشته یعنی آورده داشته، فقط نیومده به نظریه رایج و غالب حمله کنه، خودش سالیان سال کارهایی کرده و اونها رو به چاپ رسونده و در واقع این گونه میره جلو. خب بعد از این که بحث راجع به داروین و semmelweis و اینا مطرح میکنه که چگونه یکی میبره موفق میشه و یکی موفق نمیشه میگه ببین وقتی شما یک در واقع اینجا دیگه وارد بحث تکنیکیش میشه، وقتی شما اون سیستم فکری جریان حاکم رو به چالش میکشی، معمولا اونایی که تو اون سیستم هستند به چهار دلیل مقاومت میکنن، و اونایی که موفق شدن حرف خودشون رو به کرسی بنشونن، حواسشون به این چهار دلیل بوده، حالا این دیدگاه اوست، یک، آشنایی با وضعیت، این یک مفهومی‌ست که سلسله مطالعاتی رو معرفی میکنه، میگه وقتی یک چیزی برای شما آشنا هست، یه پدیده‌ای برای شما familiar هست، احساس میکنی میشناسمش، اون رو درست تر میدونی، به عبارت دیگر این تصور اینه که خب من یه دیدگاه مطرح میکنم مثلا دیدگاهی که زمین به دور خورشید میگردد تا عکس اون، در واقع اونی که خورشید به دور زمین میگردد، اونی که خورشید به دور زمین میگردد برای دیگران جا افتاده تر بوده و وضعیت آشنا بوده، میگه صرفا مطالعات روانشناسی نشون دادن باور مردم به اینه که یه چیزی که آشناست و یه چیزی که فراگیره پس حتما درسته و اونجا نیاز به استدلال نداریم، حالا ممکنه بگین یه بدیهیاته ولی نه این نکته ظریفی داره چون شما ببین وقتی ما میایم صحبت از این میکنیم که سعی کنیم تفکر عقلانی، تفکر نقاد اینا رو در مردم ترویج بکنیم، در انسانها ترویج بکنیم، در دانشجوها ترویج بکنیم حواسمون نیست که این یک حرکت در شیب سربالایی‌ست، این نیست که دوتا نظریه با هم در شرایط مساوی هستن مردم میشینن به این فکر میکنن به اون فکر میکنه ببینه کدومش درست‌تره و بعد اون رو انتخاب میکنه، نه اونی که حق آب و گل داره اتوماتیک سیستم شناختی ما رو تحت تاثیر قرار میده، و این تحت تاثیر خیلی پررنگه، حالا به چند مقاله استناد میکنه من بعضیاش رو استخراج کردم خدمتتون میخوام معرفی کنم مثلا این رو نگاه کنید Longer is better اسم عجیبی هم داره Journal of Experimental Social Psychology 2010 هست Scott Eidelman هست که در واقع میشه گفت طولانی‌تر یا بلندتر بهتره این اومده چند تا چیز رو مثلا به بررسی کرده، به بوته آزمایش گذاشته، مثلا برای یه عده اومده گفته که ببین یه قانونی هست که مثلا میخواییم که به جای ۳۲ واحد ۳۸ واحد برای اون major، اون درس اصلیتون طی دوره دانشگاه قرار بدیم و شواهدی که مثلا ۳۸ واحد بهتره اینه که شما این واحدها رو داری این واحدها رو داری این واحدها رو داری یا برعکس مثلا ایرادهای اون طرف اینه یعنی اومده یه سیاستی رو مقایسه کرده، خب یه سیاستی که ۳۲ واحد داشته باشیم، یا ۳۸ واحد داشته باشیم، منتهی به یه عده اومده گفته ببین این سیاست صد ساله داره پیاده میشه، به یه عده دیگه اومده گفته ده ساله داره پیاده میشه، یعنی دو گروه شواهدی رو که دریافت داشتن کاملا یکسان بوده عدله به قول معروف یکسان بوده، فقط یه جای کار رو دستکاری کردن به یه عده گفتن این سیاست ده ساله که داره در آموزش پرورش پیاده میشه به یه عده دیگه گفتن این صد ساله داره پیاده میشه همین و شما در این اسلاید تفاوت باور افراد و باورشون به درستی رو میبینید. اونایی که بهشون گفتن صد ساله پیاده میشه ببینید به طرز خیلی معنی‌دار و قابل توجهی گفتن خب درسته دیگه آره استدلال‌هاش خیلی درسته وقتی استدلال‌ها یکیه دقت کنید دوستان اینی که شما میگی درسته پس خودت حواست نیست، تحت تأثیر اینی که صرفا شنیدی صد ساله داره پیاده میشه، والا همونو به اون ده ساله ها گفتن ببینید اسلاید شماره 22 رو نگاه کنید اون قسمت سیاه اینیه که آیا حالا این قوانین موجود درسته، به نظر عقلانیه، میبینید که به طرز معنی‌دارتری اونایی که صد ساله گفتن درسته و اون سفیده چیه، ستونایی که برعکسه، یعنی در ده سال بلندتر هست و در صد سال کوتاه‌تره، اونیه که میگه خب اون یکی روش چطور روش متقابل یعنی عوضش کنیم چطور، به عبارت دیگر وقتی یه فکری شما حس میکنی، از نظر سنوات یا از نظر فراگیری یا آشنایی فراگیر هست خودت حواست نیست نکته مهمی که روانشناسی اجتماعی به ما میگه اینه دقت کنید اسم ژورنال خیلی قشنگه ژورنال experimental social psychology اصلا یکی از بزرگترین کشفیات روانشناسی اجتماعی اینه، شما یه رفتاری ازت سر میزنه و خودت خیال میکنی دلیل رفتارت اینه در صورتی که چون آزمایش بوده و گروه کنترل داشتی و تفاوت ایجاد شده یه دلیل دیگه داشته، ولی شما حواست نیست. وقتی از افراد پرسیدن خب به نظرت چون این صد ساله درسته؟ میگه نه من اصلا کاری به این ندارم من اومدم شواهد رو نگاه کردم شواهد کاملا داره داد میزنه که مثلا سیاست ۳۸ واحد بهتره، در صورتی که خب پس چرا تو اونایی که بهشون گفتیم ده ساله اینجور چیز نکردن، پس یه دلیل، یا تو همون مطالعه اومده راجع به طب سوزنی یک سری مطالب ارائه داده، مطالب برای همه گروه ها یکسان بوده که اثر بخشیش ظاهرا اینه، مکانیزمش اینه، یافته ها اینه بعضی‌ها میگن اثر میکنه بعضی‌ها میگن اثر نمیکنه، بعضی‌ها میگن شبهه علمه بعضی‌ها میگن علمه، خلاصه مقاله ها رو یکسان دادن با این تفاوت که فقط برای هر کسی بند آخرش رو دستکاری کردن، اون بند آخرش fake بوده به یه عده گفتن این طب 250 سال قدمت داره، به یه عده گفتن 500 سال قدمت داره، به یه عده گفتن 1000 سال قدمت داره، به یه عده گفتن این 2000 سال قدمت داره، و شما تو اسلاید 23 اگر اسلاید رو به روتون باشه یا تصویری نگاه کنید میبینید، که اینی که حالا به نظر شما طب سوزنی متد علمیه، اونی که فهمیده 2000 سال قدمت داره خیلی بیشتر و معنی‌دارتر گفته آره، در صورتی که وقتی ازشون میپرسن تو از کجا میفهمی؟ میگه خب شواهد رو خوندم مقالات رو خوندم، در صورتی که عملا اون چه که باعث شده قضاوت کنه اینه که چقدر فکر میکنی عمق داره، به همین در ادعایی که تو اون مقاله شده اینه، من در اسلاید شماره 24 ترجمه اون رو براتون گذاشتم، مردم به صورت کور قبول میکنند که سیستم موجود بهتر است، یعنی اون سیستمی که قدمت داره، هرچی قدمت بیشتر باشه قدیمی‌تر باشه، باستانی‌تر باشه، اون یه حق آب و گل داره تو سیستم شناختی، پس شما وقتی سعی میکنی مثلا برای اسلاید قبلی رو نگاه کنی 23 استدلال کنی که ببین نه طب سوزنی مثلا این ایراد علمی رو داره این مطالعه این رو رد کرده حواست باشه، صد در صد مخالفت یا موافقت افراد ناشی از شنیدن استدلال های شما و پردازش اونا نیست، که احیانا شما فکر کنی اینا خطاهای شناختی دارن بیام اینو درستش کنم بلکه بخش ناخوداگاهشه که خب این که قدیمی‌تره دیگه پس حتما درسته و این، مردم به صورت کور قبول میکنند که سیستم موجود بهتر است، دفعه بعد که سعی کردید کسی را درباره ایده یا رویکردی مجاب کنید، به تاریخ طولانی و دیرینه‌ی آن اشاره کنید، این یکی از نکات کاربردی حالا راست و نادرستش با خود todd kashdan باشه، و راست میگه اگر شما نگاه کنی یه جوری مرسومه، وقتی طرف میخواد راجع به حتی نوعی روان‌درمانی صحبت بکنه، نوعی دارودرمانی صحبت بکنه سریع میره به مصر باستان، سریع میره به یونان باستان، از یک فیلسوف یا یک شاعر یا یک نویسنده نقل قول میاره که ببین این از اون زمان قدمت داره، و این کارتی که مال من قدیمی تره تا مال شما در واقع اینی که مقاله بود که longer is better این که طول عمر کدومش بیشتره، اون باعث میشه که مجاب کنندگیش افزایش پیدا کنه، حالا اسم این رو میخوای یه باگ بذاری تو ذهن ما، یک خطای بنیادین بذاری، هر چی دوست داری بذاری، ولی میگه که اگر شما کسی هستی که سعی داری ایده علمی خودت رو به کرسی بنشونی، حواست باشه که این عنصر رو در نظر بگیری و من با این دید نگاه کردم خیلی از چیزها معنی داره مثلا شما ببینید هرکی هست سعی میکنه از یونان باستان یه چیزی هم‌جهت با ایده خودش پیدا بکنه که بله اولین بار این اشاره شده بوده و به نظر میاد وقتی اون رو مطرح کرد حواسمون نیست ما فکر میکنیم بخش زیادی از مجاب کنندگی اون مقالاتی که بعدش میاد، ولی شما میگه ببین آهان افلاطون هم اینو گفته بوده ارسطو هم اینو گفته بوده یعنی یه جور یه بازی قشنگه، حالا شعبده اسمشو بذاری، حیله بذاری کاری ندارم، ولی این این جور هست یا باز به کارهای Mahzarin Rustum Banaji خانم Mahzarin Rustum Banaji از در واقع حیدر آباد هند که بعدا گفتم رفت دانشگاه هاروارد و John Jost که کتاب‌های او به فارسی هم ترجمه شده بعضی کتاب‌هاش اشاره کردم a theory of system justification صحبتش این بود که ما انواع توجیهات داریم ما یه چیزی رو که به خودمون مربوطه توجیه میکنیم، توجیه یعنی اینی که درست میپنداریم، اگر ایرادی توش هست اون ایرادش رو گردن نمیگیریم، به این میگه ego justification، یه چیزی که تو گروه خودمون تو قوم خودمون توی هم‌وطن‌های خودمون توی هم‌نژادهای خودمون توی همشهری های خودمون هست، اون رو هم یه سوگیری داریم توجیه میکنیم، به این میگه group justification، این دوتا رو از دیرباز روان شناسی شناختی به راحتی میشناختیم، یعنی شما اگه گروهت یه کار درست داره انجام میده یا گروه کار غلط انجام میده در هر حال اون توجیهش رو دارید و من تو اون مسئله سوت زنها اشاره کردم که بچه ها حتی در سنین خیلی کم هم‌گروهی هاشون وقتی یه کاری اشتباه انجام میدن یه جوری اون رو ماست‌مالی میکنن توجیه میکنن، ولی بخش سومش خانم banaji و john jost ابداع کردن سیستم justification، این چی میگه؟ در واقع توجیه سیستم اسمش رو گذاشته، فرایندی‌ست که در آن مناسبات اجتماعی موجود حتی به ازای هزینه و ضرر فردی و گروهی دارای مشروعیت و اعتبار میشوند، به عبارت دیگه ما یه innercy داریم که innercy هیچ کارش نمیتونی بکنید یه کاری رو اگر انجام دادی و سالها بوده پس خواهد بود، این مثل قوانین نیوتونه، که وقتی برای یه جرمی رو بخوای حرکت بدی یه innercy داره و این innercy حتی میتونه در تضاد با منافع فردی و گروهیمون باشه و این میگه سیستم justification حالا kashdan چرا از این استفاده کرده؟ از این استفاده کرده، میگه در هر حال خیلی از افراد وقتی سعی دارن مثلا اون semmelweis یا داروین با اون جریان رایج‌تر در واقع رو در رو بشه و تغییر ایجاد بکنه باید حواسش باشه که قسمت زیادی از پذیرش اون جریان رایج‌تر، به این برنمی‌گرده که اون افراد ناتوانن از نظر ذهنی ضعیف‌ترن، یا نمیدونم منافعشونه یا دیدیم که منافع گروهیشونه منافع فردیشونه نه صرفا به دلیل این که بوده پس خواهد بود، این یک میراث شناختیه، حالا این خوبه یا نه، این جای بحث داره، من در اون کتاب possessed در واقع bruce hood به این مسئله یه اشاره‌ای کردم، که حتی تو حیوانات هم هست شاید یه شبیه همین مسئله حق آب و گل، اومدن دیدن حیواناتی که قبلا یه جا بودن، یعنی یه لونه‌ای هست، یک مکانی هست territory هست، محدوده هست، اونی که اول اومده مال اونه و حیوانات دیگه به راحتی اون رو از جای خودش بیرون نمی کنن، حتی اگر اندازه شون قوی تر باشه زورشون بیشتر باشه، برای همینه شما گاهی اوقات دیدین یه گربه کوچولو مثلا این مبل مال اونه، یه گربه دیگه میاد سه برابر اونم وزن داره هیکل داره، نمیتونه اون رو از اونجا دور کنه، مثل این که یه چیز خیلی ریشه داره، که یه چیزی وقتی از قبل بوده اونی که زودتر اومده به قول این قدیمی ها زنبیل گذاشته اونجا، اون زنبیل گذاشتنه سیستم شناختی شما رو به این سو حرکت میده که پس درسته، و این رو باید حواسمون باشه تو محاسبات فکری و رفتاریمون لحاظ بکنیم، این تو کتاب بازی‌های پنهان اشاره کردم که یه ارزش داشته و اونا میگفتن مثل اینی که همه با هم تفاهم میکنیم که سمت راست جاده رانندگی کنیم که تصادف نشه، یه جوری شاید این توی سیستم شناختی از خیلی دیرباز بوده، که در واقع قدمت به نوعی مشروعیت و اصالت و درستی میاره، شاید هم به این دلیل بوده که تعهد به داشته‌ها حفظ بشه و بالاخره شما یک پایه‌ای رو داشته باشی که به راحتی تغییر نکنه، خب پس اونایی که با وضعیت آشنا هستند به نظر میاد که یک مزیت دارن پس اگر شما میخوای اونا رو مجاب بکنی باید حواست باشه که همش تقصیر نا آگاهیشون یا منافعشون نیست اون زمان مهمه. تهدید و حس امنیت، قسمت دومش بود، میگفت که وقتی شما در شرایط شکننده هستید حالا به این در انتهای همین بحث اشاره خواهم کرد، وقتی شرایط شکننده هست ناپایداره اتفاقی که میفته اینه که افراد به داشته های خود و آن چیزی که مستقرتره از نظر فکری باورمندتر میشن و باز این ربطی به ناتوانی استدلالشون نداره، میگه شما همه جا را نگاه کنید هر جا هست که شما شاهد این هستید قومی، گروهی، مسلکی، انجمنی مورد تهدید گروه دیگه قرار میگیره و اوضاع شکننده‌ای داره، نمیدونم در اوضاع نابسامانی هست، من قبل تر هم به این تو چند کتاب دیگه اشاره کردم، اون تهدید اگزیستانسیال، کرم در هسته بهش اشاره کردم که در اون کتاب کرم در هسته که وقتی تهدید اگزیستانسیال پیدا میشه باور به اون چیزی که هست جدی تر میشه، سومش تعلق و وابستگیه ببخشید من نمیدونم چرا صدام میگیره شاید بلند صحبت میکنم. تعلق و وابستگی بخش دیگه هست که وقتی شما به گروهی تعلق داری اتوماتیک اون باورها رو میپذیری یعنی اون چیزیست که خدمتتون john jost گفتم جز justification group اما چهارمیش جالبه، امید کاذب، میگه اونایی که تو اون در واقع جریان رایج‌تر هستند، یک ویژگی هست که اون ویژگی یک ویژگی خیلی خوب اخلاقیه ولی میتونه مخرب در بیاد، یه لحظه به این پرسشنامه دقت کنید، یه پرسشنامه‌ای هست، هفت تا گزینه داره در اسلاید شماره 31 میبینید، این مبحث امید کاذب رو هم براتون بگم این اصلا شاید از کتاب kashdan دور شیم و خیلی جنبه های کاربردی در زندگی شخصی داشته باشه، من این هفت تا رو براتون یه ترجمه به مضمون ارائه دادم، اینجا با هم دنبال کنیم، بیایم ببینیم چقدر راجع به شما مصداق داره، من همیشه حس کردم که زندگیم را آنگونه که دوست دارم بسازم، وقتی تصمیم میگیرم که کاری را انجام دهم آنقدر مشغول میمانم تا بالاخره بشود، وقتی امور آن گونه که میخواهم پیش نمیروند باعث میشود که حتی سخت تر کار کنم، همیشه راحت نیست ولی من تلاش میکنم که راهی بیابم تا امور را آن گونه که لازم است انجام دهم، در گذشته حتی وقتی امور واقعا سخت و دشوار شدند من از اهداف خودم دست نکشیدم، من اجازه نمیدهم که احساسات شخصی‌ام سد راه کارهایم شوند و کار سخت باعث شده من در زندگی جلو بیفتم. این هفت تا رو نگاه کنید، اینا دستمایه پرسشنامه هایی هست که سرسختی شما رو می‌سنجه، چقدر شما سماجت داری به قول Angela Duckworth، greed داریم که greed را تحت عنوان عزم یا سرسختی هم ترجمه کرده، پس شما میبینید یه صفت‌های خیلی خوبیه دیگه، من رو اهدافم میمونم، حاضر نیستم ناملایمات منو از مسیر خودم دور کنه، حتی اگر از آسمون سنگ هم بباره من کار خودم رو میکنم، و من تسلیم شرایط نابرابر نمیشم، ناامید نمیشم، تا آخرش به راه خودم ادامه میدم و امکان نداره ول کنم، این یک عنصر مهم سرسختی‌ست و خیلی مواقع ما این رو تو افراد دوست داریم دامن بزنیم، کیه که دوست نداشته باشه بچه هاش این گونه باشن، دانشجوها این گونه باشن، کارمند ها این گونه باشن، ولی نکته قشنگی که kashdan بهش اشاره میکنه و به نوعی به کارهای او و امثال او برمیگرده، مقوله‌ایست که اسمش رو گذاشتن john henryism من این john henryism رو توی کارگاه سرسختی مبسوط‌تر توضیح دادم، یه توضیح مختصری خدمتتون بدم john henryism اینو میگه john henryism اگه بدونید چی بوده داستان، در بین سیاه پوستان امریکا یک فولکلور هست یک باور مردمی هست، برمیگرده به قرن 19م،، که مجسمه‌ش رو هم اینجا ساختن شما در اسلاید 33 میبینید و این یک سنگ‌تراش بوده که با اون میشه گفت پتک بزرگ خودش سنگ‌ها رو میشکسته، یک سیاه پوست بسیار ورزیده بوده و محبوب قلوب سیاهان امریکا بوده و حالا شاید هم خیلی به این نمیپردازن برای اینکه اون ریشه های نژاد پرستی و ایناش زنده نشه، میگن اون سال تقریبا احتمالا 1847 هست به نوعی داستان … و اینا، ماشین بخار میسازن و ماشین بخار میگه این از تو بهتر میکنه دیگه نیاز نیست زور بزنی، انقدر به زور بازوی خودت نناز، کارت تمومه ماشین اومده جای تو رو میگیره و john henry میگن مسابقه‌ای میذارن حتی این هالیوود ازش چندین کارتون ساخته من از تلویزیون خودمون هم یادمه سالها قبل کارتونش رو دیده بودم که سیاه پوسته شروع میکنه کندن در واقع تونل، از اونور هم ماشین بخار داره میکنه، و john henry تمام این هفت‌ تا رو داشته، امکان نداره من تسلیم شم، باشه اون ماشین بخار باشه، هرچقدر هم شرایط دشوار باشه هرچقدر هم بیرون فشار بیشتر باشه تو به اراده و قدرت خودت متکی باش، تسلیم نشو هرچقدر هم نمیدونم شرایط دشوارتر باشه، تو اراده‌تو آهنین تر بکن و آخر فولکلور اینجوری تموم میشه که john henry میبره و حتی به قول چیز روایت هست این تونلی که نزدیک واشنگتونه و من عکسشو اینجا زدم و مجسمه‌ش اون رو هست، اون تونلیه که داشته میکنده و این رقابت سرش بوده، john henry از ماشین جلو میفته ضربه آخر رو میزنه تونل باز میشه اونورش و اون میبره، ولی همون لحظه collapse میکنه میفته و میمیره، یکجوری آخرین ضربه رو که میزنه دیگه آخرین توان خودش بود، حالا چرا به این میگن john henryism؟ در واقع یک سبک مقابله‌ایه که انسانها وقتی شرایط دشوار میشه، شرایط نابرابرتر میشه، مرتب و مرتب همه چیز علیه آنها میشه، بعضی‌ها وارد یک رقابتی میشن که من تحت هر شرایطی میرم جلو من تسلیم نمیشم، من امیدوارم من امیدم رو از دست نمیدم، kashdan میگه این همیشه چیز خوبی نیست، کتاب قبلش یادتونه؟ اون هیجانات منفی ناامیدی و سرخوردگی هم یه جاهایی به درد آدم میخوره، برای این که ممکنه بگی میمیری ولی همون جا جونت رو هم از دست میدی، حالا یه سری مطالعات هست که اینو نشون داده آدم هایی که بی محابا این هفت تا رو دارن همیشه به نفعشون تموم نمیشه، حالا شما رو از سخت‌کوشی باز ندارم ولی نشون دادن که سخت کوشی کور، سرسختی کور، اینی که من تحت هر شرایطی تلاشم رو مضاعف میکنم، امکان نداره بذارم شکست بخورم، این آخر سر ممکنه نه تنها جونتو بگیره حالا اون که نوع شدیدشه، بلکه سلامت روانت رو میگیره، و باعث میشه collapse روانی بکنی، اومدن دیدن این لزوما هم صفت خوبی نیست، اگر شرایط بالنده است، شرایط بیرون موافقه داشتن این صفت ها به دردت میخوره، ولی اگر شرایط خیلی ناموافقه، یه جوریه که حس میکنی احتمالات همه چی علیهته اومدن دیدن اونایی که سرسختی ندارن سلامت روانشون بیشتره یعنی بیخیال شدن آقا بیخود زور نزن دیگه نمیشه و حالا دیده بود که یه دلیلی هم که افراد توی جریان غالب give up نمی کنن، تسلیم نمیشن john henryismشونه، یعنی یه جوری مثلا اصرار دارن که شواهد همه‌ش میگه خب بابا دیگه، یعنی در واقع این صفت اخلاقی که خیلی هم مورد تمجید قرار میگیره اون اونجا به ضررشون تموم میشه، آقا ببین شواهد داره روز به روز علیهت میاد دیگه، این داره نشون میده اینجوری نبوده این سیستم از نظر مثلا فارموکولوژی داره نشون میده بیماری ها اینجورین ولی اون طرف حساب میکنه که نه من رو حرف خودم وایمیسم من تلاشم رو میکنم من امکان نداره بذارم که نمیدونم این اتفاق بیفته و این john henryism به ضررشون تموم میشه، خب پس اینجا یه لغت قشنگ داره، میگه وقتی شما در واقع اون چهار عنصر رو که بهتون گفتم احساس آشنایی، احساس تهدید برای شرایط شکننده، اون احساس تعلق و وابستگی، و امید کاذبی که داری باعث میشه که شما همواره نوعی دلیل‌تراشی بکنی، مشروعیت بدی، و این همه‌ش بر نمیگرده به ناتوانی‌های ذهنیت، من فکر میکنم شاید همین لپ کلام کتاب todd kashdan باشه و همین رو شما ازش برداشت بکنید بقیه‌ش یه سری نکات ظریفه حالا من بعضی‌هاش رو بهش اشاره میکنم مرور میکنم، ولی اینجا نکته مهمیه که ببین وقتی شما میبینید دو تا جریان با هم نمیتونن بسازن فقط این نیست که این یکی همه‌ش داره خطای شناختی داره، این یکی همه‌ش خطای اخلاقی داره، و اون جریانی که بعدا در واقع جای او رو میگیره مزیت فکری و اخلاقی داره، نه اون innecry در روایت های مختلفی ظاهر میشه از اینی که من تسلیم نمیشم سرسختی یک ارزشه، از اینی که یه چیزی وقتی بوده پس حتما یک درستی داره، مکانیزم های شبه خودی ما رو به صورت ناخوداگاه همسو میکنه با خودش، خب پس چه چیزایی هست، چه صفت‌هایی هست که میتونه این چهارگانه‌‌ای رو که من در اسلاید شماره سه گذاشتم رو تا حدی تلطیف بکنه؟ یعنی اون اقلیت باید چه چیزهایی داشته باشه چه ویژگی هایی داشته باشه که بتونه در واقع جای اون جریان غالب رو بگیره، اینو باز از جریان های مختلف علمی بررسی کردن،
Document