شماره 350: کتاب الگویابان

پادکست دکتر مکری
خرداد 1402
بخش دوم الگویابان: نظریه‌ایی در باب اختراعات بشری

شماره 350: کتاب الگویابان

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 350: کتاب الگویابان
Loading
/

متن پادکست

بخش دوم کتاب الگویابان عرض سلام خدمت شما دوستان و علاقمندان عزیز. اگر موافق باشید بخش دوم کتاب الگویابان یا الگوجویان رو دنبال کنیم. گفتیم یکی از کارهای جدید Simon Baron Cohen هست و جلسه قبل یک بحثی راجع به این کتاب داشتین که Baron Cohen به نوعی معتقده که مغز توی دو جنبه یا دو محور می‌تونه رشد کنه و در واقع در Homo sapiens، در انسان هوشمند دو جنبه خیلی برجسته شده. یکی جنبه مغز اخترا‌ع‌گر هست که می‌گرده و الگوها رو براساس نوعی منطق علمی پیدا می‌کنه. منطق “اگر این، آنگاه آن” و در واقع به کمک اون دست به آزمون و خطا، انجام آزمایش و بعد از اون کشف و اختراع می‌زنه. و یک محور دیگه مدارهای همدلی هست که در جریان مدارهای همدلی، می‌تونه آنچه در ذهن دیگران هست، آنچه در درون دیگران به صورت چه احساسی و چه تفکری هست رو حدس بزنه و به کمک اون به تعامل و احیاناً فریب طرف مقابل بپردازه. فکر می‌کنم ممکنه این کتاب به نظرتون بیاد یک مقداری انتزاعی داره صحبت می‌کنه، ولی با چند کتاب دیگه‌ای که به تدریج معرفی خواهم کرد، کنار هم بگذارید، ایده قشنگی درمیاد، ایده‌ای که واقعاً قابل تأمله و تا اینجای کار من صرفاً دیدگاه‌های Baron Cohen رو مطرح کردم چون می‌بینم در قسمت پیامهایی که میاد، بعضی انتقادها بهش هست. من هم می‌گم و با شما موافقم. من فکر می‌کنم Baron Cohen داره یک دیدگاهی رو به صورت افراطی ارائه می‌ده، ولی از خوب روزگار یا بد روزگار، خیلی مورد توجه قرار گرفت یک دوره‌ای و شاید متعاقب اون داستان “کور ذهنی” Mind blindness که مطرح کرده بود باعث شهرت جهانی شد، و از یک طرف هم بیماری اوتیسم خیلی محور بحثهای روان‌پزشکی و روان‌شناسی قرار گرفتم و چون اوتیسم یک معما بود، این سعی می‌کرد اوتیسم رو به نوعی در همین راستا توضیح بده. حالا بگیم موفق بوده یا نبوده، به هر حال اثرگذار بوده و صدا کرده. بیایم ببینیم در ادامه کتاب چه نکات جالبی رو بهش اشاره می‌کنه. مطالعاتش جالبه، حالا اینکه چی ازش نتیجه می‌‌گیریم بگذاریم برای بعد. یکی از مطالعاتی که حدود بیست سال قبل هست و خودش انجام داده اینه که تئوری ذهن و اون مسائلی که ما در رابطه با همون محورهایی که او داریم، در رابطه با فیزیک شهودی یا فیزیک عوامانه چگونه کاربرد داره؟ مقاله‌ای هست به سال 2001 در Journal of developmental and learning disorders. حالا توی این اومده چی رو بررسی کرده؟ یک سری آزمون‌هایی هست، شما اگه می‌خواین این مقاله رو ببینید و آزمون‌هاش رو نگاه کنید. به خصوص برای بچه‌های دوره دبستان جذاب باشه و ببینید چقدر بهشون می‌تونند این رو پاسخ بدن. و این برمی‌گرده به فیزیک مردمی، اصطلاحش رو بگذارید folk physics، یعنی افراد ممکنه نخونده باشند، تئوری‌های فیزیک نظری رو مطالعه نکرده باشند، ولی به صورت شهودی حس می‌کنند جواب درست اینه. من از منطق مکانیک کارکرد اشیائی که در اطرافم هست این طوری برداشت می‌کنم. مثلاً یک پرسشنامه‌ای هست که کل این پرسشنامه رو توی این مقاله داره و من تیکه‌هایی رو برای شما جدا کردم و می‌تونید نگاه کنید. مثلاً سؤال 1 اشاره می‌کنه به اینکه اگر اون چرخ در جهت عقربه‌های ساعت بچرخه، در جهت همون فلش، حرکت نقطه p چگونه خواهد بود؟ یک جا اشاره کرده p به سمت راست می‌ره و متوقف می‌شه؟ p به سمت چپ میره متوقف می‌شه؟ p شروع می‌کنه حرکت رفت و برگشتی نشون می‌ده؟ و هیچکدام از اینها؟ مثلاً در سؤال 2 می‌گه اگه ما پیچ‌ها رو سفت کنیم در همون جهتی که فلش‌ها می‌بینید، اون گویی که در وسط هست به کدوم سمت حرکت خواهد کرد؟ به سمت g می‌ره؟ به سمت j می‌ره؟ به سمت h می‌ره؟ یا به سمت k یا f؟ باید تصویری ببینید اینها رو مثلاً کدامیک از این پیچ‌ها خیلی محتمل هست به واسطه وزن اون سطل از دیوار خارج بشه؟ یا مثلاً در سؤال 6 شما اشکال a، b، c و d رو می‌بینید و می‌گه کدومیک از اینها دشوارتر است که اگر شما بخواین با فشار دادن بندازینش. سؤال هفده هست که کدامیک از این ریسمان‌های B، C یا D هستند که این وزنه رو نگه می‌دارند؟ و باز اگر اون دسته رو در کدوم جهت باید بچرخونید که این سطح رو به بالا بیاد؟ فیزیک نمی‌خواد، یک نوع استنتاج می‌خواد اگه شما این نتایج رو ببینید. باز شما 19 رو دارید یا 20 رو دارید که 20 خیلی جالبه و این رو می‌تونید از بچه‌هایی که اطرافتون هست بپرسید که این پاندول در کدوم قسمت A، B، C، یا B سرعتش بیشتره؟ یک پاندولی که ول کرده و کجاها می‌ره. منتها چیز جالبی که متوجه شده بود در این مطالعه بود. یعنی نمونه‌هایی از فیزیک شهودی رو دیدید که سؤالاتش هست. در این پرسشنامه آمده بود که این رو با افراد عادی، دختر و پسر و همچنین 15 پسر مبتلا به اوتیسم سنجیده بود. و نکته جالبی که شما اینجا می‌بینید اینه که افراد Autistic نسبت به همسالان خودشون، اینها رو بهتر جواب دادند. این مقاله مال 2001 هست. در واقع باورش بر این بود که افراد autistic در فیزیک شهودی بهتر عمل می‌کنند. افرادی که تشخیص اوتیسم داشتند. البته می‌گم خیلی توی این مقاله سروصدا شد، برای اینکه اولاً 15 نفر بوده، شاید گروهش منتخب بوده، شاید یک گروه از autisticهایی بودند که اصطلاحاً ما بهشون می‌گیم hilly functional، autisticهایی که به صورت افراطی توانمندی بالاتری از میانگین جامعه دارند. اما به هر حال این ایده رو مطرح کرده که این مکانیک اشیاء، این دینامیک حرکتی به نوعی با اوتیسم درکش راحت‌تر می‌شه. یعنی افراد مثل اینکه روی حرکت فیزیکی اشیاء مهارت بیشتری دارند. و کم کم به کمک نمونه‌هایی مثل این، دیدیم چند تا پژوهش مختلف بود، از جمله اینکه کسانی که رشته‌های مهندسی و ریاضی هستند، شیوع اوتیسم بیشتره. البته دیدید خیلی کم بود کماکان، کماکان در حد 1 یا 2 درصد بود، ولی فراموش نکنیم اینها به صورت طیف هست. یک یا دو درصد حالت بالینی رو دارند و بقیه توی پرسشنامه‌ای که ویژگی‌های اوتیسم رو می‌سنجید، نمراتی بالاتر از میانگین میاوردند. یا همین آزمونی که راجع به فیزیک شهودی پیاده کرد، و مطالعات دیگه، این رو به این سو کشوند که بیاد بگه ما پنج نوع مغز داریم. البته با شما موافقیم اگر این گونه فکر می‌کنید که این نوع طبقه‌بندی‌ها، یک ذره بوداره، یعنی چی ما پنج نوع مغز داریم! این رو هم بهتون بگم که Baron Cohen این قدر افراطی نیست و حواسش هست که اینها یک طیف رو تشکیل می‌دن. و در واقع می‌گه یک طیفی رو ما داریم که می‌تونیم توی پنج محور اونها رو بسنجیم. یک عده هستند که به صورت افراطی، توانایی بالای همدلی دارند. این می‌شه مغز extreme E، شما در این نمودار یا شکل اسلاید 57 می‌بینید. یک عده هستند که بیشتر وزنه‌شون متمایل به مغزهایی هست که قدرت بالای همدلی و خوندن ذهن دیگران رو دارند، یک عده‌ای هستند که یک تعادلی دارند، تایپ B بهشون می‌گه، بالانس و متعادلند، باز میایم طرف یک عده که به نظر میاد همون سیستم‌سازان هستند. همون الگوسازان یا الگویابان هستند. اونها کسانی هستند که در آزمون SQ، نمراتشون بالاتر است درمقایسه با EQ. و بالاخره می‌رسیم به یک گروهی که در منتهاالیه قرار دارند و حداکثر نمرات رو در آزمون‌های S میارن و حداقل نمره رو در آزمون‌های E میاره که به اینها می‌گه extreme s. حالا توی اینها متوجه شده که هرچقدر شما از extreme e یعنی منتها الیه e به سمت extreme s حرکت می‌کنید، از وجود خانمها و دخترها کاسته می‌شه و بر تعداد پسرها افزوده می‌شه. باز هرچقدر شما به سمت extreme s روی پرسشنامه مشهورش حرکت می‌کنید، اختلال اوتیسم بیشتر دیده می‌شه. تا اینجای کار داره یک چیزی شکل می‌گیره و این خیلی تبعات اجتماعی داره. من در انتهای این جلسه یک کتابی رو معرفی خواهم کرد و امیدوارم هفته آینده به بحث اون بپردازم که می‌بینید همین ادعاها چه درست و چه غلط، ممکنه خطای آماری باشه، ممکنه نمونه‌هایی که شما انتخاب کردید سوگیری باشه، یا اصلاً ممکنه پرسشنامه طوری طراحی شده که autisticها بهتر بتونند جواب بدن و می‌شه گفت این اون ارزش واقعی رو نداشته باشه، ولی با این حال تأثیرگذاره و می‌بینیم از فمینیست‌ها گرفته تا محافظه‌کاران، تا گروه‌هایی که بیشتر متمایل به چپند، گروه‌های متمایل به راست، هرکدوم یک نتیجه‌گیری از روی این آزمایش‌ها می‌کنند. Baron Cohen ادامه می‌ده کارهاش رو و این یک کار بعدیش جالبه. یک مطالعه‌ای بوده در سال 2003. این هم فکر می‌کنم برای اینکه ایده جهان بیاد دستتون و متوجه بشید که علم اون قدر که ما فکر می‌کنیم بی‌طرف نیست و از سیاست منفک نیست، روایتی که او ارائه می‌ده از پژوهش 2003 جالبه. توی 2003 می‌خواست این رو بررسی کنه، گفته بود که ما بیایم یک جایی رو پیدا کنیم که در اون منتها الیه مخترعین و مغزهای فنی و ریاضی توش متمرکزند و اون می‌شه MIT در آمریکا. Masochistic Institute of Technology سال 2003. می‌گه اساس کاری که ما می‌خواستیم بکنیم اینه. بیایم ببنیم اونهایی که پدرشون توی MIT درس خونده، اونهایی که مادرشون توی MIT درس خونده، اونهایی که هم پدر و هم مادرشون در MIT درس خوندند، اونها شیوع اوتیسم توشون چقدره؟ طراحی خیلی ساده است! دوستانی می‌گن ما دنبال پایان نامه هستند، من توصیه می‌کنم پایان نامه قشنگیه، اگر بتونید مشابه این رو در ایران انجام بدید. قاعدتاً حدس من اینه که باید به جای MIT، مثلاً دانشگاه شریف یا دانشگاه امیرکبیر رو انتخاب کنید و بیاین ببنید که افرادی که فارغ‌التحصیل این هستند، اگر زن و مرد هر دو فارغ‌التحصیل اون باشند، توی بچه‌هاشون آیا اوتیسم فرقی داره با جمعیت عادی یا نه؟ چون اگر اینجوری بخوای بگی، اون‌هایی که می‌تونند در MIT درس بخونند، باید قاعدتاً پاندول‌شون بیشتر به سمت الگویابان یا اونهایی باشند که مغز سیستم‌سازشون قوی‌تره. و اگر این قضیه ژنتیکی باشه، پس باید در فرزندان اونها افراطی اون یعنی اوتیسم شیوع بیشتری داشته باشه. حالا روایتش قشنگه برای اینکه یک ایده‌ای بیاد دستتون. 2003 می‌گه این کار رو کردیم و داشت آماده می‌شد. یک نکته جالب دیگه‌ای هم گفت. گفت پژوهش رو گذاشتیم برای اونهایی که والدین‌شون بعد از 1975 در MIT درس خونده بودند. حالا چرا 1975؟ 1975 تقریباً می‌شه 1353 خودمون. برای اینکه یک چی عجیب بود! من حتی شک کردم، یک مقداری گشتم ولی به نظر میاد درست گفته. و می‌گه قبل از اون MIT، پذیرش خانم یا دخترها رو در خود نداشته. جالبه MIT با این همه درخشندگی و قطب روشنفکری بودن، تا سال 1975 فقط مرد می‌پذیرفته، یعنی از این بابت می‌شه گفت بعضی از دانشگاه‌های ما از اون جلوتر بودن در پذیرش خانم‌ها. این هم یک نکته جالب و تأمل‌برانگیزه و برداشت رو به خودتون واگذار می‌کنم. قسمت دومی که روایت می‌کنه خیلی جالبه. Charles Vest اون زمان consoler یا president، رئیس MIT بوده که از سال 1990 تا 2004 بوده، می‌گه در لحظه آخر که ما اومدیم همه چی گواهی‌هاش رو گرفتیم، بودجه رو گرفتیم، تأیید کمیته اخلاق رو گرفتیم، چون کار همچین چیزی نمی‌خوایم بکنیم، شخصاً دستور دادیم پژوهش متوقف بشه. این هم باز تأمل‌برانگیزه و جالبه وقتی ازش پرسیدند چرا؟ گفت ممکنه باعث آسیب پرستیژ MIT بشه. پس شما می‌بینید برخلاف اون چیزی که تصور می‌کردید توی تمام دنیا، علم محض و به صورت خنثی حاکمه، اینجا چه سوگیری‌های خاصی می‌بینید. این به نوعی من رو یاد یک اتفاق دیگه می‌ندازه که خیلی قبلاً به اون استناد کردم و برمی‌گرده به یکی از این شخصیت‌هایی که به نظر خودم خیلی جالبه و به دیدگاه‌هاش علاقه دارم و اون هم Lawrence Larry summers، که یادتون باشه من در اون داستان تناقض داستان بهش اشاره کردم و او تقریباً همزمان رئیس هاروارد بود. همزمان با Charles Vest که رئیس MIT بود، و قبل از اون هم وزیر خزانه‌داری آمریکا بود. اگه یادتون باشه اتفاقی که برای اون افتاد، اینه که در یک سخنرانی ازش سؤال کرده بودند که چرا در دانشگاه هاروارد دخترها در PHD چهار رشته علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات کمتر هستند. یعنی PHD اینها حدود 20-25 درصدند، در صورتی که در بقیه رشته‌ها 50 درصد، نصف نصفه؟! و اون فقط یک اشاره به یک نظریه کرده بود که شبیه این نظریه Boron Cohen هست. گفته بود وقتی ما منتها الیه الگوی استعداد رو نگاه کنیم، استعداد فنی و مسائل ریاضی در پسرها قوی‌تر هست. اگه یادتون باشه، همین باعث شد تحصن‌های متعدد و نامه‌نگاری صورت بگیره و بالاخره اون رو از این مقام برکنار کردند و سال 2005 برکنار شد و بعد نکته جالب‌تر اینه که در دولت اوباما، با تمام توانمندی‌هایی که داشت، اقتصاددانه و قرار شد دوباره بشه وزیر خزانه‌داری، همین مسئله رو دوباره رو کردند که فردی که اینگونه سوگیری داره و معتقده که مغز زن و مرد از نظر توانایی ریاضی با هم تفاوت دارند، صلاحیت نداره وزیر خزانه‌داری بشه و یک جور به قول خودمونی‌ها زیرآبش رو زدند. پس می‌بینید شاید Charles Vest هم حق داشته. یعنی ترسیده وارد یک مشاجره بشه که این قدر دردسرساز بشه! که بالاخره آیا نبوغ ریاضی با ژنتیک ربط داره؟ این اشاره‌اش در واقع این بود، Lawrence Summers این بود که با جنس مرد ربط داره. و از اون طرف اگه بیان بگن با اوتیسم ربط داره، اون هم باز خودش می‌تونه شبهه‌برانگیز باشه. هم یک عده طرفداران رشته‌های فنی ممکنه احساس کنند بهشون توهین شده و هم اینکه باز اوتیسم چون یک پدیده مردانه است و در پسرها منتها الیه بیشتره، باز به همون نتیجه برگرده. به نظر من نکته جالب و آموزنده بود که می‌بینید اون جوری که ما فکر می‌کنیم این دینامیک‌ها رو راحت نمی‌شه پژوهش کرد و حساسیت‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خودش رو داره. Baron Cohen می‌گه ناامید نشدم و رفتم چند سال بعد در شهر Eindhoven هلند این رو دقیقاً با همون الگو تکرار کردم. Eindhoven همونجایی هست که کارخانه فیلیپس توش هست و یک جوری می‌شه گفت silicon ally یا مرکز تراکم مغزهای مهندسی و فنی در هلند هستند. و میاد مشابه اون پژوهش رو نه عین اون، بلکه مشابه اون رو پیاده می‌کنه که ببینه اوتیسم با وجود دانشجویان رشته‌های STEM، همین علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات ارتباط داره یا نه؟ کاری که کرده این بوده که سه تا شهر رو در نظر گرفته، Haarlem در هلند، Utrecht در هلند و از این این طرف هم Eindhoven و رفته توی تمام مدارس اینها. این جوری خدمتتون بگم که Eindhoven شیوع مغزهای ریاضی و فنی و مهندسی بیشتره. یک منطقه ای هست که به دلیل بافت صنعتیش، کسانی هستند که رشته‌هاشون شبیه رشته‌های فنی مهندسیه. در صورتی که Haarlem و Utrecht این جوری نیست. چیز جالبی که پیدا کرده بود رو شما در اسلاید 64 می‌بینید. شیوع اوتیسم در مدارس Eindhoven، 229 در 10هزار بوده در صورتی که در Haarlem و Utrecht 84 و 57 در 10هزار بوده به ترتیب. یعنی نگاه کنید، تقریباً 3 یا 4 برابر. و این باز به این نظریه دامن زده که وقتی شما مغز ریاضی هستید، مغز فنی هستید، یعنی پاندولت به سمت سیستم‌ساز حرکت می‌کنه، منتهاالیهش یک مقدار گاز بدن برن اون طرف‌تر، کم کم صفات autistic پیدا می‌شه. این رو همین جا نگه داریم. بیایم روش قضاوت نکنیم. این یافته‌ها هست. اولاً ممکنه سوگیری باشه. شاید ساکنان Eindhoven به دلیل دیگری این جوری شدند. شاید یک اتفاق دیگه‌ای افتاده! حالا گفتم یکی بخواد توی ایران پژوهش کنه، می‌تونه بین رشته‌های مختلف بیاد این رو پژوهش کنه. توی خود رشته خیلی دلیل نمی‌شه، برای اینکه شما می‌گین باید از سد کنکور رد می‌شده و یک ویژگی‌های دیگه‌ای باید می‌داشته که بتونه اونجا پذیرفته بشه. ولی اگه بپذیریم ژنتیکیه، در بستگان درجه یکشون به خصوص فرزندانشون اون موقع باید تفاوت بکنه. بیاین رشته‌های متفاوت رو نگاه کنید و بعد ببینید توی نسل بعدی‌شون تشخیص اوتیسم چقدره؟ و البته حواستون باشه اوتیسم چون شیوع کمی داره، بین 1 یا 2 درصد، یا شاید کمتر از 1 درصد باشه، شما باید یک حجم نمونه بزرگ داشته باشید. این هم تقریباً بیشتر مدارس این سه تا شهر رو دنبال کرد. این دیدگاه همین جا بماند، ولی توی دلش یک مفهوم ژنتیکی و بیولوژیکی قوی داره. در ادامه ببینیم چه ادعاهایی Baron Cohen داره در مورد این مقوله اوتیسم و ذهن سیستم‌ساز. او اعتقاد داره که فرآیند یا مکانیسم سیستم‌سازی فقط توی انسان‌ها دیده می‌شه و اون هم توی انسان هوشمند، homo sapience. و زمان تکوینش، پیدایشش یک چیزی بین 70 تا 100 هزار سال پیش بوده. اینها ادعاهای قشنگیه و نیاز به اثبات یا رد داره، ولی تبعات جالبی داره و وقتی به اینها فکر می‌کنی، چیزهای دیگه هم توی ذهنت میاد. منتظر باشید یک ذره بازارگرمی بکنم براش چون واقعاً ذهن من رو درگیر کرده. که اولاً آیا این راست می‌گه؟ یعنی به بیان دیگه می‌گه انسان‌های 70 تا 100 هزار سال پیش توانایی اختراع کردن پیدا کردند و اگه شما از جلسه قبل یادتون باشه، اینها رو گفتیم که اینها باید یک ذهن داشته باشند که اگر یک واقعه‌ای اتفاق بیفته، یک نوع منطق Jorge Bole داره، بعد اون یکی اگه اتفاق افتاد تأیید می‌شه واگر اتفاق نیفتاد، باید فرضیه‌ات رو بازسازی کنی و بعد شروع کنی این قدر این رو تغییر بدی تا به اون برسی. یک مرور مختصری می‌کنه از اجداد انسان هوشمند، اشاره داره homo habilis رو داشتیم. homo habilis یک چیزی بین 5/2 میلیون سال پیش پا روی کره زمین می‌گذاره و تقریباً 1/2 میلیون سال پیش منقرض می‌شه. homo habilis موجود ابزارساز بوده و حجم مغزش 600 میلی‌متر مکعب بوده، یعنی 600 سی سی. یک چیزی کمتر از نصف مغز انسان معاصر. بعد ما homo erectus رو داریم. homo erectus شاید اولین homo هست که از آفریقا بیرون میاد و در سراسر جهان گسترش پیدا می‌کنه. توی کتابهای خیلی قدیم می‌نوشتند homo erectus JAVA، homo erectus Pecan، انسان پکن، انسان جاوا، و این حجم مغزی حدود 1100 سی‌سی داشته، پیدایشش حدود 1/2 میلیون سال پیش بوده و انقراضش برمی‌گرده به 250 هزار سال پیش. و ما بعد Neanderthalها رو داریم. که حجم مغزی اونها تقریباً معادل homo sapiens بوده، و بنا به برخی روایات از حجم مغز homo sapiens بیشتر بوده. 1500 سی سی یا میلیمتر مکعب حجم مغز داشته، 300 هزار سال پیش تقریباً پیدا می‌شه و یک چیزی حدود 40 تا بیست و خورده‌ای هزار سال پیش منقرض می‌شه و از صحنه زمین محو می‌شه. منتها ادعایی که Baron Cohen داره، می‌گه براساس اون artifactها، وسایلی که اینها ساختند، من به این نتیجه رسیدم که اینها نمی‌تونستند اختراع کنند. همینجا یک ذره تأمل کنید. می‌گم بحثها رو وقتی نگاه می‌کنیم به هم گره می‌خوره و تداعی‌ها همین جور ادامه پیدا می‌کنه. سؤال سر اینه که پس اون ابزاری که می‌ساختند با چه مکانیزمی بوده؟ بالاخره اینها تیشه و تبر و ابزار شکار داشتند و اصولاً اختراع تعریفش چیه؟ آیا ما بین همین جور ساختن یک وسیله با اختراع، آنچه حیوانات، آنچه homo habilis، اصلاً homo habilis اسمش روشه، انسانی بوده که ابزارساز بوده، انسانی بوده که یک توانایی دستی داشته. erectus به معنی اینه که قامت ایستاده داشته و habilis یعنی دست‌هاش خوب کار می‌کرده. ولی Neanderthal چرا او معتقده اختراع نمی‌تونستند بکنند و این اختراع ویژگی homo sapiens هست؟ تازه باید شما این رو جواب بدید که homo sapiens یعنی کجای کورتکسش رشد کرده که تونسته اختراع کنه؟ یعنی چه ویژگی پیدا کرده که قدرت اختراع پیدا کرده. بیایم نگاه کنیم دستاوردهای هرکدوم رو. در اسلاید شماره 68 من این اسلاید رو براتون گذاشتم. homo habilis اون زمان این تبرها، به می‌گن عکس، ولی تبر به معنی اینه که فقط یک تیکه سنگه. Oldowan رو داریم. ظاهرش رو شما می‌یبنید. یک ذره میایم پایین‌تر، homo erectus، Acheulean رو می‌سازه. اگر نگاه کنید معمولاً دو طرفش خوب خورده، ظریف‌تر هست و برنده‌تره و به نظر میومد این برای چند کار به کار می‌رفته. اگه یادتون باشه اون تورچین ” در کتاب خودش اشاره کرده بود که اینها یکیش برای scavenging بوده، جمع کردن باقیمانده غذاهایی که گوشتخواران بزرگ مثل شیر و اینها شکار می‌کردند و اگه یادتون باشه گفتیم به کمک اینها می‌زدند استخوان رو می‌شکستند و از مغز استخوان تغذیه می‌کردند. و این جزء دیدگاههایی بود که این شاید کمک کرد بشر بتونه دسترسی پیدا کنه به یک غذای خیلی لذیذ، مقوی و بی‌دردسر. چون هیچ حیوان دیگه‌ای به غیر از کفتار و بعضی از دسته تیره پلنگ‌ها اون قدر فک قوی نداشتند که بتونند استخوان ران پای گاومیش رو خورد کنند و مغزش رو بخورند، و این یک منبعی بوده برای انسان. یعنی شکار نمی‌کرده، scavenge می‌کرده. زباله‌گردی می‌کرده، باقیمانده گردی می‌کرده، ولی به کمک این عکسها، به کمک این عکس به معنی تبر، می‌گم تبر اون چیزی که امروز شما به عنوان تبر می‌بینید نیست، فقط یک سنگ تراش خورده بوده. و پایین‌تر شما Neanderthal رو می‌بینید که Mousterian رو داره. Mousterianها باز هم قشنگ‌ترند، خوش دست‌ترند، توی دست قشنگ‌تر جا می‌شن و قدرتی که می‌شکنند و برش می‌دن می‌ره بالا. آیا اینها اختراع نیست؟ Baron Cohen می‌گه اینها اختراع نیست. حالا خواهم گفت براتون چرا اختراع نیست؟ همین جا شما این سؤال رو توی ذهنتون نگه دارید که فرق اختراع با ساختن تصادفی چیه؟ اون به نوعی می‌گه اینها ساختن تصادفی هست و توی حیوانات هم ما نوعی ابزارسازی اولیه داریم، ولی ما به اون اختراع نمی‌گیم. تفاوت این دو تا رو خواهم گفت، و اتفاقاً خیلی نکته مهمیه. خیلی اهمیت داره که فرق اختراع با ساختن تصادفی چیه. در اسلاید 69 ما داریم، مزیت‌های انسان‌های هوشمند و Neanderthalها رو می‌گه. می‌گه براساس اون چیزهایی که از اینها پیدا شده، اولاً ادعا می‌کنه Neanderthal جواهرات نداشتند، ولی homo sapience جواهرات داشته. یعنی تزئین‌آلات داشته، jewels داشته که به معنی الماس و یاقوت نبوده، صدف رو سوراخ کرده و به گردن خودش آویزون می‌کرده. می‌گه اگه شما جواهرات و آویز و به نوعی تزئین خود دارید، یک ایده‌ای از درک ذهن دیگران دارید. چون وقتی این رو می‌ندازی، چه انتظاری داری؟ دیگران ببینند خوششون بیاد، دیگران ببینند از شما تأیید کنند، دیگران ببینند حسودی‌شون بشه، دیگران ببینند به شما افتخار کنند، همه اینها می‌تونه باشه. یا من می‌خوام پز بدم، من می‌خوام پز بدم، حسودی دیگران رو ایجاد کنم، به دیگران یک نوع علامت مهر و وفاداری رو بخوام نشون بدم به کمک زیورآلات و وسایل تزئینی که آویزون می‌کنم، اینها همش یک چیز داره و اون هم اینه که من توانایی خیلی خوب خوندن ذهن طرف مقابل رو داشته باشم. مثل همون سؤالی که به نظرت خوشگل شدم یا نه، یک سؤال خیلی پیچیده‌ایه. یعنی طرف مقابل نظرش مهمه، می‌دونم از چی خوشش میاد و می‌دونم از چی خوشش نمیاد. پس این به نوعی تأمل بر خویشتن رو داریم، self-reflection و در عین حال خوندن ذهن یکی دیگه رو. پس همین ویژگی که انسانها آرایش می‌کنند و به خودشون می‌رسند، این رو دست کم نگیرید. توی کودک کوچیک شما خیلی قشنگ موهاش رو میده عقب و یا سعی می‌کنه یک چیزی می‌پوشه و می‌ندازه دور گردنش و میاد از مادرش می‌پرسه خوشگل شدم یا نه، یعنی این اولین جرقه‌های اون مدارهای همدلیش داره شکل می‌گیره. و او ادعا می‌کنه Neanderthal ها توانایی زیورآلات نداشتند. البته خیلی‌ها باهاش مخالفند، این یک جوری dogmatic داره به این قضیه نگاه می‌کنه. دومین چیزی که مطرح می‌کنه از یافته‌های وسایلی که ساختند، stealthy hunting هست. شکار پنهان. یک شکار آشکار هست که شما با تبر راه میوفتی دنبال یک حیوان که شکارش کنی. ولی اگر شما توانایی ذهن خواندن داشته باشید، به نوعی theory of mind داشته باشی، نظریه ذهن داشته باشی، می‌تونی بفهمی توی ذهن شکارت چی می‌گذره. برای همین باید یک جوری اون رو فریب بدی. مثلاً تله‌ات رو جوری بسازی که فریبش بدی. او معتقده که homo sapience ابزارهای شکار خُفیه یا stealthy داشته، مثلاً کمین می‌نشسته، زمین رو گود می‌کرده و یک چیزی می‌گذاشته روش که این بیاد بیفته اون تو. یک جوری روش رو می‌ساخته که حیوان خیال کنه زمین عادیه. پس این نشون می‌ده داشته به نوعی ذهن انتساب می‌کرده به حیوان مقابل. یا اینکه ابزار رو جوری بسازند که صدا نکنه. Dart که من کمین بشینم و آروم توی تاریکی اون میاد رد بشه، صدا ایجاد نکنم. چون می‌دونم اگه صدا ایجاد کنم، صدای من رو می‌شنوه پس فرار می‌کنه، یعنی به نوعی ذهن اون رو دارم می‌خونم. سوم، deception هست، فریب. اگه یادتون باشه گفتیم که ادعا می‌شد Neanderthal ها قدرت فریب‌شون پایین بوده، ولی این می‌تونسته کمین بشینه، گول بزنه، گمراهش کنه و این جوری از پسش بربیاد. با وجود اینکه Neanderthal جثه قوی‌تری داشتند و از نظر بدنی قوی‌تر بودن. بند بعدی، تیروکمان بوده. که می‌گه این دیگه از طریق کشف ساده شما نمی‌تونید تیروکمان بسازید. این اختراعه. حالا کشف ساده چی هست که می‌گیم توی حیوان‌ها و Neanderthal، توی homo erectus و homo habilis بوده، چند دقیقه دیگه براتون خواهم گفت. و بالاخره موسیقی، یک ادعایی می‌کنه که البته ادعای این نیست. اون استناد می‌کنه به تعدادی از زیست‌شناسان، انسان‌شناسان که ابزار موسیقی فقط در اختیار homo sapience بوده و Neanderthal این رو نداشتند. ممکنه شما بگردید و ببینید مقالات خلاف این هست، ولی به عهده راویه و من ادعا نکردم. مثالهایی در کتابش آورده، مثلاً نقاشی‌هایی که در دیوار غارها هست مربوط به 40 هزار سال پیش. می‌گه هنر یک ویژگی، اینکه ذهن دیگران رو بخونیم و بگیم قشنگه؟ نظرت چیه؟ یا بخوایم باهاش ارتباط برقرار کنیم رو نشون می‌ده. یا ابزارهایی مثل دوخت و دوز که بین 23 تا 30 هزار سال پیش که این رو نمی‌تونید با تصادف ساخته باشی. اینها اختراع می‌خواد. یعنی باید مرتب فرضیه ساخته بشه و یک سوزن رو این جوری بتراشم، اگه این جوری شد، این جوری بهتر جواب می‌ده، اگر این حالت نشد، همینطوری برم جلو. وقتی ما مثلاً راجع به Achillean، از سمت Acheful میاد، این منطقه‌ای که اولین بار اینها رو پیدا کردند، این تبرها صحبت بکنید، اون معتقده که اینها رو ممکنه براساس تصادف یاد گرفته که اگه سنگ نوکش تیزتر باشه، بهتر می‌تونی استخون رو بشکنی. پس من شروع می‌کنم با یک سری از این سنگها ور می‌رم و بعد می‌بینم اینها رو از کنار به هم بزنم، اینها تیزتر می‌شن. این یعنی همون مدلیه که حیوانات هم یاد می‌گیرند. شما ممکنه گربه داشته باشید و بعضی مواقع می‌گین شاهکار کرده، پرید روی دستگیره در و در باز شد و رفت توی آشپزخانه یا یاد گرفته کشو رو باز کنه. ولی حالا خواهم گفت که بیولوژیست‌ها می‌گن که نه، این بیشتر آزمون و خطای تصادفی است و اون جاهایی که به پاسخ مطلوب منجر شده، تقویت شده. یک نوع یادگیری شرطی شدن هست و توش اختراع نیست. یعنی از قبل نمی‌تونسته نقشه بکشه که من می‌پرم روی دستگیره و فشار میارم وزن من باعث می‌شه دستگیره بیاد پایین و در باز بشه. برحسب تصادف این قدر با چیزهای مختلف ور رفته و وقتی جواب داده، اون رو ادامه داده. و به همین دلیل ساختن این تبرها رو این جوری می‌دونه. ولی می‌گه این که شما تیروکمان بسازید، این جوری نمی‌شه که من داشتم با چوب و طناب ور می‌رفتم و برحسب تصادف دیدم این زه اگه توی این چوب گیر کنه و بکشم و باز یک چوب دیگه بگذارم توش، این پرتاب می‌شه و محکم می‌خوره به یک جایی و می‌تونم ازش استفاده کنم. در صورتی که در اون سنگها این جوری احتمالاً به دست آورده. یا سوزن‌هایی که برای خیاطی هست، این خیلی بعیده. می‌گه براساس تصادف یک استخون بوده و سوراخ توش داشت و من برحسب تصادف داشتم با نخ بازی می‌کردم و بعد دیدم این نخ رو از توی اون رد کنی، می‌ره اون تو گیر می‌کنه و این رو از توی پوست یک حیوان رد کنیم، اینها به هم می‌چسبه. این یک ذهنی می‌خواد که از قبل ایده داشته باشه و روش تأمل کرد. در اسلاید 72 شما چیزی رو می‌بینید که ادعا می‌شه یک فلوت هست و مربوط به 40 هزار سال پیشه و پنج تا سوراخ داره و این نشون می‌ده که سوراخ‌ها رو به فاصله نسبتاً منظمی ساختند و متوجه شدند اگه انگشت‌هاتون رو روی این سوراخ‌ها بگذارید، صدای اینها فرق می‌کنند و می‌تونید احتمالاً اصوات خوشایندی رو ازش ایجاد کنید. باز اولین تزئینات یا زیورآلات رو شما می‌بینید مربوط به 75 هزار سال پیش. یعنی تعدادی از صدفها که سوراخ شده. و فرض بر اینه که احتمالاً اینها رو سوراخ کردند و یک نخی از توش رد کردند و اون یاد گرفته این رو آویزون کنه و باهاش پز بده یا نظر دیگران رو جلب کنه، محبت دیگران رو جلب کنه و یا اصلاً احساس خوبی براش می‌داده. یعنی theory of MIND برای خودش و دیگران داشته. باز اینجا بر روی یک پوست تخم شترمرغ هست که روی اونها علامتگذاری کرده، خط‌خطی کرده به نوعی اولین نشانه‌گذاری‌ها هست که به 77 هزار سال پیش برمی‌گرده. 43 هزار سال پیش تکه‌ای استخوان پیدا شده که خط‌های موازی روش هست و فرض بر اینه که با این داشته یک چیزی رو می‌شمرده. به صورت دقیق‌تر بگم، 29 تا خط موازی روشه و مربوط به 43 هزار سال پیش بر روی یک استخوان و احتمالاً این حساب و کتاب داشته می‌کرده. نشانه‌گذاری به نظر میاد یک مفهومی از عدد داره. البته یک جایی هست که خودش هم یک جوری حالا نگم زیرسبیلی، ولی خودش یک جور متوجه هست که یک جایی گیر می‌کنه. مسئله آتش هست. آتش به خیلی سال پیش برمی‌گرده از هفتاد تا صد هزار سال پیش. واضحاً حتی تا 400 هزار سال پیش Homoها توانایی این رو داشتند که آتش رو ایجاد کنند، حفظ کنند، نگهش دارند، از یک جا به جای دیگه ببرند و یک جایی رو آتش بزنند. اما ادعایی که Baron Cohen داره، می‌گه آتش‌ زدن، آتش ا فروزی و حفظ آتش با همون مکانیسم‌هایی بود که چند لحظه قبل خدمتتون گفتم. به معنی اختراع نبوده، کشف تصادفی و تقویت انتخابی بوده. این رو دقت کنید کشف تصادفی، تقویت انتخابی. باز از شواهد دیگه که وجود داره، گسترش homoها به خارج از قاره آفریقاست. که شما می‌بینید homo erectus خارج شده، به هند رفته، به چین رفته، ولی نکته‌ای که هست اینه که هیچ جا بر روی جایی که واقعاً به صورت جدی نیازمند دریانوردی باشه نرفته. یعنی فرض بر اینه که قایق همچین متکاملی نتونسته بسازه. باز هم اگه رفته، احتمالاً تکه چوبی بوده و روش افتاده و برحسب تصادف دیده که با این چوب می‌شه رفت اون طرف اون تنگه یا به خشکی مقابل رسید. از طرف دیگه تنها جایی که یک نشانه هست که homo Neanderthal ، انسان Neanderthal تونسته یک مسافت قابل توجهی رو توی آب طی کنه، این مقاله‌ای هست که اینجا شما می‌بینید. Early seafaring activity in the southern Ionian, Mediterranean Sea که یک مقاله‌ای هست از ژورنال مطالعات باستان‌شناسی مربوط به سال 2012 که George Frontino’s این مقاله رو نوشته با گروه همکارشون و ادعایی که کرده اینه که دو جزیره پیدا شدند Kefallinia و Zakynthos که اینها به نظر میاد حدود 110 هزار سال پیش توسط Neanderthalها مورد سکونت قرار گرفتند و فاصله‌ای که این با خشکی مادر داره، در حدی نیست که بگی شنا کرده یا روی یک تکه تخته خودش رو رها کرده و رسیده به اونجا. احتمالاً قایق ساخته. و البته homo sapience قایق‌ساز حرفه‌ای بوده و قایق‌های خیلی خوبی می‌ساخته و اگر شما در اسلاید قبلی نگاه کرده باشید، مسافتهای خیلی دوری رفته. به استرالیا رفته، به زلاندنو رفته، تنگه برینگ رو رد کرده و به قاره جدید رفته، ولی به نظر میاد Neanderthal ها حداکثر فاصله‌ای که تونستند برن، همین دو جزیره‌ای بوده که، براساس کتاب Barron Cohen می‌گم، در یونان هست. و اینجا یک ذره شبهه هست که آیا او قایق ساخته بوده؟ و اگه قایق ساخته باشه، Barron Cohen معتقده که قایق نیازمند اختراعه، یعنی اون قایقی که بتونه همچین مسافتی رو بری. یعنی توی ذهنت باید یک هدف داشته باشی، آزمون و خطا بکنی و هی مرتب ابعادش رو تغییر بدی تا به اون حالتی برسه که بتونه مطلوب شما رو ادا کنه. اگر ادعای او رو بپذیریم، باید قبول کنیم بین 70 تا 100 هزار سال پیش یک اتفاقی افتاده توی مغز، توی اون شکاف درون ناحیه آهیانه، و اون توسعه پیدا کرده و تفکر منطقی و علمی رو دامن زده که بشر بتونه اختراع کنه و دیگه تصادفی نباشه. در ادامه کتاب یک مرور اجمالی به حیوانات هم داره، چون فرضش بر اینه ابزارسازی و استفاده ابزار در حیوانات، شبیه همون چیزی هست که توی homo habilis و homo erectus داریم و sapience حسابش جداست. اینکه sapience رو بیای جدا کنی، تبعات داره، یعنی شما داری می‌گی اختراع کردن ماهیتش با این چیزی که حیوانات دارند فرق می‌کنه. حالا مثالهای حیوانات رو می‌زنه. مثلاً ما یک سری شاهین داریم در استرالیا که به شاهین آتش‌افروز معروفه. در واقع fire hulk هستند اینها و اینها این کار رو می‌کنند و متوجه شدند که یک مقدار از آتش‌هایی که شما در بسیاری از جهان می‌بینید، به ویژه در قاره اقیانوسیه می‌بینید کار اینهاست. اینها هر جایی آتش هست، با منقارش چوب در حال سوختن رو برمی‌داره و می‌بره یک جایی توی مرتع ول می‌کنه و اونجا رو آتش می‌زنه. دورازجون به قول شما ممکنه بگین مگه مرض داره این کار رو می‌کنه!؟ ولی می‌گن وقتی آتش می‌زنه، تمام اون جانورانی که توی علفزار هستند، موش و مار و اون خرگوش شروع به فرار می‌کنند و بعد که میان توی دشت آزاد، اینها رو می‌بینه و اونها رو می‌گیره. یعنی شاهکار شکارگریشه، دود و آتش راه می‌ندازه که اینها از لانه‌هاشون بیان بیرون از بالا اونها رو می‌گیره و این جوری غذاش رو تأمین می‌کنه. زیست‌شناسان می‌گن این می‌تونه از طریق شرطی شدن عامل و تقویت انتخابی شکل گرفته باشه. یعنی برحسب تصادف یک بار یک برگ شعله‌ور رو انداخته یک جا و بعد دیده آتش گرفته و چند لحظه بعد متوجه شده که موش و خوراکی‌ها بیشتر شدند. یعنی تقویت انتخابی بوده. یا مثالهای دیگه‌ای می‌گه. خالی از لطف نیست چند دقیقه اگه بهشون توجه کنید بد نیست. مثلاً در مقاله‌ای هست “Defensive tool use in a coconut- carrying octopus” Current Biology 2009. دیدند یک سری اختاپوس‌هایی هستند که پوسته نارگیل شکسته شده رو با خودشون حمل می‌کنند. با یکی از بازوهاشون پوسته نارگیل می‌گیرند مثل سپر و هر جا کار به دعوا و مشاجره با دیگران می‌رسه، این رو به عنوان کلاهخود روی سرشون می‌گذارند و می‌رن قایم می‌شن. صحنه بامزه‌ایه! مثل کارتون باب‌اسفنجی می‌شه که کف دریا داره شنا می‌کنه و یک پوسته نارگیل گرفته دستش و بعد اوضاع که بی‌ریخت می‌شه، می‌گذاره سرش یا زیرش قایم می‌شه و کتکاری تموم می‌شه، میاد بیرون و به راهش ادامه می‌ده و اون رو با خودش حمل می‌کنه. باز هم Boron Cohen می‌گه این می‌تونه کاملاً براساس همون مکانیسم‌های کشف تصادفی و تقویت انتخابی باشه. یا مورد دیگه‌ای رو می‌گه توی تایلند کشف کردند و باز این مقاله‌اش هست. “Long- tailed macaques use human hair” از Dental Floss، American Journal of Primatology ، در ژورنال آمریکایی نخستین شناسی، 2007 چاپ شده و در منطقه لاهوری تایلند متوجه شدند میمون‌هایی هستند که اون خانم‌ها که میان اونجا توریستند، می‌پرند از موهای اینها می‌کنند و یا روی سرشون موهای اینها رو می‌گیرند و به عنوان نخ دندان شروع می‌کنند به استفاده کردن و عکس‌هاش رو شما در این اسلاید مشاهده می‌کنید. اون غذاهای باقیمانده لای دندونشون که اذیتشون می‌کنند، به کمک موی خانمها استخراج می‌کنند. بعد چه جوری این رو یاد گرفته، باز هم احتمالاً کشف تصادفی به اضافه تقویت انتخابی یعنی میمون از نخ دندان استفاده می‌کنه و برحسب تصادف دیده که این طوری دندان‌هاش بهتر می‌مونه یا تکه‌های غذا اذیتش نمی‌کنه. در ژورنال PLoS ONE، Public library of science 1 (2008) دلفین‌هایی دیدند که از این اسفنجهای دریایی با خودشون حمل می‌کنند و هرزگاهی می‌رن کف دریا رو اسفنج می‌کشند. انگار دارند تمیز می‌کنند که باز هم این به خاطر نظافت کف دریا نیست، این کار رو می‌کنند که ماهی‌های که کف دریا نشستند، بلند می‌شن و بعد اونها رو شکار می‌کنند. چرا با پوزه‌اش این کار رو نمی‌کنه؟ متوجه شده وقتی با اسفنج این کار رو می‌کنه، هم پوزه‌اش درد نمی‌گیره و هم چون اسفنج پهنه، مثل پارو کف دریا رو خیلی بهتر می‌تونه probe کنه. یا حتی یکی دیگه پیدا شده توی مقاله 2011 هست، Marine Mammal Science که علوم پستانداران دریایی، که یک سری دلفین دیدند که از اون صدفهای بزرگ حمل می‌کنند. پوزه‌شون رو می‌کنند توی سوراخ صدف و با اون میان روی اقیانوس حرکت می‌کنند و دیدند این یک کلکه که ماهی‌ها برن توی اون و بعد ماهی‌ها رو ببلعند. یعنی دارند ابزار استفاده می‌کنند و اگر نگاه کنید، توی یک منطقه‌ای شیوع داره. باز مقاله دیگری هست، firs observation of tool use in wild Gorillas که گوریل‌های وحشی از چوب استفاده می‌کنند. که شما در اسلاید 88 و 89 این رو می‌بینید که اینها می‌گردند یک چوب بلند پیدا می‌کنند، منتها استفاده اینها از چوب اینه. وقتی می‌خوان از رودخانه رد بشن، من از فیلم کینگ‌کنگ یادمه. از خیلی بچگی که خیلی کینگ‌کنگ رو می‌خواستند گیر بندازند، می‌گفتند این از رودخانه هودسون نمی‌تونه رد بشه، چون گوریل‌ها قادر به شنا نیستند و بعد کینگ‌کنگ پاش رو گذاشته بود کف رودخانه و رد شده بود. یکی از صحنه‌های خیلی نوستالژیک و قشنگش بود. اینجا اینها هم واقعاً مثل اینکه یک رودخانه می‌بینند می‌ترسند که عمقش زیاد نباشه. برای همین ابا دارند که دل به رودخانه بزنند. ولی اینها بعضی‌هاشون یاد می‌گیرند یک چوب با خودشون می‌برند و اون چوب رو توی آب فرو می‌برند و هر موقع حس کردند عمق آب زیاده، اون قدر نمی‌رن. یعنی به کمک اون چون شنا خوب نمی‌تونند بکنند، حواسشون هست که اون قدمی که می‌خوان بردارند، اول با چوب محک زده باشند که خیالشون راحت باشه که عمق آب اون قدری هست که من بتونم رد بشم. این رو باز Baron Cohen معتقد هست که این رو می‌تونید با همون مکانیزم‌ها یاد بگیرید. البته مقالاتی هست که دوپهلویه. یعنی آیا او تئوری عمومی می‌تونه بسازه یا نه؟ مثلاً شما این رو در اسلاید 90 می‌بینید که یک نوع تیرکی می‌شه گفت درست کردند که با اون مثل پارو غذا رو از حفره می‌شه دربیاره و اگر شما در اسلاید نگاه کرده باشید، به خصوص قسمت C اسلاید، یک حالتی هست که هر دو پارو شبیه هم هستند، ولی یکی چنگکش رو به پایینه و یکی چنگکش رو به بالاست و آیا حیوان متوجه هست که باید چنگک در جهتی باشه که این طوری می‌کشی طعمه رو بتونه بکشه به سمت خودش و صرفاً اینکه سرش به صورت T باشه کافی نیست، باید بتونه اون چنگکش در جهتی باشه که این رو گیر بندازه. همه اینها قدرت تجسم حیوان و جدا شدن او از کشف تصادفی رو نشون می‌ده. یعنی آیا معتقده که این باید حتماً این جهت رو داشته باشه یا توی قسمت A اگه نگاه کنید، دو تا پارومانند در اختیارش گذاشتند که یکی تیغه‌هاش سفته و یکی تیغه‌هاش لقه و وقتی حیوان می‌خواد طعمه رو برداره، آیا متوجه هست یعنی اون فیزیک عامیانه، Folk physic رو داره که باید لبه‌هاش سفت باشه، والا اگه لبه‌اش شل باشه، من بکشم غذا رو به سمت من نمیاره. اینها همه پژوهش‌هایی هست که توش هنوز ابهامه. جلوتر توضیح خواهم داد که فرق اختراع با یادگیری تصادفی چیه. مقاله‌ای هست باز به عنوان نفی ادعاهای Boron Cohen که البته خود Boron Cohen به اون اشاره کرده. از Josef Call هست، Josef Call، نخستین‌شناس مشهوره. Chimpanzees inter the location of a reward on the basis of the effect of its weight. Current Biology 2008. اینگونه هست، نگاه کنید. در اسلاید 92 این رو گذاشتم. یک ترازومانند برای شامپانزه می‌گذارند جلوش، دو تا کفه داره. کفه‌ها توش دو تا پیمانه هست، ولی توی اون دیده نمی‌شه. اگه طعمه یا خوراکی رو بگذاری توی اون کفه، طبیعتاً کفه میاد پایین. آیا شامپازه در سه حالت مختلف اون درک فیزیک اولیه رو داره که ببین وقتی می‌گذاری این تو، وزن هست، سنگین می‌شه، این میاد پایین، پس من برم دست بکنم توی اون یکی از این لیوان‌ها، نه اونی که اومده بالا. اومدند دیدند آر، شامپانزه این رو متوجه می‌شه، منتها اون شکاکان و ناباوران گفتند که شامپانزه این جوری یاد گرفته که هرکدوم پایینه، دستش رو می‌کنه توی اون. یعنی یک ترازو می‌گذاری و غذا رو می‌گذاری بدون اینکه دیده بشه توی یکی از این دو تا، و بعد که شامپانزه میاد، دستش رو می‌کنه روی کفه‌ای که پایین اومده. آیا اون این رو درک کرده که اشیاء وزن دارند و باعث می‌شه کفه بیاد پایین و من باید برم اون کفه پایین رو نگاه کنم؟ آیا این رو توی ذهنش پرورانده؟ درکی از فیزیک شهودی داره؟ و یا اینکه نه، صرفاً یاد گرفته همون کشف تصادفی به اضافه تقویت انتخابی که بدونه دو تا لیوان‌ها، همیشه اونی که پایینه، برو دستت رو بکن توی اون. سه حالت برای اون گذاشتند 1- ترازو رو نابرابر گذاشتند. یک کفه پایین و یک کفه بالاست. 2- یک نفر با دست کفه رو پایین نگه داشته. 3- زیر کفه یک تخته گذاشتند که کجش کرده باشه. شما این رو در اسلاید 92 و 93 می‌بینید. نکته‌ای که متوجه شدند اینه اون حالتی که با دست شما یک کفه رو پایین نگه داشتید و اون حالتی که یک گوه مانند، یک تخته مانند گذاشتی که ترازو رو کج کردی، در این دو حالت شامپانزه امکان اینکه دست بکنه توی کفه پایینه یا بالاییه، 50-50 هست. پس یعنی فهمیده که اگر به کمک یک تیکه چوب یا دست آزمایشگر یک کفه رو پایین نگه داشته، این قبول نیست. این چیزی رو نشون نمی‌ده که کدوم خالیه و کدوم پره و اگر شما نگاه کنید، تنها در حالت سمت چپ اسلاید 93 یک سوگیری بالای 50-50 داره و می‌ره سراغ اونی که پایینه. یعنی متوجه شده اونی که پایینه، لازمه‌اش اینه که به خاطر خود وزن پایین اومده باشه، نه اینکه من با دست اون رو پایین آورده باشم یا یک چیزی گذاشته باشم زیر ترازو و ترازو رو کج کرده باشم. پس اون قاعده‌ای که فقط همیشه برو سراغ پایینی‌ها، یک اگر داره و اگرش هم اینه که اون پایین بودن به دلیل خود وزن احتمالاً خوراکی درون اون باشه و این نشون می‌ده این خلاف نظر Boron Cohen هست و خود Boron Cohen به این مقاله استناد کرده و گفته درسته، بعضی از چیزها نظریه من رو رد می‌کنند. یعنی یک شامپانزه‌ای که تازه از homo erectus، از Neanderthal بسیار بسیار عقب‌تره، نوعی استدلال فیزیکی داره. یعنی نگاه کن، اگر آنگاه داره، فقط یک اگر ساده نیست که صاف برو سراغ اونی که وزنش پایینه. می‌گه اگر پایین بود و این پایین بودن به واسطه دست آزمایشگر نبود و به واسطه وجود گوه نبود، آنگاه غذا در اون حالت، یعنی اولین بارقه‌هایی از استدلال علمی و اختراع رو داره. البته به نظر من اگه Boron Cohen این قدر اصرار نداشت که خط‌های دقیق بکشه و بگه 70 تا 100 هزار سال پیش، Michel Tomazelo که در واقع می‌شه گفت به نوعی رقیب او در نظریه‌پردازی در مورد تئوری ذهن در حیوانات هست، می‌گه نه اینها پیدا می‌کنند و همه اینها درجاتی از TOM رو دارند، درجاتی از درک دیگران رو دارند، حالا به تدریج کم کم بالاتر که می‌ریم، کامل‌تر می‌شه. داریم به اون مبحث می‌رسیم که اگر اختراع نیست، پس چیه؟ می‌گه Associative learning، یادگیری با تدابیر، من برحسب تصادف فهمیدم که وقتی همین سکو پایینه، توش غذا هست، پس همیشه می‌رم سراغش. برحسب تصادف فهمیدم که باید بپرم روی فلزاتی که کنار کشو هست، کنار در هست و وقتی روی اونها می‌پرم، در باز می‌شه. یعنی برحسب کور، این کورش مهمه، یعنی تصادفی. این رو امتحان می‌کنم، اون رو امتحان می‌کنم و بعدش اونی که جواب داد، اون مسیر رو ادامه می‌دم. آیا با این طریق حیوانات به نتیجه می‌رسند یا اینکه اختراع می‌کنند؟ یعنی توی ذهنشون یک درک کلی از فرآیند دارند و ایده فرضیه گونه دارند که اگر این دستگیره رو بیارند، یک چیزی مانع بستن در شده، من باید فشار بیارم و به کمک جایی ضامن آزاد بشه و این بیاد عقب. پس باید فکر کنم باید چیکار کنم. آیا یادگیری در حیوانات، صرفاً یادگیری تداعی گونه است یا اختراعه؟ یک حالت سوم هم داره. فکر کنم این قدر TOM دارم، این قدر توانایی درک دارم که الان دقیقه 52 هست و شما ممکنه بگین فرقش چیه؟ خواهم گفت فرقش چیه. یک فرق خیلی جدی داره. آیا یافته‌ها و دستاوردها صرفاً براساس کشف تصادفی و تقویت انتخابی است یا یک نوع شعور از قبل وجود داره؟ یعنی حیوان داره فکر می‌کنه که این گیرش اینه، من باید یک چیزی بزنم که این رو آزاد کنه که وقتی این آزاد شد، وزنه‌اش اجازه بده در باز بشه. یا اینکه نه، کور و تصادفی انجام داده. یک حالت وسط هم وجود داره. این رو زیست‌شناسان خیلی بهش اشاره می‌کنند. یک کتاب خیلی قشنگ هست. cognition evolution and behavior، شناخت، تکامل و رفتار. این چاپ دومشه. Sara J. Shuttleworth نوشته که همین استفاده ابزار در حیواناته. یک جای کار شما باید فکر کنید این یادگیری تصادفی کاملاً پذیرفته شده است. شما کلاغ می‌بینی و مثلاً اینجا رو نوک می‌زنم و بعد یک چوب برمی‌دارم و با این چوب در و دیوار رو می‌زنم و بعد تصادفی متوجه شدم که اگه این چوب توی این سوراخ بره، غذا میاد بیرون و بعد کم کم این تکرار می‌شه و بعد یاد می‌گیرم هرجا یک مشکلی هست، یک چوب برمی‌دارم داخل اون فرو می‌کنم و شاید اون کرم یا شاید اون خوراکی بیاد بیرون. یعنی نگاه کنید، یک ذره فلسفیه. پشتش شعور، عاملیت یا نیت قبلی وجود نداره. همه چیز تصادفه و اونهایی که از تصادف بهتر جلو میان، تقویت می‌شن. یک حالت وسط داریم که بهش می‌گن local enhancement، تقویت موقعیتی. این چیه؟ چند تا مثال مشهور داره. یکی توی اسلاید 96 می‌بینید. این دیگه کار Boron Cohen نیست. از کتاب Boron Cohen دور شدم و اینها مال کتاب Shuttleworth هست ولی نکته مهمیه. مثلاً اومده بودند دیده بودند که نوعی مخروط هست توی منطقه اسرائیل که این مخروط‌ها خیلی مقاومه و موش‌ها نمی‌تونند اینها رو بجوند و دانه‌های توش رو بخورند. مخروط کاجه. مگر اینکه شروع کنند از ته مخروط بجوند و آهسته آهسته بخراشند و خراطی کنند تا برسند به وسطش. فقط از یک نقطه می‌تونی بهش حمله کنی و از جاهای دیگه هر چقدر سعی کنند گاز بگیرند، دندونشون نمی‌تونه اون رو باز کنه. و چیز عجیبی که متوجه شدند، فهمیدند که در مدت کوتاه این موش‌ها یاد گرفتند مخروط رو از ته می‌جوند و میرن جلو. آیا اینها از همدیگه یاد گرفتند و یا آیا توی ذهنشون یک تصویرسازی هست؟ یعنی سرعتی که موش به این راه‌حل می‌رسه، خیلی بیشتر از سرعتی هست که انتظار داریم از کشف تصادفی و تقویت انتخابی باشه. یعنی یک نوع فرآیند تسهیل شده‌ی تصادف کور. این رو نگه دار. یک مورد دیگه، یک سری از این پرنده‌های کوچولو، این برمی‌گرده به دوران مرد شیرفروش که شیرها رو می‌گذاشتند زیر در. شیرهای شیشه‌ای بود و درهای آلومینیومی داشت و در عین حال خامه شیر چون هوموژنیزه نبود میومد روی اون جمع می‌شد. دیده بودند که سریعاً توی بعضی از مناطق انگلستان، تمام این پرنده‌ها می‌شینند و این درپوش این شیرها رو سریع سوراخ می‌کنند و خامه روش رو می‌خورند. این اصلا شده بود یک معزل بامزه که شیر چند دقیقه بیرون بود می‌دیدی شیر رو سوراخ کرده و خامه‌اش رو خورده. باز سرعت یادگیری اینها خیلی سریعتر از این بود که بخواد براساس تصادف توضیح داده بشه. اینجا یک جواب براش پیدا کردند. بهش می‌گن local enhancement. local enhancement این رو می‌گه، می‌گه فرض کن یکی از اینها به کندی بسیار زیاد روی همه چی نوک زده، روی در ماشین نوک زده، روی زنگ در نوک زده، روی شلنگ آب نوک زده و یکی از اینها رو بالاخره فهمیده که این شیرها رو وقتی سوراخ کنیم، درش باز بشه اون زیر خامه است. ولی وقتی این بلند می‌شه می‌ره چه اتفاقی میوفته؟ شما یک در نیمه باز دارید و در واقع این باعث می‌شه جذب بشن پرنده‌های دیگه توی اون منطقه و می‌فهمند این اطراف غذا هست. یعنی به صورت موضعی امکان کشف رو افزایش می‌دید. همین مثال گربه که در رو باز می‌کنه. ممکنه بگین خیلی سریع یاد گرفته، ولی اومدند دیدند این نیست، آره یک چیزی کمکش کرده سریع‌تر یاد بگیره. چرا نمی‌ره پایه مبل رو مرتب فشار بده، چرا نمی‌ره چراغ مطالعه رو فشار بده؟ برای اینکه فهمیده اتفاق مطلوب توی اون منطقه میوفته، اون اطراف داره یک چیزی اتفاق میوفته. به این می‌گن تقویت موضعی، local enhancement و این شانس اکتشاف تصادفی رو به مراتب بالا می‌بره. مثال براتون بزنم، شما فکر کن مثلاً شما بیای ببینی یک مقدار گردو شکسته هست و چند تا سنگ اطرافشه. شما اونجا شروع می‌کنی از گردوهای شکسته شده قبلی می‌خوری و اون تقویت می‌شه. پس دوست داری توی اون اطراف باشی و اون دور و بر سنگ هم هست، امکان اینکه دفعه بعد یاد بگیره که از این سنگها بزنم به این گردوها و این می‌شکنه و خوراکی توش رو بخورم، افزایش پیدا می‌کنه تا اینکه جایی باشی که سنگ نیست. در واقع اگر موقعیتی فراهم بشه که امکان تقویت تصادفی رو ببره بالا، به این می‌گن local enhancement و می‌گن این پله واسط بین اختراع کردن و کشف کاملاً تصادفیه. یعنی کاملاً تصادفی اتفاق نمیوفته، یک فرکانس امکان کشف تصادفی می‌ره بالا، ولی شعور در مغز حیوان نیست. شعور در محیطه. حالا خواهم گفت اینکه شعور جهان در کجاست، یک بحث بسیار جدی فلسفی است و یک مقدار تحمل کنید، جای تکان‌دهنده‌اش می‌رسیم. باز هم این کار رو کردند و دیدند آره ، ما local enhancement داریم. مثلاً پرنده‌ها وقتی صیادشون رو می‌بینند در اسلاید 99 که جغد هست، شروع می‌کنند به جیغ زدن و اگر پرنده‌های دیگه، این یادگیری نیست که ببین این جغده خطرناکه، این داره local enhancement می‌کنی، وقتی جیغ می‌زنه، اینها بالا رو نگاه می‌کنند و جغد رو می‌بینند و امکان اینکه این تداعی رو شکل بدن، افزایش پیدا می‌کنه. پس تصادف بالاتر می‌ره. در واقع دیدند اگر همچین الگویی رو درست کنند که شما در اسلاید 99 می‌بینید، یکی از پرنده‌ها جغد رو ببینه و دیگری یک کبوتر رو ببینه، اون که جغد رو می‌بینه شروع می‌کنه جیغ زدن و این توی اون لحظه توجهش افزایش پیدا می‌کنه، نوعی برانگیختگی پیدا می‌کنه که یادگیری و تقویت انتخابیش بیشتر بشه و شروع می‌کنه از کبوتره ترسیدن. یعنی یک نوع یادگیری غیر مستقیم غیر تصادفی یا شبه تصادفی اسمش رو بگذاریم. گذر ما از تصادف هست به شعور. اون لحظه که گفتم اینجاست. یک مقاله معرفی کنم به نظر من بخونید و بهش فکر کنید. یکی از شاهکارهای Daniel Dennett هست. Darwin’s “Strange inversion of reasoning” معکوس‌سازی غریبانه استدلال توسط داروین. PNAS June 2009. Daniel Dennett توی این یک ادعا می‌کنه که باهاش موافقم. همکارانی که علاقمند به فلسفه هستند یا رشته‌شون فلسفه هست به دل نگیرند، این ادعای Daniel Dennett هست. می‌گه اگه بخوام بگم بزرگترین کمک رو به فلسفه کی کرده، یعنی به نوعی ذهنی بخوایم بگیم که بزرگترین فیلسوف یا متحول کننده فلسفه در جهان کیه؟ می‌گه Charles Darwinهست. این رو Daniel Dennett می‌گه. Greatest Contribution to philosophy is Charles Darwin. و اونجا یک تعدادی از شاهکارهای فلسفی رو نام می‌بره ولی می‌گه Darwin از همه بالاتره. چرا؟ اینجا می‌گه Darwin کاری کرده که استدلال عقلانی ما رو برعکس کرده که این البته نقل قولی است از یکی از مخالفین Darwin. یک مقاله کوتاهیه، چهار پنج صفحه هست، حتماً بخونید. و می‌گه Darwin به ما یک چیزی یاد داد. یا تئوری Darwin این رو می‌گه، in order to make a perfect and beautiful machine, it is not requisite to know how to make it. همین خلاصه مقاله است. اینکه بخواهی یک ماشین کامل، زیبا و شاهکار خلق کنی، لازم نیست بدانی که چگونه کار می‌کند. و در واقع این جمله‌ای که عنوان این مقاله کرده اینه. مخالفین داروین بهش خندیدند و عصبانی شدند و گفتند تو شیوه استدلال رو داری برعکس می‌کنی! تو داری می‌گی این طبیعت، براساس تصادف و یک حرکت بدون اینکه بدون چی می‌شه، داره یک چیز کاملتر از خودش می‌سازه! یعنی موجود از نظر هوشی شعوری پایین‌تر می‌تونه موجود کامل‌تر از خودش بسازه، بدون اینکه بدونه اون موجود چگونه کار می‌کنه؟! و Darwin می‌گه آره دیگه. و Dennett حرفی که می‌زنه اینه می‌گه اونها همیشه می‌گن شما به نظرت کسی که ساختمون‌سازی بلد نباشه، می‌تونه ساختمون بسازه؟ شما یک نقاشی خیلی خوب می‌بینید، حتماً او نقاش توانایی بسیار بالا داشته که اون رو ساخته! شما یک ماشین می‌بینید، آیا ممکنه شما که اصلاً هیچی سر از ماشین درنمیاری، یک ماشین شاهکار بسازی؟! می‌گه آره، اصلاً اساس Darwinism اینه، می‌گه حرکت این جوری بوده، یعنی برخلاف الگوی کلاسیکی که ما فکر می‌کنیم، یک شعور برتر میاد شعور پایین‌تر رو می‌سازه، تئوری Darwin برعکس می‌گه. اون می‌گه chuckle down از بالا به پایین میاد هوشمندی، در صورتی که این می‌گه bobble up از پایین می‌ره به بالا هوشمندی. یعنی هوشمند کمتر، اونی که توان رک پایین‌تری داره، یک چیز پیچیده‌تر از خودش می‌سازه. حالا همین الان این یک بحث جدی در AI جدیده، هوش مصنوعی جدیده. که ببین این داره از پس موجودی بسیار هوشمند از انسان برمیاد، ولی نمی‌دونه داره چه کار می‌کنه! یعنی توش اون چیزی که ما به عنوان شعور متعارف، شعور عاملیت‌دار داریم مطرح می‌کنیم نداره، ولی در عین حال داره عمل می‌کنه و داره از پس این یکی برمیاد. این همون مفهومیه که Dinette می‌‌گفت، می‌گفت توانمندی بدون درک، competence without comprehension. Competence، توانمنده. از پس کار برمیاد، ولی هیچ درکی نداره که داره چیکار می‌کنه. در واقع اون هم این رو می‌گفت که می‌گفت چیز جالبی که در تئوری Darwin داریم اینه که می‌شه، و نه تنها می‌شه، بلکه این جوریه که طرف چیزی که داره می‌سازه رو نمی‌دونه چیه! حالا این رو نگاه کنید. اون چه که حیوانات انجام می‌دن، competence without comprehension، یعنی میان گزینه‌های مختلف رو امتحان می‌کنند، منتها به دلیل افزایش موقعیتی شانس اون تصادف رو افزایش می‌دن. یعنی دور و بر سنگ و گردو حرکتهای تصادف‌گونه رو انجام می‌دن. اطراف بطری‌های شیر نوک زدن‌های تصادفی رو انجام می‌دن که امکان موفقیت بره بالا و وقتی یک پله از موفقیت رفت بالا، پله بعدیش رو می‌رن. این می‌شه طریق یادگیری یا اختراع بدون شعور و اختراع تصادفی با تقویت انتخابی. ولی Baron Cohen می‌گه یک جایی اینها کشف می‌کنند، اختراع می‌کنند، این کجاست؟ یعنی ما صاحب یک نوع عاملیت می‌شیم، نوعی شعور می‌شیم، یعنی از دل تصادف کور، نوعی شعور ساخته می‌شه که دیگه با تصادف کور کار نمی‌کنه و می‌شینه فکر می‌کنه و نقشه می‌کشه. شما دیگه شروع نمی‌کنید تصادفی ایی رو به اون بچسبونم و یک دفعه ماشین درست بشه. نقشه می‌کشید که باید یک اتاق احتراق درست کنم، توی این اتاق باید فشار رو توش افزایش بدم. پس یک نوعی جایگاهی قرار می‌ده برای اختراع کردن و اون رو متمایز می‌کنه از اون چیزی که در جهان ساری و حاکمه، که در واقع تقویت انتخابی تصادف‌های کوره. البته می‌گم این ربطی به بحث اصلی Baron Cohen نداره و همین جوری تصادفی هست. یعنی سؤال این هست که آیا بین اختراع کردن و آنچه در جهان حیوانات هست، یک مرز غیرقابل عبور هست؟ یک جهش هست؟ یک پیدایش شعور هست؟ که می‌گه آره، پیدایش conciseness هست، پیدایش خودآگاهیه، یعنی در اون لحظه است که موجود آگاهانه داره این کار رو می‌کنه و تصادفی نبوده. منتها فراموش نکنید که هنوز داستان تموم نشده. یک عده می‌گن آره، ما یک نوعی از neural Darwinism داریم، توی ذهن ما فرق ما با حیوانات اینه که اون کاری که اونها به صورت کور و تصادفی انجام میان و اونی که درست درمیاد رو تقویت می‌کنند، ما توی ذهنمون سمبولیک انجام می‌دیم. یعنی باز فرقی نداره، باز از بالا به پایین نیست. از هوشمندی به پایین نیست، بلکه از همین عدم هوشمندی یا دقیق تر بگیم هوشمندی غیرعامل به سمت هوشمندی عامل هست. اگر don’t follow me، اشکالی نداره، ولی امیدوارم فرصتهای دیگه بیشتر راجع به این صحبت کنم. شاید این جوری صحبت شد توی اسلاید 105 گذاشتم که اختراع، کشف، سازندگی، agentic هست یا non agentic. Agentic یعنی موجودی باشعور، هدف و نیت قبلی بدون اتکا به تصادف و آزمون و خطای کور به سمت هدف می‌ره، در صورتی که non agentic، همون مکانیسم داروینی هست. competence without comprehension، توانمندی بدون درک و در واقع اونگونه حرکت می‌کنه. تصادفی امتحان می‌کنه و هی این رو به اون می‌چسبونه. ولی سؤال اینه که آیا تصادفی این چه جوری تونسته تیر و کمان رو بسازه؟ یک حالت می‌تونه این باشه که این تصادف توی ذهنش بوده. یعنی یک سری سمبول‌هایی توی خودآگاه بوده و هی اینها رو پایین بالا کرده. اگه یادتون باشه ما توی تئوری هنر این رو داشتیم. گفتیم اون هم همینجوریه. یعنی بعضی از افراد می‌گفتند هنر هم Darwinistic هست. افراد توی ذهنشون این تصاویر رو ایجاد می‌کنند و بعد اونی که بهتره، توی اون سو حرکت می‌کنند. این بحث بماند، چون فکر می‌کنم کتابهای دیگه‌ای رو می‌خوام بهش بچسبونم، یکی Evolution of Agency، تکامل عاملیت، Michael Tomasello این رو نوشته که چگونه این مفهوم داروینی که کشف تصادفی و تقویت انتخابی است، تبدیل به پیدایش چیزی به نام خودآگاه و عاملیت و هدفمندی می‌شه؟ اون چیزی که ما به طور معمول می‌گیم هوشمند یا صاحب شعور یا intelligent. شما الان ببینید یکی از بحثهایی که در مقابل Darwinism بود، intelligent design بود که این هوشمندانه ساخته شده و تصادف کور نبوده اینها رو همین جور رفته باشه. و انسان توی اختراع ادعا می‌شه که intelligent، هوشمند عمل می‌کنه و کور عمل نمی‌کنه. البت خیلی از افراد می‌گن نخیر، حتی ابرمخترعین رو هم نگاه کنید، با مکانیسم‌های غیر هوشمند Darwinism جلو رفتند. پس چه جوریه که اونها بیشتر موفق شدند؟ می‌گن local enhancement، همون تقویت موقعیتی. جایی دنبال جواب می‌گشتند که احتمال کشف تصادفیش بیشتر بود. این دو تا یک تفاوت فلسفه است. این رو یادم رفت بگم. این مقاله رو توی کتاب Baron Cohen بهش اشاره نکرده، در واقع Darwin’s strange inversion of reasoning این رو در کتاب دیگری اشاره کرده که همین چند روز پیش توی اینستتاگرام خدمتتون معرفی کردم و اون ماشین تجربه بود، Andy Clark به این اشاره کرده و می‌گه مغز چه جوری هست که یک گذر می‌کنه از اون مدل Darwinistic به اون مدلی که به نظر میاد هوشمنده. البته Andy Clark طرفدار Daniel Dennett هست و واضحاً می‌گه همینه، یعنی این تقویت انتخابیه، منتها مغز هم همین کار رو می‌کنه، مرتب میاد یک حدس‌هایی می‌زنه و این حدس‌هاش به کمک تجربه قبلی متمرکزتره. پس هر سری حدسی که می‌زنه، دیگه تصادف خیلی پرت نیست، تصادف متمرکزه و اون تصادفیه که احتمال گرفتنش بیشتره و به همین دلیل مرتب به هدف نزدیک‌تر می‌شه. یعنی در واقع یک رقیبی است بر اون تفکر agentic، عاملیت یا هوشمندی که هدفمند می‌ره جلو. منتها این هدف رو جمع کرده، احتمال اینکه به هدف بخوره رو افزایش داده. the experience machine، بررسی کتاب ماشین تجربه رو هم خدمتتون خواهم گفت. به نظر من جدل قشنگیه، و اینجاست که می‌گم مغز آدم می‌ره. آیا در لحظه‌ای که بشر به اختراع نزدیک می‌شه، ماهیت کشفش عوض می‌شه؟ آیا از داروینی جهش می‌کنه به intelligent؟ صاحب شعور یا هوشمند اونگونه که در نوشته‌های Baron Cohen مستتره؟ یا اینکه نه، اینگونه که Andy Clark می‌گه کماکان مکانیسم داروینی هست؟ منتها پس چی می‌شه؟ آخه شما برحسب تصادف نمی‌تونی تیروکمان بسازی؟ می‌گه هر دفعه میای تنگ‌تر می‌کنی اون محدوده‌ای رو که داری شلیک تصادفی می‌کنی. و چگونه محدود می‌شه؟ براساس تجربه تقویت شده قبلی. و به همین دلیل مغز چیزی نیست جز یک ماشین تجربه. مرتب چیزهایی رو تجربه می‌کنه، local enhancement می‌کنه، افزایش موقعیتی می‌کنه و بعد احتمال اینکه تیر بعدیش به هدف بخوره، افزایش پیدا می‌کنه و دیگه کاملاً کور شلیک نمی‌کنه. این کتاب بماند برای هفته بعد. ولی مقاله جالبی بود Dennett، ذهن آدم رو درگیر می‌کنه و توی چهار صفحه نشون می‌ده مثل اینکه آدم می‌تونه جهان رو این وری نگاه کنه و می‌تونه جهان رو اون وری نگاه کنی. می‌تونی همه چیز رو عاملی نگاه کنی، agentic نگاه کنی، می‌تونی non agentic نگاه کنی. آیا می‌شه این دو تا رو با هم به نوعی آشتی داد؟ آیا یک مرز غیرقابل گذر بین این دو تا دیدگاه هست؟ این جای کار تقریباً کتاب Baron Cohen تموم می‌شه. این کتاب رو تبلیغش کنم برای هفته بعد. احتمالاً برای دو هفته دیگه یک کتاب کاربردی‌تر که کمتر بحث فلسفی و نظری داره و بیشتر بحث اجتماعی داره معرفی می‌کنم، of boys and men که Richard Reeves نوشته و مال 2022 هست درباره مردان و پسران. همین داستانی که مغز مردانه مغز زنانه هست، این اشارات جالبی کرده که به نظر میاد به نوعی در اون سو حرکت می‌کنه و می‌گه مردان در شرایط فعلی و با تحول علم، موقعیت نابرابری اجتماعی، یک تعداد از مردان دارند در یک ضد مزیت قرار می‌گیرند و آسیب‌پذیر می‌شن. بگذارید بیشتر راجع بهش صحبت نکنم، فقط به چند تا یافته‌اش سریع اشاره کنم. مثلاً به عنوان مثال طی سالهای اخیر، این کاربردیه و بحث نظری نداره، مشاهده کردند مردها مثل اینکه موفقیت تحصیلی‌شون داره میاد پایین، رضایت از کارشون داره میاد پایین، شما با تعداد زیادی مردهای سرخورده مواجهید که حس می‌کنند جامعه، خانواده، زندگی دیگه اون جذابیت قبلی رو براشون نداره. مثلاً اومدند نگاه کردند، دیدند از یک گذر تقریباً 40 ساله، 1979 به 2019، مردهای زیادی از جرگه کار و علاقه به فعالیت خارج شدند . در مقابل خانم‌ها به طرز زیادی علاقمند به فعالیت شغلی و ادامه تحصیل شدند. و حتی شما این رو نگاه می‌کنید که اگر شما ببینید، توی بیشتر کشورها، کره، ژاپن، کانادا، انگلیس، استرالیا، نروژ، فنلاند و آلمان و ایسلند خانم‌ها از نظر درصدی که به دانشگاه می‌رن و با عشق و علاقه درس می‌خونند، از آقایون خیلی جلوترند. چرا این اتفاق میوفته؟ آیا یک یافته کاذبه، یا یک یافته‌ای هست که به نوعی به همین مطالب Baron Cohen برمی‌گرده؟ مثلاً جهان داره به سمت جهانی می‌ره که مزیت‌های مغز مردانه اگر فرض کنیم همچین مزیتی وجود داره، دیگه این قدر کاربرد نداره و اینها سرخورده می‌شن و افسردگی توشون افزایش پیدا می‌کنه، انبوهی از مردان طبقه متوسط به پایین رو دارید که سرخورده هستند، دنبال ماریجوانا هستند، سر کار نمی‌ رن، افسرده شدند، بی‌انگیزه شدند، یک حالت یأس و ناامیدی توشون پیدا شده، درس و کار به چه درد می‌خوره، همش بمونند توی خونه و از ADHA شاکی هستند واحساس می‌کنند انگیزه برای فعالیت ندارند. این از کجاست؟ یک بحث خیلی قشنگ می‌کنه که به نظر من تلفیق خوبی با ماشین تجربه Andy Clark خواهد بود و همچنین الگویابان Baron Cohen. این جلسه رو هم تموم می‌کنم خدمتتون. به عنوان قهرمان این جلسه اگر بخوام کسی رو معرفی کنم، فکر کردم اون میمون‌های لوفگوری رو معرفی کنم. خیلی خوئدم بهشون احساس عاطفی پیدا کردم. حتی اون عکس بغل خیلی قشنگه که داره نخ دندون می‌کشه و از الیاف خانمها داره به عنوان نخ دندون استفاده می‌کنه، حس کردم قهرمان این جلسه و این کتاب رو این حساب کنیم و تا جلسه بعد خدانگهدار.
Document