شماره 352: کتاب ماشین تجربه

پادکست دکتر مکری
تیر 1402
قسمت دوم

شماره 352: کتاب ماشین تجربه

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 352: کتاب ماشین تجربه
Loading
/

متن پادکست

بررسی کتاب ماشین تجربه- بخش دوم اگه موافق باشین، بررسی کتاب ماشین تجربه اثر Andy Clark رو دنبال کنیم و ببینیم چه نکات جالب دیگه‌ای در این کتاب ارائه شده و اونها رو به بحث بگذاریم. یکی از چیزهایی که در جلسه قبل بهش پرداختیم و یک مقدار مبهم و ناتمام موند، همین مسئله‌ای بود که گفتیم به نظر میاد مغز سعی می‌کنه خطای پیش‌بینی رو به حداقل برسونه. یعنی اون error dynamics یا دینامیک خطا به گونه‌ای است که اصرار داره که اون چیزی رو که پیش‌بینی می‌کنه رو با اون چیزی که به وقوع می‌پیونده، فاصله این دو تا رو بتونه به حداقل برسونه و دقیق‌تر جهان بیرون رو ببینه. چون من دیدم بعضی از کامنت‌هایی که گذاشته بودند این رو می‌گفت که پس ما به مغزمون اعتمادی نیست! یعنی جهان بیرون کاملاً ساخته ذهن ماست؟! نه این برداشت رو نداره. هیچ کدوم از اینهایی که به این نظریه فرایند پیش‌بینی‌کنندگی اشاره می‌کنند نمی‌گن جهان بیرون یک وهمه یا ساخته ذهن ماست. می‌گن به این صورته که ما یک حدسی رو پرتاب می‌کنیم و سعی می‌کنیم ببینیم چقدرش درست درمیاد و اینگونه جلو می‌ریم. یعنی سعی می‌کنیم به واقعیت نزدیک و نزدیک‌تر بشیم و یک جوری مدل حد‌های ریاضی، ولی هیچ وقت بهش نمی‌رسیم چون بخش زیادیش اثر اون پرتاب و پیش‌بینی ماست. و در این حال اشاره کردیم شاید موقعیت‌هایی که در اون موفقیت ما بیش از انتظارمون باشه و میزان اصلاح خطا بیش از اون چیزی باشه که پیش‌بینی شده بود، مغز در اون حالت بهتر می‌تونیم بگیم کروز می‌کنه و حرکت می‌کنه و این می‌تونست تبعات کاربردی داشته باشه که من این تبعات کاربردیش رو یکی رو در اسلاید 42 گذاشتم. خیلی از افراد هستند میان می‌گن ما از چیزی توی زندگی لذت نمی‌بریم. دچار یک حالت بی‌تفاوتی هستیم. اصلاً هیچ چیزی بهمون ذوق و شوق نمی‌ده. معمولاً روان‌پزشکی برای این افراد تشخیص افسردگی می‌گذاره و درمان با داروهای ضد افسردگی و روان‌درمانی‌های ضد افسردگی رو شروع می‌کنه که البته خوبه، ولی باید این جوری نگاه کنیم که یک دینامیک قشنگی پشتش هست، و اون هم دینامیک انتظار لذت و یافتن اونه. و باز از اون مثال آبجوفروشی‌ها و بشکه‌های آبجوی گینس اگه یادتون باشه، میشه این جوری تمثیل ارائه داد، یک نوع استعاره ازش ارائه داد، یک نوع مثال ازش ارائه داد که برای اینکه شما انگیزه به جهان داشته باشید و از جهان لذت ببرید، باید مرتب یک پیش‌بینی‌هایی رو پرتاب کنید که من این کار رو انجام بدم، به من یک مزه خواهد داد و وقتی می‌رید جلو و به وقوع می‌پیونده، احساس کنی آره پیش‌بینیم درست بود، حتی بهتر از اون یشد که پیش‌بینی کرده بودم. یعنی اگه شما بتونی خودت رو در یک موقعیتی قرار بدی که انتظار یک پاداش، انتظار یک لذت، انتظار یک حس خوب داشته باشی و وقتی اون کار و اون فرآیند رو انجام دادی، انتظارت به وقوع بپیونده و حتی بهتر از اونی بشه که انتظارش رو می‌کشیدی، این به شدت شما رو برای ادامه راه دارای انگیزه می‌کنه و در واقع این جوری انگیزه توی شما ساخته می‌شه. جلسه قبل خدمتتون گفتم که این چند تا لازمه داره. اگه شما مثلاً بیای خیلی دقیق پیش‌بینی کنی و دقیقاً همون چیز اتفاق بیفته، این خیلی پاداش دهنده نیست. و گفتیم یک راهی که می‌تونی فاصله بین انتظار و واقعیت رو کم کنی، اینه که هر دوی اینها رو به کف برسونی. مثلاً اگه شما هیچ فعالیتی نکنی و انتظار شکست مطلق داشته باشی، این دو تا احتمالاً دینامیک خطا یا error dynamicsشون صفره، برای اینکه هر چی فکر می‌کردی دقیقاً همون شد. پس این درسته که خطا رو به حداقل رسوندی و دقیقاً آنچه پیش‌بینی کردی به وقوع پیوسته، ولی برات پاداشی نداشته. پس بهتره یک خورده بالاتر بگیری و خیلی هم بالا نگیری، چون وقتی خیلی بالا می‌گیری، اتفاقی که میوفته اینه که آره به وقوع پیوست، ولی نه به اون اندازه که من فکر می‌کردم و نه به اون اندازه که احساس می‌کردم لذت داشته باشه. اون هم باز شما رو خیلی صاحب انگیزه نمی‌کنه. پس یک راه ساختن انگیزه این خواهد بود که ما بیایم حس‌ها یا چیزهایی که انتظار اونها رو می‌کشیم پیدا کنیم و با تجربه مکرر، این باعث می‌شه که یک نوع ذائقه در ما پرورش پیدا کنه. این باکس سبزرنگی که من پایین اسلاید 42 گذاشتم، پرورش ذائقه، به این فکر کنید. لذت بردن از امور جهان اکتسابی است. من توی چند تا از خودشناسی‌های قبلی به این اشاره کردم و حتی دیدم بعضی از دوستان محبت کردند و این تیکه رو بریدند و به صورت استوری گذاشتند. جمله‌اش اینه که ذائقه ما، حس لذت بردن ما از جهان قابل پردازشه و اون هم به همین شیوه ماشین پیش‌بینی کننده برمی‌گرده. بیایم ببینیم دیگه چه چیزهایی رو سعی داره به کمک این فرآیند ماشین پیش‌بینی کننده توضیح بده؟ یادتون باشه گفتیم وقتی ما اون حدس‌هامون رو پرتاب می‌کنیم، فقط فکر ما نیست که عوض می‌شه، حتی ادراک ما، آن چیزی که می‌بینیم هم تغییر پیدا می‌کنه. تعداد زیادی مطالعه و پژوهش هست که اینها رو تعیین می‌کنه. مثلاً در اسلاید 43 شما عکسی رو می‌بینید، سلسله عکس‌هایی رو می‌بینید، Shooter bias test. Shooter bias testها یک سلسله تست‌هایی هست که بعد از اینکه پلیس به افرادی تیراندازی می‌کرده و می‌کشته و بعد متوجه می‌شده اینها مسلح نبودند، خیلی باب شد و شروع کردند پژوهش کردن که چرا این خطاها رو مرتکب می‌شن؟ نمونه‌اش رو در اسلاید 43 شما می‌بینید. یعنی تصاویر افرادی رو نشون می‌دن و شیئی در دست اونه یا چیزی از جیبش درمیاره و از پلیس در مقابل این واقعیت مجازی خواستند که هر موقع حس کردی اسلحه داره یا به سمتت شلیک کرده، سریع شلیک کنی و می‌دونی اگه تأخیر کنی، اون شما رو می‌زنه. پس در اینجا خیلی مهمه که حواست باشه اگه اسلحه بود شلیک کنی و اگه اسلحه نبود شلیک نکنی یک آدم بی‌گناه بی‌خطر رو زده باشی. و این FBI و پلیس آمریکا خیلی از این پژوهش‌ها داره. ولی چیز جالبی که متوجه شده اینه که به شدت پیش‌داوری‌های افراد و حدس‌هایی که در مورد افراد دارند، در اینه که چی در دست اونهاست تأثیرگذاره. مثلاً در اسلاید 43 شما می‌بینید اگر یک اقلیت قومی خاصی باشه، گوشی موبایل رو خیلی‌ها اسلحه می‌بینند یا باز در اسلاید 44 می‌بینید بعد از اینکه تروریست‌هایی از منطقه خاورمیانه آمدند، می‌بینید افرادی که یک سربندی دارند که بیشتر به القاعده و داعش شبیهه، اشیایی که توی دستشونه، حالا به صورت فلاکس چای هست و یا بطری نوشابه هست، اینها رو به صورت اسلحه می‌بینند. یعنی این خطای دید وجود داره که همینطور که ما میومدیم اون مربع‌ها رو روشن‌تر می‌دیدیم، این چیزهایی که دست افراد هست رو به این صورت می‌بینیم و به همین دلیل می‌تونه آنچه در ذهن داریم، برون‌فکنی بشه حتی در روی آنچه می‌بینیم. این نکته مهمیه. پس حواس ما یک جمع‌کننده‌ی بی‌طرف و بسیار قابل اعتماد از وقایع بیرون نیستند و بر روی پیش‌داوری‌های ما سوار هستند. در مورد تیراندازی کردن به افرادی که توی خیابون هستند، برای پلیس آمریکا این خیلی مهمه این خطا رو به حداقل برسونه، ولی اساس صحبت کتاب Andy Clark اینه که اصلاً مغز این طوری کار می‌کنه و این باعث شده اقتصادی باشه و خیلی سریع بتونه عمل کنه. اگه بخواد صبح تا شب همه اطلاعات بیرون رو پردازش کنه، اولاً یک ابرپردازش‌گر بسیار بزرگ باید باشه و ثانیاً خیلی کند می‌شه. پس در اینجا با سوگیری‌های خیلی ساده نتیجه‌ها رو متفاوت می‌بینه. مقالات نشون داده که حتی چه جوری جمله‌بندی‌هایی که به شما می‌گن، بر بینایی شما و ادراک شما از محیط اثر می‌گذاره. مقاله ای رو نگاه کنید، 2015 هست journal cognition animation ، threat perception after the Marathon bombings ، احساس تهدید بعد از بمب‌گذاری ماراتون بوستون. اگه یادتون باشه توی ماراتون بوستون دو نفر بمب‌گذاری کردند و تلفاتی به جا گذاشت و یکی از اقدامات خیلی رعب‌آور و وحشت‌آور برای افراد بود. اومده بودند به افراد این جوری بود که یک سری جملاتی رو گفته بودند که بعضی قسمتهاش متفاوت بود. مثلاً در یک عده گفته بودند وقایع در بوستون اتفاق افتاد و بوستون قوی Boston Strong اونجا بوده. در مقابل به یک عده دیگه جملاتی رو این لابه‌لا گنجانده بودند که not since 9/11 که در واقع حملاتی شده که از 11 سپتامبر تاکنون سابقه نداشته یا Terror Strikes Boston، رفتار تروریستی به بوستون حمله می‌کنه. این همون داستان بمب‌‌گذاری ماراتون هست که اون دو نفر مرتکب رو شما در اسلاید 46 می‌بینید. باز نکته جالبی که بود همینه که براساس جمله‌بندی که هست، که توی اون گزارشی که قبلش به افراد ارائه می‌دن که ما می‌خوایم از شما یک پژوهشی بکنیم در مورد وقایع بوستون، می‌دونید وقایع بوستون از 11 سپتامبر تاکنون به این شدت هیچ واقعه تروریستی سابقه نداشته یا مثلاً در واقع تهدید تروری بوستون در مقابل یک سری جملاتی که بار مثبت دارند، مثل بوستون قوی، بوستون ایستاده، یا بوستون مقاومت می‌کنه و غیره. وقتی شما نگاه می‌کنید، اون جاهایی که جمله‌ای رو قبلش به طرف در مورد معرفی پژوهش گفته بودند و توش اجزای مثبت داشت، مثل بوستون قوی، میزان اون آلارم کاذب یعنی خطا در تشخیص اسلحه یا وسیله‌ای که در دست طرف بوده رو می‌بینیم که حدود بیست و خورده‌ای صدم هست، در صورتی که وقتی لغات منفی می‌گذارند، شدت حملاتی که از 11 سپتامبر تاکنون سابقه نداشته، می‌بینید به 30 درصد افزایش پیدا می‌کنه. در واقع اون چه که این داره می‌گه اینه که حتی جملاتی که شما می‌خونید یا با آنها شما را آماده می‌کنند، برآنچه شما در محیط اطراف می‌بینید اثر می‌گذاره. یعنی وقتی قبلش به شما می‌گن از 11 سپتامبر تاکنون سابقه نداشته حالا این تصاویر رو نگاه کن یا ببین توی دست اون افراد چی هست، تعداد بیشتری از افراد به غلط اسلحه می‌بینند توی دست دیگران. یعنی این قدر بینایی ما تحت تأثیر هست. اینجا یک بخشی از صحبتهای کتاب تموم می‌شه. اون بخشی که میگه ادراکات ما چقدر دستکاری‌پذیرند و لزوماً این رو به عنوان بیماری یا اختلال معرفی نمی‌کنه و می‌گه اصلاً اون تنظیمات کارخانه‌اش اینه و این جوری رشد کرده. قسمت بعدی که Andy Clark بهش اشاره می‌کنه، مسئله مغز گسترش یافته یا مغز توسعه یافته یا مغز فراگیره. The extended mind. اگه خاطرتون باشه این کتابی که در اسلاید 48 می‌بینید، the extended mind the power of thinking outside the brain ، ANNIE MURPHY PAUL رو من قبلاً در اینستاگرام معرفی کردم و بحثی راجع بهش داشتم. و توی این کتاب جالبه که فصل‌های اول کتاب کاملاً برمی‌گرده به Andy Clark اشاره می‌کنه و کارهای او. در واقع کار Andy Clark این هست، اگه بخواین بگم. یک نهله است، یک گروهه، یک مجموعه‌ای از متفکران فیلسوف علوم اعصاب، علوم رفتاری، روانشناسی، علوم شناختی و غیره است که سؤالشون اینه وقتی شما می‌گین Mind، وقتی شما می‌گین ذهن، این کجاست؟ عده‌ای وجود دارند مثل Jerry Fodor، می‌دونید که نظریه modularity ذهنش معروفه و در واقع دیدگاه‌های شاید بگم خیلی تأثیرگذاری در مورد فلسفه ذهن داره. اون این جوری جواب می‌ده، می‌گه if the mind happens in space at all, in happens somewhere north of the neck، اگر اصولاً ذهن در فضا قرار داشته باشد، یعنی اتفاق بیفتد، لغت happen رو به کار برده، در اون صورت جایی حوالی شمال گردن خواهد بود. فکر کنم خیلی راحت این رو گفته. بعضی وقتها این نقل قول‌ها رو که شما نگاه کنید، یک دنیا اطلاعات باهاش میاد. پس شما متوجه می‌شید که Jerry Fodor، خیلی از افرادی که با اون sympathy دارند، هم‌گروهش هستند، اونهایی که به modular بودن ذهن معتقدند، اونهایی که به نوعی روان‌شناسی تکاملی با خواستگاه زیستی و ژنتیک رو خیلی برجسته می‌دونند، باورشون اینه که ذهن ما برخاسته کاملاً از مغز ماست و تقریباً یک انطباق خوب بین مغز و ذهن وجود داره. اینجا Jerry Fodor داره می گه اگه ذهن قرار باشه جایی اتفاق بیفته یعنی جایی متمرکز بشه، شمال گردنه. یعنی اون چه ما به عنوان self، خویشتن، خودآگاهمون، وجودمون، هستی‌مون، جهان بیرون رو باهاش می‌بینیم، این تو اتفاق میوفته. این ناشی از این منطقه است. اما Andy Clark به اون دسته از متفکرانی تعلق داره که اتفاقاً اولین بار یک دیدگاهی رو خیلی قشنگ متفاوت از این ارائه می‌ده. یک مقاله‌ای هست 1998 با David Charmers مشهور، Andy Clark & David Charmers The extended mind. Journal Analysis 1998. توصیه می‌کنم این رو بخونید. این هم جزء اون کلاسیک‌ها، حدود 25 سال ازش می‌گذره، کلاسیک‌های بسیار تأثیرگذار. او دقیقاً دیدگاهی مخالف Jerry Fodor مطرح می‌کنه. Minds are not merely what brains do. They are what brains create- distributed cognitive engines spanning brain, body, and world. ذهن‌ها صرفاً کارکرد مغزها نیستند، بلکه آن چیزی هستند که مغزها خلق می‌کنند، موتورهای شناختی توزیع شده و منتشر که دربرگیرنده مغز، بدن و جهان می‌شوند. می‌دونم ممکنه بعضی‌ها بگن یعنی چی؟ ولی فکر کنم اگه قدم به قدم با من جلو اومده باشین، نکته‌اش براتون کاملاً روشنه. ذهن ما، خودآگاه ما فقط محصول مغز ما نیست، محصول مغز ما، بدن ما، و جهان اطرافمونه و این سه تا با همدیگه تلفیق می‌شن، مغز یک مجرایی برای حرکت این اطلاعاته و از دل اون، آنچه شما رو شما می‌کنه ساخته می‌شه. من به شخصه کاملاً به این دیدگاه معتقدم. اگه نظر شخصیم رو بپرسید، می‌گم Fodor به نظر میاد یک رویکرد دیگه داره. Fodor به اون تقلیل‌گرایی بیولوژیک، روان‌شناسی تکامل با تأکید جدی بر modularity مغز و خاستگاه زیستیش برمی‌گرده، ولی این خیلی متکامل‌تر و خیلی مدرن‌تره. اون چه آذرخش مکری رو می‌سازه، فقط اون مغز درون جمجمه اش نیست. اون هست، بدنش هست، اتفاقاتی که توی بدنش میوفته، حالا خواهیم دید حتی باکتری‌های دستگاه گوارشش جزئی از ذهنشه. می‌ریم بیرون‌تر لپ‌تاپش، کتابهاش، میزش، خانه‌اش، ماشینش، هر چی که در اطراف او هست، خانواده، دوستانش، محل کارش، همه اینها هستند که ذهن ما رو می‌سازند. این نوع نگریستن خیلی تبعات متفاوت درمانی هم داره. اگه من افسرده‌ام، در اون دیدگاه Fodor، تقریباً یک چیزی در مغز من خرابه. ولی اگه من افسرده‌ام، اگه من پرخاشگرم، اگه من ADHD هستم، این چیزی که خیلی‌ها سؤال می‌کنند، لزوماً مشکل در مغز شما ممکنه نباشه. در این تعامل مغز، بدن، و جهان بیرون باشه و به همین دلیله خیلی‌ها اشاره می‌کنند که برای تغییر ذهن ما، تغییر محیط‌مون خیلی کارآمدتر از تغییر مغزمونه و اگر دستکاری‌های ساده‌ای رو شما در محیط انجام بدید یا توی بدنتون انجام بدید، شاهد این هستید که Mind شما هم، ذهن شما هم تغییر می‌کنه. این جمله‌اش رو در ذهن بسپارید و ببینیم دیگه چه چیزهایی می‌گه؟ Jerry Fodor نقطه مقابل او هست. در واقع تمرکز رو در اینجاها می‌بینه. می‌دونید الان یک جریانی شکل گرفته که شاید ایلان ماسک مشهور داره به اون دامن می‌زنه که بیاین Cyborg درست کنیم. Cyborg می‌دونید چیه؟ حالا توی فیلم‌های علمی تخیلی اشاره کرده بودند انسان‌هایی که بخشی از توانایی‌هاشون با ماشین مخلوط شده. مثلاً همین داستانی که یک چیپ بگذاریم که حافظه‌مون رو تقویت کنه یا یک چیزی توی مغزمون بگذاریم که سرعت پردازش ما رو ببره بالا. یا روی چشم‌مون بیایم یک سخت‌افزار کامپیوتری سوار کنیم که قدرت بینایی ما و سرعت دیدن اشیاء رو ببره بالا. این خیلی، از روبوکاب بگیر و همه اینها، این Cyborgها رو درست کرده بودند و معمولاً همچین تصاویری داره. یک بخشی یک آدمه با مغزش که کنارش اون کامپیوتر و نرم‌افزار کمکی اومدند بهش اضافه شدند. الان هم می‌دونید در نوروساینز خیلی به همت این جریان فوق پولدار ایلان ماسک داره دنبال می‌شه. ولی Andy Clark خیلی وقت پیش گفته، تقریباً همزمان با اون مقوله ذهن گسترش‌یافته، extended هست، یعنی محدود به مغز ما نیست و بیرون مغز ماست. می‌گه انسان‌ها اصولاً Natural Born Cyborgs هستند. اصلاً نیازی نیست که شما بیای chip بگذاری. به قول انگلیسی‌‌زبانها ما already داریم این کار رو می‌کنیم، ولی یک جوری حواسمون نیست. مثلاً شما فکر می‌کنید حافظه شما تماماً توی مغزتونه، ولی وقتی مباحث حافظه رو نگاه می‌کنیم، خیلی از افراد می‌گن همین یادداشتهایی که کردیم، به طرز عجیبی روی حافظه‌ام داره، این دفترم که نیست گیجم و خیلی چیزها رو ندارم، یا چیدمان محیط اطراف من، یا تمام وسایلی که در اطراف دارم، برنامه‌هایی که در کامپیوترم دارم و چیزهایی که دارم، اینها جزئی از ذهن منه. و در واقع خیلی‌ها می‌گن من توجه و تمرکزم کمه، پس مغزم یک چیزی شده! نه کافیه، محیطش مخدوشه. یادتون هست آزمایشهای خیلی جالبی رو خدمتتون گفتم توی جلسات قبل که وقتی افراد گوشی‌شون رو به فاصله از خودشون می‌گذارند و یا توی کوله‌پشتی می‌گذارند یا توی کمد می‌گذارند و در رو قفل می‌کنند، توجه و تمرکزشون افزایش پیدا می‌کنه و میزان افزایش در حدی هست که Ritalin به افراد می‌ده. یعنی اگر شما نوجوانی رو دارید که می‌گه من همیشه موقع مطالعه حواسم پرت می‌شه، کافیه گوشیش رو 1- خاموش کنید 2- بگذارید توی کوله پشتی 3- بگذارید توی اتاق دیگه و در رو قفل کنید. و فاصله زیاد می‌شه، اصلاً ربطی به امواج نداره، اینه که ذهن من هر لحظه منتظره که پیام بیاد و توی محیط اطراف یک نوع اغتشاش، یک نوع بی‌نظمی و یک نوع آشوب می‌بینم، این روی مغز من اثر می‌گذاره و ذهنم رو دچار تلاطم می‌کنه. پس این اصطلاح رو نگاه کنید، اصلاً انسان از لحظه Homo sapiens از اون تبرهای اولدوان و shaolin که می‌گرفت دستش، یک نوع Cyborg بوده. اینها فقط ابزار نبودند که می‌گرفته دستش، روی مغزش و روی روانش اثر می‌گذاشته. این مثال جالبه، من در اون الگویابان Barron Cohen هم شبیه این رو در مورد گوریل‌ها گفتم، این هم در مورد اورانوتان می‌گه. اورانوتان کیس‌های خیلی زیادی هست که چوب می‌گیره دستش و عمق رودخانه رو می‌سنجه و به کمک اون به قول خارجی‌ها جهت‌گیری می‌کنه، navigate می‌کنه، ناوبری می‌کنه و بدون اون خرابکاری می‌شه. یعنی اون چوبه بخشی از خودآگاهی و یا ذهن اون شده. اولین نشانه‌ها رو در حیوانات می‌بینیم که ذهن خارج از مغز دارند. یعنی ابزارهایی که در دستشون می‌گیرند، فقط ابزار در جهت تقویت ذهن شما نیست، بلکه جزئی از ذهن شماست. این دیدگاه، دیدگاه قشنگیه. دارایی‌های شما، بستگان شما، شبکه دوستان شما جزئی از ذهن شما هستند. در خدمت ذهنتون نیستند، جزئی از اون هستند و هر وقت یک قسمتی آسیب می‌بینه یا پایین بالا می‌شه، ذهن شما هم تغییر می‌کنه، منتها ما دارای این، به قول Brous Hood یا از اون بعد تر Tomas Medsinger، دارای یک وهم هستیم که self ما این تو محدوده و مستقل از جهان بیرونه. یعنی ذهن ما چیزی نیست جز انعکاس مجموعه اینها، بدنمون، جهان بیرون، بر روی یک موتور پیش‌بینی کننده که لحظه به لحظه به کمک تجاربی که اکتساب می‌کنه و توی محیط هست، شروع می‌کنه پیش‌بینی می‌کنه و پیش‌بینیش رو محک می‌زنه و جلو می‌ره. اگه این جوری نگاه کنیم خیلی از مطالب روشن می‌شه. معمولاً توی کتابهایی که خوبند و افرادی که نویسنده‌های خیلی توانمند هستند مثالهایی می‌زنند که این مثالها نه تنها خالی از لطف نیست یادآوری کنم، بلکه فقط الهام‌بخش می‌شه و می‌تونید خیلی از چیزها رو ببینید. مثلاً خیلی‌ها می‌گن ما حافظه‌مون ضعیفه، ما سلول‌هامون حتماً داره می‌میره. بخشی ممکنه این باشه، افرادی که آلزایمر می‌گیرند، نشون داده شده که پلاک‌هایی در مغزشون پیدا می‌شه، رسوب پروتئین دارند و سلولهاشون کاهش پیدا می‌کنه و حافظه‌شون کم می‌شه. ولی داستان همش این نیست. خیلی از شما می‌گین حس می‌کنم حافظه‌ام ضعیف شده. ویتامین B بخورم؟ نوروبیون بزنم؟ ولی بخشی از حافظه ما برمی‌گرده مثل همون چوبی که اون اورانوتان دستش می‌گیره و به مغز ما ربط نداره، به ذهن گسترش یافته ما ربط داره. یک مثال قشنگ می‌زنه در مورد کارهایی که صورت گرفته. مثلاً اومدند دیدند، فکر کنم اگر ادامه پیدا کنه من یک ذره نگرانم Andy Clark مشکل alcoholism پیدا نکنه، چون خیلی از مثالهاش برمی‌گرده به بار و مشروب‌فروشی و آبجو، می‌گه این BarTenderها، اینهایی که توی بار کار می‌کنند، خیلی عجیبه، می‌بینی پنج نفر سفارش می‌دن و این سفارش یادشون می‌مونه! اینها رو چه جوری حفظ می‌کنی؟ و وقتی ازشون پرسیدند، گفتند تا طرف می‌گه، هر مشروبی توی یک ظرف یا گیلاس خاصه. من اون گیلاس رو می‌گذارم روی میز و بعد که اون گیلاس رو می‌بینم، یادم میاد که این چی خواسته و اگر این glassware، این مجموعه گیلاس‌ها از جلوم به هم بخوره یا از جلوم بردارند، همه چی پاک می‌شه و من دیگه یادم نمی‌مونه چی خواسته. ولی وقتی سریع من اینها رو می‌چینم، این glassware رو شما در اسلاید 54 می‌بینید، مثلاً دو تا از داشتم و این به من یادآوری می‌کرده که معمولاً این نوع گیلاس برای این نوع نوشیدنیه پس من دو تا از این سفارش داشتم و همین جوری یک موجی ایجاد می‌کنه که بقیه چیزها یادم میاد. در بررسی حافظه انسان، می‌دونید که متوجه شدند که چیزی به نام فراموشی نیست. یعنی همیشه یک سؤال کلیدی بین متخصصین حافظه هست که وقتی شما یک چیزی رو فراموش می‌کنید، دیگه evaluable نیست، یعنی موجود نیست یا accessible نیست، قابل دسترس نیست. این بحث قدیمی حافظه است. از فیلسوفان عهد کلاسیک بوده تا الان. و الان بیشتر نوروساینز داره به این سو می‌ره که evaluable هست، یعنی پاک نشده، دستگیره‌اش گم شده، دسته‌اش گم شده، accessible نیست، و در واقع بخشی از حافظه ما به دستگیره‌های وصله که توی محیط اطراف ماست. مثلاً همین glassهایی که طرف می‌چینه جلوی خودش، این glassware که می‌گذاره جلوش، در واقع یادآوری می‌کنه که من پنج تا مشتری داشتم که اینها رو می‌خواست، حتی اینها رو ترتیب چیدنش، این اولی این رو می‌خواست، اون دومی این رو می‌خواست، این دو تا این رو می‌خواستند و سریع یک نوع کمک حافظه براش ایجاد می‌کنه. پس این کمک حافظه‌ها همسو هستند با دیدگاه Andy Clark که Mind ما فقط این تو نیست. پس اونهایی که شکایت می‌کنند توجهمون کمه، انگیزه‌مون کمه، دقت‌مون کمه، جهان بیرون برامون خیلی سخته حافظه، چیدمان بیرون می‌تونه خیلی روشون تأثیر بگذاره. حتی ما این رو در افرادی که مبتلا به بیماری‌های جدی مغز مثل آلزایمر هستند هم داریم. وقتی محیط اطراف رو خوب براشون می‌چینیم، یک جوری وقایع براشون قابل پیش‌بینیه و می‌دونه چی به چی وصل می‌شه. این خاطره به خاطره بعدی وصل می‌شه، این وسیله به وسیله بعدی یادآوری می‌کنه، می‌بینید به راحتی متوجه نمی‌شید که این آسیب جدی حافظه دیده. ولی توی محیط غریب چون این یادیارها رو نداره به هم می‌ریزه. باز در جهت تأیید دیدگاهش که ذهن ما محصول مغز ما فقط نیست، بدن و محیط بیرونه، به یک سلسله مقالات جالب دیگه اشاره می‌کنه. می‌گم این مقالات رو شما هرکدومش رو می‌تونید مثل HTMLها بگیری و سرشاخه رو بگیری بری جلو، یک انبوهی از مطالعات هست که می‌گه بدن که جای خود داره، اینکه انقباض عضلاتت چه جوریه، فرم عضلاتت چه جوریه، اون احساسات درونی، Introspective، یادتونه گفتم وقتی ضربان قلب هست، شما توی سیستول هستید و تصاویری که می‌بینید تهدیدکننده‌تر یا عصبانی‌تر قضاوت می‌شه. یعنی بدن ما لحظه به لحظه داره در ساختن Mind ما، ذهن ما کمک می‌کنه. نه تنها بدن ما، بلکه باکتری‌های درون دستگاه گوارش ما هم دارند کمک می‌کنند ذهن ما رو بسازند. یک جوری می‌گه البته حواسمون باشه طرف ضد علم و شبه علم نرین که ماست این جوری بخورید که شخصیتت عوض می‌شه. نه، اونها خیلی‌هاش تلقین یا سوگیری‌های شناختی یا خطای تأییده، ولی به صورت ساختاری وقتی بررسی کردند، دیدند اثر داره و حتی توی حیوانات. مثلاً مقاله جالبی هست Gastroenterologist، ژورنال خیلی معتبری در زمینه بیماریهای گوارشی، intestinal microbiota affect central levels of brain-derived neurotropic factor and behavior in mice مربوط به سال 2011 هست. داستانش این هست که اومدند به موشها یک سی آنتی‌بیوتیک‌هایی دادند که اینها خوراکی هستند ولی جذب نمی‌شن و فقط توی دستگاه گوارش می‌مونند. یک مخلوطی دادند از neomycin, bacitracin و pimaricin توی آبشون ریختند برای هفت روز. این جوری این مجموعه باکتری‌های دستگاه گوارششون، چون ممکن بود یک عده بگن شما یک آنتی‌بیوتیک دادید و جذب داده و رفته روی مغزش اثر گذاشته و باعث شده خواب‌آلود بشه، باعث شده پرخاشگر بشه، باعث شده ترسو شده. برای اینکه خیال رو راحت کنند، از آنتی‌بیوتیک‌هایی استفاده کردند که مطلقاً جذب ندارند، از توی دستگاه گوارشی موش رد می‌شه و کامل از مدفوعش دفع می‌شه. منتها وقتی داره از دستگاه گوارش رد می‌شه، کلی می‌زنه باکتری‌های متعدد رو نابود می‌کنه و اون نمای باکتریایی رو عوض می‌کنه. حتی برای اینکه ثابت کنند باکتری‌ها عوض شده، یک مطالعه خیلی دقیقی از محتوای باکتری‌های اونها کردند و می‌بینید که تراکم پروتئین‌ها و DNA که اینها شناسایی کردند، می‌بینید که با مصرف آنتی‌بیوتیک‌ها تغییر عمده داشته. یعنی نشون می‌ده محتویات باکتریایی موش خیلی تغییر کرده. اینجا برای اونهایی که میکروبیولوژی دوست دارند، در اسلاید 58 تفاوتها رو می‌بینید که Actinobaceriaها، Bactericideها و firmicuteها اینها باکتری‌های دستگاه گوارشی است. بعد از اینکه antimicrobial یا آنتی‌بیوتیک بهشون دادند، نما یا نیمرخ این عوض شده. منتها جالبه وقتی نیمرخ باکتریایی موش رو به کمک آنتی‌بیوتیک عوض کردند، بعضی از باکتری‌ها کم شدند و بعضی از باکتریها زیاد شدند، دیدند روی رفتارهای موش هم تأثیر گذاشته. یکی دو تا رفتار هست که داروشناسان و اونهایی که در علوم رفتاری حیوانات کار می‌کنند، خیلی به اونها ارزش می‌دن و می‌گن اینها جایگزین‌های خوبی برای مقوله اضطراب و ترس در انسان‌هاست. مثلاً فرض کنید زمانی که موش پا می‌گذاره روی کف قفس. در یک قفسی که احساس ناامنی می‌کنه. یا زمانی که توی تاریکی می‌مونه. یعنی هر وقت موش مضطرب باشه، بیشتر زمان خودش رو توی تاریکی سپری می‌کنه و نمیاد توی نور. برای اینکه بیاد توی نور باید یک جور دل و جرأت پیدا کنه و نشون داده شده داروهایی که در انسان‌ها اضطراب رو کم می‌کنند، در موش باعث می‌شن بیشتر تمایل داشته باشه از تاریکی بیاد توی نور و زمانی که طول می‌کشه از روی سکو پاش رو بگذاره روی کف قفس کاهش بده. داروها توجیه دارند و می‌گیم می‌رن مغز رو دستکاری می‌کنند. این رو چه جوری توجیه می‌کنیم؟ وقتی باکتریهای حیوان رو عوض کردند، متوجه شدند در اون گروهی که باکتری‌هاش رو تغییر دادند، زمانی که طول می‌کشیده پاش رو بگذاره کف قفس، از 200 ثانیه رسیده به 100 ثانیه. یا اون زمانی که توی تاریکی مونده، کاملاً تغییر داده و همین تغییرات باکتری‌ها باعث تغییراتی در پروتئین‌های مؤثر در منطقه آمیگدال و هیپوکامپ شده. یعنی به نوعی باکتری‌های ما این حالت رو ایجاد می‌کنند. و اگر موش اصولاً استریل باشه و هیچ باکتری نداشته باشه که آنتی‌بیوتیک‌ها بیان نیمرخش رو عوض کنند، این تغییر رفتار مشاهده نمی‌شه و اگر اون آنتی‌بیوتیک‌ها رو توی صفاقش تزریق کنند، intraperitoneal تزریق کنند، که عملاً به دستگاه گوارشش نرسه ولی توی بدنش باشه، یعنی شاهد خوبی که آنتی‌بیوتیک نیست که داره اثر می‌کنه، می‌تونید توی صفاقش تزریق کنید، می‌بینید هیچ اتفاقی نمیوفته و آنتی‌بیوتیک توی بدنشه و اثر نمی‌کنه. ولی وقتی توی دستگاه گوارشش هست و باکتری‌ها رو به هم می‌ریزه و نیمرخ باکتری‌ها رو عوض می‌کنه، مغز موش، رفتار موش، حالتهای موش تغییر پیدا می‌کنه. پس به بیان ساده‌تر شما می‌تونید این جوری فکر کنید که حتی آنچه در دستگاه گوارش ما هست، تعامل این باکتری‌ها، آنچه ما اون تو داریم، میزان اتساع، اسپاسم، انقباض، ضربان قلب، میزان مقاومت در جدار عروق، مقاومت در جدار ریه، همه اینها روی ذهن ما اثر می‌گذاره در ایجاد اضطراب یا کاهش اون و این فقط یک نوع شعار دادن نیست که مثلاً اگه بدنت رو تغییر بدی، ذهنت تغییر می‌کنه. واضحاً هست و شما می‌تونی تجسم کنی بعضی از افرادی که با اضطراب، با افسردگی، با ADHD، با بی‌انگیزگی مقاومت می‌کنند و فقط اصرار دارند دارویی بخورند که مغزشون متحول بشه، می‌بینید که خیلی از مواقع نتیجه نمی‌گیرند و برعکس حتی اون دارو متهم می‌شه که این دارو فقط وزنت رو زیاد کرده و ده کیلو شکم آوردی و همش روی کاناپه ولو هستی و همون آدم رو وقتی گاهی وقتها می‌فرسته فعالیت می‌کنه و ضربان قلبش عوض بشه، فشارخونش عوض می‌شه، روحیه‌اش تغییر می‌کنه و این فقط مال این نیست که چقدر ماشاءاله خوش‌تیپ شده و روحیه‌اش بهتر می‌شه. به نظر میاد که بخشی از Mind ما توی بدن‌مونه، در صورتی که این وهم رو داریم که همش محصول مغزمونه. این هم یک هشدار بهتون بدم، وقتی امثال Andy Clark می‌گن Mind ما محصول مغز ما نیست، این به این معنی نیست که دارند زیستگاه Mind رو یک جور رازآلود می‌کنند یا متافیزیکی می‌خوان بکنند. نه، می‌خوان بگن محصول کاملاً محیط، مغز و بدن هست. یعنی از رازآلودگیش دارند می‌کاهند، ولی دارند به پیچیدگیش می‌افزایند. پس وقتی شما وسیله خونه‌ات خراب می‌شه و یک وسیله جدید برای خانه‌ات می‌خری و چند تا دوست رو اضافه می‌کنی به شبکه اجتماعیت، Mind شما تغییر کرده، ولی معمولاً اون رو حساب نمی‌کنی. اگه بخوای Cyborg خودت رو حساب کنی، می‌گی حتماً باید یک chip توی سرت بگذارند، ولی همین گوشی که دست شماست، شما رو تبدیل به cyborg کرده و بخشی از حافظه‌ات رفته اون رو، بخشی از پردازشت رفته اون رو، بخشی از تصمیم‌گیریت رفته اون رو ولی حواست نیست. بحث طولانی نشه، باز به جاهای قشنگ دیگه کتاب اشاره کنم. یک مبحث دیگه‌ای که کتاب اون رو بهش می‌پردازه و کاملاً هم درسته، اشاره‌اش به این مسئله است که Placebo چیه؟ من راجع به placebo فایل زیاد دارم. توی یوتیوب هست، چه توی مبحث ژورنال کلاپ‌ها، چه به صورت متمم ژورنال کلاپ‌ها، راجع به دارونما صحبت کردم. دوستانی که زمینه پزشکی ندارند، خیلی ساده بهشون بگم Placebo اینه شما یک دارو می‌خوری، ماده فعال توش داره، ماده‌ای داره که می‌ره تغییرات شناخته شده و اختصاصی شده توی بدنت ایجاد می‌کنه و باعث بهبودی شما می‌شه. یک داروی دیگه شما مصرف می‌کنی که نمی‌دونی توش چیه و اصلاً ماده مؤثری هم نداره، معمولاً نشاسته توشه، شکر هست، توش یک پودری هست که اصلاً جذب نمی‌شه و می‌خوری اثر می‌کنه. و جالبه در پزشکی میزان اثربخشی دارونما یا Placebo این جور نیست که صفر باشه. یک رقم قابل توجهیه و بین 50 تا 60 درصده، گاهی اوقات 70 درصده. یعنی 70 درصد Placebo اثر می‌کنه و 30 درصد بقیه اون داروی فعاله. و باز برای همینه که گاهی اوقات می‌بینیم مارک دارو، اون تلقینی که اصطلاحاً می‌گه اینکه از کجا خریدی؟ چقدر پولش رو دادی؟ خیلی اثر می‌گذاره که یک مبحث بسیار وسیع است که Andy Clark یک گریزی بهش زده. و من یکی دو تاش رو اینجا می‌گم و بیشترش رو در کتاب بعدی که خدمتتون معرفی خواهم کرد اشاره خواهم کرد. مثلاً یک چیزی الان بهش داره اشاره می‌کنه که حتی داستان دارونما رو پیچیده‌تر می‌کنه. و اون هم داستان Placebo یا دارونمای صادق هست. اصطلاحاً اسمش رو گذاشتند ones Placebo. ones Placebo یعنی چی؟ قبلاً دارونما رو این جوری به افراد می‌دادند. می‌گفتند یک کپسول بهت می‌دیم و نمی‌گیم توش چیه. ممکنه توش دارو باشه و ممکنه توش دارو نباشه. برای اینکه ببینند سهم باور شما چقدره و سهم اون دارو چقدره؟ ولی در هر حال افراد یک احتمالی، مثلاً 50درصد، 30 درصد براساس اینکه چند تا از موارد دارونما یا Placebo هست، می‌گفتند احتمال هست دارو توش باشه. یک جریان جدیدی توی داروشناسی و درمان‌های دارویی پیدا شده که بهش می‌گن Placebos without Deception، دارونما یا Placebo بدون فریبکاری یا Placebo صادق. می‌گن این کپسول رو می‌بینی، هیچ چی توش نیست، همین نشاسته معمولی رو توش ریختیم و هیچ ماده مؤثری توش نداره، این همون اسمارتیزه یا آبنباته، بخور و امیدواریم سردردت رو خوب کنه. و بعد ممکنه شما بگین این که دیگه اثر نمی‌کنه و طرف می‌دونه که داری هیچی بهش می‌دی. ولی یک عده گفتند نه، بگذار ببینیم. مثلاً مقاله‌ای هست در اینجا PLos ONE، Public Library Of science (2010) Placebos without Deception، دارونما بدون فریب. A randomized controlled trial in irritable vowel syndrome. در حالت IBS، IBS هم یکی از بیماری‌های جالبه، از اون تقریباً MUSهاست. اونهایی که پزشکی دقیقاً نمی‌تونه مکانیسمش رو پیدا کنه و به درستی Andy Clark و افراد همسو با او معتقدند اینها با همون مکانیسم ماشین پیش‌بینی کننده اتفاق میوفته. ماشین تجربه. یعنی شما یک انتظاراتی دارید که قراره من درد بکشم یا قراره خوب بشم، و بعد اون علائم رو در بدنت می‌بینی و بعد اون علائم رو که دیدی، مثل همون آبجوفروشی که میوفته توی یک چرخه تقویت می‌شه، اون علائم بیشتر و بیشتر می‌شه و شما مثل در یخچال رو که هر دفعه باز می‌کنید و می‌بینید چراغ روشنه، می‌گه هر دفعه نگاه می‌کنی، دلت درد گرفت. تا به دلت فکر می‌کنی احساس درد می‌کنی. تا به شکمت فکر می‌کنی، احساس نفخ می‌کنی. تا به شکمت فکر می‌کنی، احساس می‌کنی الان مریضی. توی این مطالعه اومدند به افراد داروهای چند مطالعه است که من الان براتون فهرست می‌کنم که نمونه‌هاش رو ببینید. قرص‌های placebo که از مواد بدون اثر دارویی خاص مثل شکر تهیه کردند نشون داده شده روی علائم IBS اثر می‌گذارند. چه جوری؟ به یک عده از افراد اومدند یک سری دارو دادند و گفتند این دارو هیچی توش نیست و فقط شکره، ولی بخور علائمت خوب می‌شه و شما در اسلاید 67 اینها رو می‌بینید. میزان بهبودی عمومی در ستون خاکستری‌رنگ اونهایی هستند که بهشون گفتند دارونماست. یک سؤالی بود من چند بار در سخنرانی‌ها مطرح کردم و به طنز می‌گفتم ولی دیدم این جدیه. می‌گفتم اگه خودت بدونی دارونماست، آیا باز هم اثر می‌کنه؟ یعنی آیا شما می‌تونی بگی من یک دل درد خیلی شدید دارم و می‌دونم ویتامین c روش اثر نمی‌کنه، یک سردرد خیلی شدید دارم و می‌دونم ویتامین B اثر نمی‌کنه، ولی بگذار بخورم، تلقین که داره. ممکنه بگی وقتی خودت می‌دونی، دیگه نمی‌تونی به خودت دروغ بگی. وقتی خودت می‌دونی این جنبه تلقینی داره، وقتی خودت می‌دونی این دارو مؤثر نیست آیا اثر می‌کنه؟ مجموعه پژوهش‌های جدید می‌گه آره اثر می‌کنه. نمونه‌اش رو در اسلاید 67 می‌بینید. به افراد گفتند هیچی توش نیست، ولی بخور اثر می‌کنه. اونهایی که Open placebo گرفتند، نسبت به اونهایی که هیچی نگرفتند، توی شدت علائم و کیفیت زندگی و غیره بهتر شدند. این یک بحث جدی رو توی پزشکی میاره. من باز شواهد دیگه‌ای رو نشون می‌دم. یکی دیگه هست خستگی در افرادی که شیمی‌درمانی می‌شدند. خستگی هم یکی از پدیده‌های خیلی پیچیده است. سندروم خستگی مزمن جزء MUSهاست. به یک عده قرص دادند و گفتند هیچی توش نیست، ولی بخور خستگیت کم می‌شه. باز نگاه می‌کنی می‌بینی که اونهایی که دارونمای صادق رو گرفتند و فریبی توش نبوده، میزان خستگی اینها در روز هشتم و روز بیست و دوم خیلی بهتر شده در مقایسه با کسانی که این کار رو براشون انجام ندادند. باز در مورد درد مفاصل در سالمندان، مقاله 2022، Open Label Placebo. گاهی اوقات یکی بهش می‌گن ones Placebo، placebo صادق، گاهی هم بهش می‌گن placebo باز، open label. Placebo که بهش می‌گن placebo یعنی روش نوشتند placebo، این فقط برای تلقینه. باعث کاهش درد در سالمندان مبتلا به آرتروز زانو می‌شه، استئوآرتریت زانو می‌شه. باز شما اینجا می‌بینید دو نوع placebo به افراد دادند و گفتند این کپسول رو بخور، هیچی توش نیست، فقط نشاسته است ولی روحیه‌ات رو خوب می‌کنه. این کپسول رو بخور، درد رو خوب می‌کنه. و هر دوی اینها می‌بینید با مصرف اونها میزان دردشون کاهش پیدا کرده. یعنی به عبارت دیگه حتی ادای یک کاری رو درآوردن و به طرف برگردی بگی این اداست و واقعی نیست، باز اثر می‌کنه. یعنی این یکی از معماهای ذهن است. جمله قشنگی در کتاب داره، Andy Clark می‌گه توی اسلاید 68 براتون گذاشتم. The bulk of the brain’s prediction empire is noncancerous. بخش عمده‌ای از امپراطوری پیش‌بینی کنندگی مغز، ناخودآگاه یا غیرآگاهانه است. شما می‌گی آگاهانه، با احساس عقل و منطق، می‌دونم این کپسول هیچی توش نیست و من بخورم نباید خوب بشم، ولی می‌خورید و خوب می‌شید. اون ماشین پیش‌بینی کننده، بخشهای زیادیش کاری به اون چیزی که شما خودآگاه می‌گید نداره. قبلاً تجربه کرده که وقتی کپسولهای رنگی هست، کپسولهای با لعاب فلان شکل هست شما مصرف می‌کنید بهتر می‌شید و هر چقدر هم خودت به خودت بگی، خیلی باز تغییر اونجا اتفاق نمیوفته و اتوماتیک اون سیستم اثر می‌کنه. می‌دونم باورش سخته، ولی هست. این تبعات زیادی داره. این می‌تونه خیلی تبعات زیادی داشته باشه. ولی بگذارید بحث رو اینجا متوقف کنم. Andy Clark زیاد از این مثالها آورده و با این مثالها خسته‌تون نکنم. چون جالبه به طرز تصادف جالبی، البته تصادف هم نیست، البته اینها مقالات معتبری هست که دست به دست می‌شه. چندین مقاله‌ای که بهش استناد کرده رو من قبلاً توی این فایل چند پژوهش دیگر درباره پاسخ دارونما یا placebo ارائه دادم و تقریباً یکی دو ساعت فایل هست. توصیه می‌کنم اون رو ببینید. و حتی این شکلیت Milk shake این رو هم باز جزء مقالاتیه که بهش استناد کرده. خلاصه بگم این ذهنیت میلک‌شیکی چی می‌گفت؟ مجموعه زیادی از مقالات هست که اون فقط راجع به داروها نیست، راجع به پدیده رژیم گرفتن و تغذیه است. مثلاً شما می‌رین شیر می‌خرید و روش نوشته شیر کم‌چرب، کره کم چرب، پنیر کم چرب، و حس می‌کنید این رو که بخورم، چون کالریش کمتره، وزنم شروع می‌کنه به کم شدن. ولی گفت بخش عمده‌ای از امپراطوری ماشین پیش‌بینی کننده و prediction ذهن ما ناخودآگاهه. و در واقع درسته که شما داری پنیر و شیر کم‌چرب می‌خوری، ولی همزمان به این نتیجه می‌رسی این که کم چرب بود، چیزی توش نبود. پس اشتهام رو کور نکرد و هنوز اشتها دارم. به چند مقاله جالب اشاره کرده که من توی همون ذهنیت میلک‌شیکی اشاره کردم. که اصل داستان این بود که به یک عده از افراد یک میلک شیک دادند و روش نوشتند بمب کالری و مثل معجون کلی چیز داره و یک اسم پر براش گذاشتند، ولی به یک عده دیگه همون رو دادند و گفتند سلامت برای لاغری و slim و اینها. و اتفاقی که افتاد، افرادی که این رو خورده بودند، هر دو یک میلک‌شیک خورده بودند، ولی اونهایی که میلک‌شیکی که اسم یا برچسب پرکالری داشت اشتهاشون بیشتر کور شده بود و تا مدت طولانی‌تری احساس سیری و پری کرده بودند. پس این یک پیام هم داره که گاهی اوقات خوردن غذاهای رژیمی، غذاهای کم چرب، درسته کالریش کمه، ولی ذهنت رو هم این جوری راهنمایی می‌کنه که کم خوردی، پس زودتر گرسنه‌ات می‌شه. و حتی قرِلین‌ها که هورمونهایی هستند که اشباع با اونها ارتباط داره، احساس سیری ارتباط داره، اونها هم متناسب تغییر کرده بود، یعنی حتی به بدن منتقل شده بود. حتی باز پژوهش‌هایی هست که وقتی شما احساس می‌کنید که غذای پرکالری خوردی، اون فاکتورهایی از جمله عناصر متابولیکی، از جمله قندت بالاتر خواهد رفت. پس فقط ذهن نیست، بدن هم در کنار ذهن به موازی ما تغییرات رو نشون می‌ده و این جزء یافته‌هایی هست که می‌گه شاید سیاستی که روی خوراکی‌های کم کالری هی می‌نویسند کم کالری، سلامت، کمک نکنه. اتفاقاً یک سری اسامی بمب وحشت، مخزن چربی، مخزن کالری، این شاید درسته که اسمش ممکنه ناخوشایند باشه، ولی اون قسمت امپراطوری ناخودآگاه مغز شما رو تطمیع می‌کنه و اون احساس سیری خواهد کرد. اسلاید 72 یک کتابی هست که خیلی بهتر این رو توضیح می‌ده. جزء منابع کتاب ماشین تجربه Andy Clark هست. The expectation effect، اثر انتظار. کتاب بسیار خوبی است، خلاصه این آماده است دو هفته دیگه خدمتتون ارائه خواهم داد. how your mindset can transform your life. نوشته David Robson هست. Robson یادتون باشه همون intelligence trap رو ازش داشتید، یک کتابی که قبلاً خدمتتون معرفی کردم، تله هوشمندی یا تله هوش که نشون داده بود چگونه افراد باهوش، افرادی که خیلی احساس می‌کنند IQ بالایی دارند، یک اشتباهات خیلی نابخردانه و احمقانه‌ای ازشون سر می‌زنه. اون کتاب intelligence trap جزء کتابهای پرطرفدار بود و این یکی هم به نظر من گل خواهد کرد. این باید مال 2021 یا 2022 باشه. این رو حتماً بخونید. خیلی هم کاربردیه. یعنی توی این کتاب نکات بسیار جالبی رو اشاره کرده از همین Placebo باز و اینکه چگونه انتظارات ما به وقوع می‌پیونده. مثلاً وقتی شما انتظار داری که دچار بیماری قلبی بشی، انتظار داری بدنت داره مریض می‌شه، امکان مریض شدنت خیلی افزایش پیدا می‌کنه. و جالبه وقتی انتظار بهبودی داری، مثلاً مثالهای خیلی قشنگی گفته. به یک عده اومدند Allergen، ماده‌ای که آلرژی ایجاد می‌کنه. شما تست‌های آلرژی دیدید که دست شما رو چارخونه می‌کنند و شروع می‌کنند به تزریق کردن و شما خارش می‌گیرید و خیلی احساس واکنش دارید. در یک عده اومدند Allergen رو زدند و فقط احساس خارش کرده و دیگه هیچی بهشون نگفتند و اونها رفتند خونه و تا سه چهار روز خارش داشتند و به یک عده دیگه فقط همین رو گفند که خارش داره خوب می‌شی. و اون طرف انتظار داشته که خوب بشه و خیلی زودتر خارشش برطرف می‌شه. یعنی فقط این دو گروه تنها تفاوتی که داشتند اینه که موقع خداحافظی یک لحظه گفتند خارش داره خوب می‌شه و به یک عده دیگه این رو نگفتند. یعنی همین یک جمله باعث شده که متوسط خارش 1 تا 2 روز کاهش پیدا کنه. پس این نشون می‌ده وقتی ما انتظار داریم یک چیزی اتفاق بیفته، این ماشین انتظارگر ما، این ماشین پیش‌بینی ما، جالبه توی این کتاب David Robson هم مکرر به این مفهوم ماشین تجربه و کارهای Andy Clark هم اشاره کرده که چگونه ما یک چیز رو پیش‌بینی می‌کنیم و اون پیش‌بینی که به وقوع می‌پیونده، تقویت اون ذهنیت می‌شه و اون ذهنیت راه خودش رو پیدا می‌کنه و شما توی اون ذهنیت خودت می‌مونی. یعنی شما یک چیزی رو پیش‌بینی می‌کنه و پیش‌بینی خوب درمیاد و بهت مزه می‌ده به قول معروف، و اون باعث می‌شه انگیزه بیشتر پیدا کنی. اگه این موفقیت، تلاش، لذت بردن از جهان باشه، به اون سو می‌ری و احساس درد، بلا، بیماری و گرفتاری باشه به این سو می‌ری. یعنی اونهایی که MUS دارند، درد شکم داره، درد کتف داره، هر چی می‌ره عکس می‌ندازه می‌گن چیزی نیست، من نمی‌دونم چرا می‌گی درد داره! مال اعصابه. وقتی این رو می‌گن این به نظر میاد این ماشین پیش‌بینی احساس کرده اینجا باید درد کنه، مثل در یخچال، و هر دفعه مانیتور کرده درد رو دیده و این باعث تقویتش شده و همونطور که شما ذائقه‌ات رو در جهت لذت بردن از امور جهان می‌تونی یاد بدی، ذائقه‌ات رو می‌تونی در جهت درد کشیدن از امور جهان رو هم حرکت بدی. یعنی پیش‌بینی شما انتظار درد، انتظار ناکامی است که به وقوع می‌پیونده و اون پیش‌بینی مثل ذائقه‌ای که اون وری تقویت می‌شد، اون هم تقویت می‌شه و میوفتید توی چرخه‌ای که همش احساس خستگی و احساس افسردگی دارید. یعنی این ماشین پیش‌بینی کننده شما این گونه شما رو در تله می‌ندازه. کتاب expectation effect رو من فکر کنم با هم دنبال کنیم. واقعاً جذاب بود و مثالهاش هم قشنگه. والا کلیاتش رو فکر کنم خیلی‌هاتون شنیدید و می‌دونید، ولی مثالهای عینیش قشنگ بود که چگونه حتی گاهی اوقات وقتی مارک یک دارو، اصطلاحاً برند یک دارو عوض می‌شه، و به شما می‌گن این کمپانی همونه، و فقط برچسبش رو عوض کرده. همون قرص‌هاست، همون تولیدکننده است، همون مواد اولیه است، یک دفعه اثربخش می‌شه و شما از این انبوه وقایع که آیا ما می‌تونیم به خودمون تلقین کنیم یک بیماری داریم و تا کجا می‌تونه بره؟ یک موردی بود که داشتم اون رو خلاصه می‌کردم. فردی بود که روی دارونما بوده برای درمان افسردگی و قصد خودکشی پیدا می‌کنه، می‌گه بگذار با همین داروها خودم رو بکشم. دچار افت شدید فشار خون، نامنظمی ضربان قلب می‌شه، می‌برنش اورژانس و خیلی سریع می‌خوان پادزهر اون دارو رو استخراج کنند، می‌بینند اون روی گروه کنترل بوده و دارونما می‌گرفته و با پنجاه تا قرص نشاسته خودکشی کرده، ولی اون علائم رو از خودش نشون داده. این نشون می‌ده ماشین پیش‌بینی کننده می‌تونه توی هر دو جهت حرکت کنه. برای همینه یک جمله‌ای در اسلاید 71 در کتاب Andy Clark هست که البته جمله خودش نیست و از فرد دیگه‌ای نقل قول کرده. به نظرم جمله قشنگیه. Don’t let your own preference become a trap، نگذارید ترجیحات خودتون برای شما تله بشه. یک جوری نمی‌خوام شعارگونه حرف بزنم، مدل اینهایی که خیلی دنیا رو سعی دارند قشنگ نشون بدن، ولی می‌گه یکی از دیکتاتورترین موجودات، باورهای خودتونه. اون ترجیحات خودتونه. یعنی وقتی ذهن خودتون، دیکتاتورترین قسمت خودتون. یعنی خودم من رو می‌ندازه توی اون تله و نمی‌گذاره دربیام. اون چیزهایی که یک عمری احساس کردم اینها ترجیحات منه و عملاً اجازه عدول به من نمی‌ده. این جزء این دیدگاههاییه که اگه شما بخواین مثل Andy Clark نگاه کنید، بخش زیادی از اون چیزی که آزادی ما رو محدود می‌کنه از بیرون نیست، اون ذهنیت گیر کرده ماشین پیش‌بینی خودمونه که نمی‌گذاره متفاوت فکر کنیم، نمی‌گذاره از اون چیزی که مرتب پیش‌بینی کردیم و به وقوع پیوسته، از توی اون تله در بیایم. برای همین یک راه‌حلی از زبان اون فرد می‌گه به شما. Experience controlled does of change and exploration، سعی کنید دزهای کنترل شده، نه دزهای بی‌محابا، نه دزهای عنان گسیخته، بلکه دزهای کنترل شده از تغییر و جستجوگری و سرک کشیدن در امور متفاوت رو تجربه کنید. اون پدیده آلیاژها یادتونه که در روان‌درمانی بهتون گفتم؟ وقتی آلیاژ دارای یک ساختار متبلور می‌شه، متصلب می‌شه، گیر کرده، میان بهش حرارت می‌دن که اون ساختار بلوری به هم بریزه به این امید که جور دیگه‌ای متبلور بشه. خودمونیش اینه که ورق رو بُر می‌زنند. و این می‌تونه توضیح بده روان‌درمانی رو. در واقع روان‌درمانی رو اگه بخوایم بگیم بخش عمده‌اش اینه: Experience controlled does of change and exploration. شما می‌گی من رفتم پیش یک نفر روان‌درمانی، منتها نمی‌دونم چرا عقلاً حرفهاش درست درنمیاد؟! یا خیلی‌ها سؤال می‌کنند به یک مراجع این رو می‌گیم، چرا به اون یکی مراجع داریم دقیقاً عکسش رو می‌گیم؟! این پروتکل چه جوریه، شما به یکی می‌گی این فعالیت رو افزایش بده و به اون یکی می‌گی این فعالیت رو کم بکن، چرا این تناقض وجود داره؟! تناقضی وجود نداره، بخش عمده از روان‌درمانی این جوری اثر می‌کنه که بُر بزن. اگه می‌بینی ترتیب این جوریه، ترتیبش رو به هم بزن. ترتیبش رو چه جوری به هم بزنیم، این جمله خیلی قشنگه، Experience controlled does ، دُزهای کنترل شده، یعنی این جوری نیست که کل زندگیت رو به هم بزنی. مثلاً آتش زدم به همه زندگیم و زدم بیرون به کوه و بیابون. این هم یک نوع تغییره، یک نوع جستجوگریه. به این امید که ورق‌ها بُر بخوره، شاید یک جور دیگه نشست و یک جور دیگه نشست، متفاوت شدم. باید controlled باشه، بی‌محابا نیست. شاید توسط یکی دیگه داره نظارت می‌شه. دیگه بیش از حده! ولی وقتی داری بُر می‌زنی به صورت کنترل شده، سعی کن تغییر و جستجوگری رو وارد اون کنی. برای اینکه گاهی اوقات این پیش‌بینی‌های شما در یک چرخه میوفته مثل همون در یخچال که شما پیش‌بینی می‌کنی و به واقعیت می‌پیونده. اون مرتب تحریک می‌شه. یک قسمت قشنگی از روان‌درمانی ما، بریدن این چرخه است و یک جوری متوقف کردن اونه. پس اگه می‌گی من می‌رم روان‌درمانی، یکی این رو می‌گه، یکی اون رو می‌گه، اصلاً حرف‌هاشون به هم نمی‌خوره! آره، سعی دارند بُر بزنند، منتها به شیوه کنترل شده. اگه روان‌درمانگر خوب باشه و شما بهش اتصال امر داشته باشین، بُر زدنه برات خطرناک نیست و منجر به فروپاشیت نمی‌شه. خودت گاهی اوقات نمی‌تونی بُر بزنی و فرو می‌پاشی و خطرناکه. پشت پا زدم به همه چی، به همه اعتقاداتم، نصف کارتها گم شد. و یک بُر کنترل شده باعث می‌شه ترتیب اینها یک جور دیگه بشه و این قدر این ترتیب‌ها می‌شینه تا اینکه prediction شما، این پیش‌بینی شما عوض می‌شه و این دفعه یک دینامیک خطا، error dynamic بهتر خواهید داشت. برای همین من فکر می‌کنم کتاب Andy Clark کتاب ارزشمندیه، خوندن اون رو توصیه می‌کنم و این ذهنیت او، اگر اون فایل brainstorm green needle رو گوش داده باشید، بشینید ساعتها گوش بدین. بعضی‌هاتون brain storm می‌شنوید، بعضی‌هاتون green needle می‌شنوید، بعضی‌هاتون یک لحظه brain storm می‌شنوید و یک لحظه green needle می‌شنوید. ولی یک اتفاق ممکنه بیفته. بعضی موقع‌ها می‌گی هر کاری می‌کنم اون یکی رو نمی‌شنوم. عجیبه، لحظه اول brain storm رو شنیدم، ولی دیگه نمی‌شنوم. یعنی نشون می‌ده ماشین پیش‌بینی شما در یک جهت متصلب شده. وقتی فقط green needle شنیدی و دیگه brain storm نشنیدی، می‌فهمی اون حالتیه که یک نفر داره می‌گه نمی‌دونم چرا همش دلم درد می‌کنه، هر جا میرم آندوسکوپی می‌گن هیچی نیست! یعنی ماشین پیش‌بینی گر شما افتاده توی اون لوپ و چه جوری می‌تونید ازاین لوپ درش بیاری؟ این جمله ایه که این آقا داره، controlled doses of change and exploration، به هم زدن اون لوپ به صورت کنترل شده و امتحان کردن تغییر و نوعی جستجوگری. این هم از کتاب ماشین تجربه. تا جلسه بعد خدانگهدار.
Document