شماره 358: کتاب تعیین شده

پادکست دکتر مکری
دی 1402
یک علم حیات بدون ارده آزاد

شماره 358: کتاب تعیین شده

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 358: کتاب تعیین شده
Loading
/

متن پادکست

خب با عرض سلام خدمت شما علاقمندان عزیز، یک مدتی وقفه افتاد از شما عذرخواهی میکنم ولی امیدوارم معرفی کتاب ها رو مجددا از سر بگیرم و در خدمتتون باشم، تعداد بسیار زیادی کتاب های جالب و هیجان انگیز پیدا کردم بعضی از اون‌ها رو خلاصه کردم، اسلایدهاش تهیه شده و امیدوارم دوباره رو روال بیفته، و هر هفته بتونم در خدمتتون باشم با معرفی یک کتاب یا بخشی از یک کتاب که در واقع برای شما مفید باشه و قابل استفاده، میخوام با کتابی شروع کنم مال 2023 هست میشه گفت یه دو ماه یا دو سه ماهی از چاپ اون بیشتر نمیگذره نوشته‌ی Robert Sapolsky هست که فکر میکنم خیلی از شما با او آشنایی دارید و اسم کتاب هست determined که از همین ابتدای کار بهتون بگم تو ترجمه‌ی اسم کتاب هم به نظر میاد دشواری داریم، مثلا فکر کردم بگیم تعیین شده چون اون determined از determinism میاد که در واقع اون تعیین‌گرائی اون به نوعی پدیده‌ای رو میخواد مطرح کنه که در فلسفه فیزیک و علوم مطرحه که وقایعی که در جهان هست همه دارای علت خاص هستن و به صورت از پیش تعیین شده یک قانون علی و معلولی بین اونا حاکم هست، اما در اصل کتاب در مورد فیزیک یا وقایع جهان نیست کتاب در مورد پدیده‌ی جالب‌تری به نام اراده آزاد یا انتخاب آزاده، A Science of Life Without Free Will که شاید بگیم یک علم حیات بدون اراده آزاد، نسبتاً کتاب حجیمیه، کتاب تخصصی‌ای هست و به نظر من یک شاهکار به حساب میاد خیلی Sapolsky زحمت کشیده و فکر میکنم که به جمع آوری دیدگاه‌های مختلف، مقالات به روز و اشاره به همه‌ی جوانب داره. و البته درش یک صراحت ستودنی داره، در مورد این بیشتر توضیح خواهم داد. خب با هم بریم جلو ببینیم چه چیزهایی در این کتاب هست و از حالا بهتون یک پیش‌آگهی بدم که احتمالاً چند جلسه‌ای طول خواهد کشید، برای اینکه حجم کتاب زیاده و هرچی فکر کردم بخش‌هایی از اون را حذف کنم دیدم که درست نیست و داستان یه جوری آسیب میبینه، Sapolsky چهره شناخته شده‌ای هست در حتی یادمه پارسال به صورت آنلاین در کنگره‌ی فکر میکنم نوروساینس علوم اعصاب بود که سخنرانی برای جمعیت ایرانی داشت. Robert Sapolsky متولد 1957 هست و در اصل زیست شناسه که به حوزه های علوم اعصاب نوروساینس علاقمند شده و در حوزه های علوم اعصاب به ارتباط عمیق بین هورمون‌ ها ناقل های شیمیایی و رفتار اشاره داره. الان استاد دانشگاه stanford هست و پژوهش های خیلی جالبی داره، که به صورت گذرا به اونها اشاره خواهم کرد، دو کتاب از او در ایران فکر میکنم دو کتاب مشهور در ایران داره یکی کتاب behave هست ، The Biology of Humans at Our Best and Worst که ترجمه شده تحت عنوان رفتار: بررسی زیست شناختی بهترین و بدترین رفتارهای انسان، ترجمه جناب آقای عرفان شیر محمدی هست، بله و نکته دیگه‌ای که می‌خواستم در مورد این کتاب behave بگم که این هم کتاب حجیمیه نسبتاً حدود 800 صفحه هست، یک کتاب بسیار مبسوط هست، در مورد تعامل زیست شناختی، ژنتیک و رفتار، که در واقع چگونه هست که زیر ساخت‌های زیستی ما در تعامل با محیط منجر به رفتارهای ما میشه، حالا یکی دو تا فایل دیگه از sapolsky خدمتتون بذارم متوجه خواهید شد که sapolsky به نظر میاد به یک نسل یا یک گروهی از عصب‌شناسان تعلق داره که اون دیدگاه ساده انگارانه‌ای که هر چیزی زیستیه بیولوژیکه ژنتیکه رو به این راحتی نمیپذیره و به تعامل پیچیده‌ی ژن با محیط و تأثیرات اکتساب و وقایعی که تو محیط هست روی بروز زیر ساخت های زیستی ما اشاره داره، و به همین دلیل در این کتابش در مورد این که خشونت از کجا میاد؟ همدلی از کجا میاد؟ نوع‌دوستی از کجا میاد؟ اینی که فکر کنیم بعضی انسان ها ژنتیکی آدم های مهربون و خوبی هستن بعضی ها پرخاشگرن به این سادگی نیست، این زیر ساخت ها رو سعی داره در واقع به نوعی تبیین بکنه و البته کتاب شناخته تری داره که این کتاب تقریبا 25 سال از چاپش میگذره، یه کتاب کلاسیک به حساب میاد Why zebras don’t get ulcers چرا گورخرها زخم معده نمیگیرند؟ اینم کتاب بسیار تامل برانگیزیه و نکته مهمی که تو این کتاب هست اینه که او اشاره میکنه که مثلا در طبیعت فرض کنید گورخرها یک استرس خیلی عمده داشتن و اونم اینه که مورد حمله صیادانی مثل شیر و ببر و پلنگ قرار بگیرن و جانشون رو از دست بدن، خب این یک استرس خیلی بزرگه برای این جاندار، ولی به نظر میاد این استرس های بسیار بزرگ و آسیب زننده و شدید خیلی تفاوت زیادی با جمع جبری چند استرس کوچک ندارند، یعنی در یک جا این خیلی نگرانه کشته بشه خورده بشه خب این خیلی استرس بزرگیه ولی ممکنه من و شما در روز نگران این باشیم که فرض کن آینه ماشینمون نشکنه یا نمیدونم فرض کن یه وسیله‌مون رو جا نذاریم مجبور شیم بریم دوباره برگردیم بیاریم یک استرس خیلی کوچکیه مثلا موبایلم جا مونده مجبورم دوباره اسنپ بگیرم برگردم برم موبایلم رو بیارم، این در مقایسه با خورده شدن و کشته شدن خب خیلیه ولی به نظر میاد که همون استرس های کوچک همون قدر مخرب در میان وقتی تعدادی از اونا جمع میشه و به انسان وارد میشه، و برای همینم هست که بشر معاصر یک مقداری دچار اختلالات انطباقی هست خیلی اذیت میشه در حالی که خب امنیت اون بشر امروزی با امنیت بشر ده هزار سال پیش خیلی متفاوته، قحطی بیماری ها حمله حیوانات در واقع آزاردهنده و اینا خیلی در زندگی ما کم شده ولی با این حال احساس تنش داریم احساس فشار داریم و هورمون های التهابی ما مقدار بالایی رو نشون میدن، این خلاصه‌ای از دو کتابش بود البته خیلی دیگه خلاصه بود ولی فقط خواستم با ذهنیت این فرد آشنا بشید، به نظر من یک پژوهش شاهکار داره، که تحت عنوان در واقع گروه جنگل، در مورد بابون هایی هست که این بابون ها یک اتفاق جالب توشون میفته، به واسطه حذف تعدادی از اون نرهای خشن خیلی نیرومند یک تحولی توی روابط اینا پیدا میشه، ماده ها قدرت رو در دست میگیرن و فرهنگ این‌ها به نوعی عوض میشه و بعد از یه مدت نرهای جدیدی که به این گروه می‌پیوندن دیگه اون درنده‌خویی سلطه‌جویی یا پرخاشگری نرهای نسل اول رو نداشتند، در صورتی که این تفاوت ژنتیکی با اون اولی ها ندارن صرفا در محیطی بزرگ شدن که به نوعی میشه گفت یک محیط مادرسالاریه در مقایسه با اون محیط پدرسالاری قبلی که به واسطه‌ی حذف اون پدرسالارها در واقع دچار شاکله‌ش آسیب دیده، و این یک پژوهش خیلی زیبا هست این در واقع public library of science آپریل دو هزار و چهار چاپ شده و دستمایه‌ی خیلی از این کتاب هایی شده که اشاره دارن به اینی که خشونتی که ما در بشر میبینیم چقدرش در ذات بشره، چقدرش اکتسابیه، چقدرش وابسته به محیطه و آیا میتوان محیط هایی در اون در واقع تعبیه کرد که پرخاشگری کاهش داشته باشه؟ خب اینا با یک مقدمه شروع کردیم بریم سراغ کتاب determinedش، کتاب تعیین شده اینم بگم که راجع به ترجمه‌ی کتاب اجازه بدید که خیلی دقیق نشیم من لااقل چند سالی هست دارم با مسئله اختلال توجه و تمرکز کار میکنم دست به گریبانم مطالعه میکنم، تعدادی افراد رو زیر نظر گرفتم روابطشون رو افکارشون رو نگاه میکنم و چیزی که به نظر میاد اینه، در بعضی از این افراد وقتی یک جایی گیری میبینند یک اتفاقی میفته که ذهنشون رو درگیر میکنند اونجا یه ترمز میشه و توجه و تمرکز و یادگیریشون رو مختل میکنه، به همین دلیل خواهش میکنم اگر شما ته زمینه های مسئله اختلال توجه دارید، یا یک نوع سرسختی شناختی دارید به قول معروف اینجا رو سهل بگیرید بر من ببخشید و اجازه بدید من از همون لغت determinism استفاده کنم و هر از گاهی لغت ها رو با هم دیگه راحت عوض کنم روی ترجمه‌ش اونجا ترمز نکنید، این یکی از چیزهاییه که به نظر من در رشد علمی دچار اشکال میشه یعنی شما میبینید وقتی یه بحثی داره میره جلو به جای این که به محتوای اون فکر کنن، یه جا فکر میکنن که نه این ترجمه رو غلط گفت نه اینو باید یه جور دیگه میگفت من فکر نمی‌کنم یا مثلا چرا انگلیسیش رو میگه چرا معادل فارسیش رو نمیگه بعد شما یه دفعه متوجه میشید ساختار شناختی دچار یک ترمز میشه دچار یک نشخوار آزاردهنده میشه و دیگه نمیتونیم با هم ارتباط برقرار کنیم، هشدار داده بودم بهتون کتاب عمیقیه و یه جاهاییش هیجان انگیزه، یه جاهاییش هم وقتی خوب میره تو بحرش ترسناک میشه چون خواهم گفت که خیلی حرفش رو صریح میزنه میگه بشر چیزی به نام انتخاب آزاد، اراده آزاد نداره، و بشر مانند سیستم های فیزیکی deterministic رفتار میکنه این خلاصه‌ای از کتابش که در واقع یک spoiler میشه به قول امروزی ها. یه حرکت قشنگ کرده قبل از این که کتاب رو جلو بره چون میدونم وقتی بحث انتخاب آزاد میشه یکی از همون ترمزهایی که میاد یکی از اون چیزهایی که گفتگو و گفتمان رو دچار اشکال میکنه اینه افراد میگن که خب اگر کسی ادعا میکنه ما انتخاب آزاد نداریم اراده آزاد نداریم پس چرا منو مجازات میکنن؟ من به دیگران حمله کنم و حتی یک مثال میزنن که نمیدونم خب اگر طرف اومد جلو من چاقو رو میکنم تو دلش و بعد میگم این deterministic بود، این ناشی از فعالیت جبرگونه نورون‌های من صورت گرفته و کسی هم حق نداره منو مجازات بکنه و میبینیم که اتفاقا این از همون چیزاییه که از همون ابتدای کار وقتی میخوای راجع به اراده آزاد صحبت کنی بحث رو گره میزنه، البته من میگم در معرفی کتاب سعی میکنم سوگیری نکنم آنچه در کتاب هست ارائه بدم، پس اینجا بخش زیادیش دیدگاه های sapolsky هست یه جاهایی دیدگاه‌های خودم رو هم جسارتا عرض خواهم کرد، شروع بحثش اینه میگه ببین وقتی یه ماشینی خرابه ترمزاش نمیگیره، و باعث تصادف میشه یه عده‌ای آسیب میبینن چه حسی داری؟ آیا حس میکنید ماشین انتخاب کرده ترمز نگیره؟ آیا ماشین به نوعی یه جوری به دلیلی مثلا عناد دشمنی نفرت با شما یه جوری این کارو کرده و ترمزش نگرفته و چند نفر رو آسیب زده؟ تقریبا هیچکس اینجوری فکر نمی کنه، و حتی یه مقاله هم ارائه میده که با اومدن این سیستم های خودران، خودروهای خودران، کماکان افراد وقتی خودرو تصادف میکنه این حس رو ندارن که این از رو عمد این کار رو کرده، یا بدجنسی، بد ذاتی چیزی توش بوده میگن خب بد کار کرده اصطلاح خارجیست malfunction کرده یه جاییش خراب بوده و در اونجا میگه که شما خودرو رو به حال خودش ول میکنی؟ نه سعی میکنید تعمیرش کنید سعی میکنید پیشگیری کنید که دوباره ترمزاش خراب نشه و احیانا اگه دیدی ترمزش قابل درست شدن نیست اون خودرو رو اسقاطش میکنیم، از گردونه خارجش میکنیم، پس این داستانی که افرادی که رفتارهای مخرب دارن، رفتارهای ضد اجتماعی دارن، رفتارهای آسیب زننده به دیگران دارن، اونایی که ادعا میکنن چیزی به نام اراده آزاد وجود نداره، این نتیجه رو نمیگیرن که پس کاری با طرف نداشته باشین، میگن اون رویکردی که ما ازش داریم بیشتر یک رویکرد پیشگیرانه هست نه اینی که استحقاق این رو داشته باشه، یه لغتی هست deserve استحقاق، میگن انسانها به خاطر بد کرداریشون، بد عمل کردنشون، آسیب زدنشون به دیگران، استحقاق مجازات ندارن، بلکه شما اقدامی میکنی که پیامدهای اون کار تقلیل پیدا بکنه، یعنی مثلا پیشگیری میکنی، کاری میکنی که او دیگر آن کار را تکرار نکند و اگر راهی در دسترس نداری که مطمئن بشی دگر بار اون آسیب رو اعمال نخواهد کرد طرف رو به نوعی محدودش میکنی و این محدود کردن میتونه از محدود کردن فیزیکی باشه تا به هر روش دیگریست، پس این بحث که سریع بپریم و اون رو نسبت بدیم به نمیدونم نظم اجتماع اینی که چجوری اجتماع میتونه اون موقع به حیات خودش ادامه بده اگر ما این مقوله رو توش شک بکنیم اون جواب‌های خیلی قشنگی داره و تعداد زیادی فیلسوفان علم اخلاق، مدیران اجتماعی و به این قضیه فکر کردن، میگن اونجا هم همون مقدار و چه بسا حتی سخت گیرانه‌تر عمل میشه ولی توش پدیده نفرت نیست، شما با ماشینت احساس نفرت نمی‌کنی یا کینه نداری فقط حس می‌کنی این ماشین خطرناکه، یه فکری باید براش بکنیم این دفعه بعد دوباره همین کار رو خواهد کرد، این دیدگاه sapolsky و افرادی‌ست که اونها رو بهش میگه شکاکان اراده آزادی، یعنی Free Will Skeptics، خب تا اینجای کار این یه پیشگیری قشنگ بود برای این که حس می‌کنم یه عده ممکنه این تو ذهنشون بمونه و مرتب این رو به عنوان یک چالش داشته باشن و اجازه نده مطلب رو جلو برن، خب مقالات خوبی معرفی کرده من یکی از مقالاتی که نگاه کردم در منابعش اینه The Neurobiology of Decision Making and Responsibility در واقع میشه زیست عصب‌شناسی تصمیم‌گیری و مسئولیت پذیری که مقاله مال 2012 هست Frontiers in Neuroscience چاپ شده و shadlen و Roskies هست، که یک تبیین قشنگی کرده در مقدمه‌ش از دیدگاه های مختلفی که امروز وجود داره البته خود sapolsky به نظر من در کتاب قشنگ‌تر این رو تبیین کرده و من به صورت خلاصه در اسلاید 11 اون رو مشخص کردم، بذار قبل از اینی که این بحث رو بگم یه مثال خدمتتون بگم یا ازتون بخوام یه تمرین ذهنی بکنید، مثلا یه لحظه بشینید و به یکی از بستگان یا دوستانتون فکر کنید، بستگان درجه یک نه چون بستگان درجه یک معمولا بر حسب تصادف بیشتر این پاسخی که افراد میدن مادر یا پدر هست فکر کن از درجه دو سه ها هست یا دوستانتون، یه نفر رو یه لحظه تو ذهنتون احضار کنید این یه نفر میاد سوال اینه که چرا این اومد؟ چرا کسی دیگه نیومد؟ و سوال دیگه آیا کسی دیگه ممکن بود بیاد؟ تقریبا اکثر شما خواهید گفت بله میتونستم به یکی دیگه فکر کنم یعنی میتوانستم به دیگری فکر کنم، یعنی یه احساس متفاوت بودن دارید، یعنی احساس میکنی اینو انتخاب کردم اینو آزادانه این رو تو ذهنم آوردم و بهش فکر کردم، خب این یک مقوله‌ای‌ست که احساس درونی ما از مسئله اراده آزاد رو مطرح میکنه، حالا سوال اینه که این احساس واقعی‌ست یا یک حالت وهم‌گونه هست؟ چون شما ممکنه فکر کنید که من میتونستم به هرکی دلم میخواد فکر کنم یا حتی این کار رو ساده تر میکنند مثلا دوتا شی به دست طرف میدن مثلا تصور کنید یه خودکار و یه مداد میگن حالا یکیش رو بنداز زمین، من اینو انداختم، خب چرا اون یکی رو ننداختم، اینم یه سواله، در صورتی که کاملا این حس رو دارم که نه میخوای الان، این رو میخوای بندازم؟ هیچ اجباری نبود که اون رو بندازم ولی این یه جا یک تضادی پیدا میکنه با دیدگاه دیگری که در علم حاکمه، همون جهان جهان تعین دارد، در واقع deterministic هست یعنی اگر شما بپذیرید که هر چیزی علتی دارد و یک زنجیره‌ی متصل از علی و معلول وجود داره شما نمیتونی بپذیری که در لحظه در واقع لام در اون تایم تی یه اتفاق دیگه میتونست بیفته مثلا به نوعی این مثالی که میزنه کارهای simon laplace هست، و در واقع منجمین عصر روشنگری که اینا محاسبات خیلی دقیقی کرده بودن که در تاریخ فلان خورشید گرفتگی اتفاق میفته و امکان نداره نیفته، این حرکت ها این مدار ها اینا همه از پیش تعیین شده است و اینا با محاسبات میتونی اونا رو به دست بیاری، پس یه دیدگاه داریم که جهان یک زنجیره متصل از علی و معلول هست و امکان حالتی متفاوت نداره، یعنی در لحظه تی نمیتوانه حالت یک باشه یا حالت دو، باید قطعا یه دونه از اینا باشه و اون که حالت یک هست، وابسته به حالت‌های قبلیه که اون خود وابسته به حالت‌های قبلی دیگر هست و همین جور این سلسله ادامه پیدا میکنه تا بی نهایت، به این باور میگن جهان deterministic هست، خب یه عده‌ای هستن که معتقدن نه، جهان deterministic نیست، پس این الان شما یک جدولی رو نگاه بکنید این جدول رو در واقع میتونید با چهار حالت مختلف در نظر بگیرید، جهان deterministic هست، جهان deterministic نیست، اراده آزاد وجود دارد، اراده آزاد وجود ندارد، حالا بیایم این جدول رو یه نگاه سریع بهش بندازیم خب حالت اول جهان deterministic هست و اراده آزاد وجود نداره و در واقع اراده آزاد نمیتواند با determinism سازگار باشد، این دو اصطلاحا میگن ناسازگارند، incompatible هستند و این دیدگاهی هست که sapolsky میگه من به اون معتقدم، یک incompatible هست یک ناسازگارگراست که معتقده ناسازگاری نداره نمیتوانید اراده آزاد داشته باشید از اون طرف هم جهان فیزیکی حالت deterministic داشته باشه، چرا؟ چون میگه اینجوری فکر کن اراده آزاد ما بخشی از این جهانه و اگر شما در اراده آزاد اینجوری هست که من میتونم بگم الف میتونم بگم b و هیچ اجباری وجود نداره که یکی از این‌ها رو انتخاب بکنم در واقع نشون میده اصل determinism رو زیر سؤال بردید، پس به این گروه اول میگن ناسازگارگرایان incompatibilistها که اعتقاد ندارن به اراده آزاد و معتقدن جهان deterministic هست، درصدی دیگر معتقدن خیر جهان deterministic هست ولی اراده آزاد وجود داره، به نظر میاد یکی که از پیچیده ترین ادعاهاست چون در واقع میگن سلسله‌ی امور فیزیکی از قبل تعیین شده و اینها با یک دقت خاصی ادامه میدن و امکان نداره تخطی بشه در زمان تی از اون واقعه‌ای که قراره اتفاق بیفته و در دل این ما یک انسانی داریم که این میتونه در اون لحظه انتخاب الف رو انجام بده یا انتخاب ب رو انجام بده و مختاره یکی از اینها رو انتخاب کنه، به این‌ها در واقع میگن سازگار گرایان به نوعی افرادی که سازگاری میبینن میگن منافاتی نداره اراده آزاد با deterministic بودن جهان، حالا دیدگاه اینا رو هم به نقد میذاره به بحث میذاره منتهی کتاب اینقدر فصل های متعدد داره منم یه مقدار هیجان زده‌م اینا رو زودتر براتون در چهارچوب در واقع فایل ها در بیارم، سوم یه عده هستن که میگن نه جهان deterministic نیست، اینا تا حدی الهام گرفته از فیزیک جدید و فیزیک کوانتوم هستن، میگن نه خیر در یک لولی رابطه‌ی علی و معلولی وجود نداره و در واقع در زمان تی در زمان تی میتونه یه واقعه‌ای اتفاق بیفته یا نیفته و هیچ مشخص نیست، و همین سلسله میتونه ادامه پیدا بکنه تا الی آخر و وقتی به اون مرحله رسید پس در زمان تی که ما در اون هستیم میتونه جهان در یک وضعیت کاملا متفاوت باشه، به همین دلیل اراده آزاد هم میتونه در واقع وجود داشته باشه منتهی اراده آزاد منوط به اینه که جهان deterministic نباشه، اینا هم پس نوعی سازگارگرا هستن سازگارگرایانب که باور به اراده آزاد دارن این بند سوم یا خط سوم رو اینجا میبینید، این هم خیلی قشنگ توضیح داده من مقالاتی رو استخراج خواهم کرد و خدمتتون ارائه میدم و میبینید که بسیاری از زیست شناسان معاصر دارن این کارت رو بازی میکنند، یه جوری میرن عقب میگن وقتی شما یک نورون رو نگاه میکنی اون نورون در لول در اون سطح خیلی پایینش شلیک شدنش وابسته به باز و بسته شدن میتونه یک یا چند کانال باشه که در اون یون منیزیوم یا یون کلسیوم آزاد بشه یا نشه، و از اونجایی که اون پایین دینامیک کوانتومیه در اون لحظه‌ی تی اون نورون میتونه شلیک بکنه یا نکنه و به همین دلیل شما با قطعیت نمیتونید بگید اون در واقع اتفاق میفته یا نمیفته و اون نورون خودش سرمنشا شلیک نورون‌های بعدی میشه و برای همینم هست که انسان رفتارش قابل پیشبینی نیست و از قبل هم تعیین نشده، sapolsky این رو هم جز مخالفین خودش میدونه و سعی در نقض نقد اونها داره و بالاخره گروه چهارمی رو میگه، میگه اینا خیلی زیاد نیستن و درسته عقلا هم نگاه میکنی خیلی زیاد نیستن که میگن جهان deterministic هست جهان ببخشید عذر میخوام جهان deterministic نیست و اراده آزاد هم وجود نداره، در واقع یک جوری سؤال این میشه که خب چه شکلیه؟ وقتی جهان deterministic نیست ولی انسان مجبوره یعنی برعکس اون حالته، چون اون اراده باید بخشی از جهان باشه، که این گروه خیلی طرفدار نداره ولی اون سه گروه دیگر رو در واقع میخواد به نوعی به نقد بذاره، تازه میتونیم یه جور دیگه هم نگاه کنیم در اسلاید شماره دوازده یه مقداری مسئله اجتماعی رفتار فردی و محیطی میشه که باز ما میتونیم وقتی مسئله‌ی مسئولیت اخلاقی رو نگاه کنی هم بهش بپردازیم اراده آزاد وجود داره و انسانها مسئولیت اخلاقی دارند، این شایع‌ترین حالتشه در بین فیلسوفان اخلاقی، عده‌ای دیگه معتقدن اراده آزاد وجود نداره و انسان‌ها مسئولیت اخلاقی ندارند، sapolsky به این گروه تعلق داره، خب الان شما ممکنه بگید پس هیچکس در مقابل اعمال خودش مسئول نیست؟ خب دقت کنید همون مثال ترمز ماشین و خرابی ماشین رو میزنه دیگه، میگه شما خشم نمیگیری یعنی حس نمی کنی که طرف حقش بود، چشمش کور به سزای اعمالش رسید میگی خب برای در واقع سیستم یه کاری میکنه که پیامدهای رفتار مخرب ناشایست و ناخواسته دیگران رو در واقع متوقف کنه، اراده آزاد وجود ندارد و انسانها مسئولیت اخلاقی دارند، جالبه، یه عده از فلاسفه به این معتقدند میگن با وجود اینی که رفتار ما به نوعی deterministic هست ما اراده آزاد نداریم، ولی مسئول اخلاقی هستیم یک نوعی یک بایدی رو میسازند که معتقدند این ارزش سازگاری داره و بالاخره اراده آزاد وجود داره و انسان‌ها مسئولیت اخلاقی ندارند که گروه خیلی کمی به این معتقدند دیگه، خب پس sapolsky این ستاره‌ای که زدم در کتابش سعی در دفاع از اون ردیف دوم داره، یک نقل قول هم ازش بکنم که یه جوری شاید برای شروع بحث که البته حدود بیست دقیقه‌ای از بحث گذشت ولی به نظر میاد اهمیت داره، Put all the scientific results together from all the relevant scientific disciplines, and there’s no room for free will اینجا میبینی یک نوع اظهارنامه‌ست، تمام نتایج علمی از تمام حوزه های علمی مرتبط را با هم جمع کنید و میبینید جایی برای اراده یا انتخاب آزاد نمی‌ماند. این در کتاب خودش این ادعا رو کرده، به عبارت دیگه میگه ببین وقتی ما فکر میکنیم یک تصمیمی رو مختاریم، هر جور دلمون خواست بگیریم اگه شما سهم عناصر مختلف حالا به نقد اینا می‌پردازه و میگم کتاب خیلی تامل برنگیزه یه مقدار ترمز روانی بذارید زود قضاوت نکنید، یعنی بحث‌هاش رو بیایم دنبال بکنیم و حتی بهتون قول میدم در زندگی عملی و همچنین در درک مباحث دیگه، مشکلات مواد مخدر، گرایشات جنسی، اعتیادهای رفتاری می‌بینید چقدر این بحث لازم میشه، اصلا یه چیزی رو فراموش کردم بگم، این سال‌ها که با مسئله درمان و مشاوره معتادان درگیر بودم همیشه این سوال برام بود، این افراد میگن دست خودمون نیست، آیا اون‌ها راست میگن؟ اصلا دست خودمون نیست یعنی چی؟ آیا میتونیم فرض کنیم که بعضی امور دست خودمونه بعضی امور یه جوری به نظر میاد یک اتفاقی میفته که اون تصمیم از قبل گرفته شده و من فقط دارم نظاره‌گر اون نتایج مغزی هستم؟ Sapolsky میگه که وقتی ما نگاه کنیم مثلا تأثیر ژنتیک، تأثیر محیط، تأثیر یادگیری، تأثیر فشارهای لحظه‌ای، تأثیر در واقع وقایعی که از چند دقیقه قبل بر ما اتفاق افتاده تا چند ساعت قبل تا چند روز قبل و سهم اینا رو یه جور کنار هم بچینیم آخر سر می‌بینیم در زمان تی اون انتخاب شما مجبور و غیر قابل تخطی در میاد این ادعای اوست خیلی ادعای شجاعانه‌ایه ولی عده‌ای از متفکران علوم اعصاب و علوم رفتاری رو پشت خودش داره، خب بیایم بحثش رو با کودکان شروع کنیم، من فصل فصل میرم جلو و یافته های اون رو خدمتتون میگم حتی سعی کردم مقالات رو مقالاتی که اون بهش استناد کرده رو استخراج کنم نمودار ها و جدول هاشون رو دست اول خدمتتون ارائه بدم بحثش رو اینجا شروع میکنه، این از کارهای قشنگ Alison Gopnik هست Alison Gopnik میدونید در زمینه‌ی تئوری ذهن و در واقع چگونگی شکل‌گیری احساس عاملیت یا فاعلیت در کودکان کار کرده، اومده ببینه که از کی این احساس پیدا میشه؟ ببینید شما همین مثالی که زدم حس میکنی که من الان یکی از اینا رو میتونم بندازم، میتونی چشمت رو بندازی، احساس نمیکنی مجبوری خودکار رو بندازی، دست خودمه این رو میندازم، این یه حسه و این رو نمیشه انکار کرد و وقتی از افراد می‌پرسی اکثریت افراد بالای چهار تا شیش سال این احساس رو تو خودشون دارند، بحث رو با این شروع میکنه این احساس از کجا میاد و تکوینش چگونه هست؟ مقاله اینه، Developing Intuitions About Free Will Between Ages Four and Six مقاله از ژورنال cognition هست دو هزار و پونزده و گفتم tamar kushnir نویسنده اولش هست ولی Allison Gopnik جز در واقع مولفین اصلی هست، و این رو میگه، میگه کودکان از حوالی چهار سالگی یه احساسی پیدا میکنند که بعضی انتخاب ها اجتناب ناپذیره، و نمیتوانی گونه دیگر عمل کنی ولی کم کم به این نتیجه میرسن بعضی انتخاب ها میشه بشه میشه نشه، به عبارت دیگر میتونستم انتخابی غیر از این داشته باشم یا عملی غیر از این داشته باشم، یعنی در حوالی چهار سالگی چیزی پیدا میشه به نام act otherwise، به گونه‌ای دیگه میتونستم عمل کنم، میتونستم به جای خودکاره مداده رو بندازم، ولی ننداختم، در تکوین مغز ما به نظر میاد یه دوره‌ای این اتفاق میفته که این حس پیدا میشه، بیایم ببینیم از تکوینش، این توضیح نمیده چرا پیدا میشه‌ها، فقط توصیف میکنه که چگونه شکل میگیره، تو این مقاله آزمایش‌هاش به این صورت بوده، کودکان چهار ساله رو آورده و براشون مثال هایی داده، مثلا مثال اول اینه، که یک کودکی بالای صندلیه میاد جلو و رو هوا معلق میمونه، این میشه یا نه؟ کودک میاد از پله ها پایین، آیا میتوانست از پله ها نیاید پایین؟ یعنی دقت کنید سؤال اصلی اینه که بچه کی این مسئله could have done otherwise میتوانست جور دیگر عمل کند تو ذهنش پیدا میشه بهش دقت کنید could have done otherwise اصلا اونایی که میگن که خب تعریفت از اراده آزاد چیه؟ این جالبه تعریف سیرل هست که میتونستی یه جور دیگه عمل کنی، یعنی احساس نکردم مجبورم اون کار رو بکنم میتونستم نیام پایین از پله‌ها، جالبه وقتی گفتن که میخواد توی هوا شناور بمونه، یه بچه چهار ساله تقریبا پونزده درصدشون گفتن خب آره میتونست، میتونست رو هوا بمونه، گفتن بودن نه، هشتاد و پنج درصد گفته بودن نه نمیشه یک محدودیت واقعی جهان بیرونه، شما نمیتوانی در آسمان شناور بمونی، impossible floating in air condition پونزه درصد معمولا، ولی گفتن آیا خودش میتونست از پله نیاد پایین؟ شصت و نه درصد گفتن آره جالبه شصت و نه درصد یعنی یه سی درصدی هنوز بین اینی که نمیتونی تو هوا شناور بمونی یا اینی که وقتی بهت میگن از پله بیا پایین میتونی نیای پایین تفاوتی قائل نیستن، ولی به تدریج که به شیش سال نزدیک میشن، این رقم ها درست کاملا از هم جدا میشه، یعنی به صورت قاطع متوجه میشن که بچه میتونست پایین نیاد با وجود این که بهش گفتن یعنی میتونست به گونه‌ای دیگر عمل کند، Could have done otherwise ولی در حالت این که در هوا شناور بمونه او به صفر نزدیک میشه. آزمایش دوم، تو آزمایش دوم ببین یعنی بچه کم کم حس میکنه که بعضی چیزا دست من نیست، بعضی چیزا از کنترل من خارجه و من فکر میکنم شاید دوستان عزیزی که راجع به اراده آزاد فکر میکنید، بیش از آنی که اون دیدگاه فلسفی برای روانشناسان، روان درمانگران، همکارانی که تو علوم رفتاری هستند کمک مستقیم بکنه این بخشش کمک مستقیم میکنه، ادراک یا احساس این که من دست خودمه، اون از کجا میاد؟ چون دقت کن بعضی افراد میگه ببین مثلا این لباتو نکن میگه دست خودم نیست عصبانی نشو، چرا یه دفعه یکی یه چیزی بهت میگه؟ اصلا دست خودم نیست نمیتونم، خب سعی کن به این مسئله فکر نکنی، نمیتونم دست خودم نیست، در صورتی که یه عده دیگه راحت میگن دست خودمه، میخوای بهش فکر نکنم بیا، میخوای دیگه از این به بعد مثلا غذای چرب نخورم، میخوای مواد رو بذارم کنار، این یه اتفاقی تو مغز میفته که این احساس پیدا میشه، آزمایش دوم، به بچه گفتن که بیا یک سری در واقع خط بکش، یا چند تا نقطه کنار هم بذار، توی یه حالت فرض کن اون نقطه رو کشیده و کسی کار با کارش نداشته، تو حالت دیگه اومده نقطه رو بکشه یه نفر دستش رو گرفته و نذاشته خط بکشه، یعنی دور دستش رو گرفته اون درمانگر، اون آزمایشگر، پس به بعضی ها گفتن بیا خط بکش یا نقطه بکش فرقی نداره این یا اون، ولی توی یه حالت آزاد گذاشتن که خودش بکشه، توی یه حالت دیگه دستش رو گرفتن و باز از فرد سؤال کردن که آیا این میتونست به جای نقطه خط بکشه؟ خب تقریبا بچه های چهار ساله کم کم این فکر پیداشون میشه آره بهش گفتن نقطه بکش ولی میتونست خط بکشه چون دل خودمه دیگه دست خودمه، ولی اونی که دستاش رو گرفتن دیگه نمیتونه، پس یک محدودیت بیرونی هست اون محدودیت بیرونی کم کم تمایز پیدا میکنه از ادراک درونی، حالت آزمایش سوم، طرف جلوی هم نشستن، گفته ببین من یه نقاشی میکشم تو یه نقاشی بکش شبیه مال من نباشه‌ها، تقلید نکنی از من، خوبه؟ باشه. پس بشینیم بکشیم، این میشه حالت نقاشی آزاد، تو حالت بعدی گفتن خب منم یه نقاشی میکشم تو هم یه نقاشی بکش ولی مثل مال من نباشه‌ها، جلوش یه دونه کتاب حائل گرفتن که اون بچه نقاشی من آزمایشگر رو نبینه، و بعد گفتن آیا او میتوانست آزمایشگر در واقع اون گونه نکشد؟ آیا میتونست تقلید نکنه؟ خب طبیعی‌ست بچه متوجه میشه اون حالتی که من دارم نقاشی شما رو میبینم میتونم شبیه اون نکشم، ولی وقتی من نقاشی شما رو ندیدم، از کجا میدونم شما چی کشیدی که سعی کنم شبیه اون نکشم؟ پس در این حالت نمیتونم، می‌بینید یک تفاوتی پیدا میشه در ادراکاتشون، حالا بیایم نگاه کنیم، یکی اون آزمایش در واقع آزاد رو داریم، آزمایش دو رو داریم، این آزمایش دو دستش رو گرفتن، آزمایش سه اون حائل رو گذاشتن که نتونه ببینه، و در اینجا شما نگاه می‌کنید مقدارها رو نشون میده که وقتی آزمایش دو و سه رو نگاه میکنید افراد توی اون حالتی که نمیتونستند ببینند یا اون حالتی که دست اون رو گرفتن، بچه ها این احساس رو داشتند که آره واقعا نمیشد غیر از اون نقاشی کرد، ولی اون حالتی که حائل جلوش نبوده یا کسی دستش رو نگرفته، می‌بینید که میگفته آره می‌تونست نقاشی دیگری بکشه، could have done otherwise، پس حوالی چهار سالگی ما کم کم متوجه میشیم یه چیزی تو وجود من هست که دست خودمه، و اگه کسی از بیرون باهاش تداخل نکنه، کسی از بیرون برای من ممانعت ایجاد نکنه، من میتونم به گونه‌ای دیگر عمل کنم، خب، آزمایش چهارمش جالبه، آزمایش چهارمش میاد بچه های شیش ساله رو هم وارد عمل میکنه، در آزمایش چهارم در واقع کاری که میکنن اینه، سوال ها به این صورته مثلا فرض کن یک فردی رو نشون میدن مثل این چیزی که شما اینجا می‌بینید، یکیشون کلم بروکلی دستشه و یکی بستنی دستشه، او بستنی را دوست دارد، آیا میتواند بستنی را که دوست دارد نخورد؟ پس اینجا یه مفهومی از خویشتن‌داری پیدا میشه، او بروکلی را دوست ندارد، آیا میتواند بروکلی را بخورد؟ یعنی متوجه میشه از جبر درون کم کم افراد رها میشند، به این نتیجه میرسن که آره شما میتونی یه چیزی رو دوست نداشته باشی ولی اراده کنی و انجامش بدی و برعکس و وقتی اومدن این خوردن غذایی که دوست ندارد یا نخوردن غذایی که دوست دارد رو تو چهار ساله ها و شیش ساله ها دنبال کردن، می‌بینید به تدریج این قضیه افزایش پیدا میکنه، یعنی در این آزمایش ها فرد میتونه انتخاب بکنه که اون غذا رو نخوره، یا انتخاب بکنه از اون چیزی که بدش میاد بخوره، خب در این اسلاید وقتی شما نگاه میکنید چهار ساله ها مقدار اینی که دست خودشه یه مقداری امتیاز دادن، ولی همون که نگاه میکنید، در شیش ساله ها که در ردیف پایین هست این امتیازدهی خیلی بالاتر میره و در واقع احساس اینی که دست خودشه میتونه علیه حتی میل درونی خودش اقدام بکنه، یا میل درونی خودش رو مهار بکنه افزایش پیدا میکنه، پس خلاصه این پدیده در آزمایش های پنجگانه‌ای که در این مقاله بود اینه که انسان‌ها در حوالی چهار سالگی احساس میکنن یه چیزی تو وجودشون هست که دست خودشونه و حالا این چیزی که دست خودمون هست سندی تلقی میشه که پس دیدی؟ ما انتخاب آزاد داریم، از چهار ساله به بالا بپرسی میتونستی اینو نخوری؟ آره، میتونستی بری تو هوا شناور باشی؟ نه، اون دیگه دست خودم نیست، میتونستی مثلا اینجا یه خط بکشی؟ نه چون دست‌هام رو بستن، من نمیتونستم خط بکشم ولی اگه دستم باز بود میتونستم خط بکشم یا نقطه بکشم، اون تو همه چی درون منه، دیگه محدودیت بیرونی نداره، خب کم کم داریم وارد بحث جدیش میشیم، این احساس چیه؟ و اون‌هایی که طرفدار انتخاب آزاد و اراده‌ی آزاد هستن این رو بزرگترین سند میدونن که پس ما انتخاب آزاد داریم دیگه، از چهار سالگی میدونیم میتونم این کار رو بکنم میتونم نکنم ولی به گفته Alfred Mele، Alfred Mele اینو بهتون بگم که از اون compatible هست سازگارگراهاست که معتقده جهان میتونه deterministic باشه ولی اراده‌ی آزاد وجود داره، او معتقده که مخالفین اراده‌ی آزاد وقتی میخوان بگن این احساسی که شما داری، که ببین من میتونستم به گونه‌ای دیگر عمل کنم، I could have done otherwise میتونستم به جای این خودکار مداد رو بندازم زمین، این یک خیال گذشته‌نگر هست و دو گروه سند رو میکنند، پس در واقع اگر شما بخوای دیدگاه منتقدین اراده‌ی آزاد با قبول کنندگان اراده‌ی آزاد رو در یک بوته‌ی آزمایش و نقد قرار بدی به صورت عمده به دو دسته پژوهش اشاره میکنند، این پژوهش ها رو من براتون توضیح میدم، امیدوارم کم کم با این دیدگاه ها آشناتر بشید، اگر تا حالا آشنایی ندارید، یکیش رویکرد‌های علوم اعصاب هست که اصطلاحا میگن libetian libetian که این اصطلاح از اسم Benjamin Libet اومده، یک عصب‌شناسی که حالا کارهای او رو مختصرا توضیح خواهند داد و بسیاری از شما با اون آشنایی دارید، و دیگری رویکرد روانشناسی اجتماعی هست، در رویکرد libetian اینجوری هست میگه اون احساسی داری که من میتونم یه جور دیگه عمل کنم، خب ببین الان در لحظه تصمیم گیری منه، من میتونم خودکار رو بندازم زمین میتونم مداد رو بندازم زمین، بیا الان یکیشو انداختم، تو رویکرد libetian اینو میگن، میگن نخیر قبل از این که شما خودکار رو بندازی زمین به فاصله کسری از ثانیه مغزت تصمیم رو گرفته و اون لحظه‌ای که شما احساس میکنی الان دست خودمه این کار رو بکنم، در واقع اون لحظه خیالی بیش نیست، این ادعای در واقع مخالفین اراده آزاد هست، با توجه به رویکرد علوم اعصاب. اما رویکرد علوم اجتماعی چیه؟ رویکرد علوم اجتماعی اینو میگه، پژوهش به این صورته میگه این دوتا دست منه؟ خب الان میخوای من الان انتخاب کنم بیا الان اینو میندازم زمین، منتهی اونا میان قبل از اینی که من این دو تا رو انتخاب کنم یه تغییراتی تو محیط ایجاد میکنن، مثلا جهت نورپردازی، قبلش یه کلمه خاص به من میگن، یا قبلش میگن به یه چیز خاصی فکر من رو منحرف میکنن و بعد میبینن به طرز معنی‌دارتری من این رو بیشتر میندازم زمین، در صورتی که ادعا میکنم هیچ عامل بیرونی وجود نداره و صد در صد انتخاب خود من بوده و اونا نتیجه میگیرن که پس دیدی؟ اینی که انتخاب خود من بوده رو ما یواشکی دستکاری کردیم، بدون اینی که خودت خبردار باشی، بدون این که به قول معروف روحت خبردار باشه یه جوری تو رو وادار کردیم که اینو بندازی زمین، البته هیچ کدوم از این یافته ها صد درصد نیست ولی این همون جمله‌ایه که چند دقیقه پیش از sapolsky خدمتتون گفتم، گفت اگه همه یافته های اعصاب رو جمع بکنیم علوم رفتاری رو جمع بکنیم آخر سر بیست درصدش مال جهت نورپردازیه ده درصدش مال حرفیه که قبلا زدن، پنج درصدش مال آخرین نوبتیه که غذا خوردی، همینجور جمع میشه آخر سر میبینی هیچی نمیمونه و در واقع به این نتیجه میرسی که در اون لحظه مجبور بودی این یکی رو بندازی پایین، و این میشه رویکرد علوم اجتماعی، بخش مهمی از کتاب به نقد این دو تا میپردازه، پس بذارید شروع کنیم با رویکرد Benjamin Libet. متولد 1916 به قول معروف متوفی به 2007، 2007 فوت شده، کاری که کرده چی بوده؟ قبل از Benjamin Libet تقریبا یه چیزی حدود 20 سال قبل از آزمایش های او، آزمایش های او ۱۹۸۳ ۸۴بوده، 1965 دو محقق آلمانی kornhuber و deecke ثبت قشنگی انجام میدن، اینم بهتون بگم قبل از این که بریم جلو ببین علوم اعصاب معمولا دو گانه عمل میکنه، یا دو تا چیز میده دستشون مثلا انتخاب انتخابی، میگه یکیشو انتخاب کن، این یه حالته، یعنی انتخاب بین دو گزینه هست، یه حالت دیگه‌ش اینه، میگه همینو بگیر دستت از الان 15 ثانیه بهت فرصت میدیم هر لحظه دلت خواست اینو بنداز زمین، اینم باز یک نوع احساس اراده آزاده دیگه، یعنی من مثلا تو ثانیه‌ی هفتم میندازمش زمین، گفت چرا تو ثانیه نهم ننداختی؟ چرا تو ثانیه شیشم ننداختی؟ باز همون احساس کودک چهار ساله هست، میتونستم دیرتر بندازم، میتونستم زودتر بندازم، دست خودمه، kornhuber و deecke یه چیزی رو نشون دادن، که قبل از اینی که این رو رها بکنی، یک چیزی حدود 1500 هزارم ثانیه یعنی یک و نیم ثانیه، از یک و نیم ثانیه قبل تغییراتی در نوار مغزی ما ظاهر میشه، یعنی در لحظه لام لحظه به زمین انداختن که معمولا تست اینه، انگشتت رو ببر بالا یا دستت رو مشت کن، در لحظه‌ای که انقباض این عضله صورت میگیره یا انگشت میاد بالا، یک چیزی حدود 1000 تا 1500 هزارم ثانیه میشه حدود یک تا یک و نیم ثانیه قبل، یک تغییراتی در نوار مغزی ظاهر میشه که به اونا میگن readiness potential یا در واقع میشه گفت پتانسیل آمادگی، این تغییرات پایین بالا رفتن در واقع تغییرات پتانسیلی هست دیگه، Bereitschaftspotenzial اصطلاح آلمانیش آمادگی، و متوجه شده بود که چه جالب قبل از اینکه شما عضله رو منقبض کنی، بخش‌هایی از مغز شروع میکنن شلیک‌هاشون رو شروع میکنن، اون نورون ها آتش میکنن و همینجور میره بالا تا لحظه موعود عضله منقبض میشه، خب تا اینجای کار یه چیز رو نشون میده، قبل از اینکه من عضله رو ول کنم خب درست میگه دیگه مغز باید اون نورون ها فعالیت های خودشون رو داشته باشن تا به اون جمع بندی برسن و این رها بشه، حالا کار Benjamin Libet چی بود؟ این بود، که از افراد از همین کارها میخواست، همون لحظه‌ای که دلت خواست شما یک فعلی رو انجام بده مثلا دکمه‌ای رو فشار بده، یه همچین ساعتی گذاشت جلوشون، و اون نقطه که شما میبینید روی این مثل عقربه‌ی ساعت حرکت میکرد، منتهی زمانی که این میرفت یک دقیقه نبود سرعتش بیشتر از این بود ولی میبینید از صفر شروع میشه، همینجور اون نقطه سیاهه میچرخه تا بر میگرده میاد روی اون نقطه بالا که همون ساعت دوازده تو ساعت‌های معمولی هست، میگه خب شما دست خودته، هر موقع دلت خواست تو گردش این اراده کن و انگشتت رو بیار بالا یا دکمه رو فشار بده، منتهی یه چیز اضافه داشت به کارهای kornhuber، این که اون لحظه‌ای که احساس کردی الان دلم خواست، بگو ساعت چنده، بگو اون نقطه روی چه عقربه‌ای بوده، این عقربه روی کدوم شماره بوده، عقربه هم که نیست در واقع نقطه هست، خب چیزی که پیدا کرد اینه، خب به اساس یافته‌های kornhuber ما همون Bereitschaftspotenzial رو پتانسیل آمادگی یا RP readiness potential رو داشتیم مثلا 500 هزارم ثانیه قبلش شروع کرد اون تغییرات دیده شدن، منتهی نکته جالبش اینه، که اون لحظه‌ای که فرد حس کرد الان دلم خواست با w نشون داده شده یعنی شما الان نگاه کن، تقریبا 200 هزارم ثانیه قبل از انقباض عضله بوده، emg عضله رو میسنجه یعنی عضله شما قبل از اینی که منقبض بشه حدود مثلا شما الان میگی اینو فشار بده خب تا این پیام از مغز برسه و این منقبض بشه اون شلیک ها صورت بگیره از نخاع بره پایین الیاف رو طی کنه یه چیزی حدود 200 هزارم ثانیه صورت گرفته، یعنی اون لحظه‌ای که من دلم خواست تا لحظه‌ای که عضله‌م منقبض شد تقریبا 200 هزارم ثانیه طول میکشه، منتهی اون پتانسیل آمادگی که قبل از فعل اتفاق میفته تو مطالعات او حدود 550 هزارم ثانیه قبل ظاهر شده، معنی ساده‌ش اینه، 350 هزارم ثانیه، میشه تقریبا ۳ دهم ثانیه قبل از اینی که شما بگی الان دلم خواست، مغز تصمیم گرفته بوده که شما این انقباض رو انجام بدی، این خلاصه‌ی آزمایش Benjamin Libet هست، حالا به قول خارجی ها ممکنه شما برگردی بگی so what خب که چی؟ مغز ما 300 هزارم ثانیه قبل از این احساس خوداگاهیمون تصمیم گرفته، خب داستان اینجوری میشه چون اونایی که معتقدن ما میتونیم اراده‌ی آزاد داشته باشیم میگن ببین این احساسی که من دارم، خوداگاهی، هوشیاری، consciousness این احساس من احتمالا یک پدیده برآمده emergent از بیولوژی فیزیک و شیمی مغز منه و میتوانه از قوانین اونها منفک شده باشه، اونا deterministic حرکت میکنن، ولی این احساس آگاهی خوداگاهی که دارم احساس وجودی که دارم احساس consciousness من از اون قوانین پیروی نمیکنن، در نتیجه من هر موقعی دلم بخواد میتونم انقباض کنم، ولی نشون داده سیستم فیزیکی که همون نورون‌ها هستند، همون الیاف عصبی هستند که یک محیط فیزیکی شیمیایی هستند، physicochemical هستند باز شدن کانال ها هست ترشح منیزیومه، وارد شدن کلسیومه، تغییر پتانسیل و شلیک هست که از قوانین deterministic پیروی میکنه، سیصد هزارم ثانیه قبل از خوداگاه من دستور رو صادر کرده و اگر دستور او تقدم داره بر خوداگاه من یعنی او زودتر در واقع شلیک میکنه، پس او هست که حرکت رو آغاز کرده و او deterministic هست، او نمیتونسته بگه در زمان پونصد هزارم ثانیه قبل از اون فعل میتونسته شلیک بکنه، میتونسته شلیک نکنه، مثل اینه که شما بگین در ساعت معینی یک منجم به شما میگه مثلا ماه میتونست در اینجای فضا باشه میتونست اینور باشه دست خودشه، نه دست خودش نیست، اون یک loop هست یک چرخه‌ست از شلیک نورون ها و در اون لحظه به اون نقطه خاص رسیده و در اون لحظه خاص شلیک رو آغاز کرده، منتهی اون لحظه‌ای که حس کردی من حالا تصمیم گرفتم شلیک کنم سیصد هزارم ثانیه با تاخیر بوده، پس شما نیستی که شروع کردی او شروع کرده و شما خیال میکنی شروع کردی، این اساس استدلال های libetian هست، حالا دوستان یه بازارگرمی بکنم بیاین جلو خواهید دید که بحث که میره جلو خیلی جذابتر میشه، که خب مثلا سوال اینه که اون چرا پونصد هزارم ثانیه قبل شلیک کرده؟ میگن که خب برایند جبری شلیک نورون های مختلفه، وقتی آستانه رد میشه اون شلیک اتفاق میفته، و بعد اون سواله، آیا اون شلیک ها تصادفی‌ان یا اونا هم مثل قوانین نجوم laplace کاملا حساب شده‌اند؟ اگه کاملا حساب شده‌اند اصلا شما نمیتونی ازش تخطی کنی، مثل همین حرکت سماوی ولی بعضی ها میگن نه کوانتومیه، میتونست به جای پونصد هزارم ثانیه قبل مثلا هفتصد هزارم ثانیه قبل شلیک کنه پس یه جوری سیستم deterministic نباشه یک نویز، یک سر و صدای پایه داشته باشه، و اون سر و صدای پایه اون اغتشاش پایه وقتی به یه حدی رسید شلیک صورت میگیره، یه رونوشت میفرسته برای خوداگاه و شما خیال میکنی الان تصمیم گرفتم و البته اینجا اون بحث پیچیده فلسفی شروع میشه میگه خب همون دیگه اراده همونه دیگه، خواهیم دید که اینم طرفداران جدی داره که سیستم های بیولوژیک، deterministic نیستن و شلیک اونها، بعضی از اونها تصادفی‌ست و این تصادف تاکیدی‌ست بر این که ما میتوانیم به گونه‌ای دیگر عمل کنیم، ولی این اساس مطالعات libetian شد، خب اینجا خلاصه‌ش رو sapolsky اینجوری میگه that sense of freely choosing اون احساس اینی که شما آزادانه انتخاب کردی is just a post hoc illusion صرفاً یک توهم گذشته‌نگر هست، شما فکر میکنی در اون منهای دویست هزارم ثانیه الآن انتخاب کردی، در صورتی که نخیر، پونصد هزارم ثانیه قبل تصمیم گرفته شده بود، false sense of urgency یک احساس کاذب عاملیت، خیال میکنی خودت تصمیم گرفتی، برات تصمیم گرفتن رونوشت رو دادن شما اجرا کردی و بعد خیال میکنی تصمیم خودت بوده، و این خطا و این باور زیبا به اعتقاد او از چهار سالگی پیدا میشه یک رفتار یک احساس فریبنده هست، خب علاوه بر Benjamin Libet یک اسم دیگه هم تو این قضیه هست، haynes که او هم تعداد زیاد مقاله داره مقالاتش پیچیده تر از مقالات Benjamin Libet هست و بعضی از نقایص او رو سعی کرده جبران کنه، برای این که ممکنه مخاطبین متنوع تری این کلیپ رو دنبال کنن اجازه بدین من از روی اینها سریع تر رد بشم مثلا مقاله معروف او دو هزار و هشت هست که در نورو ساینس چاپ شده، Benjamin Libet چه کار کرده بود؟ نوار مغز بود که با کمک نوار مغز اون پتانسیل آمادگی رو ثبت میکرد، و احساسی که افراد روی عقربه ساعت اعلام میکردند، haynes اومده از دستگاه پیچیده تری استفاده کرده، دستگاه fmri که او تغییرات خونرسانی مغز و روشن و خاموش شدن بخش‌هایی از مغز رو به واسطه‌ی افزایش متابولیزم یعنی افزایش کارکرد میسنجه، سر فرد باید در دستگاه fmri باشه و در اون لحظات از همین تصمیم گیری ها از افراد میخواد، به عنوان مثال او تعدادی حروف رو میاره جلوی فرد نشون میده و میگه که در واقع شما بیا بگو که کدامشون رو انتخاب کردی؟ و اونی رو که انتخاب کردی با یک زمان‌سنج شبیه زمان‌سنج Benjamin Libet سعی میکنه بسنجه، زمان‌سنجش هم اینجوریه که بر روی یک صفحه حروف مختلفی ظاهر میشه و بعد میگه اون لحظه‌ای که این احساس رو کردی کدوم حرف اونجا بود؟ یعنی به جای عقربه از یاداوری حرفی استفاده کرده که به توالی مشخصی به فرد نشون داده شده، مثلا در اون لحظه‌ای که شما تصمیم گرفتی در واقع کدام یک از اون حروف روی صحنه بود که همزمانی احساس اراده با زمان بیرونی سنجیده بشه، چیزی که اون متوجه شد اینه که آره در fmri هم همین اتفاق‌ها میفته، با فاصله زمانی قبل از اون ما تغییراتی رو در منطقه SMA میبینیم، Supplementary Motor Area تقریبا این بالای مغز میشه و همون جایی هست که به کمک نوار EG هم این رو می‌سنجند نوار مغزی به کمک EG همین رو می‌سنجند، منتهی چیز جالبه که هست اینه که این زمان حتی عقب‌تر میره، وقتی اومدن نگاه کردن زمان چهار تا هشت ثانیه رو به عقب‌تر هست، ترسناکه، یعنی حتی اون لحظه‌ای که قراره من الان تصمیم بگیرم از چهار تا هشت ثانیه قبل اون آبشار شلیک ها شروع شده، این نورون داره افزایش میده، اون نورون داره افزایش میده، بعد جمع جبری اینا جمع میشه وقتی به یه عدد خاصی رسید اعلام میشه که الان شلیک کن الان رها کن و بعد اون احساس خیالی فرد شکل میگیره، پس چیزی که او پیدا کرده بود در واقع این بود که اولا تغییراتی که ما می‌بینیم حتی فراتر از سیصد هزارم ثانیه هست و به محدوده چهار تا شیش تا هشت ثانیه قبل میرسه و حتی باز یافته‌ی بحث‌انگیزتر البته با دقت پایین تر، یادتون هست گفتیم ما دو نوع تست داشتیم، اینی که از نظر زمانی هر موقع دلت خواست بگو الان تصمیم گرفتم و بیان ببینن اون الان تصمیم گرفتن قبل و بعدش تو مغز شما چه خبر بوده، یه تست دیگه گفتیم بین a و b انتخاب کن مثلا دست راست یا دست چپ، دکمه‌ی راست یا دکمه‌ی چپ، و وقتی اومده بودن به این صورت سنجیده بودن وقتی طرف مثلا گفته دکمه چپ، تغییرات مغزی به نفع اینی که سمت چپ را خواهد گفت اون هم از چهار تا هشت صدم ثانیه قبل ببخشید نه صدم ثانیه چهار تا هشت ثانیه قبل به نفع یکی از طرفین اتخاذ شده بوده، البته دقت این پدیده شصت درصد بوده، صد درصد نبوده که البته اون میتونه به این دلیل باشه که شلیک نورون‌ها در دستگاه fmri اونقدر با دقت نمیتونه تفکیک داده بشه ولی در هر حال این دستگاه با دقت شصت درصد میتونسته بگی این سمت چپ را چهار تا هشت ثانیه بعد خواهد گفت سمت چپ را انتخاب کرده و وقتی هم اعلام میشه کی انتخاب کردی؟ اون زمانی رو که او اعلام میکنه خیلی زودتر دستگاه fmri اون رو شناسایی کرده بوده و باز اینجا شما میبینید اون کانون‌هایی که قبل تر خودشون رو نشون میدن، مناطق frontopolar و precuneus هست و همینجور زمان که میره جلو تا به اون قسمت موتور میرسه، قسمت موتور دیگه خیلی مهم نیست قسمت موتور مغز خب معلومه بعد از احساس در واقع درونی شما خواهی گفت آره بخش‌هایی از مغزم بعد از این که شما تصمیم گرفتی شروع میکنن شلیک کردن که اونا از دیرباز هم میدونستن آره خب من تصمیم گرفتم به مغزم دستور دادم و اون راه انداخته ولی اون قسمتی که قبل از این که شما احساس کنی شلیک کرده اون مهمه که شما مناطق رو میبینید frontopolar هست medial frontopolar و frontopolar precuneus رو تشکیل میده و در مقاله‌ای دیگه همین john dylan haynes, john dylan haynes دو هزار و سیزده اومد دید این تصمیم گیری فقط راجع به این که سمت چپ رو بگم یا سمت راست رو بگم نیست میتونی از افراد بخوای که ببین دو تا عدد بهت میدیم تصمیم بگیر اینا رو از هم کم بکنی یا با هم جمع بکنی یعنی یه تصمیم انتزاعی بگیری حالا بعضی‌ها می‌گفتن اون که سمت چپ یا سمت راست میگه شاید مثلا آماده شدن عضلاته یا نمیدونم این عضله‌ش آماده بوده به اون سوگیری کرده، یه حالا انتقاد هایی گزارش شد، یافته‌ها دقیقا همون بود یعنی با همون روش که یه سری حروف اون رو میان اون حروف رو شما مختاری با هم جمع بکنی یا از هم کم بکنی، پس دوتا انتخاب داری انتخاب کم کردن یا جمع کردن و باز متوجه شدن همون کانون های مغزی precuneus, medial frontopolar یه چیزی حدود 4 تا 8 ثانیه قبل با یه دقت حدودا 60 درصد میگه این قراره 4 ثانیه دیگه جمع بکنه یا قراره منها بکنه و باز یافته‌ای در همین راستا بود، خب تا اینجای کار یه بحث جدیه که مثل این که مغز ما زودتر از خوداگاهی ما تصمیم میگیره و مغز ما یعنی بیولوژی ما و بیولوژی هم تام قوانین deterministic هست پس او تصمیم میگیره و بعدا ما خیال میکنیم یه انتقادی وارد شد به کارهای libet، مثلا گفتن ببینید اینه که شما چپ را انتخاب بکنی یا راست را انتخاب بکنی اینا تصمیمات مهم زندگی نیست، یا اینی که من که انگشت خودم رو ببرم بالا یا بیارم پایین، ممکنه سیستم خوداگاه ما اون را تفویض کرده به این صورت مثل شما تاس میریزی هرچی تاس اومد انتخاب میکنی، در نتیجه اجازه داده که مغز تصمیمات بی‌ارزش و کم‌ارزش رو بیولوژیش بگیره و هرچی که به آستانه رسید اون رو قبول کنه، مثلا شما الان میگن بین الان تا ده ثانیه بعد یه لحظه دستت رو باز کن، الان خب چرا زودتر یا بعدا، میگه خب مهم نیست، مثل تاس ریختنه، مغز گفته کار با اهمیتی نیست، آیا کارهایی که ترسناکن با اهمیتن و استراتژیکن هم همینجوری اداره میشه؟ در مقاله‌ای که با الهام از کارهای benjamin libet بود 2019 انجام دادند، تمام اون تشکیلاتی که libet در اتاق آزمایشش داشت به سر و کله‌ی طرف بستند eg سیار درست کردند و طرف قرار شد از ارتفاع بپره، ارتفاع 192 متری، میدونی از ارتفاع 192 متری پریدن دیگه تصمیم بی‌ارزشی نیست طرف رفته رو لبه وایستاده تمام eg و اینا بهش وصله، و گفتن اینجا نگاه کن شما هم دیدی وقتی یه چیزیت خیلی ترسیدی هی دل دل میکنی الان بپرم یا نه حتی شما میبینی یک حالتی توی دست و پا پیدا میشه بپر الان بپر، و دقیقا دیدن هنگام پریدن از 192 متر باز همون الگو عینا تکرار شده، یعنی اون لحظه‌ای که میگی من عزم خودم را جزم کردم، همت کردم الان بپرم باز از همون 300 هزارم ثانیه به اونور مغز دستورات رو صادر کرده گفته الان بپر، در واقع مغز هولش داده، میشه گفت to jump or not to jump the bright shaft’s potential required to jump into 192 meters abyss 192 متر پریدن هم عین همون بوده، خب یه مقدار شاید برای کسایی که با این سیستم ها آشنایی ندارن رشته علوم اعصاب پزشکی یا روانشانسی نیستن بحث شاید خسته کننده باشه برای اون یکی ها هم ممکنه خسته کننده باشه نمیدونم ولی اجازه بدید یه چند دقیقه‌ای دیگه ادامه بدم به یک جمع بندی برسم این ها مقالات کلیدی‌ایه که در این حوزه بوده، یه سری مقالات دیگه حالا اون داستان benjamin libet رو تو ذهنتون نگه دارید، حتی داستان رو باز هم پیچیده تر کردند، we infer rather than perceive the moment we decided to act 2019 psychological science ما اون لحظه‌ای که تصمیم میگیریم عمل کنیم رو استنتاج میکنیم، نه ادراک، دقت کنید این ها میگفتن اون ادراک شما که الان من تصمیم گرفتم و من عامل فعل هستم یک خطاست مغزت یه سری فعالیت ها رو انجام داده، با تأخیر زمانی شما این حس رو داشتی، این میگه حتی اون احساس اینی که الان دست خودمه که این کار رو انجام بدم یا اون کار رو انجام بدم، نه تنها یک خطای رو به گذشته‌نگره بلکه حتی احساس نیست یک استنتاجه یک infer یک جمع‌بندیه چگونه؟ بیایم ببینیم در این چی کار کرده، استفاده از تأخیر بازخورد بینایی یا شنوایی، یعنی چی؟ مثل همیشه گفتن یه دکمه میذاریم جلو هر موقع دلت خواست دکمه رو فشار بده یا مثلا دستت هست هر موقع خواست منقبضش کن، منتهی دو کار کردن، وقتی این دکمه رو فشار میداد خب تا فشار میداد دنگ دنگ دنگ زنگ میزد ولی بدون این که خود او بداند تو بعضی از فشار دادن‌ها، فاصله شنیده شدن صدای زنگ رو عقب بردند، یعنی این دکمه به قول امروزی ها لگ داشت، ولی طرف نمیدونست، تو بعضی از حالت ها لگ داره، مثلا وقتی من فشار میدم دنگ دنگ دنگ دنگ صدا میده ولی همینجور که هست وسط های آزمایش شروع میکنن یه کاری میکنن که بدون اینکه من حواسم باشه این دکمه رو که میزنن این دفعه چهل هزارم ثانیه دیرتر صدای دنگ میاد و توی انقباض چه کار کرده بودند؟ طرف دست خودش رو نمیدید اون دکمه رو هم فشار میداد دست خودش رو نمیدید فقط نتیجه‌ش رو میشنید، دست خودش رو نمیدید ولی فیلم اون رو پخش میکردند و در واقع این فیلمی رو که پخش میکردند با تأخیر پخش میکردند یعنی طرف وقتی اراده میکرد یا حس میکرد اراده کرده که دستش رو منقبض کنه با یه فاصله زمانی کسری از ثانیه اون رو نشون میدادند و عین آزمایش libet رو تکرار کردند، خب یادتونه گفتیم در آزمایش libet وقتی طرف عضله رو منقبض میکرد حدود دویست هزارم ثانیه قبلش احساس میکرد الان تصمیم گرفتم، خب دویست هم البته کم و بیش تو آزمایش ها عوض میشه دیگه ولی وقتی تأخیر می‌نداختن جالبه زمانی که طرف میگفت الان تصمیم گرفتم خب الان اراده کردم دکمه رو بزنم همینجور که اون لگه رو افزایش میدادند، زمانی هم که این حس میکرد الان تصمیم گرفتم اونم میرفت رو به عقب، یعنی فرض کن مثلا من الان میزنم خب دویست هزارم ثانیه قبلش من تصمیم گرفته بودم که یعنی حسم این بود که الان اراده کردم دکمه رو زدم اگر یک کاری کنن که من خیال کنم دکمه رو صد هزارم ثانیه دیرتر زدم اون زمانی که میگفت الان تصمیم گرفتم اونم میرفت جلو و میزان جلو رفتنش تقریبا هفتاد و هفت صدم به ازای هر صد هزارم ثانیه بود یعنی به عبارت، در واقع هفت دهم میشه، یعنی هر یک هزارم ثانیه هفتاد و هفت، هفتصد و هفتاد هزارم ثانیه هفتاد و هفت درصد زمان اون احساسم میرفت رو به عقب، و در واقع اینجوری میشد که یه زمانی بود که اینقدر این دکمه رو دیر بازخوردش میومد یا صدای دینگ میومد که اون احساس اینی که من الان اراده کردم می‌افتاد اون ور اون زمانی که من دکمه رو فشار دادم، یعنی من دکمه رو فشار دادم بعد حس کردم الان اراده کردم و بعد صداشم اومد، دیدی؟ یعنی نشون میده اون زمانی که ما احساس میکنیم الان اراده کردیم یه کاری رو انجام بدیم احساس واقعی ما نیست ادراک ما از اتفاقات بیرونه و اگه اتفاقات بیرون رو با تاخیر به ما منتقل بکنن، مثلا من دست خودم رو دیرتر ببینم که منقبض شده اون زمانی هم که فکر میکنم اراده کردم این رو منقبض کردم اونم دیرتر میشه و بعضی وقتا زمانی میشه که حتی دست من منقبض شده و بعد من تازه میگم که الان اراده کردم، آها دیدی؟ منقبض شده پس عاملیت من بوده در صورتی که اینجا میشه نه خیر قربونت برم اصلا دست اول منقبض شده، بعد تو فکر کردی کار خودت بوده یعنی دیگه حتی اون زمان در واقع libet هم رفته تو دلش، باز در این اسلاید شما این حالت رو میبینید که هرچقدر اون بازخورد رو دیرتر انجام دادن احساسی که طرف کرده اونم کم کم رفته رو به عقب و یه زمانی بوده که حتی وقتی شما مثلا اومدی شصت هزارم ثانیه تاخیر ایجاد کردی، زمانی که طرف خیال کرده من منقبض کردم افتاده اون ور زمانی که عضله منقبض شده، یعنی این جالبه، یعنی حتی اون احساس درونی من به چیز بیست و یک هزارم ثانیه اون ور زمانی بوده که فعل رو انجام دادم، پس این واضحا نشون میده این ساخته‌ی ذهن من هست. خب نفر سومی که این پژوهش ها رو خیلی جلو برد اینه، اینم قشنگه، یک چند دقیقه اجازه بدید راجع به این صحبت بکنم این مبحث رو تموم میکنیم میریم به مباحث بعدی، internally generated reactivation of signal norouns in human hippocampus during free recal ژورنال نسبتا قوی و نسبتا که نه بسیار قوی science 2008، حالا اینی که شما این عکس رو میبینید این سریال seinfeld هست بعضی دوستان با این سریال دنباله دار آشنایی دارن، حالا داستانش چیه؟ داستانش اینه که نشون دادن در منطقه cortex entorhinal و medial temporal frontal نورون‌هایی وجود داره دقت میفرمایید نورون سلول عصبی که هر نورون به صورت اختصاصی به یک صحنه یا حتی پیچیده تر از اون به یک سریال واکنش نشون میده، حالا چجوری این رو فهمیدن؟ برای افرادی که قرار بوده برای تومور یا تشنج، اپیلپسی، صرع، اونها رو جراحی بکنند اجازه دادن که الکترود بره توی مغزشون جمجمه رو سوراخ کردن با سوزنهای بسیار ریز الکترود رو بردن توی مغز و چرا اینا رو می‌سنجیدن؟ میخواستن ببینن که کدوم نورون‌ها فعالن کدوم نورون‌ها فعال نیستن، پس این آزمایش بیخودی مغز مردم رو سوراخ نکردن روش آزمایش کنن میخواستن جراحی کنن میخواستن محدوده آسیب دیده توسط اون ضایعه رو مشخص کنن نورون‌های سالم از نورون‌های آسیب دیده رو جدا کنن که جراح اون فاصله رو ببره و برداره یه فرصت طلایی پیدا شده که شما یه سوزن خیلی نازک الکترود خیلی نازک توی جمجمه‌ی فرد فرو کنی و دونه دونه این سلول ها رو بفهمی، یعنی بگی ببین این سلول تحریک میشه یاد چی میفتی این سلول تحریک میشه یاد چی میفتی یا برعکس این سلول رو تحریک کنیم کدام در واقع صحنه برات زنده میشه، به عنوان مثال اسلایدی رو که در اینجا در مقابل شما هست نگاه کنید این تعداد زیادی از صحنه های مختلفی هست که به فرد نشون دادن نمیدونم آبشار نیاگارا، beatles ها انفجار اتم مایکل جکسون سیمپسون ها seinfeld بی واچ، نمیدونم Shaquille O’Neal سوپرمن darth vader تام کروز یعنی به این صورته که تعدادی صحنه از فیلم یا سریال یا شخصیت جلوی طرف نشون میدن و تو هر این سلول ها یه دونه الکترود گذاشتن و میان میبینن که مثلا شما نگاه کنید این خط‌هایی هم که اومده بالا میزان شلیک اون نورون ها رو نشون میده مثلا وقتی فیلم pretty woman رو دیده، اون خیلی شلیک نکرده اون نورونه ولی وقتی seinfeld و سیمپسون ها رو دیده به شدت شلیک کرده به بیانه دیگه اون تک نورون اون تک سلول به این سریال حساسه و به محض اینی که اون سریال یا صحنه‌ای از اون رو میبینه اون تک نورون شلیک میکنه ولی با دیدن Darth Vader یا تام کروز شلیک نمیکنه، پس هر کدوم از اینها یک منطقه یا نورون اختصاصی تو مغزشون دارن، خب تا اینجای کار این از این و آزمایش به این صورته که شروع میکنن صحنه های سریال های مختلف رو به افراد نشون میدن، به فاصله چند ثانیه و اون الکترود توی اون نورون‌ها هست اون نورونی که به سریال مربوطه حساسه، میشه گفت مال سریال مربوطه هست یا آدم مربوطه هنرپیشه مربوطه هست به محض دیدن اون صحنه شلیک میکنه، مثلا یکی به تام کروز حساسه اینی که دیدین به سیمپسون‌ها حساس بود، یا به seinfeld حساس بود یه مقدار هم‌پوشانی داره نگاه کنید اینجور نیست که صد درصد باشه مثلا سیمپسون‌ها با seinfeld به دلایلی با هم شلیک میکنه ولی صدام حسین و sex and the city و بی واچ و نمیدونم سریال friends و دیدن brad pitt و اینا به اون صورت با اون نورون فعال نمیشه، خب پس صحنه ها رو نشون میدن اون نورون که عامل مربوطه پیدا شد آهان شلیک کرد، اما خب بعدش چی؟ بعدش که این سریال ها رو گذاشتن گفتن خیلی خب سریال ها رو دیدی؟ تموم شد؟ حالا بیا برای خودت تخیل کن بگو الان به کدومش فکر میکنی؟ الان به کدومش فکر میکنی؟ یادتونه چند لحظه پیش ازتون خواستم به یکی از بستگانتون فکر کنید؟ این معنیش این میشه که بستگان و عزیزان شما هر کدوم یه تک سلول هست یا چند تا سلول کنار هم هستن که مختص اونه، وظیفه داره وقتی اونو میبینی شلیک میکنه، خب شما وقتی اون فرد رو حس میکنی، که آره فلان کس مثلا حالا بیا تداعی آزاد بگو الان به چی فکر کردی؟ از همین سریال ها طرف داره همینجور صحنه ها رو تو ذهن خودش تجسم میکنه الان brad pitt بود الان برج ایفل بود الان Darth Vader بود الان سیمپسون‌ها بود و در ضمن این تداعی آزاد من هم از همون نوعه دیگه الان داشتم مثلا به بن لادن فکر میکردم این اسامی که این رو هست و نورون ها شروع میکنن وقتی صحنه مربوطه رو اعلام میکنی اون نورون مربوطه هم شلیکش هست، منتهی شما سرت رو گذاشتی داری تداعی آزاد میکنی، الان seinfeld الان Darth Vader الکترود اونجاست دیگه چیزی که نشون داده اینه تقریبا 1500 هزارم ثانیه یعنی یک و نیم ثانیه قبل از اینی که شما بگی الان به Darth Vader فکر کردم الان به friends فکر کردم نورونی که مسئول یا رابط اون سریاله شلیکش رو شروع کرده، یعنی اول اون شلیک کرده بعد شما حس کردی که الان تصمیم گرفتم به این فکر کنم، به عبارت دیگر دیگه سند از این قشنگتر نیست که هر لحظه‌ای که شما به یه چیزی اراده میکنی فکر کنی با یه تاخیر یک ثانیه یک و نیم ثانیه قبل نورون مربوطه که یک سیستم فیزیک و شیمیایی هست اونجا فعال شده رونوشت برای خودآگاهت فرستاده و شما این احساس رو داشتید، الان سوال اینه چرا اون نورون شلیک کرده؟ چرا 1500صدم ثانیه قبل از اینی که به خیال خودتون اراده کنید که الان میخوام به سریال friends فکر کنم، اون نورون friends فعال شده که بعد شما خیال کنی من انتخاب کردم، اینجاش قشنگه، که البته دیگه امروز به اون نمیرسیم، زیست‌شناسان راجع به این خیلی نظر دادن که اون نورون چرا اون فعال شده، آیا او محصول جمع جبری وقایع محیطی و شیمیایی قبل خودشه؟ همانگونه که حرکت اجرام سماوی اینجوریه؟ آیا او بر اساس اصل عدم قطعیت هایزنبرگ شلیک میکنه؟ یکی انتخاب میکنه تصادفی شلیک میکنه و در واقع اراده آزاد نه اون جایی که شما احساس میکنی، بلکه اون مدل کوانتومی قبل از خودشه، اینا باید بمونه برای جلسه بعد، خب مثال های دیگه‌ش رو هم میبینی مثلا تام کروز با سریال بی واچ و pretty woman یه مقدار همخوانی داره با فیلم pretty woman و سریال بی واچ همخوانی داره یا باز نگاه کنید عین همون رو توی نورون مربوط به تام کروز میبینید، اومدن emma thompson و اون خرس‌های کوالا و پاندا و با صحنه‌های دیگه شرک و بعد اون لحظه‌ای که به اون فکر کردی چند ثانیه قبلش 1500، 1500 هزارم ثانیه قبلش نورون مربوط فعال شده و الی آخر، یعنی نشون میده که تو انواع فیلم ها چهره ها وقایع توی این اسلاید همه این ها رو میبینید، خب این شد جریان libetian و فکر میکنم متوجه شدید جریان libetian اینو میگه، میگه خیلی سر و صدا نکنید اون چیزی که شما حس می‌کنید من الان با اراده خودم تصمیم گرفتم نورون ها که سیستم فیزیک و شیمیایی هستن قبلا تصمیم گرفتن اما گفتیم یه تعدادی هستن که میگن که نخیر، اراده آزاد با determinism فیزیک و شیمیایی در تضاد نیست، میتونن کنار هم جمع بشند، این جمله‌ایه که احتمالا daniel dennett گفته و sapolsky تو کتاب خودش به اون طعنه‌وار اشاره کرده، اونایی که آزمایش های libetian رو خوندند ولی هنوز باور به اراده آزاد دارند یک طنز قشنگ میگن میگن خیلی خوب، آزمایش های libet اینو نشون میده که اگه کله‌ت تو دستگاه fmri هست با یه نفر سنگ قیچی کاغذ بازی نکن چون اون میبره اون دستگاه رو نگاه میکنه میدونه تو هزارم ثانیه بعد شما قراره قیچی بیاری سنگ بیاری یا کاغذ بیاری خب اون رو زودتر عمل میکنه طنز میگه دیگه داره مسخره میکنه میگه dont play rock paper scissors for money برای پول، with one of these free skeptics researchers if your head is in an fmri machine با این شکاکان اراده آزاد، شکاکان اراده آزاد کیا هستن؟ مثل sapolsky سر پول وقتی سر شما در دستگاه fmri هست سنگ قیچی کاغذ بازی نکنید آره اونا میتونن هزار millisecond هزارم ثانیه بعد شما رو در انتخاب های ساده‌ای مثل این و اون که قیچی میخوای بیاری یا سنگ بیاری بخونن و بهت ضد حمله‌ش رو بزنن و این در همین حد. اون مفهوم ما از اراده آزاد انتخاب آزاد پیچیده تره خب پس تا اینجا اگر اجازه میدید بحث رو تموم کنم یک ساعت و ربع شد حدودا، امیدوارم خسته نشده باشید، فصل‌های بعدی یه مقدار شیرین تر میشه بهتون قول میدم و ساده تر که اونجا سوالات فرق میکنه میگه که خیلی خب حالا شما اینجا deterministic شد اینجا از قبل مشخص شد ولی در مجموع چی؟ انتخاب های کلان ما چی؟ آیا اونا هم اینگونه جبرگونه‌ان؟ آیا از مثلا چندین ماه قبل مشخصه که اگه الان با من بحث کنید و بگید که خب بین این دو تا کدومش رو میندازی و بخوایم شرط ببندیم مثلا اون محاسبه‌ها آیا میتونه اینو نشون بده؟ یا اینی که اینقدر این مخدوش میشه عدم قطعیت توش وارد میشه؟ یا یک نوع نویز وجود داره که عملا غیر قابل پیشبینی میشه و گویا آن که هیچ جبری بر شما حاکم نیست، کتاب sapolsky رو دنبال خواهیم کرد این تقریبا حدود شاید سه فصل کتاب شد، کتاب حجیمی‌ست فصل‌های بعد رو در جلسات بعد در خدمتتون خواهم بود.
Document