عرض سلام دارم خدمت دوستان و علاقمندان عزیز. یک مبحثی رو میخوام در خدمتتون باشم تحت عنوان عوامل پنهان در تصمیمات ما و دلیل اینکه این مبحث رو انتخاب کردم این هست که چند روزیه که در خدمتتون هستم با بررسی کتاب Determined تعیین شده Robbert Sapolsky. در این کتاب من اشارهای داشتم به اینکه Sapolsky در این اثر جدید خودش یک اعتقاد راسخ داره که ما چیزی به نام انتخاب آزاد نداریم و در واقع دیدگاه خودش رو به صورت مبسوط در این کتاب ارائه داد. منتها خدمتتون در ارائه این کتاب گفتم که Sapolsky یک جملهای داشت، یک جمله دقیقی است که من اینجا خدمتتون نقل میکنم و در واقع به این صورت هست که “put all the scientific result together, from all the relevant scientific disciplines, and there’s no room for free will” تمام نتایج علمی از تمام حوزههای مرتبط را با هم جمع کنید و میبینید جایی برای اراده یا انتخاب آزاد نمیماند. این دیدگاه او است و میخوایم ببینیم منظورش چی هست. فراموش نکنید این مبحثی که خدمتتون ارائه میدم، جزئی از معرفی کتاب تعیین شده نیست، یک مبحث جداست ولی فکر کردم این رو براتون ارائه بدم برای اینکه کمک کنه به اینکه راحتتر این کتاب رو با هم جلو بریم و مرور کنیم. یادتون باشه توی معرفی کتاب در بخش اول اشاره کردم به یک اثری از Alfred Mele که در اون اشارهاش به ارادۀ آزاد بود و میگفت اون شکاکان، منتقدان، آنهایی که باور به ارادۀ آزاد ندارند، معمولاً دو دسته شواهد رو رو میکنند. یکی شواهد libetian بود که اشاره به یافتههای neuroscience بود و در واقع به کمک دستگاه EG، دستگاه FMRI و تصویرسازیهای مغزی نشون داده بودند اون لحظهای که شما احساس میکنی الان تصمیم گرفتم، مغز ما، سیستم فیزیک و شیمیایی و الکتریکی مغز یک تقدم زمانی داره. به عبارت دیگر، خودآگاه ما و اون لحظهای که ما احساس و ادراک انتخاب داریم، تأخیر داره و به همین دلیل احتمالاً معلول سیستمهای قبلتر از خودش هست که سیستمهای بیولوژیک هستند و اون سیستمهای بیولوژیک هم بنا به گفتۀ این گروه، از قوانین Determinism پیروی میکنه و به همین دلیل نمیتونه هر چی دلش خواست باشه. یا در واقع شما نمیتونید در اون لحظه انتخاب دیگر از آنچه انجام دادین رو داشته باشین. این رو میگذاریم بحثش رو کنار، یک بحث دوم داره و اون بحثش این بود که روانشناسان اجتماعی و افرادی که توی حوزههای رفتار جمعی کار کرده بودند، اونها هم یک دسته شواهد جدا ارائه داده بودند. شواهد اونها این بود که جایی که شما خیال میکنید آگاهانه یک مسئلهای را انتخاب کردید، عوامل پنهان در تصمیمات شما وجود داره که شما نه آن عوامل را میشناسید و نه اینکه به آنها وقوف دارید، ولی ناظران سوم شخص، افرادی که از بیرون نگاه میکنند متوجه میشوند که خیلی از چیزهایی که ما فکر میکنیم ما تصمیم گرفتیم این گونه باشیم، ما تصمیم گرفتیم این پاسخ را بدهیم یا این سبک را انتخاب کنیم، همش تصمیم ما نبوده است و در واقع Sapolsky میگه اگه یافتههای این رشتههای مختلف، discipline مختلف را جمع کنیم، تهش هیچی نمیمونه. این رویکردشه و برای اینکه این رویکرد رو بهتر درک کنین، من مثالهایی خدمتتون میدم. بیشتر این مثالهایی که اینجا دادم، در کتاب Determined Sapolsky نیست، من از جاهای دیگه پیدا کردم، ولی این رو به عنوان کمکی برای اون خدمتتون ارائه میدم. یک چیز هم در مورد اینها بگم. خیلی از اینها جذابند. مثلاً وقتی میخونی، یک جوری میشی. حتی آدم ممکنه مورمور بشه و احساس کنه عجب چیز جالبیه! اما از یک طرف هم باید نگاه کرد که آیا استنتاجهای نویسنده و محقق درست بوده یا نه؟ یک احتمال دیگهای هم هست، ممکنه ما یک گزینش داشته باشیم. یک خطای بازمانده داشته باشیم. اون یافتههایی که به نوعی جالب هستند، به نوعی تخطی میکنند از انتظارات قبلی ما، اونها خیلی فراگیر بشن و توی رسانههای اجتماعی خیلی مطرح بشن و پژوهشگرهای اونها یک جوری بیش از پیش معروف بشن و به همین دلیل ما با انبوهی از مطالعات مواجه بشیم که در اصل تأیید اون باورهای قبلی ماست. باید این هوشیاری رو داشته باشیم. من فکر میکنم این نکتۀ مهمیه که ببینیم آیا این مقالات سوگیری بقا داره؟ یعنی اونهایی که یک چیزهایی ارائه ندادند، ممکنه چاپ نشدند، ممکنه به یک جایی راه پیدا نکردند و در واقع ما یک انبوهی از روایات رو حذف کرده باشیم و اونهایی که موندند، اونهایی هستند که به نوعی باورهای ما رو تأیید میکنند. پس حواسمون باید به این باشه، هوشیاریمون رو حفظ کنیم و در عین حال حواسمون هم باشه که این نتیجهگیریهایی که محقق میکنه، لزوماً این نیست. البته افرادی مانند Sapolsky میگن اشکالی نداره، این قدر اینها زیادند که چند تاش غلط درمیاد، بالاخره اون بازماندهها ادای دین میکنند و آنچه من در اسلاید شماره 3 گذاشتم که برگرفته از اسلاید شماره 13 مجموعۀ Determined Sapolsky هست، حق مطلب رو ادا خواهد کرد. با این شروع کنیم. این یک مقالۀ جالبی است من از کارهای ایشون، سن کمی داره، یک محقق جوان هست از دانشگاه کمبریج انگلستان، Leor Zmigrod. خانم zmigrod با وجود سن کمش چند مقاله خیلی جالب ارائه داده که یکی از اونها رو خدمتتون میگم 2021 هست، journal of social and political psychology، ژورنال روانشناسی سیاسی و اجتماعی. داستانش چی هست؟ عنوانش رو بگذارین براتون بخونم. thy psychological and socio- political consequences of infectious diseases ، در واقع این شکلی میشه که نتایج روانشناختی و اجتماعی سیاسی بیماریهای مسری. فراموش نکنین در این مجموعه پژوهشها همش حرفش اینه، ما یکسری رفتارهایی از خودمون نشون میدیم، میتونه نوعدوستی باشه، پرخاشگری باشه، علاقهمندی به فرزندان باشه، کمک به همنوعان باشه وچیزهایی که خیلی مواقع ما برای اونها حتی بار بالای اخلاقی قائل هستیم. میگیم مثلاً آفرین به شما که اینگونه رفتار کردین. ولی اومدند نشون دادند در بسیاری از این چیزهایی که ما اونها رو خیلی ارزشمند یا برعکس ممکنه سرزنش کننده بنامیم، عوامل پنهانی وجود دارند که ما از اونها اطلاعات نداریم. یک نمونهاش رو ایشون استخراج کرده و اون هم بیماریهای عفونی هست. یعنی بیماریهای عفونی و شیوع بیماریهای عفونی در محیطی که ما زندگی میکنیم، بیماریهای مسری، تأثیر جالبی بر سبک نگرش ما در امور سیاسی و اجتماعی داره. بیایم با یک اصطلاح قبلتر آشنا بشیم، اصطلاحیه که شاید در دهه اخیر، البته اخیر که نه، دهه 2010 و 2020 در این ده سال خیلی مطرح شده به نام BIS، Behavioral Immune System یا سیستم ایمنی رفتاری. شما با اون سیستم کلاسیک آشنایی دارید، مجموعهای از پادتنها، گلبولها و بافتهای مختلف در بدن، از تیموس گرفته تا غدد لنفاوی و غیره که وظیفه اونها دفاع از شما در مقابل مهاجم است. ولی ما یک سیستم ایمنی دیگه هم داریم که روانشناسان اجتماعی و روانشناسان تکاملی خیلی به اون اشاره دارند و اون هم سیستم ایمنی رفتاریمون هست. رفتارهایی از ما سر میزنه که از بیماری اجتناب کنیم. از چیزی که بوی بیماری میده، امکان سرایت وجود داره، امکان انتقال انگل و عوامل آزاردهنده وجود داره رو ازشون اجتناب کنیم. به عنوان مثال شما وقتی حس میکنین غذایی بو میده، غذایی توسط افرادی لمس شده که از نظر شما آدمهای آلوده هستند، شما کمتر اون غذا رو میخورین و اکراه دارین. یا اگر در غذای شما یک تیکهای از مو باشه، یک جسم خارجی باشه، یک حشرهای اطرافش باشه، دلتون رو میزنه. این یک نوع سیستم ایمنی هست که بیشتر با چندش و سوگیریها و پیشداوری همراهه، ولی معتقدند ارزش بقا داشته، یعنی باعث میشده شما جاهایی که احساس میکنین دردسره، اون سو نرین، با اون آدم دست ندین، با اون آدم معاشرت نکنین. احساس میکنم این آدم مریضه و ممکنه من رو هم مریض کنه. و معتقد بودند که خط اول دفاع در مقابل آلودگیه. First line of defense against contamination. پس این سیستم رفتاری حالا چگونه عمل میکنه؟ میگه وقتی شما احساس میکنید یک چیزی مثل آلودگی هست، امکان سرایت هست، یک سری رفتارهایی از شما سر میزنه، مثلاً رفتارهای xenophobic، رفتارهای غریبهستیزانه یا غریبه هراسانه. شما از دست غریبهها خوراکی نمیگیرین یا رستورانی که نمیشناسین نمیرین غذا بخورین. در شهری که غریب هستین به راحتی غذا نمیخورین. و وقتی توی جمعی هستین، اون اصطلاح معروف که غریبه نیاد داخلمون، یک جوری دوست ندارین غریبه بیاد قاطی شما بشه و به وسایل شما دست بزنه و به نوعی به خوراکیهای شما دست بزنه. این xenophobia یکی خطهای مقدم دفاع است. و میدونید که xenophobia یک چیزیه که امروزه در جوامع مدرن خیلی مورد سرزنش قرار میگیره. چرا این قدر با مهاجرها، با غریبهها، اونهایی که رنگین پوستند، اونهایی که رنگشون با ما فرق داره، قومیتشون، مذهبشون، زبانشون با ما فرق داره از اونها اجتناب میکنید؟ چرا با اونها سر ستیز دارین؟ در جوامع مدرن اشاره میکنند که نباید اینگونه باشه. حالا رنگش با شما فرق داره، مذهبش با شما فرق داره، چرا دوست ندارید بیاد یک چوری قاطی شما بشه؟! یا ethnocentric، قوم محوری، قوم مداری که ما با چیزهایی که مال خودمونه، فرهنگ خودمونه، مذهب و زبان خودمونه، راحتتریم. یک جوری فکر میکنیم اینها سالمتر و بهداشتیتره و با خیال راحتتر اونها رو استفاده میکنیم. و morally vigilant attitudes و در واقع اون میشه گفت نگرشهای گوش به زنگ اخلاقیه. یعنی بخوایم نگاه کنیم اجتناب از بیگانگان، قوم محوری و گوش به زنگی اخلاقی. یک انبوهی از مطالعات صورت گرفته نشون داده شده که انسانها وقتی با آلودگی، تعفن، بوی بد مواجه میشن، به نوعی این حالتها توشون تشکیل میشه. یعنی این از همون آزمایشهای روانشناسی اجتماعیه. یک جا اگه بوی بدی پخش کنند یا یک لاشه مردهای ببینید یا یک چیز تعفنآور ببینید، جالبه در مرحله بعد افراد شروع میکنند باورهای قوم محوری که ما بهترین نژادیم، بهترین قومیم، بهترین ملتیم در اونها تقویت میشه و از خارجیها نفرت بیشتری دارند. این هم یکی از همون اتفاقات اتوماتیکی هست که بر تصمیمات ما اثر میگذاره و از نظر اخلاقی هم خیلی سختگیرتر میشه. این جزء نظریات BIS هست که میگه سیستم ایمنی ما وقتی بوی تهدید میاد، خودمحور میشه و از غریبهها و غیرخودیها بدمون میاد. اتفاقات دیگهای هم میوفته. وقتی بوی تعفن، آلودگی یا احتمال سرایت بیماری هست، دیدند افراد به نوعی conformity و obedience توشون افزایش پیدا میکنه. یعنی چی؟ یعنی اطاعت و همنوایی. وقتی احساس میکنند اوضاع بیریخته، بیماری شیوع کرده، پس سعی کن قوانین رو رعایت کنی، سعی کن سنتها رو رعایت کنی. ببین قویترها چی میگن؟ ببین بالادستی چی میگه همون کار رو بکن؟ بیخودی خلاف جریان شنا نکن. این خلاف جریان شنا کردن، منافات داره با جاهایی که بو و رنگ آلودگی و تعفن داره. اینها رو انبوهی از مطالعات علوم اعصاب نشون دادند. یعنی وقتی شما احساس میکنی یک محیطی پاک نیست، سعی میکنی به حرف بزرگتر بیشتر گوش کنی. وقتی بوی گند میاد، احساس میکنی من باید به باورهای سنتی خودم محکمتر بچسبم. چون در واقع به نظر میومد اینها در این جهت ساخته شده که با غریبهها، با غیر خودیها، آنچه که جزء ما نیست، سر ستیز داره و به همین دلیل احتمال اینکه شما رو امن و ایمن نگه داره از بیماریها، افزایش پیدا میکنه. بیایم ببینیم مطالعه خانم zmigrod و همکارانش چه بوده و چه چیزی رو بررسی کرده؟ یک جمعیت خیلی وسیعی رو بررسی کرده. البته من حواسم هست ما در اون کتاب به این هم اشاره کردیم که خیلی نباید تحت تأثیر اعداد گنده قرار گرفت. باید ببینیم این اعداد چه جوری تحلیل شدند. اینکه 206 هزار نفر رو در آمریکا و 51 هزار نفر رو در جهان ارزیابی کرده، به خودی خود سند نیست، ولی کارش این بود که توی 6 کشور 51 هزار نفر و در ایالات متحده آمریکا، 206 هزار نفر رو مطالعه کرده. همزمان که یک سری صفتهای شخصیتی این افراد رو بررسی کرده، در ایالات مختلف، شهرستانهای مختلف، بخشهای مختلف، و کشورهای مختلف و نواحی مختلف، شیوع چند بیماری عفونی مسری به نوعی پرسروصدا رو هم بررسی کرده. Leishmanias، trypanosomes، leprosy یا جزام، schistosomes، filarial، tuberculosis (سل)، malaria، تب دنگه یا dengue و typhus. یعنی اینها بیماریهایی هستند که بشر خیلی از اینها میترسه، خیلی پرسروصداست. شما احساس میکنید این سرفه میکنه سل داره. اینجا مالاریا زیاده. توی این محله leishmania زیاده، سالک زیاده. توی محله ما جزام هست، trypanosomes هست. از این بیماریهای پرسروصدا هست. پس یکی اومده شیوع این نه بیماری رو در قسمتهای مختلف شهرها و کشورهای جهان و همچنین چند بیماری دیگه رو بررسی کرده. لیستش خیلی بلندبالاست، ولی چند تای اینها وجود داره. از اون طرف اومده توی صفتهای اقتدارگرایی و محافظهکاری رو بررسی کرده. یکی از شاخصهایی که سنجیده، یک پرسشنامه چهار موردی هست که چند تا سؤال کرده. به این سؤالات نگاه کنید، اینها معمولاً رویکردی رو در انسانها میسنجه، که ما به اون میگیم authoritarianism اقتدارگرایی. البته بیشتر منظورش اقتدارگرایی فردی و خانوادگی بوده، نه اقتدارگرایی سیاسی. در اقتدارگرایی سیاسی، پرسشنامه خاص خودش رو داریم که حاکمیت وظیفه دارد سنتها رو اعمال کند. افرادی که علیه سنتها یا باورهای جمعی رفتار میکنند، باید به شدت مجازات بشن. تنبیه افراد خاطی از باورهای جمعی باید اولویتهای حاکمیتها باشه، اینها در واقع شاخصهای اقتدارگرایی هست. یا گوش دادن به بالادستیها یک وظیفه است. اطاعت و فرمانبرداری، conformity and obedience، اطاعت و همنوایی یک ارزشه توی سیستمهای اقتدارگرا. منتها این اومده اقتدارگرایی رو در اشل خانواده و فرد بررسی کرده. مثلاً یکی از شاخصهای سنجشش این بوده که به نظر شما بچهها باید کدامیک از اینها بیشتر باشند؟ چهار مطلب رو پرسیده، به صورت این یا آن. independent or respectful، آیا باید مستقل باشند یا احترام بگذارند؟ obedient or self reliant، باید اطاعت کنند، گوش به فرمان باشند یا متکی به خود باشند؟ well behaved or considerate، باید خیلی مؤدب باشند، اخلاق درست رفتار کنند؟ این رو هم بگم که من ترجمه درستش رو ننوشتم، چون واقعاً بعضیهاش رو نمیدونم. این معادلهاش باید دقیق باشه، به همین دلیل شما این پرسشنامه رو راحت نمیتونید در ایران اعمال کنین. باید به نوعی افراد بیان روایی این سؤال بسنجند و در مطالعات دیگه که خودش این کار رو توی اون 46 کشور کرده، در واقع استخراج کنند. اینکه باید خیلی مؤدب باشند، خیلی درست رفتار کنند، یا اینکه باید مبادی آداب باشند یا اینکه به نوعی ملاحظهگر نیکزیستی دیگران باشند؟ باید well mannered باشند، مبادی آداب باشند، یا curious باشند یا کنجکاو باشند؟ پس یک ایدهای گرفتیم، توی نظامهای سنتی، توی نظامهای محافظهکار و اقتدارگرا تأکید بر اینه که بچهها باید گوش به فرمان باشند، باید ارزشها رو ملاحظه کنند، باید رفتارشون مبادی آداب باشه، باید ادب داشته باشند. در مقابل در سیستمهایی که اقتدارگرایی توشون کمه، افراد اگه بخوان امتیاز بدن، میگن بچه باید متکی به خودش باشه، باید مستقل باشه، باید به نوعی حرف خودش رو بزنه، باید کنجکاو باشه. پس این یک سبکه. حالا سؤال او در این پژوهش این بوده که آیا بین شیوع بیماریها و بروز باورها و رفتارهای اقتدارگرایی در اون گروه ارتباطی هست یا نه؟ توی چند اشل بررسی کرده. یکی اشل کشورها که در اسلاید هست که شما اینجا میبینید. و شدت بیماریها رو توی سمت ستون سمت چپ میبینید. در کشورهای مختلف همینطور که شما میبینید، یک مقدار اروپای شمالی، pathogen prevalence، شیوع پاتوژنها کمتر هست، و در مقابل آمریکای لاتین قسمت شرق آسیا رو میبینید، شبه قاره هند بیشتر هست. در خود ایالات متحده رو که نگاه می کنید، ایالتهای جنوبی، ایالتهای جنوب شرقی در واقع شیوع آسیبهای عفونی بیشتره در مقابل شمال غربی کمتره. باز توی ایالتها و خرده شهرها هم همینجوری مطالعه کرده. سمت راست شیوع باورهای اقتدارگراییه یا شدت رفتارهای اقتدارگراییه. و چیزی که شما میبینید یک همبستگی پیدا کرده و توی چند آنالیز چه در اشل ایالتی و چه در اشل منطقهای و چه همچنین به صورت خرد منطقه که در این اسلایدها شما میبینید سنجیده میشه و یک همبستگی وجود داره. شما میبینید هر چه اقتدارگرایی بیشتره، عامل آسیبشناسی و بیماری عفونی هم بیشتره و این نکته جالبیه. یعنی فکر کن وقتی در اطراف شما بیماریهای مسری وجود داره، مردم اقتدارگراتر میشن. یک جور غریبهستیزتر میشن، تمایز خودی و غیرخودی افزایش پیدا میکنه. به غریبهها حساس میشن. قوم خودشون رو برتر میپندارند. اون پیدا میشه. یک مقدار فکر هم میکنیم با عقل هم جور درمیاد. یعنی وقتی اوضاع بیریخته، ممکنه عفونت زیاد باشه، شما دوست داری فقط با خودیها معاشرت کنی و غریبهها رو راه ندی. غریبهها به غذای شما نزدیک نشن، به محیط زیست شما نزدیک نشن. یک نوع فوبیا به اقلیتها پیدا میکنی. دقت کردین حتی یافته جالب دیگه توی مقالات هست، خیلی از افراد وقتی که پای پاتوژن در میانه، برای افکار اقتدارگرایی یا نژادپرستیشون یک توجیه پیدا میکنند. دقت کردین وقتی یک قومی هست که شما دوستش ندارین، یک اقلیته، حالا اقلیت قومیه، نژادیه، مذهبیه، جنسیه، پشتوانهاش خیلی مواقع، اون دستآویز خانوادهها اینه که مامان جان با اینها معاشرت نکن، اینها مریضند. اینها معلوم نیست هزار جور میکروب دارند. اینها سل دارند. اصلاً شما ببینید اقوام غریبه همش متهم هستند که بیماریهای ویروسی و انگلها و عفونتها رو دارند سرایت میدن. یا از دیرباز وقتی شما HIV یا بیماریهای جنسی رو نگاه میکنی، اتوماتیک چیزی که در ذهن میاد، اقلیتهای جنسی هستند و برعکس. یعنی یک همبستگی بالایی وجود داره وقتی بیماریهای مسری زیاده و نفرت شما از غیر خودیها و اقلیتها و شما این رو در منحنی میبینید. در کشورها هم این رو نشون داده. شما ضریب اقتدارگرایی رو نگاه کنید. مثلاً در فیلیپین، امارات متحده، مالزی، پاکستان، اندونزی، برزیل، ایتالیا، تایلند، پرو، سنگاپور، کلمبیا در منتهاالیه سمت راست هستند یعنی اقتدارگراییشون خیلی بالاست، ازاین طرف جوامع لیبرتالین و لیبرال، نروژ، دانمارک، ژاپن، سوئد، آلمان، اتریش، سوئیس، فنلاند رو داریم که ضریب پایینتر هست در مورد همین تربیت فرزند و آزادیهای فردی. باز وقتی شما در اسلاید بعدی نگاه میکنید، همین رابطه رو پیدا کرده که بین شیوع پاتوژن چه در حالت خرده مناطق ایالات متحده آمریکا و چه در مورد ایالتها و همچنین در میان فرهنگهای مختلف این همبستگی وجود داره. هر چه توی اون محیط پاتوژن بیشتره، بیماری مسری بیشتره، جذام بیشتره، سل بیشتره، مردم اقتدارگراتر میشن. همچنین اون اقتدارگراییه، یک ارتباطی داره، همبستگی داره با حکمرانی غیر دموراتیک. یعنی جالبه آدم در اون نگاه میشه گفت حالا نگیم سادهلوحانه، سادهانگارانه، فکر میکنه مردم باید دموکراتیک باشند، مردم باید به اقلیتها احترام بگذارند. این قدر کینه به غیرخودی نداشته باش و سعی کن خودت رو درست کنی. ولی اینجا یک رابطه قشنگی پیدا کرده. میگه وقتی توی محیط بیماری زیاده، ناخواسته مردم این جوری رفتار میکنند. و یک معنی دیگه هم داره. اگه شما بیای در محیط بیماریها و عفونتها رو کم کنی، از رویکرد اقتدارگرایی و نفرت از غیرخودی کاسته میشه. یعنی ما همیشه فکر میکنیم برای اینکه نژادپرستی ریشهکن بشه، اقتدارگرایی ریشهکن بشه، حکمرانی غیردموکراتیک به حکمرانی اجتماعی دموکراتیک تبدیل بشه، باید حتماً بریم مردم رو آموزش بدیم، راجع به اینکه حقوق دیگران رو رعایت کن صحبت کنیم، حقوق اقلیتها رو صحبت کنیم، نژادپرستی و نفرت نداشته باش. ولی جالبه یک کار مهمی که باید بکنیم اینه که عفونتها رو باید ریشهکن کنیم. وقتی عفونت بالاست، اتوماتیک افراد بدون اینکه خودشون بدونند، اقتدارگرا میشن. یا برای اقتدارگراییشون میتونیم بگیم دستاویز ناخودآگاه پیدا میکنند. یعنی شما فکر کن خیلی توجیه نداره مادری به فرزندش بگه مثلاً با فلان گروه معاشرت نکن. ولی یک جایی برای خودش و فرزندش توضیح داره که مامان جان با اونها معاشرت نکن مریضی میگیری ازشون و معلوم نیست اینها چه مریضی دارند و از کجا اومدند! در اسلایدی که روبروی شما هست نشون داده که این همبستگی در مورد بیماریهای غیردامی، NONZONOTIC وجود داره. چون بعضی از بیماریها هستند که انسان به انسان منتقل نمیشن، به اینها میگن Nonsonotic infections. توی اونها این همبستگی رو ما میبینیم. در صورتی که در مورد بیماریهایی که از دام به انسان منتقل میشه، اون وحشت انسان به انسان نیست و اون ضریب اقتدارگرایی و همبستگی رو نداره. و یک چیزی که یک مقدار آدم رو شوکه میکنه، بقیه این اسلایده که مثلاً نابرابری اجتماعی، نوع نگرش افراد به مقولات مذهبی، میزان تحصیلات، رابطه قوی با این مسئله نداره. آدم این قدر این یافته پررنگه، که از اون وحشت میکنه. مگه میشه؟! یعنی وقتی نگاه میکنی در سوگیری علیه اقلیتها، در نفرت از غیرخودیها، تحصیلات، تعصبات مذهبی، و همچنین نابرابری اجتماعی آن قدر اثر نداره که شیوع بیماریهای عفونی اثر داره. من فکر میکنم حتی اگر این قضیه اغراقشده در بیاد، بالاخره ته ذهنتون باید یک احساسی داشته باشین که وقتی بیماری زیاده، دموکراسی کم میشه. وقتی بیماری زیاده، مردم محافظهکار میشن. وقتی بیماریهای عفونی، اصلاح میکنم بیماریهای عفونی و مسری انسان به انسان زیاده، اون حالتهای تعصبات قوم محوری و نژادی افزایش پیدا میکنه. این از همون عواملیه که گفتم بر تصمیمات ما اثر میگذاره، ولی ما از اونها آگاه نیستیم. پس میخوام اینجا پیامگونه خدمتتون بگم که پس اون پزشکانی که برای ریشهکنی بیماریهای عفونی کار میکنند، سیستم طبی و بهداشتی که باعث شد جزام از بین بره، سل کنترل بشه، بیماریهای مقاربتی مثل سوزاک و سفلیس کم بشن، نادانسته و ناخواسته خدمت بزرگی به شیوع نوعی تفکر غیر نژادپرستی، ضد نژادپرستی و برابری طلبانه کرده، ولی ما خیلی به اونها ارزش نمیدیم.یک جور به قول خارجیها کردیت بهشون نمیدیم و فکر میکنیم بیماریهای عفونی کم شده. ولی اونها هم به نوعی در چالشهای مثل بزرگانی که میگیم در نفی نژادپرستی، برابری انسانها و حقوق بشر کار کردند، اینها هم کار کردند و شاید اگر ادعای این مقاله رو بپذیریم، سهمشون خیلی پررنگ بوده و ما حواسمون نیست. بیایم حوزه مشابه این رو نگاه کنیم. بوی بدن. Body odour disgust sensitivity is associated with xenophobia . بعضیها هستند که به بوی بدن خیلی حساستر از بقیه هستند. به بوی بدن خیلی حساسند. بعضیها خیلی حساس نیستند. خیلی چندششون نمیشه. ولی در این مقاله نشون داده شده که جالبه، evidence from nine countries across five continents. در Open sci چاپ شده و 9 کشور و 6836 شرکت کننده رو بررسی کرده. از یک طرف اومده یک پرسشنامه داده. پرسشنامه هست به نام BODS، پرسشنامه سادهایه و 12 قلم توش هست. Body order disgust sensitivity، که شما چقدر به بوهای بدنی حساسید و دچار چندش میشین؟ و این شش قلم بو رو میسنجه. بوی مدفوع، عرق بالاتنه، منظور عرق زیر بغل هست، پا، ادرار، گاز یا نفخ و نفس. مثلاً یکی نفسش بدبویه، یکی احساس میکنه بوی ادرار میاد، اینجا چرا بوی عرق میاد؟ یک عده میگن خیلی اذیتمون میکنه وقتی حس میکنیم بوی عرق هست، حالمون به هم میخوره و نمیتونیم اونجا بشینیم. و یک عنصر دیگه داریم به نام Xenophobia همون غریبه هراسی. غریبه نیاد داخلمون. یک جور با غریبهها چپ بودن و نسبت دادن صفات منفی، صفات ناخوشایند به اونها، نفرت از اونها و دریغ کردن از معاشرت با اونها. توی این مقاله اومده این کار رو کرده، این پرسشنامه رو به افراد داده، از اون طرف اومده یک قوم خیالی رو نام برده به نام Drashneans. یک بار گفته این از آفریقای شرقی میان و یک جا گفته از اروپای شرقی میاد و از افراد پرسیده شما چقدر با این قوم حاضرین معاشرت کنی؟ چقدر راهشون میدی توی خودت؟ چقدر احساس میکنی میتونی در محله خودتون از اینها داشته باشی؟ به عبارت دیگه چقدر حاضری اختلاط کنی با این قوم خیالی drashnens که این قوم واقعی نیست برای اینکه به قومیتی توهین نشه و از اون طرف این پرسشنامه رو سنجیده. چیزی که پیدا کرده اینه، در اسلاید 22 میبینید. و گفتم توی چند کشور بوده. توی نه کشور بوده. نه کشور اینگونه است، کنیا، نیجریه، شیلی، هنگ کنگ، ایتالیا، سوئد، انگلستان، نیوزلند، کانادا، و از اونور هم آمار آمریکا رو در مقاله قبلی داشته. شما میبینید هر چقدر انسانها نسبت به بوی بدن حساسترند، غریبههراسیشون بیشتره و شما در این منحنی این رو میبینید. پس این هم یک نوعی از همون سیستم ایمنیه. وقتی حس میکنی من تحمل بوی بدن یک نفر دیگه رو ندارم، غریبه هراسیت افزایش پیدا میکنه، در صورتی که به شما نگفتند اون غریبهها لزوماً بو میدن. نگفتند اون غریبهها بهداشتی نیستند. ولی شما یک احساسی داری اونی که خودی نیست، احتمالاً بیشتر بو میده و بیشتر مسئله داره. باز در اسلاید 23 شما میبینید یک ارتباطی وجود داره بین غریبههراسی و انزجار و چندش از بوهای بدن و وقتی شما احساس انزجار و چندش از بوهای بدن رو دارید، یک احساس متفاوت بودن رو با غریبهها دارید. سیستم اقتدارگرایی بر یک چیز استواره، خودی و غیرخودی. و در واقع اون غیر خودی، هر چقدر احساس کنی بیشتر بو میده، بیشتر مریضه، امکان بیماریهای عفونی داره، اون اقتدارگرایی تقویت میشه و غریبههراسی بیشتر میشه و اینجا شما میبینید این هست. و همینطور یک ارتباطی پیدا میشه بین حساسیت به بوهای بدن و مخالفت با ورود مهاجرها به کشور. نکته جالبیه! شما یک جور دیگه فکر کنید. یعنی به عبارت دیگر حالا یک ذره بریم جلوتر میخوام اشاره کنم. مثل اینکه دئودران و دوش حمام و ماشین لباسشویی، اونها هم در رشد دموکراسی نقش داشتند ولی ما حواسمون نیست. ما همش فکر میکنیم آموزههای شاید بزرگانی مثل ماندرلا، گاندی و اینها هستند، اونها ارزش دارند و بها دارند، ولی به نظر میاد اینها هم بوده. یک جور افزایش نظافت بشر، حمام گرم، صابون، شامپو، اسپری دئودران، وقتی اینها اومده، مثل اینکه یک جور اون تعصبات و اقتدارگرایی ضعیف شده و هر چقدر اونها بیشترند، یعنی نظافت عمومی پایینتره و بیشتر افراد بو میدن، افراد بیشتر بو میگیرند و به اون سو میرن. و باز یک پدیده دیگری هست. این هم یک مقاله دیگهای هست. 2020. The effect of trait and state disgust on fear of God and sin. Frontiers in Psychology. باز توی این مقاله اومده این کار رو کرده، در واقع سه حوزه چندش رو سنجیده. ما سه حوزه عمده در چندش داریم. یعنی وقتی آدمها میگن چندشم شد و حالم بد شد، ما سه حوزه معروف چندش داریم که این حوزههای چندش، یکی در مورد پاتوژن، بیماریها، یکی در مورد چندش جنسی هست، مثلاً وقتی میشنوید یک رفتار جنسی صورت گرفته که خوشایند سوگیری یا گرایش شما نیست، و همچنین چندش اخلاقی داره. و توی این مطالعه این رو نشون داده که وقتی افراد اون چندشهای بهداشتی و همچنین جنسیشون بالاست، یک جوری احساس ترس از گناهشون هم افزایش پیدا میکنه. پس میبینید بین وجود پاتوژن در محیط، وجود آلودگی در محیط، و تشدید باورهای افراد به باورهای سنتیشون، سنتی و به نوعی عقیدتیشون وجود داره. یعنی به عبارت دیگه اون باورها ساخته شده بودند، میشه این جوری فکر کرد، که طرف بتونه مقاومت کنه یا خودش رو مصون کنه. چون سیستم ایمنیه دیگه، در مقابل احتمال بروز پاتوژنهای بیماریزا و انتقال عفونتها. مثلاً در همین مطالعه اومده یک کار دیگه کرده. دیده وقتی افراد با عکسهای استفراغ، مدفوع سگ یا تبخالهای زشت مواجه میشن و بعد از اون شدت باورمندیشون به مسائل عقیدتیشون به ویژه مسائل سنتی و دینیشون رو میسنجه، افزایش نشون میده. پس به عبارت دیگه بخشی از اقتدارگرایی ما، سنتگرایی ما، محافظهکاری سنتی ما به این دلیل ساخته شده که ما رو مصون بداره و مقاومت کنیم و ما رو دور بداره از اون چیزهایی که احتمال سرایت بیماری یا ناخوشی وجود داره. برای همین هم هست که شما میبینید بخش مهمی از این باورها به مقولاتی مثل نجاسات و اینها تعلق داره. یعنی من یک جوری چندشم بشه و به اون سو نرم به این نیت که مریض نشم و مبتلا نشم. و هر موقع من مواجه میشم با امور چندشآور نجس مثل استفراغ، مثل مدفوع سگ، در اینجا به صورت اخص این سه تا رو بررسی کردند. یا زخمهای چندشآور روی صورت افراد، افراد میزان گرایش و باورمندی و صحهگذاریشون بر مقولههایی مثل ترس از خداوند و همچنین احساس ترس از گناه و گناهکار بودن افزایش پیدا میکنه. شما اینجا رو نگاه میکنید، یک ستون میبینید. ستون کنترل، افراد معمولی بهشون نشون دادند. گل و گیاه. ستون سمت راست اونهایی هستند که این عکسهای چندشآور رو بهشون نشون دادند. وبه ویژه میبینید بعد از اینکه چندشآورها رو نشون دادند، باور افراد به سنتهاشون و گرایشهایی که باهاش بزرگ شدند، در واقع تشدید میشه. پس میبینیم که چیز جالبیه! یعنی به نظر میاد که مثلاً خیلیها میگن چه جوری میشه تعصبات قوممدارانه، نژادپرستاانه یا تعصبات دینی افراطی توی یک جامعه افزایش پیدا میکنه، فقط داستان این نیست که چرا این افراد این قدر متعصبند یا چرا انتخاب کردند اینگونه باشند؟ نه، هجوم پاتوژن توی محیط بالاست. هجوم امور چندشآور توی محیط بالاست. پس اگر شما میخواید جامعهای باشه که توش تعصبات کور نباشه و نژادپرستی باشه، شاید صقیل باشه، ولی باید توالتها رو تمیز کنید، حمامها رو تمیز کنید، سطح شهر رو تمیز کنید، به نوعی بوی گند از سطل زباله نیاد. یعنی این باعث میشه افراد به نوعی از اون سوگیریهای قوم محورانهشان کاسته بشه. این قشنگی همین عناصر پنهان در تصمیمگیریهای ماست. Disgust and the politics of sex: exposure to a disgusting odorant increases politically conservative views on sex and decreases support for Gay Marriage. این هم جالبه، باز یک مقاله دیگه است 2014، این یکی رو Sapolsky در کتاب خودش به عنوان رفرنس آورده. نشون داده وقتی بوتیلیک اسید، بوتیلیک اسید مولکولش رو اینجا میبینید، همون چیزیه که توی پنیر پارمیزان هست. توی استفراغ هم بوتیلیک اسید هست. بوی بد استفراغ مال بوتیلیک اسید هست و من جای دیگه صحبت کرده بودم در معرفی کتاب اثر انتظار که افراد خیلی مواقع نمیتونند پنیر پارمیزان رو از استفراغ تمایز بدن، اگه بهشون نگفته باشند این چیه. هر دو یک بو رو دارند. وقتی افراد با بوتیلیک اسید مواجه میشن، دیدند وقتی ازشون میخوان که رأی بدن در مورد حقوق اقلیتهای جنسی، سختگیرانهتر عمل میکنند. یعنی اون چندش بوتیلیک اسید، سرایت پیدا میکنه به چندش اخلاقی به خصوص سوگیریهای جنسی. این نشون میده مغز ما کاملاً این جوری نیست که پردازشش همش براساس انتخابها باشه. یک بخشش از عناصر پنهان در محیط ما هم نشأت میگیره. یک نقل قولی بگم در یکی از کتابهای Richard Dawkins معروف، از فرد خیالی یک قهرمان داستانی به نام Bulldog Drummond که یک انگلیسیه و میشه گفت در دهه 1920 هست. مثل جیمز باند 1920 هست، کارهای محیرالعقول میکرده، مثلاً میتونید بگین یک agent، یک کاراگاه و یک فرد خیلی جسور بوده و ماجراهای جالبی داره. منتها برای اینکه نشون بده که چقدر مسئلۀ بو حساس بوده، و چقدر در سوگیریهای قومیتی ما وجود داره، از یکی از کتابهاش the female of the species که توسط Sapper نوشته شده، میگه راست میگی، میگه 1920 بود و من 1950 که بچه بودم این رو خوندم. توی دهه 50 میلادی. شما الان همچین چیزی بنویسید، سریع کتاب رو متوقف میکنند و حتی من نگرانم این رو دارم میگم، یک دفعه یوتیوب این تیکه رو قیچی نکنه. داستانش هم اینه که این Bulldog Drummond که قهرمان بوده، یک جا برای اینکه بره نفوذ کنه توی یک سیستمی، صورت خودش رو سیاه میکنه یا ریش میگذاره و میره اونجا و متوجه نمیشن و میره اونجا کار خودش رو انجام میده. و بعد در اون لحظهای که موفق شده با این چهرۀ سیاه کرده و ریش، که میخواد بگه شماها ساده بودید، شماها باید میفهمید که من بولدا دروموند هستم، من این جاسوس یا این agent سفیدپوستم، داستانش اینه، every beard is not false، هر ریشی در واقع مصنوعی نیست. but every، عذر میخوام، ولی هر سیاهپوستی بو میده. That beard ain’t false، این ریش من مصنوعی نیست، dearie، عزیزم، and dis nagger don’t smell. واین سیاهه بو نمیده. همه سیاهها بو میدن، ولی این سیاهه بو نمیده. همه سیاهها بو میدن، این سیاهه بو نمیده، شما باید مشکوک میشدیند که پس این سیاه نیست و صورتش رو سیاه کرده. یعنی میبینید چقدر ارتباط نژادپرستی، تخفیف قومهای دیگه و مسئله بو پررنگه. البته این رو به عنوان سند نمیاره و به عنوان مثال میاره. و نکتۀ جالبش هم اینه که میگه 1950 شما میتونستین همچین چیزها رو بنویسی و توی مطبوعات بگی، ولی الان اگه شما همچین چیزی بگی، اگه اصلاً این رو بخوای بکار ببری، بلایی میارن سرت، هیئت علمیت رو از دست میدی و سخنرانیت cancel culture میخوره بهش و غیره. با این حال شما نگاه کنید نشون میده که چگونه این احساس اینکه ما بو نمیدیم و بقیه بو میدن، ما تمیزیم و بقیه نجسند، یک همبستگی داشته با این مسئله. به همین دلیل به نظر میاد بخشی از قوام این نظامهایی که بر تعصبات قومیتی، نژادی، دینی و غیره استوارند، یک ارتباطی داره با شیوع این مسائل. برای همین واقعاً باید امثال Emil Von Behring کسی که کاشف سرم دیفتری و واکسن دیفتری بود و دیفتری رو ریشهکن کرد. وقتی شما یک مدرسه میرفتی که توش یک سیاهپوست بود، افراد اکراه داشتند بگن ما با سیاهها نمیپلکیم و اینها نیان داخل مدرسه ما. میگفتند اینها دیفتری میارن، اینها سیاه سرفه میارن، اینها سرفه میکنند، بچه ما مریض میشه. و وقتی امثال Emil Von Behring اومدند واکسن ساختند، افرادی امثال Albert Sabin که واقعاً میشه گفت یکی از غولهای بشری است، اومد فلج اطفال رو ریشهکن کرد با واکسن فلج اطفال. و حتی این چهرهای که خیلی از شما اصلاً نشنیده باشین، من تا چند وقت پیش اسمهاشون رو نشنیده بودم. خانم Peark Kendrick، Grace Eldering و Loney Gordon کسانی بودند که واکسن سیاه سرفه رو ساختند و در واقع موفق شدند سیاه سرفه رو پیشگیری و ریشهکن کنند، به نوعی باعث شدند که نژادپرستی و مسئله جداسازی کاهش پیدا کنه. ما همش فکر میکنیم جداسازی، و البته بخشی از اون درسته، مثلاً Abraham Lincoln توی آمریکا کار کرد در مورد بردهداری یا Martin Luther King در مورد همین مسئلۀ جداسازی. ولی اینها هم نقش داشتند. به نظر میاد وقتی شیوع بیماری، شیوع عفونت، شیوع تعفن، شیوع بوهای بد و مضر بالاست، نمیشه انتظار داشته باشی که جامعه به سمت برابری بره و تعصباتش کم بشه. این مثالهاییه از عناصر پنهان که بر ما حاکمه. بذارین چند تا کتاب دیگه براتون بگم. اینها رو دارم به عنوان مشت نمونه خروار هست نشون میدم. کتابی رو خدمتتون معرفی کرده بودم، generations مال Jean TWENGE که نسلها تغییر میکنند. باز بیایم نگاه کنیم. مثلاً Twenge متوجه شده بود که تقریباً از دهه نود، یک نوعی خودشیفتگی، یک نوعی خودمحوری در نوجوانان رو به افزایشه. مثلاً اصطلاحاتی مثل I love me، just be yourself، I’m spatial، من خاص هستم، خودت رو دوست داشته باش، I culture، اینکه من من من، یک جور قبلاً خیلی احترام به والدین بیشتر بوده، به نوعی خودت رو این قدر معرفی نکن. خودت رو این قدر مطرح نکن. این قدر از خودت عکس نگذار چه خبره! آدم این قدر خودشیفته نمیشه در همه مسائل عکس خودش رو بذاره، توی شبکههای اجتماعی افزایش داشته و به شدت رفته بالا. ولی جالبه او میگه فقط این نیست که شبکه اجتماعی اختراع شده، آیفون اختراع شده، یک سری عوامل دیگه بوده که فردگرایی رو دامن زده. مثلاً وقتی اومده نگاه کرده، شما در اسلاید 37 میبینید اساس کتابش بحثش روی این میچرخه. میگه ما تفاوتهای نسلی داریم، ولی تفاوتهای نسلی فقط از آموزشها و انتخابهای ما صورت نمیگیره، از تحول تکنولوژی صورت میگیره. اما ما فکر میکنیم تحول تکنولوژی فقط آیفون و شبکههای اجتماعیه. میگه نه، خیلی چیزهای دیگه هم نقش داشته. مثلاً تکنولوژی کمک کرده به افزایش فردگرایی. ممکنه شما بگین چه جوری کمک کرده؟ جالبه چیزهایی که مطرح میکنه، ماشین لباسشویی، توستر و وسایل آشپزخانه هست. ممکنه شما بگین چه ربطی داره، من توی خانهام توستر دارم، من میکروویو دارم، من ماشین لباسشویی دارم. اشارهاش اینه و یک سری مطالعات رو نشون میده. با افزایش این وسایل، افراد تونستند تنهاتر زندگی کنند. راست میگه، شما یک کم فکر کنین تمام وسایل آشپزخانهات رو ازت بگیرند، آیا میتونستی تنها زندگی کنی؟ کی میخواست غذا درست کنه؟ کی میخواست لباس بشوره؟ کی میخواست نظافت کنه؟ میخواستی یک غذای ساده درست کنی، تا بخوای اجاق رو روشن کنی و هیزم بیاری، باید بری گوشت تازه بیاری، باید بری تازه بخری، یخچال و فریزر نداری، توستر نداری، کی لباسها رو بشوره!؟ و به همین دلیل باید در خانوادههای بزرگ زندگی میکردند. افراد با هم میبوند. یکی خورد و خوراک رو میچسبید، یکی نظافت رو میچسبید. خانوادهها خیلی بزرگ و متراکم بودند. ولی با اومدن این وسایل، کم کم افراد اومدند سبک individualism، فردگرایی رو انتخاب کنند. و نه تنها فردگرا شدند، بلکه اتفاق دیگهای افتاد که به نظر میاد گذر زمان از نظر سنی افزایش پیدا کرد. یعنی خواستها، آرزوها و آرمانها و ایدهآلهای یک بچه پانزده ساله، الان در یک جوان 25 ساله یا 30 ساله خودش رو نشون میده. به این میگه slower life. پس اگر بخوایم تغییر نسلها رو نگاه کنیم، او دو عنصر رو خیلی منحصر میدونه. افزایش فردگرایی، کند شدن چرخۀ زندگی. یعنی شما میبینید که چهل سالگی علایقی رو داره که دو نسل پیش در پانزده و بیست سالگی داشتند و تازه داره توی چهل سالگی ممکنه به فکر تشکیل خانواده میوفته یا معتقده میخوام شغل خوبم رو انتخاب کنم. این کند شدن مسیر زندگی و فردگرایی رو منتج از تغییرات و تحولات تکنولوژی میدونه و تکنولوژیهایی که خدمتتون مثال زدم. جالبه که Hanse Rosling فقید، این متفکری که در زمینه افزایش طول عمر و رفاه بشر پژوهش کرده، یک سخنرانی داره و معتقده ماشین لباسشویی یکی از بزرگترین متحولکنندههای بشر بوده و ادعاش هم بر اینه که ساعات زیادی رو ازخانمها آزاد کرده و خانمها به واسطه آزاد شدن این ساعت تونستند روی کودکشون، مطالعه برای کودکشون، مطالعه برای خودشون و نوعی فردگرایی خودشون بیشتر کار کنند. و حتی یک جمله داشت که مضمونش اینه که دموکراسیها با ماشین لباسشویی عجین هستند و اگر دموکراسی رو بخوای نگاه کنی به کی رأی میده، قاعدتاً باید به ماشین لباسشویی رأی بده. پس نگاه میکنیم یک چیزهایی در تحول اندیشه ما و انتخابهای ما نقش داشتند. به یک نفر بگیم، میگه چه ربطی داره! چرا حرفهای نامربوط میزنی! دوش حمام، دئودرانت ضد عرق و ضد بوی بدن، ماشین لباسشویی، اینها در این تحولات به سمت فردگرایی جامعۀ غیرمحافظهکار رفتن نقش داشته، ولی ما غافل از اون هستیم. یا یک فردی که به شدت تأثیر گذاشت، عکسش رو در اینجا میبینین، Paul Ehrlich او وقتی تونست سالوارسان رو بسازه، سالوارسان داروی درمان سفلیس بود. یک دفعه سفلیس از اون حالت ترسناک و وحشتآورش تبدیل به یک بیماری قابل علاج شد. جالبه وقتی شما نگاه میکنین، سفلیس یکی از بزرگترین تقسیمکنندههای ملتها بوده. مثلاً هر قومی قوم دیگه رو مقصر میدونسته. بهش میگفتند بیماری فرانسوی، بیماری انگلیسی، بیماری ایتالیایی، همه معتقد بودند غیرخودیها، غیر ما این بیماری رو دارند باهاشون معاشرت نکن، اینها همه مریضند. الان HIV و HPV، پاپیوما داره همون نقش رو بازی میکنه. وقتی شما از یک اقلیتی بدت میاد، همزمان توی ذهنت میاد که اینها بیماریهای مقاربتی هم احتمالاً بیشتر دارند و به همین دلیل مکانیسمهای خودمصونسازیت فعال میشه و در عین حال اون خودمحوریتت هم تقویت میشه و وقتی اینها اومدند توی زندگی ما، تحول عجیبی در دینامیک بین فردی ما ایجاد کردند. من اینجا نمیخوام، ممکنه یک عده بگن سریع داری از روش رد میشی، اینکه این تحولات چقدرش مثبته و چقدر منفیه، ما الان بحث نمیکنیم. ممکنه بعضیها بگن این فردگرایی خوبه؟! همه دارند تنها زندگی میکنند و سایز خانوادهها خیلی کوچیک شده. شما خانوادههای تک نفره رو دارین به صورت بسیار شایع میبینید. راجع به خوب و بدش صحبت نمیکنم، راجع به اینه که عواملی که منجر به این شده، فکر نکن فقط انتخابهای ما بوده و ما تونستیم انتخاب کنیم تکی زندگی کنیم و دیرتر ازدواج کنیم. انتخاب کنیم که این تعداد بچه داشته باشیم یا نداشته باشیم. عوامل پنهان و ناشناختهای بر سرنوشت و تصمیمات ما حاکم هستند که در نگاه اول شما اصلاً اونها رو به حساب نمیارین، ولی میبینید که اینها نقش دارند. ما انتخاب کنیم که نژادپرست نباشیم یا اجازه بدیم مدارسی داشته باشیم که اقوام مختلف، قومیتهای مختلف، نژادهای مختلف توی اون بیان. فقط این نیست که بشر به یک بلوغی رسید و شروع کرد این چیزها رو انتخاب کردن. این پیچیدهتر از اینهاست. عناصر پنهانی در ما وجود داره، برای همینه که افرادی مثل Sapolsky که مقولۀ free will یا free choice انتخاب ازاد یا ارادۀ آزاد رو به نقد میگذارند و به شکاکیت میگذارند، میگن سهم اینها رو شما ندیدین. منتها ادعای اونها اینه که میگه این عناصر این قدر زیاد و متنوعند که جمع جبری اینها چیزی برای شما باقی نمیگذارند. بحث اینجاست. من هم قبول دارم. یک زمانی ممکنه این مطالعه نشون بده که آره، این قدر هم بوی بدن نقش نداشته در تفکیک نژاد سفید و سیاه. حالا سهمش اغراق شده و این مطالعه زیر سؤال رفته، ولی به اعتقاد Sapolsky میگه اون بقیه چی؟ بالاخره همه اینها رو جمع بزنی، چیزی تهش نمیمونه که بگی آخرش تصمیم خود من بوده. مبهمه، ولی من فکر میکنم اندیشیدن راجع به این قشنگه. به ویژه وقتی اینها رو نگاه میکنی که چی به چی ربط پیدا میکنه، آدم حتی یک احساس حیرت، نوعی احساس آو داره. من باور نمیکردم! یعنی از وقتی که رفتی توی آشپزخانه، به توسترت نگاه کردی، در یخچال رو باز کردی و یک لحظه رفتی ماشین لباسشوییت رو دیدی، میگی عجیبه، یعنی تو توی اندیشه من، توی باورهای من، توی سرنوشت من، توی روابط زناشویی و خانواگی من این قدر اثر داشتی که من نمیدونستم؟! من همش فکر میکردم فقط عناصر فرهنگی، کلامی، یا باوری و اعتقادیه. یعنی تو اومدی توی زندگی ما و این قدر تحول چه مثبت و چه منفی ایجاد کردی؟! یا همین دئودرانت. مثلاً این مقالهایه که من در سلسله پژوهشهای تأملبرانگیز شاید نزدیک سه سال پیش معرفی کردم و در ژورنال science چاپ شده 2019. The church, intensive kinship, and global psychological variation، این در نوع خودش یکی از شاهکارهاییه که ادعا میکنه که البته شما میتونید به ادعا نقد داشته باشین. Jonathan Schultz هست، هموطن اندیشمندمون آقای دومان بهرامی راد جزء نویسندههاش هست و Joseph Henrich معروف همون کسی که کتاب weird، بشر غریب رو نوشته. اون چیزی که نشون داده اینه ما یک چیزی داریم به نام “ضریب خویشاوندی” . یعنی ضریب خویشاوندی اینه که چقدر تو هم تو هم داریم ازدواج میکنیم. ازدواج دخترعمو پسرعمو، پسرخاله، پسردایی، پسرعمه، و این خانوادهها چقدر همه با هم فامیلند. یک ضریب خویشاوندی میتونی برای خانوادهها تعریف کنی. و همینطور که یک نقشه جهانی از ضریب خویشاوندی نشون میده، میبینید که در منطقه خاورمیانه، شاخ آفریقا و تا حدی آسیای میانه ما یک ضریب خویشاوندی بالایی داریم و یک چیزی هم هست که شما نگاه کنید میبینید همه با هم فامیلند. عشیرهها هستند، خانوادههای بزرگ متراکم در هم تنیده هستند. در مقابل، کشورهای غربی هستند که کمترند و این دلیل کمتر بودن این قضیه رو در کشورهای غربی، kinship Intensity Index، ضریب خویشاوندی و شدت خویشاوندی رو به نوعی بخش عمدهاش رو مرتبط میدونه با ازدواجهای پسرعمو و پسرخاله و پسردایی که اینها کمربند منطقه ما پررنگه و از اون طرف میبینیم در کمربند اروپایی و مسیحی کاتولیک کمه. چرا کمه؟ چون کلیسای کاتولیک ازدواجهای خویشاوندی رو تا ردههای خیلی دور حتی گاهی اوقات تا هفت نسل، پسرعمو، پسردایی، پسرخاله رو ممنوع میداره. و معتقده که ببین همین یک پارامتر ساده که شما باید با خویشاوندان خودت ازدواج نکنی، یک تحول عجیب در نگرش انسان غربی به انسان شرقی ایجاد کرده. این ادعای Joseph Hendrich هست. حالا میگم خوب یا بدش رو نمیدونیم، ولی باید فکر کنیم من این رو نمیدونستم! یعنی اینکه تراکم خویشاوندی در اطراف ما هست، این قدر روی روانشناسی ما اثر میگذاره؟! به عنوان مثال روی چه چیزهایی اثر گذاشته؟ اولاً دیده هر چقدر سنوات یا قرونی که حاکمیت کلیسای کاتولیک بیشتر بوده، ازدواج خویشاوندی و ضریب خویشاوندی کمتره، به خاطر اون محدودیت و منعی که گذاشته، شیب کاملاً عکس داره. هر چقدر کلیسای کاتولیک، فقط کاتولیک، مثلاً ببین این مسئله در مورد کلیسای اورتودکس حاکم نیست. مثلاً در همین اسلاید که شما نگاه میکنید، Western Church، کلیسای ارتودکس چون این محدودیت و ممنوعیت رو نداره، ما این ضریب خویشاوندی متراکم رو اونجا هم میبینیم. ولی در کلیسای کاتولیک براساس سالها و قرونی که حاکم بوده، همینجور رفته جلو و این ضریب کم و کمتر شده. او معتقده وقتی ضریب خویشاوندی کم میشه، پس افراد با بستگان نزدیکی که دارند زندگی میکنند، خیلیهاشون سابقۀ خویشاوندی قبلی ندارند. شما مجبوری با غریبهها ازدواج کنی و با افراد دوردست زندگی کنی و اون نظام متراکم عشیرهای خانواده محور کم میشه و بیشتر نوعی مشارکت صنفی مدنی شکل میگیره و به همین دلیل هست که مثلاً در اونها چند تغییر رو میبینیم. مثلاً فردگرایی افزایش پیدا میکنه. individualism میره بالا، چون شما با افرادی داری زندگی میکنی که بستگان شما هستند که تا چند وقت پیش اصلاً نمیشناختیشون. یک حالتی به نام impersonal psychology روانشناسی غیرفردی، یعنی شما تعصب خون خودت رو داری، تعصب خاندان خودت رو داری، ولی اونجا دیگه معنی نداره. شما شوهرخواهرت رو به احتمال زیاد اصلاً نمیشناسی، چون از یک شهر دورافتاده است. پس دیگه اینکه ما تعصب خاندان فلان رو داریم، تعصب خون فلان رو داریم، تعصب قوم فلان رو داریم کم میشه. او چند شاخص رو نشون داده بود که تغییر میکنه. فردگرایی تغییر میکنه، به نوعی خویشاوندسالاری کم میشه، به نوعی اون حالت nepoltism، اون حالتی که بستگان خودت رو بیاری سر کار کم میشه، چون عملاً بستگانت خیلیهاشون خویشاوندی خونی با شما ندارند و این باعث میشه به نوعی اطاعت و فرمانبرداری کم بشه. پدرسالاری کم بشه. و حالا این رو من مبسوطش رو توی همون صحبت کردم. میگم نمیدونیم، واقعاً شاید اینها سوگیریهای آماری باشه. شاید گزینش انتخابی منابع باشه، شاید (56:20) باشه، خیلیها اومدند پژوهش کردند و این یکی درست در اومده و این رو معرفی کردند. بله، باز نشون میده اینها عجیبه، یک چیز خیلی سادهای مثل اینکه ما با چه نسبتی میتونیم ازدواج کنیم، روی ضریب اینه که ما چقدر همنوایی با سنت و قوانین داریم، در مقابل فردگرا هستیم. تفکر فردگرا داریم، در مقابل تفکر جمعگرا اثر میذاره. و شما قشنگ این ضریبزاویههایی که میبینید، خیلی هم ضریب زاویههایی همچین نیرومند و برجستهای هستند. پس یک چیزهای عجیبی بر زندگی ما حاکمه که اصلاً ما نمیدونستیم. مثلاً همین لیست رو من برگردم، ببینین چه شاخصهایی هست! مثلاً تفکر analytic، تفکر تحلیلی، هر چقدر خویشاوندسالاری بیشتر باشه و تراکم خویشاوندی کمتره. چون باید شما به نفع بستگانت فکر کنی. این یک چیز کاملاً طبیعیه که وقتی پای خویشاوندت، همخونت، پسرعمویی که با هم بزرگ شدی در جریانه، یک جوری سوگیریهات بیشتر به سمت قومیت و فردگراییت میشه. در مقابل، یک تفکر صنفی داری که چون همکار ماست، هم حزب ماست، کارمند اداری ماست، اونجا خیلی پررنگ میشه، برای اینکه بخش خویشاوندی و تراکم اون کمه. دنیای خیلی مبهمیه، خوب و بدش رو نمیدونم. نمیدونم کدومش خوبه و این رو نمیگم. قضاوت ما ارزشی نیست و قضاوت اینه که عناصر عجیبی بر سرنوشت ما حاکمه. یا در اون مبحث بررسی کتاب AWE خدمتتون گفتم که جالب بود که مناظر طبیعی و صحنهها، اون چیزی که Natural Amenities بود، یک ارتباطی داره به میزان پایبندی افراد به مناسک سنتی مذهبیشون. و هر چقدر مثلاً طبیعت حیرتانگیزتری دارند، مناسک مذهبی رو کمتر رعایت میکنند و برعکس. این مقاله رو من در مبحث AWE به بحث گذاشتم. باز هم این جالبه، یعنی نشون میده خیلی از چیزهایی که ما فکر میکنیم دست خومونه، به نوعی به محیط ما بستگی داره. البته فراموش نکنید کسانی که این رو میگن، میگن آره، اینها نقش داره ولی همش نیست، بالاخره تهش اون چیزی که نهایتاً میمونه خود شما هستین. ولی امثال Sapolsky میگن نخیر، تهش دیگه چیزی نمیمونه. امثال Daniel Dennett میگن میمونه. امثال Daniel Dennett میگن در درازمدت و اشل وسیع، اینها نهایتاً همدیگه رو خنثی میکنند. یعنی درسته یکی طبیعت بکر داره، یکی ازدواج خویشاوندی داره، یکی پاتوژن داره، اینها هرکدوم یک مقدار تصمیم شما رو این ور و اون ور میبرند، ولی نهایتاً میانگین اینها به شما فضای آرنج میده، اون کتاب معروفش elbowroom، یعنی بالاخره همدیگه رو کنسل میکنند. همدیگه رو average میکنند، همدیگه رو خنثی میکنند. شما میگی من مجبورم اقتدارگرایانه فکر کنم چون مثلاً محیط طبیعتم خشنه، صحنههای حیرتآور نداره و در عین حال با بستگان نزدیک ازدواج کردم و در عین حال در محیط ما شیستزومیا زیاد بوده. مثلاً در مصر میدونید شیستوزومیا خیلی زیاده. مثلاً یکی از کانونهاست. چیزهای دیگه هم هست. مصرف شیر هست، کشت و کشاورزی هست، تراکم جمعیتی هست، اینها همدیگه رو خنثی میکنند و نهایتاً سرنوشت شما محتوم به عناصر ناشناس محیطی نخواهد بود. این چیزیه که Daniel Dennett میگه در کتاب elbowroom . که Sapolsky خیلی باهاش بدجور چپه، حالا یک نقل قولی رو در ادامه بحث کتاب determind خدمتتون آوردم. یک نقل قول نسبتاً بیادبانهایه که Daniel Dennett میکنه. یا این کتاب رو نگاه کنین. Why the west rules چرا غرب حاکم است؟ Ian Morris. و او یافتههای عجیبی رو نشون میده که ببین خیلی از این چیزهایی که در غرب حاکمه و در چین حاکم نیست، یک دلیل خیلی ساده براش میگه. میگه برای اینکه فاصله قاره جدید با اروپا، نصف فاصله قاره جدید، بین چین و قاره جدید بوده. و در قبل از دوره کریستوف کلومب دریانوردی چینیها از اروپاییها جلوتر بوده. کشتیهاشون بهتر بوده، قطبنما بودند، به نوعی خیلی navigation، ناوبری بهتر داشتند، ولی فاصله اقیانوس آرام این قدر بزرگ بوده که اینها هر چقدر هم از این سفرها میرفتند، in expedition میکردند، سفر اکتشافی میکردند، به اون قاره جدید نمیرسیدند. ولی اینوریها خیلی زود به قاره جدید رسیدند. به قاره جدید رسیدند چی شد؟ انبوه طلای اونها بهشون رسید و انبوه طلای اونها اجازه داد به سمت همون فرهنگ سرمایهداری، فرهنگ فردگرایی و فرهنگ خلاقانه و نوآوری دامن زده بشه. به همین سادگی! البته نمیگه این تنها عنصره، ولی میگه همین یک عنصر رو بخوایم لحاظ کنیم، میتونه توضیح بده بخش عمدهای از تفاوت جلو افتادن غرب در قرن پانزدهم در مقابل چین که اون زمان امپراطوری خیلی منسجمتر، منظمتر و سرآمدتر داشت. و یا باز کتاب Karl August Witfogel رو داریم. استبداد شرقی. که نظریه هیدرولیکی تمدن رو مطرح میکنه. اینه که رودهای بزرگ وجود دارند و اینها آبیاری نیاز داره مزارع، به همین دلیل حکومت مقتدر مرکزی لازمه، اقتدارگرایی لازمه، روحیه جمعی لازمه، روحیه اطاعت و همنوایی لازمه و به نوعی افرادی که سرکش هستند، خیلی زود طرد میشدند. ولی در نظامهایی که کشاورزی نیازمند کانالهای آبیاری مرکزی نبوده، افراد میتونستند لیبرالتر فکر کنند، خلاقانهتر فکر کنند، خلاف جریان فکر کنند. باز هم میگم یک عده زیادی به کارهای Wittfogel اعتراض کردند و میگن نه این جوری هم نیست، ولی باز عناصر پنهان رو نشون میده. یا در معرفی کتاب” فوق جامعه”، Ultra Society از Petter Turchin، دیدیم که در فصل 5، Petter Turchin اشاره جالبی کرده بود که Samuel Cult وقتی کلت رو ساخت، سلاح رو ساخت، تفنگ رو ساخت، وینچستر رو ساخت که میتونست شلیک کنه، انسانها رو مساویتر کرد. “God Made Men, But Sam colt Made Them Equal” یعنی اکتشاف و دستاورد تکنولوژیهای پرتابه، باعث شد که به نوعی تفاوت زورمند با ضعیفتر، تفاوت مرد و زن در جوامع کمتر بشه. شما ممکنه بگین اختراع تیر و کمان، فلاخن، کاتاپولت، منجلیق، و در عین حال کلت و پرتابههایی که با باروت کار میکنند، یعنی شما میخوای بگی در افزایش برابریطلبی اجتماعی و کاهش تفاوت زن و مرد نقش داشته؟ ادعای Petter Turchin اینه. حالا ممکنه شما بگین چه ربطی داره! خب ربطش اینه که این سلاحهای پرتابه، قدرت بدنی حرف اول رو نمیزنه. شما با یک کلت نیازی نیست خیلی مرد آلفای تنومند گردنکلفت هیکلی باشین. یک کوچیکتر هم میتونه با کلت شلیک کنه و اون رو بزنه. یا با تیروکمان. و نشون داده که پیدایش اینها همزمان شده با ارزش تفوق قدرت بدنی. و این خودش در مناسبات اجتماعی نقش داشته. به آخر این صحبت میرسیم. آیا واقعاً Sapolsky درست میگه؟ آیا این یافتهها کلکسیونی از امور جالب هستند که شما ممکنه بگین چه جالب! ولی اینها نیاز به اثبات داره. یا خب باشه به قول Daniel Dennett همه اینها باشه، ولی آخر سر سرجمعش اینه که یک برآیندی میمونه و شما میتوانید سهم آخر دست خودته که انتخاب کنی، اینها همدیگه رو خنثی میکنند، نمیدونم. ولی من احساس میکنم که Sapolsky has a point، به قول معروف یک چیزی داره و حرفش درسته و یک جوری پس ما میگیم چیزهایی بر ما حاکمند که اصلاً ما در خواب هم نمیبینیم. و در عین حال هم این خبر خوبی هست و خبر خیلی بدی نیست. یعنی اصلاً معلوم نیست که مسیر آینده چگونه خواهد بود. شاید همین اتفاقهای خیلی ساده، پیدایش خودرو الکتریکی، و یک تغییر ساده توی میزان موتورهای احتراق، سایز خانوار، معماری شهری، مناسبات بین فردی رو آنچنان متحول کنند که شما در خواب هم ندیدید و فقط این نیست که مجبوریم با تفکر انسانها برخورد کنیم، همین ماشین لباسشویی که میدونیم اومده و شاید خانوارها به اون دسترسی پیدا کنند، باعث شده ساعت فراغتشون بیشتر بشه، ساعت فراغتشون سبک فرزندپروری رو عوض کنه، نظافت افزایش پیدا کنه، کمتر مردم بو بدن، وقتی این حالت هست، اختلاف طبقاتی کمتر سرزنشآمیز میشه و اون احساس خودشیفتگی طبقات بالاتر به خاطر اینه که ما بو نمیدیم و اون طبقات پایینتر که نمیتونند نظافت رو رعایت کنند کم بشه و به همین دلیل یک جامعۀ متعادلتر شکل بگیره. نمیدونم، اینها یک چیزی که Sapolsky در کتاب خودش هم اشاره میکنه اینه که ممکنه deterministic یعنی جبرگرایانه، جبرگونه و قانونمند باشه، ولی قابل پیشبینی نباشه. یعنی اینکه هر ایرانی اگر وسایل منزلش افزایش پیدا کنه، سرنوشت روابط بین فردی، زناشویی، خانوادگی، تعصبات قومی، جنسیتی و غیره چه خواهد شد نمیدونیم، ولی یک چیزی رو میدونیم حتماً در اونها اثر خواهد گذاشت. یعنی این عناصر پنهان بر زندگی ما اثرگذار هستند، ولی کدوم سو میبرند نمیدونیم. این خودش یک هیجان به ما میده، یک مقدار امید به آینده میده که فکر کنیم چی میشه.