شماره 363: کتاب تعیین شده

پادکست دکتر مکری
اسفند 1402
قسمت چهارم

شماره 363: کتاب تعیین شده

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 363: کتاب تعیین شده
Loading
/

متن پادکست

اگه موافق باشید قسمت چهارم نقد و بررسی کتاب “determined” Robert Sapolsky رو دنبال کنیم. تا اینجای کار من هنوز دارم به ترجمه‌اش فکر می‌کنم و بهتر از “تعیین شده” چیزی پیدا نمی‌کنم. بعضی از دوستان کامنت داده بودند و نظر داده بودند که مثلاً لغت “مقدّر” و همچنین “مصمم” درسته. Determined مصمم نیست، به معنایی ک آدم determined نیست، به معنای جهانه که همه چیز از قبل تعیین شده و مقدر هم یک مقدار بار متافیزیکی داره. یعنی سرنوشت ما، تقدیر ما، به نوعی اون fate، این پدیده‌ای که در یونان باستان می‌گفتند اختر بر پیشانی ما نوشته، ستارگان و نیروهای مابعدالطبیعه سرنوشت ما رو رقم زدند، بیشتر اون به مقدر برمی‌گرده. بنابراین تا اینجای کار من معتقدم لغت “تعیین شده” بهترین باشه. در ادامه کار Sapolsky می‌گه من یک فصلی رو مردد بودم بنویسم یا نه و اشاره‌اش به این بود که این فصل خیلی مبهمه و خیلی بد فهمیده می‌شه و یک جذابیتی داره برای آدمهایی که حرفهای عجیبی می‌زنند، نظریات عجیب و غریب غیرقابل فهم می گن و بعضی‌هاشون حرف مفت می‌زنند و حرف مفت رو من ترجمۀ Bullshit گذاشتم. یک استعاره قشنگی داره که حیفم اومد، اینجا یک عکسی گذاشتم که حرفهای اون رو توضیح بدم. می‌گه همینطور که این مجسمه‌های توی پارکها یک کششی برای پرنده‌ها ایجاد می‌کنند که بیان بشینند روی سرشون و فضولاتشون رو بریزند و خرابکاری کنند، اصطلاح کوانتوم هم برای خیلی از شیادها و حرف مفت زن‌ها این جذابیت رو داره که زود دوست دارند از این اصطلاح‌هایی که می‌خواد یک چیزهای عجیب بگه، یک چیزی بگه که دیگران رو تحت تأثیر قرار بده، یک حرفهای عجیب مبهم غیرقابل فهم ببافه، خیلی زود تأسی داره به نظریه کوانتوم و اصل عدم قطعیت Heisenberg و می‌گه خیلی از نوشته‌هایی که ما در حوزۀ خودآگاهی، تصمیم‌گیری، شادکامی، ارادۀ آزاد داریم، وقتی دیدید لغت کوانتوم هست، بسیاری از اونها همونهایی هستند که حرفهای بی‌سر و ته و حرف مفت می‌زنند. اگر یادتون باشه من از اون کتاب Christopher Chabris و Daniel Simons اسلاید 65 در بررسی اون کتاب، این متن رو ازش استخراج کردم و به نظر من جالب بود. نوشته بود “به یاد داشته باشید وقتی می‌شنوید که کسی برای توضیح رفتار انسان از مکانیک کوانتوم استفاده می کند، درجه حساسیت شناسایی کننده حرف مفت خود را، your bullshit detector ، را باید تمام راه تا شماره 11 بالا ببرید.” و راست می‌گه. چون شما یک سری از این آدمهایی که می‌بینید نه تخصصی دارند و نه معلومه چی می‌گن و یک سری لغتها رو به هم می‌چسبونند، خیلی از لغت کوانتوم خوششون میاد و می‌گن سیستم کوانتومیه. حالا منظور چیه سیستم کوانتومیه و چه جوری می‌خوای با کوانتوم خیلی چیزها رو توضیح بدی؟ راجع به تلپاتی این رو می‌گن، راجع به انرژی درمانی این رو می‌گن، راجع به احتمال اینکه ما می‌تونیم غیب بشیم و بریم توی کرات دیگه پیاده بشیم، خیلی از اینها رو فیزیک‌دان‌ها فکر می‌کنند ولی پیچیده است و در واقع اون جملۀ معروف Richard Feynman رو اشاره می‌کنه که اگر فکر می‌کنی مکانیک کوانتوم رو فهمیدی، پس مطمئن باش نفهمیدی. یعنی این قدر غریبه. و به همین دلیل چون مبهم و دوپهلویه و اکثریت نمی‌تونند درک دقیقی ازش داشته باشند و باید رشته تخصصیت باشه و من هم این ادعا رو ندارم و Sapolsky هم این ادعا رو نداره، ولی می‌گه این رو استفاده می‌کنند و این استفاده‌شون برای اینکه که شلوغ بازی دربیارن و بخوان مسئله رو توضیح بدن. و منتها یک عده هستند که این جوری نیستند. حالا اکثریتی ممکنه دارند این لغات رو بدون مفهوم دقیقش به کار می‌برند که به قول Christopher Chabris باید اون دستگاه حرف مفت سنج‌تون رو، اون تنظیماتش رو ببری روی ماکسیمم که مطمئن باشی سرت کلاه نره، ولی بعضی‌ها به نظر میاد حرفشون تا یک حدی علمیه و آدمهای خیلی متفکر و عمیقی هستند. این گروه رو حالا من به نظریاتشون اشاره خواهم کرد و Sapolsky هم اشاره مختصری کرده حرفشون اینه که می‌گه براساس مکانیک کوانتوم، وقتی شما در سطح اون ذرات بسیار مایکرو، کوچک و بسیار ریز قرار دارید، اصل علیت حاکم نیست و در واقع ما از یک عدم قطعیت برخورداریم. مثلاً می‌تونه اسپین، اون گردش ذره به سمت چپ باشه یا سمت راست، یا اینکه همزمان شما نمی‌توانید هم موقعیت ذره و هم در واقع مسیر حرکت او و سرعت اون رو تعیین کنید. هرکدومشون رو بخواین دقیق شناسایی کنید، یکی دیگش ناپدید می‌شه. حتی یک جوکی رو اشاره می‌کنه از Heisenberg که این جوک واقعی نیست و برای او ساختند که داشته رانندگی می‌کرده با سرعت 80 مایل در ساعت و پلیس نگهش می‌داره و با طعنه می‌گه می‌دونستی با چه سرعتی حرکت می‌کردی؟ و اون هم می‌گه نه. می‌گه 80 مایل. می‌گه حالا خوب شد گفتی، حالا دیگه نمی‌دونم کجام. یعنی اصل خودش که سرعت و موقعیت رو نمی‌توان همزمان در مکانیک کوانتوم مشخص کرد. و این در واقع به این استفاده می‌کنند و می‌گن در اون لول خیلی پایین، قطعیت داریم وعلیت نداریم و به همین دلیل این می‌تونه سرایت کنه و بیاد بالا و رفتار کلان ما، نهایتاً به گونه‌ای باشه که در هر لحظه می‌تونه این طرف باشه یا اون طرف باشه و به همین دلیل از قبل تعیین شده نیست و در واقع اون مصداق ارادۀ آزاد که می‌توانم به گونۀ دیگر عمل کنم، اینجا معنی پیدا می‌کنه. منتها Sapolsky می‌گه بعضی از فیزیک‌دان‌ها و بعضی افرادی که در این نظریه نظر دادند اشاره قشنگی دارند. می‌گن آره، در لول بسیار بنیادین ممکنه مکانیک کوانتوم و یک نوع غریب بودن، Weirdness حاکم باشه، ولی وقتی به سطح رفتار انسان می‌رسیم، دیگه کم کم مکانیک به سمت نیوتونی می‌ره و شما در زندگی روزمره‌تون اون قوانین علّی و معلول حاکم می‌شه. David Lindley دو تا کتاب داره که Sapolsky به کتاب 1997او اشاره کرده، اون یکی کتابش مال 2008 هست. “Where does the Weirdness go” این غریب بودن به کجا می‌ره، “Why Quantum mechanics is strange but not as strange as you think” چرا مکانیک کوانتوم غریب و عجیب است، ولی نه اون قدر عجیب که فکر می‌کنید؟ و اشاره‌اش به اینه که شما در اون لول آره، این پدیده‌های خیلی عجیب غیرقابل فهم اتفاق میوفته، ولی وقتی میای بالاتر دیگه ناپدید می‌شه. اون حالت از بین می‌ره. اصطلاحی که به کار می‌بره اینه که “Weirdness Disappears” اون غریب بودن ناپدید می‌شه. کتاب دیگه‌اش باز همین مسیر رو طی می‌کنه. کتاب جدیدترش “uncertainty Einstein, Heisenberg, Bohr, And the struggle for the soul of science” “انیشتین، هایزنبرگ و بور و اون جستجو یا تلاش برای پیدا کردن روح علم” اینها کتابهای خوبیه که می‌شه برای معرفی و بررسی انتخاب کرد. یک کتاب دیگه هست من این رو بیشتر ترجیه می‌دم که Sapolsky این رو هم معرفی کرده به نام “Through Two Doors” در واقع “از درون یا از طی دو در” “the elegant experiment that captures the enigma of our quantum reality” “آزمایش خیلی جذاب و آزمایش هوشمندانه‌ای که معمای واقعیت کوانتومی ما رو درک می‌کنه” که “Anil Ananthaswamy” این رو نوشته. یک کتابیه به زبان ساده از آزمایش Thomas Young در ابتدای قرن نوزدهم، 1803 شروع کرده و می‌دونید آزمایش Thomas Young این بود که نور رو از شکافی رد کرده بود و اطراف نور دچار تفرق شده بود و بعد یک شکاف دیگه‌ای که گذاشته بود، نتیجه آزمایش این بود، حالا وارد جزئیاتش نشم، راستش رو بخواین من خودم این کتاب رو برای معرفی در نظر گرفتم و اگه فرصت بشه یکی از فرصتهاییه که توی یکی از هفته‌ها می‌خوام راجع بهش صحبت کنم. خیلی به زبان ساده مقوله کوانتوم رو برای غیرفیزیک‌دان‌ها و غیر ریاضی‌دان‌ها یعنی امثال من توضیح داده. پر از شکلهای قشنگ و خیلی روان هست و من خیلی منتظرم این ترجمه بشه. اتفاقاً یک نفر از افرادی که لطف می‌کنند پیام می‌گذارند، دیدم اشاره کرد که علاقه داشته و ترجمه این کتاب رو شروع کرده. امیدوارم زود شروع بشه. چون خیلی به زبان ساده این مسئله رو می‌گه، می‌دونید در اون آزمایش شروع این پرسش بود که نور به سرعت موج عمل می‌کنه یا به صورت ذره؟ و آزمایشات ساده‌ای که فکر کنید با اون تکنولوژی 1800 انجام دادن، این سؤال رو سعی می‌کردند جواب بدن و Thomas Young و بعد از اون افراد دیگر سرمنشأ شکل‌گیری این تفکر مکانیک کوانتوم شدند. باز از Anil Ananthaswamy یک کتاب دیگه هست که چاپ نشده هنوز، من نقدهاش رو خوندم و بی‌صبرانه منتظرم چاپ بشه. ظاهراً April 2024 یکی دو ماه دیگه چاپ می‌شه به نام “Why Machines Learn” “چرا ماشین‌ها یاد می‌گیرند” که به این مسئله باب روز، هوش مصنوعی، یادگیری ماشین‌ها پرداخته و می‌گم نثر اون به گونه‌ایه که آدم خیلی علاقه‌مند می‌شه بخونه و نقدهای خیلی خوبی هم پیش‌نویس کتاب گرفته. این کتابها رو داشته باشیم. خلاصه Sapolsky به دو محور اشاره می‌کنه، یک اینه که مکانیک کوانتوم در لول ما، در لول رفتارهای کلان بشر مصداق نداره، مثل همون ادعاهای David Lindley، و قسمت دومش اینه که تازه فرض کنیم داشته باشه، یعنی ما یک عدم قطعیت در رفتار داشته باشیم، به گونه‌ای باشه که ما می‌توانیم مثل همون الکترون در یک لحظه به سمت چپ بپیچیم یا به سمت راست بپیچیم، باز این تعیین کننده ارادۀ آزاد نیست، این به نوعی فقط می‌گه رفتار ما قسمت زیادیش تصادفی و رندومه و چیز بیشتر از این رو نشون نخواهد داد و باز اینکه من حس کنم مسلطم و می‌تونم اون لحظه رو تعیین کنم، همون حرفی می‌شه که از قبل Benjamin Libet و اینها گفته بودند که بیشتر یک وهم گذشته‌نگره، یعنی اون مسیری که رفتم، بعداً فکر کنم خودم انتخاب کردم. این ادعای Sapolsky هست. منتها در ادامۀ کار می‌شه گفت یک نوع شیطنت داره و یک اشاره بامزه‌ای به یک سلسله کارها داره، از جمله این مقاله‌ای که به نظر من خیلی قشنگه. در ژورنال Judgment and Decision Making 2015 به چاپ رسیده “on the reception and detection of pseudo- profound bullshit” “دربارۀ درک و شناسایی یا پذیرش و شناسایی حرف مفت به ظاهر عمیق” اصطلاح قشنگیه. نویسنده اول مقاله Gordon Pennycook هست که از او قبل‌تر کتابها و آثاری معرفی کردم. اگر یادتون باشه، پژوهش‌هایی داشت راجع به CRT “Cognitive Reflection Test” که اشاره کرده بود خیلی از مواقع باورهای خرافی یا غیرعلمی یا سوگیرانه ما به علت نوعی تکانه‌ای بودنه. آدم زود به نتیجه می‌پره و بعد عاشق نتیجه خودش می‌شه. ولی اگر تأمل کنه، Reflection داشته باشه، به معنی تأمل، باعث می‌شه با تأخیر جواب بده. و یکی از مثالهاش همون داستان‌هایی بود که قبلاً براتون گفته بودم که مثلاً چهار نقاش چهار اتاق را در چهار روز رنگ می‌کنند. پس هشت نقاش، هشت اتاق را در چند روز رنگ می‌کنند؟ افراد سریع می‌پریدند و می‌گفتند هشت روز و فکر می‌کردند همه ضربدر 2 شده در صورتی که این جور نیست. یا اون مثال دیگه‌اش که یک توپ بیسبال و چوبش جمعاً یک دلار و ده سنته. اگر بدونید اون چوبه یک دلار از توپ گرونتره، قیمت هرکدوم چقدره؟ که افراد باز زود می‌پریدند و می‌گفتند فرض کنید یکی ده سنته، مثلاً توپه ده سنته و اون یکی هم یک دلار و ده سنت، در صورتی که می‌شه یک دلار و بیست سنت. درستش اینه که 5 سنته و اون 1 دلار و 5 سنته که جمعش می‌شه یک دلار و ده سنت. یعنی افراد دوست دارند خیلی شیک، این یک دلاره مثلاً اون هم یک دلار و ده سنته، یک دلار گرونتره و جمعش می‌شه یک دلار و بیست سنت. این مثالهای Gordon Pennycook قبلاً براتون گفته بودم. حالا اومده این رو بررسی کرده که یک سری حرفهایی که بزنیم که خیلی مفهوم نیست به ظاهر عمیقه، این اصطلاح رو من فکر کنم یاد بگیرید. اصطلاح قشنگیه، “Pseudo Profound” به ظاهر عمیق، یک حرفهایی هست شما گوش می‌دی و اصطلاحات عجیب توشه، کوانتوم، عدم قطعیت، تشعشع کیهانی، ولی پشتش کاری که اون متخصصین رشته می‌گن نمی‌بینند. می‌گن این استفاده از این لغات شیک هست توسط عده‌ای و اینها رو به هم چسبوندند و هر جا به کار می‌برند. مثل همون مجسمه‌ای که خیلی جذابه برای این پرنده‌ها، این هم برای افرادی که می‌خوان از این کارها بکنند، این لغت‌ها خیلی جذابه و به همین دلیل اومده چند تا از همین جملات و استعارات رو در بین افراد پخش کرده که ببینه چقدر اونها از این خوششون میاد. پس “Pseudo Profound” یک سری جملاتیه که خیلی به نظر میاد عمیقه، ولی وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی هیچی توش نیست. pseudo یعنی کاذب و profound هم یعنی عمیق. و متأسفم این رو بگم، من یک مقدار این پیشینه علمی این قضیه رو نگاه کردم، یک خبر بده که یک درصد قابل توجهی از مخاطبین، متأسفم این رو می‌گم، ولی وقتی یک سری حرفهای مبهم بی‌سروته بزنی که نتونند بفهمند چیه، واکنششون اینه که خیلی جالب بود! اصلاً دنیایی از علم بود! و این راه رو باز می‌کنه برای یک مقداری شیادی. چند مثال داره. یک سایت رو معرفی کرده “Wisdom of Chopra” چون باورش اینه که Deepak Chopra سمبل اینهاست. یعنی Deepak Chopra که ادعا می‌کنه یک خردمند عمیقه و خیلی‌ها او رو به چالش کشیدند، می‌گه صرفاً یک سری جملات مبهم و بی‌سروته رو به هم می‌چسبونه و یک سری لغات عجیب و غریبی می‌ندازه توش و افراد چون نمی‌فهمدند این چی می‌گه یا خیال می‌کنند می‌فهمند چی می‌گه، اون رو به عنوان یک متفکر عمیق می‌بینند. Wisdomofchopra.com درواقع می‌شه خرد Chopra که البته این طرفدارانش نیستند، مسخره‌کنند‌گان و سرزنش کنندگان اون هستند. این سایت رو می‌تونید برین. هر وقت که باز می‌کنید، برای شما یک نقل قول چوپرایی خلق می‌کنه. منتها نقل قولش واقعی نیست و Chopra اینها رو نگفته، برمی‌گرده از نقل قولهای قبلی او برمی‌زنه و لغتها رو پس و پیش می‌کنه و یک نقل قول درست می‌کنه. مثلاً من چند بار زدم اینها اومد “Nature is inherent in immortal sensations” طبیعت درون است یا ذات است در احساس‌های نامیرا. یا “Freedom Depends on Quantum Positivity” ترجمه‌اش هم نمی‌شه کرد “آزادی متکی است بر مثبت‌گرایی کوانتومی” هر دفعه شما برین توی این سایت می‌تونید بزنید. می‌گه بزن مثلاً شانست رو امتحان کن. این لغتها رو از توئیت‌های Deepak Chopra آورده، از این توئیت‌های به ظاهر عمیقش و برداشته توئیت‌هاش رو بر می‌زنه و یک جمله رو پس و پیش می‌کنه. حالا فایده‌اش چیه؟ فایده‌اش اینه که دیده خیلی از افرادی که طرفدار Chopra هستند، این برزده‌ها رو هم گوش می‌دن می‌گن عجب چیزی توش بود! یعنی همون جملات رو تصادفی بر بزنید، افراد نمی‌فهمند که اینها ساختگیه و همون حرف رو می‌زنند. پس چند تا چیز رو اومده پژوهش کرده: 1- بُر خورده تصادفی نقل قول‌های Chopra 2- یک سایت دیگه هست “Sebpearce.com/bullshit” این هم یک سایت جالبه، به عنوان دومین سایت خدمتتون معرفی می‌کنم و دوست دارید به این سایت برین. Sebpearce هم یک سایتی درست کرده که با یک سری لغتهایی که در این مکاتب به ظاهر علمی جدید، این علمی‌نماهای جدید، اصطلاحاتشون رو می‌گیره و بُر می‌زنه و برای شما نقل قول درست می‌کنه. و اون بالا جالبه به جای بُر زدن نوشته ” Re-ionize the electrons ” “الکترون‌ها را دوباره یونیزه کنید” که اصلاً اصطلاح من درآوردیه. “We exist as atomic ionization” “ما به عنوان یک یونیزاسیون اتمی وجود داریم” “without nature, one cannot exist” “بدون طبیعت نمی‌تواند کسی وجود داشته باشد.” “Potential requires exploration” پتانسیل نیازمند جستجوست. “freedom is the driver of freedom” یا “this life is nothing short of a redefining transmission of consciousness- expanding coherence”، “Growth is a constant” دیگه نخواین اینها رو ترجمه کنم. اینها همین چند دقیقه پیش زدم. می‌زنید اونجا و برای شما الکترونها رو یونیزه می‌کنه. هوش مصنوعی نیست و این طور نیست که فکر می‌کنه و اینها رو می‌سازه. فقط قول می‌زنه و نقل قولهای این مکاتب رو لغت‌هاش رو قاطی می‌کنه و اینها درمیاد. منتها ایراد کار اینه که خیلی از اون افرادی که اون پیج‌های اصلی رو دنبال می‌کنند، Deepak Chopra رو دنبال می‌کنند، اون new age sinceها رو دنبال می‌کنند، اینها رو لابلای گفته‌های سران اونها و رهبران فرقه‌هاشون به افراد می‌دی، می‌خونند و می‌گن خیلی قشنگه و دقیقاً روش نقد می‌گذارند و معلوم می‌شه اینها رو نفهمیدند، اونها رو نفهمیدند یا هر دو رو نفهمیدند. حالا چند تا کار توی یاین مقاله کرده، به یک عده از مخاطبین سه پدیده رو عرضه کرده، 1- به کمک همین سایت “Wisdom of Chopra” یک تعدادی نقل قول درست کرده. 2- به کمک همین سایت “Sebpearce.com” یک مقدار نقل قول درست کردند. سومین قسمتی که رفته، واقعاً اومده از نقل‌ قول‌های خود “Deepak Chopra” هم استفاده کرده و لابه‌لای اونها قرار داده. پس ما سه دسته گزاره داریم در گروه‌های مختلف اینها رو سنجیده. اینجا ده تا نقل قول “Deepak Chopra” بوده، البته حواسش هم بوده که اگر افرادی Chopraشناس واقعی بودند و گفتند این یکی مال Chopra هست و این یکی مال اون سایته، اینها رو جدا آنالیز کرده، نه اینکه حذف کرده باشه. حالا ببینیم نتایج چی بوده؟ اونهایی که اینها رو پذیرفتند و گفتند خیلی نکات عمیقی داره، یک مقیاسی درست کرده به نام Bullshit receptivity scale یا مقیاس پذیرش حرف مفت (BRS). اونهایی که اینها رو خوندند و گفتند تو نظر بده این چقدر جمله عمیق و معنوی و تکان‌دهنده‌ایه؟ اون یک چیز بوده. CRT همون که در موردش صحبت کردم Cognitive Reflection Test، بعد Heuristics/biases، اون کارهایی که Daniel Kahneman و Twerski، اون خطاهای شناختی جداگانه سنجیده شده. هوش کلامی، هوش ریاضی و بالاخره مفهومی به نام ontological confusions، در واقع خطاها یا ناهشیاری یا گیجی ماهیتی، اون چی هست؟ یک مختصر راجع به این توضیح می‌دم چون اون قبلی‌ها رو می‌دونین. CRT رو توضیح دادم، کارهای Kahneman و Twerski اون خطاهای معروف Kahneman و Twerski رو داریم. هوش کلامی می‌دونین چیه، هوش عددی می‌دونین چیه، هوش متعارف رو می‌دونید چیه. Ontological confusion اینه که مثلاً جملاتی رو به افراد بگن که افراد چقدر توانا هستند که معنی تحت الفظی رو از معنی استعاره‌ای می‌تونند جدا کنند؟ “Friends are the salt of life” دوستان نمک زندگی هستند. پس وقتی این را نگاه می‌کنیم، طبیعی است که معنیش این نیست که دوستان NaCl هستند یا نمک طعام هستند، معنیش اینه که جذابیت زندگی هستند و اون قسمتی هستند که به زندگی شوق می‌ده. “A rock lives for a long time” که ببینند افراد چقدر توانایی این رو دارند که استعاره و کنایه رو از معنی تحت‌الفظی بتونند جدا کنند. وقتی اینها رو اومده بررسی کرده، چیزی که متوجه شده اینه که پذیرش حرفهای مفت، یک ارتباط معکوسی داره با CRT، اونهایی که تأمل دارند و می‌تونند خودشون رو نگه دارند و زود نتیجه نگیرند. یعنی اون تکانه‌ای بودن در شناخت این خطر رو داره که شما هر چی می‌خونی زود حس می‌کنی یک معنی عمیقی توشه، در صورتی که چند بار که می‌خونی می‌بینی چیزی نداره. مثلاً اونجا گفته “بدون طبیعت آدم نمی‌تونه وجود داشته باشه”. یعنی چی؟ مثلاً چه عمقی توی این هست؟! یا همون مثالهای دیگه، یک رابطه منفی با اون خطاهای شناختی، درک خطاهای شناختی Kahneman و Twerski داره، رابطه منفی با هوش کلامی داره، و یک رابطه مثبتی با Ontological confusion داره. اون تداخل ماهیتی. یعنی خیلی‌هاشون نمی‌تونند معنی استعاره‌ای و تحت الفظی جمله‌ها رو جدا بکنند از معانی استعاره‌ای. ادامه باز در گروههای دیگه شاخص‌های دیگه‌ای رو هم بررسی کرده. مثلاً در اینجا باور به شهود، افرادی که خیلی شهودی‌اند و حس می‌کنند همه چی به آنها الهام گونه است. افرادی که نیاز به شناخت دارند، need for cognition، می‌دونید این یکی از شاخص‌های مهم ذهن هست، انسانهایی که همش دنبال علتند، دنبال منطقند و دوست دارند بیشتر بدانند. یا فرض کنید پدیده‌های دیگه‌ای که سنجیده، یکی همون باور به پارانرماله، چقدر به اموری مثل تله‌پاتی و احضار روح اعتقاد داری؟ باز می‌بینیم که bullshit receptivity، یک رابطه‌های معنی‌دار معکوس و همسویی با اینها داره. مثلاً با هوش رابطه عکس داره، با اون تکانه‌ای بودن رابطه داره، با باور به پارانرمال رابطه همسو داره و اونهایی که شهودی‌ترند، بیشتر از این جملات “Deepak Chopra” استخراج می‌کنند. یک جا ممکن بود این فکر پیدا بشه در همین مقاله که اصولاً اینها از جملاتی که یک ابهامی توشه، یک ذره سنگینه خوششون میاد. ولی اومدند یک سری جملات دیگر رو هم عرضه کردند که واقعاً بی معنی نیستند، ولی استعاره و کنایه‌های عمیقی هستند. ضرب‌المثل‌های عمیق، مثلاً اینکه “آبهای عمیق خیلی آرام هستند.” یا “آنچه چشمه باعث می‌شود سنگ را سوراخ کند، قدرتش نیست و استمرارش است” اینها می‌بینید یک سری حکمت‌های قابل قبول و قابل فهم هستند. وقتی شما حکمت اینکه این چشمه می‌تونه این سنگ رو سوراخ کنه چون استمرار داره، خیلی‌ها استعاره‌اش رو می‌گیرند، یعنی اگر من می‌خوام به مشکلات غلبه کنم باید تسلیم نشم و مثل این چشمه قطره قطره راه خودم رو بکوبم و باز کنم. یا این آبهای عمیق، مثلاً این حس هست که کسی که توانمندیش خیلی زیاده، کسی که حجم زیادی از توانایی داره، خیلی خروشان نیست و سروصدا نمی‌کنه و آرامشی توی وجودش هست. اینها یک سری حکمتها یا خردهای عمیق بشری است که بسیاری از افراد بر اون صحه می‌گذارند. ولی اومده دیده این نیست که اینها هرچیزی که عمیقه رو دوست دارند، یک تفاوتی بین درک این دو تا هست. یعنی کسانی که تحت تـأثیر bullshit قرار نمی‌گیرند، اتفاقاً این حکمت‌ها رو درک می‌کنند. وقتی اینگونه بهشون استعاره داده می‌شه، اینگونه جملات انگیزشی داده می‌شه می‌فهمند. این نیست که با هر چیز مبهم عمیقی دشمند. اون مبهم عمیقی که نمی‌فهمند رو دشمنند، اون افرادی که bullshit receptivity و پذیرایی حرف مفت ندارند و اینها رو از هم به خوبی جدا کرده. پس یک خبر بد دارم براتون. ما یک سلسله آدمهایی رو داریم که امور عمیق رو علاقه دارند خیلی خوبه، ولی در بین اینها عده‌ای هستند که امور عمیق کاذب هم به اینها عرضه کنی، متأسفانه متوجه نمی‌شن و به اسم معنویت، به اسم ژرف‌اندیشی گول می‌خورند و ژرف اندیشان واقعی، کسانی که به راز جهان و راز کیهان و راز وجود علاقه دارند، قابل تمایز هستند از اینهایی که به این حرف مفت‌ها روی خوش نشون می‌دن و در واقع در این حرف مفت‌ها شکی نیست و کامپیوتر بر زده و اینها رو درست کرده، ولی می‌گه خیلی عمیقه و این جمله من رو تحت تأثیر قرار داد و اصلاً تکونم داد و حس می‌کنم داره زندگی من رو عوض می‌کنه. یک سری لغت رو کنار هم ریختند و به صرف اینکه نفهمیدی چی می‌گه احساس کردی. پس این یک زمینه هوشیاری برای ما می‌طلبه. متأسفانه اگر شروع کنیم یک جوری مبهم، دوپهلو، غیرقابل فهم حرف بزنیم، یک سری مخاطب پیدا خواهیم کرد که شاید کم هم نباشند و این در واقع شاخص‌های پذیرندگی این قضیه رو سنجیده. حالا Sapolsky به این مقاله اشاره کرده و کارهای مشابه و می‌گه خیلی از اینها نه همه‌شون، خیلی از کسانی که به کوانتوم متوسل می‌شن، به عدم قطعیت Heisenbergری می‌خوان لفاظی بکنند و بگن ما راز خودآگاهی رو کشف کردیم. “خوب است که ذهن بازی داشته باشی، ولی نه آن قدر که مغزت بیرون بیفتد.” این رو توی همون مقاله Gordon Pennycock نوشته “it pays to keep an open mind, but not so open your brains fallout” یک نکته دیگه رو خدمتتون یادآوری کنم، یک نفر از خوانندگان و پیگیری کنندگان مطالب اینجانب اشاره کردند پژوهش مشابهی شبیه کار Gordon Pennycock با همکاری خود ایشون در ایران انجام دادند و این شاخص‌های پذیرندگی جملات حرف مفت به ظاهر عمیق رو بررسی کردند و منتظریم کارشون چاپ بشه. کارشون به زودی آماده چاپه و اگر بود من اشاره خواهم کرد که ببینیم یافته‌ها در جمعیت فارسی زبان چگونه بوده؟ ادامه مطلب اینه که Sapolsky هم اشاره داره که همه اونهایی که به کوانتوم متوسل می‌شن، همه اونهایی که از این حرفهای عدم قطعیت می‌زنند، از این حرف مفت‌زن‌ها نیستند. یک تعدادی‌شون دانشمندان خیلی عمیق و برجسته‌ای هستند که دنبال این هستند که به کمک همون Weirdness غریب بودن و عدم قطعیت کوانتومی، رفتار ما رو آزاد به حساب بیارن. یکی از مقالاتی که بهش اشاره کرده و من مبسوط به اون اشاره خواهم کرد اینه. تقریباً به نظر من این بهترین سخنگوی موضع گروهی است که با توسل به عدم قطعیت کوانتومی سعی دارند ارادۀ آزاد رو در موجودات زیستی رقم بزنند. “Bjorn Brembs” از دانشگاه آزاد برلین می‌شه، مؤسسه بیولوژی، مقاله‌اش در “proceeding royal psychology 2011” چاپ شده. “Towards a scientific concept of free will as a biological trait” به سوی یک مفهوم علمی ارادۀ آزاد به عنوان یک صفت زیستی. پس بگذارید من چند دقیقه این رو توضیح بدم. این بخش قابل توجهی از ادعاهای جریان علمی مخالف Sapolsky، نه اون جریانی که حرف مفت می‌زنند و قابل فهم نیست، جریان علمی به نظر میاد اصیل و ارزشمند مخالف Sapolsky چی می‌گن؟ این به نظر من یکی از بهترین سخنگویان این جریانه. من یک فرازهایی از این مقاله رو خدمتتون می‌گم و بعد ادعاهای اصلی رو خدمتتون خواهم گفت. “تمامی این عصب زیست‌شناسان درست می‌گویند که به احتمال زیاد ارادۀ آزاد با ماهیتی متافیزیکی یک توهم است.” یعنی آن گروه علمی که این عده طرفداران او هستند، زیست‌شناسان هستند، آکادمیسین‌های دانشگاهی عمیق هستند، اینها معتقدند که آره، حرف اونهایی که می‌گن یک چیز عجیبی داریم، یک چیز متافیزیکی داریم به نام ارادۀ آزاد و فقط در انسان است، این رو بیشتر دانشمندان قبول ندارند. “all of these neurobiologists are correct in that free will as a metaphysical entity indeed most probably is an illusion” یعنی اینها می‌گن حساب ما رو از اون متافیزیکی‌ها جدا کن که می‌گن بشر یک نوع خاصه، بشر از قوانین علمی پیروی نمی‌کنه، بشر یک ماهیت فوق طبیعی داره و به همین دلیل می‌تونه آزاد باشه. می‌گه بیشتر دانشمندان زیست‌شناس طرفدار ارادۀ آزاد از این مبرّا هستند و خودشون رو از این دور می‌کنند. این دیدگاه نیست. از اون طرف یادتون هست که یک عده می‌گفتند شاید یک ماهیت دوگانه داریم. جسم و مغز ما فیزیکی و بیولوژیکه و از قوانین علّی و معلولی و اون determinism پیروی می‌کنه، ولی یک چیز دیگه‌ای داریم به نام ذهن، به نام خودآگاه که از قوانین علّی و معلولی پیروی نمی‌کنه و یک مکانیک دیگه به اون حاکمه. اگه یادتونه به این می‌گفتیم dualism یا دوگانه‌گرایی. جمله دیگری رو که به قول معروف یک فرازی از این مقاله است خدمتتون بخونم: روان‌شناسان و زیست عصب‌شناسان، psychologists and neurobiologists ، چندین دهه به درستی اشاره کردند که شواهد تجربی برای دوگانه‌گرایی وجود ندارد، have rightfully pointed out for decades now that there is no empirical support for any form of dualism، یعنی اینکه بیای ذهن خودآگاهی رو از این بدن، از این بدن فیزیکی جدا کنی، شواهد قوی نداره و طرفداران جدی پس بین روانشناسان و عصب‌شناسان و نوروساینتیست‌ها نخواهد داشت. تعامل‌گرایی پیشنهادی توسط Popper و Eccles احتمالاً آخرین اشاره جدی و برجسته درباره تأیید و باور نوعی دوگانه‌گرایی بوده است. می‌دونید John Eccles برنده جایزه نوبل و Raimund Popper فیلسوف معروف اینها آخرین افرادی بودند که یک دیدگاهی رو مطرح کردند که نوعی Interactionism بوده، که آره ماهیت خودآگاهی، ماهیت ذهن، و به ادامۀ اون به گسترۀ اون ارادۀ آزاد، یک ماهیتی متفاوت از فیزیولوژی، زیست‌شناسی و بیولوژی و فیزیکه که این در واقع تئورم Popper & Eccles هست. و چون حالا Eccles یک فرد برجسته بوده و برندۀ جایزه نوبل بوده و Popper هم فیلسوف برجسته، اینها اشاره‌شون بر این بود که شاید به یک نوع dualism خاص رسیده باشند. توی این مقاله می‌گه اینها آخرین کسانی هستند که این جوری فکر می‌کردند، دیگه بعد از اون آدم برجستۀ علمی جدی نداریم که بیاد بگه ذهن، هوشیاری، خودآگاه، اراده، اینها یک ماهیتی جدا هستند از تمام بیولوژی و شیمی و اینها و برای خودشون راه دیگه‌ای دارند. دیگه بعد از اون برای دهه‌ها این dualism به بوتۀ فراموشی سپرده شده. می‌دونید جای دیگه‌ای در علم ما این رو داریم. witalism، یک زمانی معتقد بودند یک مرز غیرقابل گذر بین موجودات زنده و جهان غیرزنده داریم و در واقع یک ماهیت رازگونه‌ای داریم به نام حیات که وقتی در یک بخشی از این زیست، موجودات دمیده می‌شود صاحب زیست می‌شن، یعنی ماهیت فیزیک و شیمیایی‌شون تبدیل می‌شه به ماهیت حیاتی. به عبارت دیگه بیولوژی، زیست‌شناسی یک مرز غیرقابل عبور با فیزیک و شیمی داره که این نگرش witalistic بود که witalism هم تقریباً در اواخر قرن نوزدهم به بوتۀ فراموشی سپرده شد و افراد به این نتیجه رسیدند که آنچه در سیستم‌های زیستی حاکمه، همون قوانینی است که در سیستم‌های فیزیکی و شیمیایی حاکمند و حالا با رفع dualism به این نتیجه می‌رسند که آنچه در ذهن حاکمه هم در گسترۀ همون سیستم فیزیکی، شیمیایی و زیستیه. “Determinism حداقل با همان شدت از شواهد تجربی و صحت عقلانی که در نفی ارادۀ آزاد متافیزیکی وجود دارد، قابل رد است.” اینها جملاتش این قدر قشنگه که بیانیه‌ گونه می‌تونید نگاهش کنید و عمیقه و از اون “Deepak Chopra” نیست. اشاره‌اش بر اینه “Determinism can be rejected with at least as much empirical evidence and intellectual rigor as the metaphysical account of free will” اینجا بایدها خودشون رو روشن می‌کنند، می‌گن همین‌گونه که ما خودمون رو مبرا می‌کنیم از پذیرش مفهوم متافیزیکی ارادۀ آزاد، یک مفهوم dualistic غیرمادی که بر انسان‌ها حاکمه، همین‌گونه باید خودمون رو از determinism مبرّا کنیم. پس می‌بینیم اینها ناگهان متوسلین به کوانتوم و اصل عدم قطعیت می‌شن. می‌گن جهان زیستی، deterministic نیست و این حرفشون مدعی بر ادعاهای خودشونه و قشنگه. به نظر من یک چالش جدی است و یک چالشی هست که من سعی می‌کنم ذهن خودم رو اینجا باز نگه دارم و حواسم هست که مغزم بیرون نیفته. داستان اینه که آیا اولاً اون برخلاف David Lindley که می‌گفت به اون سطح نمی‌رسه، weirdness توی همون سطح sub atomic، تحت اتمی می‌مونه، ولی اینها می‌گن نه نمی‌مونه و میاد بالا. حالا مثالهاشون رو خدمتتون خواهم گفت و توی اشل ما جهان deterministic نیست. “اراده آزاد نه یک مقوله متافیزیکی، بلکه یک صفت زیستی است.” این manifest اصلی‌شونه. “Free will is a biological trait and not a metaphysical entity” این قابل تأمله. ارادۀ آزاد یک صفت زیستیه. می‌گه سیستم‌های زیستی، با توسل به عدم قطعیت کوانتومی صاحب ارادۀ آزادند و فقط خاص انسان نیست. بقیه موجودات زیستی هم اینگونه‌اند. ارادۀ آزاد یک ویژگی بیولوژیک هست و یک هدیه یا راز نیست. “Free will is a biological property, not a gift or a mystery” پس یک هدیه متافیزیکی به موجودات زیستی نیست، یک صفت زیستیه، همینطور که متابولیزیم یک صفت زیستیه، همینطور که تکثیر و تولیدمثل، همینطور که وراثت یک صفت زیستیه، ارادۀ آزاد هم یک صفت زیستی هست. و باز جملۀ دیگه: “خودآگاهی یک پیش‌نیاز برای مفهوم علمی اراده آزاد نیست.” Consciousness is not a necessary prerequisite for a scientific concept of free will. خودآگاهی لازمۀ اراده آزاد نیست یعنی چی؟ یعنی موجوداتی که consciousness ندارند، مثلاً باکتری که consciousness نداره به اعتقاد بسیاری از نوروساینتیست‌ها، یا موجودات خیلی ساده میکروسکوپی، موجودات حتی پایین‌تر از پستانداران باور قوی هست که اینها consciousness ندارند. حشرات آیا consciousness دارند؟ آیا سوسک احساس خودآگاهی داره و احساس می‌کنه وجود داره و احساس ماهیت خویشتن داره؟ می‌گه لازم نیست که حتماً شما به درجه خودآگاهی برسین که دارای ارادۀ آزاد باشین. اما ادعای اینها چیه؟ به نظرم جریان اصیل و قوی هست که باید روش فکر کنیم. “تکامل به گونه‌ای مغزهای ما را شکل داده است که به شیوه کنترل شده، واجد تصادفی بودن با امکان تزریق نوعی تنوع بنا به اراده باشد.” یک ذره داره مبهم می‌شه، ولی مطلقاً bulltshit نیست. “Evolution has shaped our brains to implement ‘stochasticity’ in a controlled way, injecting variability ‘at will’. یعنی چی؟ ادعای اینها اینه می‌گه با استفاده از سیستم کوانتوم، ساختار نورونی و زیستی به گونه‌ای روی هم سوار شده که ته خط تصمیمات ما با مکانیک کوانتوم عدم قطعیت داشته و به عبارت دیگه ما یک آزادی در اشل زیستی داریم که به صورت ارادی می‌توان اون رو انتخاب کرد. “Put simply, the first stage is ‘free’ and the second stage is ‘willed’ این دو تا رو من زرد کردم براتون، مرحله اول آزاد است و مرحله دوم ارادی. اینجا یک ذره اون حرفی می‌شه که Sapolsky می‌گه. می‌گه “می‌خونم ولی نمی‌فهمم چی می‌گه، ولی بخوام صادق باشم فکر نمی‌کنم تقصیر من باشه این نفهمیدن.” آخه چه جوری؟ فرض کن درست می‌گی، می‌گی اون ته نورونهای تصمیم گیرنده اصلی، اون شاخک‌ها، اون انتها، اون سیناپس‌ها، بالاخره این قدر ریز می‌شن تا مکانیک نوک سرشاخه‌ها کوانتومی می‌شه و به همین دلیل یک لحظه می‌تونه سیستم به این ور بره وی یک لحظه می‌تونه سیستم به اون ور بره و اون مکانیک قطعیت بر اینها حاکم نیست. از توی این، ارادۀ آزاد رو چه جوری استخراج می‌کنین؟ Hanri Poincare، Arthur Compton، Karl Popper، Daniel Dennett، Robert Kane، John Martin Fisher، Alfred Mele، Stephen Kosslyn، Bob Doyle و Martin Heisenberg از طرفداران این دیدگاه هستند. William Doyle در اینجا یک مقاله‌ای داره “Free will: it’s a normal biological property, not a gift or a mystery” در Nature 2009 چاپ کرده و اشاره‌اش اینه که ارادۀ آزاد، همون جمله‌ای که گفتم، یک ویژگی سیستم‌های زیستیه و اصلاً متافیزیکی نیست و فکر نکنید یک رازه یا یک هدیه متافیزیکیه. نه، این ماهیت اینهاست. یا Martin Heisenberg یکی دیگه از طرفداران دیگر این قضیه است. Martin Heisenberg چه کسی هست؟ پسر Heisenberg معروفه. Martin Heisenberg به نوعی می‌تونیم حالا به شوخی می‌گم، از رانت پدرش داره، رانت Werner Heisenberg داره استفاده می‌کنه، و او زیست‌شناسه، و مقاله‌ای باز داره در nature 2009، “is free will and illusion?” آیا ارادۀ آزاد یک توهمه؟ و او و Doyle اشاره‌شون بر اینه که نه، ارادۀ آزاد با سیستم‌های زیستی وجود داره. حالا مثالهاشون چه جوری هستند؟ چند مقاله و چند تا کار هست که توی مقاله اصلی که برگردم عقب‌تر، این مقاله “Brembs” بهش اشاره می‌کنه، اسلاید 176 می‌بینید. خلاصه این فرازها رو از جمله دیدگاه‌های این مکتب، این نحله گفتم خدمتتون. اینها حرفشون چیه؟ یک مقدار ببینم شما این رو می‌پذیرید یا نه؟ به نظر من قشنگ اومد، ولی ثقیل اومد. می‌گه موجودات زیستی شروع می‌کنند با همدیگه رقابت کردن و سعی می‌کنند همدیگه رو صید کنند. مثلاً به عنوان مثال در این مقاله Kenneth Catania، procidy National academia science 2009 اومده چی رو بررسی کرده؟ “Tentacled snakes turn C-starts to their advantage and predict future prey behavior” داستان چیه؟ داستان اینه که ما یک واکنشی داریم بهش می‌گن C-Start. یک ماهی که وجود داره، اگر کنار پهلوش احساس یک توربولانس، احساس یک تنش در آب بکنه، سریعاً کمرش رو خم می‌کنه و می‌پره طرف مقابل. مثلاً فکر کنید یک ماهیه و اینجا شروع کنه آب تکون خوردن، ماهی سریع این جوری می‌شه و در می‌ره و این یک مکانیسم دفاعی ماهیه چون اینجا چرا آب داره تکون می‌خوره؟ حتماً یک موجودی داره بهت نزدیک می‌شه و از دور داره اون موج و فشار رو حس می‌کنه. روی شکمش که این رو حس کرد، به طرف مقابل سریع می‌پیچه. این نوعی c-start هست. می‌گه این مکانیسم دفاعیش هست. اما یک اتفاق دیگه میوفته. اون صیاد هم کم کم یاد می‌گیره. Leslie Orgel یادتون باشه می‌گفت هر چقدر شما باهوشین، تکامل از شما باهوش‌تره. این قانون دوم Leslie Orgel بود که می‌گفت هر چقدر شما باهوشید، تکامل از شما باهوش‌تره. و اتفاقی که میوفته اینه اون صیاد، مار میاد شکم خودش رو ارتعاش می‌ده، اینگونه که شما در اسلاید 187 می‌بینید، ماهی فکر می‌کنه از سمت چپش یکی داره بهش نزدیک می‌شه، در حالیکه مار سرش سمت راسته و یک حیله است و این باعث می‌شه که ماهی خطا کنه، C-Start او active بشه و اتفاقاً برعکس صاف بره توی دهن صیاد. شما در اسلاید 187 و 188 این رو می‌بینید که در واقع می‌بینید یک رابطه پیچیده‌ای بین صید و صیاد هست. صید باید سعی کنه فرار کنه و صیاد باید سعی کنه حرکت بعدی صید رو بخونه و از اون بهره ببره. این مثال ماهی‌ها بود که ما در اینجا این رو می‌بینیم. اینکه به چپ بپیچه یا راست بپیچه، اینها برمی‌گرده ته خطش به یک تک سلول در مغز. سلولی به نام سلول Mauthner که Ludwig Mauthner این رو کشف کرده بود. یعنی جالبه، سلسله مراتب تصمیم‌گیری که حالا به چپ بپیچ یا حالا به راست بپیچ برای اینکه از دست صیاد فرار کنی، ته خطش تصمیم نهایی دست یک سلوله و شما می‌تونی فکر کنی که اون یک سلول، اینکه شلیک کنه یا شلیک نکنه، بسته به باز شدن اون کانال‌های یونی هست و اون کانال‌های یونی همینطور که پایین می‌ رن، باید به آستانۀ مطلوب برسن و اون آستانۀ مطلوب توسط چه چیزی دیکته می‌شه؟ معتقدند در مسیر نهایی، کوانتومی هست. مثال دیگه، پدیده‌ای به نام “Worm Grunting” می‌گه شما اگر چوبی رو زمین بگذاری و شروع کنی سوهان و اره بکشی، این ارتعاشاتی که ایجاد می‌کنه، باعث می‌شه کرم‌ها به سطح بیان و این روشی است که صیادان، اینهایی که ماهیگیری می‌خوان یا اونهایی که مزرعه پرورش کرم دارند، استفاده می‌کنند و شروع می‌کنند این ارتعاش رو ایجاد می‌کنند و باعث می‌شه کرم به سطح بیاد. چرا کرم این کار رو می‌کنه؟ می‌گه برای اینکه وقتی اون زیر یک ارتعاشی حس می‌کنه، این یعنی موش کور داره نزدیک می‌شه، یا یک موش کور داره زمین رو می‌کنه، پس سریع برو به سطح برای اینکه فرار کنی. پس می‌بینید صیدها برای فرار از دست صیادها یک روش‌هایی ابداع کردند و در کنار اون، صیادها هم یاد گرفتند که تقلید عکس اون رو در بیارن و منتظر بشن که این بیاد بالا. مثلاً انسان اینجا صیاده و ادای صدای یک موش کور رو درآورده که کرم بیاد بالا. حالا عکس اون چه اتفاقی میوفته؟ می‌رسیم به این مقاله که باز به این اشاره کرده در اون مقاله کلیدی، در مورد مسیر سوسک‌ها. سوسک‌ها مثل ماهی‌ها C-start دارند. یعنی وقتی به یک سوسک فوت کنی، شروع می‌کنه به یک مسیری پریدن. منتها وقتی اومدند مسیر پریدن سوسک رو نگاه کردند که شما در این اسلاید می‌بینید، در واقع اگر شما یک محوری رو رسم کنید، وقتی به سوسک فوت کنید، یک زاویه نود درجه هست که به صورت تصادفی می‌تونه به مضرب‌های 20 یا 30 درجه تقسیم بشه. یعنی به عبارت دیگه سوسک می‌تونه 20 درجه بپره، می‌تونه 40 درجه بپره، می‌تونه 60 درجه بپره، می‌تونه 90 درجه بپره. چند مسیر مختلف رو انتخاب می‌کنه. و وقتی نگاه می‌کنند کدوم مسیر رو انتخاب می‌کنه، دیدند این کاملاً تصادفیه و هر کاری بکنی قابل پیش‌بینی نیست. در واقع می‌شه گفت سلول‌های اصلی Mauthnerگونه سوسک این روش رو ابداع کردند که وقتی صیاد داره بهش نزدیک می‌شه، به شیوه‌ای غیرقابل پیش‌بینی، تکرار می‌کنم غیرقابل پیش‌بینی که متکی بر نوعی randomness، تصادفی بودن و عدم قطعیت هست با یک زاویه خاصی می‌پره. برای همین اگر شما به سوسک فوت کردید اومد نیومد داره، می‌تونه نود درجه بپره، می‌تونه هفتاد درجه بپره، می‌تونه سی درجه بپره، ولی این مضرب‌ها می‌بینید یک تراکم خاص داره. فایده این قضیه اینه که دیگه صیاد نمی‌تونه مسیر سوسک رو پیش‌بینی کنه. حالا من این همه اینها رو گفتم خلاصه می‌کنم. یک بخشی از ادعای اینها اینه که پیش‌بینی ناپذیری به صورت عمدی در سیستم‌های زیستی نهادینه شده است. چون اگر کاملاً قابل پیش‌بینی بودند، صیادها سریعاً دخل صید را می‌آوردند و در واقع از اون ابتدایی‌ترین موجودات، همین جور که تکامل پیدا کردند و اومدند بالا، این اتفاق وجود داره که عمداً به شیوه‌ای باید ساخته شده باشند که پیش‌بینی ناپذیر باشند. حالا این گروه این رو می‌خوان تسری بدن و بگن ته خط ارادۀ آزاد این جوریه. و این در واقع تصادفی بودن و غیرقابل پیش‌بینی بودن، عمدی در اینها تعبیه شده. حالا پذیرش این داستان با شما. من فکر می‌کنم و پیش خودم این جوری فکر کردم که نهایت حرفی که اینها می‌تونند ثابت کنند، اینه که سیستم‌های زیستی، در یک لولی غیرقابل پیش‌بینی هستند و این غیرقابل پیش‌بینی عمدی است، ولی آیا این مجر به اون احساس درونی و ذهنی ارادۀ آزاد می‌شه، برای من یک ذره فهمش سخته، ولی اینها اون پله رو قبول می‌کنند. باز پژوهش‌های قشنگ دیگه‌ای دارند. شما نمونه‌اش رو اینجا می‌بینید. یک مگس میوه، یک دُروزوفیل رو روی یک سوزن خیلی نازک سوار کردند و در یک نور یکنواخت قرارش دادند و آنچه سنجیدند اینه که اگر هیچ محرکی در بیرون نباشه، حرکت این پشه چگونه خواهد بود؟ یعنی آیا تصادفیه؟ حرف اینها اینه میگن سیستم‌های زیستی اونهایی که determinism بودند، می‌گفتند وابسته به محرکه، یعنی محرک میاد پاسخ میاد. رفتارگرایان خیلی به این اشاره داشتند. اما این نحله زیست‌شناسان معتقدند بسیاری از رفتارهای ما، وابسته به محرک بیرونی نیست و خودانگیخته است و این خودانگیختگی، stochastic یا تصادفیه و این می‌شه گفت سرسلسله ارادۀ آزاده. اینها اومدند یک مگس دروزوفیل رو توی یک فضای کاملاً یکنواخت روشن قرار دادند و برای اینکه نتونه پرواز کنه، فقط اون بال زدن‌هاش، داره بال می‌زنه ولی چون فیکس شده حرکت نمی‌کنه، ولی از روی فشاری که به اون سوزن میارن، می‌فهمند که این داره چپ می‌پیچه یا راست می‌پیچه. در واقع چند تا اصطلاح ناوبری رو مشخص کردند. می‌دونید یک شیء یا یک ناو سه تا حرکت داره. یکی اینکه Rotation داره و حول محور طولیش غلت می‌زنه، یک پیچ داره وشروع می‌کنه به بالا و پایین شدن، و یک Yaw داره، یعنی به سمت چپ و راست شدن، یک قایق. پس مگس هم اومدند این Yaw و این پیچش رو اندازه‌گیری کردند که ببینند وقتی ثابته، چقدر به سمت چپ زور می‌زنه و چقدر به سمت راست زور می زنه؟ چیزی که دریافت کردند اینه یک الگوهای بسیار پیچیده که چندین مثال زدند که از رندوم فراتره، یعنی اینگونه نیست که کاملاً تصادفی سعی می‌کنه این ور و اون ور بره. به نظر میاد از یک الگوهای غیرخطی تبعیت می‌کنه که در سیستم‌های پیچیده بهش می‌گن پرواز لِوی یا قدم زدن لِوی. یعنی یک مدت یک مسیر رو حرکت می‌کنه و بعد به مضرب‌های خاصی می‌پره و بعد دوباره تغییر مسیر می‌ده. بگذارید به جزئیات این در تحلیل سیستم‌های complex و چند کتاب دیگری که خدمتتون معرفی خواهم کرد بپردازم. ولی ته خطش اینه می‌گه اینها از تصادفی هم اون‌ورترند. با یک سلسله مشخصات غیرخطی درونی که غیرقابل پیش‌بینی‌شون می‌کنه، ناوبری می‌کنند. این ادعای این گروهه و این رو می‌گن شروع ارادۀ آزاد. قشنگ و علمیه، یعنی کاملاً bullshit نیست. ولی آیا اون نتیجه رو می‌توان گرفت؟ Sapolsky با قاطعیت می‌گه نه، من اون برداشت رو نمی‌کنم. این می‌شه غیرقابل پیش‌بینی پذیری عمدی یا نوعی تصادفی بودن غیرخطی. این اسمش ارادۀ آزاد نیست. ولی اونها می‌گن این ارزش بقا داشته و این جوری این موجودات تونستند از دست هم در برن. “the neurobiology of decision- making and responsibility” باز اینها هم شبیه اون رو مثال می‌زنند که مثلاً اگر شما یک میمون رو داشته باشین، یک ماکاک رو داشته باشین که در یک جا نشوندی و یک تعداد زیادی نقطه به سمت چپ و راست حرکت کنند، آخرسر این به چپ نگاه می‌کنند یا به راست نگاه می‌کنه؟ باز دیدند اتفاق این جوریه که یک نویز پایه وجود داره و اون نویز پایه در مغز هست، کم کم اثرات تجمعی این ذراتی که به چپ و راست می‌رن، افزوده می‌شه. یعنی همینطور که شما می‌بینید، هرکدوم از نورون‌ها به یک ذره که چپ یا راست می‌ره واکنش نشون می‌ده. ولی بخش دیگری از نورون‌ها وجود داره که در درون لوب parietal قرار داره و این جمع جبری این شلیک‌ها رو جمع می‌کنه و میاد بالا و بالاخره وقتی از یک آستانه‌ای رد شد، یا به چپ نگاه می‌کنه و یا به راست نگاه می‌کنه. منتها داستان اینه که یک مخلوطی از محرک از بیرون و اون نویز درونی است و اینه که یک ذره ما رو به این سو می‌کشه که آره، اگر رفتار ما determined نباشه آنگونه که Sapolsky می‌گه، نهایتاً اینه که ما در روی یک دیگ جوشانی قرار داریم که اون دیگ جوشان قل قل می‌کنه و بالاخره اینکه بزرگترین حباب از سمت چپ میاد بالا یا از سمت راست میاد بالا بر سرنوشت ما اثر خواهد گذاشت. راستش رو بخواین من دارم به این فکر می‌کنم، یعنی ممکن هست این باشه و ممکنه Determined نباشه، ولی در عین حال اون stochasticism بودنه، اون تصادفی بودنه به معنی ارادۀ آزاد نیست. باز کتابی رو خدمتتون معرفی کنم در هفته‌های آینده امیدوارم مبسوط‌تر این رو صحبت کنم و خلاصه‌اش رو جمع کردم آماده است. می‌شه گفت قوی‌ترین دیدگاه مقابل Sapolsky با استفاده از همین مطالبی که چند دقیقه قبل خدمتتون گفتم “How Evolution Gave Us Free Will” چگونه تکامل به ما ارادۀ آزاد داد؟ “Free Agents”، “Kevin Mitchell” این رو نوشته که استاد ژنتیک و نورساینز کالج Trinity Dublin هست و می‌شه گفت این دو تا مناظره جدی با همدیگه دارند و در یوتیوب هم گفتگوهاشون هست که با همین مکانیسم‌هایی که من خدمتتون گفتم، “Kevin Mitchell” تقریباً سعی داره بگه به واسطه این مسیرهای تکاملی که گفتیم و سوار شدن همین جوری اون تصادفی بودن پایه شلیک نورون‌ها نویز پایه، ما صاحب نوعی stochasticism نوعی تصادفی بودن هستیم که اون باعث می‌شه ما به نوعی یک ارادۀ ازاد داشته باشیم. در نقطۀ مقابل دیدگاه‌های “Kevin Mitchell” و ” Brembs” ما مقاله معروف “Antony Cashmore” اسم مقاله‌اش هست “Lucretian Swerve” یادتون باشه “Lucretius” فیلسوف رم باستان، “Titus Lucretius Carus” اشاره‌ای کرده بود قبل از میلاد مسیح که اگر شما می‌خوای ارادۀ آزاد داشته باشی، باید یک گردش ناگهانی و تصادفی در اون ذرات اتمیک، اونها اتمیست بودند و معتقد بودند جهان از اتم تشکیل شده و پیرو دموکریت بودند. بنابراین اون ته ته شما یک چرخش‌های غیرقابل پیش‌بینی دارین. جالبه که این با اون spin کوانتومی می‌خونه. یعنی یک چیزی حدود دو هزار سال قبل از “Heisenberg” اون اشاره کرده بود که جهان ممکنه متکی بر یک سری عدم قطعیت‌ها باشه که بهش می‌گن “Lucretian Swerve” اینه که اون ذرات یک تکون غیر ارادی می‌خورند. باز “Cashmore” به همین مسئله اشاره داره و می‌گه پس این جوری بخوایم نگاه کنیم. رفتار ما برگرفته از ژن‌های ما، محیط ما و stochasticism پایه است. تصادفی بودن پایه است، منتها Cashmore به نظر من به درستی می‌گه. می‌گه قبوله، یعنی من قسمتی از رفتارم ناشی از اون بیولوژی هست که باهاش به دنیا اومدم. قسمتی ناشی از محیطیه که به من محرک می‌ده و من مجبورم به اونها پاسخ بدم. اگر شما فکر می‌کنی سومی وجود داره، وجود داره، یک نوع تصادفی بودن یا stochasticism و این GES هست که به نوعی باعث می‌شه ما در زندگی غیرقابل پیش‌بینی باشیم یا پیش‌بینی پذیری سیستم‌های زیستی یا شناختی دشوار باشه. اما Cashmore به درستی می‌گه این که ارادۀ آزاد نمی‌شه، صرفاً می‌شه غیرقابل پیش‌بینی. کماکان یک بحث مهم دیگه می‌مونه. البته چند بحث دیگه در کتاب Sapolsky هست، ولی من فکر می‌کنم این یکی از بحثهای مهمیه که باید بهش بپردازیم و اون هم این مسئله است که خیلی خوب، حالا فرض کنیم ما باور داشته باشیم ارادۀ آزاد وجود نداره و بیایم یک تفکر deterministic رو دامن بزنیم. آیا این روی شادکامی ما، روی تصمیمات ما، روی میزان پایبندی ما به مسائل اعتقادی اثر می‌گذارد یا نه؟ این یک چالش خیلی جدی هست چون خیلی از اون‌هایی که در مورد مسئله ارادۀ آزاد سخن مخالف رو برنمی‌تابند و در واقع شکایت دارند که نباید درباره اینکه رفتار بشر deterministic هست اشاره کرد، این رو بهانه می‌کنند که می‌گن اگر انسان‌ها باور کنند که اینگونه است، اون موقع به پایبندی‌شون به مسائل اخلاقی کاهش پیدا می‌کنه و تلاشگری‌شون هم افت می‌کنه و یک جوری تسلیم می‌شن و می‌گن تقصیر خود ما نیست و وقتی دست ما نیست و توسط عناصری از درون، بیرون و محیط و بخشی هم به صورت stochasticism می‌جوشه، دیگه من اون علاقه و انگیزه رو برای کار ندارم و پشتکارم رو از دست می‌دم. در این ژانر هم به اصطلاح بعضی‌ها پژوهش‌های زیادی صورت گرفته. چند پژوهش هست که خیلی مهمه و هر موقع شما در مورد تأثیرات ارادۀ آزاد می‌خواین پژوهش کنید به اینها اشاره می‌کنه. یکیش اینه “The value of believing in free will. Encouraging a belief in determinism in cresses cheating ” در واقع می‌شه ارزش باور داشتن به ارادۀ آزاد، تشویق افراد به اعتقاد به determinism باعث افزایش تقلب می‌شود. “Kathleen Vohs” و “Jonathan Schooler” جزء پژوهشگران این هستند. این در سال 2008 هست و در ژورنال Psychological science به چاپ رسیده. یک مقاله‌ای مشابه اون هم هست که 2009 چاپ شده و اشاره می‌کنه باور به اشارۀ آزاد، باعث افزایش رفتارهای نوع‌دوستانه و خیّری می‌شه. این رو “Roy Baumeister” نویسندۀ اولش هست و در personality and social psychology bulletin 2009 چاپ شده. هر دوی اینها از یک تکنیکی استفاده می‌کنند که خیلی شایع شده و حتی Sapolsky هم اصطلاحی رو براش به کار می‌بره و می‌گه “Cricken Interventions” مداخلات کریکی. حالا این از کجا میاد؟ یک کتابی هست “Francis Crick” حدود بیست و خورده‌ای سال پیش نوشته، انتهای قرن بیستم نوشته، “the astonishing hypothesis” نظریه شگفت‌انگیز، و او اشاره داره که زیست‌شناسی همواره در جستجوی این بوده که ما روح داریم، روان داریم، ذهن داریم و در مورد این بحثهایی ارائه داده. این هم خدمتون یادآوری کنم که “Francis Crick” همون فردی هست که جایزه نوبل رو برای کشف ساختار DNA برده. در این کتابش یک اشاره داره که یکی از فصولش اینه که ما ارادۀ آزاد نداریم و خیلی قاطع و خیلی هیجان‌انگیز این رو مطرح می‌کنه و می‌گه هر آنچه ما تصمیم می‌گیریم، ناشی از نوعی جبر بیولوژیک و جبر زیستی ماست و باید با این قضیه مخالفت بشه. حالا اینکه می‌گیم مداخلات کریکی به چه معنیست، اینه که در بسیاری از پژوهش‌ها که دیدیم که “Baumeister” و “Jonathan Scooler” و “Kathleen Vohs” که اسم پژوهش‌ها رو بردم، و بعد از اون قریب به بیش از صد پژوهش دیگه، نزدیک صد پژوهش در این مدت، مداخلات مشابه داره و مداخلات مشابه این بودند که میان فصل‌ها و بخش‌هایی از کتاب “Francis Crick” این فرضیه شگفت‌انگیز رو برای خوانندگان می‌نویسند و یک قسمت‌هایی رو جدا می‌کنند و بعد می‌پرسند چقدر وقتی این رو خوندی، مجاب شدی و چه مقدار تأثیر پذیرفتی و چه مقدار شک کردی به اینکه ارادۀ آزاد داری؟ به عبارت دیگه وقتی گزیده‌هایی از این کتاب رو خوندی، یا بعضی جاها کلیپ‌هایی رو پخش می‌کنند که “Francis Crick” داره سخنرانی می‌کنه، یا حتی بعضی جاها تلفیقیه، مثلاً به کارهای پژوهشی در زمینۀ نبود ارادۀ آزاد اشاره می‌کنند، بخشهایی از کتاب “Francis Crick” رو ارائه می‌دن یا مصاحبه‌هایی با افرادی که determinist هستند، و بعد میان می‌سنجند که افراد چقدر تحت تأثیر قرار گرفتند. در قدم بعدی میان یک سری مداخلاتی رو از افراد می‌خوان و جوری طراحی شده که افراد متوجه نشن که بخش اول پژوهش، یعنی خواندن اون گزیده‌هایی از کتاب Crick در رابطه با قسمت دومه. مثلاً ازشون می‌خوان یک مقداری تاس بریزند و بیان گزارش رو اطلاع بدن و براساس اون اطلاعی که می‌دن پول بگیرند. طبیعیه افراد می‌تونند تقلب کنند. یعنی فرصتی برای تقلب براشون می‌گذارند، فرصتی برای نوعدوستی می‌گذارند، فرصتی برای پخش کردن پولشون با همنوعانشون می‌گذارند و ببینند تحت تأثیر بحثهای ارادۀ آزاد قرار گرفتند چه اتفاقی میوفته؟ بیشتر این مطالعات در ابتدای کار، یعنی همون سالهای 2008 و 2009 حاکی از این بود که وقتی به افراد می‌گی ارادۀ آزاد نداری، بیشتر تقلب می‌کنند یا کمتر به همنوع خودشون کمک می‌کنند. یک مسیر دیگه از پژوهش هم شبیه این توسط عده‌ای دیگر در مورد بیماری‌انگاری و ژنتیک‌انگاری استخراج شد. به عنوان مثال در سال 2013 اشاره شد که چاقی یک بیماری است. یعنی این تقریباً مصوب شد. یعنی قبل از اون هم می‌دونستند چاقی بیماریه، از دهه‌ها قبل اشاره کرده بودند که چاقی یک بیماریه. ولی در سال 2013 انجمن پزشکی آمریکا اشاره می‌کنه که چاقی و اضافه وزنی هم یک بیماریه و به صورت قاطع می‌گه بخش زیادی از اضافه وزن شما ناشی از عوامل محیطی، ژنتیکی و زیستی است و خلاصه دست خودتون نیست. یعنی فکر نکن یک آدم بی‌اراده هستی که نمی‌تونی جلوی غذا خوردن خودت رو بگیری و به همین دلیل چاق می‌شی. ایراد جای دیگه است و خیلی از موارد از کنترل ما خارجه. اتفاقی که افتاده بود، دیده بودند افرادی که پیامهای این رو دریافت می‌کنند که اضافه وزن بیماری است، به عبارت دیگر یک نوع determinism است و ارادۀ آزاد نیست، تأثیراتی در رفتار ما می‌گذاره. مثلاً شما در اسلاید 208 می‌بینید که علاقه افراد به رژیم گرفتن و نگرانی از باب افزایش وزن کاهش پیدا می‌کنه. یعنی بعد از اینکه افراد می‌فهمند چاقی یک پدیده‌ای هست که دست خودمون نیست و مثل همین مثالهایی که Sapolsky می‌زنه به نوعی تعیین شده هست، کمتر علاقه دارند و کمتر وارد رژیم گرفتن می‌شن، یا اینکه اصلاً نگرانی‌شون راجع به اضافه وزنشون کاهش پیدا می‌کنه و اون حالت سرزنش و اون حالت ناراحت رو ندارند که باید تلاش کنم وزن خودم رو کم کنم و یک جوری تسلیم می‌شن. پس می‌بینید این مقالات هم که تا حوالی 20133- 2014- 2015 بودند، حاکی از این هستند که به افراد وقتی می‌گی ارادۀ آزاد نداری، کمتر اراده به خرج می‌دن، کمتر تلاش می‌کنند، کمتر تصمیم می‌گیرند برای اینکه وضعیت موجود رو تغییر بدن. و وقتی تصاویری از بدن‌های مختلف رو به افراد نشون می‌دن و اشاره می‌کنند وزن موردعلاقه و ایده‌آلتون کدومه و این وزنی که الان هستید چقدر شما رو ناراحت می‌کنه، باز دیدند وقتی اون رو بیماری تلقی می‌کنند، کمتر از وزن موجودشون احساس نارضایتی می‌کنند که البته بسیاری از روان‌درمانگرها معتقدند که این بخش خوبه، یعنی وقتی به افراد می‌گی اضافه وزن دست خودت نیست و یک بیماری هست که توسط ژن و زیست تعیین می‌شه، کمتر اون هیکل خودشون رو نامناسب می‌بینند و بابتش احساس بد دارند. ولی مجموعۀ اینها دست به دست هم داده بود که به این نتیجه برسند که بهتره ما این فرض رو خیلی ترویج نکنیم که شما رفتارهاتون به نوعی تعیین شده است. اما کم کم که رفتیم جلو یک اتفاقات خوبی افتاد. خیلی‌ها دیدند نه، مثل اینکه اون مقالات اولیه سوگیرانه و انتشار گزینشی بوده. افراد یک چیزی رو پیدا کردند و سریع اون رو گزارش دادند. با تکرار و تکرار مقالات که می‌دونید در روانشناسی یکی از بحران‌ها رو ایجاد کرده، بسیاری از یافته‌های اولیه زیر سؤال رفته بود. به عنوان مثال ژورنال Cognition (شناخت)، 2020 یعنی تقریباً ده دوازده سال بعد از کارهای اولیه “Baumeister”. “Does encouraging a belief in determinism increase cheating” آیا تشویق و ترویج باور به determinism، به نوعی نبود ارادۀ آزاد باعث افزایش تقلب می‌شه؟ باز همین روش‌های Krickian رو اینها در پیش می‌گیرند، میان یک سری اطلاعات می‌دن و به افراد می‌گن تو خیال می‌کردی مسلط به اعمال خودتی و همه اعمال دست خودته. نخیر، اینها توسط عوامل ناشناخته بیرونی و پنهان تعیین می‌شه. و بعد در جلسه بعد که بعد از اون هست و متصل به جلسه اول هست، از افراد می‌خوان توی این آزمون‌ها شرکت کنند، مثلاً سکه بندازند و ببینند وقتی سکه رو انداختی خودت بیا گزارش بده حدست درست بود یا نه و بابت حدس درستت جایزه بگیر. یعنی یک فرصتی به افراد می‌دن که تقلب کنند. از کجا می‌فهمند تقلب کردند؟ مشخصه، هر چقدر شما ببینی از 50 درصد افراد دارند بالاتر گزارش می‌دن، از نظر آماری بعیده. شما مثلاً 80 درصد موارد تونستی سکه رو بندازی بالا و درست حدس بزنی. به خصوص وقتی تعداد افراد زیاد باشند، می‌فهمی دارند به نوعی فریب می‌دن و کلک می‌زنند. در اسلاید 213 شما واضحاً می‌بینید بین اون گروه‌هایی که متن‌های anti FW یعنی علیه Free Will، ارادۀ آزاد رو براشون قرائت کردند و اینها اون متن‌ها رو خوندند و تحت تأثیر قرار گرفتند، تأثیری و تفاوتی نداشته با گروه کنترل. پس خیلی از اون یافته‌ها شاید زودهنگام بوده. شاید یک جوری تیر خلاص رو این مقاله می‌زنه. “Personality and social psychology review 2022” “Manipulating Belief in Free Will and its downstream consequences” توی این مقاله اومده تقریباً تمام اون پژوهش‌های قبلی، چاپ شده و چاپ نشده، مرکب و ساده در مورد همین مداخلات رو بررسی کرده که ببینه چه نتیجه‌ای داره؟ وقتی مقاله رو می‌خونی می‌بینی چند جهت و چند مسیر برای پژوهش هست. یکی همون مداخلات کریکی هست که میان به افراد یک سری متن می‌دن و نتیجه‌اش رو می‌بینند. یک سری دیگه اینه که پرسشنامه به افراد می‌دن. پرسشنامه‌های مختلفی که من در اسلاید 215 مثالهایی از اونها رو دارم که در واقع یک سری مقیاس‌هایی هستند که افراد اونها رو پر می‌کنند. مثلاً (FWD) Free will and determinism scale، یا (FAD). Free will and determinism scale یا FAD، Free will and determinism scale مال محققین دیگر Paulhus & Carey، یا FWI که مال Nadelhoffer هست، Free will Inventory. این سه تایی که شما اینجا می‌بینین، اینها پرسشنامه‌های اصلی در زمینۀ سنجش باور افراد به میزان تعیین شده بودن یا برخلاف اون آزاد بودن اعمال و افکارشونه. کسی دوست داشته باشه پژوهش کنه، به نظرم باید از اینها استفاده کنه. به خصوص اون دومی خیلی معروفه، Paulhus 2011، مقیاس ارادۀ آزاد و determinism. مقیاسش هم خیلی ساده است. یک تعداد سؤال داره. یعنی من باور می‌کنم من قادر به انجام هر کاری هستم. من وقتی می‌خوام تصمیم بگیرم، می‌دونم عواملی بر من اثر می‌گذاره ولی نهایت تصمیم رو خودم خواهم گرفت. من می‌دونم که با وجود اینکه فشارهای محیطی هست، هر انسانی می‌تونه مستقل تصمیم بگیره و ما در انتخابهای خودمون آزادیم و غیره و وقتی افراد این پرسشنامه‌ها رو پر می‌کنند، می‌بینند اونهایی که نمرات بالا در ارادۀ آزاد میارند، در مقایسه با کسانی که نمره پایین در ارادۀ آزاد میارند، آیا تفاوتهای اخلاقی دارند یا نه؟ به عنوان مثال آیا اونها بیشتر رفتارهای ضداجتماعی دارند؟ متاآنالیز رو که نگاه می‌کنی، بسیار رفتارهای ضداجتماعی در منتهاالیه آدمهایی که باور به ارادۀ آزاد دارند، در مقابل اونهایی که اصلاً اعتقاد به ارادۀ آزاد ندارند، اون قدر که تصور می‌کنید زیاد نیست و حتی اگر چند مقاله که چاپ نشده رو به این مجموعه اضافه کنیم، تقریباً بدون تفاوت معنی‌دار می‌شه. چطور ممکنه؟! آره این هم یکی از عجیبی‌های روان بشره. Sapolsky یک فصل رو قشنگ به این اختصاص می‌ده و مطالعات دیگری رو ارائه می‌ده که همسو با اینه. شما ممکنه این جوری فکر کنید که من وقتی فکر کنم ارادۀ آزاد ندارم، پس از نظر اخلاقی شروع می‌کنم به کارهای خلاف کردن، ولی روان بشر به این سادگی نیست و با یک گزاره پایین و بالا نمی‌شه. حالا چرا اینگونه است؟ این یک بحث جداگانه است که اصلاً تئوری شخصیت چگونه شکل می‌گیره و تصمیم‌گیری‌های ما چگونه است؟ ولی این جوری در نظر بگیرید وقتی از افراد بپرسی شما determinist هستی یا کاملاً ارادۀ آزاد داری، اگر هرکدامشان باشند، خیلی از نظر اخلاقی رفتارهاشون متفاوت نخواهد بود، چه زمینۀ رفتارهای ضداجتماعی و چه در مورد تقلب کردن. مثلاً شما اینجا ببینید مقالاتی که در زمینۀ تقلب کردن بوده، مثل مقالۀ Vohs و Schooler نگاه می‌کنیم اون چند مقاله اول یک تفاوت معنی‌دار نشون دادند. در اسلاید 217 هستیم. ولی بعدها که کار تکرار می‌شه و همین جور سالها می‌ره جلو، مقالاتی که “Nadelhoffer” توی 2019 داره می‌بینه نخیر تفاوتی نداره، و وقتی میان متاآنالیز می‌کنند یعنی همه این مطالعات رو با هم جمع می‌کنند که ببینند جمع نهاییش چیه، می‌بینند اون لوزی که اون پایین می‌بینیدف از خط میانه فاصله نداره. به عبارت دیگه باعث افزایش تقلب نمی‌شه. یا همراهی، یک مشکل دیگر هم گفتند اینه که اگر شما فکر کنید ارادۀ آزاد ندارید، به نوعی با قدرت همراهی نمی‌کنید. به نوعی اون سرکشی و استقلار رأیت رو واگذار می‌کنی و هر چی بهت دستور بدن اون کار رو انجام می‌دی. یک نوع همنوایی و همراهی با قدرت و جمع پیدا می‌کنی. مفهومی که بهش می‌گفتند conformity. و باز شما نگاه می‌کنید متاآنالیز تفاوت معنی‌داری بین باورمندان و غیرباورمندان به ارادۀ آزاد در میزان conformityشون نشون نداده. اون طرف مقوله‌ای بود که می‌گفتند اگر شما به ارادۀ آزاد اعتقاد داشته باشی، خیلی می‌تونی انتقام‌جو بشی، خیلی سعی داری همه رو مجازات کنی و خیلی کینه‌ای می‌شی. یعنی اون طرف هم جزء مضار باور به ارادۀ آزاد بود که باز می‌بینید در مقولۀ punishment هم ما تفاوت معنی‌داری نمی‌بینیم در باور به مجازات و قبول کردن مجازات. اینه که حقشه و باید به سزای اعمالش برسه. پس یک جور ساده نگاه کنیم. یک ایرادی رو من مکرر می‌بینم که در بسیاری از کامنت‌ها بود که اگر من باور به ارادۀ آزاد رو در جامعه زیر سؤال ببرم، مردم شروع می‌کنند لاابالی می‌شن، کلاهبردار می‌شن، اراده به خرج نمی‌دن و در کارهاشون سست می‌شن و رفتارهای ضداخلاقی انجام می‌دن و می‌گن تقصیر خودمون نیست. ولی این جوری نیست، بشر این جوری عمل نمی‌کنه. Sapolsky مقالات دیگری رو ارائه می‌ده که همسو با این هست که یک جور تعجب‌برانگیزه. مثلاً اینکه شما به حیات بعد از مرگ باور داشته باشی یا باور نداشته باشی، خیلی به کاهش اضطراب افراد منجر نمی‌شه. این یکی از یافته‌های اونهاست. یا به میزان پرخاشگری‌شون. یعنی مثل اینکه مغز ما این جوری عمل نمی‌کنه که زود مجاب بشه و بعد رفتارش رو تغییر بده. نه، یک پیچیدگی عجیبی توی مغز هست. حتی انتقاداتی به این پژوهش‌ها می‌گیرند و می‌گن خیلی از این پژوهش‌ها به راحتی نمی‌تونه قضیه رو روشن کنه. مثلاً دیدند افرادی که خیلی به ارادۀ آزاد معتقدند، ممکنه از یک طرف هم پاسخها رو دوست دارند اخلاقی‌تر بدن، یعنی از اونهایی هستند که به نوعی خودنمایی بیشتر دارند و دوست دارند خودشون رو خیلی اخلاقی نشون بدن و یک نوع مطلوبیت ا جتماعی دارند که این به اون در. در نتیجه در بعضی از پرسشنامه‌ها می‌بینید که می‌گه من ارادۀ آزاد معتقدم و هرکسی مسئول اعمال خویش است و ما باید حتماً در جهت اخلاقی قدم برداریم، دیدند خیلی از اینها برمی‌گرده به یک پدیدۀ مشترکی به نام مطلوبیت اجتماعی. من دوست دارم چهرۀ خوبی از خودم نشون بدم. یک عده هستند که بدعنق هستند و علاقه ندارند خودشون رو خوب در جامعه معرفی کنند. خیلی از اینها وابسته به مقولۀ priming هست. یعنی همون مقالۀ Creck رو بخونید و ببینند چه تأثیری روی شما داره. در صورتی که زندگی عادی معمولاً ما با priming عمل نمی‌کنیم. فاصله عمل تا واقعیت هم زیاده. ممکنه شما در یک پرسشنامه‌ای یا در یک آزمونی تقلب کنید، ولی در زندگی کلان خودت خیلی متفاوت عمل می‌کنی. و اثر اولیه‌ات و اتصال به گروه مرجع هست. مثلاً باورمندان به ارادۀ آزاد، یک صنف، یک ژانر، یک گروه خاص رو تشکیل می‌دن. منتقدین اون هم یک گروه دیگه رو تشکیل می‌دن و اینکه شما چقدر تعلق خاطر به این گروه داری، گروه مرجعته، چقدر ازشون الگو برمی‌داری و چقدر ازشون الهام می‌گیری، روی رفتار شما اثر داره. و بالاخره یک نکته دیگری که ما همه می‌دونیم که بسیاری از رفتارهای ما موقعیتیه، اصطلاحاً می‌گیم situationistic هست، یعنی ما همیشه یک جور عمل نمی‌کنیم، یک جا شور برمون می‌داره در واکنش به محیط و یک گونه عمل می‌کنیم و در جای دیگه رفتارمون به طور دیگری خودنمایی می‌کنه. اون مقاله و پژوهشی که من بهش استناد کردم و خلاصه‌ اون رو در اینستا و یوتیوب دارم، “از بیت المقدس تا اریها” که بحثی می‌کنه که انسانهای نوع‌دوست و خیّر بیشتر تحت تأثیر چه عواملی به همنوع خودشون کمک می‌کنند؟ و دیدیم که مطالعه یافته‌های جالبی داشت که بیش از آنکه ناشی از صفات شخصیتی و باورهای درونی‌شون باشه، موقعیتی است. اینکه چقدر عجله دارند، اینکه چقدر در فشار کار هستند، اینکه چقدر سرشون شلوغه. پس می‌بینیم خیلی از عواملی که ما تحت عنوان اخلاق‌گرایی می‌دونیم، به راحتی یک تناظر یک به یک با باورهای ما نداره. و مطالعات کلان دیگری هم وجود داره که البته Sapolsky به اونها اشاره نکرده، ولی مثلاً “Gregg Caruso” در اون کتاب “Free will skepticism”بهش اشاره می‌کنه. دیده در جمعیت‌ها و ملت‌هایی که اتفاقاً در ارادۀ آزاد شک دارند، اینها نظام‌های عادلانه‌تری درست می‌کنند. چون باورشون بر اینه که خیلی از افراد که موفقیت به دست آوردند، این نبوده که فقط تلاش و ارادۀ خودشون باشه، یک جمیع عوامل محیطی بوده که اون عوامل رو باید سعی کنند برای دیگران یکسان‌سازی کنند. در کشورهای اسکاندیناوی که به نوعی جرم و جنایت کمتره و به نوعی افراد کمتر به خشونت متوسل می‌شن، دیدند شک در اینه که ما همه اعمال زندگی دست خودمونه بیشتره و اونها معتقدند که باید عوامل ارثی، محیطی و تصادفی رو هم در نظر گرفت. Sapolsky یک بحث قشنگ می‌کنه و من هم حس کردم خیلی قشنگه. اون رو در اسلاید 221 خدمتتون نشون دادم. یک جوری می‌گه من فکر می‌کنم بیش از اونکه باور به ارادۀ آزاد یا باور به نوعی تعیین شدگی روی رفتار ما اثر بگذاره، این بی‌باوری است که رفتار ما رو غیراخلاقی می‌کنه. یعنی می‌گه خطر اصلی از آدم‌های determinist، جبرگرا، تعیین شده گرا، تعیّن اونهایی که به تعیّن باور دارند نیست، از اون ور هم به باورمندان شدید به ارادۀ آزاد نیست. بیشتر مسائل اخلاقی و مشکلات رفتاری و خطرهایی که شما نگرانش هستین، از افرادی برمی‌خیزه که کاملاً به اندیشه بی‌تفاوتند. یعنی وقتی این بحث عجیب تعیین شدگی در مقابل ارادۀ آزاد رو مطرح می‌کنیم، اشاره‌شون به اینه که به ما چه، این چیزها چه فایده‌ای داره؟ اصلاً برای چی باید به این چیزها فکر کنیم؟ حالا این بود یا اون بود چه تغییری در سرنوشت من می‌کنه؟ و دیده اینها بیشتر از همه اون چند موردی که پژوهش کردند، توش گرفتار می‌شن. گرفتار همنوایی کور با جامعه، تقلب، به نوعی ستیز با اخلاقیات و غیره. در واقع اون بی‌تفاوت‌ها، اونهایی که حوصله اندیشیدن و تفکر عمیق ندارند، اونها خطرناکند. و این نمودار ABC رو که رسم کرده، می‌گه اون دو منتهاالیه رو من خیلی نگران نیستم، اون B رو نگرانم. اونهایی که می‌گن این چیزها مهم نیست و اصلاً من به این چیزها فکر نمی‌کنم. هر چی باشه من مسیر خودم رو می‌رم. یعنی به نوعی سطحی دیدن جهان رو دنبال می‌کنند و هیچ علاقه‌ای به تفکر در مورد ماهیت بشر ندارند. فکر کنم مدت زیادی رو من به این کتاب اختصاص دادم. چهار جلسه شد که هر جلسه بالای یک ساعت شد. پس اجازه بدید من اینجا این بحث رو تموم کنم. بخشهای دیگری در کتاب هست، از جمله اشتیاق انسان‌ها به مجازات. اینکه به نوعی افراد از قرون وسطی، شواهد خیلی برجسته‌ای هست که یک نوع انتقام‌گیری، کینه و مسائل شبیه اون خیلی پررنگه و این می‌تونه خودش به نوعی یک همبستگی داشته باشه با باور ما به اینکه چقدر افراد مسئول اعمال خویشتند و یا در کارهایی که انجام می‌دن چقدر مقصرند؟ البته دیدیم در پژوهش‌ها براساس اون مداخلات کریکی یا پرسشنامه‌ای، ما تفاوتی در میزان دلبستگی افراد در مجازات ندیدیم، ولی اون می‌تونه اشکال این باشه که این پژوهش‌ها موقعیتیه، پژوهش‌ها روی کاغذه و با مداد و خودکار صورت می‌گیره و در زندگی واقعی ممکنه تأثیرات دیگه‌ای داشته باشه. یک فصل رو به اشتیاق بشر به مجازات اختصاص داده و باورش بر اینه مثل بسیاری از اون شکاکان به ارادۀ آزاد که به جای مجازات ما باید به نوعی کنترل اجتماعی و پیشگیری رو مخاطب قرار بدیم، چیزی که باورمندان به ارادۀ آزاد دارند. بخش دیگرش رو اشاره به بیماریهای روان‌پزشکی می‌کنه که اون خودش یک بحث بسیار مبسوطی هست. افرادی که تومور دارند، افرادی که صرع دارند، افرادی که اسکیزوفرنی دارند، ما به راحتی می‌گیم اینها مسئول اعمال خویش نیستند و اونها رو از اون خشونت، پرخاشگری ناشی از بیماری‌شون مبرّا می‌کنیم اگر طرف در مغزش یک غده داشته باشه. ولی وقتی این عوامل رو نمی‌بینیم، عوامل متعدد محیطی، کودکی مشکل‌آفرین، شواهد خاص محیطی، اینها رو هیچکدوم مؤثر نمی‌دونیم، ولی وجود یک ضایعه مغزی، یک خونریزی رو کاملاً مؤثر می‌دونیم و این خودش می‌شه گفت یک تناقض در تصمیم‌گیری سیستم‌های درمانی و همچنین سیستم‌های قضایی است که Sapolsky در فصل دیگری به اون پرداخته. من فکر می‌کنم اجازه بدین بحث رو همینجا به انتها ببریم. در بررسی کتاب “Free Agent” از “Kevin Mitchell” من دوباره به بحث ارادۀ آزاد برخواهم گشت و دیدگاه افرادی که معتقدند ارادۀ آزاد یک ویژگی سیستم‌های زیستی هست بررسی خواهم کرد و در مورد اون هم بیشتر صحبت خواهم کرد.
Document