شماره 367: کتاب فساد پذیر

پادکست دکتر مکری
اسفند 1402
چه کسی به قدرت میرسد و چگونه قدرت مارا تغییر میدهد

شماره 367: کتاب فساد پذیر

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 367: کتاب فساد پذیر
Loading
/

متن پادکست

خب بعد از عرض سلام اگر موافق باشید قسمت سوم از بررسی کتاب فسادپذیر که عرض کردم در فارسی به عنوان قدرت و فساد ترجمه شده از برایان کلاوس رو دنبال کنیم. من یه یادآوری خیلی مختصر خدمتون بکنم؛ تا اینجای کار اشاره کردم که کلاوس معتقد بود که ما دو حالت داریم؛ یکی این که اصولا قدرت، شهرت و ثروت می‌تونه به نوعی ایجاد فساد بکنه. به ویژه همونطور که گفتیم اگر قدرت مطلق باشه و این اشاره‌ای هست به همون جمله معروف لرد آکتون از یه طرف و یه اشاره دیگه هم کرد یعنی میشه گفت که پژوهش‌های زیادی رو از اون بازنگری آزمایش زندان استانفورد میتونید بگیرید، و تو یک سلسله آزمایش‌های دیگه نشون داده بود که مثل این که یک گرایشی هم تو افراد هست؛ اونایی که به نوعی فسادپذیرترند، اونایی که به نوعی به نظر میاد اون سه‌گانه تاریک توشون پررنگ تره، اونا تمایل بیشتری دارن برن جاهایی که توش پول هست، شهرت هست، قدرت هست و غیره و به همین دلیل فقط این نیست که افراد میرن داخل اون سلسله مراتب و متحول میشن، تغییر می‌کنن، بلکه یک ته زمینه‌ای هم دارد. اما بیاییم ببینیم که دیگه چه مکانیزم‌هایی رو مطرح می‌کنه و اصولا میاد این نگاه رو پیچیده‌تر و در عین حال جذاب‌تر می‌کنه. در ادامه یک اشاره‌ای داره به یک مقاله‌ که این مقاله رو من خیلی جاها دیدم. توی کتاب‌های مختلفی بهش استناد میشه. چند دقیقی راجع‌بش صحبت کنم چون به نظر من یک مقاله شاهکاری هست. یک کار پژوهشی خیلی جالب هست که نشون میده مقاله رفتار فسادآمیز مخلوطی‌ست از زمینه افراد، به خصوص زمینه‌های فرهنگی و اجتماعیشون، به اضافه شرایط محیطی. یعنی اینجا داره عامل سوم رو اضافه می‌کنه. عامل سوم شرایط محیطیه؛ ممکنه آدم‌ها فسادپذیر باشن ولی اون محیط بهشون فرصت اجازه یا اون امکان بروز رفتارهای سایکوپاتی، ‌ضداجتماعی و سه‌گانه‌ی تاریک رو بهشون نده و اگر محیط تغییر کنه ممکنه همون آدم‌ها رفتارهای کاملا متفاوت نشون بدن. پس حالا داریم عامل سوم رو نگاه می‌کنیم. اما مقاله چه هست؟ مقاله معروفیه از فیسمن Corruption Norms and Legal Enforcement Evidence from Diplomatic Parking Tickets Journal of Political Economy 2007 اما داستان این چیه؟ داستان برمی‌گرده به شهر نیویورک که سازمان ملل توش قرار داره و تعداد زیادی اونجا دیپلمات هست. نکته‌ای که هست اینه که دیپلمات‌ها رو می‌تونستن جریمه کنند به خاطر تخلفات، اما اتفاقی که می‌افتاد اینه که هیچ دیپلمات کشور خارجی که در واقع نماینده دیپلماتیک در سازمان ملل در نیویورک بود موظف نبود، مجبور نبود جریمه‌شو بپردازه و عملا اگر جریمه در واقع، راهنمایی رانندگی رو نمی‌پرداخت هیچ اتفاقی براش نمی‌افتاد. فیسمان تو این مقاله اومده این رو از سال 1997بررسی کرده. دیدیم مقاله مال 2002 تا 2007 یعنی یک گستره پنج ساله مشاهده کرده بود که یه چیز حدود 150 هزار جریمه راهنمایی و رانندگی که یه رقمی حدود 18 میلیون دلار می‌شده به دیپلمات‌ها تعلق گرفته و عملا این دیپلمات‌ها بودن که اونجا خلاف می‌کردن. نمی‌دونم مثلا دوبله پارک می‌کردن، جلوی این پست‌های آتش‌نشانی پارک می‌کردن، جای ممنوع متوقف می‌شدن یا مثلا ورود ممنوع می‌آمدن، چراغ قرمز رد می‌کردن و غیره. خب اینا رو کسی نمی‌تونست وادار کنه پول رو بپردازن. تا اینکه شهردار اون زمان، مایکل بلومبرگ که یکی از ثروتمندان بزرگ و تاثیرگذاران اجتماعی و سیاست‌مداران هست که اون زمان شهردار نیویورک بوده سال 2002 یه دستور می‌ده و می‌گه اگر دیپلماتی سه بار پشت سر هم ماشینش جریمه بشه خب درسته اون جریمه رو پرداخت نمی‌کنه، ولی پلاکشو می‌کنی و پلاک دیپلماتیک رو دیگه نمی‌تونه حمل کنه. به عبارت دیگه یه مجازات برای این افراد قائل می‌شه و همینطور که شما در اسلاید 84 می‌بینید اون طرف تعداد جریمه‌های راهنمایی‌رانندگی که مال پارکینگ و دوبله وایسادن و جای ممنوع توقف کردن و اینا بوده، هست که یه دفعه می‌بینید بعد از اون دستور 2002 چه سقوط ناگهانی می‌کنه. به عبارت دیگر وقتی زور بالای سر دیپلمات‌ها قرار می‌گیره، همون‌هایی که رفتارهای ضداجتماعی داشتن و این نکته خیلی جالبیه یعنی دیپلمات‌هایی که اونجا هستن در سازمان ملل وظایفشون معمولاً صلحه، معمولاً انسانیه، معمولاً کمک به مسائل اجتماعی هست؛ اینقدر خلاف می‌کردن و این نشون می‌ده که چگونه ذات افراد می‌تونه متفاوت باشه. شما رفتی اونجا راجع‌به صلح و عدالت و دوستی صحبت کنی، بعد اصلاً ماشینتو هر جا دلت بخواد پارک می‌کنی صرفاً بخاطر این که کسی نمی‌تونه تو رو جریمه کنه؛ من جریمه‌هامو حاضر نیستم بپردازم و همینطور که شما می‌بینید اون جریمه‌های ماهانه چه سقوط شدیدی می‌کنن که البته اینم خدمتون بگم اگر در تصویر دیده نمیشه، این جدول لوگاریتمیه، یعنی اون مقدار افت خیلیه، یه چیزی بوده حول و حوش چهار تا پنج هزار در واقع اون جریمه ماهانه که افت می‌کنه به یه چیزی حدوده پنجا شست تا. پس نشون میده که قانون یه جایی می‌تونه رفتار فسادآمیز رو خیلی خوب تغییر بده. اما یافته‌های قشنگ دیگه‌ای هم توش بوده؛ مثلاً کدام دیپلمات‌ها بودن که قبل از 2002 خلاف می‌کردن؟ در رأس اینا دو کشور قرار داره: کویت و مصر. کویتی‌ها به طور متوسط 249 جریمه به ازای هر دیپلمات داشتن، یعنی اینم لحاظ کرده که خب هیئت دیپلماتی یه کشوری ممکنه خیلی بزرگ باشه خب اون جریمه‌های بیشتری احتمال داره مرتکب بشن، ولی این به ازای هر دیپلماتی که تو سازمان ملل هست محاسبه کرده. کویتی‌ها بالاترین رقم رو داشتن؛ 249 به ازای هر دیپلمات و در مقام دوم مصری‌ها به ازای هر دیپلمات 141 جریمه داشتن. نکته قشنگش اینه و آدم رو به تامل وا می‌داره. سه کشور سوئد، نروژ و ژاپن حتی قبل از 2002 میزان جریمه‌هاشون صفر بوده. یعنی این نشون میده خب زور یه عامله ولی اون فرهنگ زمینه‌ا‌ی که با خودت میاری هم یه عامل دیگه هست و به همین دلیل این مقاله خیلی مورد استناد قرار گرفته. یعنی یه جوری میخواد بگه اون دیپلمات‌ها که نماینده کشورشون هستن چقدر رفتارهای نابه‌هنجار و در واقع فسادآمیز دارن. یک نوع فساده دیگه، داری از پلاک ماشینت استفاده می‌کنی هر جا دلت خواست پارک می‌کنی، جای بقیه رو می‌گیری. کشورهای بعدی رو بیایین نگاه کنیم: بعد از کویت و مصر، چاد، سودان، بلغارستان، مزامبیک، آلبانی، انگولا، سنگال و پاکستان قرار دارن و یافته قشنگی که این داشته، این بوده که اون مقدار فسادی که در کشورهای خودشون هست یعنی اون رده‌بندی‌هایی که این انجمن‌های بین‌المللی سازمان‌های بین‌المللی می‌کنن که هر کشوری چقدر توش فساد هست، یه تناظر نزدیک و همخوانی خوبی داشته با میزان خلاف‌هایی که دیپلمات‌هاشون اونجا می‌کنن. یعنی به عبارت دیگر اون فرهنگ بومیشون، اون فرهنگ کشوریشون رو با خودشون بردن نیویورک و می‌بینی اون رو به نمایش می‌ذارن. شما واضحاً دارید می‌بینید که اون داده‌ها چقدر همخوانی داره با میزان فسادی که توی کشور خودشون هست و بعد از قانون بلومبرگ یه دفعه عوض میشه، شما در اسلاید 86 می‌بینید که مسیر یهو معکوس می‌شه و خیلی از اون کشورهایی که در راس جدول بودن اونا هم شروع می‌کنن افت کردن و در واقع میزان جرائم اون‌ها یه کاهش قابل توجهی پیدا می‌کنه. خب این یه چیزیه که به نظر شما ممکنه خیلی مشهود باشه دیگه وقتی زور بالا سر افراد باشه فساد کم میشه، وقتی جریمه بالا سر افراد باشه، فساد کم میشه. ولی اینجا این قسمت سومی‌ست که برایان کلاوس مطرح می‌کنه. می‌گه: خیلی جاها شما ممکنه با یک سلسله سیاست‌مدار قدرتمند، ثروتمند و افراد مشهور مواجه باشی که این‌ها قدرت فاسدشون نکرده. منتها نه به دلیل این که در واقع ذاتشون تغییر نکرده، به دلیل اون مهار محیطی‌ست. من اینجا یادآوری بکنم؛ یکی از یافته‌های خیلی مهم روانشناسی اجتماعی در سال‌های اخیر این بوده ما به طرز بیش تخمینی رفتار انسان‌ها رو به نهاد ثابت و پایدار اونا نسبت می‌دیم. یعنی یکی از این خطاهای بنیادین ذهن ماست. یعنی معتقدیم اگر یکی داره خلاف می‌کنه پس این این خاستگاه خودشه، این شخصیت خودشه ولی هرچی مطالعات بیشتر میشه اینو می‌گه فقط ذات افراد نیست یا ذات افراد اونقدر که ما فکر می‌کنیم پایدار و یکنواخت نیست و بسیاری از ما مثل مایعات شکل ظرف خودمون رو می‌گیریم. همون دیپلمات‌هایی که قبل از 2002 این همه خلاف می‌کردن تقریبا بعد از اون قانون در سطح کشورهای نروژ، سوئد و ژاپن نه، ولی یه خورده بالاتر قرار گرفتن یعنی نشون میده اگه محیط رو عوض کنیم، نظارت رو عوض بکنیم، رفتار افراد هم عوض میشه و به نوعی یک تععامل پیچیده هست بین آن خمیرمایه افراد و شرایط محیطی. چیزی که برایان کلاوس می‌گه اینه که ما اون عناصر محیط رو خیلی نمی‌بینیم یعنی وقتی میاییم نگاه می‌کنیم فقط یه سری آدم می‌بینیم که بعضی‌ها فاسدند، بعضی‌ها فاسد نیستن. ولی حواسمون باشه این در ارزیابی‌ها خیلی اشتباهه. مثلا وقتی شما میخوایی یک نفر رو مسئول یه سازمانی بکنی، مسئول یه جایی بکنی، فقط ذاتش نیست که حرف نهایی رو می‌زنه و چه بسا اصلا ذاتش اونقدر مهم نیست. در مقام‌های دوم و سوم قرار داره شرایط و فرصت‌هایی که تو اون سیستم هست، تعیین می‌کنه چقدر اونجا corruption اتفاق خواهد افتاد. یعنی شما نگاه می‌کنی این اتفاق خیلی نکته جالبیه و باز البته یه چیز دیگه هم هست، از یه طرف این مطالعه فیسمن نشون میده اون فرهنگ بومی اونجا اون محیطی که توش قرار داشتن اونم در واقع به نوعی خودش این رو دنبال می‌کنه. خب بریم برای قسمت بعدی. یادآوری کنم که یه کتاب جالب دیگه رو هم فیسمن داره در واقع کتاب corruption what everyone needs to know. راجع‌به فساد هست. کتاب 2017 هست. بخش‌هایشو نگاه کردم اگر فرصت بشه شاید بیشتر به این بپردازم ولی همین مطالب رو دنبال کرده که در واقع روانشناسی فساد چه هست. اینجا یه مثال جالب دیگه می‌زنه. از شخصیتی نام می‌بره به نام لئوپولد دوم. لئوپولد دوم پادشاه بلژیک هست و همین مثالی رو که راجع‌به دیپلمات‌های نیویورک هست به این برمی‌گردونه. پادشاه بلژیک در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20. داستانه این پادشاه چرا معروف میشه؟ بلژیک کشور کوچیکی بوده، در عرصه‌ی بین‌الملل اونقدر تأثیر گذار نبوده. اونقدر قدرت جهانی به حساب نمی‌اومده تا اینکه یه اتفاق میفته، البته این اتفاق یه چیزی حدود 50 سال قبل از سلطنت لئوپولد میفته و اونم چارلز گودیره. گودیر معروف که اسمش رو شما می‌دونید روی این لاستیک‌ها هست، لاستیک گودیر شنیدید. قبل از گودیر متوجه شده بودن که شما می‌تونید کاووچو رو از درخت و در واقع نوعی لاستیک تهیه کنید. منتها ایراد اون لاستیک چی بود؟ ایراد این لاستیک این بود که در گرما شروع می‌کرد به ذوب شدن و اگه هوا یه دفعه سرد میشد ترک برمی‌داشت، خرد می‌شد و می‌رفت و به همین دلیل عملا لاستیکه خیلی کاربردی نداشت. تا اینه که بر حسب تصادف متوجه میشن که اگه گوگرد رو به لاستیک مذاب اضافه کنن اصطلاحاً بهش می‌گن ولکانیزه میشه. در واقع اون لاستیک با گوگرد مخلوط میشه و در مقابل تغییرات هوا خیلی مقاوم میشه و خیلی خوب کش میاد. پس در زمان گودیر یعنی سال ،1839 موفق میشن لاستیک یا کاووچو رو ولکانیزه کنن، با گوگرد مخلوط کنن. خب به درد بعضی پوشش‌ها هم میخوره؛ یه مقدار کلاه و لباس و چکمه و اینا ازش تهیه می‌کنن ولی خیلی کاربرد نداره، خیلی قیمت بالا نمی‌ره. حتی گودیر از این بابت پولدار نمیشه لحظه ای که گودیر می‌میره در قرض و خیلی بی‌بزاعتی از دنیا میره. اتفاق بعدی که میفته در واقع دانلوب هست، که شاید اسم اون رو شنیده باشید روی تایرها و لاستیک‌ها هست. دانلوب متوجه میشه یه جایی که خیلی خوب شما می‌تونی از اون لاستیک ولکانیزه‌ی گودیر استفاده بکنی، در دوچرخه‌هاست. و شروع می‌کنه دوچرخه‌ها رو در واقع مجهز می‌کنه به لاستیک‌های ولکانیزه شده. یه دفعه تقاضا برای لاستیک بسیار میره بالا. قبلا این رو از جنگل‌های آمازون از برزیل می‌گرفتن اما لئوپولد به این نتیجه می‌رسه که خب ما می‌تونیم ور داریم توی یکی از اون مناطق مستعمراتی که کنگو هست این‌ها رو بکاریم. جنگل‌های وسیعی درست بکنیم و جزو سلطان‌ها و غول‌های تولید لاستیک بشیم و به همین دلیل از 1885 میاد یک دولت یا یک میشه گفت اداره‌ای رو تاسیس می‌کنه به نام congo free state. congo free state جالبه یه بخشی از مستعمراته ولی مالک شخصی و مدیر شخصی اون لئوپولد پادشاه بلژیکه. یعنی جز اموال خصوصیشه، این هم از عجایب اون دوره بوده که یه بخشی از این سرزمین رو برداشته به اسم خودش زده و در واقع مسئول تام‌الاختیار اون منطقه میشه. حالا چرا برایان کلاوس به این اشاره می‌کنه؟ می‌گه قبل از این که این داستان congo free state شکل بگیره، لئوپولد معروف بود به یک پادشاه مهربان، روشنگر، عدالت‌گستر و فردی بود که خیلی اصلاحات بنیادین در سیستم بروکراتیک، در سیستم بیمه و سیستم‌های کاری بلژیک به عمل میارود. همه می‌گفتن ببین این آدم لیبرال‌، اهل مصالحه و تسامح، اصلا پادشاهی نمونه است، این چرا تو اروپا ظهور کرده و یه پادشاه جزو همون خردمندان است. ولی اتفاقی که میفته اینه که تو اون سرزمین یه دفعه رفتارش یه جور دیگه میشه. یعنی درحالی که در بلژیک مسائل انسانی رو گسترش می‌داده، نوعی رفاه اجتماعی، اصلاحات اجتماعی می‌کرده، هرچی به اون سمت میرفته خودکامه‌تر و فاسدتر می‌شده و اصلا جنایاتی که در اون ایالت کنگو میشه هنوز که هنوزه آدم رو به لرزه می‌اندازه. افراد رو وادار می‌کردن حجم زیادی لاستیک تولید کنن، اون سیاه‌پوستا رو و اگر تولید نمی‌کردن اونا رو به قتل میرسوندن، دستاشون رو قطع می‌کردن، پاشون رو قطع می‌کردن، خانواده‌شون رو به قتل می‌رسوندن، به این نیت که حتما باید اون مقداری که مشخص شده رو بتونین در روز استخراج بکنید. یعنی همون پادشاهی که در اون محیط چون به نوعی تحت نظارت بوده تحت نگاه بوده، زیر نظر بوده، اطرافیان می‌تونستن مهارش کنن، رفتاری دموکراتیک از خودش نشون میده ولی وقتی میره تو کنگو که اونجا در واقع همه کاره میشه، شما ناگهان می‌بینیدکه به یک دیکتاتور خون‌اشام و یک قصاب تبدیل میشه و اون جنایت‌هایی رو که در کنگو کرده هنوز که هنوز ازش موزه درست کردن، نمایشگاه درست کردن و اصلا به نظر میاد یه آدم داره با دو شخصیت خودش رو نشون میده. ما این موارد رو در آلمان نازی داشتیم. جاهای دیگه داشتیم و به همین دلیل برایان کلاوس به درستی اشاره می‌کنه که بخشی از ذات فاسد، بخشی از ذات خودکامه و اون سه‌گانه‌ی تاریک ما باید محیطش باشه تا بروز کنه، اینجوری نیست که همیشه وجود داشته باشه یا همیشه به صورت ثابت همه جا خودش رو نشون بده. پس فکر می‌کنم یه عامل سومی که مشخص می‌کنه انسان‌ها چقدر می‌تونن سایکوپات باشن اینه که اون محیط چقدر بهشون اجازه‌ی مانور میده. حالا ممکنه شما بگید اینو می‌دونستم. آره یه چیز واضح همه می‌گن که خب مثلا این شناگر ماهریه فقط آب نمی‌بینه، ولی همیشه این رو کم تخمین می‌زنیم. شما یه نگاهی به اطرافتون بندازید. نظری که مردم نسبت به افراد مشهور و اینا دارن، اینه که این حسو می‌کنن که مثلا نه، نه این ببین چه ذات شروری داشته، نه در صورتی که به نظر میاد این نوسان می‌کنه. مثل اون لئوپولد می‌تونه دو حالت مختلف رو نشون بده. حالا برایان کلاوس یک گریزی هم می‌زنه به سیستم و جهان حیوانات که قشنگه و حتی میره به سمت حشرات، زنبورها. یه نکته جالب رو اشاره می‌کنه اینم بدونید که داستان فساد، سواستفاده، اختلاس، بهره بردن از موقعیت تو تمام سلسله حیوانات وجود داره و این مختص انسان نیست. اصلا همون داستان لزلی مورگل و تکامله. دیگه یعنی همه در این حال که دارن با هم همکاری می‌کنن دارن یک نوعی همدیگر رو حمایت می‌کنن، سر هم رو هم هم‌زمان دارن کلاه می‌ذارن. یکی از این داستان‌ها مسئله زنبورهاست. داستان اینه که می‌دونید که توی کندو باید یه دونه ملکه باشه و بقیه تخمایی که گذاشته میشن تبدیل به کارگر بشن. منتها بعضی از زنبورها یک تقلبی می‌کنند که البته خب تقلب آگاهانه نیست. این یک نوع رفتار ناخواسته ولی در عین حال دیترمنیستیکه. که شروع می‌کنن تخمایی رو می‌ذارن که قرار تبدیل به ملکه بشه. یعنی شروع می‌کنن در اون حفره‌ها، در اون لانه زنبورهایی که قراره کارگر به عمل بیاد یواشکی تخمای ملکه‌ می‌ذارن. چرا؟ خب چون میخوان DNA خودشون رو گسترش بدن. اون DNA باید ملکه بشه و ملکه که شد می‌تونه در واقع به ترویج ژن خودش منجر بشه. پس اما این یه تقلبه. به اون فرد وظیفه دادن که تخمایی معمولی بذاری، که این تخمایی عقیم هستن فقط تبدیل به کارگر میشن ولی اون تخمش رو دستکاری می‌کنه و تخمایی بارور می‌ذاره. تخمایی می‌ذاره که بعداً ملکه بشن. حالا جالبتر از اون که یه سری پلیس وجود داره در سیستم کندوها. پلیس‌هایی که میرن نظارت می‌کنن هر جا دیدن از این تخمایی گذاشتن که قرار ملکه بشه. به غیر اون یه دونه‌ی که قرار ملکه اصلی بشه، می‌زنن اون تخم‌ها رو از بین می‌برن یا لاروش رو کله‌اش رو قطع می‌کنن. پس ببینید یه سواستفاده از موقعیت هست، اون کارگرهایی که دارن اون لونه‌ها رو می‌سازن، تخم زنبور می‌ذارن و یه پلیس هم هست که میاد جلوی اینا رو می‌گیره. آمدن ببینن شیوع این چقدره. در زنبورعسل شیوعش یک صدم درصده، در صورتی که در یک زنبور دیگری که نگاه کردن به نام mexican stingless bee که ملی پونا به ایچه‌ای نام برده میشه، این اقدام تا بیست درصده. یعنی بیست درصد اینا تقلب می‌کنن. مثل اینکه شما در نظر بگیرید توی یه اداره یک صدم درصد رشوه می‌گیرن و توی یه اداره‌ی دیگه بیست درصد رشوه می‌گیرن و اومده ببینه این تفاوت از کجا میاد. مقاله جالبی‌ست. در ساینس چاب شده. اینجا هم همون داستان شرایط و محیط هم هست. فقط این نیست که زنبور مکزیکی‌ها فاسدن، چون اینجوری حساب کنید دو هزار برابر بیشتر تقلب می‌کنن. اون یک صدم درصده، این بیست درصده ولی این دو هزار برابر چجوری شده که اینقدر رشد پیدا کرده؟ اومده دیده ساختار زنبورعسل خیلی جالبه. اینایی که امروزه می‌گن شفافیت بودجه، شفافیت نمی‌دونم درآمدها، اولا لونه‌هاش جوریه که وقتی این توش تخم میذارن از بیرون معلومه که تخم چی گذاشتن؛ تخم کارگری گذاشتن یا تخم ملکه گذاشتن. دوم این سایز لانه‌هایی که برای ملکه هست همونطور که شما در عکس سمت چپ می‌بینید بزرگتره، یعنی به عبارت دیگر شفافه؛ که آقا ببین ما تو این لونه پونصدتا تا تخم کارگری گذاشتیم، یه دونه ملکه گذاشتیم که اونم با اجازه خود ملکه هست ولی توی این داستان زنبور مکزیکی یه جوری شفاف نیست. درش رو یه موم کدر می‌گیرن و اون لانه زنبورهای ملکه و خود زنبور یه اندازه هست و حتی اگه نگاه کنید، جثه این دوتا هم تقریبا یه اندازه هست، یعنی کارگره و ملکه یه اندازه هست. پس می‌بینید در واقع فساد، اون چیزی که ما بهش می‌گیم corruptionیک تعاملی با امکانش هست و امکانش چیه؟ امکانش اینه‌که اگر لانه زنبورها رو یه جوری شفاف بسازن که از بیرون معلوم بشه توش چیه، میزان این اقدام کم میشه. حالا می‌گم اینا خوداگاه نیست. اینا از طریق جهش و از طریق بقای اونایی هست که انطباق بیشتر دارن. یعنی فکر کن توی سیستم زنبور عسل اگر بخوان که میزان تخم‌ها رو افزایش بدن و یک جهشی پیدا بشه که در واقع کارگرها محیط بیشتری داشته باشن که تخم‌های ملکه‌مانند درست بکنن، خیلی سریع شکست می‌خورن برای این که همه چی پشت ویترین دیده میشه ولی اون یکی‌ها تحت استتاره و ادامه پیدا می‌کنه. به عبارت دیگر ما همیشه همه‌اش صحبت می‌کنیم سیاست‌مدار، مدیر نمی‌دونم سلبریتی سالم در مقابل فاسد، در صورتی که حواسمون نیست چرا انقدر رو ذات افراد تاکید می‌کنیم. اون سیستم و محیطی هست که این اجازه رو میده و همینطور که شما این رو تو زنبورا هم می‌بینید مثلا این که سایز ملکه با کارگر یه اندازه باشه این خودش به اصطلاح فسادزاست. خوداگاه نیست که این قضیه؛ این از طریق جهش‌های ناخواسته است چون شبیه هم هستن و می‌تونن به راحتی توسط اون سیستمی که پلیس انجام میده شناسایی نشند. پس در اینجا برایان کلاوس به نظر من یک نهیب قشنگی می‌زنه که اینقدر همش فکر نکنیم که این آدم سایکوپاتی بود، نه ممکنه که تو اون محیط اونجوری تونسته رشد کنه. باز چند عامل دیگر رو مطرح می‌کنه به نظر من این عوامل هم می‌ارزن که بهش نگاهی کنیم و یک نگاه قشنگ داره که خب پس عناصر ما شد سه تا. یکی اینکه: سه‌گانه تاریکی‌ها بیشتر میل دارن برن طرف قدرت، ثروت و شهرت. دو: وقتی میرن اون بالا حرف لرد آکتونه، متحول می‌شن و سه: اینکه محیط خودش تأثیر گذاره. یعنی آنچه که هست اون ظرفیه که مایع توش ریخته میشه. اما اینجا در بخش شاید چهارمش، چهار عامل دیگرم مطرح می‌کنه. می‌گه ببین شاید اون چیزایی هم که ما می‌گیم قدرت فاسد می‌کنه اصلا در اصل صحبت فساد نیست، صحبت چند عامل دیگه هست. این چهار عامل رو اینجوری می‌گه dirty hands، دست‌های آلوده، learning to be good at being bad متبحر شدن در کارهای بد، opportunity knocks فرصت‌ها و under the microscope زیر ذره‌بین. معنیش چیه می‌گه خب شما اون حرف‌های آکتون رو نگاه کنید. دیگه می‌گه وقتی دیدیم قدرت گرفت، ثروت گرفت، شروع کرد خودکامه شد و سه‌گانه تاریک نشون داد اما این می‌گه ببین اصلا خیلی از قسمت‌های این ربطی به سایکوپاتی نداره. قدم اول: اولا یه جاهایی وقتی شما قدرت نداری، امکان آلوده کردن دستاتو نداری. مثلا شما کاره‌ای نیستی که بخوای پول‌های کلان جابه‌جا بکنی، کاره‌ای نیستی که بخوای مثلا حکم کشتن یه نفر رو بدی یا ندی. پس در واقع بخشی از این قضیه این نیست که اون فرد فاسد شده بخشی اینه که خب در اون موقعیت این امکانات یا این مسئولیت ها رو داره. مثلا مثالی که می‌زنه یه مقدار مبسوط نوشته من الان مرور نمی کنم ولی کتاب رو بخونید، خواندنیه و داستان ماننده و یه ذره برای شما جالب خواهد بود. که آبهیسید وی‌جاجیوا، این نخست وزیر تایلنده، می‌گه: من باهاش قراری گذاشته بودم توی کافه و دیدم با یه تیشرت خیلی ساده اومد نشست. یه آدم کاملا خودمونی، یه آدم کاملا ملایم، منتها گفت که آره اعتصابات شده بود، اوضاع خیلی به هم ریخته بود، ارتش داشت فشار می‌آورد، کشور داشت می‌پاشید، پادشاه خیلی مضطرب بود. یه جایی من اومدم کنترل کنم جمعیت رو، دیدم جمعیت مهار نشد، دیدم یه عده دارن شلوغ می‌کنن؛ یه عده اسلحه دارن؛ من برای اینکه اینا به دیگران حمله نکنن مجبور شدم به پلیس اجازه بدم به اونا حمله کنن. بعد یه عده کشته شدن. به عبارت دیگر این همون چیزیه که می‌گه .dirty hands می‌گه اصولا وقتی شما امکانات داری، قدرت داری، ثروت داری، امکان آلوده شدن دستات خیلی بیشتره و به همین دلیل هست که شما هر چقدر به نوک هرم نگاه می‌کنی یه چیزهای ترسناکی بیشتری می‌بینی. وقتی شما در یک موقعیت میشه گفت کاملا متوسط یا معمول قرار داری، هر روز نیازی نیست راجع‌به دشمن رو از بین ببرم، با یک آدم جانی مبارزه بکنم، امنیت رو برقرار بکنم، مواظب به جابه‌جا شدن پول‌های زیاد باشم، اونجا این نگرانی‌ها رو نداری پس به همین دلیل دستات هم آلوده نمیشه و مثل اینه که شما بگید مثلا من با یک ترکیبی کار نکردم، با یک ماده شیمیایی کار نکردم، خب هیچ وقت دستات هم آلوده نمیشه ولی اگه شغلتون این باشه، مجبور باشی صبح تا شب با این مسائل کار کنی، اون موقع دستات آلوده میشه. پس قسمت چهارمی که داره می‌گه اینه. می‌گه یه بخش‌هایش اصلا جز ماهیت اون هرم هست و ربطی به شخصیت افراد نداره. دومین نکته‌ای که می‌گه این جالبه، learning to be good at being bad. می‌گه خیلی مواقع شما می‌بینی، همش ببین دور و بر داستان لرد آکتون می‌گرده، یعنی ضمن اینکه بر جمله‌های لرد آکتون میاد صحه می‌گذاره که قدرت فاسد می‌کند، قدرت میل دارد که فاسد کند، حتی اگر قدرت مطلقی باشد هرچه بیشتر مطلقا فاسد می‌کند، اینجا داره یه چیز دیگه می‌گه. می‌گه خب فقط اونجوری نگاه نکن. یه اتفاق دیگه هم میفته، شما به تدریج مهارتت میره بالا. وقتی شما مسئول یک سیستم هستی، مسئول یک سازمان هستی، پول‌های زیاد در اختیار داری، اولش بلد نیستی که به نوعی رفتار فسادآمیز داشته باشی. کم کم مهارت پیدا می‌کنی. بعد از بیست سال، سی سال یاد می‌گیری که چیکار کنی که دیگران نفهمن، گیر نیفتی، مهارت در واقع فسادت افزایش پیدا می‌کنه و در واقع اشاره می‌کنه که این قسمتی نیست که شخصیتت عوض شده، سایکوپاتیت بیشتر شده، سه‌گانه‌ی تاریکت پررنگ‌تر شده در واقع تاریک‌تر شده، بلکه خب یاد گرفتی، مهارت پیدا کردی که چجوری یواشکی کار خودتو بکنی. اولش خیلی ناشی هستی اولش زود گیر میفتی، اولش زود برملا میشه، ولی بعدا دیگه اختلاس و اینا رو یاد می‌گیری. خب سومین نکته، فرصت ها. نکته‌ی سومی که می‌گه اینه که فرصت پیدا میشه. شما یه جاهایی یک فرصت هایی داری که دیگران ندارن یعنی فقط مال ذاتت نیست، همون مسئله‌ای که چند دقیقه پیشم بهش اشاره کردم و این کارهایی‌ست که در واقع قبلش شما امکانش رو نداشتی، دسترسی به اون منابع نداشتی که بخوایی رفتار سایکوپاتی نشون بدی و این یک حرفیه که خیلی از افراد که شاید همه ما یک نیمه‌ی تاریک خیلی پررنگ داریم، منتها خب فرصتشو نداریم. پول‌های کلان در اختیارمون نیست، نمی‌دونم یک حالتی نداریم که بر شریان‌های اصلی نشسته باشیم و به همین دلیل رفتار سایکوپاتی هم نداریم. این جای سوال داره. این رو تو ذهنتون نگه دارید. چند دقیقه دیگه به یک کتاب خیلی جالب اشاره خواهم کرد و داستان کشیده میشه به روانشناسی عمقی که ببین نه، آیا این حرف درسته که ما یک نیمه‌ی تاریک، یک نیمه‌ی پنهان داریم، که خب فرصت نمی کنه خودشو نشون بده ولی تو همه‌مون هست و وقتی فرصته هست، اون موقعیته هست، اون میاد بیرون. معنیش این نیست من فاسد شدم، معنیش اینه من فاسد بودم منتها فاسد بودنم برملا نمی شد. فرصت بروز نداشت. بلاخره نکته چهارم Under the microscope حالا اینا برای تبرئه اون فساد نیست این چهارتایی که این داره می‌گه، می‌گه این می‌تونه توجیهاتی علاوه بر و تکمیل‌کننده اون سه‌تای قبلی باشه و در واقع این زیر ذره‌بین اینه که می‌گه آره، مردم عادی خب اصولاً نورافکن روشون نیست که خلافکاری‌ها و رفتار فسادآمیزشون شناسایی بشه و فوراً برملا بشه ولی وقتی شما مشهوری، در رأس یک سیستم، سازمان یا مدیریت قرار داری، همیشه همه شما رو می‌بینن و هر اتفاقی بیفته سریع برملا میشه و این احساس کاذب پیدا میشه که این‌ها از جمعیت عادی شاید خیلی سواستفاده کنن. این برای تبرئه مطرح نمی‌شه بلکه برای تعدیل مطرح میشه که خیلی از مواقع شاید اگر زندگی من و شما رو هم بکاوند در میزان موجودی و امکانات خودمون ما هم همین کارها رو می‌کنیم. منتها ما زیر ذره بین نیستیم، عکسمون رو مجلات نمی‌ره و همینجور راحت رد می‌شه و اون هست که خیلی راحت بر ملا میشه. این دستان خود را آلوده کردن یه مثال دیگه داره که جالبه. ما در جایی نیستیم که دستور سرنوشت‌ساز بدیم یا جان انسان ها در دست ما باشه و به همین دلیل اگر ما جان کسی رو نگرفتیم یا مجبور نشدیم که اقدام مرگ بار اتخاذ بکنیم یک دلیلش به خاطر بی قدرت بودنمونه نه به دلیل فاسد نبودنمون. مثالی رو میزنه در مورد HMAS sydney. این جزو اون مثال‌های بحث‌انگیزه. 19نوامبر 1941 این ناو استرالیایی مورد حمله‌ی آلمان قرار می‌گیره و 645 ملوان و خدمه‌اش کشته میشن و این جزو اون برگ‌های تاریخی هست که توش مناقشه هست. از خیلی قبل این رو میگفتن که اینم هنوز جزو اسرار تاریخه، انگلیسی‌ها ادعا می‌کردن که در جنگ جهانی دوم دستگاهی ساختن که انیگما، اون دستگاه رمزگذاری مشهور آلمانی‌ها رو رمزگشایی می‌کرد و کلی بحث سر اینه که چه مقدراش بلوف و چه مقدارش واقعیت بوده. آلمانی‌ها به کمک انیگما رمزگذاری می‌کردن و با خیال راحت پیام‌هاشون رو روی بیسیم مخابره می‌کردن و خیالشون راحت بود که انیگما سیستمش جوریه که کدهاش قابل شکستن نیست. این خودش توی تحلیل‌های سیستم‌های کدگذاری هست. البته اونها هم می‌گفتن به کمک آلینگ تورینگ، اون ریاضیدان مشهور، انگلیسی‌ها دستگاهی ساختن به اسم اولترا که می‌تونه رمزگشایی کنه. تا یه مدت می‌گفتن این یه تبلیغات برای خراب کردن روحیه‌ی آلمانی‌هاست و از یه جهت دیگه هم می‌گفتن که نه واقعیت داره و دارن یواشکی ازش استفاده می‌کنن. ظاهرا می‌گن وجود داشته یا بخش‌هاییش حقیقت داشته. منتها اگر شما چنین دستگاه رمزگشایی داشته باشی می‌دونی که همیشه ازش استفاده نمی‌کنی چون اگه همیشه و دو بار سه بار ازش استفاده کنی، دشمن می‌فهمه که داری رمزو کدهاشو می‌خونی وگرنه از کجا می‌فهمه که ما داشتیم کار به خصوصی می‌کردیم و اون اومد پیشگیری کرد؟ و به همین دلیل این ادعا وجود داره که مقامات انگلستان از جمله چرچیل، عمدا اجازه می‌دادن یه سری اتفاق‌ها بیفته و می‌دونستن که قراره بیفته ولی مداخله‌ی پیشگیرانه نمی‌کردن. یکی از اینا حمله به این ناو بوده که متوجه میشن رمزگشایی کردن که قراره به این ناو شبیخون بزنن و این ناو در موضع آسیب‌پذیره و ممکنه غرق بشه. ولی به نوعی اطلاع نمی‌دن و ناو غرق می‌شه و ششصد و خورده‌ای کشته می‌ده و توجیه چرچیل این بوده که اگه من اطلاع می‌دادم این دستگاهمون لو می‌رفت و دیگه برای دفعات بعد نمی‌تونستیم ازش استفاده کنیم. مثالی که می‌زنه اینه که اگر شما در موقعیت چرچیل قرار داشتید، چیکار می‌کردید؟ آیا جان این انسان‌ها رو فدا می‌کردید یا به ناخدای کشتی اطلاع می‌دادید ولی دستگاهتون می‌سوخت و بعدا نمی‌تونستید ازش استفاده کنی؟. یعنی اینجا راجع‌به جان انسان‌ها اینطوری راحت تصمیم می‌گیرید. البته راحت هم نیست ولی منظور اینه که اون قدرت رو داری. این مثل همون سوال مشهور اخلاقی‌ست که یک کامیونی داره میره پنج نفر رو زیر بگیره، و اگه شما اهرم رو بزنی این میره اونطرف و یک نفر رو زیر می‌گیره. آیا شما اهرم رو میکشی یا نه. اگر شما در موقعیتی هستی که می‌تونی این تصمیم رو راجع‌به جان دیگران بگیری پس فرصت آلوده کردن دست‌هاتم وجود داره و یه بخشیش جزو ماهیت قدرته و فقط ناشی از فساد قدرت نیست. باید با این اعداد گنده و جان انسان‌ها یه جوری سبک سنگین کنید و این رو باز می‌گم که کلاوس اینو در تبرئه‌ی فساد نمی‌گه. در جواب سوال مربوط به چرچیل، خیلی‌ها گفتن ما هم لو نمی‌دادیم دستگاهو چون بعدها ادعا می‌کنن که عملیات خیلی جدی‌ای که در جنگ جهانی صورت گرفته بودو تونسته بودن با اون بخونن و اونجا جان آدم های بیشتری رو در مقایسه با این 600 نفر نجات دادن. یکی از بحث های کلاوس اینه: اگر ما در هرم قدرت بریم بالا چه اثری روی بدن ما داره؟ روی روان ما میتونه سه‌گانه‌ی تاریک رو بیدار کنه، رفتار همدلانه‌مون رو کم کنه، میتونه باعث کاهش احساس همدلی بشه ولی روی بدنمون چه تاثیری داره. اگر خاطرتون باشه یکی از پژوهش های اصلی، پژوهش‌های وایت هال هست که مایکل مارمونت انجام داده و در کتاب کلاوس هم به این کارها اشاره شده. در فایل‌هایی که بهتون ارائه دادم شما می‌تونید مبسوط این مباحث رو ببینید. مثلا فایل‌هایی هست به نام موقعیت اجتماعی و طول عمر و مایکل مارمونت نشون داده بود که هرچقدر شما در مراتب هرم قدرت بالا می‌روید عمرتون طولانی‌تر میشه و این بخشیش به خاطر اینه که امکانات و تغذیه بهتر داری و کمتر تو خیابون تصادف می‌کنی و بلاهای روزمره کمتر میاد سرت و امکانات پزشکی بهتری داری. ولی وقتی حتی اون عناصر رو هم لحاظ کرده بود، دیده بود به صرف بالا رفتن در سلسله مراتب، شما بیشتر عمر می‌کنی. ساپولسکی هم نشون داده بود که توی بابون‌ها هم این اتفاق میفته و وقتی اینها در راس گله هستن بیشتر عمر میکنن و این صرفا مال این نیست که تغذیه‌شون بهتره، مثل اینکه اون بالا بودن یه جوری سیستم ایمنی و قلب و عروق شما رو بهبود می بخشه. مقاله‌ای هست به نام social status in monkeys. این مقاله همین رو راجع به مصرف کوکائین میگه. مایکل مارمونت میگه وقتی بالای هرم میری، استرست کم میشه و درسته که کارات بیشتره و تصمیمات جدی باید بگیری و یه جاهایی با جان انسان باید بازی کنی مثل کار چرچیل ولی در عین حال قدرت عمل بیشتر و درماندگی آموخته‌شده‌ی کمتری داری و به همین دلیل استرس روی قلب و سیستم ایمنیت کم میشه. توی این مقاله به مصرف کوکائین به این صورت اشاره شده که توی سلسله مراتب میمون‌ها اونایی که در راس سیستم هستند، اتفاقی براشون میفته. یکی از چیزایی که اتفاق میفته اینه که وقتی اینها مواد مخدر در دسترسشون قرار بگیره، وقتی در راس قدرت هستی، مواد مخدر کمتر روت اثر می‌ذاره و کمتر معتادت میکنه. مردم فکر می‌کنن که افراد مشهور و قدرتمند و سلبریتی و پولدار همش معتاد می‌شن ولی هرم برعکسه. در این پژوهش میمون‌ها رو دسته‌بندی کرده بود و دیده بود که اونها دو دسته هستن: یا غالبن یا زیر سلطه و تسلیم. وقتی در قفس این‌ها کوکائین گذاشته بودن متوجه شده بودن که غالب‌ها کمتر با حرص استفاده می‌کردن. یعنی سیستمش اینه که یه پدال می‌ذارن و وقتی پدالو فشار میدن براشون کوکائین می‌ذارن. اگر شما نگاه کنید می‌بینید اونی که با دایره‌های پررنگ نشون داده شده مصرف کوکائینشون بیشتره و پدالو بیشتر فشار میدن. دو حالت در نظر گرفته: یک: شما غالب یا مغلوب باشی و دوم اینه که توخونه‌ی خودت باشی یا فرستاده باشنت تو قفس جدید. قفس جدید نا آشناست. شما میری اونجا و می‌بینی که یه تعداد هستن که با هم دوست و رفیقن و شما یکی تازه اومدین. اینو تحت عنوان مزاحم حساب کرده بود. در صورتی که اون یکی‌ها در خانه‌ی خودشون بودن. دیده بود اونایی که اضافه شدن به گله، مثل اضافه شدن به یک مدرسه‌ی جدید، این دایره توپرهاست که تو اسلاید می بینید، اونی که تو اون مدرسه بوده، اون دایره تو خالیاست و اون ستون عمودی هم میزان فشردن اون پداله که بهشون کوکائین بده. اونی که وارد محیط جدید شده، مصرف کوکائینش بیشتره و ستون سمت راست چی رو نشون میده؟ مصرف کوکائین به ازای میلی گرم در ازای هر کیلوگرم وزن میمون. ببینید واضحا بیشتره. پس اگر شما در خانه و جمع دوستان خودت باشی، و کوکائین بهت بدن، اونقدر گرفتار نمی‌شی در مقایسه با وقتی که غریبه‌ای. بنابراین اونایی که تازه مهاجرت میکنن یا وارد خوابگاه می‌شن یا مدرسه عوض می‌کنن، از دبیرستان می‌رن دانشگاه و آدم جدید می‌بینن که در اون جمع غریبه هستن، اگر به اینا مواد مخدر برسه اینا مصرفشون سنگین‌تر و گرفتاریشون جدی‌تر خواهد بود. در آزمایش دوم شما آدم سلطه‌گری یا مغلوبی. باز شما می‌بینید که مربع‌ها کسانی هستن که غالبن و دایره‌ها اونایین که تسلیمن. شما ببینید بدترین حالت دایره‌ی مغلوبه. یعنی اونی که تازه رفته توی محیطی و چندان قدرتی هم نداشته. پس اگر شما در موقعیت ثروتی، قدرتی، حکومتی یا هرچی که هست اون پایین قرار داری و تازه به جمع جدید اضافه میشی بیشترین خطر رو برای استفده از مواد داری ولی اگر آدم سلطه‌گر باشی در محیط جدید خیلی اتفاق فاحشی برات اتفاق نمی‌افته. و بهترین حالت مال کسیه که سلطه‌گره و در محیط امن و آشنای خودش داره زندگی می‌کنه. به این آدم کوکائین بدی کمترین میزان مصرف رو داره و حداقل اعتیاد رو داره. پس وقتی اون پایینی شکننده‌ای. چند مقاله‌ی دیگه هم هست. مایکل مارمونت یک نکته‌ی دیگه رو هم مطرح کرده. وقتی شما هرچی در هرم بالاتر میری عمرت بیشتر میشه اما مارمونت دیده که نه همیشه اینطوری نیست و یکسری ظرافت‌هایی هم وجود داره. داستان این پژوهش چیه؟ دقت بفرمایید این با یافته‌های مایکل مارمونت یک سری تفاوت‌هایی داره و اون هم اینه که مایکل مارمونت اومده و طول عمر کاندیداهای پیروز و ناکام در انتخابات ریاست دولت‌ها رو بررسی کرده از تاریخ ۱۷۲۲ تا ۲۰۱۵ یک گستره تقریباً ۳۰۰ ساله؛ در کشورهای استرالیا، اتریش، کانادا، فرانسه، آلمان، یونان، ایرلند، ایتالیا، زلاند نو، نروژ و لهستان، انگلستان، سوئد، آمریکا. اون اومده و در این گستره ۳۰۰ ساله از ۵۴۰ کاندیدای ریاست دولت رو بررسی کرده و دید ۵۴۰ نفر وارد انتخابات شدند و ۲۷۹ نفر برنده شدن و ۲۷۱ نفر لب به لب حرکت کردن ولی نفر دوم شدن و در واقع بازنده انتخابات شدند. او متوجه شده بود که اون کاندیدایی که برنده می‌شه در مقایسه با کاندیدایی که برنده نمی‌شه چهار سال و نیم تقریباً کمتر عمر می‌کنه. حالا ممکنه که یک ایراد پیدا بشه خب اونی که سنش بیشتر بوده، مهارتش بیشتر بوده و شاید به خاطر این عوامل بوده ولی وقتی میان بابت این قضایا میان کنترل میکنن چون معمولا یه غلبه مختصری هم وجود داره که معمولاً مسن‌تره برنده میشه برای اینکه تجربش بیشتره، شناخته‌شده‌تره و مهارتش بیشتری داره معمولاً به همین دلیل انتخاب میشه وقتی از این بابت هم این موضوع رو بررسی کردن نتیجه‌ای که به دست آوردند ۲.۷ سال هستش. پس شما نگاه کن توی یک گستره ۳۰۰ ساله، با اصلاح سنش و تطبیق دادن همه موارد مثلاً اینکه اونی که ۲۰ سال بعد به دنیا اومده واکسن‌های بهتر یا امکانات بهتری داشته؛ اومدن دیدن اونی که می‌بره ۲.۷ سال کمتر از دیگری عمر می‌کنه. صحبتی که برایان کلاوس داره اینه و شما نمودارش رو هم می‌بینید. در اسلاید ۱۰۳. اونی که با رنگ نارنجی نشون داده شده می‌بینید که میزان ماندگاری طول عمرش بیشتره بعد از جریان انتخابات و اون خط افقی سمت چپ سال‌هاییه که ۱۰، ۲۰ یا ۳۰ سال بعد از انتخابات رو نشون میده. تقریباً همشون بعد از ۵۰ سال از کاندیدا شدن مردن. در صورتی که اونی که با رنگ آبی نشون دادن اونی هست که برنده شده. پس یه پیام برای اونهایی که برنده میشن اینه که طول عمرشون ۲.۷ سال کمتر میشه. سوال اینه که چرا اینجوریه و این با یافته مایکل مارمونت که می‌گفت هر چقدر که در راس هرم بالاتر برید بیشتر عمر میکنید در تضاده. نکته‌ای که وجود داره اینه که اگر شما میخواهید بیشترین سلامت رو داشته باشید چون وقتی دیده اگر شما می‌خواهید که نوکِ نوک هرم باشید و رئیس جمهور یا رئیس دولت میشید استرستون خیلی زیاد میشه. این یافته‌های مایکل مارمونتی رو خنثی میکنه. همین دلیل میگه اگه دوست داری که بیشترین عمر رو داشته باشی و کمتر استرس داشته باشی معمولاً نفر دوم معاون اول یا قائم مقام انتخاب بهتریه. و حتی به یک حالت طنز آلود میگه که نباید آلفا باشی بلکه باید بتا باشی. یه پله پایین تر. معاون یه سازمان باش. جانشین باش. چون وقتی معاونی تقریبا از مزایای مایکل مارمونتی، یعنی اون بالا بودن بهره‌مندی. ولی در نوک پیکان که باید ضربه‌ها رو بگیری دیگه اون ضربه‌ها، فواید در قله بودن رو خنثی می‌کنه. این یافته در مورد ادارات هم مصداق داره چون ادامه پژوهش در مورد ceoها هم کار کرده یعنی اونهایی که مدیرعامل شرکت‌های بزرگ هستند. مثلا جیمز دانولد ceoی استارباکس هست از سال 2005 تا 2008. اسم این پژوهش ceo stress and life expectancy.The role of corporate governance and financial distress. 2019.. در این پژوهش یکسری یافته‌هایی رو بررسی کردن. مثلا به کمک هوش مصنوعی عکس‌های افراد رو استخراج کرده و براساس الگوریتم‌های هوش مصنوعی گفته این چهره چند ساله می‌خوره؟ پس این شده سن ظاهری و از اون طرف هم سن تقویمی رو داره دیگه، اینکه شناسنامه‌ات مال کیه و غیره. چیزی که متوجه شده اینه که در دورانی که شما ceo هستید و مدیر عامل اصلی هستید و شرکت جدی دارید، میزان پیر شدن شما از سن تقویمی‌تون جلو میفته. یعنی اگر شما این نمودار رو نگاه کنید این نمودار رو برای همین ceo ها استخراج کرده. به عنوان نمونه در اسلاید 4 شما جیمز دانولد رو می بینید که از 2005 تا 2008 مدیر عامل استارباکس بوده همین طور که می‌بینید واقعا موهاش سفید شده تو همین سه سال. و اون خط یا نموداری که اون پایین می‌بینید فاصله‌ی سن ظاهری هست با سن تقویمی. Parent age همون سنی هستش که با هوش مصنوعی اندازه گرفته شده و گفته این چهره چند ساله می‌خوره. و همونطور که شما می بینید سن فاصله پیدا کرده و سن تقویمی با سن ظاهری طرف که میگه چهره‌ات چقدر نشون میده، در سال 2009 یعنی زمانی که از استارباکس جدا میشه، فاصله میشه 6 سال، یعنی 6 سال پیرتر نشون میدی از اون سن واقعی که باید باشی. در صورتی که زمانی که اون مقام رو پذیرفته این فاصله یک سال بوده. یعنی پنج سال سریع‌تر پیر شده. خب پس این نکته نگران‌کننده رو مطرح میکنه که درسته قدرت و ثروت و نوک هرم بودن برات خوبه اما اگه همه‌ی مسئولیت‌ها گردنت باشه سرعت پیر شدنت افزایش پیدا می‌کنه و برای همین میگه همیشه موقعیت دوم و سوم رو انتخاب کن. پژوهش بعدی به این برمیگرده که ببینیم چه چیزی باعث پیر شدن افراد میشه. در مورد مدیران عامل. به قانونی اشاره میکنه که از سال 1979 وضع میشه و در مورد مصادره یا ادغام یه شرکت هستش. یعنی اموال یه شرکت رو سریع وارد یه شرکت دیگه کنن به خاطر بدهی‌هاش. یعنی جایگاه مدیرعامل شکننده میشه و یه روز ممکنه هرچی داری رو مصادره کنن و بره توی یه شرکت دیگه. 1979 قانونی می‌ذارن که نمی‌تونید این کار رو به این سرعت بکنید. یعنی یه تور ایمنی و حمایت برای مدیران عامل می‌ذارن که شرکتت نمی‌تونه اینقدر سریع بلعیده بشه توسط شرکت‌های بزرگ و باز ما می‌بینیم اونایی که بعد از این قانون مدیرعامل بودن، میزان عمرشون افزایش پیدا کرده. نمودار رو اگر نگاه کنید کسایی هستن که سال‌های بعد از این قانون حمایتی بشهون تعلق گرفته و باعث شده بیشتر عمر کنن. اون رنگ نارنجی رو اگر شما نگاه کنید، اونایی هستن که از سال 1980 تا 1991 بودن و این قانون بهشون تعلق گرفته و باز اگر نگاه کنید ممکنه بگید فقط به خاطر اینه که سنوات رفته جلو و علم پیشرفت کرده ولی اونایی که از 1980 تا 1991 یعنی همون سال‌ها مدیرعامل بودن ولی اون قانون هنوز اعمال نشده بوده و ممکن بود همه چیزتو بگیرن، همون مقدار کم عمر کردن. پس یکی از چیزایی که باعث میشه حتی وقتی در نوک هرمی کم عمر کنی، امکان مصادره شدن موقعیت هستش. و ساپولسکی هم اینو نشون داده بود. اگر خیالت راحت باشه که برکنار نمیشی، و سیستمت مصادره نمی‌شه اون پول خیلی به دردت می‌خوره. این مقالات رو باید با احتیاط بررسی کرد، حتی اگه توی ژورنال‌های علمی هم چاپ شده باشه، باید با احتیاط بررسی بشه. دو فصل انتهایی کتاب میگه وقتی شما در سیستم قدرت بالا میری چه اتفاقایی ممکنه بیفته که اون سه‌گانه‌ی تاریکت پررنگ‌تر بشه و قصی‌القلب بشی. همدلیت کمتر بشه؛ یکیش اینه که دیگر انسان‌ها برات به صورت انتراع در بیان. به صورت عدد در بیان و برات ملموس نباشن و به صورت آمار در بیان و وقتی ملموس بودنه گرفته میشه، سه‌گانه‌ی تاریک پررنگ تر میشه. شما ممکنه به یک فردی که نزدیک شما هست خشم نشون ندی ولی با یک سیستم اداری درهم تنیده به راحتی پول های اونها رو مصادره کنی و اونها رو به فلاکتی بندازی ولی چون مستقیم نرفتی پول رو از دستش خالی کنی اون اونقدر باعث ناراحتیت نمیشه. دومین مسئله، مقوله‌ی انسانیت‌زداییه. یعنی وقتی شما به سمت متمول شدن حرکت می‌کنید، این خطر وجود داره که دیگران رو کم کم دیگه در حد انسان نمی‌بینید، sub humanمی‌بینیدشون. نکته‌ی بعدی مسئله‌ی sortition هست. میگه بعضی جاها شما برای این که، چون از یه طرف گفتیم حتی اگه شما بیای سیستم های قدرت رو انتخابی بذاری، یه شق داشت که گفتیم افرادی که سه‌گانه‌ی تاریک دارن، خیلی دوست دارن سریع برن اونجا و اونو نمیتونیم هرچقدر نظارت دقیق کنیم، بازم نمی تونیم کنترل و گزیش لازم رو انجام بدیم. توی بعضی از سازمان‌ها و تصمیم‌گیری‌ها میتونی کاری کنی که انتخاب براساس تصادف باشه. یعنی فرد مسئول رو نه به خاطر توانمندی‌هاش، بلکه براساس قرعه و تصادف افراد رو به یک سِمَتی منصوب کنید. این اون داستان گرایش افراد سه‌گانه‌ی تاریک برای رفتن به جاهایی که پول و شهرت و مقام وجود داره رو خنثی می‌کنه. و نشون داده که در بعضی سیستم‌ها خیلیم خوب جواب میده. این به نظام sortitionمعروفه و اتفاقا دیدن که در بعضی نظام‌ها خیلیم خوب جواب داده. تو گروه هایی که تقریبا توانمندی افراد یکسانه، فرد مسئول رو بر حسب تصادف انتخاب کن. نکته‌ی چهارم being watchedئه. یعنی تحت نظارت بودن. زیر نظر بودن. این زیر نظر بودن یک ژانر پژوهشی رفتاریست. یکی از افرادی که خیلی این ژانر رو ترویج کرده، آرا نورن زایان هست. کتاب آرا نورن زایان big gods هستش. خدایان بزرگ. چگونه ادیان تکامل پیدا کردند. صحبت زایان و رابین دانبار و برایان کلاوس بر اینه که یکی از چیزهایی که جلوی خودکامگی، سه‌گانه‌ی تاریک، سایکوپاتی و فساد رو می‌گیره، اینه که یا زیر نظارت باشی یا حتی فکر کنی زیر دیدی. مقاله‌ی دیگه‌ای هست که اشاره‌اش اینه که وقتی دیدگاه‌هایی شکل می‌گیره که چیزی به نام کارما وجود داره، اگر خلاف کردی یه نفر هست که خلافت رو بهت برمی‌گردونه و زیر نظر هستی، به این زیرنظر بودن میگه یک نوع نظارت فوق طبیعی وجود داره که حتی به صورت ادیان اولیه هم نیست، بلکه به این صورته که جهان تو رو می‌بینه و این کارت رو بهت برمی‌گردونه. وقتی افراد تحت این باور قرار بگیرن فسادپذیریشون خیلی کاهش پیدا می‌کنه. و یکی از بخش‌های مهمی که دانبار و کلاوس و زایان میگن اینه که تو تکامل بشر یک دوره‌ای بود که این احساس کم‌کم شکل گرفت که رفتارت بی‌پاسخ نمی‌مونه. و قبل از اونی که حتی به این نتیجه برسن که خدایان اخلاقی عالی شما رو مجازات خواهد کرد، قبلش سیستم‌های خیلی ساده‌تری تو این قبایل اولیه به نام کارما، طبیعت یا دست قضا یا سرنوشت وجود داشته که یک نیروی مبهمی وجود داره که جوابتو میده این باور باعث شده بود که تو جوامع انسانی خشونت کم بشه و کم کاری افزایش پیدا کنه. این باوری که کمک کرد اون دسته‌های کوچک‌تر انسان که بین 100 تا 150 نفر بودن بتونن اونطور که پیتر تورچین میگه به دسته‌های چندصدهزار نفری افزایش پیدا کنن. یعنی باور به اینکه یک مجازات عالی مابعدالطبیعی وجود داره یا این که ناظری بر اعمال شما هست و این احساس زیر نظر بودن به شما کمک میکنه. و اینجا مقاله‌ای پراستناد هست که من حس میکنم چون شیکه بهش استناد شده. مقاله‌ی بیتسون تحت عنوان cues of being watched enhance cooperation in a real world setting 2006. توی این مقاله اومده بودن و پوسترهای مختلفی رو گذاشته بودن بر رو اون پیشخوان جایی که افراد قهوه میل میکردن و شما باید خودتون قهوه رو برمیداشتید و اونجا فروشنده نبوده و باید سکه مینداختی و چیزی که متوجه شدن اینه که اون پوسترهایی که روی دیواره اگر به شکل چشم باشه، به طرز معنی‌داری افراد بیشتر پول میدادن در صورتی که اگر عکس گل و گیاه باشه اینطوری نیست. و این دست مایه‌ی ژانر وسیعی از پژوهش شد که مثل اینکه اگر شما زیر نظر باشی یا حتی خیال کنی که زیر نظری، یک اثر قابل توجهی داره در کنترل خویشتن. مثل اینکه این تو سخت افزار مغز رفته که اگر فکرکنی تحت نظارتی خیلی اخلاقی‌تر عمل میکنی و به همین دلیل این مثال رو میزنه که میگه خیلی از این سیستم‌هایی که در طول تاریخ تکوین پیدا کردن چه به صورت ادیان اولیه یا سنت‌های اولیه یا باورهای خاصی که هست مثل اینکه طبیعت نگاهت میکنه یا آسمان‌ها نگاهت میکنن همه‌ی این‌ها کمک میکرده که افراد رفتارهای سایکوپاتیشون رو کنترل کنن. گریزی میزنه به جرمی بنتهام. که علاقه زیادی پانوبتیکول؟ داره و نکته‌ی پانوبتیکول اینه که میگه زندان‌ها، یا بعدا ادارات یا مدارس یا هرچیز دیگری رو جوری بسازید که زندانی کارگر یا هرچی که هست فکرکنه داری می‌بینیش ولی اون نمی‌تونه تو رو ببینه. یعنی یک نظارت یک طرفه. یعنی اون ترسیمی که کرده بودو شما در این اسلاید 114 میتونید ببینید. که در این اسلاید اینوریه که نگهبان در اتاق خودش میشینه و زندانی‌ها در اون طرف هستن ولی زندانی‌ها نمی‌دونن که داره به کدومشون نگاه می‌کنه، اصلا شاید نگاه نمیکنه و سرش مشغول به خوندن کتابشه. ولی در عین حال همینکه حس کنن زیرنظر هستن به طرز معنی‌داری رفتارشون عوض میشه و اون اشاره کرده بود سازه‌ای نظارتی رو جوری بسازید که اون یک نفر همه‌ی زاویه‌ها رو تحت نظارت داشته باشه و اینقدر به این ایده علاقه داشت که گفته بود جنازه‌ی منم به این حالت بذارید. در واقع اصطلاحش میشه .invisible pervansive presenceیعنی یک حضور فراگیر نامرئی. اوج این قضیه توی همین دوربین‌های مداربسته است که شما نمی‌دونید اون داره شما رو تماشا میکنه یا نه و یه احتمال زیادی میدید که این دوربین داره منو نظارت میکنه و این تاثیر زیادی روی رفتار افراد داره و در کل همین که احساس کنی یک سیستمی داره رفتار منو رصد میکنه کلی از رفتار فسادآمیز رو کاهش میده. و البته اینم میگه که ادارات هم همینطور شده. این ادارات که میبینید دیوار نداره، پارتیشن نداره و همه توی یک سالن کار میکنن، ابتدای کار هدف از ساختن این ادارات این بود که انسان‌ها همدیگه رو ببینن و روحیه بگیرن و احساس انزوا و تنها بودن نکنن ولی بعدا متوجه شدن که چه ابزار نظارتی دقیقی! یعنی سالن کار و سالن کارخونه و اداره رو که نگاه میکنی میبینی که یه نفر مدل پانوبتیکول بنتهامی نشسته و داره همه رو نگاه میکنه و شما اون رو نمی‌بینید و این خیلی روی رفتار افراد تاثیر میگذاره. این being watched میتونه انتزاعی هم باشه یعنی مواظب پول ها یا حساب‌هات هستن که جلوی فساد رو بگیره. آمار تکان‌دهنده‌ای هم وجود داره که می‌گه میزان دزدی‌ها در آمریکا، در قسمت یقه سفیدها‌ یا کارمندها، در سال تخمین زده میشه که حدود 400 میلیارد دلاره. یقه سفیدها 250 تا 400 میلیارد دلار اختلاس یا دزدی یا رشوه و غیره دارن ولی اونهایی که کیف می‌زنن یا قفل در مردم رو باز می‌کنن، یا حمله و سرقت می‌کنن میزان خسارتشون 17 میلیارد بوده. یعنی ده الی بیست برابر دزدی‌های یقه سفیدی بیشتره. یعنی فساد یقه سفیدی. ولی بابت فساد یقه سفیدی شما احساس ناامنی رو نداری و احساس نمی‌کنی وای الان بهم حمله میشه و این سوال قشنگیه که چرا ما اینقدر به این نوع دومش حساسیم و نگرانیم که کیف قاپی یا ماشین دزدی زیاد شده در صورتی که حجم زیادی از دزدی داره در قالب یقه سفیدی اتفاق میفته و اون قسمت قسمتیه که تاییدکننده‌ی حرف رابرت هِر هم هست که از اصطلاح مارهای کت شلواری استفاده میکنه. مارهای کت شلواری به نظر میاد که حتی از اون سایکوپات‌هایی که ما ممکنه در بازار ببینیم هم خطرناک‌تر هستن و باید بیشتر نگران سه‌گانه‌ی تاریک در اونها باشیم در صورتی که ما خیلی نسبت به اونها احساس نگرانی نداریم و به راحتی هم شناسایی نمیشن و گیر نمیفتن. کتابی هست تحت عنوان humanities dark side. سمت تاریک بشر. آرتور بوهارت و همکارانش نوشتنش. آرتور بوهارت یه شخصیت دوست داشتنی و روان درمانگر روانشناسی عمقی و کمونیستیکه. و صحبتش بر سر اینه که ما یه نیمه‌های تاریکی داریم که تو همه‌ی ما هست که باعث میشه با دیگران مخرب رفتار کنیم و سازنده نباشیم و منافع خودمون رو فقط در نظر داشته باشیم و خودشیفتگی داشته باشیم و در برابر درد دیگران بی احساس شده باشیم و این نیمه‌ی تاریک فقط اینطور نیست که به دیگران آسیب بزنه، ادعای اینا اینه که به خود ما هم آسیب می‌زنه و ما رو می‌بره به سمت مصرف مواد و بالاخره یه جوری ما رو زمین خواهد زد. اصولا نیمه‌ی تاریک ما چطور رشد میکنه یا از کجا میاد و آیا درمانی میتونه به این کمک کنه. بوهارت آدم جالبیه و خیلی کودکانه طرفدار فیلم جنگ ستارگانه و یه فصل هم راجع به دارث‌ویدر نوشته که دارث‌ویدر چگونه به نیمه‌ی تاریک force رو میاره و ویژگی‌هاش چیه. و بعد اشاره میکنه که نیمه‌ی تاریک ما چطور شکل می‌گیره. این به طور جالبی تلفیق میشه با اون چیزایی که من گفتم که دیدیم کودک انسان طرفای 2 تا 3 سالگی وقتی چیزی گیرش میاد یه احساسی داره که با بقیه به اشتراک بذارتش ولی اشاره میکنه که یه جایی شاید به دلیل اشکال رشدی و محرومیت از محبت اطرافیان اون نیمه‌ی تاریک رشد می‌کنه و اون نیمه‌ی تاریک در روان‌درمانی خیلی پررنگ نشون میده و می‌بینید که افراد خیلی خودانهدامی‌ هستن و میرن به سمت مواد یا با دیگران نمی‌سازن یا حسادت می‌کنن و اشاره میشه که این نیمه‌ی تاریک از کجا میاد.
Document