خیلی خوشحالم یک چهارشنبه دیگه رو در خدمتتون هستم، این چهارشنبهها یک جوری برای خود من یک معنی در زندگی داره و امیدوارم بتونم براتون مطالبی ارائه بدم که قابل استفاده باشه و به نوعی به عمیقتر کردن تفکر و اندیشه ما در مورد مسائل حوزۀ روان بیانجامه. امروز فکر کنم جلسه سوم ما در سال 1403 هست و کتابی که براتون در نظر گرفتم، کتابی Trans: When Ideology Meets Reality، ترنس وقتی که ایدئولوژی به واقعیت مقابل هم قرار میگیره. نویسندۀ کتاب Helen Joyce هست که یک ژورنالیست ایرلندی هست و خیلی پرسروصدا هست و آثار و مقالات و نوشتههای چالشی ارائه میده، خیلی مواقع توی مجله اکونومیست مطلب مینویسه و به نظر میاد یک مقدار تمهای محافظهکارانه داره و در واقع میشه گفت یک آدم پرسروصدایی در حوزۀ مطالعات جنسیت هست. به همین دلیل من کتابش رو انتخاب کردم، کتاب مربوط به سال 2021 هست. یک نکته بهتون بگم، وقتی ژورنالیستها یک کتاب مینویسند، اینها استاد به نوعی هم زدن منابع و ریفرنسها هستند. مثلاً وقتی من اومدم اون فهرست منابع این کتاب رو نگاه کردم، دیدم خیلی اون اصلیها، اونهایی که خیلی چاپش کرد، یعنی وقتی شما کتابهای مختلفی رو در زمینۀ مقولۀ جنسیت نگاه میکنین میبینین یک جوری به اون مقاله یا استناد کرده یا جواب داده، به همین دلیل به نظر من ارزش مطالعه داره. یک آدم وقت گذاشته روی کار و یک تمهایی رو ارائه داده. یک دلیل دیگه که انتخابش کردم این بود که روی جلد کتاب اگه دقت کرده باشین، یک نقل قولی از Richard Dawkins هست. البته این رو بهتون بگم که حواسم هست اینهایی که روی کتاب مینویسند برای معرفی کتاب و برای مواردی مثل اون رو همیشه نباید جدی بگیرین. مثلاً اگه شما نگاه کنین، آدام گرند و آنجلا داکوُرد تقریباً روی هر کتابی برمیدارند مینویسند این رو بخونین، این خیلی خوندنیه. ولی Richard Dawkins یک ذره فرق میکنه، بالاخره آدم جا افتادهایه و بعیده خیلی به خاطر مسائل مالی و اینکه بخواد درصد بگیره و اسمش بیاد و اصرار داشته باشه روی یک کتاب چالشی مثل کتاب Helen Joyce . روش نوشته….. یعنی باید بگیم به طرز رعبآوری، ضروری یک پژوهش شده به صورت عمیق و عمقی، پرهیجان و شجاعانه. به همین دلیل باید یک ذره حرف Richard Dawkins رو جدی گرفت. من خودم به شخصه براش خیلی احترام قائلم. میدونین در صحنۀ زیستشناسی نظریۀ تکامل و روانشناسی تکاملی یک فرد صاحب نظر و برجستهای هست. بیایم ببینیم چرا این رو معرفی کرده و چه چیزی در این کتاب هست و بیایم اجزای این کتاب رو نقد کنیم و مطالبی که ادعا کرده رو به بوتۀ آزمایش بگذاریم. فکر میکنم این رویه بدی نیست که ما کتاب از هر جناحی رو انتخاب کنیم، ولو اینکه کتاب جنجالی باشه و ببینیم حرف حسابش چیه و اون فرد چه چیزی رو میخواد مطرح کنه و ایرادهای کار چیه و آیا ما جوابهای منطقی به اونها داریم یا اینکه راست میگه یک جاهایی ادعاش درسته. قبل از اینکه بحثم رو شروع کنم، یک جمله در ایام نوروز از Michael Shermer شنیدم. Michael Shermer هم یک کسی تقریباً توی مایههای Richard Dawkins هست و در زمینههای گسترش علم خیلی کار میکنه، یک سایت exceptive داره مصاحبه هفتگی داره. یعنی یکی از آرزوهای من اینه که زودتر مصاحبههاش بیاد که من بشینم گوش بدم. افراد مختلف از رویکردهای مختلف میاره و باهاشون یک ساعت دو ساعت گفتگو میکنه و جملات نقض و نقل قولهای قشنگی توش میشه. یکی از نقل قولهایی که توی ایام نوروز ازش شنیدم، گوش بدین این خیلی به درد میخوره، به نظر من یک نقل قول واقعاً تأملبرانگیزه. میگه یک زمانی مردم فکر میکردند زمین تخته، بعد فهمیدند اشتباه میکردند زمین گرده. بعد از یک مدت، علم ثابت کرد که باز هم اشتباه کردند، زمین کروی نیست، یک ذره پخه از دو طرف، به همین دلیل اعتراف کردند که در مورد کروی بودن زمین اشتباه کردند. اما نکتۀ مهم اینه که اشتباهی بزرگتر از اینکه فکر کنیم زمین تخته یا زمین کرویه، اینه که فکر کنیم این دو تا اشتباه همجنس و یک نوع و هم اندازه است. به نظر من این خیلی نکتۀ ظریفیه، به خصوص وقتی ما با دشمنی با علم مواجه میشیم. علم خیلی جاها اشتباه میکنه، همین الان یک دفعه ببینید ده میلیارد سال راجع به عمر زمین اشتباه میکنه، صدها هزار سال راجع به عمر بشر اشتباه میکنه. ولی اگه نگاه کنید این با اون اشتباهی که فکر میکرده زمین شش هزار سال عمر داره، بعد فهمیده چهارصد هزار سال عمر داره، بعد فهمیده مثلاً شصت میلیون سال داره، بعد فهمیده یک میلیارد سال داره، شما میگین یک اندازه داره اشتباه میکنه، حتی اشتباهها داره بیشتر میشه و این آخری ده میلیارد سال اشتباه کرده در مورد عمر کهکشانها با اومدن تلسکوپ جِیمزوب و اینها. البته من به روز نیستم و همین جوری میگم و نقل دقیق ندارم. ولی میگه نکتۀ مهم اینه که اشتباه اینه که فکر کنین این دو تا اشتباه از یک قماشند. اون هم متکی بر این بوده که صرفاً یک حالتی که این جوری فکر میکنیم یا هیچ سندی براش نداریم یا چون گذشتهها گفتند، مثلاً عمر زمین این قدره یا زمین مسطحه یا این جوری معلومه، همین میگن. ولی اون دومی متکی به آزمون و خطا و آزمایش بوده و وقتی که شما جلوتر میرفتی میفهمیدی که درسته که علم اشتباه میگه، ولی نوع اشتباهش با نوع اشتباهی که شبه علم و خرافات میکنه فرق داره. اصلاحپذیره و میتونیم بهش بپردازیم. این نقل قول رو استفاده کنین، به نظر قشنگه. یکی دیگه هم خودم دارم، این رو هم من خیلی دوست دارم و برای بحثمون این هفته میخوام ازش استفاده کنم. یکی از کتابهای خیلی نوستالژیکی که در زندگی من هست اینه، سرگذشت زیستشناسی، مال Isaac Asimov و اتفاقاً یکی از بینندههای محترم این برنامه کتاب خودش رو به من هدیه داد و فرصت نشد ازش تشکر کنم. الان دو تا دارم ازش، یکی از ایشونه و یکی مال خودم. این کتاب مال 1957 هست و زندهیاد محمود بهزاد اون رو ترجمه کرده و کتاب Isaac Asimov هست، سرگذشت زیستشناسی. میخوام یک داستان هم از توی این بهتون بگم که به درد بحث ما میخوره. یک دورهای یک تفکری وجود داشت که بهش میگفتند ویتالیزم. ویتالیزم این رو میگفت، میگفت بین حیات و مواد معدنی، بین شیمی عالی و شیمی معدنی همیشه یک مرز هست و در واقع آن چیزی که مواد عالی رو از مواد معدنی جدا میکنه، یک پدیدۀ مرموز، ناشناخته و به نوعی رازوارانه به نام حیاته و به عبارت دیگر بین چیزهای غیرزنده و زنده یک مرز غیرقابل گذر هست و یک جهت کیفی اتفاق میوفته. حالا وقتی که افراد میدیدند مخمّر هست و شکر تخمیر میشه به الکل و اسیداستیک (سرکه)، مونده بودند چرا این اتفاق میوفته؟ دو تا نظریهپرداز بزرگ بود، 1- لویی پاستور، میدونین که لویی پاستور شیمیدان بود و پزشک نبود و اولین کار معروفش رو سر این شروع کرد که شراب چرا ترش میشه؟ تخمیر چیه و چگونه تخمیر اتفاق میوفته؟ وقتی زیر میکروسکوپ نگاه کرد، ذرات کوچیکی دید که همون مخمرها بودند. لویی پاستور به این نتیجه رسیده بود که تخمیر یک فرآیند عالی است و نیازمند حیاته. یعنی شما بدون حیات نمیتونین قند رو تبدیل کنین به الکل یا اسیداستیک. در مقابل Justus von Liebig یک مکانیست بود. مکانیستها نقطۀ مقابل ویتالیستها بودند، پاستور یک ویتالیست بود. معتقد بود اون اِلان ویتال اون هر چی هست، اون عنصر حیاتی که در جهان وجود داره، در موجودات زنده وجود داره، اون فعل و انفعالات رو هدایت میکنه، در صورتی که لیبیک معتقد بود، لیبیک یک مکانیست بود و یک نوع تفکر مکانیکی داشت و معتقد بود حیات چیزی نیست جز گسترش و تعمیم همون روابط مولکولها. لیبیک معتقد بود که تخمیر ناشی از فعل و انفعالات شیمیاییه و اون چیزهایی که اون تو میبینیم، همون مخمرها، نمیدونیم چیه و اونها یک چیز زائدیه. تاریخ رفت جلو و نشون داد لویی پاستور درست میگفت. لویی پاستور گفته بود تخمیر کار اینهاست. اما اگه بخوایم نگاه کنیم در ابعاد بزرگتر، Justus von Liebig درست میگفت نه پاستور. در واقع معتقد بود که تخمیر نیازی به حیات نیست. تقریباً چند دهۀ بعد که ویتالیز به نوعی به فراموشی سپرده شد، همه میگفتند لیبیک درست میگفت اما توی جزئیات اشتباه کرد. یعنی حواسش نبود که اون فعل و انفعالات، اون پدیدهای که بعداً بهش آنزیمها، اونها توی دل مخمرها هستند و اگه از توی دل مخمر دربیاری میتونی همون کار رو انجام بدی و هیچ نیازی نیست که چیزی به نام حیات وجود داشته باشه که گلوکز تبدیل به اسیداستیک یا اتانول بشه. این رو در ذهنمون نگه داریم، میخوام از این دو تا مثال زیاد استفاده کنم، بریم ببینیم این بحث امشب به کجا میرسه. وقتی من نوشتههای Helen Joyce رو نگاه میکنم، احساس کردم یکی از افرادی که مورد نقد اوست و خیلی به اون توجه میکنه، خانم Diane Ernsoft هست. دایان Ernsoft تقریباً میشه گفت بیانگر به نوعی با اغماض بخوایم بگیم، پیشروترین یا تندروترین، هرکدوم لغت رو شما میپسندین، در قسمت چپ هست و نظریۀ پیشروترین رو در مورد ترنسجِندر و چه کار باید کرد، دست خانم Ernsoft هست. خانم Ernsoft سه بار در کتاب Helen Joyce بهش پرداخته، ولی فکر کنم یک جور سایه و روح او در فصلهای مختلف وجود داره. چون وقتی در فصلهای بعد میگه این مشکل رو چیکار میکنی، این رو چیکار میکنی، به نوعی برمیگرده به کارها و ادعاهای خانم Ernsoft. هر چند که ازش نام نمیبره، ولی معلومه اینها چیزهاییه که ایشون گفته یا نمایندگی میکنه. پس اگه شما میخواین بدونین left progressive، چون گفتم یکی از کارهای مهم ما جریانشناسیه، اون چپ پیشرو یا چپ تندرو در مورد مقولۀ ترنسجِندر چگونه فکر میکند، یکی از مبلغان و یکی از افراد کلیدی، Diane Ernsoft هست. حتی یک کتابی داره به نام Gender Creative Child که من دوست داشتم این رو هم معرفی کنم، ولی فکر کردم بذار اول این چالشیه رو معرفی کنیم و در جلسات بعد فرصت شد به تدریج مطالعات جنسیتی رو لابهلای کتابهای دیگه دنبال میکنیم. اگه بخواین بدونین حرف خانم Ernsoft چیه، به جای اینکه کتاب رو بخونین میتونین یک مقالۀ خیلی مختصر ده دوازده صفحهای بخونیم. Gender non-conforming use…… . در واقع میشه جوانان یا نوجوانانی که از جنسیت خود، من لغت جنسیت رو مرتب به جای Gender به کار میبرم، از جنسیت خود ناراضی هستند دیدگاه معاصر. Adolescent health medicine and therapeutics در این ژورنال چاپ شده. خیلی مقاله قشنگه و جالبه به این مقاله استناد نکرده، به کلیت کارهای Ernsoft اشاره کرده، ولی شما برین مقاله رو نگاه کنین، من فکر میکنم لوب کلام تئوری مدرن جنسیت در منتهاالیه چپش برای شما آشکار میشه. چند تا جدول داره، بگذارین من این جدولها رو براتون بخونم، خیلی خوندنیه. خانم Ernsoft میگه اگه بپرسند جنسیت یک نفر از کجا میاد، یعنی یک نفر احساس میکنه زنه، یک نفر احساس میکنه مرده، یک رفتارهایی داره، ما هم هویت جنسیتی داریم Gender identity و هم بیان جنسیتی داریم Gender expression. اون هیجانات و واکنشهایی که منطبق با جنسیتمون بروز می ده. این از کجا میاد؟ میگه مجموعهای از اینهاست: کروموزومها، هورمون، گیرنده هورمونها، گنادها یعنی تخمدان و بیضه، صفات اولیه جنسی یعنی ظاهر آناتومی که فرد داره، صفات ثانویه جنسی، مغز، ذهن، socialization اجتماعی شدن که شامل خانواده، مدرسه، مذهب و جامعه هست، و بالاخره فرهنگ که میشه ارزشها، اخلاق، قوانین، نظریات و مناسک. این جمعبندی اینه، Gender ما از اینها میان. یعنی اینها با هم تلفیق میشن، با هم تعامل میکنند و یک تصویری به قول دبیران دورۀ دبیرستان، یک تصویر مجازی پشت آینۀ محدب برای ما تشکیل میده که میشه identity و هویت ما که این هویت، جنسیت هم در دلش داره. ممکنه شما بگین مگه غیر از اینه؟ بالاخره همه اینها دست به دست هم دادند! میخوام بگم آره، اتفاقاً جریان شناسی میخوای بکنی، غیر از اینه. به عنوان مثال یک دورهای بوده به نام دورۀ عصر گنادها، خانم Alice Demorat Dreker خیلی قشنگ این دوره رو توصیف میکنه و حتی زمان دقیق میده. میگه 1870 تا 1915. میگه اون زمان به طرز عجیبی دانشمندان، زیستشناسان، پزشکان، روانشناسان معتقد بودند جنسیت ما خلاصه میشه در گنادها و به همین دلیل بهش میگه اصل گنادها. گنادها یعنی بیضه و تخمدان. معتقد بودند هرکس بیضه داره مذکره، نره، مرده و هرکس تخمدان داره زنه و خلاف این باشه یک جای کار ایراد داره. و حتی یک کارهای محیرالعقولی میکردند، فرض کن بیضه رو دربیارن و تخمدان جاش بذارند و یا بیارن این رو خارج کنند و ببینند رفتار فرد چه تغییری میکنه و به نوعی یک اشتغال ذهنی با این داشتند. بعد از اون ما شاهد دورهای هستیم که اشتغال ذهنی با عصارۀ گنادها بود، یعنی هورمونهای جنسی که میگن جنسیت ما رو اینها میسازه. یعنی یک پدیدۀ تک محصولیه، یک تفکر تک محصولی وجود داره که جنسیت ما از اینجا میاد. و جالبه بعد از اون کروموزومها میشه. ما اینجا کروموزوم رو هم داریم. یعنی یک عده میگن کروموزوم y یعنی نر و کروموزوم xx یعنی ماده. تموم شد و رفت. و هر جا گیر کردین و هر جا حکم خواستین به این نگاه کنین، این فیصله دهنده تمام صحبتهاست. جالبه بدونین این سایه هنوز در مقولۀ جندر و ترانس جندر وجود داره در دنیا. میگن این مرده. از کجا مرده؟ کروموزوم Y داره. و من حتی در بعضی از دیدگاههای دوستان و همکاران هم دیدم که هنوز عدهای در عصر گنادها هستند و عدهای در عصر کروموزومها هستند. ولی بیان قشنگ خانم Ernsoft اینه که مجموعه اینهاست، اینها روی هم پلکانی اثر میگذارند و بالاخره هویت جنسی ما رو میسازند. باز اگه بخوام یک نکته دیگه خدمتتون گفته باشم اینه، بالای لیست مهمه یا پایین لیست؟ اینکه کجای لیست رو مهم میدونی، شما رو روی طیف، کتاب هفتۀ قبل یادتون هست؟ John Jost مشخص میکنه. هر چقدر به پایین لیست حرکت میکنین، به آنچه امروزه تحت عنوان چپ progressive یا چپ تندرو گفته میشه بیشتر میشه و اون محافظهکاری به نوعی به سمت بالا حرکت میکنه. یعنی تقریباً اون معیاری که اون میگه منطبق بر این هم هست. ببینیم ادامۀ مقالهاش چیه، چون میخوایم نقدش کنیم. و در واقع Ernsoft شاید بگم، این تفسیر منه و توی کتابش نگفته، یک اصطلاحی انگلیسیها دارند Nemesis، یعنی بالاخره کسیه که نهایتاً باید باهاش سرشاخ بشه. Helen Joyce سعی میکنه که اون رو نقد کنه. ببینیم اصول پایه او در مورد نارضایتی جنسی و مقولۀ ترانس جندر چیه؟ عین بیانیه است و عین مانی فِسته و اگه شما میخواین این رو یاد بگیرین، مانیفِست رو نگاه کنین. 1- اصول پایه که در واقع خانم Ernsoft میگه. تغییر یا تنوع جنسیت، بیماری نیست. این اصل اولشه. یعنی اگر کسی از جنسیت خودش راضی نیست و میخواد تغییرش بده، این توی حوزۀ بیماری قرار نمیگیره. اینجا تغییر و تنوع، ترجمۀ Variation گذاشتند، یعنی به عبارت دیگر variation در بیان جنسیتی بیماری نیست. این اصل اولشه. اصل دوم، 2- بیانهای جنسیتی در فرهنگها متنوع و متغیر هستند. متغیر و متنوع رو ترجمۀ Diverse و varied گذاشتند و نیازمند حاسسیت فرهنگیست. به عبارت دیگر بیان جنسیتی، هویت جنسیتی در فرهنگها میتونه با هم فرق کنه. حالا همینجا نگه دارید، به اینجا خواهیم رسید. چند تا چیز رو مثل پازل به هم وصل کنین. Richard Dawkins چرا او از این کتاب تعریف کرده؟ دیدگاه خانم Joyce و همفکران او، و این جملۀ خانم Ernsoft. بیانهای جنسیتی در فرهنگها متنوع و متغیر هستند. در صورتی که اگر شما داوکینزی باشید، یک چیز هم بگم اینها این یا اون نیست یک طیفه، ولی شما در نظر بگیر هر چی بیای این ور طیف یعنی داوکینزیتر بشی و روانشناسی تکاملیتر بشی معتقدی بیانهای جنسیتی در فرهنگها جهان شموله. یعنی نیازی نیست همش متنوع باشه. حتی همدیگه رو ندیده باشند یک جوره. یعنی این نظام دوگانه مرد و زنان یک پدیدۀ جهانشموله و ریشه در تکامل داره و به راحتی شما نمیتونی عوضش کنی. در صورتی که وقتی این ور طیف میای، میگی نخیر، فرهنگپذیره و متنوعه و توی هر فرهنگی میتونه بیان و هویت فرق کنه. به این خواهیم رسید. این جزء قسمتهای مهم نقد کتابه که بعداً از شما میخوام تصمیم بگیرید که کجای طیف بایستید و به نوعی آدم میفهمه هرکس حرفش چیه و درست شد. بند سوم، جنسیت یعنی همون Gender، شامل در هم تنیدهای از بیولوژیک، تکامل و اجتماعی شدن، فرهنگ و محیط است. یعنی همون طیفی رو که داشت میگفت. در صورتی که بعضیها میگن نخیر، جنسیت همون بیولوژیه و تموم شد و رفت و بقیهاش روبناست و بقیهاش به این وصله. اصل بعد، جنسیت سیال است و همواره به صورت دوشکلی نیست. دوشکلی از لغت binary آوردم. خانم Ernsoft معتقده که ین جوری نیست که همه جای جهان ماده مذکره، این میشه جنسیت، میشه سکس در واقع، نه زن و مرد باشه، میتونه حالتهای دیگه باشه. این هم از اون جاهاییه که من ستاره زدم. ای کاش خانم Joyce هم مثل این بیان میکرد دیدگاهش رو، ولی نکرده و من دارم حدس میزنم براساس آنچه که او و روانشناسان تکاملی میگن. روانشناسان تکاملی میگن درسته، ولی بالاخره حدود 2/1 میلیارد سال پیش این جمله رو خانم Joyce در کتابش داره، جنسیت مذکر و ماده پیدا میشه. 200 میلیون سال پیش پستانداران ظاهر میشن و این دویست میلیون سال تقریباً روی محور دو جنسی حرکت کردند یعنی یا نر بودند یا ماده، به همین دلیل به راحتی شما نمیتونی non binder بشی. پس اگه شما یک روانشناس تکاملی خیلی پررنگ باشین این ور طیف وایمیستین و خانم Ernsoft باشی اون ور طیف میایستی. میگه نه، میتونه غیر باینری باشه. اگر این افرادی که از جنسیت خودشون ناراضی هستند دچار علائم روانپزشکی و روانشناسی هستند، چون میدونیم که هستند، مثلاً میزان افسردگی و خودکشی در این افراد بالاتره، این علائم بیشتر ناشی از واکنشهای محیط و فرهنگ به ایشان است. یعنی از دست فرهنگ این جوری شدند، این قدر سرزنش شدند، این قدر توی محرومیت گیر کردند، توی اقلیت بودند نتونستند خودشون رو بیان کنند، افسرده میشن، پرخاشگر میشن، دچار اختلالات روانپزشکی میشن و چه بسا خودکشی میکنند. میزان اقدام به خودکشی در بعضی از آمارها حدود 40 درصد ذکر شده. میگه بیشتر اینها واکنش به اون رفتاریه که محیط با اینها داره. و آخرین بندمون، آسیب جنسیتی، Gender …. بیشتر در فرهنگ است تا فرد. یعنی اگه میبینی حالش بده، اگه میبینی انطباقش مشکل پیدا کرده، تقصیر اون فرهنگه. چرا تقصیر اون فرهنگه؟ چون به زور میخواد اون رو در اون قالب قرار بده. اینجا شاید یک نقل قولی که توی کتاب Joyce نیست ولی جای دیگه دیدم، از فروید خیلی کمک کننده باشه که بگه یعنی چی؟ میگه این یکی از بیعدالتیهای اجتماعیست که استاندارد تمدن از همه انتظار رفتار یکسان جنسی دارد. 1908 این رو گفته، در اون مقاله several sexual morality and modern nervous illness در واقع اون بند آخر اون این جوری میشه، میگه فرهنگها وقتی میان آدمها رو میگن به زور باید توی یکی از این دو تا قالب بری، اونجا سرمنشأ پاتولوژیه و اگر این فرهنگ و تمدن نبود، خیلی از این آسیبها هم شکل نمیگرفت و ما شاهد یک طیف شاید پیوسته از جنسیت، متنوع، متغیر و غیر باینری میبودیم. پس اگه بخوام خیلی ساده دیدگاه Ernsoft رو بگم، این چند تا رو خدمتتون گفتم Ernsoft این جوری میگه، میگه این طیف پیوسته است وقتی فرهنگ پیدا میشه، وقتی جامعه شکل میگیره، وقتی زبان شکل میگیره، و دستهبندیهایی شکل میگیره که به زور انسانها رو در این قالبها قرار میدن. اون موقع بعضیها در این قالبها قرار نمیگیرند، اذیت میشن، حالشون بد میشه و حس میکنند این قالب من نیست، این تقصیر اونها نیست و تقصیر فرهنگه و در عین حال اون چیزی که هست اینه که ما باید حواسمون باشه که آسیبشناسی در خود فرد نیست. این به نظر من اساس بحث کتابه. قسمتهای اولشه، کتاب رو شاید بتونم دو قسمت کنم. یک قسمتی هست که Helen Joyce با این دیدگاه مخالفت خودش رو نشون میده، و یک قسمت که خواهم گفت، قسمتهای عملیتر بعدیست. حالا باید فکر کنیم بیشتر حرفش اینجا حسابه یا جای بعد یا اصلاً حرفش مورد حساب نیست. حالا این رو نگاه کنیم. میخوام به چند اسمی که توی کتاب Helen Joyce ازش نام برده بپردازم و ذهن شما رو برگردونم به سالهای قبل. گفتیم اون نظام سنتی این رو میگفت، میگفت اصل گنادها، اصل کروموزومها، ما کروموزوم داریم و جنسیت ما این جوری شکل میگیره. کروموزوم داریم، کروموزوم گنادها رو میسازه، گنادها هورمونها رو میسازند و بعد همینطوری که میان بالا، به سمت مستقیم پله پله خلق میکنند تا پدیدۀ جنسیت پیدا بشه. این یک نگاهه. نگاه دوم که اگه بخوایم بگیم این نگاه دوم رو کی فرموله کرد و اتفاقاً به نظر من چقدر تأملبرانگیزه، یعنی عجیبه! راست میگه این یک جور دیگه میتونه باشه. اینها سلسله مراتب روی هم اثر میگذارند، یعنی بیولوژی میره بالا و نهایتاً جنسیت رو میسازه. یک حالت دیگه هست که شاید در دهۀ 1960 کسی که اون رو خیلی پیش برد، فردی بود به نام John Money. John Money یک ایدهای مطرح کرد که البته همش کار او نیست، فلاسفه مطرح کرده بودند ولی او خیلی قشنگ فرمولش کرد. اینجوری نگاه کنین، میگه شما گفتی کروموزوم هست، گناد هست، هورمون هست، هورمون مغز رو تحت تأثیر قرار میده و جنسیت شکل میگیره. ولی من میخوام بگم یک جور دیگه است، کروموزوم هست، هورمون هست، گناد هست، بدن رو میسازه و آناتومی رو میسازه. یعنی اعضای تناسلی رو میسازه. بعد که کودک به دنیا میاد، در لحظه تولد دیگران اعضای آناتومیک و ظاهر او رو نگاه میکنند و او رو به یکی از دو گروهی که از قبل زمان و فرهنگ تأیید کرده متعلق میدونند و assign میکنند و بعد از اون وقتی فرد رفت توی اون گروه، رولهای جنسیتی متناسب با اون گروه بهش منتقل میشه و با او بزرگ میشه. یعنی نکتهاش رو متوجه شدین؟ یعنی این نیست که مستقیماً مغز زنانه مردانه داریم، بدن ظاهری مردانه زنانه داریم، این بدن وقتی به دنیا میاد در بدو تولد همین که ماما بچه رو نگاه میکنه، قبل از اینکه سونوگرافی بیاد میگفتند دختره و پسره تموم میشد. اونجا شکلگیری مغز مردانه و زنانه شروع میشه و قبلش این تفاوت نیست. و در واقع اون جریان میافته و اون عدد سی ماه رو مطرح کرده، یعنی توی اون سی ماه شما در این قالب قرار میگیرین. ممکنه شما برگردین بگین این حرف رو از کجا زده؟ این مسیر ساده که خیلی منطقیتره! یعنی شما میای نگاه میکنی میبینی هورمون هست، بعد هورمون سلولهای مغزی رو میسازه و سلولهای مغزی یک جوری جنسیت رو میسازه. این یک بحث قشنگیه. از کجا این شک توی او شکل گرفت که شاید گونۀ دیگر باشد؟! اینجاست که باز همون اسم خانم آلیس دِموراترِگِل و کتاب او معروف میشه هِرمافوردایتس، هِرمافرودیتها. البته این کتاب مال خیلی بعده، فکر نمیکنم این John Money رو دیده باشه. John Money مال دهۀ 60 و 70 هست. John Money و آناتومیستها، فیزیوژیستها و متخصصین غدد متوجه یک حالت شدند. این نکته رو نگاه کن، این نکته خیلی تفاوت داره، یعنی ظاهرش به نظر مهم نیست ولی تفاوتهاش رو چند دقیقه دیگه بهتون میگم که زمین تا آسمون تفاوت ایجاد میکنه. اینکه الان من فکر میکنم مردم، جهان رو این جوری میبینم، حتی گرایش خاصی دارم از نظر جنسیتی، این مال این نیست که هورمونها رفتند این کار رو کردند، این بوده که ظاهر من مردانه بوده و وقتی به دنیا اومدم ماما من رو توی اون category قرار داده و بعد بقیهاش رو بگین، فرهنگ و خانواده من رو این جوری ساختند و رفتند جلو. ممکنه بگی این حرف رو از کجا زدی؟ آخه از خودت نمیتونی این حرف رو بزنی؟! این رو بر روی چند دسته کار گفت که یکی از اینها این بود که از دیرباز میدونستند، از قرن نوزدهم دیده بودند افرادی هستند که وقتی به دنیا میان، اون ماما یا متخصص زنان دچار اشکال میشه و میگه نگاه میکنم نمیدونم الان بگم پسره یا دختره؟ این ناحیۀ تناسلی مبهمه، بین جنسیه، inter sex هست. و John Money با مطالعۀ سنگینی که روی اینها کرده بود، خلاصه پیامش این بود آنچه بعداً جنسیت طرف را میسازد، هورمون و کروموزوم و درونش نیست، اینه که اون منطقۀ تناسلیش به کدوم ور شبیهتره و ماما او رو به کدوم قسمت دستهبندی میکنه. و ما حالتهایی رو داریم، این رو در پزشکی جزء سالهای اول میگن که مثلاً فرد گناد داره، کروموزوم بیضه داره، کروموزوم y داره، ولی اون تستسترونی که ترشح میشه به دلیل نبود گیرندهها، اگه یا دتون باشه یکی از چیزهایی که میگفت گیرندههای جنسی بود، یادتونه؟ گفته بود hormone receptors. به دلیل اینکه اونها نیستند، هورمون تستسترون به سطح بالایی توی مغز و همه جا هست، ولی بر روی پوست و بافت اکتودرم وارد نمیشه در نتیجه ناحیۀ تناسلی مردانه نمیشه و طرف تقریباً با یک ظاهر زنانه به دنیا میاد. چیزی که John Money و اینها دیده بودند این بود که اینها بعداً کشف میکنند که تو که کروموزوم y داشتی، تو که بیضه داشتی و به جنس نر تعلق داشتی ولی کاملاً جنسیتی که طرف رشد میکنه ماده است. من یک مثال بزنم، امیدوارم این مثال باعث سوءتفاهم نشه، ولی یک جوری این جوری فکر کنین. مثلاً فرض کنید بگن بعضی افراد رنگینپوست یک صفات خاصی دارند، مثلاً اینها انرژیدارترند، پرخاشگرترند یا مهربونترند. نژادپرستی بر این اساسه که میگه اونهایی که رنگ پوستشون هست، یک صفاتی دارند. یک حالت میتونه این باشه که بگیم بله اون چیزی که رنگ پوست رو ایجاد کرده، اون صفات روانی رو هم ایجاد کرده. یک حالت میتونه این باشه که بگیم چون این ظاهرش این جوریه، بقیه شروع کردند این جوری باهاش برخورد کردن و در نتیجه طرحوارههای پنهان و آشکار اون فرهنگ رو نشون داده. اون فرد هم جندر رولهای فرهنگی رو نشون داده. خیلی قشنگه! بگم من این رو اول بار کجا خوندم، یک کتاب خیلی خوندنیه و از اون کتابهاییه که میره روی اعصابتون و مال سال 2000 هست و الان یک کلاسیک حساب میشه، اسمش هست sexing the body Gender Politics And construction of sexuality، در واقع سکسی کردن بدن، جنسی کردن بدن، سیاست جنسیت و ساختن جنسیت. Unfurls sterling. unfurls sterling یک کتاب خیلی معروفه. یک کتاب خیلی پرسروصدایی هست که تاریخ این گنادها و تاریخ اینها رو خیلی خوب نوشته و این کارهای John Money هست. اما John Money یک کار دیگه میکنه. اون لیبیگه توی ذهنتون هست؟ مثل بازیهای کامپیوتری شده، اون مرحله اول یادتونه؟ اون رو نگه دارین. John Money این فکر رو داره ترویج میکنه و یک عده هم خیلی قشنگ، حالا چرا این فکر اهمیت داره؟ فکر اهمیتش اینه که در واقع اون چیزی که ما تحت عنوان صفات جنسیتی، بیان جنسیتی، هویت جنسیتی میدانیم انعکاس ثانویه و ساخته شده توسط محیط بیرونه، نه یک چیز ذاتی و درونی. و به همین دلیل اگر در ابتدای تولد فرض کن همین آدمی که من گفتم سفیدپوسته، بیان سریع پوستش رو رنگین کنند، اون موقع انتظار میره اگه این فرضیه درست باشه، اون آدم صفات اون رنگینپوستها رو نشون بده. چون بقیه اون رو اون جوری طبقهبندی میکنند، دستهبندی میکنند و میندازنش توی اون گروه هویتی و بعد اون انتظارات بهش تحمیل میشه و ادامه میده. John Money یک کاری میکنه. فکر کنم یک جوری از اون اتفاقهاییه که سرنوشت شاید مطالعات جندر، سی چهل سال متأثر از اون قرار بگیره. تقریباً از اون چیزهاییه که توی هر کتابی بهش اشاره میکنند و توی کتاب Helen Joyce هم به اون اشاره شده. فکر کنم که شنیدین ولی باید تکرارش کنم چون حدس میزنم شاید بعضیهاتون نشنیده باشین. داستان معروف دوقلوهای رِیمر هست. دوقلوهای رِیمر داستانش چی بود؟ در سال 1965 دو تا دوقلو به دنیا میان و هر دو پسر هستند، بروس و برایان. 1965، جو اون دوره رو هم نگاه کنین، John Money بالای هزار تا کتاب و مقاله داره، یک اتوریته بسیار برجسته است و این دیدگاه او خیلی طرفدار پیدا کرده. وقتی میان این دوقلوها رو ختنه کنند، اون بروس یکی از دوقلوها در هفت ماهگی در جریان ختنه کردن، آلت تناسلیش آسیب بسیار جدی میبینه به گونهای که مجبور میشن آلتش رو قطع کنند و حالا فرد آلت تناسلی نداره. اینجا جان مالی وارد مشاوره میشه و میگه این الان آلت تناسلی نداره و سرسختانه هم به نظریه خودش معتقده. بیاین یک کاری کنین، بیضههای اون رو هم خارج کنین، جراحیش کنین و تغییر جنسیت بهش بدین، چون حالا که نمیتونه حالت مردانه داشته باشه، حالت زنانه داشته باشه. بببین به این بحث چقدر سادهانگارانه نگاه میکردند! خیلی هم قبل نیست، 1965 میشه. 1965 میگن حالا که آلت تناسلیش آسیب دیده، به کل منطقه رو تغییر بدین و دخترش کنین و لباس دخترانه بپوشونید و اسم دخترانه روش بگذارین. اسم دخترانه بِرِندا هم روش میگذارند و لباس تنش کنین که بره و اصلاً هم نگین این بوده. این کاریه که John Money میکنه. واتفاقی که میوفته اینه که John Money به طرز افراطی یک اشتغال ذهنی با این دوقلوها پیدا میکنه که برای اولین بار من در تاریخ اون نظریهام رو حتی ثابت کردم که اگه شما بیای در همون اوایل کودکی، یعنی سی ماهگی نشده، ظاهر فرد رو عوض کنی و او رو assign، میدونین برای اینکه یک اصطلاحی هست که باید زیاد باهاش آشنا بشین مثلاً AMAB، assigned Mail Add Bears یعنی در هنگام تولد او رو به گروه نر تعلق دادند. وقتی او رو به اون گروه تعلق دادند، دیگه تمومه، بقیهاش رو خود اون فرهنگ و سیستم میسازه و میره بالا. و یک چیزی هم هست، من اینها رو ندیدم و همش اینها رو خوندم، ظاهراً John Money شخصیت خیلی مقتدر، تا حدی خودشیفته، خیلی خودگندهبین بوده و با همه هم دعوا میکرده و قضیه دوقلوها رو عرضه میکرده همه جا که این این جوری شد، تا اینکه وقتی دوقلوها به سن بلوغ میرسند، یک اتفاق بد برای John Money میوفته. میبینه همون بِرِندا شروع کرد به ناراضی شدن، نخیر من پسرم، من نمیخوام این جوری باشم، من میخوام برگردم دوباره مرد بشم، من رو برای چی این جوری کردین؟ برمیگرده و نقش مرانه میگیره و اسم دیوید رو برای خودش انتخاب میکنه. البته متأسفانه هر دوی این دوقلوها فوت میکنند، با خودکشی و زندگی ناراحت کنندهای دارند. به نوعی افول این دوقلوها، نارضایتی اونها در سن بلوغ از جنسیتی که John Money براشون گذاشته بوده، باعث سرنگونی و افتادن John Money و با خودش اون دیدگاه پررنگش میشه که دیدگاه پررنگ اون چیه؟ که جنسیت ما یک سازۀ اجتماعی، فرهنگی و زبانیست. اینها به نوعی اینجوری میگفتند که وقتی ماما به دنیا میاره و به شما میگن پسر، یک توصیف نیست، یک speech act هست، یک performative هست، اون اصطلاح آستین هست که اون لغت معنی داره، اون لغت خودش روی شما عمل میکنه، روی شما do میکنه و در واقع شما رو نرینه میکنه، همون اسمی که روت میگذارند. و John Money به نظر من سقوطش خیلی دردناکه. کی خیلی باهاش چپ میوفته؟ فردی به نام میلتِن دایموند. John Money با جان Jon Hopkins (کار میکرد، البته نیوزلندی بود و رفته بود آمریکا و میلتِن دایموند توی دانشگاه هاوایی بود و کتابی مینویسه، مردی، منظورش دیوید بِرِمر، که نشان داد نظریۀ سازۀ اجتماعی جنسیت، is a hocks، یک فریبه. دیدی همش شالاتانیه! دیدی همش اون توئه! هر کاری کنی، انسانها رو توی هر قالبی بگذاری اون جنسیتی رو میگیرند که کروموزومشون میگه، اون جنسیتی رو میگیرند که مغزشون داره و اون ناشی از هورمونهاست. حالا دوستان من، کدومیک از اینها راست میگفتند؟ من یک اعترافی بکنم نمیدونم توی دلم فکر میکنم John Money درست میگفت ولی بدبیاریش از نوع لیبیگی بود. Justus Liebig بود، برای همون این Justus Liebig رو برای این میخوام. درست گفته بود ولی توی جزئیاتش اشتباه کرده بود. اولاً خانواده میدونستند که این اتفاق افتاده، ثانیاً دیررس بود، ثالثاً خودش فهمیده بود. یعنی شرایط اون آزمایش خیالی John Money کامل نبود. تازه در بدو تولد هم نبود و چند ماهی رفته بودند. دوقلو داشت و این دوقلوها قضیه رو متوجه بودند. من خودم این جوری فکر میکنم که میگم نمیدونم، این هم چیزیه که شما فکر کنین. John Money درست میگفت یا نه؟ یعنی اگه آزمایش او به صورت ایدهآل، میدونین خیلی اخلاقیه این کار، ولی ایدهآل اون رو پیاده میکردند، در بدو تولد والدین نمیدونستند و هیچکس نمیدونست و کاملاً به قول امروزیها دوسو کور بود و حتی پزشک و مشاورش نمیدونست و خودش هیچ وقت پی نمیبرد، آیا این کار رو میکردند صفات رو چگونه نشون میدادند؟ صفات جنسیتی به ذات زیستی نزدیک میشد یا به ذات القائی محیطش؟ اگه Ernsoft رو بخوایم نگاه کنیم، تا حدی اینها میگن اونوریه، یعنی این سازۀ اجتماعیست. و به همین دلیل نگاه کن، اون پایین ما دو تا جنس داریم، دو تا sex داریم، نر و ماده. اگه John Money درست باشه، اون بالا دیگه از این منفک هست. یک اصطلاح قشنگی به کار میبرند، میگن از shackles، این دستبند و پابند، میگه اون بالا جِندر میتواند از زنجیرهای سکس جدا شود. یعنی اگه شما بخواین دیدگاه خودتون رو روشن کنین اینه، Gender به معنی جنسیت، چقدر میتواند از زنجیرهای سکس جدا شود؟ اگر شما میگین کاملاً میتواند جدا شود، شما به منتهاالیه progressive داستان ترنس جِندر تعلق دارید، هر چقدر معتقد باشین این زنجیر وجود داره و کلفتتره، این وری میشین و به روانشناسی تکاملی نزدیکتر میشین. Helen Joyce این وریه، برای همین هم هست که Richard Dawkins کتابش رو تأیید کرده. میگه نه نمیشه، شما نمیتونی از اون زیستشناسی، از اون دو تا کامل جدا بشی. حالا این چه تبعاتی داره؟ اگه نتونی کامل جدا بشی، پس اصولاً فرهنگها همواره اون چیزی که جنسیت میگن، تابعی از بیولوژیست و این بیولوژی یک قدمت حداقل دویست میلیون سال داره. از اون طرف اگه نتوانی ازش کامل جدا بشی، پس این مقولۀ N Genderها یعنی تعداد n جنسیت نمیتونه باشه، یعنی شما همون حالت دوگانه و Binary رو خواهید داشت. حالا میبینید پس دیدگاه فلسفی کجاست. یک اعتراف بکنم، ولی من هر چی نگاه میکنم حس میکنم به نظر من Ernsoft درست گفته. ما هنوز نمیدونیم، علم واقعاً شواهد هست، ولی چرا حس میکنم Ernsoft درست میگه؟ آزمایشهای John Money ناقص بود، از اون طرف اون مقولۀ اونهایی که دچار دستگاه تناسلی مبهم هستند، و در عین حال یک چیز دیگه هم هست، البته این حواسم هست منطقیون خواهند گفت پیدا نشدن شواهد به معنی نبود شواهد نیست، ولی اون ور هم هست، اون بیولوژیستها هر چقدر هم سعی کردند نشون بدن اون بیولوژی چه جوری مغز شما رو زنانه مردانه میکنه، وقتی شما یک دوگانۀ خیلی راحت مثل رنگ چشم یا پوست داری، خیلی سریع اون عنصری که ملانین هست رو مشخص میکنه پیدا میشه، چه جوره این همه سال نتونستیم به طور جدی یک عنصری پیدا کنیم که مغز مردانه رو از مغز زنانه تفکیک بده؟ یعنی بگیم این عنصرها وقتی رفت، نورونها مردانه میشن. پیدا نشده، البته حواسم هست پیدا نشدن به معنی اینکه نیست، نیست. ولی هر چه میره جلو، بخوای Bayesian فکر کنی احتمال پیدا شدنش داره کمتر میشه. برای همینه که یک عده دارند میگن اون حرف درسته، یعنی این حرف رو بیایم در نظر بگیریم که ما با یک مغز نسبتاً خام نه کاملاً خام به دنیا میایم، براساس دستهبندی که محیط به ما میده میتونه ما رو بندازه توی یکی از این دستهبندیها، و اون دستهبندیهای محیطی الان یا در بعضی از جوامع باینری هست. مثلاً فرض کن غیر باینری میبود، میتونست دستهبندی کنه؟ عقلاً میتونست. آیا میتونست مرزهاش جابهجا بشه؟ میتونست. آیا میتونست بیانش عوض بشه؟ من هم فکر میکنم میتونست. به همین دلیل من یک جوری توی این فکرم که هنوز دارم بهش فکر میکنم، ولی قلباً احساس میکنم Ernsoftیها حرفشون قشنگتره، ولی روانشناسی تکاملی یک اصرار عجیبی داره. هفتۀ قبل یادتون هست من در تفسیر کتاب چپ و راست چی گفتم؟ یک جوری روانشناسی تکاملی داره یک جایگاه محافظهکاری پیدا میکنه. وقتی شما کتابها رو نگاه میکنی، محافظهکاریشون هم اینه که میگن جنسیت نمیتونه سیال باشه، جنسیت بالاخره زنجیرهاش به سکس و بیولوژی وصله. حالا خانم Joyce چهار ایراد به اون دیدگاه میگیره. میخوام این چهار ایراد رو براتون بگم، تفسیر این که این ایرادها وارده یا نه با خود شما، نظر خودم رو هم میگم. جالبه که مستقیم نمیگه Ernsoft این رو میگه، اون گروه که Ernsoft شاید یک نماینده قوی از اونها باشه. چون شما فکر کن اگه Ernsoft و John Money باشی، تقریباً جریان سیال بودن، داستان غیر سیال بودن، داستان تفاوتهای فرهنگی که میتونه کاملاً باشه و اون حرف فروید درست درمیاد، ولی اگه زیستشناسی نگاه کنی، داستان یک ذره عوض میشه. وایستیم ببینیم چهار تا ایرادی که میگیره چیه و چقدر وارده؟ یک ذره فکر میکنم باید دقت کنید چی میخواد بگه. یک ذره جملهاش سخته بگم. نکتهاش چیه؟ Joyce ادعا میکنه طرف مقابل یعنی شما فکر کن از John Money بگیر، John Money یک جملۀ قشنگ هم میگه، میگه میراث من کم کم داره به افرادی منتقل میشه که خودشون رو سازهگرایان اجتماعی جنسیت میدونند. و احساس بدی هم نداره، میگه اونها میراث من رو گرفتند. یعنی شما میتونی اینجوری فکر کنی، با قدری اغماض آنچه John Money میگفت در مورد محیط، الان ارثیهاش گرفته به همون گروهی که میگن جنسیت یک سازه اجتماعیست. Joyce میگه چهار تا ادعا اونها دارند که من میخوام این ادعا رو نفی کنم. و حدس من اینه که برای اینه Richard Dawkins خوشش میاد و برای همینه که تکاملیها پشتش هستند. میگه که، یعنی یک ذره این اون میگه که این میگه است، Helen Joyce میگه اونها میگن یک شاهد برای اینکه ما از این دوگانهها نداریم اینه که این دوگانهها محصول جامعۀ مدرن غربیست و قبل از فراگیر شدن حضور غربیون، حالا چه به صورت مستشار، چه به صورت میسیونر، چه به صورت استعمارگران، تنوع بیشتری از جنسیت در جوامع وجود داشته. یعنی جوامعی که بعداً اینها رفتند، اینها همه رفتند همه رو به قول فروید دوتاییش کردند، زن، مرد و آدمها رو به زور فرستادند اون تو. و در واقع اینه. اینجا من نمیتونم نظر بدم و واقعاً این یک anthropologist میخواد. و باز هم حواسمون هست شاید Helen Joyce داره به یک ببر کاغذی حمله میکنه. یعنی شاید اونها هم این رو نمیگن، یعنی جزء برگ اصلیشون نیست، ولی این رو میگه اونها ادعاشونه و من هم این ادعا رو میخوام بگذارم. ادعای Helen Joyce اینه که بیشتر جوامع Universal هست. این داستان universal و جهانشمول بودن رو خیلی روانشناسی تکاملی داره. پائول اِکمان یادتونه؟ پائول اکمان میگفت حتی expression چهره توی همۀ فرهنگها یکیه، پس این نشون میده سختافزاریه. یا اون کتاب دیوید باس یادتونه چرا مردها اینگونه رفتار میکنند؟ میگفت توی تمام فرهنگها مردها این طوری رفتار میکنند. این توی سختافزارشونه. ولی اون میگه اونها یک مثالهایی میزنند، درست هم میگه چند تا مثال میزنند، مثلاً مثال میزنه فرض کن در جزیرۀ ساموئا، ما گروههایی رو داریم که بهشون میگن فاآفافین یا توی فیلیپین، اندونزی، مکزیک، توی اون زاپوتِک اگه درست تلفظ کرده باشم، هیچراهها توی پاکستان، توی بعضی فرهنگها قبل از اینکه مستشاران و غربیها بیان، حالت دوگانه نبوده و چیزهای دیگه ای هم بوده که بعد اونها اومدند این رو حذف کردند. پس نشون میده میتونه غیرباینری وجود داشته باشه. این یک انسانشناس میخواد. شاید شما کتاب ایوان بلوخ رو بخونین، ایوان بلوخ همزمان فروید هست و کتابش هست، مثلاً کتاب عجایب بوده و 1920 نوشته که عجایب ملتها و برای فرهنگهای غربی خیلی عجیب بوده که مثلاً فلان فرهنگ اینجوریاند! مثالهای زیادی میزنه، که توی کتاب unfurls sterling از این مثالها خیلی زیاده. مثلاً یک حالتی رو میزنه، میگه همجنسگرایی زمانی. میگه توی بعضی از فرهنگها این جوریاند که افراد در یک سن خاصی گرایش هومو دارند و بعد هِترو میشن. یعنی اون فرهنگ تعرف کرده شما از 15 تا 18 سالگی هومو و بعدش هترو میشی و هست. یا حالت دیگهای رو تعریف کرده میگه specialized homosexually (همجنسگرایی اختصاصی)، مثلاً دیده توی فرهنگ مزمومه و هیچکس رو قبول نداره، ولی شَمَن، اون شمن اجازه داره هومو باشه و هیچ ایرادی نداره. یک محیط هومو هست و یک محیط دیگه هترو میشه، یعنی انی قدر سیال و چکشخواره. اینجا Helen Joyce میگه اینها نیست و Universal هست. مثلاً راجع به فاآفافینا میگه اینها هم بالاخره یک جوری مرد تلقی میشن. اگه بخوام یک مثال دیگه زده باشم از کتاب خانم آنفائوس استرلینگ در جمهوری دومنیکن یک پدیدۀ عجیبی هست، یک موتاسیون ژنتیکی اتفاق افتاده به دلیل حذف آنزیم 5آلفا ردوکتاز، تستسترون در پسربچهها، در نوزادان پسر خیلی افت میکنه و یک حالتی ایجاد میکنه که اسمش رو گذاشتند گِوِن دُوشه، که میشه آلت تناسلی در دوازده سالگی. اینها این جوریاند که تا قبل از دوازده سالگی خیلی ظاهر دخترانه است، بعد که به بلوغ میرسند چون اون موقع دیگه 5 آلفا ردوکتاز نیاز نیست و پیک تستسترون اتفاق میوفته، یک دفعه آلت تناسلیشون خیلی بزرگ میشه برای همینه که اسم ترجمهاش میشه «الت دوازده» یعنی در دوازده سالگی یک دفعه مرد میشن و عوض میشه و خیلی راحت این transition رو قبول میکنند. یک دفعه راحت عوض میشن. به همین دلیل اینها میگن جنسیت در خیلی از فرهنگهای غیرمدرن سیاله. این رو باید یک anthropologist باید نظر بده. 2- قانون نیمو. Helen Joyce قانون نیمو رو مطرح میکنه. قانون نیمو چیه؟ آیا باز داره به یک ببر کاغذی حمله میکنه یا یک ادعای واقعیه؟ نیمو رو کارتونش رو یادتونه؟ یک کارتونی بود که تعداد زیادی ماهی بودند. میگه خیلی از اینهایی که معتقدند نخیر، جنسیت حتی توی حیوانات هم سیاله، مثالی از نوعی ماهی میزنند که در شرایط پراسترس ماده میشه، بعد نر میشه و بعد عوض میشه و یک نوع clone fish، یک نوع ماهی است. این اسمش رو گذاشته پدیده نیمو. میگه وقتی با افراد بحث میکنی، میگن جنسیت در جهان زیست هم سیاله و میتونند عوض بشن. شما میتونی یک دفعه از ماده به نر تبدیل بشی و برگردی. اینجا خانم Helen Joyce فاتحانه میگه این نیست. البته اینجا رو ببین، باز هم یوستوس لیبیگی نگاه کن. اون مربوط به سلسلۀ حیواناته، پستانداران دیگه این اتفاق میلیونها ساله نمیوفته توشون. ولی از یک جهت شاید غلط میگه، آخه واقعاً آیا اون یک ادعای واقعی اون جریان Ernsoft هست یا یکی از افراد این رو به عنوان مثال میگه و شما بهش حمله میکنی و فاتحانه میگی زدمشون. این رو راستش رو بخواین من فکر میکنم دومیه. یعنی واقعاً بعید میدونم افرادی که تفکر John Money رو دارند، افرادی که تفکر برساخت اجتماعی رو دارند یکی از استوانههای تفکرشون دلقک ماهی باشه و بگن clone fish هم ببین عوض میشه، پس وقتی این قدر بیولوژیک سیاله، پس Gender هم میتونه سیال باشه. سومین چیزی که میگه، اشاره به کارهای خانم آنفالس استرلینگ هست. آنفالس استرلینگ همین رو میگه، یعنی این از زبان اون گروههای Ernsoftی میگه. میگه شما میگین اون بالا non binary هست، این پایین یعنی بیولوژی هم non Binary هست. سند، خانم آنفالس استرلینگ. خانم آنفالس استرلینگ در کتاب خودش مجموعۀ زیادی از حالات inter sex، حالاتی که از نظر بیولوژیک شما نمیدونی این رو به دستۀ نر طبقهبندی کنی یا به دستۀ ماده طبقهبندی کنی. اینها رو مطرح میکنه. و باز اینجا خانم Joyce فاتحانه میگه نخیر، خانم استرلینگ اشاره کرده که این فقط توی 7/1 درصد جوامع هست و این رقم قابل توجهی نیست و در زیستشناسی این رو رقم قوی نمیدونند. پس این هم یک ادعای دیگه میشه. تا اینجای کار من احساس میکنم Helen Joyce ببر کاغذی داره میزنه. یعنی واقعاً بعیده که شما بخوای نظریه constrictive بودن یا یک نوعی سازه اجتماعی بودن جنسیت رو با این مثالها بزنی، ولی این مثالها رو مطرح میکنه. چهارمی یک ذره جای تأمل داره اگه راست بگه. چهارمیش اینه، میگه گروهی از جریان مقابل به این فاز رسیدند که نه تنها جنسیت یک سازۀ زبانی اجتماعیه، بلکه سکس یعنی نر و ماده هم یک سازۀ اجتماعیه. یعنی اینکه ما حتی این رو کروموزوم مینامیم، این رو آلت تناسلی زنانه و مردانه مینامیم، این هم یک سازۀ اجتماعیه و این دیگه خیلی شدنی نیست و به همین دلیل این افراد دارند اغراق میکنند. نمیدونم تا اینجا من رو دنبال کردین یا نه و ایدهاش رو دارید که بخوام خیلی خلاصه بگم روانشناسی تکاملی، اون پایین هرم یعنی بیولوژی رو خیلی قاطع و محکم میدونه و معتقده این زنجیر وصله به جنسیت و به همین دلیل اون بالا نمیتونه خیلی متنوع بشه. Helen Joyce شاید بگم به نیابت از، البته نیابت قوی نیست و متخصص این حوزه نیست، از Dawkins این ور رو مطرح میکنه، اون طرف هم افرادی هستند که میگن یک برسازه اجتماعیست با این مکانیسمهایی که خدمتتون مثال زدم. کدومشه؟ چون اینها تبعات داره. مثلاً اگه شما معتقد باشین این زنجیرها متصلند، به راحتی شما نمیتوانید هویت را از حالت باینری منجمد متصلب به حالت سیال نانباینری دربیارید. شواهد ندارم، ولی خودم حس میکنم هنوز اون طرف سازۀ اجتماعی بودن منطقیه. چرا؟ چون یکی از چیزهایی که یادتون باشه چندی پیش خدمتتون معرفی کردم، ماشین تجربۀ اندی کلارک یادتونه؟ ماشین تجربه اندی کلارک میتونه توضیح بده. ماشین تجربه این رو میگفت که مغز یک سیستم complex هست، این سیستم complex وقتی شما شروع میکنین این رو run میکنین، قول کامپیوتریها میگین راه بیفت، اون خودش براساس اتکای اولیه و شرایط بحرانی شروع میکنه خودش رو تکامل میده و مسیر رو دنبال میکنه. یک مثال براتون بزنم، توی این کتابها نیست. توی کتاب سیاه و سفید کوین داتِن هست. و جالبه کتاب سفید و سیاه کِوین داتن رو خیلی از مطالعهکنندگان Gender، حتی فرض کنین آلساندرا لِما و اینها بهش اشاره میکنند. کِوین داتِن میگه مثل اینکه مغز ما یک قدرت عجیبی از دوگانهسازی و کشیدن خط داره. این اصلاً این جوری ساخته شده و یک مثال محیرالعقول اون رنگهاست. شما یک طیف رو بگیری جلوت، تمام رنگها رو میبینی، هفت تا رنگ میبینی و وسطهاش خط میبینی. حالا اگه من به شما بگم این به این دلیله که فرهنگ اون رنگها رو اون جوری تعریف کرده و از کودکی برای شما اسمگذاری کردند و برای همینه شما اون خطها رو اونجا میبینین، میدونم باورش سخته! یعنی میگی اون جایی که آبی تموم میشه و سبز تموم میشه یک خطه. میگم آره، برای اینکه فرهنگ اونجا تعریفش کرده و اونجا اسم گذاشته روش. میگن این دیگه خیلی حرفه! این کاملاً گیرندههاست، ولی بعضی فرهنگها، مثالش شبیه Gender و جنسیته. بعضی فرهنگها سه تا رنگ تعریف کردند، یعنی میبینین مرزها یک جاهای دیگه است. اون فرهنگها رو به انقراضند، چون خیلی سریع غربیها اومدند، خیلی سریع فرهنگ جهانی شده. ولی وقتی نگاه کردند دیدند بعضی فرهنگها این رنگها رو این جوری که ما خط میبینیم نمیبینند. آیا ممکنه همین مسئله هم راجع به اینکه کجا مرد تموم میشه و کجا زن شروع میشه باشه؟ با اون استدلال کوین داتِن و ماشین تجربۀ اندی کلارک بگیم آره، ولی دوستان من نمیخوام نظرم رو تحمیل کنم، مختارید فکر کنید. ولی هر موقع رنگها رو نگاه کردین، این سؤال برای شما پیدا میشه که من حس میکنم مردم، این حس از کجا میاد؟ یک لحظه به اطرافتون نگاه کنین ببینین این سبزه و این آبیه. میگه معلومه دیگه، گیرندههای مغز من این دو تا رو از هم جدا میکنه. ولی میگم نه، این رو برات تعریف کردند، یعنی وقتی گفتند آبی و وقتی گفتند سبز این دو تا دسته شکل گرفته، این نه پدیدۀ متافیزیکی و نه پدیدۀ ضد علمه. ماشین تجربۀ اندی کلارک و افرادی شبیه اون میگن این جوری میشه، یعنی مغز که شروع میکنه روی یک چیزی پردازش کردن، خط کاتافا رو میسازه، خطها رو جدا میکنه، دستهبندیها رو ایجاد میکنه و اون دستهبندی در ذهن ما پیدا میشه. اجازه بدین من اون کتاب سیاه و سفید داتِن رو معرفی کنم و اگر با من موافق نیستین که رنگها این جوریاند، ایراد نداره، میدونم باورش ثقیله. ولی اگه شما بپذیرین رنگها این جوریاند، خیلی راحتتر میتونی که اصولاً کجا مرد تموم میشه و کجا زن شروع میشه رو میتونی بپذیری. پس اون حرفی میشه که بند اینجا گفته، گفته جنسیت سیال است و همواره به صورت دوشکلی نیست (non binary). تا اینجای کار اگه بخوام مطرح کنم، میگم پوئن بیشتر رو به جبهۀ مخالف Helen Joyce میدم. حالا شما ممکنه بگین همین دو تا جریانه! دهها جریان دیگه هم هست. میگم آره، ولی این دو تا جریان جدیهاشه، اونهایی که برگرفته از روانشناسی بیولوژیکه، روانشناسی تکاملیه و اعتقاد داره به اون زنجیره وصله و یک عده دیگه که اون طرفه. حالا این طرف و جاهای دیگه هم هستند. مثلاً فرض کنین الان یک جریانی هست، trance human که به نوعی شاید حتی همین ایلان ماسک و اینها طرفدارشن که میگن نه، اصلاً هویت این قدر سیاله که شما میتونین این رو از روی مغز برداری و بگذاری روی کامیپوتر و عمر جاودان پیدا کنی. این دیدگاه trance human هست. در صورتی که یک عده میگن نه، بالاخره خویشتن و احساس ما بدنمنده، البته بدنمند لغت غلطیه و نمیتونیم این جوری ترجمهاش کنیم، ولی in bodied هست، یعنی اون بدنه باید باشه که روی اون، این ساخته بشه. اینجا بذارین یک بخش از گفتگو رو تموم کنم، چند دقیقه راجع به ادامهش صحبت کنم. این تقریباً فصلهای اول کتاب بود. بخوام یک جمعبندی بکنم، من پوئن رو به Ernsoft میدم. حالا شما میتونین ندین، من تعصبی هم ندارم و حرف شما رو هم میشنوم و ممکنه بگین نه، شواهدت کمه و دوست داری بپذیری که John Money درست میگفته و دوست داری بپذیری که اجتماعیه، ولی اون اندکی کلارک و ماشین تجربهاش رو خیلی دوست دارم. کارهایی مثل اون جوزف هندریکز که فرهنگ چه جوری میتونه تمام ادراک ما رو عوض کنه، اون معمای فلفل یادتونه؟ حتی طعم غذاها وابسته به اینه که توی اون فرهنگ چه جوری برات تعریف بشه. پس میتونه سوگیریهای جنسیتی ما رو هم مشخص کنه. اما کجای کتاب هست که یک ذره باید متفاوت بهش نگاه کنیم؟ بیایم از چند مقاله نام ببریم، حالا دیگه وارد حوزۀ عملی میشه. اونجا حوزۀ نظری بود. خانم Ernsoft فقط اینها رو نمیگه، اگه این جا بود یک بحث تئوری بود و این قدر هم داستان جنجالی نمیشد و کار به دعوا و مشاجره نمیکشید. خانم Ernsoft یک بخش مهمتر داره که چند دقیقه آینده به اون اشاره خواهم کرد. از یک ساعت رد شدیم، موافقین یک ربعش رو ادامه بدیم؟ فکر کنم توی همین جلسه تمومش کنیم. ببینیم داستان چیه؟ به چند مقاله اشاره میکنم. گفتیم افراد میتونند اون داستان سیال بودنه، حالا فکر کن یک نفر هست که وقتی اون خویشتنش شکل میگیره، identity اون شکل میگیره، احساس میکنه اون قالبی که به من تعلق دادند، assign کردند در دوران کودکی، باهاش راحت نیستم. یعنی به من گفتند شما مردی و باید این رفتارها رو نشون بدی و من حس میکنم نیستم. مثلاً یک ترجمهای بخوایم از مقولۀ trance Gender که توی خیلی از کتابها دیدم اشاره کنیم اینه، Any person whose Gender expression dos not conform to conventional ideas of mail and هر فردی که بیان جنسیتی وی با ایدههای سنتی و یا متعارف مرد و زن همخوانی ندارد. یعنی همینطور که فروید گفته برای ما قالب درست میکنند، من رو توی یک قالبی گذاشتند و من از این قالب خودم ناراضیام یا یک قالب دیگه میخوام، یا اصلاً این قالبها رو قبول ندارم. چرا باید دو تا قالب باشه یا چرا این قالب باید حتماً این محتویات رو داشته باشه؟ این شاید بتونه یک تعریفی از نارضایتی جنسی و مقولۀ trance gender باشه. حالا بحث تئوری رو میگذاریم کنار، یک بچهای هست که این رو میگه و هفت سالشه، هشت سالشه، چه بکنیم؟ اینجاست که به نظر میاد اینکه شما به کدوم اردوگاه تعلق دارین یک مقدار متفاوت نظر خواهید داد. یک پژوهشهای مهمی هست که توی بیشتر کتابها ازش نام بردند. Helen Joyce ازش نام برده و در بیشتر کتابهای مطالعات Gender ازش نام بردند، یکی از پژوهشها به مطالعه آمستردام معروفه. چند تا مطالعه الان من میخوام بگم، این چند تا مطالعه جزء بایدهایی هست که اگه شما درمانگرین، مشاورین، روانشناسین، یا اصلاً یک فرد میتونم بگم intellectual در جامعه هستین باید با این مطالعات آشنا بشین. یکی مطالعه آمستردامه. من خلاصه این مطالعات رو میگم، دیدگاه Joyce رو میگم، نقد طرف مقابل رو میگم، انتخاب رو با خود شما میگذارم و نظرم رو بعضی جاها میگم. مطالعه آمستردام این جوری بود که یک سری کودک رو که ابراز میکردند از اون قالبی که به ما دادند ناراضی هستیم، یعنی به نوعی نارضایتی جنسیتی دارند، یعنی جنسی که میگه بهش گفتند من باید این باشم و راضی نیستم رو دنبال کردم. وقتی اینها زیر دوازده سال بودند شناسایی کردند و وقتی رفتند بالای 16 سال، اینها رو مجدد ارزیابی کردند. این رو بهتون بگم تقریباً هرکدوم از این مطالعهها به یک گروه و جریان وصله و اون رو مثل یک کارت رو میکنند در بحثهاشون و میگن این رو چی میگی؟! یک اسپانسر میشن. این مطالعه چی بوده؟ کودکان رو دنبال کردند، اونهایی که نارضایتی داشتند از حدود دوازده سالگی تا شونزده سالگی. چیزی که این مطالعه میگه اینه، 127 تا کودک بودند و میدونین مطالعات آیندهنگر و طولی خیلی مهمه، یعنی وقتی هفت سالش بوده گفته من این قالب رو دوست ندارم و من حس میکنم دختر نیستم یا پسر نیستم. وقتی شونزده سالش بوده چی گفته؟ اینجا خیلی political هست، یعنی هرکس این رو رو میکنه. اینهایی که نشونتون دادم یک سری کارته که عکس فلاسفه یونان باستان روشه و سرگرمی خوبیه که شما هر دفعه نگاه کنین. یک کارت رو رو میکنند و شما باید جواب بهش بدین. یعنی اگر شما کنشگرید، شما مدرسید، شما باید این مطالعه رو جواب بدین. این مطالعه اینه که میگه وقتی این کودکان از دوازده سالگی رسیدند به شونزده سالگی، 80 تا از اون 127 تا یعنی تقریباً دو سوم گفتند نه، قالبمون رو قبول کردیم و راضی شدم. یعنی اونی که در هفت سالگی به ما گفته بودند من قبول نمیکردم، یعنی من حس کردم پسر نیستم و وقتی شدم شونزده ساله، حس کردم آره و قبول کردم من پسرم. دو سوم بودند. به اینها میگن Disaster یعنی اونهایی که جا میزنند، اونهایی که منصرف میشن. در مقابل یک لغتی داریم persister که اینها میمونند، یعنی وقتی شونزده سالش شد، گفت باز هم فکر میکنم قالب اشتباهه و نمیخوام این قالب رو و از این قالب ناراضیام و انزجار دارم و میخوام یک جور دیگه باشم. حالا میخوام یک جور دیگه باشم به انواع شاخهها تقسیم میشه. میخوای بری یک گروه دیگه، میخوای جنسیتت عوض بشه، میخوای یک فرم دیگه بگیری. یک سوم، 47 نفر. یک چیزی رو یادم رفت، این نکته رو هم بخواین بدونین جالبه. من مرتب از لغت trance gender استفاده میکنم. اگه شما داوکینزی باشید و تکاملی باشید، یک ذره بیشتر دوست دارند از trance sexual استفاده کنند، چون اونها معتقدند که پایین به بالا وصله و این پایین رو میگن sex و اون بالا رو میگن gender و این trance sexual یعنی اینکه میخوان یک جوری حق آب و گل بیولوژی رو حفظ کنند. برای همینه که این لغت عوض شده. اصلاً جالبه الان بیست و خوردهای ساله متوجه شدند که اگه بخوای بگی trance sexual یعنی خودت ناخواسته یک اولویت و تقدمی به سکس داری یعنی اون مبنای بیولوژیک. حتی جالبه مثلاً همین خانم فائوس استرلینگ اون وقتی معتقد بود، چند تا چیز متفاوت از مِیل اَفیمِیل نام برده بود، herm، form و mourn یعنی حالتهای وسطش بود و گفت راست میگی وقتی اینها رو میگم، اتوماتیک دارم به آناتومی و بیولوژی بهای بیشتر میدم و به همین دلیل این اسمگذاری شد. پس این رو که داشتیم، پس 1 اینه: اگر کودکان حوالی هفت هشت سالگی اعلام کنند از جنسیت خودمون ناراضی هستیم، وقتی بزرگسال بشن، یک سومشون کماکان میگن ناراضی هستیم، در صورتی که دو سوم میگن کنار اومدیم. حالا این چرا و چرا خواهم گفت در جریانشناسی اهمیت داره؟ شما شاید باورتون نشه، ولی یک دنیا پشت همین پژوهش قرار داره. قسمت دیگهاش چیه؟ برگردیم به خانم Ernsoft. کودکی هست هفت سالشه و این حرف رو میزنه. جامعه، خانواده باید واکنشش چی باشه؟ چهار واکنش رو نام میبره در این مقالهاش. واکنش اول، این واکنش کلاسیکه، افرادی مثل ریچارد گرین، فرصت شد به کارهای Richard Greene هم میپردازم. ریچارد گرین تقریباً دهۀ 80 کتاب نوشته، the sisi boy syndrome and the development of homosexuality (1987 نوشته، او معتقد بود این دیدگاه بهش میگن دیدگاه reparative، دیدگاه ترمیمی. اگر طرف هفت سالشه، هشت سالشه و میگه از جنسیتم ناراضیام، جامعه، خانواده و افراد بسیج میشن که اونر و برگردونند به همون قالبی که اسمش رو گذاشتند و یک جور تحمیل کنند. چه جوری؟ از طریق تشویق، مثلاً وقتی لباس متکی به آناتومی جنسی رو میپوشه، مثلاً فرض کنین یک پسر هست و میگه اون قالبی که به من گفتند رو قبول ندارم و حس میکنم من دختر هستم و یا چیز دیگهای هستم. بهش میگن اگه لباس پسرانه بپوشی و بسکتبال بازی کنی و بری توی تیم بهت جایزه میدیم و اگه این کار رو نکنی مجازاتت میکنیم. یعنی هلش بدن توی اون قالب به این نیت که این چکشخوار بشه و اون قالب رو بپذیره. به این میگن رویکرد reparative. رویکرد reparative تقریباً در دنیا خیلی کم طرفدار داره، چون به این نتیجه رسیدند که کمکی نمیکنه، آسیب رو بیشتر میکنه و اتفاقاً مؤثر نیست. سه رویکرد دیگه خانم Ernsoft نام میبره. رویکرد بعدی چیه؟ رویکرد بعدی که نام میبره، leaven your skin، توی پوست خودت زندگی کن، کِنِف سوکر این رو کار کرده. مؤسسه تورنتو، دقیقاً اسمش یادم نیست توی تورنتو هست، کِنِف سوکر یا کِن سوکر این رو مطرح کرده و میگه وقتی شما هفت هشت سالته، فعلاً پرخاش نمیکنند و فشار نمیارن، اصرار نمیکنند نقشی رو که بیولوژی مشخص کرده رو بپذیری، میگن فعلاً اون تو بمون و یک جور سیاست وقتگذروندنه. اقدام بعدی، شماره سه، watch ….. این رو فردی به نام پِگی کوهِن کِتِنیس که یکی از صاحبنظران اصلی trance Genderها هست و توی آمستردامه. از زمان رزدنتی من اسم این یادمه. این خیلی کارهای قشنگی کره بود، اصلاً مطالعه آمستردام کار پِگی کوهن کتنیس هست. پگی کوهن کتنیس بهش میگه watch for waiting …. یعنی چی؟ کودک هفت سالشه، خب میگن همین جور نگاهش کنیم. وقتی به دوازده، سیزده، چهارده و پونزده سالگی رسید، شروع میکنه صفات بلوغ رو نشون میده، اگه شما از اون قالبی که بهش تعلق داری انزجار داری، با پیدایش صفات ثانویه جنسی بدتر میشه، یعنی فرض کن بگه من دوست ندارم دختر باشم و حالا قاعدگی پیدا میشه و سینهها بزرگ میشه. داستان این قدر راحت نیست. همین جور بگیم وقت بگذره و این اذیتش میکنه. اینجا قسمت مهمیه که خانم Ernsoft و هم گروههاش میگن که اون اذیتی که فرد میشه و عذاب و رنجی که میکشه رو دست کم نگیرین، به ویژه وقتی که داره میره طرف بلوغ و این قالب رو دوست نداره و این قالب داره تشدید میشه. ما چیکار کنیم؟ از یک طرف میدونین اگه صبر کنین دو سوم کنار میان ولی اون یک سوم واقعاً اذیت میشن و فکر خودکشی میکنند، جامعه درکشون نمیکنه و میتونی فکر کنی چقدر عذابآوره. اینجا کوهن کِتِنیس میگه ما میایم داروی کنترلکنندۀ بلوغ میدیم. لوپرولین، اینها یک سری داروها هستند که بهشون میگن پوبِرتی بلاگ یعنی وقتی تزریق میکنند یک آمپول ماهانه میزنند، GNRH هست، این جلوی ترشح هورمونهای جنسی رو میگیره، به این نیت که صفات ثانویه جنسی پیدا نشه و طرف وارد بلوغ نشه. حالا چرا دارند این کار رو میکنند؟ این بسیار مسئلۀ مهم مداخلاتیه. میگن اگه این کار رو نکنیم، اون صفات پیدا میشه و دو تا چیز هست، یکی اینکه خیلی اذیت میشه، دو، اگر به اون گروهی تعلق داشت که وقتی به سن بالغ رسید و گفت من هنوزم ناراضیام، باید تازه علاوه بر اینکه یک سری تألمات رو قبول کنه، با صفات ثانویهاش هم کنار بیاد، مثلاً بزرگ شده، مثلاً ریش درآورده، پرمو شده، دچار طاسی شده، اینها رو چیکار کنیم؟ چون همۀ نیتها اینه که میگن بذاریم به سن بزرگسال برسه و اون داستانی که همه معتقدند این یک بیماری نیست، انتخابه، یعنی انتخاب نه اینکه داوطلبانه انتخاب کرده، یک تنوعه، یک diversity هست، و بره قالبش رو دوست داره و تمام گرفتاریهای دنیای مدرن اون بزرگساله نیست، کودکه است. بزرگساله میگه هر انسانی مسئول اعمال خویش است، هر انسانی مختار بدن و جایگاه خویش است، ما با این کاری نداریم، این کودکه رو چیکار کنیم؟ اینجاست که کوهِن کتنیس میگه بلوغ رو به تأخیر بندازیم که از از آلام و اون غیرقابل برگشت شدن جلوگیری کنیم و به سن بزرگسال که رسید خودش تصمیم بگیره. پس این میشه مدل آمستردام. حالا بحث سیاسی کجا پیدا میشه؟ کجاست که خانم Joyce یک دفعه activist میشه؟ کجاست که یک دفعه پای محافظهکاران، پای تکاملیها، پای چپ و راست افراطی به قضیه باز میشه؟ مورد چهارم که پیکان اون دست خانم Ernsoft و همفکران اونه. میگه وقتی گفت هفت سالشه، transition رو آغاز میکنیم. یعنی بچهای که هفت سالشه میگن خیلی خوب، برو توی اون قالبی که دوست داری. اسمت رو عوض کن، لباس پوشیدنت رو عوض کن، هورمون جنسی همون گروه رو بهت میدیم و به بلوغ رسیدی قشنگ برو توی اون قالب. به این میگن gender affirmative model یا مدت تأیید جنسیت. من از دوستان عزیز خواهش میکنم شما ممکنه بگین این به ما چه و این کار تخصصیه! نه، اگه شما روشنفکر هستین، فعال هستین و activist هستین، باید برای این سؤال اصلی و بنیادین یک راه حل پیدا کنین. کدامیک از این چهار مدل رو میپذیرین؟ مدل اول گفتم خیلی دِمُده هست، این رو به نوعی میگن همون conversion therapy هست، برو برش گردون و درستش کن. مردم میگن معیوب نیست که درستش کنی، برای چی میخوای برگردونیش؟! اون رو فراموش کن. سه تا مدل میمونه. همین جور وایمیستیم، مدلی که همین جور وایمیستیم ایرادش چیه؟ میگن اذیت میشه و باید صفات جنسی پیدا بشه و مضاف بر اون یک ادعای دیگه هم هست، میگن علاوه بر اینکه اذیت میشه، آسیب روانی میبینه. یادتونه گفتم آسیب جنسی بیشتر ناشی از فرهنگ و علائم روانپزشکی ناشی از واکنش بقیه است. اگر زودتر گذاشته بودیم transition کرده بود و رفته بود توی اون قالبی که دوست داره و لزوماً اون قالب باینری ممکنه نباشه، شاید اون قدر اذیت نمیشد. از یک طرف یک عده میگن آره، ولی دو سوم هم امکانش هست قالبش رو میپذیرفتند. می بینین عجب جایی گیر کرده! و من یک جوری حس میکنم که بحثها جدیه و راست میگن. اینها شواهد علمیه، یعنی اینها رو خیلی ضعیف میشه همینجور آدم دیمی و احساسی زیر سؤال ببره. از یک طرف اگه هفت هشت سالشه چه کار کنیم؟ آیا کار Ernsoft رو شروع کنیم؟ Ernsoft میگه همون لحظه شروع میکنیم و میریم. یک یافتۀ دیگه هم همین گروه کوهن کِتِنیس ، آمستردام و مطالعات دیگه دارند. چی میگه؟ این رو دقت کنین، اونجا گفتیم یک سوم، دو سوم. اینجا چی میگه؟ میگه اگه فرآیند ارنسافتی، اون affirmative model، یعنی عزیزم برو اسمت رو عوض کن، لباست رو عوض کن، کلاست رو عوض کن، هر چی دوست داری عوض میکنیم، کلید زدی زیر دوازده سالگی، امکان اینکه وقتی طرف به بیست سالگی میرسه بره de sister بشه، یعنی بگه دوباره برمیگردم اون بیولوژیم تقریباً صفره. اون رقم رو 1 تا 2 درصد دیدند. یعنی یک مسیر یکطرفه است و وقتی شروع کردی تا انتهاش میره اون یکی قالب جنسیتی رو میگیره. در صورتی که اگه این کار رو نمیکردی، دو سوم نمیگرفت و یک سوم میگرفت، ولی خانم Ernsoft و گروهش میگن آره ولی اون یک سوم خیلی اذیت میشدند. انسانی نبود. حالا شما چه کار میکنین؟ برای این همینه که فیلسوفها وارد عمل میشن، فعالان اجتماعی وارد عمل میشن، این رو چیکار میکنین؟ یعنی شما با بچۀ هشت ساله چه کار میکنین؟ حالا خانم Joyce ادعاش چیه؟ اون اولیها رو گفتم که ادعاش رو من قبول نکردم خیلیهاش رو، راجع به زنجیر بیولوژی وصله. ولی اینجا میگه که آنچه که اتفاق میافته خیلی سیاسی شده. نظریات حتی یک ذره توطئه مانند مطرح میکنه و میگه یک سری از سرمایهداران کلان پشت دیدگاه Ernsoft وایستادند که اشکالی نداره توی شش هفت سالگی تا این حس رو کردیم، کلید میزنیم فرآیند راه بیفته و این مسئلهسازه، در صورتی که راستش رو بخواین من خودم طرفدار تئوری توطئه نیستم و فکر نمیکنم توطئه باشه و بیشتر میتونیم بگیم یک جو و یک اتفاقه. از یک جهت هم درست میگن، شواهدی که Ernsoft داره خیلی قوی نیست که ما چه بکنیم؟ پس متوجه شدید گرفتاری کجاست؟ یکی از گرفتاریهای اصلی سر اینه، affirmative model، مدل تأییدی باشه یا مدل فرض کن آمستردامی، مدل اسکاندیناوی، صبر کنیم، آره اذیت میشه ولی بگذاریم ببینیم چی میشه؟ و حتی توی این فکر بودم که برای اینکه یک مقدار تعاملمون رو با پیج بالا ببره، یک استوری بذارم شما کدومیک از این سه تا مدل رو میپذیرین اگه یک فعال اجتماعی بودین؟ برای اینکه این مدلها تبعات هم داره. الان میگه توی آمریکا و انگلستان دارند به سمت مدل affirmative میرن. از اون طرف خانم Joyce چی میگه؟ میگه این باعث حساسیت زیاد راست افراطی شده. میگن شما بچه هفت ساله رو داری میفرستیش توی دالان و کانالی که صددرصد میپذیره، در صورتی که اون موقع دو سوم نمیپذیرند به این نیت که happyتر، شادتر و خوشحالتر بار بیاد و والدین این جوری راحت نمیپذیرند و ممکنه اعتراض کنند. و از اون پیچیدهتر توی کشورهای غربی این جوری نیست که والدین هر کاری بخوان میتونند بکنند، اگر مصوب بشه که درمان مصوب اینه، مثلاً انجمن پیجراتیکس آمریکا گفته درمان مصوب داره این میشه و خانواده نمیتونند بگن نه نمیخوایم. مثل اینه که بچه نیازمند جراحی باشه و بگن نمیخواد، میخوایم همین جور تومور رشد کنه، این نمیشه. اینجاست که خانم Joyce، اون قسمتهای اجتماعیش رو مطرح میکنه. و راستش رو بخواین من شاید یک دلیلی که این رو مطرح کردم اینه که ما اگر میخواهیم به این سیاستها فکر کنیم، حواسمون به اون ایرادها و گرفتاریهاش باشه. آیا مدل affirmative خوبه؟ مدل وقت گذاشتن خوبه؟ یک چیزی توی مدل affirmative میگن که این جلوی خودکشی رو میگیره. یعنی ما اگه زودتر اقدام کنیم، امکان اینکه افراد آسیب دیده بشن و تروماتیزه بشن و خودکشی کنند کم میشه. ولی یک متاآنالیز نشون داده این نیست، پس داستان مرگ و زندگی نیست و بیشتر داستان شادکامیه. باز یک یافتۀ دیگه هست. این دسته ورق رو من خیلی دوست دارم، این رو از روبروی آکروپولیس، یک دسته ورق تمام فلاسفه و نویسندههای یونان رو داره و هر دفعه یک کارت دیگه رو میشه. یک پدیدۀ دیگه هم متوجه شدند. یادتونه گفتم دو سوم برمیگردند به اون چیزی که بیولوژیک بهشون گفته؟ آره، ولی یک چیز دیگه هم متوجه شدند، از اون دو سوم اکثریت قاطعشون، هویت رو دوباره برمیگردونند با بیولوژیکشون یکی کنند، ولی سوگیری جنسی یا orientation شون رو عوض نمیکنند، یعنی homo میمونند، یعنی وارد دستهبندی gay یا lesbian میشن، و به همین دلیل میبینی که داستان پیچیدهتر شد. اگه شما بگی که من با داستان affirmative action ارنسافتی مخالفم، ممکنه به شما بگن شما میگی اون دو سوم بذار بیان، اون موقع میخواستند، حالا چه فرقی داره، بذار وارد بشن شما trance phobic هستی و به همین دلیل دوست نداری و همش نگرانی و میگی تعداد افرادی که وارد تغییر تأییدی میشن افزایش پیدا میکنه. ولی اون به شما این تهمت رو میزنه، میگه شما homo phobic هستی، برای اینکه نگرانی اون دو سومی که بمونند، اینها homo erotic و homo sexual بشن و شما نگرانین. بعد دیده بودند بعضی خانوادهها این جوریاند. میگفت اگه وارد تغییر جنسیت بشه، حالتی رو پیدا میکنه که trance gender میشه، ولی پسری هست میره دختر میشه و بعد با یک آقا پسر دوست میشه و ازدواج میکنه. یعنی اینجا اون نیاز هِترو والدین تأمین میشه، ولی اگه وارد این قضیه نباشه این وری میشه، این پسر میمونه ولی homo میشه، به همین دلیل دیده بودند این اصطلاحاً بهش میگن post modern homo phobia، یعنی بعضیها دارند این رو مطرح میکنند و میگن شما میترسی، برای اینکه نگرانی که این اگه عوض نشه، homo sexual بشه. پس میبینین که بازیکنها خیلی دارند زیادتر میشن. من فکر میکنم یک قسمت مهمی که باید این بهش اندیشیده بشه اینه که از این سه مدل، گفتم مدل یک خیلی چیز نیست، کدوم مدل رو باید پذیرفت؟ چون پذیرش عام و جامعه مهمه، مادر و پدرها باید بپذیرند، جامعه باید بپذیره. حالا خانم Joyce یک جای دیگه هم یک چیزی میگه. اینجا هم ذهن من رو درگیر کرده. میخوام چند دقیقه راجع به اون هم صحبت کنم و بعد از حضورتون مرخص میشم. پس تقریباً سناریو رو متوجه شدین، داستان transition رو در قالب سیال مورد علاقۀ فرد، افراد ضمنی تأیید میکنند توی هر گروهی باشند، منتها اینکه کی اتفاق بیفته؟ و جالبه که هر چی اون سن بالاتره شما به راست نزدیکترین و هر چی پایینتره، به چپ progressive نزدیکین. یعنی اون سنی که شما وایستادی، نشون میده کجایی. حالا خانم Joyce چی میگه؟ میگه اصرار این جریان که شما affirmative model در سنین پایین شروع کنی، از یک طرف گفتیم که تعداد افرادی که transition میکنند سه برابر میشه، چون دو سوم بعداً جا میزنند. سه برابر میشه و ممکنه خانوادهها، جامعه، محافظهکاران سنتی شروع به ضد حمله بکنند و وقتی اونها ضدحمله کردند، همه آسیب میبینند. این یک چیزیه که من دارم روش فکر میکنم و چرا حالا فکر میکنم؟ برای اینکه به عنوان روانپزشک حتی این رو فکر میکنم که یک اصلی رو یادتون باشه. یادتونه میگفتند بحرانهای غرب با شدت بیشتر به جهان سوم منتقل میشه؟ مثلاً اونجا میبینی بازار بورس سقوط میکنه، وضع اقتصادی ما خراب میشه. جنگ اکراین پیش میاد، قیمت گوشت ده درصد توی اروپا میره بالا و اینجا دو برابر میشه. یعنی بحرانها پررنگتر میشن. به نظر من بحرانهای اجتماعی هم همینجوره. اگه جریان Ernsoft شکست بخوره به واسطۀ ضد حمله پررنگ محافظهکاران با این ادلهای که اینها رو میکنند، چون میگن دو سوم اضافه شد. ممکنه شما بگین trance phobic هستی، ولی اونها میگن نه بعداً بعضی از اینها نارضایتیشون رو اعلام میکنند و میگن نمیخواستیم این مسیر رو. آیا این ممکنه به یک ضد حمله منجر بشه و اون ضد حمله باعث آسیب دیدن جریان علمی بشه؟ برگردیم به اون داستانی که اول گفتم، یادتونه؟ زمین تخت با زمین کروی هر دو اشتباهه، ولی این اشتباه کجا و اون اشتباه کجا؟! ولی یک تجربه هست که این ضربالمثل رو بیخود نیست که مایکل شِرمر گفته. میگه وقتی شما اشتباه میکنی، دیگه بهت نگاه نمیکنند چقدر اشتباه کردی. این یکی از نگرانیهای منه و دوست دارم به بحث بگذارم با شما. داستان این جوریه که میگن اگه علم اشتباه کنه، اشتباهش از همون حدیه که کرۀ زمین چقدر بوده، ولی جریان ضد علمی اون اشتباه رو در حد زمین تخت به کروی میبینه. مثالش هم به واکسن نگاه کنین. یک داستان هست که یک عده معتقد بودند که کووید 19 وجود نداره و کرونا اصلاً وجود نداره و اینها همش خیالپردازیه. این یک اشتباه بود، یک اشتباه دیگه هم این بود که فالچی کرده بود، میگفت ماسک اثر نداره و باید دستهاتون رو بشورید که بعداً فهمیدند اشتباه بوده. آیا این دو اشتباه از یک اندازه بود؟ مطلقاً، اون اشتباه زود اصلاح شد و متد علمی شناسایی شده و اون یکی برمیگشت به یک تفکر توطئه که ضد علم بود که همش پزشکی داره دروغ میگه. ولی تأثیر این دو تا روی مردم یک اندازه است. این یک نگرانیه، شاید هم نباشه و من اشتباه میکنم. پس به همین دلیل اگه بین این چند دکترین اشتباه بشه، اون تأثیر منفیش خیلی پررنگتره. آنچه که من رو تشویق کرد که این کتاب رو معرفی کنم، این چالشها بود که شما بفهمین چالشها و کانونها کجاست. یکی توی بحث تئوری و یکی توی بحث عملیه. حالا یک چیز دیگه هست که این رو مرتب اونوریها رو میکنند. بذارین پنج شش دقیقه دیگه صحبت کنم. داستان چی هست؟ یک ارقامی هست که هی مرتب میزنند میگن این رو چه جوری توجیح میکنی؟ و شما هر کتاب بِیسیک trance gender رو نگاه کنی، این آمار رو نوشته و میگه نمیدونم چرا؟ به آمار تاویستوک پُورتمن معروفه، اون هم داستانش اینه، میگه ظرف 5 سال تعداد مراجعان دختر برای transition، 400 درصد، 4 برابر افزایش پیدا کرده. ممکنه شما بگین چرا نگرانی، این خودش یک فوبیاست و افراد اون تو بودند و روشون نمیشده و توی رنج بودند و الان که فرصت مداخله و فرصت این اقدامات افزایش پیدا کرده، مراجعان هم بیشتر شده. از یک جهت هم ممکنه شما بگین نکنه داریم اشتباه میکنیم و مثلاً این دستمایه شکایات یک عده دیگه بشه، داستان افزایش. یک یافته دیگه هست. این یکی رو بیشتر راست محافظهکار بهش تأسی میکنند. مطالعه لیزا لیتمن. ما الان چند تا مطالعه گفتیم که شما به عنوان کنشگر، به عنوان روشنفکر، به عنوان درمانگر، به عنوان مشاور باید اینها دستت باشه. مطالعه آمستردام، قضیۀ Ernsoft و اون دستهبندی مداخلات، سرنوشت هرکدام از مداخلات، فایدههای مداخلات، اشکالات هرکدام از مداخلات، و الان میخوام یکی دیگه رو بگم، داستان تاویستوپ پورتمن و بالاخره داستان لیزا لیتمن. لیتا لیتمن از اونهاییه که به طرز عجیبی مورد خشم قرار گرفت. یک مقاله چاپ میکنه که باز توی کتاب Helen Joyce بهش اشاره شده و توی بسیاری از کتابها بهش اشاره میشه و معروف شده و ببخشید گاو پیشونی سفید شده و حتی توی سیبل هدف خیلی چیزهاست و قابل فهم هم هست. به نظر من مقالهاش ارزش علمی نداره. توی public library of science چاپ شده 2018، اسم مقاله اینه: parent reports of adalesence ….، داستانش اینه، یک پرسشنامه 90 موردی رو برداشته بین والدین افرادی که کودکان trance gender دارند توزیع کرده و درآورده که تعدادی از اینها، توی اینترنت گذاشته، توی سایت گذاشته، توی کانالها گذاشته، برای همین این کار یک ذره ایراد داره، ولی چیزی که درآورده اینه که درصد زیادی از والدین مدعی شدند که نوجوانشون در پونزده سالگی برای اولین بار این حرف رو میزنه، قبلاً ناراضی نبود و قبلاً ما مشکلی ازش ندیده بودیم. و این دستمایه مفهومی میشه به نام ROGD. این ROGD باید تکلیف افراد روشن بشه. در واقع میشه Resent Onset Gender disforia ) یعنی نارضایتی جنسی که اخیراً شروع شده. دوازده سالش بود خوب بود، اصلاً هیچ شکایتی نداشت و میگفت با زندگی کنارم و قالبی که به من دادند رو پذیرفتم، پونزده سالش شد حس کرد که نمیخوام. و این دستمایه یک گروهی شده که میتونه این نارضایتی جنسی مسری و به واسطۀ شبکههای اجتماعی و دوستان باشه. این هم سندش، مقالۀ لیزا لیتمن. و توی مقاله چند تا چیز یافته بود، مثلاً توی کلاس بچههایی که ROGD پیدا کرده بودند، ROGDهای دیگه هم بودند، یعنی یک کار جمعی و بیشتر هم توی دختربچهها بود. یعنی دخترها یک جوری حالت جمعی پیدا کردند که ما از جنسیتمون ناراضی هستیم، بیایم بریم اون transition رو شروع کنیم و تا قبل هم نبوده. این یکی از اون برگهاییه که اون جریان ضد حمله هی کارت رو رو میکنه. بفرما این رو چی میگی؟! دلیل اون تاویستو پورتمن هم اینه که این داره میره بالا، افراد دارند یاد میگیرند. اصلاً این داستانهایی که John Money میگه، سی ماه اول زندگی میگن، شما میگین نیست، این یک فرآیند معاصر هست و یک جوری مد شده. من مقاله رو چند بار خوندم، راستش رو بخواین احساسم این بود واقعاً آبکیه. اولاً برداشته توی چه سایتی این پرسشنامه رو پخش کرده؟ توی سایتی که والدین شاکی از سیاستهای تغییر جنسیتی اونجا عضوند، یعنی همه شاکیاند. اسم سایتش هست force wave now و trance gender trend ، از این گروههای discontion (هست و بعد پرسشنامه رو دادند به افراد و اونها نظرشون رو گفتند یعنی آیندهنگر نبوده. این یک لحظه گفتند خودت چی فکر میکنی؟ برای همین من حسم اینه که لیزا لیتمن رو نباید این قدر جدی بگیریم و مفهوم ROGD باید گوشۀ ذهن باشه ولی مقالهاش لااقل قدیمی اما جالبه ببینین. وقتی شما نگاه میکنین مقاله لیزا لیتمن ، اون مقالۀ تاویستوپ پورتمن اینها هرکدوم یک گروه عقبۀ نیرومند پشتشونه. کیها هستند؟ اونهایی که میخوان ایدئولوژی خودشون رو دنبال کنند. پس یک بخش زیادی از کار اینه، باید گروهها رو بشناسید، مدعیان رو بشناسید. یک جریان دیگه براتون نام ببرم. وقت تمومه، اون جریان هم جالبه. Ray Blanchard ، مایکل بِیلی یک مفهومی رو آوردند به نام اوتوجایِنفلیا. اوتوجاینفلیا هم بحث شد و توی این کتاب مطرح شد. از اونجایی که فکر کنم خسته شدین و 100 دقیقه گذشته، اجازه بدین این رو تموم کنم و جمعبندیم رو از این دیدگاهها این جوری خدمتتون بگم. یک قسمت هست که جنسیت ما از کجا اومده؟ دو جریان قوی داریم: بیولوژیک و سازۀ اجتماعی. وقتی نگاه کنیم، اون بحثهای نظری Ernsoft خیلی قشنگه. به نظرم این فهرستی که میگه، واقعاً یک فهرست انسانیه. این چند تا که براتون خوندم. اینجای کار به نظر میاد که درست میگه. اما در مورد مداخلهاش و نگرانی که Joyce مطرح میکنه. آیا لِوین یورسکین استراتژی خوبیه؟ آیا اون انتظار توی کارهای پِگی کوهن کتنیس یا اون gender affirmative action خودش کدامیک از اینها منطقیه؟ اینجاست که واقعاً من نمیدونم و فکر میکنم باید بیشتر مطالعه کنیم و بیشتر نگاه کنیم و حواسمون باشه که اینجا دیگه همش علم نیست. پزشکی هم بخش زیادیش علم نیست، یک بخش زیادیش اخلاقه. البته نگاه کنید این کار Ernsoft پزشکی نیست، یک سری مداخلات پزشکی توشه ولی این به مفهوم بیماری نیست که شما بیمارین و باید اصلاح بشه. این فرآیندیه که پزشک کمک میکنه. حالا من وارد اون جزئیاتش نشدم که شما داری این مشکل رو رفع میکنی یا داری ترمیم میکنی یا داری کمک میکنی. اینها رو اجازه بدین با اغماض این معرفی کتاب رو ببینید، ولی اگه خواستین کتاب رو بخونین یک جریانات رو میشناسین، اعتراضات رو میشناسین، اون جاهایی که کلیدیه رو متوجه میشین و من فکر میکنم باید براش جواب داشته باشیم و همین جوری نمیشه از راه دور بشینیم و بگیم همینه. این ریزهکاریهاش رو چه جوری؟ یادتون باشه گفتم کلیت کار اگه من بخوام نگاه کنم، من حس میکنم یوستوس لیبیگی درست کنیم، لیبیگ درست میگفت، اینجا هم اینها درست میگن. اما توی جزئیاتش یک بار John Money اشتباه کرد. این بار هم ممکنه این اشتباه اتفاق بیفته؟ نمیدونم. آیا اون affirmative model شدنیه؟ بعضیها میگن نترس، شدنیه آره. خب ناراضیه دیگه، چرا این قدر نگرانید؟ آیا ممکنه این ضد حمله ایجاد کنه؟ آیا ممکنه پشتوانه علمیش این قدر قوی نبوده باشه؟ با این حال وقتی نگاه میکنید مدلها اینهاست و کسی این رو نمیگه که این بیماری غالبه و باید حتماً بری قالبش رو درست کنی و فکر نمیکنم اینها طرفدار جدی توی مجامع علمی داشته باشه. امیدوارم تا حدی حق مطلب ادا شده باشه. یک نکته دیگه یادم رفت. توی مطالعۀ آمستردام و مطالعات مشابه، سعی کنیم ببینیم میتونیم خوب پیشبینی کنیم یعنی اونهایی که حس میکنیم میمونند توی باورشون، توی علاقهشون و میلشون، اینها رو وارد فرآیند transition بکنیم. جالبه خیلی نشد یافت، چند تا یافتۀ مبهم بود، مثلاً سن خیلی مهم بود، اون تغییر جنس مهم بود، شدت علائم و نوعش تا حدی مهم بود، ولی به درستی نمیشه پیشبینی کرد. یعنی میبینید چالش ماندگارها در مقابل de sisterها هست و تمام اون مباحث دیگری که هست. اجازه بفرمایید اینجا بحث رو تموم کنم. در فرصتهای دیگه بررسی کنیم، سناریو رو بشناسیم، صحنه رو بشناسیم، بازیگرهای کلیدی رو بشناسیم و بشینیم راجع به اینها فکر کنیم. من فکر میکنم خیلی مهمه که مطالب رو عمقی ببینیم که واقعاً این بیانیه Ernsoft با چند تاش موافق بود؟ دیدیم یک فهرست بلندبالا داشت و متد مداخلهای او یا پیشنهاد او کدامش هست؟ میدونم خیلی ایدههای متنوعتری هست. این خیلی سادهسازی بود. همین کتاب رو بخونید از دهها نفر دیگه نام میبره، جریانهای دیگه نام میبره، ولی این یک هستۀ مرکزی بود و میبینید که این هسته چقدر خودش یارکشی سیاسی توشه. مثلاً شما میبینین قسمت زیادی از اون فعالان راست افراطی میگن این فرایند مدل تأییدی در سن پایین، این یک فرآیند ضد علمیست و عوارض داره و والدین رو یک جوری بسیج کردند. از یک طرف یک عده هم میگن این کاری رو نکنین اذیت میشن، شما دوست نداری کودکت عذاب بکشه و دوست نداری توی حالت ناخوشایند باشه. و بعد سؤالات دیگه، وقتی فرآیند transition تموم شد، چند درصد راضیند؟ آیا راهی هست بفهمیم کیها راضیتر هستند که این مسیر رو برن؟ یا اینکه نه، واقعاً علم ما کمه؟ نیاز به مطالعه داره، نیاز به اندیشه داره، و چون میدونم خیلی از مخاطبین من در رشتههای مشاوره و روانشناسی هستند، به همین دلیل اصرار داشتم اینه رو بدونین و توی این حوزهها بیشتر مطالعه کنین. بیشتر بخونیم و ببینیم جهان به کدام سو داره میره. فکر کنم زیاد صحبت کردم. خسته نباشید، شب همگی به خیر، امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه.