عرض سلام دارم خدمت همه علاقمندان، شرکت کنندگان عزیز، خیر مقدم میگم منم از جانب خودم به علاقهمندانی که در این سالن حضور به هم رساندند و یک جور تجدید خاطرهای میشه برای ۵ سال پیش که با سخنرانیهای بازتاب، جلسات بازتاب بود و بعدش همونطور که جناب آقای دکتر غریب فرمودند، من فکر کنم اون مباحث زمان کرونا بود فقط از طریق اینستا و لایو انجام میشد، ولی الان با شکل گیری مجدد امکان حضور در سالن فکر کنم به حالت دوگانه برگزار خواهیم کرد. هم لایو اینستا خواهد بود، هم روی شبکههای مجازی خواهد بود، هم اینکه ضبط میشه بعداً در سوشیال مدیا آپلود میشه برای علاقهمندانی که شاید فرصت حضور در سالن رو نداشتند یا براشون دشوار بوده. برای من واقعا شادی آوره. بسیار خوشحال هستم. باز چون اون لایف های که میذاشتم یه ایراد داشت، این که من هیچ وقت سعادت دیدار شما رو نداشتم، فقط مینشستم با یک گوشی حرف میزدم نمیدونم بعداً بعضی ها محبت میکردند نظراتشون رو میدادند. ولی اینجا شاهد حضور افراد هستیم، امیدوارم بتونیم برنامه رو به همین صورت یک برنامه دو ساعته باشه، معمولاً یک و ربع شروع کنیم، یک سخنرانی یک ساعته، یک ساعت و ربع داشته باشیم و بعد فرصتی هم باشه برای پرسش و پاسخ و شنیدن دیدگاههای شما که فکر میکنم اون هم خودش بسیار آموزنده است و کم کم به سمت گفتگو و تعاملیتر کردن برنامهها حرکت کنیم. یکی از هدفهای برنامههام اینه که برای چه قشر دانشجو، دانش آموز، دانش آموزان علاقمند و همچنین افرادی که در بیرون حوزه هستند، مفاهیمی رو شبیه مقوله خودشناسی مطرح کنیم. یه مقدار مباحث ممکنه تخصصی بشه. عذر میخوام، ولی خب فرض ما بر اینه که افرادی که وقت میذارند و یک ساعت و نیم پای اینستا میشینن، پای یوتیوب میشینند، احتمالا لایه های علاقمندتر جامعه هستند و درست نیست ما با کلیپ های ۱۵ ثانیهای و ۲۰ ثانیهای و از این چیزهای کوتاه شعاری یا انگیزشی بخواهیم مبحث رو جلو ببریم. بعضی جاها به روال همیشگی این هشدار رو میدم خدمت شما که ممکنه آخرش بگیم والا آخرش هم نفهمیدیم چی شد، خیلی بدتر از سالن که رفتیم بیرون بیشتر دچار حالت سرگشتگی شدیم که اون خودش هم ارزش داره. خواهم گفت، امیدوارم این جلسات رو که میریم جلو، یکی از راه های عمده رشد در افراد اینه که در دانسته های خودشون شروع کنن شک کنن؛ بگن نمیدونم ابهام داره زیاد میشه، من به همه چی الان دیگه مشکوکم، الان دارم فکر میکنم یه چیزی رو مطمئن مطمئن بودم که مثلاً مطمئن مطمئن بودم که من باید مثلاً با برادرم همدلی بکنم تا وضع خانوادهمون خوب بشه، بعد یه جایی فهمیدم که مثل اینکه حرکت کنم و مثلاً شعار خوب بذار به من چه، من زندگی خودم برسم به سعادت اون بیشتر کمک میکنه. بعضی جاها اینجوریه. ما اسم این قضیه رو میذاریم تحمل ابهام، پذیرش آنسِرتِنتی و به نظر میاد برای رشد فردی بسیار مهمه و آدمها وقتی رشد نمیکنند، اینه که گیر کردند. اشاراتی امروز خواهم کرد. یک دید تونلی پیدا کردند، یک حالت هایپر فوکس پیدا کردند، بیش تمرکز پیدا کردند و اون مانع میشه که خودشون راه زندگیشون رو پیدا بکنند. فراموش نکنید اگر شما در زندگی فردی تون نیازمند رشدید و احساس میکنید یه جایی گیر کردید، این تقریبا ثابت شده که کسی که بیش از همه میتونه به شما کمک کنه خودتونید؛ یعنی اصلاً نباید فکر کنید یه نفر دیگه به من بیاد بگه چیکار کنم. یه نفر دیگه فقط میتونه خطاهای شما رو بگه، بگه دیگران دارند چه کار میکنن، چه اتفاقایی میفته و اون باعث بشه من بتونم خودم رشد کنم. کنده، با یه روز دو روز یه دو جلسه اتفاق نمیافته، گاهی اوقات عقبگرد داریم، ولی همه اینها بخشی از رشده. بحث امروز رو میخوایم راجع به این شروع کنیم؛ وقتی در تصمیم گیریهای مان خطا میکنیم. خیلی دلم میخواست بیام رشته پزشکی، اومدم دیدم خوشم نمیاد. وحشتناک میگفتم این ماشین رو باید بخرم، تمام پولامو جمع کردم، نمیدونم طلا داشتم، چی داشتم، گردنبند داشتم، ساعت داشتم فروختم ماشین خریدم، الان حس میکنم که این شده وبال گردنم فقط دردسره، اصلا نباید این ماشین رو میخریدم،همش تو مکانیکیام، همش توی تعمیرگاهم. احساس میکردم اگر مهاجرت کنم شاید خوشبخت ترین آدم روی زمینم، بعد رفتم اونجا هی دارم پست میذارم دلم برای ایران تنگ شده نمیدونم این چه کاری بود کردم؟! همه ما تصمیمهایی میگیریم که ممکنه بعدش اونجوری که فکر میکنیم خوشحال و شاداب در نیایم. چرا این اتفاق میفته؟! میخوام امروز راجع به این صحبت کنیم، ببینیم توی این تصمیمگیریها کجاها اشتباه میکنیم؟ امیدوارم توی یک ساعت و ربع بتونیم تمومش بکنیم که اوضاع کجا اشتباه میکنم که بعدش احساس حسرت میکنم، احساس میکنم اشتباه کردم؟ این بحث رو دنبال بکنید. مباحث من این طوریه که یک تعداد دیدگاههای مختلف رو میگم، شما مال خودت اونی که دوست داری رو پیکاپ کن، برداشت کن و به دردت خواهد خورد. بیاین با چند تا مفهوم اول آشنا بشیم، با این مفاهیم چون کار خواهیم داشت؛ میس پریدکشن، باز به روال همیشگی خودم اصرار دارم انگلیسی و فارسیش کنار هم باشد، برای اینکه باید بدونید، برای اینکه بعداً اینها مفاهیم خیلی دقیقیه، شاید اسمش رو بگذاریم پیشبینی نادرست. فکر میکردم دانشگاه خیلی خوشحال کننده تر از این باشه، فکر میکردم دانشگاه راحت تر از این باشه، فکر میکردم زندگی زناشویی خیلی بهتر از این باشه. یه پیش بینی میکنیم و بعد پیش بینی درست در نمیاد. یه قسمتش میخوایم این رو بگیم چرا پیش بینیهای ما درست در نمیاد؟! و میس چویس، انتخابم غلط در میاد. یعنی یه چیزی رو انتخاب میکنم بعدا احساس ندامت می کنم وخودم سرزنش میکنم. سالها محققین، سالهاش هم حدود مثلاً سه دهه میشه، ۳۰ ساله، دارن مفاهیمی رو خلق میکنند که دوست دارم این مفاهیم وارد فرهنگ ذهنی شما بشه و وقتی با اینها گفتگو میکنید، با دوستتون دارید بحث میکنید تو کافی شاپ نشستید دارید قهوه میخورید، شاید این اصطلاحها بیاد توی ذهنتون کمکتون میکنه. با اصطلاح اول شروع میکنیم، Impact Bias، گفتم به روال همیشگی انگلیسی رو باید دونست در مقابل فارسی، که اسمش رو گذاشتم سوگیری تأثیر. Which is the tendency for predicted emotions to be more extreme than actual emotions ، این یکی از اون سنگهای اصلی خطاهای ما در پیشبینی و تصمیمگیریه. Impact Bias، خطای سوگیری تأثیر، اینکه هیجانات در پیشبینی، شدیدتر از هیجان های تجربه شده هستند؛ یعنی شما مثلاً فکر میکنی مهمونی خیلی خوش میگذره، اونقدر خوش نمیگذره؛ فکر میکنی مثلاً رفتن به سربازی خیلی بده، بعد حس میکنی که رفتم اونقدر بد نبود. در هر دو جهته،هم جهت مثبت و هم جهت پایین. مثلاً فکر میکنی قبول شدن توی دانشگاه رو ابرها راه میری، ولی فکر میکنی نه، روی مه راه میری یه ذره پایینتره، یا شاید اصلاً روی آسفالت داریم راه میریم، اون احساس رو ما نکردیم. پس یکی رو شدته یه متمم هم داره، یکی روی طول مدته، یعنی یه شدت رو داریم، اوه چقدر رفتم بالا! و اینکه طول کشید، مثلا من فکر کردم دیگه همین رو که من خریدم، دیدی بچه ها میگن شما برای من این دوچرخه رو بخر من دیگه از شما هیچی نمیخوام، و بعد با کمال تعجب میبینی سه ماه بعد یک چیز دیگه میخواد! میگی مگه خودت نگفتی دوچرخه بخرم دیگه هیچی نمیخوام؟! نه دلم رو زد، یا مثلاً نه حالا من فکر میکنم مثلاً پلی استیشن هم میخوام. یعنی چی میشه اون قسمتش میشه طول مدت، اون مدت دیگهش میشه شدت؟ پس ما اگر داریم یه چیزی رو پیش بینی میکنیم، جلو رو داری نگاه میکنی، شدتی که پیش بینی می کنی مثلا شما میگید اینقدر خواهد بود، حالا چه در جهت بالای خط یعنی مثبت یا پایین خط اونقدر در نمیاد؟ چرا اینجوریه؟ متاسفم قسمت دردناک هم داره ،مثلا شما ممکنه بگید از یه رابطه خارج بشم یا عزیزم رو از دست بدم حس میکنم دیگه نمیتونم زنده بمونم من دق میکنم، بعد برخلاف تصور دق نمیکنید؛ و این دستمایه طنزهای اینستا هم شده دیگه که اگه من برم چیکار میکنه، اگه بره دیوونه میشم، بعد یه هفته بعد هیچ اتفاق نیفتاده، همون زندگی معمولی. چرا ما این خطا رو مرتکب میشیم؟ پس به این میگیم سوگیری تأثیر. تیمیتی ویلسون، دنیل گیلبرت، کسانی بودند که این اصطلاح رو ایجاد کردند. یک چیز دیگه رو نگاه کنین. اگه اونهایی که دوست دارند یادداشت کنند یا بعدا برن با همدیگه صحبت کنند، اونهایی که میخوان کلاس بگذارند impact bias، فارسی صحبت کنند بگن سوگیری تأثیر. یکی دیگه بگیم، بگیم حسرت انتظاری، اَنتیسیپِیتِری ریگرِت، این چیه؟ مثال زدم چون تو تالار ابن سیناییم و دانشکده پزشکیایم و اتفاقاً روی این مدلش دقیق پژوهش شده. شما حس میکنی که اگر من پزشکی قبول نشم و پزشک نشم، بعدا خیلی حسرت خواهم خورد، خیلی حس میکنم زندگیم رو باختم. مثلاً توی دبیرستان این احساس رو داری. یعنی یه پدیدهای هست که میگن حسرت انتظاری، یعنی میگن انگیزش ما در تصمیم گیری ها اینه که نگرانی اگر این کار را بکنم یا این کار را نکنم، بعدا حسرتش رو میخورم. از ترس اینکه حسرتش رو نخوری داری این کار رو میکنی. به این میگن حسرت انتظاری. پس اگه من پزشکی قبول نشم، حسرت خواهم خورد. ولی چیز عجیبی که هست باز در همون راستای ایمپکت بایس و خطای تأثیر، اینه که بعد که قبول نشدی، فرض کن قبول نشدی با گذشته رو به عقب نگاه میکنی، حس میکنی اونقدر هم بد نشد. چی بود! الان رفیقمون پزشکی قبول شده همش داره شکایت میکنه، هی داره میگه که این چه رشتهای بود! همش میگه خوش به حال تو که نیومدی این رشته! یعنی یه جوری بعد از اینکه پیچ رو رد میکنی احساس میکنی یه جور دیگه شد. به این عکس نگاه کنید تقریباً صحبت من همش اینه که چرا وقتی از منظره رد میشی و تو آینه رو به عقب نگاه میکنی یه جور دیگه میشه؟ و میخوام بگم اون یه جور دیگه شدن رو درست تنظیم کن که دچار خطای تصمیم گیری و خطای پیش بینی نشی. پس این رو توی ذهنتون داشته باشید. این پژوهش ها چه جوری شروع شد؟ تقریبا از اواخر قرن بیستم، ۱۹۹۰ و خوردهای اوایل ۲۰۰۰ ، یک سری پژوهش کردند که چند تاش معروفه. مثلا این یکی که خیلی معروفه باز به دانشگاه برمیگرده. اینها انتخابش تصادفی نیست، این اصلا میزنی این میاد بالا. این یکی به خاطر دانشگاه تهران نیست. استاد یارایی که میخواستند دانشیار بشن و به قول خارجیها Tenure بگیرند یعنی اینکه دیگه رسمی بشن، از اون حالت قراردادی و پیمانی خارج بشن، دیده بود که خیلی از اینها احساس میکنند که خیلی مهمه و اگر من رسمی بشم، زندگیم خیلی خوب میشه، و بعد رفته بودن یه ماه بعد سه ماه بعد بررسی کرده بودند دیده بودند خیلی فرق نکرد، من اصلا حس میکنم که اصلاً چرا شدم؟! این یکی بود. یکی دیگه قبل از انتخابات معمولاً این رو میپرسند که اگر اون کاندیدات برنده نشه چیه؟ یه عده گفتند اصلاً دیوونه میشم .یادتون باشه این داستان رو هر دفعه علم میکنند که میگه اگه ترامپ انتخاب شد ما پا میشیم میریم کانادا و بعد عملاً هیچکی نمیره کانادا، اون آمریکا میگن. یعنی چی میشه که این ورش فکر میکنی که اگر اون انتخاب بشه فاجعه است، بعد که انتخاب میشد میدیدند اونقدر هم فاجعه نبود؟ مثلا پیروزی بیل کلینتون بررسی شده بود دیده بودند همین اتفاق توش افتاده بود. خب این یه جوری حسرت انتظاری و ایمپکت بایس رو توضیح میده که چرا این ور نگاه میکنیم خیلی ترسناکه، اون ور که نگاه میکنیم اون قدر هم شدید نیست؟ و حالا چرا مهمه؟ مهمیش اینه که حواست باشه وقتی رد شدی تو آینه داری نگاه می کنی، اونقدر شدید نخواهد بود، پس اینقدر خودت رو گیر ننداز. به این میرسیم، چون یه چیزی که نمیذاره شادکامی ما تأمین بشه، یه چیزی که نمیذاره بتونیم مسائل رو حل کنیم، گیر کردن توی یه مسئله است که ببین من حس میکنم موفقیت من، خوشبختی من، زندگی من منوط به این قضیه است. توی روان درمانی باید یه جوری این رو حل کنیم، منوط رو چه جوری کنار بذاریم؟ مثلا شما میگی ببین منوط به اینه من با مادرم بتونم رابطه خوبی داشته باشم، منوط به اینه داداش من دانشگاه قبول شه ،منوط به اینه من از همسرم جدا بشم، و بعد که منوطه انجام میشه میبینی نمیشه. پس یکی از چیزهایی که اصرار داریم انجام بدیم، چه جوری میتوان منوط را درست کرد؟ یعنی منوط به رو اینقدر پر رنگش نکرد؟ یکی اینه که این رو بفهمیم. این دنیل گیلبرت و تیموتی ویلسون که گفتم بنیانگذاران این قضیه هستند این جمله رو میگن: “… our failure to preview the incidental features of future events can lead us to miss predict relational to them” همینجور که میگم، کاربردش رو هم براتون خواهم گفت. ” ناتوانی ما در دیدن ویژگیهای جانبی وقایع آینده در پیش نمایش، preview، باعث خطای پیش بینی ما در واکنشهای هیجانی به آن وقایع میشود.” یعنی چی؟ این میخواد توضیح بده ایمپکت بایس چه جوری ایجاد میشه و چه جوری میتونیم اصلاحش کنیم، چون اصلاحش مهمه توی تصمیم گیریها. میگه وقتی شما آینده رو دارید نگاه میکنی، حواست به incidental features ،در واقع میشه وقایع جانبی، یا ویژگی های جانبی. مثلا شما میگی اگر من دانشگاه قبول شم خیلی حالم خوب میشه، ولی فراموش میکنی حواست نیست که فاصله دانشگاه تا خونه شما یه ساعت و نیم راهه، فراموش میکنی که ممکنه باید بری یه شهر دیگه، فراموش میکنی که بعضی تعطیلات تابستونیت گرفته میشه. یعنی وقتی روی اون هدف زوم میکنی، incidental features رو نمیبینی. پس incidental features رو یادداشت کنید. اینکه حالا باز میگم انگلیسیش، برای اینکه واقعاً لغتها بعضی موقع ها در زبان اصلی خیلی قشنگ جا میافتند، مثلا افراد میگن وقتی من پولدار بشم یا این ویلا رو بخرم خیلی دیگه حالم خوب میشه، incidental features چیه؟ میبینین یک عده میکنند هی مهمونی میان خونۀ شما. incidental features اون چیه؟ اون ویژگی افزودهاش چیه؟ یک عده میخوان از اونجا از شما کرایه بگیرند، میگن بریم اونجا، بعد میرن خرابش میکنند، بعداً میبینی شهرداری اومده و مشکل آب و فاضلاب پیدا کرده. یعنی میگه حواسم نبود. شما که ماشین میخری بعداً میبینی سرو کله زدن با مکانیک رو داری، ماشین شیک خریدی هی نگرانی روش خط نندازن. میگه به اینهاش فکر نکرده بودم! incidental features در اون لحظه بسته میشه. یه اتفاق دیگه هم میفته، بهش میگن غفلت ایمنی یا immune neglect. پس یکی incidental features هست، اون ویژگیهای جانبی. غفلت ایمنی چی رو میگه؟ بین همونجور که شما سیستم ایمنی دارید، وقتی یه ویروس میاد توی بدنتون همه توانایی ها بسیج میشه اون ویروس یا اون التهاب یا اون میکروب رو قرنطینه کنه، ما یه سیستم ایمنی روانی هم داریم. سیستم ایمنی روانی ما شروع میکنه انواع دفاعها رو به کار میبره که اون ضربه رو تعدیل کنه. مثلاً از همون استادهایی که نتونسته بودند رسمی بشن، صحبت کرده بودند که خب چرا حالتون این قدر بد نیست؟! میگه الان که دارم فکر میکنم من دوست داشتم شهرهای دیگه برم، دوست داشتم اصلا مهاجرت کنم، دوست داشتم چیز دیگه، یا اصلاً استادی همچین هم باکلاس نیست. سیستم ایمنی ما شروع میکنه به نوعی برای ما مکانیزم های دفاعی رو بسج کردن. همون داستانی که اونقدری هم که فکر میکنی به درد نمیخورد و بعد سوال اینه …… ویلسون نوشتند چرا مغز با خودش حرف میزنه؟ دقت کرد شما میتونی خودت خودت رو دلداری بدی، شما خودت میتونی برای خودت دلیل بتراشی و خودت رو توجیه کنی. توجیه کردن خود از کجا میاد؟ اگر مغز موزاییک نبود، چه جوری شما میتونی خودت خودت رو دلداری بدی یا توجیه کنی؟! این نشون میده یه بخشهایی از مغز میتونه با یه بخش های دیگه….، پس هر موقع حس کردی کم داری میاری یا گیر میکنی، احساس کن ببین اون تو چند نفریم و اون چند نفر شاید یکی بهتون کمک کنه. یعنی یکی هست که از دانشگاه رد شدن شما خوشحال میشه، یکی هست از این که ماشین نخریدی ذوق میکنه، اون شروع میکنه بهت انگیزه میده. شروع میکنه کم نخواهی آورد. حتی میتونی یه ذره اونورتر فکر کنی. مارک توئِین یک چیزی میگفت که البته فقط این نیست، خیلی از کمدینها میگن، میگن این طنزهای خوب رو چه جوری تو میساختی؟! میگفت پیش خودم تجسم میکردم این رو دارم برای افراد خیالی تعریف میکنم و خنده های اونها رو نگاه میکردم. مثل همون جوکه هست که میگه طرف برای خودش جوک میگفت و میخندید، بعد یک دفعه خیلی بلند خندید. گفتند این چی بود؟! گفت این رو خودم هم نشنیده بودم. حالا اینم داستانش اینه، یعنی چه جوری ممکنه که آدم خودش برای خودش جوک بگه، یا خودش برای افراد خیالی؟! ببین این سناریو رو شما دارید، این سناریو رو عزیزان من باز اگه خواستید یادداشت کنید، بهش میگن audience مجازی یا در واقع مخاطب مجازی. مخاطب مجازی چیه؟ میگه بسیاری از ما در دیالوگ هامون، در کنترل خشممون، در تصمیمگیری هامون به صورت خیالی افرادی رو دور و برمون داریم که اونها ساخته ذهن ما هستند ولی روی ما اثر میذارند؛ بهش میگن audience مجازی، Imagery audience و جالبه حتی یک جاهایی به نظر میاد که نوجوانان بخش زیادی از رفتارشون اونه، مثلا فرض کنید لباسی رو میپوشه کلافه میشه میگه این خوب نیست، میگه خب کسی که نمیبینه آره، ولی اون audience خیالی میبینه و اتفاقاً چیز بدی نیست. اینکه چرا این audience خیالی شکل گرفت و چه ویژگیهایی داره، بذارید فرصت های دیگه این صحبت رو باهاتون بکنیم. پس یکی شد غفلت ایمنی. ما یه غفلت ایمنی داریم، موزاییک ذهن داریم، ویژگی های فرعی رو نمیبینیم. یه پدیده دیگر بهش میگن Focalism، اینها همش هم در یک راستاست، ببین مرزهای اینها خیلی ….نیست. فوکالیزم رو من ترجمه کردم گرایش به کانون. به این دقت کنید. باز چرا ما خطا میکنیم؟ “Predictors pay too much attention to the central event and overlook context events that will moderate the central even’s impact.” یعنی چی؟ یعنی پیشبینیکنندگان بیش از حد به واقعه مرکزی (کانونی) توجه میکنند و از وقایع پیرامونی که اثر واقعی مرکزی را تعدیل میکنند، غافل میشوند. این رو باز شب های امتحان تو ذهنتون بگیرید. به این میرسم. ببین شما روی یه چیزی زوم میکنی، ولی چیزهای جانبیش رو نمیبینی. مثلاً شما میگی که ببین من این امتحان رو پاس کنم، خوب خوب میشم. میگه حالم خوبه خوبه، ولی فراموش نمیکنی که بدحالی شما فقط امتحان نیست، چند تا قسط عقب مونده، ماشینی که خرابه، سرفه کردنهای مشکوک پدر، اینها همش جزو ناراحتیهاته، ولی وقتی روی یه چیزی بیش تمرکز میکنی، اصطلاحاً میگن هایپِر فوکوس میکنی، اونها رو نمیبینی و به همین دلیل توی تخمینت که خوشبختی من منوط به چیه، فقط تو کانون لنز رو میبینی. بذار شاید این کمکتون کنه، هایپرفوکوس، بیشتمرکز، هایپرفوکوس توی ADHD هم بیشتر دیده میشه. هایپرفوکوس میدونین چیه؟ شبی که امتحان داری دیگه به هیچی فکر نمیکنی، جواب تلفن رو نمیدی، حتی غذای روی گاز هم بیرون میمونه خراب میشه، همه چیز فدای اون کانون توجه میشه. میگه یه چیزی که باعث میشه ما توی زندگیهامون خطا کنیم اینه که مرتب دچار هایپر فوکس میشیم و ADHDها یکی از دلایلی که آسیب میبینند اینه که به شدت اینها هایپرفوکوس دارند. هایپرفوکوس یعنی در اون لحظه همه چیز فدای اون چیزیه که توی لنزه. برای شما پیش اومده، یه جاهایی حس میکنین، و بعد که لنز درست میشه یه دفعه میبینی انبوهی از چیزها اون دور و بر بوده که اونها شروع میکنند به بالا اومدن. بعد امتحان میبینی بی ادبی که به یه نفر کردی، پول شارژ گوشیت رو ندادی موبایل قطع شده، اون وسیله که گم کردی و اصلاً نمیدونی کجا گذاشته همه اینها شروع میکنه اومدن بالا، برای همین اثر شما رو تعدیل میکنه. اون ورش هم هست دوستان، اینم باز بدونید که توی خودکشی هم هایپرفوکس اتفاق می افته. اصطلاحی که اونها دارند معادل همون هایپر فوکس هست، هایپرفوکوس میشه بیش تأملی، بهش میگن دید تونلی؛ یعنی توی دید تونلی شما فقط اون مشکل رو میبینی، ولی حواست نیست که مثلاً اگر من از شر این بدنامی راحت بشم، خب مادرت که کار تو رو از دست داده، دیگران که ممکنه بیان کمکت، دیگرانی که ممکنه بتونن کاری برات بکنن، اونها در اون لحظه در دید تونلی یا لنز شما قرار ندارند. پس اگه میخوای درست آینده رو تخمین بزنی، باید بتونی هایپرفوکس یا دید تونلیت رو متوقف کنی. دید تونلی هرچی شدیدتر باشه، خطای شما بیشتره و بچه های ای دی اچ دی هم میبینید همش ناراضیاند و دردسر دارند، برای اینکه خط فوکوس هست. یعنی اگر یک کسی دیدی اومده میگه قسم میخورم فقط این امتحان رو پاس بشم، دیگه نوکر شما هستم و هرچی هم بشه، میفهمی توی هایپرفوکوس هستند. یا اگر شما حس کردی فقط این یک بدنامی درست شه، فقط این آبروریزی درست بشه من دیگه به خدا هیچ کاری نمیکنم، یعنی توی هایپرفوکس هست. بعد که اون درست میشه، یه دفعه با هجوم اونها، این فوکال یعنی چی؟ فوکال پوینت میگن، مرکز کانون یا توی عدسی ها شما میخوندید فوکوسه، لنزش فوکوسه، یا در واقع تو کانون تمرکز قرار داره، این برطرف میشه. خوب یه تکنیک براتون یاد بدم که چه جوری میتونید یه بخشش رو کم بکنید؟ حالا ما همینجور که میریم توی این جلسات خودشناسی و مهارتها راجع به تکنیکهاش صحبت میکنیم. یکی از تکنیکهایی که دیدم خوب کارایی داره اینه، بشینید دایِری بنویسید، روزنگار داشته باشید. وقتی شما بیش تمرکز میکنی و دید تونلی داری، فقط راجع به اون مینویسی؛ ولی اگر دایری ساعتی بنویسی و کارهای روز آیندهات رو بنویسی، یا مثلا بنویسی ۹ تا ۱۰ صبح باید چیکار کنی، یا بنویسی که مثلاً ۱۰ تا ۱۲ صبح باید چه کار کنی، اون بقیه رو هم نه خیلی شدید، ولی یه خورده میاری تو خودآگاهت. یعنی شما مثلاً به این نتیجه نمیرسی که فقط کنکوره، به این نتیجه میرسی سرفه کردنهای پدرم هم جزء نگرانیهامه. وقتی مینویسی اشاره میکنی که آره امروز پدر سرفه میکرد، امروز مادر خیلی خسته بود رنگش پریده فکر میکنم باید دکتر ببرمش و باعث میشه اون چیزهایی که بیرون کانونند، موقت اونها هم یه خورده بیان توی کانون. توی پژوهش هایی که صورت گرفت این رو نشون داده بود که مثلاً گفته بودند اگر تیم مورد علاقه ات ببره چه حسی خواهی داشت؟ تیم مورد علاقه ات ببازه چه حسی خواهی داشت؟ و فرض کن بازی عصر جمعه صورت گرفته، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چه حالتی خواهی داشت؟ ببین اونی که دایری نوشته معتدلتر نوشته، به خط وسط نزدیکتره چه موقع بردن چه موقع باختن. سطح بالا بردن هست، پایین باختن هست. ببین اونی که دایری نمینویسه، بیشتر توی تمرکزه و اون تیم براش همه چیه. ولی وقتی یه جوری خودت رو آگاه میکنی، یعنی باید این رو توی خودآگاهت بیاری. پس یه تکنیک برای کاهش دید تونلی، چه افرادی که میخوان خودکشی کنند، چه افرادی که ADHD هستند و به این نتیجه رسیدند امشب همه چیز فدای امتحان فرداست، همه چیز تعطیله، یه راهش اینه که روزها خودشون رو عادت بدن، روز نگار داشته باشند و وقایع دیگه جلوی چشمشون باشد. این کمک میکنه که شارپ نری اون تو تمرکز کنی، یه ذره این اطراف هم روشن بشه و بعداً این احساس رو نخواهی داشت که داستان اینقدری هم که من فکر میکردم خوب نیاورد، یا انقدی که فکر میکردم بد بشه بد نشد. درست تخمین خواهی زد. حالا چرا این اهمیت داره؟ این یه صحبتیه که تو ی جلسات آینده خواهم کرد. خیلی از شما میگین من انگیزه ندارم، اومدم دانشگاه انگیزهم کم شده، یا نمیدونم چند وقتیه بی حوصلهام و خیلی زود هم مارک افسرده به شما میزنند. یکی از چیزهایی که باید راجع بهش صحبت کنیم، پدیده بی انگیزگیه و توی دل بیانگیزگی این هست که اونجوری که فکر میکردم مزنه نداد. بهش میگن لذت انتظاری. اگر شما لذت انتظاریت خیلی بالا باشه، حالت گرفته میشه دیگه، یعنی شما ذوق کرده بودی که بیای دانشگاه خیلی خوش بگذره و بعد خوش نگذشت، و بعد ذوقت خورد شد و خورد توی ذوقت و بیانگیزه شدی. پس اگر میخواهی انگیزهت باقی بمونه یکی از راه هاش اینه، لذت وقایع پیش رو را درست تخمین بزن. مثلاً من میخوام برم باشگاه، مثلاً من فکر میکنم اگر مثلاً جلو آینه وایسم این جوری بشم، دیگه از خدا هیچی نمیخوام، بعد که اینجوری میشی میبینی که همچین هم چیزی نشد و بعد اونجا انگیزهات کور میشه. به این میگن راجع به این توی مبحث آنهه دنیا بیشتر صحبت خواهیم کرد، یعنی در مباحثی که چی میشه من ذوقم کور شده؟ چون اینها یه چیزهاییه که من یه سری سخنرانی آماده کردم براتون که خیلی متعارف نیست، مثلا یکیش رو گذاشته بودم فلسفه زور زدن. راجع به اون صحبت خواهیم کرد که مقولۀ تلاشگری است. یکی دیگه اسمش هست اینجوری چراغ قوه میندازن که قولش رو دادم و حالا خواهید دید اینجوری چراغ قوه میندازم داستانش چیه؟ اینجوری چراغ قوه میگیرند داستانش چیه؟ یکی دیگهاش که میخوام بگم، چی میشه ذوقمون کور میشه و این ذوق کور شدن رو چه جوری میتونیم جلوش رو بگیریم؟ یکیش اینه، و اون باعث میشه شما چیکار کنید؟ زوم اوت کنید، یک جوری اطراف رو ببینین. خوب پس چند تا چیز را ما دیدیم، هر موقع داری آینده رو تخمین میزنی، مسئله سیستم ایمنیت رو در نظر بگیر، مسئلهای که نکنه من توی هایپرفوکس، اون بیش تمرکز دارم تصمیم میگیرم، اون رو در نظر بگیر، مسئله تاثیر وقایع یا ویژگیهای عَرَضی یا اون Incidental future رو در نظر بگیر. دیگه چه چیزی هست؟ یک مبحث دیگه داره، شخصیت شما. Personality neglect the ….. impact personal dispositions emotional life باز به درد شما میخوره. “پیش بینی واکنش و وضعیت هیجانی دو هفته بعد از دریافت نمرات امتحان” این توی استمرار یادگیری شما خیلی مهمه! این دایره رو که نگاه میکنید در اسلاید ۲۳ ، پیش بینی شش هفته قبل نتایج با توجه به سناریوهای مختلف. از افراد گفتند نمرهت این میشه چه حسی خواهی داشت؟ نمهت این میشه چه حسی خواهید داشت؟ نمرهت این میشه چه حسی خواهی داشت؟ بعد نتایج امتحان اعلام میشه و بعد از اون، این پژوهش ها معمولاً اینجوری صورت میگیره، دو هفته بعد اومدند بگو ببینیم چه حسی داری الان؟ میدونین اکثراً خطا میکنند. مثلاً من فکر میکردم الان خیلی خوشحال باشم، ولی الان حس کردم که مثلاً که چی؟! یا فکر میکردم الان توی کرش باشم و نتونم با کسی حرف بزنم، ولی که چی؟! این رو میتونین روی رتبۀ کنکور مثلا پیاده کنید. خلاصه سوال اینه که چی میشه که شما اینجا، مثل مثال آینه ماشینه دیگه، یه چیزی که توش بررسی کردند دیدند اون قسمت، اون مثلثه که بعد امتحان اتفاق افتاده، بیش از آنکه با پیش بینی شما مربوط باشه، با شخصیت شما مربوطه. شادکامی سرشتی با احساسات افراد دو هفته بعد از دریافت نتایج مرتبط بود. شادکامی سرشتی با پیش بینی وضعیت هیجانی ارتباط نداشت. زندگی روزمره معنیش چیه؟ اگه من فکر میکنم با مهاجرت خوشبخت میشم، میزان خوشبختی که توی مهاجرت تجربه خواهی کرد، بیش از انتظارات شما با شخصیت پایه شما ربط داره. آیا شما اصولاً آدم خوشبختی هستید؟ نه، پس احتمالاً اون موقع هم نخواهید شد. من بعد از ازدواج آیا آدم شادی خواهم بود؟ الان اصولا، اصولاً هست نه الان، به این میگن سرشت، temperament، به نوعی حالا شبیه شخصیته. آیا شما اصولا آدم نوروتیک و مضطرب و دلشوره ای هستید؟ آره، بعد ازدواج هم همینطوری خواهید شد. در صورتی که من فکر میکنم اون جوری خوب میشه، از تنهایی در میام، یکی هست مونس پیدا میکنم! وقتی بررسی کردند دیدند اینجوری نیست. چه در مورد انتخابات ۲۰۰۸ این اوباما، چه در مورد امتحانها چیزی که در اومده اینه، میزان شادکامی افراد بعد از اون واقعه بیش از آنی که با تخمینشون ارتباط داشته باشه با اون پایه روانشون ارتباط دارهو پس شما اگه اصولاً آدم مضطرب نوروتیک عصبانی پرخاشگر هستی، بعد از وقایع خوب باز اون اثرش خیلی پررنگ تر میمونه. پس تعجب نکن یعنی خودت به قول معروف شکمت رو صابون نزن اتفاق خاصی نخواهد افتاد. اگه اونوری هم هستی، یه آدم شاد happy، easy going راحتی هستی، یه بلاهایی هم میاد خدا کنه سرت نیاد، انشالله همیشه مصون باشی از بلا، ولی بعدش جالبه از توش درمیاد. یعنی اون پایه است. پس یه چیز دیگه باید حواستتون باشه، وقتی می خوام تخمین بزنم پایه خودم رو توی ذهنم نگه دارم. و باز همینطور که شما میبینید هر چقدر افراد نوروتیک تر باشند، خطای سوگیریشون بیشتره. یعنی اونی که خیلی نوروتیسیزمش زیاده یعنی حس هیجانات مثبتش کمه، میبینی اون ایمپکت بایس، همون خطای تأثیر بیشتری رو تجربه کرده. پس این نکات هم میتونید یادداشت کنید، وقتی درباره آینده و احساسهایمان پیش بینی می کنیم، صفات سرشتی شخصیت ما تاثیر بیشتری دارند، ولی از این جنبه معمولاً غافل میشویم. حواسمون نیست و بعدش میخوره تو ذوقمون و بعد که خورد تو ذوقمون احساس بدی پیدا حالا راجع به اینکه چیکار کنیم نخوره تو ذوقمون گفتم کم کم آشنا خواهیم شد خب پس به عبارت دیگه ما همون مسئله در نظر بگیریم مثلا برگردیم به همون داستان پزشکی قبول نشدن که چی بیشتر حسرت میخوره توی ذوقمون و بعد که خورد توی ذهنمون احساس بدی پیدا میکنیم. حالا راجع به اینکه چیکار کنیم نخوره توی ذوقمون، گفتم کم کم آشنا خواهیم شد. پس به عبارت دیگه همون مسئله سرشت رو هم در نظر بگیریم. باز یک عده نشستند یک لِمهای ریزی هم درآوردند. این لِمهای ریز هم قشنگه و بد نیست بدونید. مثلاً برگردیم به همون داستان پزشکی قبول نشدن که کی بیشتر حسرت میخوره؟ چون گفتیم ما توی حسرتهامون خطا داریم. یه چیزهایی در آورده بودند، مثلا اگر شما رتبه ۴۰۰ پزشکی قبول شه، مثال زدم حالا نمیدونم رتبهها چه جوریه، و شما رتبه 405 بیارید، از اون طرف رتبه ۳ ۵۰۰ بیارید، فکر میکنید کدومش بیشتر تو رو میسوزونه و خودت رو سرزنش میکنی؟ ۴۰۵ هست، درسته؟ یعنی حس میکنی اَه دو تا سوال رو درست زده بودم قبول شده بودم. این وقتی اون وری. این رو اندازهگیری کردند. ولی وقتی میای این ور قرار میگیری یعنی بعد از اینکه رد شدی، اومدند دیدند فرقی نمیکنه؛ یعنی عجیبه! و جالبه حتی وقتی ۴۰۵ هستی خودت رو کمتر سرزنش میکنی، حتی جالبه تقصیر رو بیشتر روی دیگران میندازی. بابا اون جلوییه صندلی رو جابجا میکرد حواس من رو پرت کرد، اون دوتا سوال رو درست زده بودم قبول شده بودم و احساس بهتری خواهید داشت. پس یه معما و شعبده ذهنه، یک شعبده قشنگه. من خیلی جوک دوست دارم و معتقدم پشت هر جوکی یک چیز خیلی پیچیده ذهن وجود داره. یارو میاد میگه آقا اون دست خیابون کجاست؟ میگه اون دسته، میگه چرا اون ور بودم گفتند این وره؟! حالا ممکنه شما بخندی به این جوک و بگی این چقدر مثلا ابلهانه است، ولی عجیبه، شما این ور رو که نگاه میکنی یک جور دنیا رو میبینی و بعد واقعه یک جور دیگه میبینی و این سیستم شناختی عوض میشه، یعنی همون موزاییکه شروع میکنه. یعنی شما الان فکر میکنی که اگر من مثلا کنکور قبول نشم و 405 بیارم خیلی فاجعه است، خیلی دلم میسوزه، ولی عجیبه بعد که رد شدی و 405 آوردی، کمتر دلت میسوزه تا اون حالت ۳۵۰۰ . مثلا راجع به این پژوهش ها ، مثال های پژوهشی رو دارم براتون میزنم، یه تکنیک هست که یه بازی هست توی غرب خیلی این مسابقات شایعه، تو ایران نداریم که البته توی ایران باید خیلی به روز باشی چون قیمت ها سریع عوض میشه. داستانش اینه که به افراد میگن، کالا میچینند بگو قیمتش چنده؟ هرکس دقیقتر و نزدیکتر قیمت بزنه جایزه برده و جایزه رو بهش میدن. مثلاً توی این جمع میگن فرض کن این چرخ گوشت به نظر چنده؟ اونی که دقیقتر قیمت رو میگه و قیمت واقعی فروشگاه رو میدونه به اون جایزه میدن. هرکس این رو طراحی کرده شاهکار تبلیغاتی بوده، برای اینکه مردم همه میرن قیمت کالاها رو یاد بگیرند، کم کم باعث میشه خریدشون بره بالا. یعنی نابغههای فروش بودند. باز توی همین اومدند دیدند حسرتی که افراد میخورند وقتی که دو تا گزینه نزدیکه، یه گزینه خیلی نزدیکه، اَه هزار تومان پایینتر گفته بودم این چرخ گوشت رو برده بودم. نه بابا خیلی پرت زدی، ۵۰۰ هزار تومان بالا زدی. باز همین مثال دانشگاه هست، یا وقتی شما به مترو میرسید میبینید قطار یه دقیقه است رفته، اَه، در مقایسه با حالتی که نه ده دقیقه است رفته، یعنی زور هم میزدم فرقی نمیکرد، باز همین اتفاقات می افته. پس این هم یه داستان دیگه بود که چگونه اونور گود با این ور گود، اون دست خیابون با این دست خیابون ذهن ما فرق میکنه. این مقاله قشنگی هست میگه: “Looking forward to looking backward: the misprediction of regret” misprediction رو گفتیم، بدپیشبینی. این دفعه راجع به حسرته، بد پیش بینی کردن حسرت، که باز وقتی میبینی خیلی نزدیک بوده، افراد حس میکنند که خیلی فاجعه خواهد بود، ولی بعد که میان این ور، میبینند فاجعه نبوده. یا یه مثال دیگه، حالا اینها رو میگم چون وقتمون کمه و نمیخوام بار مطلب زیاد بشه، یه سری پژوهش های دیگه هم صورت گرفته. یه دلیلی که شما بعضی کارها رو میکنید، گفتم نگرانیه که بعدا حسرت بخورم و یکی از حسرتهام اینه که توصیه طرف رو گوش ندادم. باز جوکش رو بگم براتون، طرف گفت که خیلی حسرت میخورم به حرفهای پدرم گوش ندادم! گفت خب پدرت چی میگفت؟ گفت خب گفتم گوش ندادم، نمیدونم چی میگفت. حالا این هم داستانش اینه که شما در واقع این هشدارها رو، میگه اینجوری باشه، یکی میگه بهت گفتم این ماشین رو نخر و من نخریدم، این بیشتر تو رو میسوزونه یا گفت ماشین رو نخر و من خریدم و ضرر کردم؟ در دو سناریوی ضرر؟ جالبه این هم باز بستگی داره از کدوم ور نگاهش کنید. وقتی اینور گود هستی، میگن اگر ما هشدار دیگران رو انجام ندیم و لج بکنیم، احساس میکنیم خیلی خواهیم سوخت، ولی وقتی میریم اون ور گود برعکس میشه؛ یعنی اونجا بیشتر لذت میبری، وقتی باختی و بیشتر خودت رو سرزنش میکنی که حرف مردم رو گوش میدی، آخه آدم باید عقلش رو بده دست دیگران؟! یعنی این دو طرف دو شیوه مختلف شما میبینید. یا باز یک سلسله پژوهش های شیک هست، اینها رو بعداً شما همینجور که میگردید، خیلی مورد استناد قرار میدید، داستان کادو دادنه یا فروشگاهها هم این رو برای شما دارند که میگه این جنس رو خریدی تا ۲۴ ساعت میتونی عوض کنی. این جمله به نفع شماست یا به ضرر شماست؟ یا کادو به شما میدن میگن ببین اگر از رنگش خوشت نیومد، مغازه داره گفته میتونی تا یه هفته بیاری عوضش کنی. میخوام بگم ذهن ما چه شعبده هایی داره و با این شعبدهها آشنا بشید. اگر شما اونور وایستادی و فروشنده میگه ببین شما تا ۲۴ ساعت میتونی این رو بیاری عوض کنی، شما احساس می کنی این فروشنده بهتر از اونیه که اونجا تابلو زده بعد از فروش مطلقاً پس گرفته نمیشود؛ چون حس میکنی انتخاب داری، choice داری. ولی دیدند اونهایی که از این فروشنده خرید میکنند، بعداً کمتر از جنسی که خریدند راضیاند؛ چون بعد که خریدی، حسرت فعال میشه. فکر میکنی اون یکی رو خریده بودم قشنگ تر نبود؟ نمیدونم، فکر میکنم اون یکی هم قشنگ بود. یه جور دلم رو زد. الان همش دارم فکر میکنم یعنی نتونستی به این بچسبی. پس این ور گود اگر داشتن انتخاب باشه حس خوب داری، اونور گود که انتخاب دیگه نداشتم حس خوب داری. حالا مثالش رو مثلاً توی ازدواج نگاه کنید. مثلاً شما میتونین تا 48 ساعت عقد رو به هم بزنید، یا مثلاً بگن عروس خانم گفته تا یک ماه میتونی به هم بزنی، اون ازدواج خوب درنمیاد. برای همینه که میبینید سیستمها میان این رو میگذارند ببین تموم شد، دیگه بعد از فروش پس گرفته نمیشود، تعویض نداریم. جالبه، پس ببین یه شعبده دیگه ذهن اینه، آپشن میگن، انتخاب، choice، داشتن انتخاب قبل از انجام انتخاب، احساس خوب بهت میده، ولی بعد از انتخاب احساس بد بهت میده. این یک چیز عجیبیه! و برای همین هم هست که شما وقتی مغازه ها میری جنسهای زیاد داره، این رو بعداً متوجه شدند، این همون کار بَری اشوارتز (39:04) تناقض انتخاب، که وقتی گزینههای شما زیاده بعداً از جنست راضی نیستی. وقتی جنس رو خریدی بردی خونه، نگاه میکنی اون یکی هم قشنگ بود، الان که دارم فکر میکنم اون یکی مثلا لنزش قشنگتر بود، یا اون یکی گوشیش خیلی بهتر بود چرا اون رو نخریدم و دیگه نمیتونی. پس اینم باز یک قضیه دیگه است. بسیاری از تصمیمهای ما بر اساس تخمینی است که از حسرت انتظاری داریم، اما حسرت و سرزنش انتظاری ما توسط عوامل زیادی دستخوش تغییر میشوند. خب تا اینجای کار یه مبحث بود، حسرت انتظاری بیرون؛ بیرون رو نگاه میکنیم، این ور رو نگاه میکنیم .پس حواستون باشه. حالا چند تا نکته دیگه هم خواهم گفت امیدوارم در وقت مقرر تموم بشه که وقتی شما خرید داری میکنی، حواست باشه بعداً انتخابهای دیگه اذیتت خواهند کرد. اونی که میگه هر موقع دلت خواست بیار این رو پس بده، از اتصال عاطفی…… ببین سیستم ایمنی اینه دیگه، حالا که خریدیش دیگه سعی کن لذت ببری ازش، سعی کن دوستش داشته باشی. سیستم ایمنی اینجوری فعال میشه. برای همینه که خیلیها میگن مثلاً ازدواج مون اولش نمیخواستم ولی بعداً حس کردم که چقدر همدیگه رو دوست داریم. چون دیگه راه برگشت نداریم. سیستم ایمنی فعال میشه و اون رو دامن میزنه. یعنی میخوام بگم مغز ما از این شعبدههای خیلی قشنگ داره! یه بخش دیگهای که توی این قضیه مهمه و باز میخوام این رو براتون کاربردش رو مشخص کنم، کارهاییست که به نوعی به مقوله حافظه برمیگرده. ما چه جوری حدس میزنیم یه چیزی لذت بخشه یا نیست؟ میگن که با تجربه قبلی مقایسه میکنیم. یا مثلاً من چرا فکر میکنم موفقیت در دانشگاه برام خیلی خوب خواهد بود؟ برای اینکه در موفقیت در دبیرستان مقایسه میکنم. پس یه چیزی که ما آینده رو نگاه میکنیم، برگرفته از اون گونه ایست که گذشته رو به یاد داریم و این خودش یه دنیا مطلب توی روانشناسی و خودشناسی هست که ما چه جوری گذشته رو به یاد داریم؟! اگر حافظه ما مثل همین کامپیوتر بود، یه حافظه با اعتبار و روایی بالا، هیچ مشکلی نداشتیم ولی تمام بدبختی ما اینه که حافظه ما نسبت به گذشته خیلی مخدوشه. با چند آزمایش شیک و مشهور تاریخ آشنا بشیم. این رو میشناسید، دانیل کانِمان، خیلی مشهوره، همین امسال فوت کرد و در واقع در این عمر طولانی که داشت یک کار بسیار برجستهای رو روی شناختهای ما انجام داد. یکی از کارهای جالبش اینه، این آزمایشها رو، من یه اصرار هم دارم با آزمایش آشنا بشید، چون بعداً ذهنتون به سمتی میره که از این آزمایش ها بتونین الهام بگیرید. بیایم ببینیم آزمایش مشهور او در ۱۹۹۳ چی بود؟ ” When More Pain Is Preferred to less” “وقتی درد بیشتر به درد کمتر ترجیح داده میشود” اینها سنگ بناهای سازنده دانش ما راجع به روانه و فکر میکنم این آزمایشها رو که آشنا بشید، بعداً میتونید تشابهات اینها رو توی زندگیتون ببینید. اساس آزمایشش این بود، یه سری آدم رو آورد توی دو حالت سنجیدشون. ۶۰ ثانیه دستت رو بکن توی آب 14 درجه، هر دو این آزمایش رو داشتند. یه عده ۳۰ ثانیه آب ۱۵ درجه، یعنی این میشه ۹۰ ثانیه، این میشه ۶۰ ثانیه. یعنی هر دو گروه به یک اندازه آب 14 درجه رو تجربه کردند، حالا این رو راجع به درس خوندن ببینید، احساس خیلی خوبی خواهید داشت، یعنی یه دفعه ممکنه یه کمکی بهتون بکنه توی درس خوندن و کلاس رفتن. ۶۰ ثانیه آب ۱۴ درجه، این یکی ۶۰ ثانیه آب باز هم ۱۴ درجه، ولی اون یکی یه ۳۰ ثانیه اضافه داشت. آب ۱۵ درجه هم درد داره، یعنی حس خوبی نداره، همچین آب ولرم نایس نیست، ولی از چهارده درجه کمتره. اتفاقی که افتاد اینه که بعد از اون پرسیدند کدوم تجربه براتون بهتر بود، یا کدوم تجربه رو حاضری انتخاب کنی، ۶۹ درصد بالایی رو انتخاب کردند، در صورتی که نباید ۵۰ درصد باشه، باید صفر درصد باشه. ببین هر دو ۶۰ ثانیه و ۱۴ درجه رو تجربه کردند، یعنی هر دو اون درد رو کشیدند، تازه اون بالاییه یه ۳۰ ثانیه یه درد کمتر هم کشیده، یعنی درد N به اضافه N/2 درد، یعنی در واقع یک و نیم N درد کشیده، ولی اون بالاییه گفته این خیلی بهتر بود. حتی کاربرد سیاسی هم داره، مثلاً توی مملکت مثلاً قیمت یه جوری میشه بعد همه میگن آخری خوب بود. مثلاً خیلی عالی بود. یا الان برق دو ساعت میره بعد الان یه ساعت میره ، عجب اتفاق خوبی افتاد! ولی چرا ۶۹ درصد این رو گفتند؟ و جالبه اون درصدی که متوجه شدند که ببین این آب یه ذره گرم شد ولی هنوز درد داره، وقتی اونها رو جدا کردند، اونها تا ۸۱ درصد گفتند ما گزینه اول رو میخواهیم. ولی یه چیزی رو دقت کن ببین توی گزینه اول شما به اندازه گزینه دوم ۶۰ ثانیه درد رو کشیدی، تازه یه درد دیگه هم کشیدی، یه خورده درد اضافه کشیدی، پس چرا اون رو قبول داری؟! این یکی از شعبدههای ذهن ماست، یعنی وقتی یه دردی تازه یه خورده اضافه روی دردت یه درد دیگه هم اضافه میشه و کمتر میشه، شما ترجیحش میدین. کاربردش برای شما اینه. کلاس درس رفتید، آزمایش اینجوری بود دیگه، اومدن مشابه همین کار کانومان رو برای کلاس درس انجام دادند. ببین اون آب سرد و دردناک بود، این کار رو کردند، یه عده رو بردند ۳۰ تا لغت دشوار اسپانیولی یاد بگیر، بشین اینها رو باید بخونید، باز یه عده دیگه هم همون ۳۰ تا لغت رو. به یه عده دیگه علاوه بر 30 تا لغت دشوار اسپانیولی، ۱۵ تا لغت آسانتر هم گفتند باید یاد بگیرید. یعنی شما ۴۵ تا لغت اینجا باید یاد بگیرید، منتها ۱۵ تاش یه ذره آب ولرمتر. باز فکر میکنین کدوم رو بیشتر دوست داشتند؟ بر اساس حدس ما بالایی رو، ۷۳ درصد گفتند این کلاسه خیلی بهتر بود، کمتر خسته شدیم یا کمتر حس کردیم اذیت شدیم. یک معنی دیگه داره. اگه میخواین دردی به یکی وارد کردید آخر کار کمتر احساس درد بکنه و باز مشتری شما بشه، آخرش رو یه ذره شل بگیرید. برای همین مثلاً من میگم توی کلاسها، آخر کلاسهای خسته کننده یه خورده مطالب سبک یا مطالبی که طرف بلده بهش یاد بدید. یا باز چیز دیگهای که من میگم تو زندگیتون به دردتون میخوره وقتی درس میخونید، کلاس متراکم یا کتاب متراکم براتون بیانگیزگی میاره. این کتابهایی که پر از مطالب جانبیه، دانش آموزان این رو میگن، تو کنکور هم بهت میگن وقتت رو صرف این چیزها نکن، اون ۱۵ تا لغت رو که تقریباً میتونستی حدس بزنی وقتت رو صرف اون نکن، ولی بعداً دیدند اون انگیزه رو میاره پایین. پس کلاسهای خوب، کلاسهاییه که آخر کلاس شروع کنند یه چیزهایی رو بگن، اینها رو من میدونستم، بیخودی وقت ما رو گرفت، ولی عجیبه بعداً مشتری اون کلاس میشی. این هم از شعبدهای ذهن. حالا از بازاریابی و این چیزهاش بخواید نگاه کنید. امیدوارم این مطلب رو گرفته باشید. یعنی اصطلاحاً میگن Redundancy، یعنی مطلب اضافی که آقا من این رو بلدم، اتفاقا آخر کلاس بذاری طرف بیشتر اون کلاس رو میاد؛ و فکر نکن، شما کمتر مطلب یاد نگرفتی، توی هر دو ۳۰ تا لغت رو یاد گرفته ولی چرا این اتفاق میفته؟ میگه حافظ ما براساس آخریها تخمین میزنه و آخرش حس میکنه کلاسه خیلی خوب بود، یا کتابه خیلی راحت بود من خیلیش رو فهمیدم؛ در صورتی که نه، اون بخش های پر رنگش همونجا سر جاش است، حافظه اینجوری کار میکنه و همون فهرست،همون اتفاق میفته و باز میبینیم مشابه همون، وقتی این حس رو دارند که آخریها لغتها خیلی ساده بود، اصلا قشنگ تونستم حدس بزنم معنیش چیه، ولی بعداً میای اون کلاس رو میبینی. حالا جالبه کانِمان یک کار دیگه هم کرده، این یک ذره خیلی عملیتره. اسم مقالهاش هست “خاطرات کولونوسکوپی”. هر دو آدمها رو برداشتند کلونوسکوپی کردند، یه عده رو علاوه بر درد کلونوسکوپی یه درد اضافه هم اون آخر سر بهشون دادند. یک پروبی توی رکتومشون یک چند دقیقهای گذاشتند که درد اضافه ببینه، فرض کنین هر دو شش دقیقه درد کشیده، این یکی یک سه دقیقه هم اضافه کشیده منتها درده اندازه اون نبوده، و بعد که اومدمند بیرون، اونهایی که اون سه دقیقه درد اضافه رو کشیده بودند گفته بودند خیلی بهتر بود ولی اصلاً درد نداشت. این رو شما یک ذره تخیلتون رو اون ور ببرید میتونید حدس بزنید که معمولاً چه جوری میشه سر مردم شیره مالید. خیلی هم سمبولیکه، memories of colonoscopies، سمبولیک یک جور یک درد کمتر به آدمها میدی، تازه خیلی هم تشکر میکنه که خیلی خوب گذشت. این جمله رو من دوست دارم، Franklin Pierce Addams “Noting is more responsible for the good our days than a bad memory” “هیچ چیزی بیش از یک حافظۀ بد، مسئول روزهای خوب گذشته نیست” به این هم فکر کنید. مثلاً همه میگیم دهه شصت چقدر دهه خوبی بود، نون تافتون، تلویزوین برنامه کودک، ولی این حافظه ایراد داره، این بخشها یادش مونده و باعث شده که شما اینجوری فکر کنیدو اگر حس می کنی مثلا همش حسرت دوره سربازی رو میخورم، چقدر خیلی خوش میگذشت! اون دوره این رو نمیگفتی، الان چرا میگید؟ این شعبده ذهن ماست، حافظه ما عین اون وقایع رو جمع نمیکنه. اینجا با من بیایید، اونهایی که درمانگرند یا میخوان تو رشته های مشاوره باشند اینجا رو دقت کنند؛ حافظه ما اینجوری نیست که عین گذشته یادش باشه، سمبولیک یادشه مثلا آخرش یادشه یا مهمترین یادشه یا شایع ترین یادشه. بسیاری از تصمیم های ما براساس خاطرههایی است که از تجارب قبلی داریم، اما این خاطرات به شدت مخدوش هستند. پس اگر شما میخوای باز توی خودشناسی و خودآگاهی رشد بکنی، اون پوستر اولی هم که بود گذاشته بودند خود آگاهی، اون تم کلی این مباحثه، میخوایم راجع به تک تک اینها آشنا بشیم. باید یه جور حافظت رو بتونی تنظیمش رو درست کنی و اومدند دیدند هر چقدر حافظهات دیمی تره، توی این تخمین ها بیشتر خطا میکنی و تصمیم گیریهات اشتباهتره. “the least likely of times” وقتی شما میخوای نسبت به آینده تصمیم بگیری، گفتیم استناد به گذشته میکنیم. مثلاً امتحان دادن سخته، دانشگاه رفتن سخته، قبلاً رو نگاه میکنم قبلش چه جوری بوده، منتها حواسمون نیست حافظه ما روایی و اعتبار خوبی ندارد. این ساختار ذهن ماست .حالا فرصت شد من سخنرانیهای دیگهای میگذارم که چرا ذهن این جوریه؟ و کلی فایل توی یوتیوب و اینترنت دارم. حافظه ما این جوریه که گذشته رو عین اون یادش نمیاد، انتخابی یادش میاد. مثلاً یکی از ویژگیهای که یادش میاد اینه، غیر معمول ها بیشتر یادش میاد و حواسش نیست که این غیر معمول بوده؛ یعنی اگر شما یه مهمونی رفتی، مثلاً میگن مهمونی میخوایم بریم چقدر خوش میگذره؟ شما میگی قبلاً خیلی خوش گذشت، ولی اون قبلاً یک مهمونی غیر معمول بوده، یا دِیت چقدر خوش میگذره؟ یه دِیت غیر معمول بوده، چون غیر معمول بوده توی حا فظهات بهتر مونده و باعث میشه خطا کنی. به عبارت دیگر شما وقتی داری یه خاطره رو یادت میاد، چه جوری جمع بندی میکنی؟ مثلاً یکی میپرسه مسافرت خارج چه حسی داره؟ شما اون غیر معمولترین مسافرت خارجی یادت میاد، یا همه مسافرتهای یادت میاد؟ اتفاقی که میفته اونه، شدیدترینه یادت میاد؛ برای همین تخمینی هم که میزنی با اتفاق اونه و بعد که اون تخمین با اون نمیخونه، میخوره توی ذوقت. حالا یه راهی که ما میتونیم حافظمون رو تعدیل کنیم، بررسی کردند، یعنی خطای گذشتمون رو نگاه کنیم. مثل همون نوشتن روزگار بود، میگن مثلا فکر کن میخوای بری مهمانی و فکر میکنی توی مهمانی چقدر خوش خواهد گذشت؟ به جای اینکه یه مهمانی رو یادت بیاد، میگن پنج مهمانی رو یادت بیار و اون پنج تا رو توضیح بده. حالا گفتم اونایی که مشاورند، روان درمانگرند به دردشون میخوره اینه، یه بخش عجیبی از روان درمانی اینه. یعنی شما میگی من رفتم اونجا درد دل کردم، نه درد دل نکردی، اگر اون درمانگر درست باشه یکی از کارهایی که آهسته با شما خواهد کرد اینه که هم اون قضیه هایپرفوکوست رو تعدیل کنه، هم این حافظه ای که اتکا داره به غیر معمول ترین و حواست نیست که غیر معمولترینه. وقتی حافظههای دیگه رو هم میچینی کنارش، مثلاً میگی فرض کن اون مهمونی خیلی خوش گذشت، ولی این یکی این قدر خوش نگذشت، تو این یکی تازه دعوا شد، اون موقع جمع بندی کن، جمع بندی که شما میکنی خیلی منصفانهتر خواهد بود و باز این رو توی این پژوهش نشون دادند. پس یه راهی که من میتونم سلامت خودم رو اگر اوضاعم به هم ریخته درست کنم اینه، شروع کنم همونطور که توی حالت هایپر فوکوس گفتم حاشیه رو ببینم، تو خاطرات خودم هم شروع کنم خاطرات دیگر رو ببینم. چه جوری این اتفاق میفته؟ روان درمانگر بهت میگه. میگه تو این واکنشت رو، این ارتباطت رو، این دعوات رو با پدرت چند بار تعریف کردی، میخوام از دعواهای دیگهت بگی یا از مشاجرات دیگهت بگی. وقتی اون بقیه رو کنار این عَلَم میکنه، ببین اون شدیدترینه هست، بقیه رو عَلَم میکنه، اون خاطره تعدیل میشه و در نتیجه تأثیرش در آینده منطقیتر میشه. خیلیها میگن رواندرمانی چه جوری کمک میکنه، یکی از روشهاش اینه. و حتی جالبه، متاسفم بگم، جسارت میکنم، ولی خیلی از درمانگرها خودشون حواسشون نیست دارند این کار رو میکنن، فکر میکنن که مثلا اون تخلیه هیجانی شد. نه، اسمش هست تعدیل تخمین درست از حافظه ما. اون جمله فرانکلین پییِرس آدامز رو یادتون بیاد، اگر فکر میکنیم یه چیزی خیلی خوب بود، دلیل اینه که حاظهمون خیلی بده، احتمالا اینه و الا وقایع دنیا فکر میکنیم خوب نیستند. یا مثلا بذارید سریعتر برم جلو، کارهای جورج لوینسون هست که یک پدیدهای هست به نام Projection Bias، میگه انسان ها در زمان پیشبینی امور، در مقایسه با هنگام تجربه، وضعیت احشایی و درونی متفاوتی دارند. مثلا شما وقتی خیلی گرسنته، حس میکنی که فردا بریم صبحانه بخوریم مثلاً دربند درکه خیلی خوش خواهد گذشت، ولی صبح که اون قدر گرسنه نیستی، حس خواهی کرد که تعدیل هستی. به این میگن projection Bias. یکی از بهترینهای اینها که باز توی زندگی براتون کاربرد داره، یه سوگیری دیگه است به نام distingtion Biass. Dstingtion bias چی میگه؟ این یکی هم جالبه، دیدید همش صحبت تخمینه دیگه، اینور نگاه میکنی یه جوره، اون ور نگاه میکنی یک جور دیگه شد. اون دست خیابونم میگن اون دست خیابونه، بعد میام این دست خیابون، میگن اون دست خیابونه. اینها عجیبه، معمای ذهن ما اینجوریه که وقایع گولمون میزنه. Distingtion Bias چی میگه؟ بذارید سعی کنم ساده براتون بگم، یه ذره از این اسلاید بگذریم. حتی این، اسلایدها در خدمتتون هست میتونید متنها رو بخونید. بذارید اینجوری بهتون بگم، شما میرید تلویزیون انتخاب کنید. میرید توی مغازه، چی باعث میشه این رو انتخاب کنی و بعد که میبری خونه حس میکنی خوشم نیومد، چه اتفاقی افتاد؟ به این میگن distingtion Bias. میگه وقتی که میخوای اون رو انتخاب کنی، عاملی که تعیین میکنه من اون رو انتخاب میکنم یا نه، حواست نیست ولی مقایسه بیکارآمد با اون بقیه است، یعنی مثلاً این رو نوشته این ۸ هزار پیکسله، اون ۱۲ هزار پیکسله، این ۴۰۰۰ پیکسله. به عبارت دیگر در لحظه انتخاب با بقیه اطرافش مقایسه میکنی، ولی لحظهای که انتخاب کردی دیگه اون بقیه نیستند و به دردت نمیخورند. کارآیی این قضیه است، آیا این چیزی که انتخاب کردی به دردت میخوره یا نمییخوره؟ هنگام پیش بینی، افراد به الگوهای مقایسهای و کمّی متوسل میشوند. شما میخوای بری فرض کن رشته غدد، رشته کودکان، در این لحظه درستش اینه اگه میخوای سعادتمند و شادکام بشی، بگی فکر کن دوست داری دکتر کودکان با این ویژگیها بشی یا نه؟ این بهترین گزینه انتخاب شما خواهد بود. ولی شما اینجوری انتخاب نمی کنید، میگید دکتر کودکان در مقایسه با جراحی اینجوریه، حقوقش اینجوریه، طرحش اینجوریه، با یکی دیگه مقایسه میکنی. یعنی بذار سمبولیک نشونتون بدم، شما اگه میخوای این گوشی رو بخری، توی مغازه یه جوری تطمیع میشی که ببین اون یکی مموریش اینقدره، اون یکی اسکرینش اینقدره، اون یکی اینقدره، در صورتی که درست اینجوری باید انتخاب کنی، هیچی رو نبینی فقط اون رو ببینی، و اون رو بگیری دستت انگار هیچ گوشی دیگهای وجود نداره، آیا این به دردت میخوره و دوستش داری یا نه؟ واضحه؟ یعنی در لحظه انتخاب، شما مقایسه میکنی و مقایسه روی پارامترهایی میکنی که هیچ ارزشی هم برات نداره. آخه این گفت این مموریش مثلاً یک گیگه، اون یکی ۵۰۰ گیگه، اینو خریدم. بعد نباید اینجوری قضاوت کنی، بگی 1 گیگ مموری به دردت میخوره یا نه؟ میگی نه بابا، من 200 مگ بیشتر نمیخوام. پس چرا 200 مگی رو برنداشتی؟! آخه مقایسه کردم اون یکی 500 مگی به نظرم بهتر بود. یعنی این عکس سمبولیکه و فکر میکنم این توی زندگیتون میشینه. چه توی انتخاب همسر، باز اونم مقایسه میکنیم، فکر کن هیچ زن دیگهای توی دنیا وجود نداره هیچ مرد دیگهای توی دنیا وجود نداره، با این آدم میتونی بسازی، خوشت میاد، دوستش داری یا نه؟ شما این کار رو نمیکنی، حواست نیست، distingtion bias به شما ثابت میکنه و شما مقایسه میکنی و اون لحظه که انتخابش میکنی، برای اینکه میگه توی این مقایسه از این ویژگی،از اون ویژگی بهتر بود. یا تو رشته میخوای انتخاب کنی. پس اگه میخوای انتخابات درست بشه، یه لحظاتی اینجا برعکس اون یکی باید هایپرفوکوس کنی. من زوم میکنم ببینم این به دردم میخوره یا نه؟ همین. از رنگش خوشم میاد؟ تو دست میگیرم احساس خوب بهم میده؟ احساس میکنم کلیدهاش راحته یا نه؟ میگن در لحظهای که شما انتخاب کردی، ویژگی های کیفی قضیه به ……. ذهن موزاییک شروع میکنه رو به گذشته هم حتی دلیل تراشیدن، یعنی شما متوجه نمیشی یه کاری رو که انجام دادی بعدش شروع میکنی قشنگ،…. این ساخت حافظه ماست و این شعبده خیلی قشنگه، شما بعد از اینکه یه کارهایی کردی میتونی روش دلیل بتراشی یا اصلاً بگی خودم هم این رو میخواستم، من اتفاقاً خودم هم دوست نداشتم پزشکی قبول شم، الان که دارم فکر میکنم اصلاً رشته بیخودی بود. باز مثال دیگهش، میگم ببین علم به کجا رسیده، یه ذره شبیه شعبده بازی شده، مثلا یه ظرف بهش نشون میدن میگن دوتا طعم چایی هست، دوتا طعم مربا هست کدومش رو بیشتر دوست داری، بعد میگه این. بعد اون رو میذارن اونجا، دوتا در داره مثل این ظرفهای شعبدهبازی اون وریش میکنند و طرف حواسش نیست. میگه خب حالا بیا یه ذره این رو تست کن بگو از چه مزه خوشت میاد؟ در صورتی که اون یکی رو داره میخوره. آره دیدی این شیرینیش رو خیلی دوست دارم. یعنی متوجه نمیشه که اینجوری براش رو دست زدند. “how action create- not just reveal- proferences” اسم قشنگی برای مقاله است، Dan Ariely نوشته، Dan Ariely فکر کنم خیلیها کتابهاش رو دیدین، که “اعمال ما فقط ترجیحات ما را برملا نمیکنند، بلکه آنها را میسازند.” یعنی شما وقتی یه کاری کردی، بعدا رو به عقب میگه آره از این کار خیلی هم خوشم میومد و اون موزاییک ذهنت اونوری جهت میگیره .حالا کم کم میفهمی روان درمانی چه جور کار میکنه، یک روان درمانگر قهار با این موزاییک خوب بازی میکنه، یه جور حافظه رو تنظیم میکنه، اون دید تونلی شما رو درست میکنه. باز یه چیزی که به دردتون بخوره، یه مقاله ۲۰۲۲ هست، “Reducing choice Blindnes?” همون کلکی که گفتم کدومش جذابتره با کدومش میخوای بری سر دِیت؟ مثلاً این دوتا بوده، طرف اون رو انتخاب کرده، بعد عکسه این رو درآوردند که از کجای موش خوشت میومد؟ از چیش خوشت میومد؟ طرف میگه حس کردم چهرۀ خیلی پرابهتی داره. و شروع میکنه به داستان گفتن و حواسش نیست که اون یکی رو انتخاب کرده. چیز جالبی که متوجه شدند اینه، اگر شما توی مباحث ذهن آگاهی، mindfullness، مدیتیشن، اینها کار بکنید کمتر دچار این خطا میشید. برای همینه اونهایی که با احساساتشون آشنا میشن یه جوری ذهن آگاه هستند، کمتر دچار خطای کوری انتخاب میشن؛ یعنی به راحتی دیگه نمیتونید رو دست بهش بزنید، میگه نه، من هرچی فکر میکنم این انتخاب من نبود. ببین اینها اونهاییاند که مدیتیشن نمیکردند، درصد زیادشون رو دست خوردند و در واقع انتخاب جعلی رو بهشون فروختند و قبول کردند؛ در صورتی که اونهایی که مدیتیشن میکنند، mindfullness کار میکنند، ذهن آگاهی کار میکنند، حالا ذهنآگاهی ممکنه یک اسم خیلی پیچیده برای یکسری از کارها باشه، توی مباحث دیگه راجع به این صحبت میکنم، بگذارید احساساتتون بیان بالا، با احساسات خودتون دشمن نباشید، سرکوب نکنید، مهارش نکنید. یعنی مثلاً من چه تیپ آدمی دوست دارم، نه به این قضیه فکر نمیکنم، نه اصلا اون قسمت رو فراموش کردم، اونایی که با احساساتشون آشناترند کمتر دچار کوری انتخاب میشن، یعنی نمی تونی گولشون بزنی با انتخاب های دیگهشون. پس ببینیم اون تو چه چیز پیچیدهای در ذهن ما هست، یک مخزنیه و شاید همه اینها برگرفته از همون داستان موزاییک باشه. وقتی اون تو موزاییکه برخلاف اینکه شما فکر میکنی، اونی که میگه نه، اون تو واحد واحده و اصلاً من اجزایی نمیبینم، جسارتاً بهش میگم این اصلاً برای اینه که خوب اون تو رو نگاه نکرده، حاضر نشده اصلاً خودکاوی بکنه و با احساسهای خودش آشنا بشه. همینجوری یک جوری میگه من اصلاً این جور آدمی نیستم، همش دگماتیسم داره نگاه میکنه و دگماتیکه. وقتی شما شروع میکنی اون تو رو نگاه میکنی موزاییک رو میبینی و بعد سهم اینها رو میبینی. که میبینی من که اینقدر پزشکی رو دوست داشتم وقتی کنکور رد شدم، چرا اونقدر حالم بد نشد؟ یا چرا بعدًا به این نتیجه رسیدم خوب شد قبول نشدم، من خودم هم این رو دلم میخواست. بعد بقیه میگن آدم دورو، آدم منافق! نه این نیست، این ذهن این بازیها رو درمیاره. یه چیز دیگه داریم به نام Medium Maximization. یه عده واقعاً آدم خوشش میاد، عمرش رو گذاشته این پدیده رو کشف کرده. مثلاً این Christopher Hsee هست، از ۲۰۰۳ تا الان فقط داره مقاله میده راجع به Medium Maximization. Medium Maximization یعنی چی؟ باز آزمایش و مثال بدونید. یه بستنی هست، میگن ۷ دقیقه کار کنید یا ۷ دقیقه دوچرخه بزنید یا 7 دقیقه این اهرم رو نگه دارید یه دونه از اینها بهت میدیم. این یکی هست که 6 دقیقه کار کنید. دیدند که اکثریت اومدند این شش دقیقه ای رو انتخاب کردند، چیه بیخودی زور بزنی، همه همین حداقله رو میگیرند! ولی اگه بیان این کلک رو بهشون بزنند، بگن ۶ دقیقه کار کن ۶۰ تا امتیاز بهت میدیم، ۷ دقیقه کار کن ۱۰۰ تا امتیاز میدیم، بعد شما ۱۰۰ تا امتیاز میدی اون بستنی رو میگیری، ۶۰ امتیاز میدی این یکی بستنی رو میگیری. این دفعه همه چی به هم خورده و این دفعه همون کاره، فقط فقط یه دونه واسطه درست شده، واسطه امتیاز. یعنی شما ۶ دقیقه کار میکنی 60 امتیاز بهت میدن، 7 دقیقه کار میکنی 100 امتیاز بهت میدن، بعد 100 امتیاز میدی همون کالا رو میگیری، 60 امتیاز میدی همون کالا رو میگیری. نباید فرقی کنه، هیچ منطقی نداره که این فرق کنه، ولی نگاه کن فرق میکنه! این باز یکی از شعبدههای ذهنه. یعنی شما وقتی حس میکنی هر چی زور میزنم سکه میوفته، پوینت میوفته، شماره میوفته، کنتور میوفته، شما شروع میکنی به ادامه دادن، حتی اگر اون کنترلها به دردت نخوره. اینهایی که مثلاً قدم شمار دارند، ببین اگه به یکی بگی برو وزن کم کن خیلی سخته، ولی بگی برو ده هزار تا از این کنتور بنداز، قشنگ میره، راحت تر میره؛ برای اینکه میگن اگر شما بین effort و پوینتهایی که به دست میاری خط مستقیم باشه بیشتر کار میکنی. ما انواع منحنیها رو داریم، مثلا منحنی پایین رونده که من بیشتر زور میزنم دیگه اون امتیاز رو نمییگرم، ولی یه حالتی هست خط مستقیمه، حالا این به چه درد میخوره؟ من تو مبحث انگیزش به این برمیگردم. من انگیزه ندارم برم ورزش کنم، هر کاری میکنم نمیتونم؛ انگیزه ندارم درس بخونم، این کتاب رو میذارم جلوم خسته میشم. میگم باید یه دونه مدیوم درست کنی و اون مدیوم، واسطه ای باشه که ارتباطی داره. حالا اگه یه ذره پیچیده است بعدا روشن میشه. ولی اینجوری بهتون بگم، ارتباطی خطی داره یعنی چی؟ یعنی شما دو دقیقه کار میکنی دو امتیاز میگیری، ۸ دقیقه کار میکنی 8 امتیاز میگیری، ارتباط خطی میره بالا. بعد شما میگی خودم رو گول میزنم؟ آره، ذهن این جوری خودش رو گول میزنه. پس اگر شما انگیزه برای ورزش نداری، راه ساده ترش اینه یه مدیوم درست کنی، واسط درست کنی و اون واسطه رو بشماری، حتی اگر اون واسطه ارتباطش با اون نتیجه نهایی خطی نباشه، که یکی از مهمترین این واسطهها پوله. شما دقت کنید مردم برای پول میدوند، هر چی بیشتر کار میکنند بیشتر پول بگیرند بیشتر میدوند، ولی اون پوله ممکنه اون خوشبختی رو براشون نیاره. پس برای خوشبختی نمیدوند، برای پول میدوند که رابطه خطی با دویدن شما داره، ولی پوله با خوشبختی شما رابطه خطی نداره. پس برای همینه توی تله گیر میکنی. حالا این تله به چه درد میخوره؟ آدمایی که کم کار میکنند، آدمهایی که انگیزه ندارند، میگه وقتی انگیزه نداری درس بخونی، باید یه مدیوم، مدیوم میشه چی؟ حلقه واسط؛ یه حلقه واسط برای خودت تعریف کنی و اتفاقا ذوق کنی که داری برای حلقه واسطه میدوی نه برای هدف بعدی. برای همین اگر درس نمیتونی بخونی، بگو من هر دقیقه که درس میخونم یه امتیاز برای خودم جمع میکنم و امروز هدفم درس خوندن نیست، هدفم ۱۰۰ تا امتیاز جمع کردنه. یعنی امتیازات رو بشمر نه صفحاتی که درس خوندی، اون چون خط رابط داره با میزان تلاش شما، توی تلاش میافتی و ادامه میدی و این موتور شما رو روشن میکنه. یعنی اگر شما میخوای ورزش کنی، قدم شمار؛ اگه میخوای درس بخونی، ثانیه شمار، دقیقه شمار. ساعت میذارم اون جلو ۸ دقیقه خوندم، میگه ۸ دقیقه پیشرفتی نکردی چیزی یاد نگرفتم، عیب نداره هشت تا امتیاز که پر کردم. و جالبه، اون مدیوم شما رو وارد میکنه که اتصال رو حرکت کنید. توی داستان انگیزش این رو بیشتر خواهم گفت. به بحث آخر نزدیک بشیم. این مبحث توی اینترنت هست، بحث کتاب ماشین تجربه. ذهن ما گفتم حافظه اینجوری نیست که هر آنچه داری رو یه دست به شما بده، انتخاب میکنه و بر اساس اون انتخاب های خودش بیشتر بررسی میکنه. یعنی این مبحث رو برید ببینید چیز جالبیه، این به این دلیله که مغز ما اقتصادیه، باکمترین هزینه سرهم بندی شده و اصلاً نمیخواد صدردصد گذشته یادش باشه. چند تا خاطره یادشه و با اون چند تا خاطره سریع نتیجه گیری میکنه؛ و اگر شما حالت بده، باید اون خاطراتی که میاد توی حافظهت رو دستکاری کنی، این خیلی بهتره تا اینکه بشینی به خودت دلداری بدی و زندگیت رو عوض کنی. به عبارت دیگر این حرف قشنگ Anais Nin هست، “We do not see things as they are, we see them as we are” “ما چیزها رو که اونجوری که هستن نمیبینیم، چیزها رو اونجوری میبینیم که ما هستیم” یعنی ذهن ما خودش یه فرضیه میسازه میره جلو، و برای اینکه فتح باب باشه مثالشون اینه. این چیه؟ یه درصدی نمیتونند بگن این چیه. این اینه، ولی نکته عجیبش اینه که وقتی دیدیش، الان دیگه نمیتونی نبینی. یعنی دیگه نمیتونی نبینی این سگه رو. به این “can not unsee” مغز ما نمیتونه unsee کنه. الان خیلی سخته نتونی سگ رو ببینی. همون داستان فوکوس و زوم و اینهاست، این رو به عنوان استعاره نگاه کن که چه جوری من میشه وقتی یه مسئله رو تو حافظهم بولد کردم، ببین شما انتخابی پردازش میکنی، گفتم حافظه قسمتهایی رو ورمیداره راجع به گذشته، دبیرستان چه جور بود؟ چند تا حافظه رو ورمیداره و با اینها میسازه که دبیرستان خیلی جهنم بود، یا چند تا حافظه رو ورمداره که دوره شادی بود، و بعد اینکه این شکلی بود، این شکلی دیده. وقتی این شکلی شد دیگه اون اثر میمونه و شما نمیتونی نبینی. مثلا این چیه؟ این یه دونه گاوه و بعضی جاها هم گند میزنه، این آرم مسابقات فکر کنم جام جهانی ۲۰۱۴ ریو بود که همه گفتند آرم قشنگیه، بعد یک نفر گفت مثل یک آدمیه که این جوری کرده. بعد دیگه همه دیدند و گند زده شد بهش و هرکسی میدید میگفت نگاهکن یارو این جوری کرده و دیگه پاک نشد. یعنی “can not unsee”. can not unsee رو توی ذهنتون نگه دارید. ذهن ما نمیتونه نبینه. ما وقتی وقایع جهان رو میبینیم، مثل یه تریلر پخش میشه. preview movie هست، خلاصه فیلم رو نشون نمیده، بخشهای خاصش رو نشون میده، برای همینه میخوره توی ذوقت. مثلا اونایی که خیلی فیلم اروتیک دوست دارند، همش صحنههای اروتیکه، بعد میبینین نه بابا فقط همون دو دقیقه بود، دو تا ماچ و بوسه بیشتر نداشت، همش داره بیابون نشون میده. یا اونایی که فیلم جنگی دوست دارند، منفجر شدن کامیونه رو میبینه، میگه کل فیلم همین بود. حافظه ما مثل movie trailer هست و شما اگر دقت کنید، فوق العاده (01:10:00) سریعته، یعنی بع شما بگن که دبیرستان چه جوری بود؟ یک چیزی میگیرید. دانشگاه چه جوری بود؟ سریع میگیرید. خیلی سریع میتونی تریلر بسازی و اون تریلر اگر اذیتت بکنه، افسرده میشی. یعنی به عبارت دیگر این تریلر خیلی سریع و متراکمه. شما همین الان میتونی کل دبیرستانت رو یک تریلر ۱۵ ثانیهای بکنی، چشمت رو ببند میبینی میتونی. صحنهای کهاول دبیرستان بود، یک بار نمره قبولیم رو گرفتم. خیلی قشنگ میتونی تریلر بسازی و اون تریلر با توجه به مقوله “can not unsee” وقتی ساختی دیگه نمیتونی به راحتی پاک کنی. اون تریلر متراکم میشه. حالا گفتم رواندرمانی چه جور کار میکنه؟ رواندرمانی میگه باید جلوی این تریلر رو بگیرم، یه تریلر دیگه برات بسازم. مثلا چرا میگن توی جلسه حرف بزن؟ یه چیزی رو حالا باز امتحان کنید، گفتم کل دبیرستان، کل سالهای فرض کن دانشگاه، کل سربازی، کل ازدواجتون رو میتونین یه تریلر ۱۵ ثانیهای بکنی، ولی توی یه جلسه سعی کن حرف بزنی دیگه نمیتونی. یعنی در کلام و نوشتن نمیتوانی تریلر گونه بنویسی و بگویی. امتحان کن، اگر تونستی؟! اینها یه چیزهاییه که تصویر ذهنیه، پشت سر هم از حافظه استخراج میشه، ولی وقتی میخوای کلامش کنی، verbalize کنی، به زبان بیاریش میبینی که نمیشه. برای همینه که اصولاً وارد درمان شدن یا نوشتن، نوشتن خاطرات، گفتم روز نگار نوشتن، یا حتی ضبط کردن، شما یه گوشی میکروفون بگیر شروع کن بگو امروز اینجوری گذشت، بعد اینطور شد. چه ویژگی داره فایده اش چیه؟ فایدهاش اینه که تریلر رو میشکنه، تریلر موویت رو میشکنه. شما توی ذهنت میتونی تریلر بسازی ولی نمیتونی به کلام بیاریش، وقتی به کلام میاریش از حالت هایپر فوکوس در میاد، اون زوم از بین میره. بقیه چیزها هم باید بیاد. مثلا شما وقتی داری میگی خب رفتم بعد البته ماشین جای دوری پارک بود، رفتم سر راه که رد شم، اتفاقاً کافیشاپ قشنگ سر راه دیدم. یعنی تریلرت رو شکستی و وقتی تریلر میشکنه، این اساس اتفاقی است که در روان درمانی میفته و این گونه شما رو تغییر میکنه. پس یه چیز با خودتون بیرون ببرید از اینجا، حافظه ما انتخابیه، تخمین آینده ما هم براساس تریلرهای گذشتهمونه، مووی تریلرهای گذشتهمونه. فکر میکنی خارج بری چه جوری میشی؟ یه تریلر سریع توی ذهنت میاد، از صحنه هایی که انتظار داری اونجا باهاش مواجه بشی، ولی وقتی شروع میکنی مبسوطش میکنی، مکتوبش میکنی یا مبضوطش میکنی، امروزه میخوای ضبطش کنی، اون تریلره نمیتونه دیگه اون شکلی باشه و کمکت میکنه که unsee کنی، چون can not unsee خیلی سخته، وقتی که شکل گرفت به این راحتی پاک نمیشه. به انتهای بحث رسیدیم، صد تا اسلاید بود به نود و هفتمی رسیدیم. حالا باز یه چیزهایی برای اینکه تا جلسه بعد راجع بهش فکر کنید، سبک های آدمها فرق داره دیگه، نمیدونم بعضیهاتون شاید با ماشین اومدین اینجا، مثلا نگران بودین اطراف اینجا جای پارک پیدا نمیشه. بعد یه جای پارک پیدا کردین ذوق کردین اومدین جای پارک. بعد پنجاه متر اومدی جلوتر، یک جای پارک خالی دیدی، بعضیها ذوقشون کور میشه، وای اینجا که نزدیک تر بود! بعد حتی بعضیها یه کاری میکنن که اگه شما یه ذره ریاضی بلد باشی، عذر میخوام احمقانه است، برمیگردی عقب ماشین رو برمیداری میاری اونجا پارک میکنی. یعنی اون مسافتی که راه میری عملا یکیه، ولی حس میکنی اینجا نزدیکتر پارک کردم. حالا بعضیها هیچ حسی ندارند و حسرت نمیخورند. این چه جوریه؟ میگه ظاهرا بعضی از افراد دستاورد براشون مهمه، ولی بعضیاً سریعا مدل distingtion bias، مقایسهای دستاورد هم میکنند. جای پارک پیدا کردی، ولی این جای پارک بهتره. یا میری لباس بخری، دیدی بعضی ها همه مغازه ها رو میچرخوند، همیشه نگرانند بهترین رو نخرند، به این میگن maximaizing sterategy، استراتژی حداکثر رسانی، بهترینش رو باید بخرم. یه عده استراتژی دارند، کافیه، از این خوشم اومد. متوجه تفاوتش میشین؟ یعنی باز توی اون distingtion bias شما با همه چی مقایسه میکنی که بهترینه باشه، ولی توی اصطلاح هربرت سیمونه، یعنی به حد کفایت. این لباس خوشم میاد خوبه، دیگه کاری ندارم بقیه چه ریختیاند. توی این لباس حس میکنم بهم میاد، دیگه به بقیه نگاه نمیکنم. یعنی یه عده میره لباسی که خوشش اومد ورمیداره، یه عده دیگه ورمیداره همه رو باید بچرخه، همه مغازه ها رو بره، همه رو قیمت بگیره و بعد آخر سر بیاد بخره. این میشه maximaizing sterategy. و حتی بعضیها این کارو میکنن که progressive elimination دارند، یعنی اینکه نه، اینکه خوب نیست، اینکه خوب نیست، اینکه خوب نیست، اونی که تهش میمونه ببینن کدومه، در صورتی که یه عده اونی که دلش رو گرفت میخره، دیگه کاری به بقیه هم نداره و حسرت هم نمیخوره، یا اینکه نگاه نمیکنه این قشنگتر بود! اینها از کجا میاد؟ همون “maximizing versus satisficing: Happiness is a matter of chioce” شادکامی یک مقوله انتخابه، یعنی ما با انتخابهامون به مقوله شادکامی دامن میزنیم. پس این بحث رو از من جسارتاً قبول کنید، حدود فکر کنم نزدیک ۹۰ دقیقه شد. بحثی داشتیم که ما انتخابهامون چه جوریه؟ تازه ما مثلا یه مباحثی رو دیگه چون وقت کم بود آخر سر اِلِمینِیت کردم که مثلا یکی هست به نام سانک کاست که در واقع حس میکنی برای اینکه جلوی ضررت رو بگیری داری انتخاب میکنی، در صورتی که داری ضرر بیشتر میکنی. اینها رو توی مباحث دیگه صحبت خواهیم کرد. این چند تا اسلاید رو اجازه بدید، که مثلا انسانهایی که سانک کاست دارند، انسان هایی که فریمینگ فریبشون میده، اینها همشون در انتخابهاشون دچار اشکال خواهند شد. ولی این شعار رو با خودمون در این جلسه بیرون ببریم با اون مطالبی که بعضیهاش رو گفته بودم، بعضیهاشون رو قطعاً خونده بودید میدونستید. اگر رشتههاتون علوم رفتاری باشه، با این اصطلاحا آشنا بودید. خواستم یه جمع بندی خدمتتون بدم، فقط داستانش اینه happiness is a matter of chioce””، این دو پهلو توضیح داده دیگه، matter of chioce””، یه جوریش اینه که خودت انتخاب میکنی شاد باشی، یکیش اینه که نه، بستگی داره که چه جوری انتخاب میکنی، و الان یه چند تا تکنیک، چند تا استراتژی و چند تا مقوله راجع به اینکه ما چه جور تصمیم میگیریم خدمتتون گفتم، به اینها بیندیشید، امیدوارم ضبط شده باشه بمونه بعداً گوش بدید و توی دیالوگهاتون حواستون باشه؛ یعنی هر موقع از مغازه اومدی بیرون ببین این چی بود من از این خوشم اومد؟ ذهن آگاه باشید و وقتی ذهن آگاه میشید رشد میکنید. چرا من احساس کردم این رو باید بخرم؟ چرا اون لحظه این رو خریدم الان تو خونه میام هرچی نگاهش میکنم میبینم به تنم نمیاد یا اصلا از طرز وایستادنش خوشم نمیاد؟ برای اینکه داشتم مقایسه اش میکردم با اون یکی که حس میکردم اون یقه اش چه جوری بود؛ و اینها توی بقیه زندگی شما ناخودآگاه تسری پیدا میکنه، یعنی امید من اینه وقتی با این مفاهیم آشنا هستی ممکنه بگی راجع به دیر رسیدن مترو و نمیدونم پیش بینی انتخابات و اینها توی زندگی فردی من چه اثری داره؟ خواهید دید که اتوماتیک مثل اینکه ذهنت الهام میگیره، میخوای انتخاب کنی دید تونلی میفهمی چیه، میفهمی این منوطه خطرناکه. یک چیزی که ما توی رواندرمانی داریم، فرد میاد میگه مثلاً من تا اخلاق مادرم تا سختگیری بابام درست نشه من نمیتونم زندگی کنم. یعنی اون منوطه میاندازدتش توی یک لوپی که فوکالیزم، اتکا به کانون پررنگ توش اتفاق میفته. میخوایم کانون رو تارش کنیم، اون لنز رو بچرخونیم اون وسط یک ذره تار بشه. اونی هم که میخواد خودکشی کنه فقط داره اون پرابلم رو میبینه. یه ذره اطراف رو ببین، ببین یک سری آدمها هستند دوستت دارند، یه سری آدمها هم هستن که از این دنیا بری خیلی جات خالی خواهد بود براشون، یا اتفاقاتی خواهد افتاد که این چیزی رو که به نظرت خیلی مهمه، بی اهمیت خواهد کرد. مثلاً من اینجا خیت شدم آبروم رفت، آره ولی بعدا خواهید دید خیت شدن اون قدر هم احساس بدی نبود، یا حتی بخشی از موزاییک ذهنت گفت اتفاقا خوب شد خیت شدم، خیلی بیخودی داشت باد وَرَم میداشت و داشتم مسیر غلطی میرفتم. یعنی این تنظیمات خوبه. توی این پیجها هست، پیجهای تقلبی هم زیاد شده، بعضیها محبت دارن دوستان، ولی پول بهشون ندید. اینها همه رایگانه. خیلی از این فایلها اونهایی که بهش اشاره کردم به صورت مبسوط توی اینها هست، امیدوارم براتون قابل استفاده بوده باشه. یه پرسش و پاسخ خواهیم داشت و بعد فکر کنم ماه آینده یه مبحث دیگه در خدمتتون خواهم بود.