شماره 86: رواندرمانی واقعا چگونه اثر میکند؟

پادکست دکتر مکری
تیر 1395
قسمت اول

شماره 86: رواندرمانی واقعا چگونه اثر میکند؟

پادکست دکتر آذرخش مکری
شماره 86: رواندرمانی واقعا چگونه اثر میکند؟
Loading
/

متن پادکست

عرض سلام دارم خدمت شما دوستان و همکاران عزیز یک مجموعه‌ی دیگر رو شروع کردم که راستش رو بخواید چند سالی واقعا ذهن من رو درگیر کرده و مرتب در مورد اون فکر کردم و سعی کردم متون و منابعی رو جمع بکنم و اونم اینه که واقعا رواندرمانی چگونه اثر می‌کنه؟ از همون زمانی که روان‌درمانی به صورت یکی از درمان ‌های مطرح در روانپزشکی و روانشناسی مطرح شد و همونطوری که در واقع آنا او” این اصطلاح رو به کار برد talking cure که بعدا برویر” از اون اقتباس کرد و به زبان ها افتاد، این سوال مطرح شد که اگر بیماری‌های روانپزشکی، بیماری‌های روانی، منشا مغزی دارند، منشا ارگانیک دارند با تغییراتی در فیزیولوژی مغز همراهند، پس چطور میشه که با حرف زدن با در واقع صحبت کردن با بیمار در واقع بهبودی به دست آورد؟ و این سوال تبعات زیادی داره، یعنی فکر می‌کنم اتفاقا همین امروز که این همه بحث رواندرمانی داغ هست و این سوالات هست که چه کسانی باید رواندرمانی کنند؟ کیا اجازه دارند رواندرمانی بکنن؟ آیا روا‌ندرمانی جزو وظایف روانپزشکه یا جزو روانشناس؟ تکلیف حوزه‌های روانشناسی غیربالینی چی هست؟ و اصولا مشاوره چه جایگاهی داره؟ من فکر کردم شاید الان وقتش باشه که بیام به صورت سیستماتیک، به صورت قانونمند و هدفمند مروری بر این مطلب داشته باشم. واقعا چجوری اثر میکنه؟ و این تقابل رو مطرح کنم اگه یه جا دارو اثر می‌کنه چه جور که همونجا میگن رواندرمانی هم اثر می‌کنه؟ یا اگه رواندرمانی اثر می‌کنه و دارو هر دو اثر می‌کنن آیا این ها از مکانیزم های مشابهی پیروی می‌کنند؟ یا اینکه جاهای مختلفی رو درگیر می‌کنن؟ کدومشون بهتره؟ کارایی رواندرمانی بالاتره؟ یا اصولا دارو هم می‌تونه به تغییرات پایدار در انسان‌ها منجر بشه؟ اینا همش سوالاتیه که ذهن من رو مشغول کرده و وقتی به اون حوزه‌ی تخصصی خودم می‌پردازم، یعنی درمان اعتیاد، حتی پررنگ‌تر می‌شه. تقریبا مجاب شدم که برای وابستگی به مواد محرک، یعنی آمفتامین‌ها، مهمترین و شاید بگم اصلی‌ترین مداخله، مداخله‌ی درواقع روان‌درمانی است. و ما باید سعی بکنیم که بیماران رو وارد یک فرایندی بکنیم که تغییر رو در اونها دامن بزنیم و حفظ تغییر رو در واقع استمرار ببخشیم. و این امکان‌پذیر نیست، جز با اون چیزی که آنا او” میگفت talking cure درواقع نوعی صحبت کردن درمانی. و حتی خیلی مهمه که وقتی ما می‌خوایم این فرایند رو انجام بدیم، واقعا بدونیم کدام بخش از رواندرمانی ست که اثر می‌کنه؟ یعنی داستان این نیست که روان‌درمانی واقعا چگونه اثر میکنه؟ فقط این سوال نیست. سوال اینه که هر یک از اجزا یا اون در واقع بخش‌هایی که ما معتقدیم منجر به تغییر بیمار میشه چقدر سهم دارند؟ همینطور که جلوتر بریم ممکنه برای شما این بحث روشن‌تر بشه که آیا واقعا محتوای اون جلسات که اثر می‌ذاره؟ باور و اعتقاد بیمار به اثر بخشی اون جلساته؟ آیا منش، کاراکتر، شخصیت روان درمانگره؟ آیا اون احساس attachment، اتصال عاطفی است که بین مراجع و درمانگرش صورت می‌گیره؟ همه‌ی اینا سوالاتیست که واقعا نیاز به بحث داره و من می‌تونم نوید این رو بدم که طی این مدت سعی کردم واقعا مرور اجمالی بر منابع بکنم و نسبتا می‌تونم به قول خارجی‌ها یک مقدار از خودم تعریف کنم که این مرور نسبتا سنگین بوده . یعنی تعداد زیادی مقاله، کتاب و متانولیز رو بررسی کردم، که امیدوارم خردخرد و به تدریج در واقع این‌ها رو خدمتتون ارائه بدم. یکی از چیزای دیگه‌ای که باعث شد من به این مجموعه بپردازم، یک سخنرانی رفته بودم چند سال پیش، در کشور اتریش و متاسفانه اسم سخنران یادم نیست، ولی در مورد اعتیاد بود و بحث خودش رو با یک اسلاید خیلی قشنگ شروع کرد. خب طبیعیست که اروپایی است و سالیان سال تاریخ اروپا رو در واقع پشت سر داره. و صحبتش در مورد همین پدیده‌ی evidence based بود، این چیزی که امروزه خیلی مصطلح شده، در واقع روان‌درمانی‌های مبتنی بر شواهد. و به گونه‌ای شکوا گونه، شاید به شکلی شکوا گونه، داشت مطرح می‌کرد که می‌گفت: اروپا مدت‌ها گرفتار پدیده‌ای بود به نام eminence based و eminence میدونید چیه دیگه؟اون عالی‌جنابان سرخ‌پوش و خاکستری و اینا در اروپا و اون کاردینال‌ها، اون مقامات بالای کلیسا، می‌گفت تا مدت‌ها ما مجبور بودیم که eminence based رفتار کنیم. اگر کلیسا اجازه میداد میگفت این مداخله اخلاقیه، مجازه انجام بدیم. حالا گرفتار یک قدرت و اتوریته دیگه شدیم، که همون مقدار داره ما رو تحت فشار میزاره و اونم evidence based هست.میان میگن متا آنالیزش کو؟میان میگن آر سی تی کو؟ اون کارآزمایی بالینی دو سر کورش کو؟ و شواهد آیا معنی‌دار بوده یا نه ؟و این بحث رو مطرح کرد که واقعا ما چجوری می‌تونیم بگیم یه رواندرمانی اصلا اثر داره؟و بعدا بخوایم راجب اجزاش صحبت کنیم. چون می‌دونید به این راحتی هم نیست، شما در دارو درمانی خیلی راحت می‌تونید یه کارآزمایی دو سوکور انجام بدین. البته من میگم راحت، یعنی در نصفه، مقایسه با رواندرمانی. ولی تو روان‌درمانی واقعا چجوری این پارامترها رو کنترل کنی؟ آیا بیماران واقعا توده‌های بی شکل، amorf و منفعل هستند که شما به هر گروهی خواستند بتونید اون‌ها رو براساس تصادف تقسیم کنید؟ آیا اون کسی که داره مداخله رو ارائه میدهب، اون چی؟ چقدر توانایی و مهارت اون مهمه؟ اگر اون فرد واقعا اون درمانی که داره انجام میده بهش اعتقاد نداره و بر اساس تصادف گفتن تو بیا این کار رو بکن چقدر موثره؟ مثلا امروزه پیشاپیش من چند تا از قسمت‌های آینده درواقع سوالات لو بدم، دیدن elegance اون باور درمانگر به اون کاری که داره می‌کنه بی‌نهایت در موثر بودنش، در واقع تاثیر داره. یعنی اگر درمانگری در اصل باور داره که CBT اثر نمیکنه و درمان‌های داینامیک اثر می‌کنه، حالا در یک کارآزمایی از اون بخواین که دو گروه انجام بده، طبیعیست که اون گروهی که وارد درمان غیر دلخواهش میشه اون نتیجه رو نخواهد گرفتی. یا چجوری میشه اینها رو blind کرد؟ چه جوری میشه اینها رو کور کرد؟ که نفهمه طرف داره چی می‌گه، اگر کسی انتظار داره باورش اینه، که درمان باید به گذشته‌ی او بپردازه.. درواقع دردها و آلام کودکی او را آشکار بکنه و بعد شما بگی نه در جلسات ما بر اساس پروتکل، ما فقط باید به here and now بپردازیم، خب این خودش با مخالفت بیمار مواجه میشه و اثر نمیکنه. به عبارت دیگر پیشداوری‌ها، انتظارات، اعتقادات بیمار کجا میره؟ یا مثال دیگه براتون بزنم، حالا به تدریج که می‌ریم جلو من این منابع رو مرور خواهم کرد. مشاهده شده که وقتی درمانگر به پروتکل وفاداره تا زمانی که خیلی وفادار نیست، یعنی او دستور جلسات رو دقیق رعایت نمی‌کنه، متاسفانه یا خوشبختانه دیدن تفاوت خیلی معنی‌داری نمی‌کنه و اندک وابستگی یا وفاداری به پروتکل تفاوت زیادی با وفاداری تام و تمام به پروتکل نداره. حتی جالبه گاهی درمان‌ها دیدن وقتی درمانگر خیلی به پروتکل وفاداره، اثربخشی اون افول می‌کنه. و سوال سر این که اگر شما مدعی هستید که متدولوژی شما کارآمده و از نظر علمی می‌خوای evidence based بنامی اون رو، خب چگونه هست که وقتی طرف از پروتکل عدول می‌کنه، وضع بهتر میشه؟ مفهومی مثلempathy و therapeutic alliance ارتباط درمانی، اعتقاد بیمار به کاریزما و شخصیت درمانگر، اینا رو چجوری می‌سنجیم؟ خب خواهیم دید که مطالعاتی در این زمینه صورت گرفته و من امیدوارم در طی روزهای آینده این‌ها رو برای شما به بحث بذارم. خب پس این مقدمه‌ای بود که خدمتتون بگم بحث از کجا به ذهن من اومد؟ و راستش و بخواید الان شاید ده سالی هست که من درگیر اینم که یک روان درمانی برای آمفتامین، شیشه، ابداع کنم و هر چقدر میرم جلوتر پدیده رو دشوارتر می‌بینم و اون پارامترهایی رو که در نگاه اول آدم خیلی ممکنه اونا رو جدی نگیره، خیلی مجبور میشم موثرتر ببینم و از انکارشون درواقع اجتناب کنم. خب با این مقدمه بیایم ببینیم که این بحثی که واقعا روان‌درمانی چجوری اثر می‌کنه به کجا برمی‌گرده؟ از کجا شروع میشه؟ باورتون نشه ولی تو بین کتاب‌هایی که من مرور کردم و دیدم این بحث جوانه زده و از اونجا شکل گرفته، کتابیست به سال هزار و ششصد و بیست و یک، قرن هفده میلادی. حالا اینم بهتون بگم الان یه عده از شما ممکنه اعتراض کنید، میگید باز رفت تو تاریخ… سیصد سال، چهارصدسال رفت عقب. ولی اینجا دیگه من اتفاقا حرفم قاطعیت داره و می‌تونم دفاع کنم. به عنوان مثال عده‌ی زیادی از روان درمانگران، طی بررسی‌هایی که انجام دادن به این نتیجه رسیدند که در چهل سال اخیر، تکرار می‌کنم چهل سال اخیر، کارایی، اثربخشی، outcome نتیجه‌ی در واقع روان‌درمانی، تغییر محسوسی کرد. پس اینجا به خودم حق میدم که یه مقدار از مقالات دوهزار و چهارده، دوهزار و پونزده، دوهزار و شونزده، دور بشم و تو تاریخ به عقب برم. چون باور بفرمایید که یعنی حرفایی که اون زمان می‌زدند، از صد سال پیش، دویست سال پیش، می‌زدن هنوز که هنوز سوالاتی که اونا مطرح کردن پابرجاست. شما ببینید تقریبا صد و بیست سال از شاهکارهای فروید” میگذره و هنوز که هنوزه این شبهه، این سوال، این ابهام، وجود داره آیا روانکاوی موثره ؟یا نه… آیا افراد واقعا خوب میشن؟ تازه اگه خوب میشن آیا تکنیک؟ آیا متد؟ یا اون شخصیت رازآلود، شخصیت کاریزماتیک فروید”، که بر روی یک درمانی نهاده شده و وقتی افراد در اون درمان شرکت می‌کنن یا اقتدا به اسم این پیشوای روانکاوی در واقع بهبودی پیدا می‌کنن. اینا همش نکاتی که باید بررسی بشه و متاسفانه باید بگم که قسمت زیادی از متونی که ادعای evidence basedمیکنند و امروزه برای خودشون یک دپارتمان‌های عریض طویلی درست کردن و مرتب بیانیه میدن، خیلی از این سوالات رو نتونستن پاسخ بدن. و همونطور که خدمتتون نوید اون رو میدم روزهای آینده، شب‌های آینده به این مسئله خواهم پرداخت. خب بیاید بریم به کتاب هزار و ششصد و بیست و یک، the anatomy of melancholy ، کالبد شناسی یا آناتومی ملانکولی. این رو من فکر می‌کنم اسمش رو شنیدید، نویسنده‌ی کتاب فردی است به نام رابرت برتن” و به این دلیل می‌گم اسمش رو شنیدید به خصوص دستیارای عزیز، دستیاری روانپزشکی که حتی توی Synapse شما هم عکس جلد این کتاب هست و معمولا هر جا میخوان صحبت از بیماری‌های افسردگی، اضطراب بکنند، خیلی کوتاه و مختصر به این کتاب می‌پردازند که آره فردی به نام رابرت برتون” در سال هزار و ششصد و بیست و یک این کتاب را نوشت . در زمان خودش کتاب آناتومی ملانکولی، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها شد . هشت بار تجدید چاپ شد و حتی بعد از مرگ نویسنده، بخش‌هایی به اون اضافه شد . قسمت‌هایی از یادداشت‌ها و اینا ..بهش اضافه کردن، که کتاب به تدریج بزرگتر شد، تا این که به یک حجم شاید نزدیک نهصد صفحه رسید. رابرت برتن” متولد هزار و پانصد و هفتاد و هفت و به سال هزار و ششصد و چهل، یعنی نوزده سال بعد از چاپ اول کتابش، از دنیا رفته. حالا چرا اهمیت داره؟ برای اینکه توی بخش‌های اولیه‌ی کتاب، رابرت برتن” یه مقدمه‌ای داره که وقتی این رو می‌خونید واقعا سوالی تو ذهن مطرح میشه که هنوز که هنوزه این سوال درباره‌ی اثربخشی روان درمانی به جائه. اولا بهتون توضیح بدم که کتاب چی هست؟ کتاب یک توضیحی میده در مورد بیماری ملانکولی، در زمان برتن” در واقع بیماری‌های عمده‌ی روانپزشکی به سه یا چهار دسته تقسیم می‌شده، در واقع بلاهت، که شاید مجموعه‌ی از Mental Retardation ، کاهش توان ذهنی و شاید هم هوش پایین بوده . بیماری دیگه madness بوده، در واقع اون چیزی که شبیه مانیا، اسکیزوفرنی و پسیکوز رو دربرمی‌گیره. بیماری دیگری که در واقع اون زمان مطرح بوده frenzy بوده، frenzy حالت madness بوده به همراه تب. یعنی وقتی افراد تب می‌کردند، و در عین حال، هذیان می‌گفتن و حرفای عجیب غریب میزدند، رفتار عجیب داشتن به اونها میگفتنfrenzy .در صورتی که در حالت دیگه میگفتن madness . خب امروز شما این دوتا رو می‌تونید از هم تمایز بدین. احتمالا اونorganic delirium بوده frenzy و madness مخلوطی ازmania bipolar schizophrenia ,و انواع سایگوز ها بوده. بیماری اصلی دیگه ملانکولی بوده که برتن” در این کتاب یک تفسیر طولانی از علائم اون می‌کنه ، و شاید بخوایم امروزی بهش نگاه کنیم ملغمه‌ای از انواع مقروض ها و افسردگی‌ها میشه. افسردگی آندوژن، افسردگی ملانکولیک، افسردگی‌های واکنشی، حالت‌های وسواس، اضطراب، همه‌ی این‌ها به نوعی می‌رفتن زیر چتر ملانکولی. و جالبه که همان زمان هم برتن متوجه شده بوده که ببینید کتاب رو برای ملانکولی نوشته، برای دوتج، برای madness، برای frenzy ننوشته. فقط تو مقدمه‌ش به اونا اشاره کرده. یعنی باورش بر این بوده که مثل اینکه درمان ملانکولی با اونا فرق می‌کنه و به نوعی رواندرمانی ظاهرا براش اثر داره. خب برتن” میاد و ملانکولی رو در واقع در این کتاب به طور کامل توضیح میده . در ابتدای کتاب یک مقدمه‌ی خیلی طولانی داره، فکر کنم شصت، هفتاد صفحه مقدمش هست و برای خودش هم اسم دموکریت کوچک” ، دموکریتوس جونیور” به تبعیت از فیلسوف بزرگ یونانی دموکریت” رو انتخاب می‌کنه. پس معلومه که به نوعی او الهام گرفته و تحت تاثیر دموکریت” اپیکور” و بسیاری از فلاسفه یونان و روم است . و مقدمه‌اش رو در واقع اجازه بدید، براتون بخونم. چون وقتی می‌خواید بحث اینکه رواندرمانی چگونه اثر می‌کند رو دنبال کنید این مقدمه خیلی مهمه . تو چند صفحه‌ی اول این رو میگه: نمی‌دونم اگر اجازه می‌فرمایید انگلیسیش رو اول بخونم، البته قاعدتا باید با لهجه‌ی بریتیش خیلی غلیظ بخونیم و اونم تازه بریتیش قرن هجدهم. ولی حالا شما لهجه‌ی من رو ببخشید من سعی می‌کنم ساده بخونم.(متن کتاب). یعنی چی؟ همان‌طور که فرمانده‌ی بزرگ ژیشکا یا زیسگا دستورداد که بعد از مرگ از پوستش طبل بسازند تا صدای آن دشمنان را به هراس بیندازد، که بی‌شک نیز چنین می‌کرد. سطرهای زیر نیز وقتی تکرار شوند و خوانده شوند، حتی اگر من مرده باشم به سان طبل ژیشکا که دشمنان را می‌ترساند، حزن و مالیخولیا را فراری خواهد داد. فکر نمی‌کنم لازم باشه یه بار دیگه بخونم. ولی داستان چیه ؟ اولا ژیشگا کیه؟ فرمانده بزرگ ژیشکا کیه؟ ژیشکا یک سردار چک هست ، یان ژیشکا” اون مال قرن چهاردهمه. و اوایل قرن پونزدهم، یعنی تقریبا دویست سال قبل از رابرت برتن”حالا ما چون تو اروپا زندگی نمی‌کنیم، ژیشگا رونمی‌شناسیم، ولی اونایی که تاریخ اروپا رو خیلی علاقه دارن، معتقد هستند که ژیشکا یکی از بزرگترین سردارهای تاریخ بشری است.. ژیشکا” یکی از اون سردارانی که میگن در طی عمرش هیچگاه در هیچ جنگی شکست نخورده. این افتخار نصیب، سه- چهار سردار بیشتر در تاریخ نشده. اسکندر مقدونی و به قولی خالد ابن ولید. یعنی هر جنگی که کردن، جنگ رو بردن. ژیشکا” هم در قرن در واقع اواخر قرن چهاردهم و پونزدهم، ابتدا به صورت یک مزدور است و در جنگ‌های مختلف اروپا شرکت می‌کنه، جنگ های معروف فرانسه با انگلیس، جنگ‌های معروف در واقع جنوب اروپا و امپراطوری روم شرقی، امپراطوری ببخشید روم در واقع مقدس ، holy roman emperor . بعدا او تحت تاثیر درواقع اصلاح‌طلب دینی یان هوست” قرار می‌گیره، حالا دیگه نمی‌خوایم بگیم یان هوست” کی بوده.. ولی جمله‌ی معروف اون اینه که قبل از اینکه او را به خاطر اصلاح‌گری دینی به دار بیاویزند. یعنی مقدسان ساده اندیش و بعد او را به دار می‌کشند، جنبش بزرگی در اروپا شکل میگیره به جنبش هوسیت ها معروفه!! طرفداران یان هوست” که ژیشکا” روستاییان را بسیج می‌کنه و به تبعیت از یان هوست” امپراطوره در واقع امپراطوری مقدس روم می‌جنگه. و بیشتر جنگ هارو میبره. یعنی بیشتر که نه . همشون رو می‌بره. تازه یه چشمم نداشته و میگن تو آخرین جنگش اون یکی چشمش هم از دست میده. یعنی با اینکه دو تا چشمش نابینا بوده میجنگه و جنگ رو میبره. در اینجا اشاره شده که در تاریخ اسست که ژیشکا” می‌خواد که پوست او را بعد از مرگش جدا کنند و بر روی طبل بکشند و سربازانش از راه کوبیدن بر این طبل در جنگ‌ها شرکت کنند و جنگ رو ببرن . ببینید بحث… میگم من تاریخ نمیگم برای اینکه وقت شما رو پر کنم. داستان بگم .. قصه شب بگم.. خیلی اهمیت داره.. در واقع رابرت برتن”میگه کتاب من مثل طبل ژیشکاس. و شما ببینید چقدر قشنگ، این معما، پارادوکس و معمای رواندرمانی رو در واقع باز می‌کنه. که سربازان پوست ژیشکا” را بر روی طبل می‌کشند، بر اون می‌کوبند، که دشمن صدای اون رو بشنوه و فرارکنه. حالا شما به این خوب نگاه کنید. آیا سمبلیک بودن این اقدامه که دشمن رو فراری میده؟ آیا به نوعی وهم‌آلود و رازآلود، اتصال او به ژیشگا، کاپیتان بزرگ، red captain که این کار رو می‌کنه؟ آیا جنبه‌ی تلقین داره؟ آیا برای خراب کردن روحیه‌ی دشمنه؟ یا اون زمان به صورت جادویی معتقد بودن که خب بدن ژیشگا” به نوعی مسونه، رویین تنه! این تو هیچ جنگی نباخته، پس شاید صدای او هم حتی بعد از مرگش این کار رو بکنه. و رابرت برتن” دقیقا میگه کتاب من هم همین کار و می‌کنه ، بعد از اینکه من مردم، ملانکولی رو فراری میده. همانگونه که طبل ژیشگا” دشمنان رو فراری میده. پس درواقع یه اعتقادی داشته که این کتاب رو اگه شما بخونید، ملانکولی فرار می‌کنه و همونجا باب این سوال مطرح میشه. آیا محتویات کتاب این کار را می‌کنند؟ آیا در محتویات کتاب، کلام، منطق یا دیالوگی وجود داره که باعث میشه ما دیگه افسرده نباشیم؟ یا آیا صرفا تلاوت کتاب ؟چون ببینید دو بار لغت recite باید ریسایتش کنید، به نوعی تلاوتش کنید. آیا صرف ادا کردن جملات به صورت اوراق، به صورت ورد، به صورت خواندن دعا هست که افسردگی رو می‌بره؟ یا این که باید دل به محتوا بدیم؟ یا شایدم به خاطر تعلقش به نام رابرت برتن”؟ همین الان این به نظر میاد ابر سوال چگونه روان‌درمانی اثر می‌کند؟ آیا روان درمانی به این دلیل اثر می‌کنه که شما باور داری اثر می‌کنه ؟ آیا محتویات جلسه هست که باعث تغییر ذهن شما میشه؟ یا اعتقاد شما به درمانگر ؟ باور و ایمان شما به درمانگر ؟ به شخصیت او… یا اینکه اصلا حتی طوطی‌وار هم اون محتویات رو دنبال کنید یا بر روی couch دراز بکشید و یه سری خاطرات زنده کنی، مثل طبل ژیشکا” ناراحتی و نقروض رو از شما دور خواهد کرد. این سوال جالبیه!!! کتاب بسیار قشنگی هست. واقعا خواندنیه. اون رو روانشناس یا روانپزشک ننوشته، یک نفر متخصص ادبیات زبان انگلیسی نوشته. Melancholy, Medicine and Religion in Early Modern England اشاره ی نویسنده بر اینه… که در اون زمان، اینم بهتون بگم که کتاب رابرت برتن” از یه جهت خیلی ارزشمنده، من نمی‌دونم تا حالا این کتاب رو خوندید یا نه! این همه اسمش رو توی کاپلان، Comprehensive Synapse اینا می‌بینید . خیلی دوست دارم، واقعا امید دارم بعضی از شماها لااقل کتاب اصل رو گرفته باشید، دانلود کرده باشید، خونه باشید و حالا همش نه، نهصد صفحه است. ولی بخش‌هایی از اون رو دیده‌باشید. اولا پیشاپیش بهتون بگم نثر بسیار پیچیده‌ای داره، یعنی آدم یاد گلستان سعدی میفته پر از حکایات شیرین، ضرب‌المثل‌های لاتینی، و همانطور که گلستان می‌بینی مرتب بین فارسی و عربی تغییر میکنه، یه جا شعره، یه جا نثره، اینم اینجوریه ، یه جا نثره.. یه جا شعر میاد وسطش، یه جا عبارات خیلی شیرین و واقعا ضرب‌المثل‌های واقعا جذاب لاتینی میاد، که شاید پزشکا راحت تر بتونن اون‌ها رو درک بکنن. چون یه مقدار اصطلاحاتش خیلی شبیه آناتومی و وقتی اونا رو می‌خونی می‌بینی شاید، پر از حکایات و امثله و این ها است. و چیزی که هست سواد واقعا بالای رابرت برتن” رو نشون میده به عنوان یک ادیب، که چه تسلطی به آثار گذشتگان داشته. افراد متعددی مورد استناد قرار میدن، دموکریت، اپیکور، سنکا، سیسرو، افلاطون، ارسطو اپیکتتوس. تمام این در واقع مشاهیر و متفکران یونان و کوتیشن های اون‌ها، جابه‌جای این کتاب آورده شده و در واقع رابرت برتن” اعتقاد داره اگر این کتاب بخونی افسرده نمیشی. ملانکولی نمیشیی. حالا به تبعیت از این کتاب ماری آن لوند” این سوال رو مطرح میکنه، که آیا ارتباط رابرت برتن” و پزشکان هم عصر او این بوده که آیا خوندن این اوراق، خوندن این امثال و حکم ،باعث درمان افسردگی میشه؟ یا تفکر در مورد محتوای آن؟ به عبارت دیگر فرم روان‌درمانی است که اثر می‌کنه یا محتوای آن ؟ حالا بریم جلوتر یه ذره روشن میشه. ممکنه شما خیلی سریع بگید خب محتوای اونه دیگه، اصلا CBT . cognitive therapy محتواش مهمه. ولی اینجا پیشا پیش برای شما یه هشدار بدم! مطالعات اخیر خیلی اینو تایید نمی‌کنن، به نظر میاد ساختار جلسات، باور شما به جلسه، استراکچر و غیره است .نه صرفا محتوا. جالبه سهم محتوا خیلی زیاد نیست. حالا پیشاپیش درسهای جلو رو نگم . اینجا ما دو تا اصطلاح شاید لاتینی آشنا بشید، همین نویسنده‌ی کتاب ماری آن لوند” میگه که اون زمان معما بود بین پزشکان، که اگه قراره شما با یه نفر حرف بزنی و خوب بشی یه جوری اون رو به هر بگیری و از راه حرف زدن، نه از راه رگ زدن، نمی‌دونم گذاشتن زالو، دادن مسهل، دادن دارو، دادن افیون و غیره اونرو خوب کنی. بلکه از راه دیالوگ، حرف زدن خوبش کنی. آیا با مکانیزم epode خوب میشه؟ یعنی نوعی ورد خوندن. شما وقتی ورد می‌خونی مهم نیست فقط باید دقیق اون رو تکرار کنی. اصطلاحا باید با لهجه بخونی با صوت بخونی. Epode. Epode یعنی ، یجور ورد خوندن برای احضار جن ، در مقابل لوگوس پیتانوس” یعنی بحث کردن، مباحثه کردن به منظور مجاب کردن و میگه اگر قراره درمانگر با بیمار حرف بزنه، ببینه قرن هفدهم ابتدای قرن هفدهم میگن ،اون epode شه ، یعنی اون سبک و سیاق و حرف زدنشه یا اون چیزاییه که میگه. یعنی اگه اون چیزا رو یکی دیگه هم با یه لهجه‌ی دیگه و تو یه محیط دیگه و اعتقادات دیگه بگه، اونا هم اثر میکنه، یا اینکه نه.. حتما باید تو اون جلسه‌ی خاص، با زبان خاص، با ورد خاص بخونی . epodeدرمقابل لوگوس پیتانوس”. میگه که اون زمان پزشکان مخلوطی از این دو تا رو اعتقاد داشتند و جالبه یک مبحثی هست که می‌گن بلاغت و فصاحت، rhetoricهست که اثر میذاره. نه محتوا. یعنی شما باید خوش صحبت باشی، باید بتونی طرف رو به حرف بگیری، یه‌جوری انقدر قشنگ با این کلمات بازی بکنی، در واقع فن rhetoric ، فن خطابه داشته‌باشید تا بیمار شما خوب بشه. مهم نیست چی میگی.. با کمال شرمندگی این سوال هنوز سر جای خودش هست. یعنی اون روان‌درمانگری که خیلی موفقه آیا خوب حرف می‌زنه؟ یا به مطالب جالبی اشاره می‌کن. می‌دونم خیلیاتون دلخور میشین می‌گین نه مطالب جالب مهم نیست، اون سبک و سیاقش مهمه. ولی خب مطالعات تجربی این رو خیلی تایید میکنه. سهم کاراکتر، شیوه حرف زدن، تسلط و فصاحت و بلاغت و حتی چهره‌ی درمانگر خیلی مهمتر شده از خیلی از محتویات. ولی پیشداوری نکنیم اجازه بدید بریم جلو. خب پس در واقع یک بحثی که رابرت برتن” مطرح می‌کنه ، اینه که مخلوطی از اینهاست. و اشاره داره که شما نوشته‌های من بخونید، چون خیلی شیرین، روا، خیلی پر مغز هست. پر از روایت‌های مختلفه، افسردگیت خوب میشه. پس یه جای دیگه هم داره اشاره می‌کنه که واقعا نیازی نیست که حتما دارو بگیرید، چون تو کتاب نهصد صفحه‌ای ، قسمت‌های زیادش راجب انواع سبب‌شناسی ملانکولی و درمان‌های اون اشاره کرده. مثلا استفاده از فلبوتومی، خون گرفتن و حجامت، دادن انواع مسهل، دادن انواع دارو، نمی‌دونم وارد کردن زخم یا فرض کنید فشار بر برخی نقاط بدن . ولی در کنارش میگه این نیست، شما می‌تونید از روش‌های غیر بدنی هم استفاده کنی و جالبه، مبحث روش‌های غیر بدنی رو در مبحث تخیلات، Imaginationsمطرح می‌کنه. و معتقده که شما صرفا از راه Imagine کردن، تخیل کردن، می‌تونید اثر کنید. و برای اینکه بدونید تو ابتدای قرن هفدهم که ما داریم وارد عصر مدرن میشیم، بشر اعتقاد داشته که فکر و تخیل، خیلی بر بدن او اثر میذاره. در واقع مبحثی هست که کتاب‌های متعددی به این نام اومده،( اسم کتاب) درباره‌ی قدرته تخیل. مثلا رابرت برتن” اومده به خیال خودش یک literature review کرده که چقدر باور و تلقین و تخیل کردن میتونه روی بدن شما اثر بذاره . میگه شما دقت کنید اگه راجب مرگ فکر کنید ممکنه بمیرید و چند تا کیس معرفی می‌کنه، حالا شما ممکنه شبه داشته باشید….آقا نمیشه که.. ما امروز خیلی نمی‌تونیم باور کنیم که آخه صرفا فکر کردن راجع به مرگ باعث میشه که ما بمیریم . ولی اون زمان این حرف رو می‌زدن. می‌گفته که تو استدلالش آورده، دیدی یه نفر داره خونریزی میکنه شما نگاهش می‌کنید، شما غش می‌کنی. خب این رو درست میگه.. من دیدم . ولی این Vasovagal faint ربطی به خونریزی اون طرف نداره، واکنش هیجانی این طرفه. ولی اینرو به عنوان سند میاورده که این خونریزی می‌کنه، اون غش می‌کنه. می‌گفت که این مسئله خمیازه.. من تو دی‌وی‌دی boredom من به اون اشاره کردم. یکی خمیازه می‌کشه شمام خمیازه می‌کشید یا یه چیزی که دیگه خیلی باورش سخته، ولی تو قرن هفدهم اعتقاد داشتند، جسد در مقابل قاتل خود، خونریزی میکنه . میگه اگه قاتل رو بیاری بالا سر جسد خونریزی میکنه. پس ببین چقدر اون در واقع حرف زدن و تخیل رو بدن اثر داره. یا مثال دیگه‌ای می‌زنه که میگه فلاسفه این رو گفتن.. میگه شما ببین اگه توی تاریکی باشی و یک تخته بزارن و از ارتفاع روی یه دره رد بشی، هیچ مشکلی نداریم . ولی همین که پایین رو می‌بینی دیگه تعادلت حفظ نمیشه، سقوط می‌کنی. پس می‌بینید تلقین و باور چقدر مهمه. حتی باز طفلک یهودی‌ها رو اینجا مورد مستمسک قرار می‌دن و می‌گن آره حکایت است که یک یهودی اومد، از روی پلی رد شد تو تاریکی و اصلا نترسید، صبح که هوا روشن شد دید که از چه ارتفاعی رد شده، مرد. و این نشون میده که تلقین چقدر مهمه در عین حال Antisemitism اون زمان بوده. چقدر برجسته بوده در واقع نفرت از یهودی ها. و حتی اشاره‌ای می‌کنه گفتم پر از کلمات قصار لاتینی است. اگر یه قسمت بتونم بخونم براتون یه مقدار سخته.. (متن کتاب) . یعنی میگه که در اتاق خوابتون، تصاویر زیبا بیاویزید، چرا؟ چون میگه زنان به اون تصاویر نگاه کنن و بچه‌هاشون خوشگل بشه. پس اینکه شما به تصویر زیبا نگاه کنید بچت خوشگل میشه، دیگه اوج اثر تخیل و کلام بر بدن هست. یا حتی تو literature review یه مبحث دیگه داره، میگه زنان در هنگام باروری اگر به مرد دیگه‌ای فکر کنن، یعنی هنگام سکس، هنگام Copulation ، هنگام درواقع زناشویی، در ذهنشون تخیل مرد دیگه‌ای باشه، فرزند شبیه اون میشه و مستندات خیلی زیادی رو جمع کرده تو literature review که آها دیدی!!! در حین باروری، در حین لقاح، داشتی به یه مرد دیگه فکر می‌کردی، بچت شبیه اون شد. پس بشر قرن هفدهم اینقدر باور داشته، که کلام می‌تونه روی بدن اثر بذاره. پس این جمله رو شاید ما بیایم از همین‌جا اصلاح کنیم، که امروزه این اعتراض هست که آخه چجوری میشه پذیرفت که حرف زدن می‌تونه باعث تغییر مغز بشه؟ یا اگه این بیماری‌ها منشا عضوی دارن چه جور کلام می‌تونه اون ها رو تغییر بده ؟ صحبت سر این که اتفاقا بشر، چهارصد سال پیش اونوری فکر می‌کرده، چطور ممکنه کلام و تخیل رو بدن ما اثر نذار؟ شما فکر مرگ می‌کنی، می‌میری .فکر یه مرد دیگه رو می‌کنی، بچه شبیه اون در میاد یا مثلا شما فکر می‌کنید که الان داره خونریزی میکنی بعد… از این مثالها زیاده که مثلا من توی عصر انقلاب فرانسه اومدن یه متهمی رو بهش تلقین کردن که داری خونریزی می‌کنی بعد افتاده مرده. اینا یه مقدارش آپاگروفیه میدونی.. اثبات علمی نشده.. همینجور دهان به دهان گشته، ولی باور حاکم بر اون دوره رو نشون می‌داده. خب اگر اجازه میفرمایید من مبحث امشب رو به انتها ببرم و تاکیدم بر این باشه، پس تا اینجا کار دیدیم تا مجموعه‌ای از باورهای بشر تا قرن هفدهم، بر این بوده که به راحتی کلام می‌تونه باعث تغییر بدن بشه و در اینجا اشاره می‌کردند که اگر شما به چیزهای خوب فکر بکنید یا جملات خوب رو بخونی یا پزشکت باهات خوب حرف بزنه و فصاحت و بلاغت داشته باشه و یه چیزایی رو مثل شعر بهت یاد بده تا اونا رو تکرار کنی، افسردگی میره. یعنی شاید بگیم اولین بحث‌های در مورد اثر بخشی رواندرمانی…. و همونجا این سوال ها پیش میاد که حالا این نوشته رو هم بخونی اثر می‌کنه؟ جالبه کتاب رابرت برتن” شاید اولین مصادیق bibliotherapy، کتاب‌درمانی است. میگه افسردگی داری برو فصل سه و چهار رو بخون، خوب میشی. حتی جالبه یه جای دیگه هست که هشدار میده!! من این قسمت هم براتون ترجمه کنم بخونم. اما اجازه بدهید که هشداری بدهم به خواننده‌ی فعلی یا آینده‌ی این اثر که مبتلا به ملانکولی است، که علائم و پیش‌آگهی، prognosticate بیماری رادر این اثر نخواند، مبادا که آنچه برای خودش می‌خواند، به خود نسبت دهد و علائم وی شدیدتر شود و برای خودش مشکل و آسیب ایجاد کند و در مجموع بیش از فایده، ضرر ببیند. یعنی نه تنها معتقده که کلام در درمان موثره، میگه می‌تونی تنظیم کنی حالت بدترهم بشه. ولی اینجا کم کم داره مفهوم تلقین هم اگه شما دقت کنید شکل می‌گیرد. چیزی که در قرن نوزدهم به اوج خودش میرسه و دشمنان فروید” یا لغت دشمن حالا ببخشید لغت خوبی نیست ،اصلاح می‌کنم. مخالفان فروید” می‌گفتن کل درمانی که تو می‌کنی فقط از راه تلقینه و کم کم این سرایت پیدا کرد به رواندرمانی های دیگه و گفتن اینا همش جنبه‌ی تلقینی داره، میری تو جلسه میشینی، تلقیین میشه که این حرفا رو بزنی یا راجب این چیزا حرف بزنی خوب میشی و این شبهه یا این معما، هنوز که هنوزه در علم سایکوتراپی بازه. چقدر این‌ها جنبه‌ی Suggestion داره؟ خب اجازه بدید بحث امشب رو به انتها ببریم. بحث بعدی ما راجب این خواهد بود، سیصد سالی می‌پریم جلو… ببخشید دویست سال میپریم جلو .. میایم به اواسط قرن بیستم و اینکه آیا واقعا روان‌درمانی از نظر علمی اثر داشته یا نه ؟و مباحث را با نظریات آیزینگ” در جلسه‌ی بعد دنبال خواهیم کرد. عذر می‌خوام یه مقدار طولانی شد تا جلسه‌ی بعد خدانگهدار همگی. ادامه دارد…
Document