یه بحثی رو میخوام شروع کنم چون فکر میکنم هم برای دانشجویان و هم برای کسانی که به صورت کارمند، کارکن، کارکنان، کارگران، افرادی که در قشرهای مختلف حضور دارند، و همچنین برای افرادی که به نوعی در بالین مورد توجه قرار میگیرند، خیلیهاشون این مسئله رو میگن، میگن ببین از چیزی لذت نمیبرم! این خیلی دغدغه است و میخوام شما رو با این مقوله آشنا کنم، بگم چه جوری میشه از جهان لذت ببریم، چرا مهمه لذت ببریم، تا چه حد باید لذت ببریم، و نهایتاً اینه که اگر دیدیم لذت نمیبریم آیا راهی هست بتونیم مقوله رو ارتقا بدیم و کاری بکنیم که بتونیم از جهان خودمون لذت ببریم؟ خب اگر موافق هستین شروع کنیم. امیدوارم هم اونهایی که در فضای مجازی هستند همراه ما باشند، فکر میکنم هستند، و هم افرادی که در این سالن حضور دارند. اینها رو در واقع یک سلسله مباحثیه که ما امیدواریم چهارشنبههای هر ماه راس ساعت ۱ اونها رو اینجا دنبال بکنیم. چرا این مبحث رو انتخاب کردم؟ برای اینکه یه جوری با مقوله انگیزه هم مرتبطه، یعنی ما شاهد این هستیم خیلی از افراد میان میگن ببین انگیزمو از دست دادم، اصلاً صبح که بیدار میشم نمیخوام برم دانشگاه، نمیخوام برم سر کار و یه احساسی دارم که اصلاً انگار انرژی ندارم و همه دنبال این هستند من چه کار کنم بتونم انرژی خودم رو برگردونم؟ میخوام بگم این مسئله به مطلبی برمیگرده به نام خُلق مثبت یا هیجان مثبت، و هیجان مثبت به نوعی همون لذت بردن از امور جهانه. میخوایم با هم بریم جلو ببینیم این چه مطلبی است و در عین حال حواسمون به یه حالت دیگه هم باشه، وقتی شما از جهان لذت نمیبرید و احساس می کنی هیچی دیگه بهت مزه نمیده، دچار حالتی هستی بهش میگیم آن هیدونیا. آن هدونیا یعنی چیزی من رو شاد نمیکنه. از ماه قبل اگه یادتون باشه یه بحثی داشتیم «وقتی در تصمیمگیریهایمان خطا میکنیم» و چند نکته رو خدمت دوستان گفتم. از جمله چیزهایی که مطرح کرده بودیم این بود که ما در انتظار حسرت، در محاسبه حسرت اموری که در پیش رو داریم و برامون ممکنه اتفاق بیفته، خطاهای جدی مرتکب میشیم و همچنین دیدیم ما در مورد اینکه یه مسئله چقدر بهمون لذت خواهد داد یا چقدر ما رو سرخورده خواهد کرد به صورت فاحش خطا میکنیم، و بعد اشاره که این بسیار در سرنوشت ما تاثیرگذاره؛ یعنی خیلیها فکر میکنند اگر میومدم دانشگاه خیلی بهم مزه میداد، و بعد با کمال تأسف میبینم نشد، یا برعکس فکر میکردم اگر این رشته مورد نظرم قبول نشم یک حسرت ترسناکی تا آخر عمر همراه من خواهد بود، و بعد میدیدیم که بعد از گذشت چند وقت رو به عقب که نگاه میکردن میگفتن عجیبه، اصلاً اون حسرته اتفاق نیفتاد. این مبحث رو مطرح کردیم. و باز یک نکته دیگهای که هست اینه که یکی از آفتهای ذهن ما که میخوایم باهاش مقابله بکنیم جلوی موفقیت ما رو میگیره، جلوی شادکامی ما را میگیره، افکار مزاحمه؛ یعنی ما همش حس میکنیم یه فکرهایی میاد تو سرمون و این فکرها ما رو اذیت میکنه. همین الان که اینجا هستیم ممکنه نگران کاری که جا افتاده باشید، نگران اتفاق دیگه باشید، همین الان من هم نگران اینستام که ببینم جلو میره؟ یکی از چیزهایی که خیلی مهمه ما رعایت بکنیم، اینه که بتونیم به نوعی جلوی افکار مزاحم رو بگیریم؛ جلوی اون افکاری که ناخوشایند میاد تو خودآگاه ما. مثلا همین الان من باید این قضیه رو کاملاً نگلکت کنم، خب دیگه حالا این اشکال پیدا کرد، بعدا یه جور دیگه باید درستش کنیم یا یک لایو دیگه اجرا کنم یا غیره؛ ولی دقت کردین این به صورت یک فکر مزاحم مثل یه چیزی که مثل سیخ هست، مثل یک نشتر وارد خودآگاه ما میشه، و ما اون چیزی که لازم داریم اینه که ای کاش آدمها بتونند دور خودشون یک هالهای فراهم بکنند که این هاله مانع ورود اون افکار مزاحم بشه، یعنی نذاره که اذیت بشن. حالا این میتونه در لحظه باشه، وقایعی که الان داره اتفاق میفته؛ یا میتونه مربوط به لحظات قبلتون باشه. ماشین رو جای خوبی پارک کردم یا نه؟ آیا فرض کنید که بیرون اتفاقی افتاده؟ صبح یه نفر یه اخطار بهم داد توی پرونده من چیزی نوشتند که آزارم میده و بعد این هی مرتب میاد توی ذهن من و نمیذاره من راحت باشم. و گفتیم بعضی افراد هستند که به صورت ژنتیکی، به صورت مادرزادی، آهنینه ارادهشون، اصلاً یه جور عجیبی وقتی میخواد خاموش کنه، فکر مزاحم رو خاموش میکنه و هیچ اتفاقی دیگه نمیفته؛ در صورتی که بعضی از ماها هستیم که میگیم مرتب این فکر مزاحم میاد و مانع خوشبختیمون میشه. باز یک چیزهای دیگه هم گفتیم، گفتیم مثلاً مسئلهای داریم به نام تناقض انتخاب، مقوله حسرت. مقوله حسرت چیه؟ مقوله حسرت به این صورته که وقتی گزینههای انتخابی ما زیاد هست، از اون فکرهای مزاحم زیاد درست میشه؛ یعنی وقتی شما یه گزینهای رو انتخاب کردید، یه آپشنی رو انتخاب کردید و بعد در جریان اون آپشن، احساس کردید چیزی بهتون رسیده، خیلی سریع گزینههای دیگری که وجود دارند شما رو آزار میده. مثلاً من این رشته رو انتخاب کردم، بعد اتفاقی که افتاد فکر کردم این رشته رو هم میتونستم برم. من این کالا رو خریدم، و یه فکر مزاحم میاد سراغ من که من میتونستم این کالای دیگه رو بخرم؛ و در واقع اون اتفاقی که میفته به این صورته که ما شاهد این هستیم هرچی گزینههایی که برای ما وجود داره افزایش پیدا میکنه، اون افکار مزاحم و حسرتآمیز ما بیشتر میشه. یعنی این هم شاید یه چیزی باشه که چرا نسل جدید الان یه سری مشکل داره؟ درسته احساس میکنید گزینههای زیادی دارم، انتخابهای زیادی دارم، صدها فیلم هست که ببینم، صدها کانال هست که ببینم، صدها لذت هست که میتونم اونها رو تجربه کنم، ولی یه جایی حس میکنی که خب این رو از دست دادم! میری صفحه هتل رو باز میکنی یه هتل انتخاب میکنی، بعد یه دفعه میبینی ۵۰۰ تا هتل دیگه هست. یه مسافرت انتخاب میکنی فکر میکنی خیلی خوش میگذره، و بعد عذر میخوام اون اصطلاحی که میگن زهرمارت میشه، نگاه میکنی اِه یه گزینه بهتر هم بود، یه پرواز بهتر هم بود، یه خوراکی بهترم بود؛ و در واقع ما دچار مکانیزم حسرت میشیم؛ و یه دلیلش افزایش دسترسی ما به اطلاعاته. وقتی اطلاعات ما رو بمباران میکنند، شما مرتب میتونی گزینههای حسرت برانگیز رو ببینی که میاد تو ذهنتون، و این گزینههای حسرت برانگیز میتونه از رشته باشه، از مسافرت باشه، یا از شریک زندگی باشه. یعنی شما وقتی کسی رو حس میکنید این ایده آل منه، بعد نگاه میکنی میبینی آدمای دیگهای هم بودند، این هم آدم جالبیه، این هم آدم خوشتیپیه، این هم آدم زیباروییه؛ یعنی یه جوری احساس ضرر میکنی و این هم باز به صورت افکار مزاحم شما رو بمباران میکنه. و خدمتتون گفتم راه حل درستی که ما میتونستیم داشته باشیم این بود که اگر ما میتونستیم اون گزینهای رو که میخواهیم انتخاب کنیم، حالا من اینجا مثال گوشی رو زدم، بتونیم بقیه رو یه جور تار کنیم، بقیه رو یه جور حذف کنیم، باعث شد ما یک احساس خوب و لذت شیرین ببریم و اون جملهای رو که گفتم دیگه تکرار نکنم، بعد از انتخابمون حالمون گرفته نشه. این رو به عنوان مقدمه میگم، حالا میخوایم به بحث این ماه برسیم؛ موتورمون خاموشه، چیزی به ما لذت نمیده و چیزی ما رو خوشحال نمیکنه، باید چه کار کنیم؟ چه جوری میتونیم این موتور رو روشنش کنیم؟ خیلی از شما ممکنه بگین لحظاتی از زندگیم هست که این تجربه رو داشتم، دستم به کار نمیره، توان فعالیت ندارم و اتفاقاً یه چیزی میشه که وقتی ازم میپرسند روزهات چه جور میگذره، پاسخ اینه «همینجوری، همش به بطالت میگذره، هیچ اتفاق خوبی نمیافته و از چیزی لذت نمیبرم.» بیایم با یک پرسشنامه ساده، ۱۹۹۵ شروع کنیم در واقع میشه «مقیاس اِسنِیت همیلتون در حوزۀ لذت» چون گفتیم میخوایم لذت رو ببینیم. ۱۹۹۵ این رو ابداع کرده، گزینههاش خیلی ساده است. نگاه کنید: من از برنامه تلویزیونی یا رادیویی مورد علاقم لذت میبرم. خیلی مخالفم، اصلاً، آره یا نه؟ و چون ۱۹۹۵ هست، دیگه شبکههای اجتماعی و اینترنت و اینها توش نیست، اون چیزهایی که توشه، مال همون ۲۵ سال پیشه. • میتوانم از غذای مورد علاقم لذت ببرم. • یه حمام داغ و دوش تمیز کننده لذت میبرم. • از عطر گلها یا نسیم خنک دریا یا بوی نان تازه میتوانم لذت ببرم. وقتی این پرسشنامه رو در اختیار آدمها قرار میدی یه اتفاق میفته، بعضیها میبینی چقدر راحته از همه چی لذت میبرند، یه احساس شادی دارند، یه احساس طراوت دارند، مثل اینکه هر چیزی توی زندگی خوشحالشون میکنه، • قادرم از یک صحنه یا منظره زیبای طبیعت لذت ببرم. • میتوانم از کمک کردن به دیگران لذت ببرم. • وقتی دیگران از من تعریف میکنند میتونم کیف کنم. و یه عده دیگه به نظر میاد یخ زدند. ما میخوایم ببینیم اون یخزدگی از کجا میاد و چرا مهمه؟ چون گفتم وقتی میخواید موتور رو روشن کنید یخ زده و برای همینه نمیتونیم شروع کنیم. وقتی این پرسشنامه رو در اختیار یک عده قرار دادند یه چیز عجیب دیدند؛ یک گستره کاملاً متفاوتی هست. بعضیها به شدت از امور روزمره و حتی پیش پا افتاده لذت میبرند، و بعضیها هستند که مطلقاً اینگونه نیستند. حالا این پرسشنامه به چی برمیگرده؟ به یک جریان جالبی برمیگرده که حدود ۵۰ سال قدمت داره. پیتر لدینسن «افسردگیت رو کنترل کن». داستان چی بود؟ او در سال ۱۹۷۱، پنجاه و خوردهای سال پیش میشه، یه دونه پرسشنامه خیلی پر سؤال طراحی کرد. ۳۲۰ تا سوال داشت، ۳۲۰ تا خیلیه! اون زمان نشون میده مردم وقت هم زیاد داشتند. ۵۰ سال پیش بشینی ۳۲۰ تا سوال جواب بدی! الان چهار تا نمیدونم جواب بدم، ۳۲۰ تا رو بشینی یکی یکی جواب بدی و اون هم تازه دو ستون! یه ستون اینه که امتیاز بدی چقدر این کارها رو توی ماه گذشته انجام دادی؟ ستون دوم، وقتی انجام دادی چقدر لذت بردی؟ یعنی مثلاً یه دونه علامت بزنی اصلاً توی ماه گذشته نداشتم، یک تا شش بار در ماه گذشته انجام دادم، یا بیش از هفت بار؛ و وقتی ازشون پرسیدند این کارها رو کردی چقدر لذت بخش بود؟ هیچی، متوسط، خیر. ولی هدفش چی بود؟ هدف پیتر لوینسون با این پِلِزِنت ایونت اسکجول این بود، ببینیم مردم چقدر از زندگی لذت میبرند؟ و بعداً خدمتتون خواهم گفت مثل اینکه این یخ زدگی لذتی یه چیز خطرناکه؛ یعنی اگر شما حس کنی از یه تعدادی از امور لذت نمیبری یعنی یخ زدی و بعد حالا یخ زدی که چی میشه خواهم گفت و چه جوری میتونم این یخه رو آبش کنم، به اینها میرسیم. حالا یه ذره پرسشنامهش رو نگاه کنیم، پرسشنامه قشنگیه! ۳۲۰ تا سوال رو طبعاً نمیتونیم با هم نگاه کنیم. من چند تاش رو به صورت انتخابی براتون گذاشتم، و بعضیهاش رو که حس کردم بامزهتر بود فارسیش هم گذاشتم. • پوشیدن لباس شیک و گران: مثلاً توی ماه گذشته چقدر یک لباس شیک پوشیدی و چقدر بهت مزه داد؟ سوالهایی هم هست که توی روانشناسی الان یه ذره بپرسند، میگه این که زرده! ولی اون زمان اتفاقا! دیدند که خیلی هم موثره. یا رفتن به کنسرت موسیقی راک، خب ممکنه شما بگین هیچی برای اینکه ما موسیقی راک نداریم، ولی این دهه هفتاده اینها رو میپرسه. برنامهریزی سفر و مسافر یا خریدن چیزی برای خودم. این رو راست میگه، نمیدونم شما این تجربه رو داشتید؟ وقتی میرید مرکز خرید یه چیزی برای خودتون میخرید ولو اینکه یه چیزی که اصلاً به دردتون نمیخوره، یه احساس خاص دارید و یه ذره های میشید، یه ذره لذت میبرید. این اهمیت داره. چه اهمیتی داره؟ این باعث میشه مدارهای لذت شما و اون هورمونها و اون ناقلهای شیمیایی که با مقوله لذت مخلوطند ترشح بشن و یه جور مغزتون یخ نزنه. بعضی از اینها مثبت نیست خلافه، ولی لذته. مثلاً رفتن به سخنرانی و گوش دادن به یک سخنران، این هم میتونه یه لذت باشه. رفتن به کلوپ یا بار این هم میتونه یه لذت باشه. تنفس هوای تمیز، حالا من گفتم اولی رو نداریم، متاسفانه سومی رو نداریم، یعنی این هم داره دردسر میشه. خوشنود کردن والدین، یه کاری کردم والدینم خوششون میاد، یا تماشای تلویزیون. بعضی هاش هم منفیه، مثل مست کردن؛ یعنی اینکه چیز مثبتی نیست ولی در هر حال لذت میبره. یعنی طرف میگه های شدم، یعنی بالاخره من یه چیزی به نام لذت رو تجربه کردم. بریم قسمت بعدی: رفتن به کلوپ یا بار رو گفتیم، مست کردن رو گفتیم، بیایم چیزهای دیگه رو ببینیم: رقصیدن مثلاً در ماه گذشته چقدر بوده، موتورسواری، مشاهده اتفاقات خوب برای خانواده، و حتی کش رفتن اقلام از مغازه؛ یعنی طرف میگه که داستان این نیست که کار اخلاقیه یا نیست، داستان اینه که ببین یه کاری کردی یه هیجانی بهت بده و حالت رو ببره بالا، روحیت رو خوب بکنه؟ و بعدا نظریه قشنگی شکل گرفت که اگه انسانها تقویت مثبت وابسته به پاسخ، این همین چیزی که هست، یعنی من یه کاری میکنم و تقویت مثبت میشم، ولو اینکه کار زشته مثل کش رفتن اقلام، ولی یه حس خوب بهم میده، اگر اینها از یه تعدادی در ماه بیاد پایینتر، شروع میکنه مغزت و روانت یخ زدن؛ یعنی به عبارت دیگر اون موتور یا اون چرخه خاموش میشه. شما میدونید مثلا چرا مثال موتور رو زدم؟ از یه حدی شما کمتر گاز بدید یا موتور سرد بشه خاموش میشه. پس شما مجبورید در زندگی تا یه حدی این رو بالا نگه دارید. و کشفی که او کرد، ۱۹۷۳ جمع بندی کرد مقاله رو درآورد و دید وقتی از یه حدی تعداد وقایع خوشایندی که در ماه تجربه کردی از یه حدی میفته پایینتر، شما به سمت خشک شدن موتور میرید، سرد شدن موتور میرید و موتور خاموش میشه و بعدش دچار افسردگی میشید. و این نظریهای شد که افرادی مثل چارلز فِرستر یا بروس فردریک اسکینر اینها مطرح کردند و گفتند افسردگی اینجوریه اتفاق میفته: اون تعداد وقایع خوشایندی که شما در ماه تجربه میکنید از یه حدی میاد پایینتر. برعکس، افراد افسرده یعنی به جای اینکه اون وقایع خوشایند رو تجربه بکنند، یه سری رفتارهای مرتبط با افسردگی رو تجربه میکنند. مثلا اجتناب میکنند، فرار میکنند. من توی خیابون نمیرم، در رو بستم، پتو رو کشیدم سرم و با هیچکس معاشرت نمیکنم، و این باعث نمیشه موتورشون راه بیفته؛ در صورتی که اون ۳۲۰ تا رو حالا میتونید دانلودش کنید، توی اینترنت هست و ببینید در ماه چند تاش رو انجام میدید و چقدر ازش لذت میبرید؟ و اگر از یه حدی کمتر لذت ببرید، اوضاع خراب میشه. باز یافتههای قشنگ دیگری اومد. من یه ذره سعی کردم مثالهام متکی بر گروه جوان و دانشگاهی باشه. مثلاً اومده بودند دیده بودند کیها گرفتار مشروب میشن توی محیط دانشگاهی در غرب؟ کیها الکلیک میشن؟ حالا شما میتونی این رو به ایران هم تسری بدی، چه در مورد الکل و چه در مورد مواد مخدر و حشیش. دیده بود اونهایی که تقویت بدون موادشون پایینه، تقویت بدون مواد یعنی چی یا تقویت عاری از مواد؟ یعنی وقتی ازش میپرسی ببین این ماده رو بذار کنار، دیگه از چی لذت میبری؟ توی اون ۳۲۰ تا چیها هست شادت کنه؟ یه دفعه دیدند به طرز عجیبی اینها کم میشه. یعنی به عبارت دیگر اعتیاد، مصرف حشیش، مصرف الکل فقط داستانش این نیست یه ماده مضر داری استفاده میکنی، داستانش اینه اینها رو داری کم میکنی. یعنی اونهایی که الکلیک هستند، برخلاف تصور میبینیم اون پرزنت ایونت اسکجویل شون هی داره میاد پایین. یعنی وقایع رو داره میشمره، میبینید تعدادش کم و کمتر میشه. برای چی؟ مثلاً ساحل دریا رفتی؟ نه بابا همش توی خونه بودم. فروشگاه رفتی؟نه بابا، توی فروشگاه چیکار کنم! چیز جدیدی برای خودت خریدی؟ نه بابا همش در حال چرتم. یعنی اونها کم میشه و این دامن میزنه به مقوله افسردگی. و باز یه چیزی رو متوجه شده بود، اگر شما برای این آدمها بیای راههایی بذاری که تقویت عاری از مواد رو افزایش بده، یعنی یاد بگیره با غیر مواد خودش رو یه ذره از اون لذتها رو تجربه بکنه، میزان بهبودیش خیلی زیاد میشه. یعنی شما وقتی میپرسی آدمها چرا بهبودی پیدا نمیکنند؟ یه دلیل اصلیش اینه که تقویت عاری از مواد ندارند، و اگر شما تقویت عاری از مواد رو دامن بزنی، میبینی مثلاً یک ماه بعد افرادی که تقویت عاری از مواد رو تونستند پیدا بکنند یا بهش دامن زده شده، میزان مصرف الکلشون به مقدار زیادی کم میشه. آموزش پاداش یه مسئله هست که ما این رو داریم. بیایم چند آزمایش جالب دیگر رو هم اینجا دنبال کنیم. «آزمون پاداش احتمالاتی» یه آزمون جالبه، PRT، ابزاری برای سنجش یادگیری پاداش در انسان و حیوانات. این چی میگه و چه جوری میتونه هم راستا بشه با این مقوله و چرا میخوام به این آزمون اشاره کنم؟ آزمون PRT، پاداش احتمالاتی. یه سایت هم براتون معرفی بکنم، این سایت آدرس اون بالا هست. این آزمونهای روان متعددی داره و برای سرگرمی چیز بدی نیست. میرید این تو به صورت گمنام میتونید از خودتون تست بگیرید و تستهای مختلف رو امتحان کنید. یکی از همین تستها همین PRT هست،منتها باعث میشه اگر شما فلسفهش رو بدونی یا بدونید چه کلکی توشه، ممکنه دیگه اونجور اثر نکنه؛ ولی میخوام بهتون بگم مثلاً این پژوهشگران چیکار کردند؟ یکی از کارهایی که میکنند اینه، حالا این آزمون رو پیاده کنید ۱۵ دقیقه طول میکشه، من اتفاقاً همین دیشب یه بار تکرار کردم و سایتش کار میکنه، فقط باید این ویورش رو دانلود بکنید و میرید جلو ببینیم چی میشه؟ ببینید اتفاقی که میفته به این صورته، برای شما یه تصویر میاد، بعد یه لحظه دهنش میاد. حالا اگر میخواهید تسک رو انجام بدید، این دیگه به قول این فیلمیها اسپویلره، کار رو خراب میکنه، ولی میخوایم بهش اشاره کنیم. یک خط میاد، اگر ختم کوچیک باشه شما پاداش کم میگیرید، اگر خط بلند باشه پاداش زیادی میگیرید و با سرعت بالا هم میاد، صد هزارم ثانیه یعنی تند تند میاد، اگر بلند بود پاداش بیشتر میگیرید یا تعداد دفعاتی که پاداش میگیرید بیشتره، ولی اگر خط کوتاه بود کمتر این اتفاق میفته. تا اینجای کار یه چیز ساده است. ولی اتفاقی که توی این تست میفته اینه، همینجور که میرن جلو، افراد کم کم شروع میکنند با یک خوش خیالی، با یک سوگیری، خطها رو بلند میبینند و کلیک میکنند؛ یعنی دلشون رو خوش میکنند که این بلند بود، زدم که امتیاز بگیرم. خب واقعیت بیرون با شما عوض نمیشه، ولی پیام ساده که این میده اینه، آدمهایی که حالشون خوبه خلقشون بالاست، وقتی یک پیام مبهم توی زندگیشون میاد، پیام مبهم رو در جهت مثبتش میبینند. مثلا یه لحظه یه خطی میاد، شما نمیدونی این کوتاه بود یا بلند بود. چون شما باید مشخص کنید کوتاه یا بلند، و جواب درست این نیست که حتماً بگی بلنده، جواب درست اینه که اون چه که بود، اون چه که تو صحنه دیدی رو یادآوری کنی. ولی چیزی که اتفاق افتاد اینه، آدمایی که حالشون خوبه افسرده نیستند، کم کم شروع میکنند خطها رو بلند دیدن و میزنند و به خیال خودشون امتیاز هم باید بگیرند و بعد دلشون خوشه که آره دیگه. مثل اینهایی که امتحان میدن میگن سؤالها رو درست زدم، یا مثلاً خوب صحبت کردم دیگه. مثلا من اگه هر چقدر خلقم بالاتر باشه، همه چهره شما رو خندان میبینم. مثلاً اونی که مبهم اونجا نشسته، اون الان توی دلش داره میگه چقدر خوب بود، در صورتی که اگر افسرده باشم این چهره رو اونوری میبینم. و همینطور که شما میبینید اونهایی که آزمون بک، آزمون بک یکی از سنجشهای افسردگیه، همونجور که میری جلو، اونایی که افسردگی ندارند تو بلوکهایی که ازشون این تست رو میگیرند، تست رو روی خودتون پیاده کنید، آخر سر کمکم این حس رو دارید که یه لحظه اومد من نفهمیدم، ولی به نظرم این بلند بود. یعنی یه جوری دلت رو خوش میکنی که از اونهایی بود که پول داره، از اونهایی که امتیاز بهم میده. و همونطور که شما میبینید، وقتی شما افسرده هستید یا حالت آن هدونیک دارید، تو این آزمون همینجور که میرید جلو، شروع میکنید به نوعی وقایع رو مثبت و مثبتتر دیدن. توی خیال خودت بلوکها مثبتند. حالا اون بالا نشونش هست دیگه، اگر شما اینجا رو نگاه کنید میبینید دوتا هست. فاصله دهن ها خیلی کوتاهه، یعنی باید واقعا روش تمرکز کنی که این دهنش بزرگ بود یا کوچک بود که درست بزنی امتیاز بگیری. ولی قشنگیش اینه که این رو هم تونستند توی موش و هم توی مارموزت هم پیاده کنند. یعنی با کمال تعجب میبینی مارموزتهایی هم که حالشون خوبه، شروع میکنند به خیال خودشون خطه بزرگ بود، باور کن بزرگ بود، باور کن بزرگ بود، این بزرگ بود، میره میزنه و دلش خوشه که الان امتیاز میاد. و جالبه که اونهایی که خط رو بزرگ میبینند و به نوعی اون عنصر مبهم رو به صورت مثبت میبینند، وقتی دنبالشون کردند دیدند کمتر افسردگی میگیرند و اگر افسردگی دارند، افسردگیشون خیلی زودتر خوب میشه. مثلاً وقتی اومدند افراد افسرده رو دو دسته کردند، دیدن اونهایی که خطها رو بلند میزنند به خیال خودشون مثبت میبینند، در مقابل اونهایی که میگن واقعاً درست میزنند، این کوتاه بود و بلند نبود، میزنند میبینند 8 برابر امکان در اومدنشون از افسردگی بیشتر میشه. جالب نیست؟! به عبارت دیگه اگر شما بتونی یه خورده هم خودت رو فریب بدی و یه تکونی به خودت بدی که چیزهای مبهم رو در جهت مثبتش ببینی، این باعث میشه که از افسردگی در بیاری. منتها سوال اینه، اونی که بزرگتر میبینه، خوشخیالتره، این خوشخیالیش از کجا میاد؟ این تبدیل به یه آزمون خیلی قشنگی شد که مطالعات خیلی زیادی روی اون وجود داره. پس یه جوری وقتی هیجانم بالاست، خلقم مثبته، میخوام شما رو هل بدم جلو ببینید که به کجا میخوام برسم؟ وقتی یه جوری خُلق من بالاست لذت میبرم از امور جهان، شروع میکنم امور جهان رو اونوری تفسیر کردن و اونوری تفسیر کردنه کمکم موتور من رو راه میندازه و باعث میشه حرکت کنم. این یکی از تئوریهای خیلی اصلی انگیزه است. شما هم بعضی آدمها رو دیدید که میبینی چقدر خوشخیاله، امتحانش رو فکر میکنه خیلی خوب زده؛ ولی همون آدم این خود فریبیش که البته ملایم هست، دامن میزنه به اینی که از این حالت در میاد. من مشابه این رو یه پژوهش دیگه دارم، این چون بامزه است میخوام یاد کنم، «موش خندان»، حالا موش خندان چی میگه؟ موش خندان داستانش اینه که اولاً میدونید موشها رو اگر بردارید قلقلکشون بدید، خلقشون میره بالا، یعنی اینا هم قلقلکیاند مثل ما، یعنی شاد میشه شروع میکنه یه صداهای 50 هرتز از خودش درمیاره و ذوق میکنه. فکر کنم حیوانات خانگی هم همین جوریاند، یک ذره نوازششون میکنی و باهاشون ور میری، میبینی شور برش میداره و شروع میکنه این ور و اون ور پریدن. بچه گربه هم همین جوریه. منتها نکتهاش چیه؟ نکته این موش خندان اینه که میان بهش دوتا پدال میدن، یه پدال هست امواج ۲۰۰۰ هرتزه از نظر شنوایی، و اگه اون رو فشار بده قطره قند میاد براش، آب میوه میاد، اون یکی رو فشار بده شو الکتریکی میاد، منتها شوک الکتریکی به چی وصله؟ به ۹۰0۰ هرتز وصله. یعنی شما نگاه کن ۹۰۰0 هرتز شوک الکتریکیه، فشار نده؛ ۲۰۰۰ هرتز، فشار بدی قنده. پس باید اصطلاحاً تمایز بذاره discriminate کنه بین ۹۰0۰ هرتز و 200 هرتز، مثل همون اندازه بقیه. این کجاش هنره؟ هنرش اینه که 9000 هرتز و 2000 هرتز رو شروع میکنند به هم نزدیک میکنند، یعنی هر چی میری جلوتر، تمایز صداها سختتر میشه. تا اینکه یه جا ۶۰۰ هرتز پخش میکنند، 9000 هرتز و 2000 هرتز به سمت 5000 هرتز میره. 5000 هرتز دیگه شما نمیدونی این شوکه یا سوکروزه؟ حالا اگر شما خوشبین باشید میگید انشالله این ۵ هزاره بنده و اقدام میکنی. یا 5001 رو همون ۵۰۰۰ میبینی، یعنی شروع میکنی واقعیت جهان رو کج میکنی به خیال خودت. و فراموش نکنید این هیچ ربطی به اون مقوله راز و قانون جذب و اینها نداره، یعنی واقعیت بیرونی جهان عوض نمیشه، ولی ادراک شما عوض میشه. حالا این چی رو نشون داده بود؟ اگر قبلش شما بیاین و موش رو قلقلک بدید، یعنی شادش بکنید میبینید اون سوگیری بیشتر میشه. یعنی اون دو تا خطی که اومدن پایین، میبینیم وقتی موش رو قلقلک ندادند، در صورتی که وقتی موش رو خندوندند، اون موشی که خندوندنش منفیه رو درست تشخیص داده، مثبته رو هم درست تشخیص داده، ولی اونی که مبهمه، ۵ هزاره، نمیدونم این 5001 بود یا 4999 بود؟ کدومش بود؟ چون اگه 4999 باشه شوکه، 5001 باشه قطره قنده، و اون وسط شروع میکنه سوگیریش جهتدار شدن. پس یه پیامی که این میده اینه، وقتی شما از جهان داری لذت میبری، یه تفسیر مثبت از وقایع مبهم میکنی و این دوتا شروع میکنند مثل آینههایی که جلوی همهاند، همدیگه رو تقویت میکنند. یعنی شما شروع میکنی وقایع رو مثبت میبینید، اتفاقهایی که میفته مبهمه، دیگران میگن والا من برداشت شما رو نکردم، من حس کردم که این صدا الان شوکه یا این خبری که شما گفتی خوب نیست، بوهای بدی میاد، ولی اون اونوری فکر میکنه که نه این خیلی اتفاقاً خوبه! حالا شما ممکنه بگید که خودفریبیه دیگه، یعنی اون موش هم داره خودش رو فریب میده، وقتی قلقلکش دادی واقعیت رو نمیگه، خیال میکنه، اون واقعیت عوض نمیشه. ولی چه خوشمون بیاد چه بدمون بیاد، مثل اینکه موتور ما اینجوری روشن میشه. یعنی شما وقتی میخوای موتور رو روشن کنی، باید یه چاشنی خودفریبی، چاشنی تفسیر مبهم به نفع مثبت رو بزنید تا موتور روشن شه. حالا بعد که روشن شد میای درستش میکنی. یعنی مغز ما اینجوری کار میکنه، اول موتور روشن میشه گاز میدی، باتری شروع میکنه شارژ شدن، باز فکر میکنی که اون نمراتم اون قدر خوب نبود، یا این قیافهها خندان نبودند، من حالا که دارم چهرهها رو نگاه میکنم خیلی اخمالو بود، ولی من نمیدونم چرا حس میکردم داره بهم لبخند میزنه! پس یه مدلی که اگر شما تو چاله افتادی و استارت میزنی نمیتونی، پس حواست باشه یه جایی واقعیت شما ممکنه به ضررت باشه. حالا دارم میرم جلو که کم کم به یه راهکارهایی برسیم، وقتی موتورم خاموشه، قلقلک هم کسی نیست بده و با قلقلک هم حالتم بالا نمیاد، ولی من هیجان مثبت لازم دارم. باز هنوز بحث داره تیکههاش رو میچینم بریم جلو. یه تمایز متوجه شدند. یادتونه گفتم ۳۲۰ تا قلم هست؟ دیدن قلمهای فردی با اجتماعی با هم فرق میکنه، مثل اینکه دو جای مختلف مغزه. قلم های اجتماعی اینه که با معاشرت دیگران لذت میبرم، حرف زدن با دیگران لذت میبرم، یه جوری بازی دسته جمعی خوشم میاد. ولی یک عده دیدند غیر اجتماعیه، مثلاً شما وقتی تنهایی نشستی داری تنقلات میخوری، این اجتماعی نیست، ولی این هم میتونه لذت باشه. این یادآوری رو خدمتتون کردم که بازی اجتماعی و لذت بردن اجتماعی دو مقوله جداست که هنوز داره روش بحث میشه. آیا غیر اجتماعی هم میتونه موتور رو روشن کنه، یا حتما باید باشه؟ اول میگفتند نه، میگفتند شما با غیر اجتماعی نمیتونی موتورت رو روشن کنی، خونه نشستی تنقلات میخوری فیلم نگاه میکنی، یا تنهایی رفتی تو ساحل قدم میزنی. اما این رو بهتون بگم و این ممکنه یکی از سخنرانیهای ماههای بعد باشه «مقوله خلوت»، احساس میکنم مقوله مهمیه برای شما، برای اینکه اوایل میگفتند آدم انزواطلبیه، تنهاییه، گوشهگیره، بعد اومدند دیدند نه، خیلی از آدمهای گوشهگیر اتفاقاً خیلی آدمهای سالمیاند و اسم اون رو دیگه تنهایی نذاشتند، خلوت گذاشتند. تعریف خلوت اینه: حوصله مردم رو ندارم، وقتی کنار آدمها هستم لذتی نمیبرم، ولی تو تنهایی خودم هض میکنم، اصلاً خوشم میاد، برای خودم غذا درست میکنم، برای خودم آهنگ گوش میدم، برای خودم منظره نگاه میکنم، میشینم برای خودم نقاشی میکشم، فقط یکی اون دور نباشه. به این میگن سالِتوت و سالتوت رو خیلی از شما تجربه میکنید، تو مترو نشستی داری مثلاً آهنگت رو گوش میدی و چقدر اون حس مزاحم داره وقتی که یکی بغل دست از شما سوال میکنه، یا یه آدم پرحرف پرچونه کنار شما نشسته و هی شما رو به حرف میگیره و شما میگین حوصله ندارم. و جالبه، انسانها کارهای بسیار متعددی میکنند، افشاگریهایی شده که این کارها رو میکنند که سولیتودشون نشکنه؛ یعنی مثلاً تا یکی رو میبینی خودت رو اینور میکنی، یا تا مثلاً یکی داره چیز میکنه، سرت رو میندازی پایین مثلاً ندیدمش. اون جوکه رو من خیلی دوست دارم که میگه اگه دیدی یه آشنایی تو خیابون داره اون ور رو نگاه میکنه، معنیش اینه که اون زودتر شما رو دیده و در نتیجه داره اون ور رو نگاه میکنه. یکی از راه هاش اینه که حواس نیست، شما رو ندیدم، داشتم این کار رو میکردم. یعنی مثل اینکه اون لذت خود انگیخته، اون هم قبوله. حالا این رو بذاریم برای جلسات دیگه، که آیا اصولاً من باید توی تنهایی رشد کنم یا توی جمع رشد کنم؟ ولی این جمله رو بهتون بگم، ۴۰ سال پیش همه میگفتند تو جمع، میگفتند بچه تنهاست، اصلا همش دوست داره تنهایی نقاشی بکشه، این مریضه، این رو باید ببریم دکتر. یعنی چی تنهاست؟! ولی الان دیدند نه، آدمهای بسیار کارآمد، دانشجوهای بسیار توانمند میگه مردم نیان، قفل میکنم و گوشیم رو میبندم کسی نبینه، اصلاً میخوام تنها باشم. بعد میگن آخه چرا؟ مریض میشی! نه، دیدند سالوتود، که برای همینه اسمش رو تنهایی نذاریم، بذاریم خلوت، یا شاید بذاریم عزلت. عمداً میرم یک جایی و بهم خیلی مزه میده. حالا این رو توی موشها هم سنجیدند. مثلاً یه دونه ماز تی درست میکنند، ماز تی به این صورته که یه طرفش بازیه و یه طرفش غذاست. بازی چیه؟ یعنی یه موش دیگه است میتونی باهاش بازی کنی. دیدند که موشها این جور هم نیست، یه پیچیدگیهایی داره. بعضی موشها لذت فردی دوست دارند، بعضیها لذت اجتماعی دوست دارند. بعضی از شما هم هستید که اصلاً تحملتون به عزلت و خلوت صفره، یعنی از اونهایی که پنج دقیقه نمیتونه تنها باشه و حتماً هست، و برای همین اگر توی خوابگاه هست، ممکنه برای شما خیلی آزار دهنده باشه. و جالبه، نیازی نیست شما حتماً فیزیکی از اون آدم جدا باشید، بسیاری از خلوتها ممکنه پنج نفر توی یک اتاقید، ولی کسی با کسی اون ارتباط رو نمیگیره و هرکسی توی جهان خودشه و داره تو جهان خودش سیر میکنه. پس میبینیم پژوهشهایی شکل گرفت، اون آزمون لب های خندان موش خندان رو داریم که ببینند بالاخره این لذتطلبی از جهان چه جوری شکل میگیره؟ باز چند تا کشف جالب دیگه داریم، یه کشفی داریم به نام LBN، یعنی محدود سازی مواد بستر و لانهسازی. خیلی سادهش اینه، یعنی موشهایی که در فقر و تنگدستی رشد کردند، مامانشون پوشال نداشته بندازه زیرشون و وقتی لونه میساخته با چهار تا الیاف بنجل ساخته. یکی دیگه هم مامانه هست قشنگ ابر و پشم و اینها رو گذاشته و موش توی اون محیط رشد کرده. چیزی که متوجه شدند اینه که اون موشهای بالایی اوناییاند که توی محیط معمولی بودند، اون خط پایین موشهاییه که در محدودیت بستر و اون لانه بودند، و این هم همون ماده شیرین سوکروز هست، قند و آب میوه. میبینید که آب میوه نمیخوره. پس یه چیز دیگه متوجه شدند، ترومای کودکی، محدود بودن امکانات کودکی باعث میشه هیجان مثبت یا هیدونیزم در افراد کم بشه و این خودش دستاوردهای اجتماعی مهم داره؛ برای همینه اونهایی که در محیطهای محروم شدید رشد میکنند، بعداً هیدونیزم نمیبینند، بعداً که هدونیزم دید، موتورشون راحت رشد نمیکنه، موتورشون راحت روشن نمیشه و بعد دچار آنهِدونی میشن و این یک چرخه معیوب درست میکنند. پس یه نکته مهم اینه، و به همین دلیل بازیهای کودکانه این چیزی که ما بهش میگیم راف اَند تامبول پِلِی (39:08) بسیار اهمیت داره. پس میبینید داره کم کم درست در میاد. محیط آسیبزا داریم، محیط محروم داریم، توی این محیط وقتی رشد میکنی، بازی اجتماعی نمیکنی؛ بازی که نمیکنی، مدارهای لذتت رشد نمیکنه، لذت فردی و اجتماعیت عقب میمونه، کم کم لذت فردی اجتماعیت عقب موند، تفسیر جهان به صورت بدبینانه میشه، موتور رو بیشتر سرد میکنه و بعد موتورت خاموش میشه. تقریباً مکانیزمش در حال روشن شدنه. ولی اینها رو دارم میگم نا امیدتون نکنم، چون خیلی از شما ممکنه بگید که خب اگه الان من لذت نمیبرم، اون ۳۲۰ تا اقلامم خالی خالیه، من باید چیکار کنم؟! یه جوری هم نگاه میکنم کودکی لذت بخشی نبوده. از اون کودکیهایی که توش پرواز کنم و بتونم بازی کنم نبوده، پس اون مدارها شکل نگرفته! میخوام بهتون بگم اون مدارهای لذت مثل عضله است، خوب تغذیه میکنی، خوب ورزش میکنی گنده میشه. خوب کار نمیکشی ازش کوچیک میمونه، میشی آنهِدونیک و لیستت خالی میمونه و بعد این لیست خرابه. یه چیز دیگر هم بهتون بگم، برای اینکه مدارهای لذت توی شما نقش ببنده، مفهوم خویشتن مهمه. حالا دارم یه سری مفاهیم پایه رو میگم. مفهوم خویشتن یعنی چی؟ یعنی من وجود دارم، چون لذتهایی که شما تجربه میکنی باید به خودت برگرده دیگه، یعنی باید حس کنی که من وجود دارم و از یه سنی که یادم میاد، وقایع خوشایند هست. پس اگه خویشتن انسانها دیر شکل بگیره یا شکل نگیره، طبیعیست که لذتها هم توی حساب بانکی شما نمیرن و منجر به افزایش حس لذت نمیشه. حالا چه شکلی میفهمند خویشتن ما شکل میگیره؟ اینها رو دارم میگم برای اینکه یه ذره با جهان علوم رفتاری و شناختی آشنا بشید. یکی از اینها اینه که کِی توی آینه خودش رو میشناسه؟ یعنی فرض کن راهش همینه، مثلاً شامپانزه چه جوری خودش رو تو آینه میشناسه؟ خیلی ساده است، یه لکه میذارن اینجاش، میره جلو آینه نگاه میکنه اگه این کار رو کرد یعنی فهمیده اون منم. اگه همینجوری نگاه کرد و هیچ عکسالعمل نشون نداد، یعنی هنوز نمیدونه این منم. و مثلاً فیلها این توان رو دارند، بچهها دارند، میمونها این رو دارند. شامپانزده قشنگ داره تست گالوپ بهش میگن، این رو تشخیص میده. یا یه کار دیگه میشه کرد، مثلاً فرض کنید با یک کودک میشینی و یه سری کارهایی رو انجام میدی. شما انجام میدی، اون انجام میده. بعداً از کودک بپرسید اون رو من انجام دادم یا تو انجام دادی؟ خیلی تست قشنگیه، یعنی اگه خوب یادش مونده بود، نه این رو من انجام دادم، این رو تو انجام دادی، بعد این رو هر دو انجام دادیم. یعنی مفهوم خویشتنش خوب تمایز پیدا کرده؛ و فراموش نکنین خویشتن ما به این راحتیها صفر نمیشه و تمایزمون ۱۰۰ درصد نیست و اون کودکی که هنوز عقبه، یادش نمیاد من این کار رو کردم یا شما این کارو کردید؟ چون هنوز خودش رو از اون فرد جدا نکرده. حالا این جدا کردن من از دیگری بسیار در هِدونیزم مهمه، یعنی یه جوری باید یه مرزی باشه که به من داره خوش میگذره دیگه، به اون که خوش نمیگذره. البته اگر کاملاً جدا بشه، شما یک شخصیت کاملاً فردگرا میشید که لذتهای دیگران روی شما اثر نمیکنه. پس این رو به عنوان یه نکته توی ذهنتون نگه دارید، توی جلسات بعد راجع به این صحبت میکنیم که تمایز خویشتن از دیگری چه جوری اتفاق میفته و چقدر لازمه ما از دیگری جدا بشیم؟ اگر شما خیلی جدا بشید این اتفاق میافته، لذتهای دیگران به شما سرایت نمیکنه؛ البته یه چیز دیگه هم هست، درد شما هم سرایت نمیکنه، برای همین جزو اون شخصیتهای خودشیفته میشید. از اون طرف اگه کاملاً به هم وصل باشید، نمیتونید تمایز بدید و ذخیرۀ لذتیتون تجمع پیدا نمیکنه. مثل اینه که بگین حساب بانکی من آزاده، همه توش میتونند پول بریزند و پول بدارند. دیگه شما نمیتونی پول پس انداز کنی دیگه، پس لذتها رو هم نمیتونی پس انداز کنی که توی ذخیره و حافظه خودت بره. حالا از این تستها هست که از این میگذرم. پس تجارب خوشایند کودکی به رشد امکان لذت بردن از جهان منجر میشود. برای انباشت این خاطرات خوشایند، شکلگیری مفهوم خویشتن و حافظه خود زندگینامه ضروری است و تروماهای زندگی هر دوی اینها رو خراب میکنند پس تا اینجای کار داره یه چیزهایی روشن میشه. تروما زیاد به من وارد میشه، اگه تروما به من زیاد وارد شده باشه هم لذت نبردم و هم خویشتنم شکل نگرفته، اصلاً دقیقاً یادم نیست این من بودم این قضیه رو انجام دادم یا ایشون بود؟ من بودم یا مادرم؟ و این تمایزها مرزها خوب شکل نمیگیره و شما در وضعیت آنهِدونیک میمونید. امیدوارم با من در حال حرکت باشید، چون میریم جلو میخوام که به اهمیت مقوله لذت و اینکه چه جوری باهاش میشه موتور رو روشن کرد و اگر نباشه موتور به این راحتی روشن نمیشه برسم. ولی یه نکته مهم میخوام بهتون بگم و اون هم اینه، منظور از هیجان مثبت فقط شادی یا سرخوشی نیست، این اشتباه رو مرتکب نشید. این یکی از اشتباهاتیه که افراد مرتکب میشن، میگن باید ذخیره هیجان مثبت داشته باشی و هیجان مثبت فقط خندیدن نیست. این زیریها هم هیجان مثبته: کنجکاوی، غرور، بخشندگی، بازیگوشی، آرامش، رهایی، الهام، قدردانی، حیرت، موارد متعددی دیگری هم جزء هیجانات مثبت هستند. پس نیازی نیست فقط شما خندهت بگیره یا لذت ببری، همین که کنجکاویت فعال باشه کافیه، اون میتونه موتورت رو روشن کنه. یا احساس حیرت، من اصلاً همین جوری ماتم برده، یا حتی حس فضولی، من میخوام ببینم این یارو چی گفت. یک هیجان مثبته و میخوام بفهمم، از لحاظ اخلاقی ممکنه مثبت نباشه، ولی در هر حال به سمت حرکته، یعنی وقتی هیجان مثبت چاشنیش رو میزنی شکل میگیره، یه دفعه برای شروع موتور شما لازمه؛ و همون که احساس غرور کنی، احساس رهایی کنی. این نکته رو اگر دوست دارید یادداشت کنید، بعداً باید به این مبحث برگردیم. تغییر در هیجان مثبت اتفاق میوفته. همه فکر میکنند توی هیجان منفیه، یعنی بدبختیهات وقتی تلنبار شد تکون میخوری. ولی برای روشن شدن اون چاشنیه، هیجان مثبت لازمه؛ برای همینه وقایع خوشایند امکان اینکه شما رو به تغییر بکشونه بیشتره. یعنی اگر شما در یک حالت خیلی ناامید کننده هستید، توی حالتی گرفتاری، موتورت روشن نمیشه و بعد دو تا چیز خوب اتفاق میوفته، مثلاً احساس غرور میکنی و یا یک مطلب علمی اتفاق میوفته، یا یک هدونیزمی رو تجربه میکنی، این میتونه موتورت رو راه بندازه. حالا مبحث تغییر رو من صحبت خواهم کرد که چی میشه انسانها تغییر میکنند، ولی اگر شما فکر میکنید همینجور وقتی آدمها میرن پایین و پایین و پایینتر و داغون و داغون و داغونتر میشن، یا حتی میخوای یک نظم، یک سیستم، هر چیزی، یک اداره، یک موسسه، یک کشور، فکر میکنی همینجوری این تغییر میکنه؟ نه، اون چاشنی مثبت باید بخوره. یعنی یه لحظهای باید هیجان بیاد بالا و طرف به فکر تغییر بیفته. برای همین هم هست که بعضیها به خیال خودشون، گاهی هم میگیره، مثلاً میگه قبل از اینکه میخوام ترک کنم حسابی میرم خوش میگذرونم و به خیال خودش اینه که بذار آخری لذت رو برده باشم، بذار آخرین مثلاً عیش و نوش رو کرده باشم بعد از فردا میرم سر کار و زندگی. در صورتی که اتفاقی که میفته احتمالاً اینه، میاد هیجان مثبت خودش رو میزنه به این امید که ماشین روشن بشه و اگر شما همش down باشی نمیتونی. پس برای همینه که اهمیت داره. اگر شما از نمراتت ناراضی هستی، از وزنت ناراضی هستی، از شیوه زندگیت ناراضی هستی، باید یکی از این هیجانات تزریق بشه که چاشنی حرکت شما بشه و برای همین هم هست که اون ۳۲۰ تا رو بررسی کرده بود و درمانگر میگفت که باید یه دونه از اینها رو بتونم بندازم جلو طرف راجع به خودش حس خوب پیدا کنه، راجع بیرون حس خوب پیدا کنه. سوگیری شکل میگیره، موتوره البته روشن نشدن اومد نیومد داره، شما هم استارت میزنید موتورت روشن میشه یا نمیشه، و البته یک چیزی یادت باشه که زیاد استارت بزنی، باتریت خالی میشه. یعنی زیاد نمیتونی با هیجان مثبت هِی سعی کنی روشنش کنم، روشن نمیشه دیگه، باید فکر کنی چرا روشن نمیشه. ولی این رو تو ذهن داشته باشیم. برای همین هیجانات مثبت اینجوریه. ببینید عشق و عاطفه و همدلی هست؟ احساس زیرو و پَشِن (48:05)، یه احساسی دارم که خیلی جاه طلب شدم، یه جور سرخوشم، یه جور احساس الهام دارم، یه چیزی داره به دلم برات میشه، یه جوری احساس آرامش خاص دارم، یا سپاسگزاری دارم، حس میکنم یه کسی یه کار خوب برام کرد و یه دفعه حس کردم من باید از این تشکر کنم، این موتور رو میتونه روشن کنه. یعنی باید با این ذهنیت نگاه کنید که موتور من اینجوری روشن خواهد شد. بریم جلو ببینیم پس باید چیکار کنیم؟ یکی دو تا نکته دیگه هم خدمتتون بگم، اونایی که تئوری لذت رو دنبال میکردند چند تا کشف بزرگ توی این ۲۰ و خوردهای سال اخیر انجام دادند. یادتونه گفتم از رفتن روی ساحل لذت میبرم، از خوراکی لذت میبرم؟ دیدند این اونقدر مهم نیست. به این میگن تجربه و مصرف پاداش اون اولی، اون چیزی که مهمه انتظار پاداشه. یعنی بیش از این که من از اون سفر لذت ببرم، اون یه ماه قبلیه که دارم میرم آماده چمدون میخرم به دوستام میگم ببین من دارم میرم آماده میشم، چمدون میخرم، به دوستهام میگم من دارم میرم سفر، شما جای من میتونی مرخصی وایسی؟ شما میتونی این کارو کنی؟ دارم لباس تابستونی میخرم، اون انتظار اون لذت مهمتر از خودشه؛ و یه دلیلی که به نظر میومد ۱۹۷۳ اینها رو ول کردند و یافتهها خیلی کمک نمیکرد برای این بود که فقط تنها چیزی رو که میسنجیدند مصرف لذت بود. اون پرسش نامه شَبس رو دیدین؟ من از تلویزیون لذت میبرم، از ساحل لذت میبرم، از دوستان لذت میبرم، ولی اینجوری باید میپرسیدن؛ من چشم انتظار این اتفاقام، من منتظرم عید بشه و برم سفر، و اون فازی که شما انتظار میکشید بیشتره. حتی یه مقاله بود اینها رو به خاطر ضیق وقت براتون حذف کردم، اومدند دیدند وقتی افراد میخوان سفر خارج برن، اینکه میرن آژانس و پاسپورت میگیرند و ارز میخرند، از اون بیشتر لذت میبرند تا اون لحظه هست. یعنی تمهیدات مهمونی از خود مهمونی لذت بخشتره. اینی که شما داری مقدماتش رو فراهم میکنید، چون انتظار پاداشه. و مطالعاتی که بود به خوبی نشون داده بود اونهایی که انتظار پاداش پایین دارند، مثلاً یه مطالعه سنگین هست توی 8 کشور جهان صورت گرفته، بین دو هزار و خوردهای نوجوان، چیزی که دیده بودند اونایی که انتظار پاداش پایین دارند، نه خود پاداش لذت ببرند و الان قراره خبر خوب برسه، انتظار پاداش دارند، مراکز پاداش مغزشون کمتر فعال میشه و بعداً بیشتر گرفتار افسردگی و غیره میشن. پس حالا برای ضیق وقت و اینی که اینها چون تخصصیه فقط اسلایدها رو نشونتون دادم و مقالهاش رو معرفی کردم، شما اینجوری فکر کن، اگر به اون حالت کودکانه، پس فردا تولدمه و دیدی وول میخوره بچه و نمیتونه یه جا بشینه، به این میگن ، یا یه جوری میبینی همش هی سوال میکنه برای من کادو چی خریدی؟ یه بار دیگه بگو چی توشه؟ بعد بگو کیها میان؟ بعد بگو مهمونیمون چیها خریدی؟ شما فکر میکنی اون مدار مغزیش پره داره نشخوار میکنه. اینم توی ذهنتون باشه، چون خواهم گفت. یادتونه گفتم یکی از مشکلات نشخواره، همون اول گفتم فکرهای مزاحم میاد؟ یه کشف قشنگ کردند، فکرهای مزاحم رو نمیتونی حذف کنی، میتونی با فکرهای مثبت پرش کنی. یعنی اون مداری که توی کله شما میفته که الان آخر ترم امتحانها چی میشه آخر نمیدونم چی امتحانا چی میشه نمیدونم اگر این قسط خونه نرسه چی میشه اگر ماشین خراب بشه؟ اگر قسط خونه نرسه چی میشه؟ اگه ماشین خراب بشه چی میشه؟ هی سعی میکنی بهش فکر نکنی و یادتونه توی اسلاید دوم سوم بود گفتم آدمهایی که کنترل ذهن دارند، آهنین جلوی اینو میگیرند اونها موفقند، ولی نکتهاش اینه که مثل این که کنترل ذهن نداریم. اتفاقا راهش اینه که این رو با یه نشخوار مثبت پر کنم و نشخوار مثبت میشه انتظار لذت. اون بچهای که رو مغزتون گاهی اوقات، ببین کادو چی خریدی؟ بعد میخوایم شمال این کار رو بکنیم؟ میریم مسافرت، عموم اینها هم میان؟ یعنی هی داره اون مطلب رو مرور میکنه توی ذهن خودش، به این میگن سِیورینگ، به این میگن مزمزه کردن، و در واقع شما اگر افکار مزاحم داری که خیلی هم مخربه، راهش اینه که اینجوری عوضش کنی. لذت بردن از وقایع نقش مهمی در سلامت روان ما داره. تا اینجا داریم جمع بندی میکنیم. هیجانهای مثبت نقش مهمی در کارکرد موفق ذهن ما داره. مثلاً یک چیز دیگه دیدند، خلاقیت با هیجان مثبت میاد بالا، تغییر با هیجان مثبت میره بالا، یعنی اگر شما میخواید تو خودت یه تغییر ایجاد کنی، و فقط محدود به شادی و سرخوشی نیست. یادتونه گفتم کنجکاوی، حرص، جاه طلبی، غرور، حیرت، همه اینها میتونه بره تو قالب هیجان مثبت. بیش از لذت بردن، مسئله انتظار لذت و به یاد داشتن لذت دارای اهمیته. شما میتونی لذت رو آینده نگر توی مغزت هی بچرخونی، میتونی گذشتهنگر بچرخونی. هی میتونی وقایع خوشایند اون اتفاق یا اون سفر تفریحی رو برای خودت هی مرور کنی، اون هم قبوله، ولی اون انتظاریه بهتر مدار رو پر میکنه. اونوریه یه ذره خسته میشی، ولی این رو به جلو هست هی میتونی بهش شاخ و برگ بدی؛ ولی اون فیکسه دیگه نمیتونی، مگر اینکه شروع کنی برای خودت شاخ و برگ بسازی که توی مهمونی این اتفاق افتاد، ولی نیفتاد دیگه، ولی رو به جلو میتونی فکر کنی این اتفاقها قراره بیفته. اگه این بشه چی میشه! اگه این چی بشه! و اون لوپ رو شما فعال کنید. فرایند سالم رشد، بودن در شرایط بهینه، کودکی شاد و بازی با همسالان، نقش مهمی در توان ما در لذت بردن از امور دارد. توی افسردگی یه چیزی شما میگی بهش مارپیچ رو به پایین، در این حالت ما میگیم مارپیچ رو به بالا. مارپیچ رو به بالا یعنی از همون لذت شروع میشه، به جای نشخوار، مزمزه کردن لذت اون تو میچرخه؛ حالا لذت یا کنجکاویه شروع میکنه همینجور رشد میکنه، اون بالا به تغییر شما منجر میشه. پس اگه میخواید تغییر کنید باید مارپیچ رو به بالا رو دامن بزنید. چند تا نکته بهتون بگم به درد زندگیتون بخوره انشالله. مراجعان به این فکر یا باور چسبیدهاند که قبل از عمل و شروع، لازم است که افکار، احساسات یا شرایط منفی خود را حل یا درمان کنند. من وسواسم رو چیکار کنم؟! من این احساس کم توجهی، ADHD رو چیکار کنم؟ من افسردگیم رو چیکار کنم؟ من این دلشوره و اضطراب و احساس خودکمبینیم رو چیکار کنم؟ اینها من رو آزار میده. جوابشون اون نیست، جوابش اینه که برعکس، اون رو فعلا ولش کن اینوری رو روشن کن، اینوری رو روشن کنی میاد مکان اون رو اشغال میکنه اونها رو میریزه بیرون. پس اینکه من همش دارم میرم دکتر یه کاری کنه که من افسردگیم خوب بشه، میرم دکتر یه کاری کنه اضطرابم خوب بشه، برو این رو با هیجان مثبت پرش کن. هیجان مثبت که پرش کردی، مثل اینه که مثلاً هوای اینجا آلوده است، یه هوای دیگه وارد اینجا کنی، این هوا خود به خود میره بیرون دیگه. به همین سادگی! و در واقع اینها میشه درمانهای متکی بر هیجان مثبت، کارهایی بکنیم که هیجان مثبت است. این هم اصطلاح علمیشه، کامپنسیشن یعنی اون چیزهایی که خرابه رو من برم درست کنم، در صورتی که (55:45)، میشه اتفاقاً اون جاهایی که خوبه، اون مارپیچ رو رو به بالا دامن بزنم. مارپیچ رو به بالا وقتی خیلی قوی شد، مارپیچ رو به پایین رو خنثی میکنه. موتور که روشن شد، هیجانات منفی….. شما هم حس کردید وقتی هیجانتون میره بالا، نگرانیها ناپدید میشن، ترس ناپدید میشه، وقایع دردناک گذشته فراموش میشن. پس موتور رو اونوری بهتره روشن کنیم. خیلی از افراد واقعاً موتورشون رو به بالا حرکت نمیکنه، مارپیچ رو به بالا ندارند، حتی اینقدر این ۳۲۰ تاشون کمه که نمیتونند تجسم کنند. مدتهاست خوش نگذروندند، مدت هاست اصلاً هوس خوش گذروندن نداشتند. اون انتظار لذت فراموش شده. نمیدونم چند تاتون خاطرتون هست توی کودکی انتظارهای عجیبی داشتیم، مثلاً شب عیده، مثلاً شب یلداست، فردا قراره انار بخوریم. ولی بعدش حس میکنیم الان چیزی نداریم. اون آنتیسیپیشن مدار رو پر میکرد و نمیذاشت با این مارپیچها پر بشه. اینقدر بعضیها عاجزند که حتی مجبوری بگی راجع به دیگران بگو. میگه خودم که واقعا تجربهای ندارم، ولی توی بعضیها دیدم این هیجان رو دارند. ولی این رو بدونید، اسلاید ۷۱ دارم نکته مهمی رو میگم، با درگیر شدن با فعالیتهای شاد، شادی هم شکل میگیره. اینها مارپیچهای رو به بالان. یعنی باید بتونی اون هدونیزم حداقل رو دامن بزنی تا این موتور روشن شه. میدونم سخته! حالا شما ممکنه سریع برگردی بگی آخه این همه مشکل هست، این همه گرفتاری هست، این همه بدبختی هست، من چطور میتونم؟! اگه یادتون باشه گفتم مدل سرمایه کپلایزینگ در مقابل مدل جبران همین رو میگه دیگه، یعنی اینکه شما باید اونور رو رشد بدی که بتونه این رو بیاد جاش رو بگیره، و الا اگه همش وایستی اون رو برداری، به این راحتی اتفاقی نمیفته. چه جوری من میتونم شروع کنم؟ من هیجان مثبت پایینه و ذهن پر از هیجانات منفیه ناامیدی؛ ناامیدی و خاطرات بد و حسرتهای متعدد و نشخوارهای آزاردهنده، من چه جوری میتونم این رو راه بندازم؟ چند تا تکنیک ساده هست. قدم اول، مثل اینرسی، اینرسی رو فکر کنم تو دوره راهنمایی همه خوندید، باید بدونید هیجان مثبت اینرسی داره، یعنی اگر بهش دامن نزنید راه نمیفته، یعنی اگر من حس خوب ندارم، برای اینکه ایستایی هست، مثل عضلهای که آب شده و باید اون رو حرکت بدیم. پس تجربه هیجان مثبت لازمه شروعشه، اینرسیش رو باید غلبه کنیم. مثل یه چیزی که در رکوده، در ایستایی است، باید بهش دامن بزنی. ممکنه بگین مگه میشه؟! آره، تمرین کردند دیدند شده. پس اینه که هیجانات مثبت رو بشناسید، مفهوم مارپیچ بالا رونده رو بشناسید، و شروع کنید اینرسی این قضیه رو حل کنید. یکی از چیزهایی که شروع میکنه اینه که حداقل هیجانات مثبتت رو رصد و پایش کنی، برداری یه چک لیست بذاری اتفاقهای خوبی که افتاده. خالیه هیچی نیفتاده، مثلاً این فعالیت من همش از اون ۳۲۰ تا من هیچی ندارم، یعنی هیچی صفر؟! حتی میگن اون درصد خیلی کمی که صفر باشند، میگن مال دیگران رو یادداشت کن. اشکال نداره یه ذره به حسرتت غلبه کن ببین دیگران امروز صبح تا ظهر چه اتفاق لذتبخشی داشتند، دیگه لااقل از مرغ همسایه استفاده کن. ولی آنچه که هست اینه که وقتی شروع میکنیم به نوشتن، امروز یه اتفاق خوب هم افتاد، این جالب بود این چیزی که امروز صبح دیدم، یه دو دقیقه احساس شنگولی کردم. میگه همین رو باید بگیریش، چون نوک مارپیچ خیلی کوچولوئه. همون نوک مارپیچ رو باید بگیری و یه لحظه شروع کنی به این باور برسی که وقتی اون رو گرفتم، شروع میکنه مارپیچ رو به بالا میره. به این پدیده میگن سِیورینگ. این نقطه مقابل نشخواره. یک قهوهای که دارید مصرف میکنید، یه لحظه اونجا وایستا و این لذت رو سعی کن تمام عیار تجربه کنی. ممکنه شما بگی این خیلی زرد میشه! نه زرد نیست دوستان من، این روانشناسی زرد نیست، یه علم خیلی قوی پشتشه که وقتی اون رو شروع میکنی، اینرسی هیجان مثبت غلبه میشه. حالا اگر از این اسمهای دهنپرکن هم دوست دارید، چون دقت کردید الان تازگیها مد شده، هر چی هست یک دونه فوراً دوپامین و سراتونین و اینها هم میگن، حالا خیلی از جاها هم معلوم نیست طرف به درستی به کار میبره یا نه، ولی همین جوری یک چیزی میندازه وسط، اکسیتوسین و دوپامین، ولی داستانش اینه که دوپامین رو میبره بالا، یعنی همین لذت لحظهای. ممکنه بگین که خب که چی بشه؟! آخرش که چی؟! ولی موتور داره روشن میشه، امکانی که اینرسی رو غلبیه کنی هست. پس یکیش سیورینگ هست، یعنی در لحظه به صورت اول شخص به جزئیات بپردازم. مثلاً همین قهوه رو که دارم میخورم، عطرش رو و خودت رو در حال POV به قول معروف ببینی. اول شخص دارم تجربه میکنم، چشمهام رو بستم و یه جوری دارم این رو تجسم میکنم. این اولین رگههای شروع مارپیچه؛ و همونطور که بهتون گفتم سِیورینگ، جالبه وقتی اومدن دیدن، دقیقاً همون مدارهایی رو فعال میکنه که مدارهای لذته. یعنی شما شروع کنی وقایع خوشایند گذشته رو برای خودت مرور کنی، یه موتور رو امید هست روشن کنه و همون مراکزی که وقتی به شما پول میدن این اتفاق میفته. و جالبه که واکنش درونی و عصبی در زمان نشخوار و مزمزه دقیقاً یکیه، یعنی همون مدارهاییست که شما میبینید. از افراد خواستند که یه سری وقایع دردناک روی تو ذهنشون مرور کنند، یه سری وقایع خوشایند رو مرور کنند، و سرشون تو دستگاه FMRI باشه. اتفاقی که افتاده اینه که دیدند دقیقاً همون مراکز فعال میشه، یعنی الگو کاملاً شبیه همه؛ وقتی شما داری از بدبختیهات یادآوری میکنی، وقتی از اون سفر خوشایندی که خیلی هم برات شاید تکرار نشد، همون رو دنبال میکنی، ولی اساسی اینه میگه باید مدار رو اشغال کنی و وقتی مدار اشغال شد، شما هیجان رو میبینید. میبینید وقتی طرف داره نشخوار میکنه، رومینِت، نشخوار کردن، هیجانش کاملاً منفیست، سِیور، مزمزه کردن، هیجان کاملاً مثبته. یعنی این هست. ولی مدارهاکاملاً روی هم منطبقند و اون جاهایی که فعال میشن، کاملاً روی هم منطبق هستند. پس اون داستانی که وقتی افراد نشخوار افسردگی میکنند که در سوگ طول کشیده، در اختلال PTSD، در افسردگی وجود داره، باید یه جوری بتونی اون رو متوقف کنی، و در واقع نشخوار افسردگی یه جوری مزاحمه و یه راه خیلی مهمش پر کردن اون مدار با مزمزههای مثبته. مثلاً شما وقتی خوابت نمیبره، اون مثالی که چندین بار خدمتتون گفتم روی گل مسیر میندازه یا این تلاشی که سعی کن به بدبختیهات فکر نکنی اینها خیلی مؤثر نیست، دیدند چیزی که مؤثره اینه که بتونی اون مدار رو با چیزهای مثبت پر کنی. مثلاً دقت کردی بدنسازها این رو خودشون فهمیدند، میگن وقتی حرکت هم انجام نمیدی، برای خودت دراز بکش اون حرکتها رو تجسم کن. بعد میگن این مثلاً عضله میاره؟! نه عضله نمیاره، ولی مدار رو که پر میکنه، و وقتی مدارت پر شد جلوی افکار مزاحم رو میگیره. پس یک درسی که خواستین از اینجا با خودتون بیرون ببرید اینه که مداره رو میتونید با این سیورینگ مثبت پر کنید، مثلاً این کاری که بدنسازها میکنند. بعضیهاشون اینقدر قشنگ این صحنه رو تجسم میکنند، میدونند که خیلی از اینها اون صحنهها را برای خودشون ریپلی میکنند. از باشگاه که میان بیرون، داره اون وزنههایی که زده و شما این رو میگین نشخواره، نه فکر تکراریه، ولی اون مدار رو پر میکنه. یا یک چیز دیگه، چشیدن لحظهها در زمان بیخوابی به سرعت شما رو به خواب میبره اگر شما سیورینگ یاد بگیرید. اگر مشکل بیخوابی داری بتونی اون لوپ نشخوار رو به سیورینگ تبدیل کنی. اصلاً مثل اینکه داستان اینه که خوشبختی به آدم نیومده، چون تا میای به اون فکر کنی خوابت میبره و ناپدید میشه، حالا به بدبختی ۴۵ دقیقه بیداره. ولی همین که میای اون رو مرور میکنی چقدر جالب بود، خوابت میبری. یعنی همون هم از آدم دریغ میشه، ولی برای درمان خواب. و تصویرسازی مثبت این حالتی که هست. و یه نکته مهم براتون بگم، یادگیری و مطالعه؛ درسی که به دردتون نمیخوره، سخنرانی که ممکنه به دردتون نخوره، چند تا اصطلاحی که توی زندگیتون کاربرد نداره، ممکنه شما بگین که چی بشه؟! ولی به طرز عجیبی مدار نشخوارتون رو پر میکنه. پس یاد گرفتن مطالبی که حتی عبثه، مطالبی که هیچ کاربردی براتون نداره، اسم شخصیتها، تاریخ ملل، این تریویاها اینها اون مدار رو پر میکنه. خواهشم اینه با این دید به درس و یادگیری نگاه کنید؛ چون خیلیها این رو میپرسند خب این که یاد میگیرم به چه درد من میخوره؟ یا اصلاً من همین رو میتونم تو گوگل هم برم سرچ کنم، یا این همه چیزهایی که من دارم حفظ میکنم توی دوره دانشجویی چه فایدهای به حال من داره؟! یه فایده سادهاش اینه مدار نشخوارت رو پر میکنه، چون وقتی شما اون رو داری یاد میگیری و از جلسه میای بیرون، مثلاً میگن این اعصاب پاناتومی مثلاً ناحیه دست رو برای خودت مرور کن، این چند تا عصبه، عصب این میره به اون وصل میشه، همینها رو حفظ کردم، بعد یک دفعه یک لحظه متوجه میشی اون تو داره یک چیزی میچرخه. اون لوپ رو نمیشه خاموشش کرد، یکی از کشفیات مهم علم اینه، یعنی نمیشه به چیزی فکر نکرد؛ و اگر اون چیزی که نمیشه بهش فکر نکرد نشخوار منفی باشه، بدبختی. هی برای خودش شیار میندازه نمیذاره بخوابی و شما رو زمین گیر میکنه و انگیزهت رو میگیره. باید با یک چیزی پرش کنی. یکی از چیزهایی که میتونی پرش کنی، یادگیری و مطالعه است؛ هم اون زمانی که داری یاد میگیری، هم جالبه بعدش حس میکنی اون مدار خسته شده، دیگه نمیتونم نشخوار کنم. شلیکهای متعدد کرده. پس برای همینه میگی برو کلاس زبان، برو زبان آلمانی یاد بگیر. میگه من که نمیخوام مهاجرت کنم آلمان، ولی با کم تعجب میبینم حالم خوب میشه، برای اینکه اون مدار رو مستهلک میکنه. پس فراموش نکنید، یادگیری مطالبی که حتی جنبه پول ساز و کاربردی نداره، تاریخ ملتها یکی از چیزهایی که هست. این همه پادشاه رو رفتی حفظ کردی، همه امپراطورها رو حفظ کردی به کجا رسیدی؟! ولی اون مدار رو پر میکنه، این جوری بهش نگاه کن و این خودش جلوی اون رو میگیره. پس یکی از تکنیکهامون این بود، مقوله سیورینگ، مقوله تصویرسازی مثبت، چشیدن لحظه ها، تجسم اول شخص. یه تکنیک دیگهش اینه تِک اونِرشیپ، این مهمه! ببین اینها خورده تکنیکه، یعنی شما همینها رو بزنی امید موتورت روشن بشه. از ثبت وقایع نوشتیم، مفهوم اینرسی گفتیم، مفهوم مزمزه کردن گفتیم، این چی میگه؟ تِک اونرشیپ؟ این مهارت به طور اختصاصی به یادگیری پاداش یا واقف شدن به نقش رفتار و اعمال خود در رسیدن به پاداش میپردازد. یعنی چی؟ میگه وقتی یه احساس خوب کردی، سریع ببین چه کار کردی که اون شده؟ و بپذیر اقدام خودت بوده. مثلاً دیدید، امروز من گفتم خونه نمونم، اومدن بیرون کافیشاپ نشستم و روز خوبی بود. پس نشون میده اونرشیپ داریم، یعنی مالکیت داریم. من یه کارایی بکنم میشه این رو عوضش کرد. در صورتی که جالبه خیلی از آنهدونیکها این رو ندارند. میگه خب امروز شانس آوردیم، تصادفی مثلاً دایم اومد خونهمون خوش گذشت. آره، ولی تو دیشب بهش زنگ زده بودی و احوالپرسی کرده بودی، و این بود زمینهای که پا شد اومد پیش تو، و الاّ نمیومد. پس در واقع خود را مسئول یا مؤثر در بروز وقایع مثبت ببینید. این یه داستان دیگه است. یکی دیگه دمپنینگه،، دمپنیگ یعنی مهار کردن، خفه کردن. اومدند دیدند آدمهایی که حس لذتشون کمه یه کار دیگه هم میکنند، وقتی خیلی داره بهشون خوش میگذره زود خودشون خفهش میکنند. نه بچهها زیاد نخندیم دردسر میشه، یا این کار نکن، آخرش شر میشه. یا من میدونم آخر خوشگذرانی از دماغمون میاد، من همیشه این تجربه رو دارم. برای همین یه کارهایی میکنند که نمیذارند رشد کنند. حالا جالبه بدونید این مقوله دمپنینگ که من هنوز ترجمه خوبی براش پیدا نکردم، کاربردیه، برای اینکه باعث میشه شور زیاد برنداری بزنی همه چی رو خراب کنی، ولی وقتی موتورت روشن نشده، مثل همون پیکانهای قدیم که میگفتند ساسات رو باید بکشی ماشین خفه کنه که بتونه روشن بشه اینه. شما باید دمپنینگ نکنی. حالا مثال دمپنینگ چیه؟ وقتی یه اتفاق خوب براتون میفته، فکر کنید کدوم یکی از این کارها رو میکنید؟ این پرسشنامه قشنگیه که برای رشد دادن هیجان مثبت به کار میره. افراد وقتی خوشحال هستند کارهای مختلفی انجام میدهند یا به چیزهای مختلفی فکر میکنند، لطفاً هر یک از عبارات زیر را بخوانید و مشخص کنید که وقتی خوشحال و سرحال و مشتاق یا هیجان زده هستید، چگونه آنها را انجام میدهید؟ (این به خودشناسیتون کمک میکنه). • درباره اینکه چقدر خوشحال هستم فکر می کنم. • درباره اینکه چه احساس قدرتی میکنم فکر میکنم. (این همون مزمزه کردن هیجانه است. چقدر جالب بود، خیلی خوش گذشت! ولی جالبه که حالا اسمش رو میخوای بذاری مازوخیسم، اسمش رو میخوای بذاری خودآزاری، ولی یک عده اون دمپنینگ رو انجام میدن. سؤالهاش قشنگه، هر موقع اینها اومد توی ذهنت، بفهم که این دمپنینگه و دارم دمپنیگ میکنم و این مکانیزم طبیعیه، ماشین هم شما روشن میکنی، یه لحظه برای اینکه خفه نکنه مثلا گاز رو ول میکنی. • فکر میکنم که شانس به زودی تمام خواهد شد. • فکر میکنم که من استحقاق آن را نداشتم. • درباره چیزهایی که ممکن است غلط درآید یا مشکلاتی که پیش آید، فکر میکنم. (مثلاً رفتی مهمونی، من میدونم غذاش مسمومه و حالمون رو میگیره. مهمونی رفتی، من میدونم این پیرهن من خوب درنمیاد. میدونم اونجا یکی یک چیزی میگه و حال ما رو میگیره.) • درباره چیزهای بدی که سر من آمده و خوب تمام نشده است فکر میکنم. (شما میگی بریم سفر، ولی اون سری یادته چمدونمون گم شد! اون سری یادته پلیس چقدر اذیتمون کرد! اون سری یادته توی فرودگاه دعوامون شد، اون سری یادته پرواز چقدر تأخیر داشت!) • یادم می آید که این حسهای خوب دوام نخواهند یافت. حالا میبینید این یه معماست، چرا آدمها وقتی هیجان مثبت دارند، این پنج تای پایین میاد سراغشون؟! یه عده میگن ذاتت خودآزاره، ولی یک عده میگن نه، هیجان مثبت خودش باید مهار بشه، نمیشه، شما آدمها رو ول کنی مارپیچ رو به بالا تا تهش میره خطرساز میشه، به قول معروف میگن جو میگیردت، و برای اینکه جو زده نشی باید دمپنینگ کنی. ولی اگر شما در موقعیت شروع مارپیچ هستی، هنوز موتور روشن نشده، هنوز موتور سرده، دیگه نیازی نیست ترموستات فعال بشه یا آب بره مثلاً فنت روشن بشه. اون دمپنینگه اون فن است، پس بهتره دمپنینگت رو قطع کنی. یعنی یکی از کارهایی که میشه کرد اینه که ترمز بزنم روی دمپنینگم و حواسم باشه این دمپنیگه، دمپنینگ ممنوع، این برای اینه که بتونم هیجان رو روشن کنم. جالبه سؤالش نگاه میکنی باهاش آدم بیشتر ارتباط برقرار میکنه تا اون سوالهای اول. • حس میکنم این اتفاقات بیش از حد خوب هستند که واقعی باشند. • در این گونه موارد فکر میکنم که تمرکز کردن چقدر سخت است. • فکر میکنم که مردم فکر میکنند که من از خودم تعریف میکنم و پز میدهم. یعنی یه جورایی آدم یه دفعه نگران میشه، اینقدر خوشی به ما نیومده! این همه خوشبختی محاله! نمیشه که، آخه مثلا حتماً یک جاش میلنگه، حتماً یک تقلبی توشه، حتماً یه کلکی توشه، این نمیتونه باشه. دمپنینگ حالا خدمتتون خواهم گفت که یک مکانیزم درسته و انتهای بحث خواهم گفت که حیوانات از شادی مفت گریزانند، یعنی اتفاقاً اگه چیز مفت بهشون بدی پارانوئید میشن، بدبین میشن، این نمیتونه واقعی باشه چون توی طبیعت چیز مفت اتفاق نمیافته، پس این حتماً یک جاش ایراد داره. پس دمپننیگ یک مکانیزم واقعا سالم روانه، ولی وقتی شما میخوای موتورت رو روشن کنی، باید یه جور اون رو ببندیش. یک عده هم فکر میکنند دیگه، اون سِلف فوکوس. پس چیز دیگهای که متوجه شدیم اینه که به نوعی اون دمپنینگ رو، تخفیف هیجان رو، حواسمون باشه که حالمون رو بدتر میکنه اگه اوضاعمون بده. یعنی این سوالی که حالا من گاز بدم یا فن روشن بشه، بستگی داره موتورت در کدوم مرحله است دیگه؟ اگر شما از بی لذتی رنج میبری، باید دمپنینگت رو متوقف کنی. پس چند تا تکنیک خدمتتون گفتم، میتونین اینها رو برید مرور کنید: ثبت وقایع مثبت، مزمزه کردن اونها، جلوگیری از دمپنینگ، اون اول شخص به صورت مرور وقایع، مفهوم اینرسی، دامن زدن به هیجانات مثبت، پذیرفتن مالکیت اون، و چند تکنیک دیگه. تقریباً به آخر صحبت داریم نزدیک میشیم، اونجا موش خندان بود، حالا مورچه زحمتکش. ببینید چقدر سیستم مغز قشنگ خودش خودش رو هدایت میکنه! گفتم مارپیچ رو به بالا میره یه جایی متوقف میشه، یا همین جای کار شما ممکنه بگین خوب مثلاً من همش خوش بگذرونم آدم موفقی میشم؟ نه، نمیشه دیگه. این همه آدم علاف و خوشگذران و الکی خوش هست به جایی هم نمیرسند. مثل اینه که بگی من همش استارت بزنم موتورم روشن میشه؟ آره روشن میشه، ولی باطریت هم خالی میشه، دینامیت هم خراب میشه. پس این سیستم چگونه تعبیه شده است؟ به قسمت مهم آخر میرسیم، مورچه زحمتکش. امیدوارم مسئله لذت رو تا اینجا با من اومده باشید. یک موتوریه روشن میشه، دوپامین ترشح میشه، شور برت میداره، مارپیچت رو به بالا میره، وقایع رو خیلی مثبت میبینی، ولی یه جایی مثل اینکه خوب نیست باید این رو متوقف کرد. مورچه زحمتکش چی میگه؟ مقاله قشنگیه، اگه خواستین بهش نگاه کنید: یعنی تلاش بیشتر، ارزش ادراک شده را در بی مهرگان افزایش میدهد. یعنی شما ممکنه بگین مورچه و اینها هم بیمهرهاند، چی رو میگه داستان؟! داستانش خیلی ساده است. برای مورچه شکر گذاشتند روی خط افق، یعنی زور نمیزنه میره دونه رو برمیداره. شکر گذاشتند روی سطح شیبدار، باید بره اون بالا اون رو برداره. حالا سوال، کدوم شکره بهش بیشتر مزه میده؟ حالا ممکنه شما بگین از مورچه چه جوری میشه پرسید که کدوم شکر بهش بیشتر مزه میده؟ و از یه طرف هم شما باید فکر کنید که قاعدتاً اونی که مفت به دست میاد باید بیشتر مزه بده دیگه، هر چیز مفتی میچسپه. ولی عجیبه، میلیونها سال ساختار زیستی موجودات و تکامل میگه این نیست، یعنی یکی از معماهای ذهنه که جزو اون تیزرهای مغزه، یعنی اعصاب آدم خورد میشه وقتی به این فکر میکنه. حالا این رو چه جوری میفهمند؟ دیدند مورچه وقتی دانه خیلی براش لذت بخشه، فرومون ترشح میکنه، یه ماده ترشح میکنه که به مورچههای دیگه علامت میده بیاین اینجا خوراکی هست. هرچی اون خوراکی شیرینتر و لذیذتر، فرومون بیشتر. پس از روی این میشه فهمید. حالا ببینیم اون مورچهای که روی سطح شیبدار میره اون دونه رو میاره، به اون فرومون بیشتر ترشح میکنه یا افقیه؟ جواب رو درآوردند افقیه. آبیه هوریزنتال، افقی قرمزه ورتیکال. میبینید ترشح فرومون بیشتره. البته دوست عزیزم دکتر فرهودیان تفسیر طنزگونهای داشتند، گفت اونجا طفلکی ریغش در میاد همه فرومونهاش میریزه دیگه، داره زور میزنه از سربالایی دونه رو ببره، دیگه تمام، چون فرومون یک جور دفع کردنه دیگه، مثل مدفوع دفع میشه و بیچاره خالی میشه ریغش درمیاد، ولی این هم یک تعبیره، که البته گفتم این جزء تیزرهای مغزه اینه، که عجیبه! اونی که زحمتش بیشتره بهش لذت بیشتر میده، فرومون بیشتری ترشح میکنه. حالا اینور هم همین کار رو کردند، یه سطح صاف گذاشتند، یادتونه بچگی میگفتند مورچه روش بوکس و باد میکنه؟ اتفاقاً مورچه ها سطح صاف رو دوست دارند، بوکس و باد نمیکنند، سطح زبر رو بدشون میاد. روی سطح زبر اگه مسیر لونه باشه، بیشتر فرومون ترشح میکنند. پیام سادهاش اینه وقتی که زحمت میکشی و جون میکنی، اون لذت بیشتر بهت میچسپه؛ در صورتی که تئوری ساده انگارانه اقتصاد رفتاری باید بگی برعکسه، پول مفت که برام اومد خیلی باید بهم بیشتر مزه بده، یا لذتی که مفت به دست آوردم باید بیشتر بهم مزه بده. ولی مثل اینکه لااقل از بیمهرگان داره میگه، یعنی این چیزی که توی مدار مغز ثبت شده میلیونها سال قدمت داره. همین رو اومدند توی بچه ها پیاده کردند. مثلاً یکی از پژوهشها این بوده، برای بچهها گفتند که خیلی خوبف یه تعداد کودک هفت هشت ساله رو گرفتند، بچههای دبستانی، گفتند خیلی خوب، شما مثلاً اگر صبر کنید کارتون بهتون نشون میده. این داستانش به این صورت بوده که اگر شما این مثلث سیاه رو فشار بدید و رنگ آبی باشه، فوراً براتون چند ثانیه کارتون پخش میشه. این کارتونش رو هم براتون گذاشتم، کارتون رازموکت، کارتون فرانسوی و تیتوف، این دوتا کارتونها براتون پخش میشه. توی یه حالت دیگه هست که اگر دایره باشه و اون بالا قرمز باشه، این رو فشار بدی هشت ثانیه بعد برات کارتون پخش میشه. یعنی یک جا هست تا فشار بدی کارتون پخش میشه، تا یه جا هست چند ثانیه بعد کارتون پخش میشه. و طبعاً اگر اون مربع یا این علامت به علاوه رو فشار بدی، کارتونی برات پخش نمیشه، S منفیه پاداش نمیگیری. البته ممکنه شما بگین مثلث و دایره شاید جذابتره، اینها رو بالانس میکنند، یعنی مثلاً اگر مربع رو فشار داد بهش پاداش داده میشه. بعد میذارنش توی حالت ابهام، مثلثه رو بیشتر خوشت میاد یا دایره؟ اونی که هشت ثانیه باید صبر کنی؟ اتفاقی که میفته اینه، اونی که هشت ثانیه صبر کنی و اون رو به طرز معنی دارتری بیشتر دوست دارند. به عبارت دیگر وقتی شما میخواهی خشک بگذرانی، از میلیونها سال پیش در مغز اینجوری تعبیه شده، قبلش باید تلاش کنی، جون بکنی، صبر کنی، اینجوری اینجوری کنی بعد بهت برسه، اگه این مسیر رو قطع کنی، مدار کوتاه میشه و لذتهات میمیره. پس ببین وقتی استارت رو زدی باید خیلی سریع بعد که موتور روشن شد، مقوله طلاش مهار و دشواری رو بذاری سر راهش. حالا چرا اینجوری ساخته شده، میگم از اون بِرِین تیزرهای فلسفیه. مثلاً یه عده این رو گفتند، گفتند چون همواره در جهان آنتروپی به این صورته که به سمت آنتروپی میره، پس غذا و پروتئین و اینها داره خلاف مسیر میره، پس هیچ چیزی مفت به دست نمیاد. اگر چیزی مفته، این تله است یا آسیبزاست. یعنی اگر چیزی راحت به دست میاره، جانورانی که به سمت راحت طلبی رفتند زود منقرض شدند، چون سریع توی دام افتادند و اونهایی که سخت کوش بودند موندند. به عبارت دیگر، سخت کوشی پشت روی سکه لذته؛ منتها ابتدای مارپیچ نه، ابتدای مارپیچ همین چیزهای ساده است، از قهوه لذت ببر، موتور رو روشن کن، ولی به محض اینکه موتور روشن شد باید مقوله سختکوشی و تلاشگری جلوش بیاد. و باز جالبه یادتونه گفتم کودکی شاد، خوش بودن، بچگی خیلی آروم باعث میشه لذت بیشتری ببری؟ وقتی اومدند دیدند نخیر به این راحتی هم نیست، یه همچین منحنی داره. مثلاً در مقابل ناملایمات ایستادنف یعنی دستت رو توی آب یخ نگه داشتند ببینند چقدر نگه میداری؟ دیدند اون انسانهایی که خیلی در زندگیشون ناملایمات داشتند، اینها نمیتونند، میگه ببین من آسیب دیدهام، بدبختم، اصلاً خویشتنم شکل نگرفته، سختی من رو میشکنه؛ ولی با کمال تعجب دیدند اونهایی هم که هیچی ناملایمات نداشتند، اونها هم زود تسلیم شدند. حداقل اونهایی بوده که یک دوز بهینه، یک مقدار بهینه اپتیموم از ناملایمات داشتند. پس به عبارت دیگر ترومای متوسط باعث میشه بیشتر از جهان لذت ببرید و این که میگن آره رفاه بیش از حد، سیستم پاداش رو خراب میکنه، این هم درسته. پس ببین چقدر جالب داره حرکت میکنه! حتی دیدند وقتی شما ترومای متوسط داری و یه تهدیدی حس میکنی، اون تهدید رو بیشتر چالش میبینی تا تهدید، یعنی این هم باز با همین موج ارتباط داره؛ یعنی یه جور استقبال بکنی از اون دشواری. مثلاً فرض کن همین رو که میگن ببین، تستش ساده است، دستت رو میکنی توی آب یخ و ببینند چقدر میتونی درش بیاری؟ شما میگی الان میخوان باز ما رو اذیت کنند. ولی یه عدهتون یه رگه از هیجان مثبت هم شکل میگیره دیگه، کنجکاوی، بذار ببینم چه جوریه؟ بذار ببینم من چقدر میتونم؟ اینکه بذار ببینم چقدر میتونم یا کنجکاوم ببینم چه حسی داره اون تو، این مقدار درد چه جوریه میگن که دستت میسوزه، همین یه هیجان مثبته؛ به این میگن چالش در مقابل تهدید. پس اگه شما میبینی یک آزمونی خیلی سخته، شما ممکنه بگی هیجان منفیام، ولی عجیبه، اگر رفت توی قالب چالش، یعنی هیجان مثبت. و باز اومدند دیدند وقتی شما به اندازه متوسط ناملایمات داری، امکان اینکه اون رو چلنج یا چالش ببینی افزایش پیدا میکنه، ولی وقتی ناملایمات خیلی زیاد میشه، دوباره یک بدبختی دیگه، حالا این معلوم نیست چیه، میخوان دست ما رو بکنند توی آب یخ، معلوم نیست میخوان چیکار! دیدین هر اتفاقی میفته، یک عده میگن معلوم نیست چه چیزی میخوان سر ما بیارن، یه بدبختی دیگه هم به بدبختیهامون اضافه شده. یعنی از یه حدی که میگذره اون زون بهینه تموم میشه و همه چیز تهدید، همه چیز هیجان منفی میشه. داریم به آخرهاش میرسیم. مهمه ما بتونیم مارپیچمون رو روشن کنیم و توی محدوده معین نگه داریم. توی محدوده معین نگه داریم یعنی یه مقداری باید زور بزنیم، روی سطح شیب دار راه بریم، یه ذره باید ریغمون دربیاد فرومون ترشح کنیم، یه ذره باید فشار تحمل کنیم و توی زندگی هم باید یه مقدار بلا بیاد سرمون، نمیشه هیچی نباشه، و این سختکوشیه برامون دستمایه میشه. اما جالبه، وقتی اومدند دیدند لذت چیه، دیدند بعدش خیلی پیچیدهتر میشه، حتی جنبههای پیچیدهتر لذت بردن از امور. مثلاً اومده بودند چیز جالب دیده بودند، حالا باز میگم یه چیزهایی داریم میگیم که خیلی توی ایران نیست و ممنوعه، ولی داستانش این بود که آیا واقعاً شرابها وقتی گرونتر میشن احساس لذت بیشتری به آدمها میدن؟! چیز ع جیبی که متوجه شده بودند آره، یعنی همین که بیان روی برچسبش قیمتش رو ببرند بالا، شما رو بیشتر خوشحال میکنه. پس یعنی لذتها رو میشه دستکاری کرد. این رو میدونیم لذت ها بسیار دستکاری پذیرند، و یه سری آزمایشها و پژوهشها هست که حال گیریه، مثلاً شما اون چهار غذایی رو که اونجا میبینید، این اسمها دقیقه و تصادفی انتخاب نکردم، تو خود مقاله بود. اون اسپمه، اون پاته کبد غاز هست و این کالباس معروف برانداشوایگر ، وقتی به صورت گمنام به افراد دادند هرچی گرونتر بوده افراد گفتند خوشمزهتره، ولی وقتی لیبلش رو برداشتند و به صورت بسته به افراد دادند، درصد زیادی اون رو از غذای سگ نتونستند تمایز بدن. یعنی چه خوشمزه است این غذای سگه! پس این نشون میده برچسب اجتماعی، لیبل اجتماعی، فشار دیگران در لذت بردن ما چقدر موثره! ولی اون وقتی مارپیچ رفت بالا، شما اگر مارپیچتون خاموشه، باید به اون کاری نداشته باشید، باید از اون تکنیکهای سادهتر استفاده کنید. یا چرا ما از موسیقی خوشمون میاد؟ مثلا چرا بعضیها از موسیقی لذت میبرند؟ جالب بود، وقتی اول شما نگاه میکنی، میگی تونش خوبه دیگه، آهنگش خوبه. پس چرا نسلها عوض شده؟! بعد شما میگی ذائقهها عوض شده. خب چرا عوض شده؟ چرا مثلاً جوونترها یک موسیقی دیگه میبینند؟ چند تا نظر هست، مثلاً یک نظریه اینه که میگه لذتها باید باهاش مواجه بشید تا یاد بگیرید، یعنی اگر با یه لذتی مواجه نشید یاد نمیگیرید؛ باید خورد خورد با دوز کم بهتون بدن، و حتی اومدند دیدند اگر در دوره جنینی با یه موسیقی شما مواجه شده باشید، اون موسیقی رو بیشتر خوشایند میدونید. و حتی ساپولسکی، همین ساپولکسی معروف که کتاب معین، دیترمیند رو نوشته، معتقده زیر ۲۰ سالگی ما یه پنجره لذت داریم، غذاها، موسیقیها، پرکتیسها، اگر توی اون دوره باهاش مواجه شدیم بهمون میچسپه، برای همینه خوراکی که توی پنج شش سالگی میوری خوبه، ولی وقتی توی ۴۰ سالگی هر کاری میکنی نمیتونی. حتی یه پژوهش خیلی قشنگ بود که مربوط به تفنگداران دریایی آمریکا بود، که به اینها یاد داده بودند مار و عقرب و سوسمار و اینها رو بخورند و بسیاریشون تونسته بودند، یعنی وقتی فرستاده میشدند توی صحرا، تونسته بودند با اینها ارتزاق کنند و زنده بمونند. ولی سوالی که ازشون پرسیدند این بود که هیچ وقت تونستی لذت ببری از خوردن اینها؟ نه. مثل اینکه اگر توی اون دوره کودکی باهاش مواجه نشی، دیگه لذت نمیبری. یعنی میتونی تحملش کنی ولی عاریه است، یعنی نشون میده مثل واکسن، مثل سیستم ایمنی باید توی اون سن پایین باشه. حتی جالبه که دانیل لفتین معتقده که موسیقی بیش از اونی که لذت باشه، اتصال گروهیه. یعنی شما ممکنه بگین این نیست، من واقعاً از این آوازه لذت میبرم. میگه نه اون نیست داستان، داستانش اینه شما با یک گروهی متصلید و چون همگی با این آواز با هم هم وزن میشین ازش لذت میبرین. یعنی دلیلی که خوشت میاد، برای اینکه گروپ ممبرشیپ، تعلق گروهی رو برات ایجاد میکنه، نه اینکه خود آوازه لذت بخشه. میبینید لذت چقدر پیچیده میشه! یعنی شما میگین اظهر من الشمسه، این غذا این موسیقی با ذائقه من میخوره. میگه نه، مسیرش اینه شما با یه عدهای مچی و وقتی یک موسیقی رو انتخاب میکنی، این پیوند بین شما رو تقویت میکنه و بیشتر لذت میبرید. اونه، برای همینه که به کدوم گروه تعلق دارید بیشتر تعیین میکنه از چه موسیقی خوشت میاد تا اینکه مغزت از کدوم خوشش میاد؛ و حتی این سوال رو اینجوری جواب میده، این رو اقتصاددان تایرِل کوئن میگه، میگه پس چرا مثلا خیلیها از موسیقیهای قدیمی خوششون نمیاد؟ جوابش خیلی قشنگه، اقتصاددان دانیل کوئن مشکل موسیقی قدیمی واضح است، یک نفر قبلا آن را تصاحب کرده. یعنی شما وقتی میخواید تعلق گروهی حس کنی، میگی این که مال یه عده دیگه است، ملتهای دیگه، خوشت نمیاد برای اینکه مال ما نیست. چون مال ما نیست ازش لذت نمیبری. به عبارت دیگر تعلق گروهی حتی باعث میشه مزه غذاها عوض بشه. سخته! یعنی چه جوری ما توی میدان جاذبه دیگران قرار میگیریم و به خیال خودمون میگیم این غذا خوشمزه است؛ نه، این غذا چون ایرانیها میخورند و شما با ایرانیها احساس عاطفی داری خوشمزه است. خیلی مسیر پیچیده میشه! این موسیقی شاده خوشم میاد. نه،برای اینکه این موسیقی نسل شما رو معرفی میکنه. اون نسل قبلاً با اون حال کرده، شما چون میخوای از اون جدا بشی، تعلق گروهی، اگر میخوای شبیه نسل قبل بشی، آره از موسیقیش هم لذت میبری. به عبارت دیگر، ممبرشیپ، عضویت در یک گروه مشخص میکنه چه چیزهایی بهت لذت میده. میبینید چقدر سیستم مغز در لذت بردن پیچیده است. پس لذت یک هویت گروهی است. این هم نکته جالبیه. مثلاً این حشیش بیخودی که شما میکشید چیه؟! چرا من میکشم سرفه میکنم؟! چرا من میکشم نشئه نمیشم، شما میشید؟! برای اینکه هویت گروهیه. پس اگه شد هویت گروهی دانشگاهی، تمومه، گیر میکنید. یه چیز دیگه میتونه هویت گروهی باشه، مثلا میتونه ورزشهای رزمی خیلی خشن باشه. میگه اینکه خیلی درد داره! نه، خیلی مزه میده، چون هویت گروهی داره. و بعد این برای شما توضیح میده آ خه یک عده آدم مثلاً توی سرمای زیاد رفتند دارند کوهنوردی میکنند، این چه لذتی داره؟! هویت گروهی داره. فراموش نکنید، این به نظر من یکی از قشنگترین جملاتیه که اون اقتصاددان مطرح کرده. لذت هویت گروهی است و لذت مشترک به هویت گروهی ما دامن میزنه. پس اگه میبینی از یک چیزهایی لذت نمیبری، بدون که هویت گروهی نداری. برای همینه که شما میگی رژه رفتن یا توی مراسم خاصی رفتن سرود خوندن این چه لذتی داره؟! حتی میتونه مراسم عزاداری، نوحه و اینها هم لذت بخش باشه، چون هویت گروهی بهت میده. یعنی نباید فکر کنیم لذت به همین سادگی حرکت میکنه. پس بذارید تمومش کنم، ۹۰ دقیقه شد عذر میخوام. تکنیکهایی برای افزایش لذت بردن از جهان ابداع شده است، فهرستهایی از اونها رو براتون گفتم. خیلی ساده بود، سیورینگ بود، نوک مارپیچ رو گرفتن بود، متوقف کردن اون دمپنینگ بود، حتی فهرست کردنش، توی ذهنت مرور کردنش. مخلوط شدن لذت با تلاشگری برای استمرار و عمیق شدن حس لذت ضروریست. یه جوری تا شروع میشه، باید سریع اون رو دامن بزنی، اگه دامن نزنی لذته خاموش میشه. مثل همین استارت ماشینه دیگه، ماشین باید روشن بشه، اگه روشن نشد بنزین نکشید و موتور روشن نشد، باتریت خالی میشه. پس میتونی با خوشگذرانی های ساده و سطح پایین موتور رو روشن کنی، ولی نمیتونی روشن نگهش داری. این یک مشکلی هست. وجود مقداری ناکامی، حسرت و سرخوردگی به افزایش توان لذت بردن از امور جهان میانجامد. پس شما میتونی فکر کنی من اگه به چالش دامن بزنم، سرسختی رو دامن بزنم، سخت کوشی رو دامن بزنم اون لذت بیشتر میشه، حتی مورچه هم این رو فهمیده، حتی اون موشه هم این رو فهمیده. مؤلفه های پیچیدهتری به این مجموعه اضافه میشن، مثل هویت گروهی، مثل تعلق به یک سازمان، تعلق به یه دسته. این بحثی بود که خدمتتون ارائه دادم، نظرم این بود که اینگونه بتوانم برای شما باب مقوله لذت رو باز کنم. چون اینها بعداً یه سوالهای فلسفی پیش میاد که آیا هدف از زندگی خوشگذرانی است؟ از یه جهت متوجه میشی که نه، اتفاقاً طبیعت هم هدفش خوشگذرانی نیست، اون نوعی طبیعتگرایی یا داروینیزم سادهلوحانه است که در ورای بیعت هیچ چیزی نیست، فقط باید مصرف کنی. نخیر، اتفاقاً دیدی که از مورچهها، مورچه میدونید قدیمیترین حشرات، میلیونها ساله روی کره زمینند و اونها یک مکانیزمی برای تلاشگری توشون ابداع شده و از اون طرف میبینیم مدار لذت، و اینه که اینها دو روی سکهاند و به نظر میاد حتی خودش یک احساس معنوی به آدم میده، که تلاشگری چه جوری تبدیل میشه به لذت، تهدید به چالش و این موتور روشن میمونه. شما باید با همین بازی با گاز و ترمز و استارت و اینها این رو نگهش دارید دیگه. یه جایی حس میکنی خیلی پایینه، هیچی نداره، پس باید به سمت این بری دمپنینگ رو برداری و شروع کنی اون چیزهای ساده رو دامن بزنی. یک جایی احساس میکنی که توش گیر کردم، آره، باید تلاشگری رو ببری بالا تا اوج لذته افزایش پیدا بکنه و محدودیتها بره بالا. محدودیتها هم از یه حدی خیلی میره بالاتر و مهار شکل میگیره، دیگه خفهش میکنه دیگه. دیدیم که اونهایی که خیلی بالاتر داشتند نبود، شاید خودتون رو در اون محدوده بهینه نگه دارید، سلامتی و شادکامیتون تأمین میشه و امیدوارم این مباحث براتون قابل استفاده باشه و توی ماههای بعد اینها رو ادامه بدیم.
بدون نظر