ادامهی بررسی کتاب آخرین آغوش ماما: گفتیم آخرین اثر Frans de Waal دنبال کنید این میشه بخش دوم. میخوایم یه مقداری به همون بحثای تخصصی و فنی که گفتم بپردازیم و اهمیت جایگاه Frans de Waal دید گاها و باورهای او را در روانپزشکی و روانشناسی بالینی روشن کنیم. سوال از اینجا شروع میشه Frans de Waal میگه در اون اوایلی که داشت شغل خودش دورهی علمی خودش رو آغاز میکرد جو سنگینی بر رفتارشناسی حیوانی حاکم بود میدونیم که یک رفتارشناسی حیوانی پررنگی ما داریم که برگرفته از کارهای Konrad Lorenz و Nikolaas Tinbergen اینا هستن و اینها اتولوژیست بودند. در واقع علمی رو دنبال میکردند به نام اتولوژی که رفتار حیوانات رو بررسی میکنن . منتها Frans de Waal میگه به دلیل حاکمیت رفتارگرایان Behaviouralism خیلی شما نمیتونستید راجع به خودآگاهی احساس ، هیجان در حیوان صحبت کنی یعنی بیشتر جو حاکم این بود که حیوانات این پدیدهها را ندارند این پدیدهها در حیوانات وجود نداره و شما نباید این اصطلاح رو به کار ببرید آنچه که شما میبینید به پیروی از مکتب رفتارگرایی و B. F. Skinner که یک وزنه و یک غول بزرگ در روانشناسی قرن بیستم بود اینها بیشتر در واقع میشه گفت بازتاب ریفلکس شرطی شدن یعنی حیوان مثلا وقتی فرض کنید اتفاق خاصی برای فرزندش میوفته یک شرطی شدنی هست که به صورت شرطی یاد گرفته باید مثلا اون و بغل کنه باید اون رو لیس بزنه و در واقع این نیست که دلش تنگ شده نمیتونی بگی که این مثلا غصه خورده اون رو احساس میکنه که باید جبران بکنه در حق بچش مثلا کوتاهی کرده حالا باید توجه بکنه مثلا فرض کنید گربهای که مدتی از بچههاش دور بوده به محض دیدن بچهها ناله میکنه اونها رو بغل میکنه این صحنه رو حتما دیدین شروع میکنه اونا لیسیدن. شما نباید بگیم اینا دلش تنگ شده اینا یه سری رفلکس یه سری بازتاب و در واقع حیوانات این را ندارن و حتی تازه شما اینو میدونید که رفتارگرایان افراطی اون مجموعهی Watson و B. F. Skinner معتقد بودن راجب انسان هم شما نباید این رو صحبت بکنیم یعنی صحبت کردن از اون پدیدههای درونی جزیی از علم نیست. تا این که ما شاهد پیدایش روانشناسی شناختی در هزار و نهصد و شصت هستیم. روانشناسی شناختی را مطرح کرد که حالتهای درونی شناختها باورها احساسات اون گزارشاتی که شما از درون خود میدید در انسان ارزش داره و شما در انسان میتونی به اون در واقع توسل بکنی و به اونها اشاره کنی. بگی داره میگه من حالم بده من حس بدی دارم من فکرای ناراحتم میکنه من در مورد خودم اینجوری فکر میکنم با وجود اینکه ممکنه شما رفتار بیرونی نبینی ولی در انسانها چون واجد خودآگاهی consciousness هستند و زبان دارن اینا مجاز و در واقع روانشناسی شناختی شما میبینید از روی دههی شصت میاد کمکم به تکمیل و بخشی جایگزینی رفتارگراییر میپردازه. حالا جایگاه Frans de Waal کجاست و چرا اهمیت داره؟ ما چند جریان داریم که مکتب فکری داریم که حالا ممکنه توسط بعضی افراد ایجاد نشده باشه ولی بعضی افراد میشه گفت سمبلش خلاصهی اون هستن هر جا میخواین مکتب فکرکنیم اون آدما میدرخشید و حالا باید ببینم Frans de Waal کجا گرفته و این مکاتب چی هست. یکی از این مکاتب در واقع Paul Ekman هست در اسلاید شمارهی بیست چهرهشون میبینیم نظر شخصی من خیلی بهش مساعد نیست یعنی احساس میکنم به خصوص از سال دو هزار و ده به بعد افتاد در کار تهیه سریال و نمیدونم حتی یه سری سریالهایی که شبه علمین علمی هم نیستن که مثلا فرض کنید کارآگاهی هست از رو چهرهی افراد قاتل را شناسایی میکنه از روی چهرهی در واقع افراد میفهمه که داره دروغ میگه و در واقع یک شبه علمی رو خیلی گسترش داد مثل چهره شناسی که ما روی هیجانات چهرهها میتونیم خیلی از چیزای افراد رو پی ببریم به همین دلیل من فکر میکنم جامعهی علمی هم یه مقدار شک کرده ولی چون وزنهی بزرگی بود و کارهای زیادی کرده بود میشه گفت اون Inertie اون حیثیت اینقدر پررنگ بود که هنوزم که هنوزه یک سایهی بزرگی بر روانشناسی هیجان داره. Paul Ekman به کشورهای مختلف سفر کرد قبایل مختلف بررسی و ادعا کرد که ما یه تعدادی هیجان پایه داریم دقت کنید هیجان پایه که این هیجانات نمود چهرهای اختصاصی خودشون رو هم دارن اون هیجانات چندتایی بود حالا نوسان میکرد این ششتا. ولی معمولا غم بود ترس بود خشم بود حالت شگفت زدگی بود حالت چندش بود و حالت شادابی و شادی و این شیش تا شاید پایههاش بود و او مدعی بود که هر کدام از اینها توسط مراکز خاصی از مغز ایجاد میشن و ما به ازای فیکس و غیر یادگرفتنی تو انعکاس چهره دارن یعنی شما یه پدیده داری به نام غمگینی چهرت ات یه جور خاص میشه. یه پدیده داری به نام شگفتزدگی و چهره یه جور خاصی میشه . بیشتر پژوهشها این بود که یه سری تصاویر گرفته بود از این چند احساسهای پایه و پا شده بود رفته بود به قبایل خیلی دور افتادهی آفریقاو آمریکای لاتین و استرالیا این نشون داده بود و سوالایی که ازشون کرده بود نتیجه گرفته بود که آره اینا همشون یه حس و این حس Universal یعنی جهانی پس ما هیجانات پایمون در سختافزار مغزمون رفته و ما به ازای چهره داریم. خب این هیجانات پایه از کجا اومده اگر توی سختافزار مغزمون رفته اگر مستقل از زبان اگر مستقل از فرهنگ کجا رفته از کجا اومده ؟ او یکی از طرفداران روانشناسی تکاملی است میگه میلیونها سال این در چهرهی حیوانات بوده و این چیزی که ما در چهرمون میبینیم تغییر یافته یا امتداد اون چیزیست که ما در حیوانات میبینیم پس شما گربه که میبینی واقعا خشمگین اون حالتی که توی چهرش هست یک پدیدهای که همون که ادامه پیدا کرده و توی شامپانزها و انسانها. خب این شما اینجا نگهدارید برگردیم به یک چالشی که Frans de Waal خیلی با او در اوایل دورش مواجه بود و هنوزم که هنوزه در روانشناسی وجود داره به نام آن anthromorphism به چه معناست؟ اولا این اصطلاح را اول بار کی به کار برد xenophanes فیلسوف یونان باستان. این رو با گزنفون اشتباه نکنید که تاریخدان یونان باستانه. xenophanes به هومر ایراد میگیره میگه تو تفسیری که از خدا پایان داری چون هومر یک مجموعهی وسیعی راجب خدایان نوشته بوده خیلی آنها را انسانی کردی در واقع مثلا اومده گفتی خداوند قهر میکنه خشم میگیره حسادت میکنه نمیدونم پرخاش میکنه یه جایی دو دل این صفتهایی مثل دودلی و نمیدونم پرخاشگری و یه دفه نظرش عوض شده و نمیدونم دو دل بودن در مورد اینکه این کار رو انجام بدن یا این کار و نکنم و اینا اینا صفتهای انسانیست که ما داریم به خدایان نسبت میدیم خدایان اینگونه نیستن خیلی باید اینها متمایز باشند و این خطا راسمی ابداع کرد به نام anthromorphism یعنی انسان و شکل یعنی شکل انسانی دادن به خدایان و علاوه بر اینکه تو هیجانات و حرفاشون در ظاهرشونم هست مثلا یه خدای هست که خیلی جسیم هیکل داره یه خوردهای دیگهای هست که خیلی چروکیده یکی دیگه راست قامت یکی عضلانی و این مجسمههایی که از یونان باستان از خدایان میساختند و اعتراض کرده بود که اینا رو شما چرا داری انسانیش میکنی در واقع خدا انتزاعیه نمیتونه انسانی باشد این اصطلاح anthromorphism در فلسفه و زبان خلق شد. منتها بعدا این پدیده در علم مدرن سرایت پیدا به نسبت دادن صفات انسانی به هر چیزی غیر از انسان و به همین دلیل راجبه حیواناتم همین رو گفتن که شما مثلا میگی این گربه لج کرده اون یکی قهرکرده یکی حسودیش شده اینا در واقع همون نسبت دادن صفت انسانیست به غیر انسان این صفات فقط مخصوص انسان و شما نباید به امور دیگه اینا رو سرایت بدید. anthromorphism میگه این anthromorphism بقدری قوی بود که مثلا شما اگر از دهنت در میرفت توی بعضی محافل میگفتین حیوان پشیمون شد یا حتی حیوان ترسیده ببین ترسیدن پشیمون شدن اینا صفات انسانیه اون فقط یک بازتاب یک رفلکس یک انعکاس غریزی یا یادگیری شرطی شده است این چیزا رو بیخودی به این نسبت ندین. اما Frans de Waal میگه که از سال هزار و صد و هشتاد به بعد هزار و نهصد و شصت گفتیم این رو در مورد انسانها گفتن با امدن روانشناسی شناختی و علوم شناختی از هزارو نهصد هشتاد به بعد کم کم به کارهای Paul Ekman تکامل روانشناسی در واقع تکاملی اون evolutionary Psychology عده پذیرفتن که ما شاید هیجانات در حیوانات هم داریم یعنی حیوان خشمگین میشه منتها گفتن ما بیایم بگیم که هیجان داریم احساس نداریم پس قدم بعدی این شدکه اومدن گفتن در حیوانات emotion هست ولی feeling نیست. یک ویژگی است که شما باید خودآگاه داشته باشی consciousness داشته باشی و الا نمیتونی feel کنی ولی میتونی تپش قلب پیدا بکنی عرق بکنی دندوناتون نشون بدی لثهها و پر خون بشه لبابه بالا صداهای روزه مانند دربیاری که ما اسمش و میذاریم واکنش خشم ولی این خشم نیست اون احساس خشم توش نیست فقط یک هیجانی که ما اسمش رو میتونیم بذاریم و Paul Ekman تو حیوانات دیده بیشتریک نماد چهرهاست یعنی چهرهی اینا این رو نشون میده والا با feeling در واقع معادل خودش ارتباط نداره ، مخصوص انسانه. Frans de Waal مثال جالبی هم در کتابش میزنه این سرگذشت walter rudolf hess با معاون هیتلر بود اشتباه نکنید این یک دانشمند سوئدی بوده هزار و هشتصد و هشتاد و یک تا هزار و نهصد و هفتاد و سه که از دنیا میره و برندهی جایزهی نوبل است در پزشکی و فیزیولوژی به سال هزار و نهصد و چهل و نه. ولی کشف او چه بود که بابتش جایزه نوبل گرفت و جریانی رو ایجاد کرد که هنوز که هنوزه در روانپزشکی و روانشناسی سایهاش وجود داره و اردوگاههای متعدد ایجاد شده. نوبلش برای الکترود رادر جاهای مختلف هیپوتالاموس قرار داد و با تحریک الکتریکی ملایم این کانون ها رفتارهای مختلفی رو مشاهده کرد مثلا یک قسمت که تحریف میکرد این حیوان شروع به غذا خوردن میکنه یک قسمت که تحریف میکنه حیوان میخوابه یه قسمتی که تحریک میکنی حیوان شروع به ادرار کردن میکنه یه قسمت دیگه حیوانبه جویدن میکنه و یک قسمت که در گربه تحریک کرد دید حیوان یک چهرهای پیدا میکنه به این صورت دندونا میزنه بیرون روزه میکشه پشمش پف میکنه دمش پف میکنه و کمر خودش و قوس میده و دقیقا مثل این گربههایی که تو خیابون شما میبینید در حال دعا کردن که در واقع به این حالت گفت sham rage in cats یعنی چی یعنی خشم ولی Frans de Waal جالبه میگه اون sham قبلش جالبه کم یعنی چی این sham فارسی نیست . به معنی تقلبی یا ساختگی مثلا شما میدونید در پژوهش ها میان میگن به طرف مثلا sham ectدادن یعنی ect تقلبی دادن برای اینکه مقایسهاش کنند با ect واقعی به جای کلاسیک. لغت sham rage رو دارید . نکتهی اون sham قبلش جالبه خب چرا نمیگی گربه دچار خشم شده؟ هیپوتالاموس رو تحریک کردی گربه عصبانی شده میگه آن زمان به قدری سلطهی رفتارگرایی قوی بود که اصلا walter rudolf hess بعدا تو نوشتههاش نوشت که من اصلا ترسیدم بگم تحریک هیپوتالاموس باعث عصبانی شدن گربه میشه اون معتقدن گربه عصبانی نمیشه و فقط یه ریفلکس داره و sham گذاشتم جلوش گفتم یعنی شبیه عصبانیت عصبانیت ساختگی والا گربه که عصبانی نیست فقط پف کرده داره روزه میکشه دندوناش داده بیرون دمش پهن شده و چنکاش رو درآورده. این میگه چقدر این فراگیر بود که کسی نمیپذیرفت که این گربه عصبانیه! میگن این فقط یه سری انقباض عضلات چهرهاست شاید از زمان دکارت این و میگفتن که اینا یک رفتار اتوماتیک و به همین دلیل این تغییرات چهرهای که شما در شامپانزه ها هم میبینید اینها در واقع یک ما به ازای احساسی نداره این رفلکسه. خب اینجا میگه که Paul Ekman به کمک که رفتارشناسان حیوانی اومد Paul Ekman گفت نه ما emotion and emotion expiration یعنی هیجان و بیان هیجانی در حیوانات هم داریم ولی راجب feeling نمیتونیم فعلا صحبت بکنیم. جالبه بدونید که Frans de Waal با وجود این که خودش در اینجا مدیون کارهای Paul Ekman میدونه و در واقع یه جوری چند نویسنده ما داریم مثلا جان بارک خودش مدیون Paul Ekman میدونه معتقده بااین کاری که کرد و نشون داد ما یه سری هیجان پایه داریم در واقع تغییر چهرهی خاص خودشم داره یه دفه مقولهی هیجان رو به یک مقولهی مشروع در علوم اعصاب تبدیل کرد چون قبل از اون فقط از ریفلکس یاد میشد یعنی شامپانزه الان تپش قلب داره اینور اونور و نگاه میکنه برافروخته هست . دندونش رو نشون میده که ما anthromorphism همون انسان منع کردنش میایم میگیم عصبانیه. بین یه ذره مرز غیرقابلعبور anthromorphism رو Paul Ekman لق کرد یعنی بعد از Paul Ekman دیگه خیلی راجع به هیجان در حیوانات صحبت میکردن بدون اینکه بهشون حمله بشه. منتها اینجا با Paul Ekman خیلی هم جهت نیستی. میگه داستانی که Paul Ekmanمدعی که هیجانات در اینها فیکس و یک تغییر چهرهی ثابت داره این درست نیست و بعضی از این هیجانات در حیوانات میتونه معنی دیگری داشته باشه مثلا همین اسلاید شمارهی بیست و چهار نگاه کنید این به نظر میاد شامپانزه داره لبخند میزنه. ولی این لبخندش از روی خوشحالی نیست از روی ترس یعنی ما هیجان در حیوانات داریم ولی اونجوری که Paul Ekman فکر میکرد جهان شموله و بین هیجانات انسانها و حیواناتی که رابطهی خطی مستقیم هست نیست ما یک تنوع بیشتری خواهیم داشت. اما بیایم از Paul Ekman گذر کنیم من راستش رو بخواین حس میکنم Paul Ekman خدمت کرد با این مقوله هیجان ولی بعضی وقتا آدما بیش از حد خدمت میکنند و تبدیل به یک بت میشن به یک سلبریتی میشن Paul Ekman هم یک سلبریتی شده حتی جاهای دیگه کاراش واقعا داره غیر علمی میشه مثلا یکی از پروژههاش اینه که دوربینها سیستمهایی مثل اف بی آی و اینا توی خیابون توی فرودگاهاین بذارن و آدمایی که اونجا مثلا خرابکاران این معتقد از روی انعکاس چهرهشون من میتونم بشناسم اینا مثلا چهرشون یه جوری دارن وانمودمیکنندکه مثلا آرومن در صورتی که ترسیدن ذره مرز علم رو داره به شانتاژ و یه سری تبلیغات میکشه یا یکی از کارهای دیگهای که کرد من در مقولهی اون مسالهی اعتمادبهش پرداختم که ادعا میکنه ما دروغگوهای میتونیم از اون چهرهشون بشناسیم و آدمایی که دروغ میگن دارن حقیقت پنهان میکنند از روی انقباض عضله صورت مشخص میشه. پروژه مشهورش بود که به پروژهی دیوژن معروف که او شیخ ما چراغ را در دست داشت و در روز به دنبال آدم میگشت این میگه که بعضیا هستن که با نگاه افراد میتونن دیو و در از هم تشخیص بدن آدمهای شرور از درستکار تشخیص بدن این خیلی توی رسانههای عمومی توی مطبوعات و کانالهای تلویزیونی طرفدار پیدا کرده و تا اونجایی که میدونم بودجههای زیادی هم بهش دادن و همهی این شرکتها و سازمان های امنیتی گرفته دوستدارن بهفمن کی دروغ میگه دیگه … حس میکنم یه ذره افتاده غلتیده توی یه سری تبلیغات. ولی یه آدمی که برخلاف Paul Ekman خیلی مشهور نشد و Frans de Waal معتقده که طفلکی حتی آخر عمرشم یه جوری melancholic از دنیا رفت خیلی حس میکرد که حالا بگیم خیلی محبوب نشد خیلی مشهور نشد شاید شما اسمشون کمتر از اکمان شنیده باشید به نام jaak panksepp مال استونیاس. jaak panksepp در واقع روی هیجان در حیوانات کار کرد و کتاب مشهور هزار و نهصد و نود و هشتش affective neuroscience علوم اعصاب عاطفی یا هیجانی. این مثل اکمان کمک کرد که مقولهی هیجان در حیوانات و انسان دوباره زنده بشه the foundations of human and animal emotions مبانی هیجانات در انسان و حیوان jaak panksepp. حالا ادعای jaak panksepp چی بود و چرا من اصرار دارم این رو بدونید به خصوص دستیاران روانپزشکی دانشجویان روانشناسی بالینی دانشجویان علوم شناختی jaak panksepp معتقد بودکه این حیوانات یه چیزی که یکی از کشفهایی که کرد که خیلیا بهش خندیدن موش خندان او معتقد بود موشها میخندن و اگر موشارو قلقلک بدی یا چیزخوب بهشون بدیم شاد میشن و صداهایی از خودشون درمیارن و تغییرات کوچکی تو چهرهشون ظاهر میشه که نشان از خندیدنشون داره یعنی میتونه قلقلک بدیم با یک اصوات که با گوش ما شنیده نمیشه میخنده که بعدا ثابت شد و درست میگه یعنی موشها بیان هیجانی دارند قبل از اون معتقد بودند که اصلا موش که بیان هیجانی نداره ولی اون نشون داده بود موشا انواع هیجانات رو تجربه میکنن laughing mouse خندان جز ابداعات اوست و این در واقع مبانی چه چیزی رو در سالهای انتهای قرن بیستم ریخت؟ این بود: ما مراکزی در مغز داریم که این مراکز به صورت اختصاصی با هیجانات پایه مرتبط هستن مثلا شما ببینید amygdala با ترس . مسالهی insula با چندش OFC orbitofrontal cortex با خشم و مناطقی مثل ACC anterior cingulate cortex اینجا با هم مرتبطن. یعنی panksepp خواسته یا ناخواسته این ریخت که اولا هیجان در انسان و حیوان مشروعه و ما به ازای فیکس در مغز ما داره. یعنی کانونهای مغزی هستند که در واقع این هیجانات را دیکته میکنند و با بروز یا مهار اونها ارتباط دارند . حالااین یافتهها یا این علمی که ایجاد کرد دو تا نکتهی مهم داره یک: هیجانات پایهی مجزا داریم. یعنی این تاییدیست در دیدگاههای Paul Ekman چون او معتقد بود ما بیان چهرهی پایه و مجزا داریم یعنی اون در واقع مناطق مغزیش رو بخصوص در حیوانات پیدا کرده بود و دو: اگر هر کدام از این هیجانات یک مرکز خاص مغزی داره پس این مراکز تحت تاثیر ژنتیک داروها و بیماریهای ارگانیک میتونه کمکار پرکار بشه. پس این گونه ما میتوانیم روانپزشکی را خیلی زیستی کنیم متوجه شدین یعنی ببینید اختلالات روانپزشکی مگه بیش از این بیشتر اختلالات غمگینی پرخاشگری خشم وسواس ترسه … یعنی شما الان با همین چهار قانون نگاه کن amygdala کانون زرد از اینجا این با ترس و اضطراب همراه خب تقریبا سی چهل درصد بیماریهای روانپزشکی و اضطراب و اینا هستن ینی طرف phobia دراه panic داره حالتهای اجتناب Social Anxiety اضطراب اجتماعی داره. یه تعدادی با این ناحیه آبی رنگ ایسیسی غمگینی تمام بیماریهای melancholic و افسردگی و اینا حالت خشم و پرخاش این قسمت orbitofrontal cortex بسیاری از افراد manic افراد سایکوتیک افراد ضداجتماعی اختلالات شخصیت و باز این مناطقی که مربوط به disgust چندش هست با تمام مسایلی مثل وسواس و اینا ارتباط پیدا میکنه تمیزی پاکی انضباط خب اگر اینا هر کدومشون یه کانون دارن خب این کانونها میتونن خراب بشن درواقع روانپزشکی رو شما مثل پاتولوژی میتونی یه جوری جدا کنید آقا اینجا وضعیت خرابه شما افسردگی دارید یا برعکس چون افسردگی داری باید بریم اینجای مغزت رو بگردیم درستش کنیم برای همین کتابی نوشتکه بر این مبنا سوار textbook of biological psychiatry درسی روانپزشکی بیولوژیک. حالا ببین panksepp اینقدر مشهور نشد من فکر نمیکنم این الان رفرنس منبع امتحان برد برای شما باشه .ولی ایده این بود که اختلالات روانپزشکی از هم مجزا چون مراکز مغزی غذا دارند و این مراکز میتونن خراب بشن و درواقع هم طبقهبندی روانپزشکی مشروعه هم اینکه یک رابطهی میتونیم بگیم تقلیلگرایانه Reductionism بین مغز و بیماریهای روانپزشکی وجود داره. پس panksepp یا ناخواسته خیلی در این جهت حرکت کرد اون کتاب affective neuroscience مهم بود چون قبل از اون neuroscience بیشتر به مسایلی مثل شناخت هوش حافظه جهتیابی تعادل اینا میپرداخت ولی این اومد خیلی قشنگ این پدیده رو پررنگتر کرد. ممکنه شما بگید سیستمش لیمبیکه اصلا شما همون کارهای walter rudolf hess هزار و نهصد و چهل و نه از اون زمان میدونستن که هیجان و اینا تو مغز و اصلا پدیده جدیدی نبود ولی شاید panksepp اومد اینا رو خوب دستهبندی کرد خیلی خوب تو موش نشون داد که فلان قسمت موش رو تحریک میکنه اینجوری میشه فلان دارو میدی این قسمت رو میره بلاک میکنه در نتیجه موش اضطرابش کم میشه. این یک جریان قوی و اگر این جریان نگاه کنید به درک روانپزشکی و روانشناسی مدرن به شما کمک میکنه پس آدمهایی که هم جهت میشن یک Paul Ekman و jaak panksepp روانشناسان تکاملی روانشناسان بیولوژیک روانپزشکان بیولوژیک و طبعا این کانونهای مغزی که اینجا نشون میده تحت تاثیر از ژنها و درواقع methylation فعال شدن ژن هاست پس ژنتیک رفتاری یعنی اگه شما هم پیمانان استراتژیک رو نگاه کنید اینان: robert plomin یک ژنتیسین رفتاریست که از او یاد کردیم در اون مبحث شبح سرگردان آرتور ینسن که به دوقلوها خیلی اعتقاد دارن اونایی که به اف ام آر آی اعتقاد دارن اونایی که نوروآناتومی رو خیلی تاثیر میذارن اونایی که به طبقهبندی دی اس ام اعتقاددارن بیشتر توی یک اردوگاه قرار میگیرن. خب حالا خوبی Frans de Waal ی جا میگه که نه به این راحتی هم نیست یعنی اینجا هست که شاید او را پلی بدانیم بین اردوگاه مقابل اردوگاه مقابل کیا هستن مثلا خانوم lisa feldman barret معرفی کردم بازسازی روانشناسی هیجان ببینید لیزا فلدمن میگن اینا حرفشون چیه we have misunderstood the nature of emotion for a very long time ما ماهیت هیجان را برای مدت بسیار طولانی غلط فهمیدیم. و حتی Frans de Waal ز یک شام دوستانه یاد میکنه که jaak panksepp بوده خانم feldman بوده و خودش بوده و این دو تا با هم داشتن مناظره میکردن و هیچ کس حرف دیگری رو قبول نمیکرد پانکسپ میگفته هیجانات فیکسن اون تو ساخته شدن مدارهای مغزی هستن ما یه سری مدار داریم در صورتی که فلدمان برت این رو میگه تو این کتابش هست و من قبلتر صحبت کردم ولی خلاصش اینگونه میگه: ما هیجان به صورت مجزا به این صورت فیکسی که اکمان و پانکسپ میگه، نداریم ما یک سری برانگیختگی در مغز داریم که این برانگیختگی به واسطهی فرهنگ زبان خاطرات و محیط در جهت ساختن یک هیجان حرکت میکنه الحق دیدگاه پیچیده تریه! و من چند تا از پژوهشهایی که خدمتتون معرفی کردم تو اینستاگرام به صورت فایلهای پونزده دقیقهای اون مطالعهی کلاسیک دوتن و آرون ، پل کاپیلانو ، مطالعه کنتور زلمان و براینت درباره انتقال برانگیختگی و همچنین اون مسالهی بیان چهره دیدیم چهره ها اونجوری که اکمان میگفت همیشه یک شکل نیستن. اینا بیشتردر همسویی با لیزا برت و اردوگاه او قرار دارند که اردوگاه او با جیمز راسل و … این و میگه میگه ما اون توی برانگیختگی داریم این برانگیختگی ها به صورت تپش قلب پرشدن خون رسانی لرزش بدن اینا هست منتها شما با خاطرات قبلیت نشانههای محیطی و زبان به خصوص لغت، اینا رو میچینید کنارهم و بعد احساس یا هیجان خاص رو میکنی. مثلا شما فرض کنید که اگر یادتون باشه تو مطالعهی زلمان گفتیم اونایی که دوچرخه زده بودن دوچرخه میزنن یک feeling میبینن با محتوای جنسی و بعد این حالت برانگیختگی و یه جوری دارم میشم با محتوای جنسی و هنرپیشهای که به بمب جنسی معروف بود اینا رو با هم تلفیق میکنند و بعد به این نتیجه میرسن و دچار برانگیختگی جنسی شدم! در صورتی که اصلا چیزی به نام فیکس وجود نداره و تازه زمانی میتونه خیلی دقیقتر اون رو تجربه بکنه که یه لغتی براش داشته باشه حتی جالب بعضی از Constructive هیجان میگن اگر لغتی برای هیجان نباشه شما هیجان نمیتونید تجربه کنید حتی اگه به صورت افراطی گفته بودن که اگر لغتی برای ارگاسم وجود نداشته باشه افراد ارگاسم رو نمیتونن تجربه بکنن خصوص خانمها چون با انزال همراه نیست و در واقع احساس بیقراری یه احساس حال عجیب غریب یه حالت تشنج مانند این را تجربه خواهد کرد و شواهدی هست که تو بعضی فرهنگها اینجوریه یعنی واقعا خوشایند نمیبینن حس میکنن سرم گیج رفت یا سست شدم یا نمیدونم چرا اینجوری شدم و تا زمانی که اسم براش پیدا نشه خیلی ماهیتش روشن نمیشه. پس به اینها میگیم Constructive ها اونایی که به بازسازی هیجان معتقدند. دوستان عزیز این دو اردوگاه تقریبا سایش خیلی پررنگه اردوگاه constructivism ها چه خواهد بود؟ افراد ادوارد شورتر هم جزو اون هستن تاریخ شناسان برجسته حالا راجب این دیدگاه بیشتر صحبت خواهیم کرد ولی جریان اصلی روانپزشکی دست اونها نیست. جریان اصلی روانپزشکی دست وارثین jaak panksepp هست. اینا میگن که اگر این حرف درست باشه یعنی بازسازی باشه پس این مرزهایی که شما بین افسردگی و اضطراب و خشم و اینا میذارید اینا بیشتر قراردادهای فرهنگی و یادگیری و تو ملتهای مختلف و فرهنگهای مختلف همسان نخواهد بود ممکنه یه عده اعتراض کنند که ما میدونیم که مثل افسردگی و همه فرهنگها هست اونا میگن که نه اونجوری که شما فکر میکنید نیست خیلی مطالعات نشون داده علایم افسردگی روفرهنگ های دیگه تجربه نمیکنند بعد شما میای میگی از این افراد پنهانه! خب تجربه نکرده یه جور دیگه داره تجربه میکنه مثلا به صورت پا درد شکم درد داره تجربه میکنه یا این که خیلی از این مشابهت هایی که شما میبینید مثلا اعتراضی که به اکمان کردن اینه که تو میگی من رفتم توی فرهنگهای مختلف این مچ کردم مقایسه کردم دیدم یکی بوده ولی اون فرهنگها بیشترشون از فرهنگ غرب تاثیرپذیرفتن همون قبایل آفریقایی که رفتی توش کوکاکولا میخورد عکس میرلین مونرو و جان وین روی دیوار بوده feeling هالیوودی نگاه میکردن یعنی ببینند اون تمدن غرب فرهنگ غرب و اون بیان چهرهی غربی قبل از شما به اونجا رسیده و بعضی از انسان شناسان مثل اون دانیال اورت که رفته بود توی اون قبایل خیلی عقب مانده امازون پژوهش کرده بود نیست یعنی این بیان چهرهای که ما فکر میکنیم جهانشمول هست، نیست! خیلی از موارد اونها چهره رو نمیفهمند! این الان خوشحال در صورتیکه چهره ش داره داد و این نشون میده و در عین حال اون پژوهش های روی تنیس بازها رو دیدید حالا مشابه اون زیاد لیزا برت خودش زیاد انججام داده که سر یه آدمی که مثل هیجان زده است با فتوشاپ میچسبوند روی سری که داره میجنگه، افراد همه میگن که چهره معلومه عصبانیه! چندشش بوده و اینجا بالاز بازیگر دیگه اضافه میشه من امیدوارم کتاب این رو هم معرفی کنم که این بحثمون کاملتر بشه joseph ledoux خیلی روی اضطراب کار کرده و او جز اونایی هست که خیلی amygdala معتقده که از منشا همیه اینها در آمیگداله. منتها خودش یه جایی رسیده میگه ببین واقعا من نمیدونم اون چیزی که شما بهش میگیم موش مضطرب اونی که میگیم آدم مضطرب یه قماش نیست اون موش مضطرب یه سری مدارهای اجتناب و پرخاش فعال شده و ما هیچوقت نمیتونیم بگیم موش ترسیده و اون بیان چهره ممکنه حتی شبیه هم باشه ولی اون استنتاج ما از اون بیان چهره متفاوت خواهد بود پس اجازه بدید اصلا قضیهی joseph ledoux من در زمان دیگه بحث بذارم و اینجا این قسمت دوم رو با این تموم کنیم که Frans de Waal اومد بین این دو اردوگاه یک پل برقرار کرد اون معتقد هیجانات در حیوانات وجود دارند و گاهی اوقات میتونن مدل panksepp فیکس مجزا و ثابت باشند یعنی موش میتونه برسه شامپانزه میتونه عصبانی میشه و هیجانات خیلی پیچیده هم خواهد داشت فقط هیجانات پایهی در واقع اکمانی نه ، هیجانات اجتماعی که من در ساعت بعد راجبه اون صحبت میکنم. ولی نکتهای که هست اینه که بیایم هیجان رو از فیلینگ جدا کنیم feeling احساس درونی اون احساس حس در مقابل emotion در حیوانات هست ولی فیلینگ ما نمیتونیم بگیم چون هیچ وقت حیوان زبان نداره که ازش بپرسیم الان حالت چطوره یا نمیتونه با خزانهی لغوی نداره و به همین دلیل یه جوری اومده این دو اردوگاه رو با هم آشتی بده. به نظر من Frans de Waal حواسش به یه نکته نیست ، panksepp و اکمان و اینا اصطلاحا گفته میشه که هیجان و از پایین به بالا میبینن یعنی مراکز پایینتر مغزی اون مراکزی که تو چند اسلاید قبل دیدیم هیجانی رو ایجاد میکنه و به قسمتهای بالاتر که خودآگاهی و اینها هست دیکته میکنه یا رونوشت میدهداما افراد شبیه لیزا برت پیچیده تر نگاه میکنن میگن ببین این یک حرکت رفت و برگشتی شما نمیتونید feeling رو از هیجان جدا کنید یعنی وقتی شما یه هیجانی مثلا قلب شروع کرد به تند زدن و حس کردی ترسیدی یک احساسمون بالا هست که میمونی ترسیدی یا مثل اون پل کاپیلانو دچار برانگیختگی جنسی شدم و بعد این کدوم اسم رو روش میذاریم هیجانزده شدم یا میل جنسی برانگیخته شده اون خود اثر میذاره به تغییر بیان هیجانات در بدن مثلا ممکنه اندامهات گرم بشه سرد بشه.. تغییرات خونرسانی پیدا بکنه یعنی این که بعدا من اسمش و چی میذارم پژوهش کرده اسمش چی میذارم بعدا حس میکنم این چی بود هیجانزده شدم ترسیدم عصبانی شدم یعنی اون ادراک من از هیجان خود به پایین برمیگرده و بیان چهره و فیزیولوژی بدن رو مجددا تغییر میده به همین دلیل اگر شما اسمش و عوض کنید خیلی از علایمش عوض میشه و برای همین ما تو رواندرمانی اونایی که یه ذره از … دورن به این اعتقاد دارن که مثلا میگن هیجاناتشون با اسم گذاری مجدد میکنن خب این سوگه غمه افسرگی سرخوردگی یا ترس و وقتی اسمش رو عوض میکنن خیلی از تبعاتش عوض میشه خب پس من فکر میکنم که اینجا یه ذره فرانس دووال شاید میخواد معامله جوش بده و یه جوری صحبت کنه که هم لزا برت ر قبول داشته باشه هم panksepp قبول داشته باشه ولی یه قدم مثبت اومده جلو در حد اکمان نمونده خیلی خیلی ابتدایی در موندن یعنی میگن ما یه مغز داریم این مغز داریم که توسط ژن ایجاد میشه این هشت مثلا در دو دوازده هیجان داریم بعد این قسمتها … 3750میره بالا میبینه ولی هنوز به جین راسل و لیزا برت نرسیده اون وسط قرار گرفته و یه دلیلی که شاید کتاباش یه مقدار پاپ شده طرفدار پیدا کرده برای اینکه یه جوری میگه نه سیخ بسوزه نه کباب! چون Constructive ها خیلی تبعات زیادی داره یعنی مثلا خیلی از طبقهبندیهای روانپزشکی اون موقع عوض میشه یعنی خیلی از اونها معتقدن که اصلا طبقهبندی نباید بکنیم هیجان خام هیجان فقط ارزش داره یا مثبتع یا منفی. اینه که بعدا مثبت رو چه اسم بذاری منفی چی اسم بذاریم این وابستگی داره به زبان فرهنگ خاطرات و محیط و به همین دلیل انسان میتونه تو هر محیطی یجور دیگه هیجاناتش رو توصیف کنه. خب این بحث داره طولانی میشه بذارید در قسمت بعد من حالا یه سری مباحث شیرینی هست که Frans de Waal مطرح میکنه که آیا حیوانات هیجانات اجتماعی دارن آیا آشتی میکنند آیا قهر میکنن آیا حس عدالت دارنی بحث کینه و انتقام دارند آیا حس فرض کنید که ترحم به ضعیفترها دارن آیا اینا کسی رو میبخشند پژوهشهایی بوده حتی مثالهای چندشم قشنگه که اینا یا مثلا از بینظمی و کثیف بودن و پررو بودن افراد ناراحت میشن یعنی چقدر اینا صفات پیچیدهی اجتماعی رو تجربه میکنن توی فایل بعدی سعی میکنن اینها رو پوشش بدم .