خب فکر کنم ارتباط برقرار شده قاعدتاً….خب فکر میکنم ارتباط برقرار شده باشه … بله… درست….بسیار عالی… خب 9 شب 8 دی ماه هست، شب همه عزیزان بخیر. با دو سه دقیقه تاخیر در خدمتتون هستم و برنامه امشب رو شروع می کنیم. خب برنامه امشب اختصاص داره به نقد کتاب« Restorative free will» که من اینو در « Instagram » روز گذشته معرفی کردم تحت عنوان اراده آزاد ترمیمی. ولی الان که دارم فکر میکنم شاید اراده آزاد جبرانی هم بشه معنیش کرد. و در واقع یک کتاب خیلی جالب و بحث انگیز نوشته « Bruce Waller» هست. « Bruce Waller » استاد فلسفه هست، و در واقع ادامه ی عنوان کتاب هست« Back to the Biological Base». بازگشت به مبانی زیستی. مربوط به سال 2015 هست. خب این کتاب رو من به این دلیل انتخاب کردم که به دوستان قول داده بودم که ما یک سلسله بحث هایی رو در زمینه ی مقوله ی جبر، اختیار، اراده ی آزاد دنبال بکنیم و بر اساس سیاست همیشگی که دنبال میکنیم اینه که از ساده سازی و ساده انگاری پرهیز می کنیم و سعی می کنیم به عمق مطلب بریم. فکر میکنم این کتاب از اون کتاب هایی که آدم به عمق میبره و آدم خیلی دوست داره راجع بهش تامل کنه، بیاندیش و مطالبش رو مرور بکنه. هرچند من اگر الان دارم نظر… به قول خارجی ها یک بار دیگه فکر میکنم « second thought »، فکر میکردم که شاید کتاب دیگری رو شروع کنم ولی احساسم…دو دل بودم… و اون کتاب رو هم همین الان میگم برای اونایی که میخوان شروع کنند در زمینه اراده آزاد مطالعه بکنند قبل تر معرفیش کردم، شاید برای شروع بهتر باشه. « For views on free will»، چهار دیدگاه در زمینه اراده ی آزاد که چهار تا نویسنده داره، هر کدوم یک دیدگاه عمده رو مطرح کردند. « John Martin Fischer»، « Robert Kane»، « Derk Pereboom »، و « Manuel Vargas». این رو من چند هفته پیش تو اینستا معرفی کردم و توصیه کردم که دوستان اگر علاقه مند هستند این کتاب رو به عنوان کار شروع دنبال کنند. ولی این کتاب اراده ی آزاد ترمیمی هم کتاب بدی نیست. یعنی به نوعی خیلی روشنگر هست و خدمتتون خواهم گفت قسمت های برجسته و مهمش رو سعی میکنیم با هم مرور کنیم، بهش نگاهی بندازیم، امیدوارم براتون قابل استفاده باشه و دیدِ شما رو در زمینه مفهوم اراده ی آزاد دنبال کنه. اینم بهتون بگم کتاب با وجود اینکه سعی داره به مسئله ی اراده ی آزاد در موجودات، در حیوانات بپردازه ولی بخش عمده ای از کتاب، بخش خیلی زیادیش به بازگویی و تبیین دیدگاه های مختلف فلسفه ی معاصر، علوم اعصاب معاصر، و علوم رفتاری معاصر در زمینه ی اراده ی آزاد هست. به همین دلیل این میتونه چند منظوره برای شما قابل استفاده باشه. یعنی علاوه بر اینکه دیدگاه اصلی نویسنده رو دنبال می کنیم، بیایم و در واقع یک مرور اجمالی داشته باشیم، به خصوص که یک فرد صاحب نظر هست، آثار عدیده و متعددی در زمینه اراده ی آزاد داره « Bruce Waller »، و با دیدگاه های عمیق تر او آشنا بشیم. خب من موندم بحث چه جور شروع کنم، چون واقعیتش اینه که کتاب یه مقدار شاخه به شاخه زیاد پریده و میخوام لُبِ کلام، لُبِ مطلب رو خدمتتون برگرفته از این کتاب، ارائه بدم. شاید این جوری شروع کنم براتون، با الهام از اون کتاب قبلی هم که بهتون گفتم، چهار دیدگاه در زمینه اراده ی آزاد. اول بیایم یک خلاصه ای از اون چهار دیدگاه بگم، چون تو این کتاب به اون خیلی اشاره کرده و از اون بهره برده. و اینم بهتون بگم دوستانی که دوست دارند مطالعه کنند، وقتی چند تا از اینا رو کنار هم مطالعه میکنند همینجوری که میرن جلو راحت تر میشه… راحت تر میشه… و شما خیلی در واقع ممکن کتاب اول یک مقدار دشوار به نظر بیاد، ولی کتاب های بعدی خیلی تسهیل میشه و اصلاً روان میشه و دید کم کم جا می افته. برای همین شاید تو این جلساتم اینجوری جا بیافته. بر اساس کتاب چهار دیدگاه و اشاراتی که این کتاب خیلی به محتوای اون، به خصوص کارهای « Robert Kane » و در واقع « John Martin Fischer» کرده، اینجوری بحث شروع کنیم، که میگن تئوریسین های جدید و معاصر در زمینه اراده ی آزاد، خیلی هاشون رو میتونی تو چهار دسته بگنجونی. یعنی ما الان چهار دیدگاه داریم که هر کدوم از این دیدگاه ها در واقع سعی داره یک جنبه ای از این مسئله رو پوشش بده. از این چهار تا من فکر میکنم چهارمیشو رو اجازه بدین اصلاً بهش نپردازم. تو همین کتاب چهاردیدگاه، اون چهارمی نوشته ی « Manuel Vargas » هست. دوستانی که علاقه مند بودند، می تونند برن چهارمیش رو هم بخونند. اون یک مقدار تلفیقی از دیدگاه 2 و 1 هست. اما سه تا دیدگاه اصلی چی ها هست؟ و « Bruce Waller» کجا وارد این میشه؟ باز اینم بگم ممکنه شما بگی این همه اسم فیلسوف و عصب شناس و اینا … برای چی خوب؟ اینا رو کم کم که تکرار کنید خیلی کمک می کنه که بگی، هان….این دیدگاه « Fischer»؟ میگی نه دیدگاه « Robert Kane». دیدگاه« Robert Kane» بیانگر یک عقبه ی خیلی بزرگه فلسفیه. فرض کنید « John Martin Fischer» یک عقبه بزرگ فلسفی رو در این حوزه داره. دیدگاه اول، « Robert Kane». « Robert Kane» معتقده که جهان و رفتار انسان « Deterministic» یا جبرگرایانه نیست. یعنی شما نمیتونی 100% پیش بینیش کنی و از قوانین علّی و معلولی، آن گونه که مثلاً حرکت سیاره ها پیروی می کنند، پیروی نمیکنه. انسان دارای اراده ی آزاد است ودر مقابل اراده ی آزاد خود، مسئول است. پس این دیدگاه رو اصطلاحاً میگن دیدگاه « libertalia». این دیدگاه « libertalia» معتقد آزادی انسان متّکی بر اینه، که در واقع جهان جبرگونه نیست، رفتار جبرگونه نیست، اگر جبر گونه بود دیگه ما آزادی نداشتیم و مسئولیت اخلاقی هم نمی داشتیم. پس همه ی این ها کنار هم میان، مسئولیت اخلاقی داریم، رفتار انسان « Deterministic» یا جبرگونه نیست، و در واقع میشه گفت چیزی به نام اراده ی آزاد داریم. این « libertarian» ها عده ی خیلی وسیعی هستند. من یک مقدار راجع « Robert Kane » توضیحاتی و قبلاً تو اون جلسه خودشناسی دادم. این همونی که سعی میکنه بگه، درست که ما جهش های گنده ی اراده نداریم، درست قادر به خواستن هرچیزی میخوایم نیستیم، درست که انتخاب های ما به صورت 100% آزاد نیست، ولی ما در سر بزنگاه ها که قرار می گیریم، مختاریم که به این سو بریم یا به اون سو بریم. البته این به این سو رفتن یا اون سو رفتن ما، در واقع جهش های کوچیک رو شامل میشه و در واقع ما فقط می تونیم این مسیر انتخاب خودمون رو مختصری حرکت بدیم. و سوال پیش میاد که خب اون مختصره از کجا میاد؟ یعنی شما چه جور میتونی اون مختصر رو ایجاد بکنی اگر جهان، علّی و معلولی هست، یعنی هر واقعه ی فیزیکی علّت واقعه ی فیزیکی بعدی است و همین جور ما توالی ما علّت و معلول داریم، پس اون جهش کوچیک از کجا میاد؟ خب اون جهش رو اینجوری توضیح میده که میگه، ما بسیاری از سیستم ها در « Scale » خیلی در واقع « microscopic» آشوب گونه هستند و از قوانین عدم قطعیت پیروی می کنند. یعنی اشاره ای داره به عدم قطعیت « Werner Heisenberg» و در واقع سعی میکنه بگه که اون تَهِ تَه، که ما میخوایم انتخاب نهایی رو انجام بدیم، قسمتی از سلول های ما، قسمتی از مغز ما، قادر هست… یعنی اینجوری هست، که از قوانین فیزیکی مدل نیوتون پیروی نمیکنه، در نتیجه رفتار، قابل پیش بینی نیست و ما درصدی از انتخاب و آزادی عمل داریم. این رو بهش میگه دیدگاه در واقع « libertarian Robert Kane». حالا توی کتاب در واقع اراده ی آزاد ترمیمی یا جبرانی خیلی به اون اشاره کرده و اون رو نقد کرده. من برای اینکه یک ذره جذابترش بکنم… من چند تا مقاله ای رو که خود این کتاب اراده ی آزاد بهش اشاره کرده و در دل اون مقالات ای دیگه هست، یه مختصری براتون توضیح میدم که اون نهایت عدم قطعیت و آشوب گونه رو امثال « Robert Kane» چگونه می خوان توی حیوانات پیدا بکنند. می تونیم بحث رو با این شروع بکنیم، یک مقاله ی جالبی هست در « journal current biology». پر از عکس و نموداره و متاسفانه نمیتونم اینجا نشون بدم. «P. Domenici» و «D. Booth» نوشتنش و اسم مقاله هست«Cockroaches keep predators guessing by using preferred escape trajectories ». سوسک ها صیادان خود را مرتب در حالت بلاتکلیفی قرار میدهند از راه انتخاب مسیرهای در واقع متعدد فرار. این رو شما تجربه کنید، یک سوسک که به سمت شما نزدیک میشه فوتش کنید و ببینید عکس العمل سوسک چیه. اساس این مقاله هم اینه. سوسک ها رو گرفته و با زوایای مختلف فوتشون کرده. می دونید سوسک اینجوری که وقتی فوتش می کنی ممکن شما حس کنی که عجب گیج شد؟ چرا دور خودش داره می پیجه؟ چرا قاطی کرد؟ ولی در مقابل فوت شما فرار میکنه به جهت مخالف. منتهی در این مقاله تعداد بسیار زیادی سوسک و شروع کردن فوت کردن از زاویه های مختلف و متوجه شدن که اولاً، سوسک ها معمولاً تو چهار زاویه فرار می کنند که این زاویه ها 0-30-60 و 90 درجه هستند نسبت به خط عمود فوت شما. حالا اون مقاله برین تصاویر زیادی داره. تو فرض کن سوسک اینجاست شما از اینجا فوتش کنی میتونه اینجوری فرار کنه….اینجوری فرار کنه…اینجوری فرار کنه و اینجوری فرار کنه. یعنی معمولا تو چهار خوشه به فاصله 30 درجه فرار میکنه. و نکته ی دیگه ای که هست اینه که این سوسک نمی تونی پیش بینی کنی تو کدوم مسیر میره. یعنی مثل تاس هست، هر دفعه یکی از این مسیرها رو انتخاب میکنه. حالا استدلال این ها و استدلال افرادی مانند « martin Heisenberg». « martin Heisenberg » رو هم کارهاش بخونید این با « Werner Heisenberg » فرق داره. « Werner Heisenberg» فیزیک دان بوده. « martin Heisenberg» عصب شناس هست و پسر « Werner Heisenberg» هست. یعنی به نوعی داره افکار عدم قطعیت پدرش رو در زیست شناسی پیاده میکنه. مقالاتی داره و این میگه که شاید اینجوری که وقتی موجودات جهان وارد این تعامل بازی ها، صید و صیاد میشدن خیلی مهم بوده که اون موجود بتونه از دست صیاد با مسیر غیر قابل پیش بینی فرار کنه. یعنی اگر شما سوسک فوتش کنی …اولا فوتش کنی چرا فرار میکنه؟ خب فوت کردن مال این نیست که صیاد داره فوتش میکنه، او در واقع حرکت بدن صیاد رو حس کرده که مثلا میتونی یک مرغ باشه. اون بالش که هست و اون جریان هوا رو سریع حس کرده، جهت مخالف می دوه. ولی چرا یکی از چهار جهت رو انتخاب میکنه؟ برای اینکه اون صیاد هم بیکار نیست میدونه اگه من این فوتش کنم 90 درجه بدو من شیرجه میرم رو 90 درجه میزنم و میگیرمش. باید یک چهارم احتمال داشته باشه که بگیره. پس اینا اینو گفته بودن که در واقع در سلسله حیوانات برای اینکه رفتار حیوان غیر قابل پیش بینی باشه، نوعی سیستم رفتار تصادفی یا رفتار غیر جبرگونه در او شکل گرفت. باز مطالعه ای دیگه ای هست که اینم جالب، یعنی از اینا چند مطالعه هست، این هم در « PNAS » چاپ شده. « Proceedings of the National Academy of Sciences »، « Kenneth Catania » نوشته. « Tentacled snakes turn C-starts to their advantage and predict future prey behavior ». مشابه این رفتار سوسک رو ما در ماهی ها داریم. ماهی که اینجوری قرار گرفته اگر ارتعاشی در یک طرف بدنش صورت بگیره دچار واکنشی یا عکس العملی میشه که بهش میگن«C-start».«C-start» یعنی چی؟ یعنی فکر کنید که اینور یک ارتعاش اتفاق می افته. ماهی سریع اینجوری خم میشه و این مسیر رو میره. یعنی ارتعاش از اینور حس میکنه، اینور دچار انقباض میشه، یعنی شکم میده و بعد تو مسیر مقابل فرار میکنه. اینم دیدن شبیه همون واکنش سوسک. به این میگن واکنش «C-start». حالا شما هم اگه ماهی عید داشتید طرف مقابل بهش ضربه بزنید می بینید سریع قوس میده میره طرف مقابل. منتهی این اشاره ای کرده « Tentacled snakes». یک نوع مار هست که او دست این خونده و میاد خودش به صورت «U» درمیاره و وایمیسته ماهی بیاد این وسط، بعد طرف مقابل یعنی شکم مار اون ارتعاش ایجاد میکنه. وقتی ارتعاش ایجاد کرد ماهی کدوم ور میره؟ طرف مقابل میره. میره تو دهن مار. یعنی اینجوری گیرش میندازه. ولی این مقاله ومقاله های دیگه اینو نشون دادن که ببین یک بازی خیلی ظریف بین صید و صیاد هست. صیاد این کار میکنه برای اینکه او رو به عکس العمل بندازه و وقتی به عکس العمل انداخت گیرش بندازه. صید هم بیکار وای نمی ایسته، از طریق اون سیستم ایجاد کننده ی رفتار تصادفی، شروع میکنه بعضی وقتا به جای اینکه « C-start» به طرف مقابل بره بر عکس به طرف شکم مار میره. و او به نفعش تموم میشه. زنده میمونه. پس به عبارت دیگه هم غیر قابل پیش بینی، تصادفی بودن رفتار در سلسله های خیلی پایین حیوانی به نفعشون هست. اما این چه جوری ایجاد میشه؟ ما تو تاس داریم. اون تو یک دستگاهی داریم که تصادفی انتخاب میکنه یعنی ماهی مثلا 60% موارد « sea turn» میکنه. « C-start» میکنه به طرف مقابل. ولی یه جاهایی هم تصادفی اونوری میره و جون خودش نجات میده. این رو خیلی ها از جمله « Daniel Dennett»، « Roy Baumeister» مطرح کردند که به نظر میاد نوعی عدم قطعیت و عدم جبری بودن رفتار در موجودات ارزش بقاء داشت. حالا اینا دارند یه جوری شاید اراده ی آزاد رو « romantic» می کنند، میگن اراده ی آزاد در جریان تکامل ایجاد شده که موجود رفتارش جبر گونه نباشه. اما چه جوری میتونه ایجاد بشه؟ مگه سلسله فیزیک در واقع اینگونه نیست که هر چیزی علّت دیگری است و این و باید این سلسله توالی پیدا کنه. خب اینجاست که « Robert Kane» میاد از اصل عدم قطعیت « Heisenberg» بهره میبره. و البته زیست شناس ها هم بیکار نبودند. سلول های جالبی رو در مغز بسیاری از موجودات پیدا کردند که بهش میگن سلول های « Mauthner». « mauthner cells» که این ها توسط « Ludwig Mauthner » تو قرن 19 کشف شد. ولی تقریبا 50 سال پیش متوجه شدند اینا چکار می کنند، دیدن اینا یک تک سلول برگ تو مغز موجودات، تو ماهی هست، تو مار هست و تو بقیه هست و تو خیلی از رده ها وجود داره. و این تک سلول بزرگ شلیک کردنش وابسته به سرایت موج در انتهای او قرار داره، و عملاً میشه گفت که اینها به صورت هرمی روی بقیه ی سلول ها که جهت حرکت حیوان رو دیکته می کنند، مسلط هستند. به عبارت دیگر اینکه من به سمت چپ بپیچم و یا به سمت راست بپیچم و دست چپ رو ببرم بالا و دست راستم ببرم بالا. همینجور سلسله مراتبی میره بالا تا به یه تک سلول میرسه. سلول درشت« mauthner» در بسیاری از حیوانات. و شلیک کردن اون وقتی اومدن نگاه کردن دیدن تصادفی هست. در واقع چی میشه؟ میگه آره اون در واقع برانگیختگی بار در اون دندریت ها و آکسونش بر اساس تصادف از آستانه رو که رد میکنه شلیک میکنه. پس اینجا ما در واقع شاهد یک سیستمی هستیم که تصادفی میشه گفت شلیک میکنه و قابل پیش بینی نیست. اگر اینو بخوایم بپذیریم معنیش اینه که به واسطه سلول های « mauthner» در حیوانات و شبیه اون در ذهن ما، احتمالاً رفتار ما در یک سری بزنگاه ها یا چنگال های دو راهی میتونه اینور بره یا اونور بره و بدونه اینکه با قوانین فیزیک باشه. به همین دلیل بخش زیادی از رفتار ما ممکن غیر قابل پیش بینی باشه که این مثلا ارزش تکاملی داشته باشه. این دیدی است که تو دیدگاه شماره 1 گفتم« Robert Kane » از اون بهره میبره و به نظر میاد که قابل تامل هست. البته شما میتونین اعتراض خیلی قشنگ وارد بکنین، خب اینکه اراده ی آزاد نشد. این نشد که من هرچی دلم میخواد انتخاب کنم، این معنیش اینه جبری نیست، معنیش اینه تصادفی هست. یعنی من یه زمانی ممکن بگم که نمیدونم امروز عشقم کشید این غذا رو بخورم … امروز عشقم کشید این یکی بخورم… امروز صبح پا شدم گفتم از این مسیر برم بعد فکر کردم از اون مسیر برم…و اینکه قابل پیش بینی نیست توسط علم، معنیش نیست که من اراده ی آزاد داشته باشم. اما در مجموع تو دیدگاه اول « Robert Kane» سعی داره اینگونه مطرح کنه. اما به نظر من تو این سه تا دیدگاه، دیدگاه سوم از همه شسته رفته تر، میشه گفت دقیق تر و در عین حال افراطی تر هست. پس بذار حالا دیدگاه 3 رو براتون بگم و جالب « Bruce Waller» خیلی با دیدگاه 3 مشکلی نداره. یعنی به نظر میاد دیدگاه سه یه جور باهاش همدردی داره. دیدگاه سه خیلی رک و پوست کنده میگه ما چیزی به نام اراده ی آزاد نداریم. رفتار بشر جبری هست، وابسته به سلسله ی علّی هست و در واقع انسان مسئولیت اخلاقی هم در مقابل اعمال خود ندارد. چه کسانی طرفداران این دیدگاه هستند؟ چند تا اسم بشنویم چون بعداً تو فرصت های مقتضی زیاد به این ها اشاره خواهیم کرد. « Derek Caruso »، « Galen Strawson »، «Neil Levy » و«Derek boerboom ». « Derek boerboom» فصل 3 همین کتاب چهار دیدگاه رو نوشته. این ها معتقدند ببین این احساس اینکه من میتونم به این سو برم به اون سو برم، این ها همش با خطاهای شناختی قابل توضیح هست. این یک نوع وهم هست و در واقع این زنجیره یک زنجیره متصل هست. منتهی می دونید با این قضیه ی جبری بودن رفتار انقدر اراده ی آزاد مشکل ندارند که با مسئله ی مسئولیت اخلاقی مشکل دارند. میگه پس انسان ها مسئول اعمال خویش نیستند؟ میگه آره، برای همین که اینا چند کتاب مشهور دارند این گروه. البته یکیش مال « Bruce Waller». « The Stubborn System of Moral Responsibility». سیستم سمج مسئولیت اخلاقی. ما مسئولیت اخلاقی نداریم. باز « Bruce Waller» کتاب 2018 دیگه ای داره، « The Injustice of Punishment » بی عدالتی مجازات. به همین دلیل مجازات، تلافی جویی معنی نداره. ما فقط می تونیم جامعه رو کنترل کنیم. یعنی باید جامعه رو فقط…به صورت همونجوری که بیماری ها رو کنترل می کنیم، همان طور که « epidemic » ها رو کنترل می کنیم، رفتارهای دردسر ساز رو هم کنترل کنیم. اینکه فلان کس مسئول اعمال خویش و اونو مجازات کنیم و به سزای اعمالش برسونیم معنی نداره. « Derek Caruso »، « Galen Strawson »، «Neil Levy » و«Derek boerboom » کتاب های متعددی دارند. در فرصت های دیگه یک مقدار با دیدگاه های اینا بیشتر آشنا خواهیم شد. اینا خیلی دیدگاه ولی میشه گفت دیگه منتهی علیه هست. به اینا میگن ناسازگاران در واقع سخت، « hard incompatibilist ». میگن که اصلا مسئولیت و مقوله مجازات با اراده ی آزاد امکان پذیر نیست و در واقع این ها با جبری بودن رفتار فیزیکی جهان در منافات هست. اینا تکلیفشون روشن. اینا گروه خیلی میشه گفت مستقیم الخط و خیلی صاف و پوست کنده ای مطرح می کنند. منتهی دوستان عزیز من یک خواهشی ازتون دارم. وقتی دیدگاه ها رو می خونید این یک توصیه ی فردی هست، حالا توصیه ی عملی باشه براتون به غیر بحث نظری. اگر یادتون باشه من توی بحث های خلاقیت، بحث های تصمیم گیری در شرایط دشوار یک پدیده به نام « CRT » اشاره کردم. « cognitive reflection test » و بهتون گفتم که مثال هایی وجود داره. مثلا شما فرض کنید یک مثال بود که چهار نفر نقاش 4 تا اتاق رو در 4 روز رنگ می کنند، 8 نفر نقاش 8 اتاق در چند روز رنگ می کنند؟ افراد به صورت تکانه ای و بدون تکامل، سریع میگن 8 روز. خب همه اینا دو برابر شده اونم دو برابر شده. نه در صورتی که همون 4 روز هست. معتقدند ما یک نوع تکانش گری اندیشه ای هم داریم. زود نتیجه گیری می کنیم. ممکن شما هم این دیدگاه می شنوید زود نتیجه گیری کنید. مگه میشه؟ خب من مسئولیت اخلاقی ندارم پس بزنم این و اون بکشم دیگه. خب اینا آدم های عمیقی هستند. فیلسوف های دقیقی هستند، انقدر سطحی نیستند که به این مسئله فکر نکرده باشند. پس اگر شما یه چیزی سریع اومد تو ذهنت، اصطلاحا به صورت تکانه ای و واکنشی اومد، یک ترمز بگذارید و شروع کنید فکر کردن، به این میگن « CRT». « cognitive reflection test ». و نشون دادن انسان هایی که تفکر آزادتر دارند، تفکر برتر دارند، خلاق تر هستند، ترمز بلدند بگیرند و فکر کنند و در واقع اون انسان هایی که این توان ندارند ترمز نمی گیرند. زود همین جا به ذهنش میرسه. یعنی شما میخوای بگی اینا آدمای برجسته مثلا این کتاب رو «MIT» چاپ کرده، «oxford » چاپ کرده، اینا طراز اول های رشته علوم اعصاب و فلسفه هستند. بعد این به عقلش نرسیده که اِ پس اینجوری…پس من چاقو بردارم و یکی بکشم و بعد بگم من مسئول نیستم. اینا نظام های خیلی پیچیده ای دارند، پس به قول خارجی ها «jump to conclusions». سریع نپرین و قضاوت نکنید. این دیدگاه بمونه… دیدگاه جالبیه…و راستشو بخواین، بخوام یک مقدار از خودم بگم من بین شماره 3 و شماره 2 مردد هستم. دارم فکر میکنم که حرف گروه دوم درست تر هست یا حرف شماره 3. هنوز دیدگاه شماره 2 رو خدمتتون نگفتم. اگر شماره 3 باشه شما فکر نکن برای اون قضیه مجازات و اخلاقیات و اینا چیزی اندیشه نکردند و میگن انسان هر کاری خواست بره بکنه، نه اینا خیلی اتفاقا پیچیده تر بحث می کنند و بحث های عمیق تری دارند، کتاب هایی رو خدمتتون معرفی خواهم کرد. اگر بیایم شماره 2 رو بگیم. شماره 2 میگه که احساسم این بود که توی کتاب هم خیلی بهش پرداختند. در شماره 2 ما شاید بتونیم از دو شخصیت نام ببریم. «john martin Fischer» و تا حدی «Daniel Dennett». اینا معتقدند که جبری بودن جهان بیرون، اینی که وقایع جهان جبری هست، با مسئولیت اخلاقی و شمه هایی از اراده ی آزاد منافات نداره. و در واقع شما میتونی اینا رو با هم تلفیق کنی. این که چگونه این تلفیق ها میخوان صورت بگیرند، یک چند دقیقه صحبت میکنم چون تو کتاب اراده ی آزاد جبرانی بهش اشاره کرده و بحث خود « Waller» را ادامه خواهد داد. منتهی حیفم اومد یک پاراگراف رو براتون که ترجمه کردم نخونم. چیز جالبیه. برای اینکه یک ذره برای من خیلی روشنگر بود. یک پاراگرافی هست از « george wright ». استاد حقوق دانشگاه « indiana» نوشته. میگه مکاتب فکری مرتبط با اراده ی آزاد و مسئولیت جنایی با سرعت قابل توجهی زیاد شده اند. خیلی اغراق نیست اگر بگوییم در این لحظه هر فیلسوف مطرح و حرفه ای در این حوزه در حال نظریه پردازی اختصاصی و تا حدی مجزا و منحصر به خود درباره اراده ی آزاد و مسئولیت اخلاقی است. راست میگه . همینجور شما مکتب مکتب می بینید. این کتاب چهار دیدگاه خیلی سعی کرده اینا رو جمع کنه وگرنه شما ده ها دیدگاه دارید. این اینو قبول داره و اون یکی رو قبول نداره. اینو قبول داره به واسطه اون قبول داره و غیره. در این لحظه هر گونه شکل قابل تصوری از مفاهیم پایه درباره اراده ی آزاد و مسئولیت و معنی و نقش های آنها حداقل توسط یک فیلسوف تاکنون تبیین گردیده است و اگر رویکردی را بتوان تصور کرد حتماً قبلاً توسط کسی مطرح شده. یعنی اِ انقدر تنوع زیاده و اِنقدر دیدگاه زیاده که شما هر چی میخونی میگی این یک دیدگاه جدیده..این یک دیدگاه جدیده و…این یک دیدگاه جدیده. خب دیدگاه شماره 2 یکی از طرفدارانش « john martin Fischer » هست. میخوام یه چند دقیقه راجع به اون صحبت کنم و بعد به « Daniel Dennett» اشاره ای کنم. توی « Daniel Dennett » هشیار باشید. یه چیزی میگه که اگر رشته شما روان شناسی، علوم شناختی، روان پزشکی و علاقه مند به رفتار هستید خیلی بحث …. و این همون جایی که من گیر انداخته…همش دو دلم که این درست میگه یا شماره ی 3 درست میگن… شماره 3 ها گفتم خیلی شسته و رفته هستند…اینا میگن« physicalism». یک نوع رفتار کاملاً جبرگونه هست و شما نمی تونی کاری کنی. « john martin Fischer» چه چیزی مطرح میکنه؟ « john martin Fischer » راستش بخوای من خیلی طرفش رو نمیدونم احساس کردم که سعی داره شلوغش کنه آب رو گل آلود کنه و بتونه به این بچسبونه که هم میشه جهان جبرگونه باشه، هم می تونیم اراده ی آزاد داشته باشیم و هم مسئولیت داشته باشیم. حتی یک عده گفتن این داره یه جوری اون داستان « Epictetus » رو دنبال میکنه. اینا چیزهای مهمی که باید باهاش آشنا باشید. اگر میخواین یادداشت کنید « Epictetus» رو بنویسید. « Epictetus» میدونید الهام بخش بسیاری از روان درمانگران بوده، از جمله « albert ellis » و در واقع « rational emotive therapy » که یکی از روان درمانی های عمده هست برخواسته از « Epictetus » هست. « Epictetus» باورش بود که اونطور که ما جهان رو می بینیم و وقایع رو تفسیر می کنیم اهمیت داره نه اونگونه که جهان هست، در واقع اون فیلتر ما، اون باورهای ما هست که واقعیت جهان رو و معنی جهان را میسازه نه خود جهان. و در زمینه ی اراده ی آزاد« Epictetus » چی میگه؟ « Epictetus» ایده ای رو مطرح میکنه که الهام بخش « john martin Fischer» و بسیاری از افراد در شماره 2 این دسته بندی ها هست. او مثالش اینه، میگه اگه شما میخوای فکر کنی جبر و اختیار چگونه هست؟ فکر کن جهان اینگونه هست که به شما مثل یک هنر پیشه نقشی رو در یک تئاتر در یک تراژدی و یا در یک درام دادند. در اون نقش مثلا شما پادشاه هستی و آخر سر خنجر می خوری و می میری. این دست خودت نیست. اون کارگردان و سناریو نویس اینو به شما داده. اما اینکه این نقش چه طوری بازی بکنیم… دل بهش بدی… ندی… خوب با ظرافت دنبال بکنی، اون ریزه کاری هاش چگونه انجام بدی دست خودت. پس در واقع « Epictetus» اینطور مطرح می کنه که کلیات جهان، شالوده مسیر ما توسط قوانین جبری بیرونی ریخته شده اما آنچه که شما میتوانی انجام بدی، اون جزئیات هست و دست خودت. « john martin Fischer» یک جاهایی شبیه این میشه. ولی جالب یک عده به دادش می رسند میگن نه این نیستی. میگم خیلی جالب یه جاهایی خودش دوست داره یه جوری قضیه رو رد کنه …همینه …همین …درست….شبیه همین…اما بعداً یک عده براش میگن نه منظورت این نیست که …آخه این ایراد داره… شما هم اگر فکر کنی آره درست« Epictetus» قشنگ…خیلی مزه میده ها…ولی اگر شما بگی خیلی قشنگ می پذیرند. یعنی اگر شما میخوای از این موعظه ها بکنی، دیدن یکی از بهترین راه هایی که دیگران مجاب میشن و انگیزشی هم هست اینه، که آره تو نقش خودت خوب بازی کن. درست آخر نقش شما مثلا قرار کشته بشی…قرار ازدواج کنی…یا قرار به اون عشقت برسی یا نرسی چون سناریوت نوشتن، ولی میتونی از اون نقشت لذت ببری… میتونی خوب اجرا کنی و میتونی خیلی بد اجرا کنی، هنرپیشه سطح پایین باشی و هنرپیشه سطح بالا باشی. این خیلی قشنگ توی میشه گفت نوعی روان شناسی عام پسند مطرح هست. پس این دیدگاه « Epictetus» هست. ولی متاسفانه اگر شما یک فیلسوف جدی باشی به این اعتراض میکنی. چرا مثلا اون چیزهای کلان دست خودت نیست و چیزهای ریزکاری دست خودت؟ چی میشه اصلا اگر اونا از قوانین جبری بیرون پیروی می کنند خب همینی که شما خوبم بازی میکنی. خیلی حرکاتت لطیف خیلی « mimic » صورتت خوب. این هم از همون قوانین پیروی میکنه دیگه. چون حالا ریزش کردی معنی این نیست که در واقع شما می تونید….ببین اون « Robert Kane» تو شماره 1 میگفت ریزها رو من میرسونم به اصل« Heisenberg». میرسونم به سلول های « Mautner». میرسونم به آشوب در سیستم های عصبی و اونو رد میکنم. ولی اینکه اینو مطرح نمیکنه، میگه نه جهان فیزیکی و بدون تعصی به عدم قطعیت، بدون استفاده از دیدگاه های تصادف میخواد مطرح کنه خب باید این توضیح بده که چطور میتونی اون جزئیات رو در واقع دنبال کنی. یا خود« john martin fischer» مثال دیگری داره. میگه خب شما فکر کن که یک سری کارت دادند شما بازی کنی، اینکه این کارت ها چه طوری بُر خورده، چه جوری تو کارخونه ساخته شده، دست رو کی بهم زده، ایناش دیگه بماند حالا کارتی رسده دستت، تو کارت خودت خوب بازی کن. باز به نظر میاد که یه ذره توش … نمیدونم… حالا نگیم سفسطه…. انسان برجسته ای هست، ولی یک نوع داره میپیچونه و داره مطرح میکنه. البته اصل دیدگاهش این نیست. اصل دیدگاهش اینه، من جمله ی انگلیسی شو براتون میخونم ترجمش این میشه« i have free will so long as i live my life my way ». من اراده ی آزاد دارم تا زمانی که زندگیم رو اونجوری که دوست دارم زندگی کنم. بعد میگن که خب آخه اونجوری که تو دوست داری خود به زنجیره ای از علت ها برمیگرده. میگه دیگه برای من مهم نیست. من به اون کاری ندارم، اینکه چی شده من اینجوری دوست دارم زندگی کنم. اون پشت من چند تا علت دنبال میکنم بعد که در دور دست میره و ناپدید میشه من دیگه کاری باهاش ندارم. یعنی یه جایی باید جستجو برای این علت اون هست و اون علت اون یکی هست متوقف کنیم. و وقتی اونجا رو متوقف کردیم از اونجا به بعد رو من حس خواهم کرد که آزادم مثل همون بازی ورق. اینکه این کارت ها چه جوری دست من اومده، کارت ها رو کی توزیع کرده و… الان این رسیده دست من…از اینجا به بعد رو من میخوام در واقع باهاش حرکت کنم. « i have free will so long as i live my life my way ». و در واقع او معتقد بود…البته میگم اون جایی که شبیه « Epictetus» می شد این بود که میگفت ما یک نوع « regulation» داریم، تنظیم داریم و یک نوع « guidance » داریم. ذهن ما میتونه هدایت بکنه، نمیتونه تنظیم بکنه. بعد یک عده اونجا گیرش انداختن گفتن نه… نه… ببین ریزه کاری ها رو شما درست به حد ریز میدی و میگی که این نه میتونم زندگی خودم راهنمایی بکنم نه اینی که انتخاب بکنم، ولی بازی با کلمات، در هر حال بگو ببینم اون لحظه که بزنگاه میرسه میتونی بری اونور یا نمیتونی بری اونور. ولی بیشتر دیدگاه « martin Fischer» اینه که ببین این زنجیره ی علی ممکنه تا ابد ادامه پیدا بکنه و درست میگی، رفتار من همین گونه ادامه پیدا کنه. ولی یک جایی من حس میکنم دیگه بیشتر نمیخوام ببینم چرا من این تصمیم گرفتم. چرا من اینگونه شدم و اونجا به بعد من حس آزادی خواهم کرد. خب این در واقع میشه گفت دیدگاه « martin Fischer» است، ولی دیدگاه « Fischer» رو راست شو بخوای من خیلی برام چالش جدی ایجاد نکرد، یعنی حس میکنم که هنوز اون دیدگاه شماره 3 خیلی بهتره به اینکه میگی در واقع همه چیز… اما دیدگاه دیگری، این یکی رو باید روش فکر کرد…روان شناسی و علوم اعصاب این یکی جدی گرفتن. راستش و بخوای بین این و شماره 3 هی میرم و میام ببینم این درست میگه … اون درست میگه و شاید تا حدی « Daniel Dennett». بیا بحث اینطوری مطرح کنیم، یکی از چیزهایی که در تقابل با اراده ی آزاد هست مفهوم بخت و اقبال سخت هست. کتاب « Neil Levy» هست « Hard Luck: How Luck Undermines Free Will and Moral Responsibility ». بخت و اقبال سخت. چگونه بخت و اقبال اراده ی آزاد و مسئولیت اخلاقی را زیر سوال می برد. « Neil Levy» این و میگه « Thomas Nagel » هم اینو میگه، این فیلسوفا اینو میگن. میگه قسمت زیادی یا تقریبا همه ی آنچه ما داریم اقبالمون هست. اقبال ژنتیکمون هست. اقبال محیطی مون هست. شرایط اجتماعی که توش قرار داریم هست. گذشتمون، وقایع کودکی مون، خب همه ی اینا روی ما اثر گذاشتند تا ما رو به اینجا رسوندند و منی که الان اینجا هستم خب در واقع محصولی از اونام. پس نمیتونم مسئول رفتار خودم باشم. چون رفتار من برخواسته از اون گذشته ی من. انبوهی از اون پارامترهایی که من رو ایجادکرده و به همین دلیل من نمیونم آزاد باشم چون اونا در واقع سرنوشت من رو، به نوعی انتخاب های من رو مشخص کردند. هرچند« martin fischer » میگه نه. من از اینجا به بعد حس میکنم میتونم هر کاری میتونم بکنم آره…ولی خب … این چیزهایی که دلت میخواد توسط زنجیره ی اون پشت تامین شده. پس هر کسی یک مسیر براش مشخص و نمی توان او را مسئول دانست و او هم نمی تواند هر کاری را دلش خواست انجام بده. این دید البته خیلی جدید نیست. یک مثال شبیه این رو « Lorenzo valla » زده. این مثال ها رو اگر دوست داشتین یادداشت کنید، چون شما وقتی مثلا میگم تقریبا 15 تا کتاب رو من نگاه کردم بعضی هاش تموم کردم و بعضی هاش دارن آماده میشن برای اینکه خدمتتون معرفی کنم مثلا به « lorenzo valla » زیاد اشاره کردند. « lorenzo valla» یک سوال قشنگی میکنه. « lorenzo valla» بشناسید یکی از متفکران قرن 15 هست. اگر تو تاریخ بخواین بدونید « lorenzo valla » برای چی معروف؟ او کسی که در واقع چیزی رو در میاره به نام عطیه قسطنطین که « volter » و انقلابیون فرانسه خیلی از اون بهره می برند. تقریبا 300 سال. عطیه قسطنطین داستانش اینه… او در واقع یک نوع میشه گفت افشاگری علیه کلیسا هست. چون کلیسا ادعا کرده بود که قسطنطین، کنستانتین در قرن چهارم بخش زیادی از روم و اون چیزی که امروزه واتیکان هست رو طی نامه ای به کشیش ها بخشیده و «pop» در واقع در اون مکان زندگی میکنه و حکومت خودش داره ادعا میکنه. خب « lorenzo valla» درآورده بود این ساختگی و این اصلا یه همچین چیزی نبوده..اصلا کنستانتین همچین کاری نکرده…این نامه ی که به عنوان عطیه کنستانتین هست 4 قرن بعد جعل شد. ببخشید … و این در واقع یکی از چیزهای مشهور توی تاریخ انقلاب فرانسه هست که ولتر و …اینا رو علم کردند که حکومت پاپ ها رو زیر سوال بردند که ببین شما ملکتون غصبی… و اصلا دروغ گفتید. حالا کاری به این نداریم. خواستم بگم « lorenzo valla » یکی از اون شخصیت های مشهور تاریخ. اون سوالش اینجوری مطرح میکنه. سوالش این جملات مثلا در کتاب های حقوق، اخلاق، فلسفه ی اخلاق، روان شناسی اخلاق، روان شناسی شخصیت این جمله « lorenzo valla » هست که میگه آیا « census Tarquinius» مسئول سرشت شوم خودشم هست یا نه؟ حالا الان سمبل بی اخلاقی و سمبل نمیدونم رذالت، هیتلر هست. یعنی گفتم هر بحث روان شناسی اخلاق دیر یا زود اسم هیتلر بالا میاد. ولی تا قرن 15 اسم « census Tarquinius » بالا می اومده که در واقع فرزند خلف میشه گفت ناخلف و پر دردسر آخرین پادشاه روم هست. دقت کنید روم پادشاهی داشته، بعد جمهوری شده، بعد امپراتوری شده. تقریبا 600 سال پیش همزمان با دوره ی هخامنشی یک حالت پادشاهی داشته و « Lucius Tarquinius Superbus » اخرین پادشاه بوده این پسرش از اون شرها بوده. این تقریبا هیچ کار اخلاقی رو رعایت نمیکرده و به قول معروف تمام فسق و فجور رو داشته، به نوامیس مردم نظر داشته و اصلا میگن فروپاشی پادشاهی روم تقصیر این بود. این انقدر اومد عیاشی و چیز کرد که آخر سر به زن یکی از افراد نظر کرد اومد براش پاپوش درست کرد و او رو مورد تعرض قرار دادو این باعث خیزش مردم شد و پادشاهی روم فرو پاشید. این سمبل در واقع بی اخلاقی هست و «« lorenzo valla » این بحث مطرح میکنه که آیا « census Tarquinius» مسئول این سرشتش بوده؟ چون خودش میگفته ببین من یه آدم رذلم من یه آدم هوس بازم، بوالهوسم، شهوت رانم، نمیدونم انواع انحراف ها رو دارم ولی خب از لحظه ای که خودم شناختم اینجوری بودم. و در واقع میشه گفت خیلی ها اینو به عنوان چالش یا سوال « lorenzo valla» می دونند. که آیا شما مسئول این سرشت خودت هستی؟ من از موقع ای که خودم شناختم همینطوری بودم، آدم عصبی مزاج بودم، آدم هوس ران بودم، برعکس من یه آدم خیلی دقیقی بودم. این همان مفهومی هست که « Thomas Nagel » بهش میگه بخت و اقبال سرشتی « constitutive luck »، که محصولی از ژنتیک اول کودکی شما و رشد شما هست. وقتی اینو میگن این سرنوشت شما رو مشخص میکنه، رفتار شما رو مشخص میکنه خب من مسئول این نیستم، پس من و چه جور مسئول اعمال خویش میدونی؟ بیشتر اعمال من از این ساطع شده. الان روان شناسی بیولوژیک تمام ادعاش اینه میگه سهم زیادیش ژنتیک یعنی 70%، 80% و بقیش ابتدای کودکی هست و بعد ناملایمات سر شما میاد که سرشت شما رو میسازه. این سرشتی که شما الان داری. « character » و شخصیت شما رو میسازه. این « character » اگر معیوب خب شما مسئولشی. خب « Gerard Caruso » اینا میگن خب.. اون گروه شماره 3 بله بنده هم همین عرض می کنیم. ولی شماره 2 آیا راهی برای این داره یا نه؟ من به شماره 2 فکر میکنم. دیدگاهی هست که « Daniel Dennett » مطرح کرده. اولا اینگونه …بیاین برای شماره 2 فکر کنیم. تو کتاب خوب به شماره 2 پرداخته. و این رو یک لحظه شما نگه دارید چون بحث جدی تو تئوری شخصیت، تئوری روان که از اون استفاده خواهیم کرد. فکر کنم ایده رو گرفتین دیگه، اگر ژنتیک من اتفاق هایی که تو کودکی من افتاده، یادگیری های کودکی تو 4-5 سال اول در مدرسه و اینا… همینجور اینا اثر کرده… روی هم جمع شده…زندگی من رو یعنی شخصیت من ساخته. من این عقب رو بخوام نگاه کنم، من که مقصر اینا نبودم، اینا داره رفتار من دیکته میکنه دیگه، مگر اینکه شما شماره 1 باشید « Robert Kane »، بگین نه یه جاش هست، « Heisenberg » وارد عمل میشه و شما این ور میتونی بری و اون ور میتونی بری. بقیه اینا باشه خب اون قبل مسیر و داده. گفتیم « Fischer» اینجوری حل میکنه. میگه خب شما بخوای هی زنجیره رو بری عقب، همینجوری ادامش بدی الا ابد ادامه داره. یه جایی ما قطعش می کنیم ولی حالا چرا قطعش می کنیم « Bruce Waller» نویسنده کتاب حاضر میگه خب چرا؟ چراش سوال . برای چی باید یه جایی؟ بر حسب قراداد؟ بر حسب چیه؟ از اینجا به بعد خودم شناختم مهم. از اینجا تاریخ حساب کنید. قبلش حساب نکنید. چرا؟ چرا حساب نکنید؟ اگر مثل اینکه شما بگی از اینجا به بعد حرکات سیارات حساب کن و قبلش حساب نکن. آیا راه حلی داره که بتونیم گزینه ی دیگری رو مطرح کنیم؟ گزینه « Daniel Dennett» مطرح کرد. فیلسوف آمریکایی. اولا «Dennett » با « Roy Baumeister » یک ایده ای دارند که میگن اراده ی آزاد و انتخاب میتونه ارزش تکاملی داشته باشه. همان طور که « Robert Kane» و داستان سوسک و مار گفتیم. اینا میتونه انتخاب هایی کنند. اما در واقع چه حرفی رو میشه گفت « Daniel Dennett» در این مورد میزنه. حرف « Daniel Dennett » این هست. بذارین من اصل جملش ببینم میتونم براتون پیدا کنم. اصل جمله « Daniel Dennett » اینگونه مطرح میشه« luck averages out in the long run ». بخت و اقبال در دراز مدت به میانگین میرسد. این و تو ذهنت نگه دار. مفهوم میانگین شدن بخت و اقبال. میگه شما از ژنتیک بدآوردی از خانواده ممکن خوش آورده باشی، ممکن از محیط کودکی بد آوردی، از محیط تحصیلی شانس آوردی، از کشوری که توش به دنیا اومدی شانس آوردی، خانوادت شانس آوردی، یعنی به عبارت دیگر اینجوری مثال میزنه، میگه درست ما کارت های بد تو زندگی داریم کارهای خوب داریم. ولی اگر شما دست های زیادی بازی بکنی و تعداد زیادی ورق هم دست بشه، « luck averages out in the long run ». شانس بالاخره به میانگین میرسه. یعنی به هر کسی چیزی دادن که جمع میانگین این ها تقریبا منصفانه هست. اینجاست که به قول معروف « Bruce Waller » فیوزش میپره. میگه آخه این نمیشه که…یعنی چی؟ یعنی شما داری میگی همه بالاخره از یه چیزی شانس آورده؟ یکی خانوادش پولداره، معنوی نیست، یکی معنوی، مهربون نیست، یکی نمیدونم بیماری مادرزادی داره و همه اینا…انقدر چون عامل ها زیاده…اینا رو خوب بُر بزنی به میانگین میرسه و میگه زندگی فقط یک تصمیم دو تصمیم که نیست، یک « marathon » هست. اینا اصطلاح های « Daniel Dennett» هست. تو چی مطرح کرده؟ تو کتاب « elbow room » 1984، که در واقع این میانگین رسیده بهش. خب اینجا « Bruce Waller» یادتون باشه، ما بحث های قبلی داشتیم، اون کتاب « robert frank » رو اشاره کردیم. برنده همه رو میبرد یا اثر« Mathieu ». گفتیم نه آخه کجا میگیم این به تعادل میرسه؟ شما یه ذره جلو بودی …ممکن همون برات…اون کارت برنده شما رو انقدر جلو انداخته که حسابی جلو افتادی، اون کارت بازندت…اون « trauma » هایی که تو کودکی خوردی باعث شده با مجرمین حشر و نشر کنی، محیط اجتماعیت عوض شده، همینجور قهقهرا رفتی و آخر سر افتادی زندان. این چه جوری داری میگی به میانگین میرسه؟ ولی این بحث اخلاقیش. بحث دیگرش شبیه اینه و این نوع میانگین رو مطرح میکنه. به این بحث فکر کنید. یه لحظه نگه دارید. ببینید. چند تا مثال براتون میزنم. اولا چند تا اصطلاح داریم،« Plateau »، « Plateau » یعنی چی؟ منحنی اینجوری میره، این شکلی میشه. به این میگن « Plateau ». یا اصطلاح « good enough » به اندازه ی کافی خوب. ببین شما میخوای راه رفتن یاد بگیری. چند تا مثال براتون میزنم. یه بچه لبه ی میز و میگیره، یه بچه نمیدونم لنگ لنگ بلند میشه، یه بچه رو باسنش راه میره و…همه اینا نهایتا پا میشن رو دو پا و راه میرن. میگه یادگیری هم همینجوری، شما همینجوری هی میری بالا، بالا، بالا و بالا بعد به یک حد « Plateau » میرسی. برای همین مادرهایی که خیلی نگران هستند که بچه ی من چرا اینجوری راه میره، چرا دستش اینجوری میگیره، بعد 3 -4 سال خواهند دید که همه بچه ها تقریباً یکسان راه میرن به غیر یک تعداد اقلیتی که اختلالات جدی عصبی دارند« neurological» دارند، بقیه می تونند راه برند. پس اصطلاحا میگه منحنی شما درست از مسیرهای مختلف میرسه، ولی آخر سر به یک سطحی از سقف میرسه و همه به اون حد خواهند رسید. مثال دوم زبان هست. ببین شما ممکن در یک خانواده زبان دان، ادیب و نمیدونم …خیلی فرهیخته رشد کنی، … از نظر لغتی جلو هستی ولی دیر یا زود همتون بالاخره اون زبان مادری رو یاد میگیرین و میتونید با همدیگه گفتگو کنید. در واقع به یک « Plateau » میرسید. « Plateau » چیه؟ منحنی میاد بالا و به اینجا میرسه. یا اصطلاح « good enough»، به اندازه ی خوب کافی هست. او میگه « Daniel Dennett» که تو مسئولیت اخلاقی و مقوله ی انتخاب هامون، درست عوامل متعددی دخیل هستند، ولی دیر یا زود همه ی اینا به یک حد سقف می رسند. و نقش اینا کمرنگ میشه. لذا شما صاحب یک برابری میشین. و اون عناصر قبلی شما نقششون کمرنگ میشه. حالا چرا میگم این اهمیت داره؟ مثال های دیگه فکر کنید، راستش بخوای من این مثال و من هنوز در ذهن دارم. همون مقوله ی شخصیت و نگاه کنید. اون « Tarquinius ». روان پزشکی بیولوژیک، روان شناسی بیولوژیک باورش اینه ژنتیک موثره، کودکی موثره، نمیدونم …اون شرطی شدن های چند سال اول زندگی موثره، ولی اگر« Dennett» بخوایم به قضیه نگاه کنیم، وقتی خودآگاه ساخته میشه، و وقتی خودت رو شناختی، یکدفعه خیلی از اون عوامل ناپدید میشن. باز مثال دیگه براتون میزنم، امیدوارم که مثال بتونم براتون جا بندازم. ببین شما مثلا گوشی های مختلفی دارید، برندهای مختلف دارید، قیمت های مختلف دارید، چیزهای مختلف دارید، ولی وقتی همه اینا به حدی از تکامل برسن که به « Wi-Fi » یا به اینترنت وصل بشن، شما تقریبا به یک برابری میرسی. خیلی فرقی نمیکنه. مثلا شما بگی اون گوشیش چون گرون قیمت، خیلی سخت افزار خوبی داره خیلی « ram » خوبی داره، اون «google» بهتر«search» میکنه. نه. به یک حدی از کفایت میرسه. جمله ی قشنگی که شاهکار کتاب « Bruce Waller» هست اینه، این رو میگه، صفحه 95 هست« everyone who is Minimally competent is regarded as equally competent». به نظر من قشنگ تر نمی تونست دو گانه بین دیدگاه شماره 2 و 3 رو مطرح کنه.« everyone who is Minimally competent is regarded as equally competent» یعنی چی؟ هرکسی که حداقلی از کفایت رو داره، معادل بقیه حساب میشه. یعنی شما یا مسئول اعمال خویش نیستی، دچار جنونی، دچار سفاهتی، دچار عقب موندگی هستی ولی وقتی به مرحله ی تکامل، خودآگاهی رسیدی، دیگه همه با هم برابریم. و میگه سیستم قضایی اینجوری حساب میکنه. ببین اون آدمی که عقب مونده هست، اون آدمی که « picecotic». اون مسئول نمی دونند. ولی وقتی به یک حدی از نرمالی رسیدی، دیگه میگه همه با هم برابریم، فرقی نداره تو بگی من کودکی سختی داشتم، مادر پرخاشگر داشتم، برای همین یارو رو تو خیابون با مشت زدم، همان قدر شما رو مجرم می دونند که اونی که میگه من از کودکی خیلی خوبی اومدم، خانواده ی خیلی خوبی داشتم، هیچ بیماری در خانوادمون نیست و ژنتیک مونم خیلی خوبه، منم زدم. میگه اون سیستم خودآگاه که احساس آزادی داره و در واقع شخصیت شما رو تعریف میکنه، او می تواند منفک شود از زیر ساخت های خودش. این و ما تو نظریه شخصیت « daniel mcadams»، « dan mcadams» مطرح می کنه. برای همین که میگم این دیدگاه رو یادداشت کنید. چالشی. به عبارت دیگر، وقتی من به اون مرحله ای رسیدم که خودآگاه دارم، ببین شما الان خودآگاه داری، حس میکنی وجود داری، حس میکنی گذشته داری، احساس میکنی که اِ من یه آدم بالغم، من یه آدمی هستم که میتونم تصمیم بگیرم، میتونم حرکت بدم، اون سیستم هر چی هست یک فرآیندی هست که از دل اون زیر ساخت سرشتی بیولوژیک زاده شده ولی به استقلال رسیده. و او دیگه با این قوانین پایین بازی نمیکنه. من هنوز روی این دو دل هستم. چرا؟ چون شواهدی تو روان شناسی وجود داره که این صحت داره. به عنوان مثال، اون گونه که جهان رو می بینی اثر میکنه نه اون گونه که ژن های شما میگه. دیدم ژنتیک اون قدری هم که فکر میکنی نمیتونه سرنوشت شما رو بسازه و در واقع یه جاهایی هست که روان ما میتونه بازی های خیلی قشنگی بکنه. میگی من با تمام تمام تمام شواهد میخوام عکسش انتخاب کنم. و به نظر میاد اون از اون اصل « Plateau » پیروی میکنه. یک مقدار پیچیده هست. ولی میگم با همین مثال اینترنت شاید چیز باشه. یعنی شما این شکلی فکر کن. این مثال « Dennett» نیست، مثال خودمه، که شما فکر کن وقتی که دیگه به اینترنت وصل شدی، اینکه گوشیت چه « hard» داره، جنسش چیه، چند خریدی، و اینا…دیگه فرق نداره. شما اینترنت و گرفتی. و وقتی شما به خودآگاه« consciences » وصل شدی، اون سیستم میتونه همان طور که زبان هست، ببین شما ممکن فَکِ متفاوت داشته باشی، دندون های متفاوت داشته باشی، لهجه ی متفاوت داشته باشی، ولی وقتی حرف میزنی، سوای همه اینا مفهومت منتقل میشه. دیگه ربطی به این نداره که من تو دماغی حرف زدم و حرف شما یه جور دیگه تعبیر شد، به یک حدی از « Plateau » میرسی. یا « good enough » میشی. مثلا وقتی « signal » منتقل میشه، دیگه اون کابل طلایی یا نقره ای بلند گو چیه فرقی نداره، شما کلام رو می فهمید، میگی خش خش داره ولی فهمیدم چی میگه. صداش پایین بالا می شد ولی فهمیدم چی میگه. حالا این دیدگاهی هست که میگم « everyone who is Minimally competent is regarded as equally competent ». آیا این درست؟ یا ما حد کفایت داریم؟ چون حد کفایت میگه خودآگاهی هست« consciences».یا اینکه میگی نه این یک خط مستقیم و این عوامل به صورت خط مستقیم اثر می گذارند. کودکی بد داشتی رو تصمیم های بدت اثر میگذاره. نمیتونی، به سطح شیب دار نمیرسه، به سقف نمیرسه، عناصر دیگه بالاخره..همون طور که شانس میگیم بالاخره به میانگین میرسه، اون عناصرم به میانگین می رسند. این دیدگاه شماره 2 هست و تو کتاب به نقد اون پرداختند. اما دور شدیم یک مقدار از بخش هایی از کتاب. دیگه چه چیزهایی رو کتاب میگه؟ من تو چند دقیقه باقی مانده میخوام در کتاب اون قسمت هاییش که جالبه رو توضیح بدم. خب یه جای دیگه اینو میگه، میگه که …میگم چند « colony » داره، یکی از « colony » های خیلی مهمش میگم. « colony » مهم دیگر کتاب چه چیزی میگه، میگه که به صورت دیرباز بحث اراده ی آزاد و اختیار دَرِش یک اشرف مخلوقات بودن انسان و اینی که انسان یک خمیر مایه متفاوت از بقیه حیوانات دارد مستند هست. و اون مثلا به متالهین قرون وسطی اشاره میکنه. مثلا « Giovanni Pico Della mirandola » که این تقریبا اون عصاره ی تفکر مسیحیت اون زمان هست. قدرتی خداگونه که اجازه می دهد انسان بین حیوان و خدا نوسان پیدا کند. و او معتقد بوده که قبل از فلسفه مدرن و علوم اعصاب مدرن حتی تا دکارت بر این باور بودند که یک عنصر، یک جزئی خدا گونه، معجزه گونه در انسان فقط وجود داره، در حیوانات نیست، که از قوانین علّی پیروی نمیکنه. میتونه هر چیزی خواست و انجام بده.کتاب 2020 او را من دو سه روز پیش من پیدا کردم، و شروع به خواندن کردم همین « Bruce Waller». اسم کتاب اینه، اگر خواستید شما هم شروع کنید خواندن، ببینم اگر خوب معرفیش کنم خدمتتون. « Free Will, Moral Responsibility, and the Desire to Be a God ». اراده ی آزاد، مسئولیت اخلاقی و میل به خداگونه بودن. او اشاره داره که این میل به خداگونه بودن، این عنصر خداگونه ای که بشر برای خودش تعریف میکنه، و باور داشتند که او هست که قوانین علی رو میتونه تخطی کنه و بدون اینکه از قوانین علی پیروی کنه میتونه نتیجه کار رو عوض کنه. تا آخرین فیلسوف هایی که بهش اشاره میکنه میگه « Roderick Chisholm » هست. که او معتقد بوده ما ممکن یک « prime mover unmoved » باشیم. یک حرکت دهنده غیر حرکت گیرنده، یا یک علت بدون علت. یعنی ما ته خطمون تو زنجیره ی علی و معلولی نباشیم. اما میگه فلاسفه مدرن دیگه این باور کنار گذاشتند، نمی تونند به این جایگاه مجزا فکر کنند، و او معتقده یکی از چیزهایی که باعث شد این تفکر رشد بکنه، یعنی تفکر اینکه ما سوای دیگر حیوانات هستیم، همین مبحثی هست که او مطرح کرده که در واقع، توحیوانات هم رگه هایی از انتخاب،مقوله ی اراده دیده. میگم با وجود اینکه عکس کتاب، عکس یک شامپانزه گذاشته روش و مسئله حیوانات و مبانی زیستی رو داره، دو فصل بیشتر بهش اشاره نمیکنه…خیلی گذرا…. ولی اشاراتش اینه، میگه حیوانات آینده نگری دارند، چیزی که همه فکر می کردند فقط بشر داره، « Frances Duvall » خیلی وقت ها میگه…میگه وقتی میمون هایی مثلا میخوان برن یه جایی چیزی رو شکار بکنند، با خودشون شب قبل سنگ می برند، یعنی فردا این برای من لازم میشه، یا یک میمونی تو باغ وحش سوئد هست به نام« Santino »، این و همه بهش اشاره می کنند، تو 5 یا 6 کتاب من دیدم به « Santino » اشاره کردند، « Santino » اینی که بدش میاد و خطرناک، شامپانزه ها هم گفتم قوی هستن، اون افرادی که میان میخندن و شکلک در میارن رو با سنگ میزنشون. سنگ هم خوب پرت میکنه و خوب به هدف میخوره. و بعد مقامات باغ وحش اومدند سنگ ها رو جمع کردند،بعد دیدند این یواشکی روزهای قبل میره سنگ از این ور و اونور پیدا میکنه، میاره قایم میکنه. که اگه کسی روزهای بعد اومد من حالش با این سنگ ها میگیرم. یعنی نوعی آینده نگری. اتفاق دیگه ای که دیدند اینه که اینا فرهنگ دارند، بعضی هاشون بعضی رفتارها رو انجام میدن، حالا اینکه…منظور من اون مدل بی فرهنگ و یا با فرهنگ نیست…منظورم اینه بعضی الگوهای رفتاری دارند و مقاله ی قشنگی رو مثال میزنه. شما عکس هاش برین ببینید قشنگ. « culture of chimpanzee » « A. Whiten » و « C. Boesch » نوشتتش. در « scientific American » چاپ شده. در سال 2001. در ژانویه 2001. مثلا دیده اینور رودخونه اینایی که میخوان گردو رو بشکنند، سنگ و اینطوری میگیرن دستشون. یا اون طرف رود این شکلی میگیرن. یعنی این این شکلی گرفتن مد میمون های اونور. یا بعضی ها هستند مثلا از چوب استفاده می کنند برای اینکه بکنند در لانه ی موریانه، اینجوری مصرف می کنند. بعضی دیگه چوب و این شکلی می گیرند. یعنی طرز گرفتنشون «colony» به « colony » و گروه به گروه فرق میکنه. و اینا نشون میده بعضی از میمون ها این اخلاقیات و دارند و بعضی ها ندارند. در صورتی که این قبلا تصور می شد که صرفا محصول اون موجودات انسان …محصول انسان هاست. و باز اشاره ای داره…اینو من جداگانه در یک سخنرانی خدمتتون خواهم گفت. مبحث قشنگی هست و روش مقدار زیادی مقاله جمع کردم و اسم سخنرانی رو میخوام بگذارم مورچه زحمت کش. ولی مقوله ی سخت کوشی و تلاش در حیوانات، همه این تصور داشتند که حیوانات همواره گزینه ساده رو انتخاب می کنند. حتی من به طنز و شوخی میخواستم اسم سخنرانی رو بگذارم، نگاهی علمی به مقوله ی مفت خوری. چون فرضشون بر این بود که حیوانات همیشه از غذای رایگان استقبال می کنند، چیزی که بی هزینه باش سریع میرند طرفش و در استفاده از جنس ارزون و مفت و رایگان شک نمی کنند. ولی یافته های خیلی قشنگی هست که کبوترها، موش ها و شامپانزه ها اون چیزی رو که براش زحمت کشیدن رو دوست دارند. نون مفت دوست ندارند. یه جاهایی حتی شک می کنند. حتی « Robert coplan » روانشناس مشهور میگه این شاید ارزش بقاء داره. چون تو طبیعت ما چیز مفت نداریم و وقتی یه چیز مجانی و مفت دارند بهتون تعارف می کنند، یک کلک و تله ای توش هست. باید صاف نری توش که این رایگان بود من رفتم استفاده کنم…شاید این تله هس،مثل همون ماره…داره برات نقشه میکشه… و درواقع دیدند مورچه ها اونچه که بیشتر براش زحمت کشیدند رو بیشتر دوست دارند، ولی به عبارتی دیگر سخت کوشی و زحمت کشی در حیوانات نوعی از رگه هاش وجود داره. اصلا نباید فکر کنی که این فقط اخلاق متعالی انسانی هست که من زحمت می کشم، این کارها به ما نیومده، ما باید نون بازوی خودمون بخوریم، خیلی از حیوانات هم رگه هایی از این تفکر رو دارند، و توش دیده شده. خلاصه پیام سادش اینه که میگه همون طور وقتی که شما میخوای بدونی قلب انسان چه جوری کار میکنه، میری قلب قورباغه و قلب موجودات پایین تر و تشریح میکنی، باید رگه هایی از انتخاب، اراده ی آزاد و به تاخیر انداختن پاداش و لذت رو تو حیوانات هم جستجو کنی. من قبل تر چند تا بحث براتون گذاشتم از جمله طوطی هایی که به تاخیر مینداختن که پاداش بزرگ تر پیدا کنند، یعنی همون طور که « walter mischel » و اون کودکانی که « Marshmallow » جلوشون میگذاشتی دیدیم که خیلی از این حیوانات هم می تونند این کار رو بکنند. به عبارت دیگر او اشاره دارد که در سلسله حیوانات رگه هایی از خودآگاهی، تئوری ذهن، سخت کوشی، فرهنگ، اراده آزاد و خویشتن داری وجود دارد. پس اگر در اونا وجود داره ما میتونیم این فرض بر این بذاریم که این یک ریشه عمیق زیستی داره و صرفا محصول انسان نیست. به همین دلیل او سعی داره این بحث بلاموضوع بکنه در کتابش، که در واقع اشاره ای داره که این همه شلوغش می کنیم که معمای اراده ی آزاد، اصلا معما نیست، شما تو رگه هایی از حیوانات بری در واقع از این دیده میشه. باز یک قسمت مهم دیگه رو در کتاب داریم، یعنی اگر من فکر کنم شاید سه یا چهار بخشش بود. یکی اون سه دیدگاه بود، یعنی دیدگاه « Plateau »« Daniel Dennett » بود، مسئله ای که در همه ی حیوانات دیده میشه بود، و این دیدگاه بعدی اینه، که میگه اتفاقا بین فلاسفه و بین اندیشمندان اتفاق نظری وجود نداره که اراده ی آزاد چیه، یعنی شما چی رو میگی اراده ی آزاد؟ و او نشون میده که در طی تاریخ افراد دیدگاه های مختلفی رو داشتند. به عنوان مثال، « lucretius » فیلسوف رومی لازمه انتخاب آزاد، گردش های روانی و تصادفی در انتخاب رفتار هست. میگه اگر موجودی همواره تو یک مرز یکنواخت حرکت کنه و این منتهی علیه ها رو انتخاب نکنه، او که اراده ی آزاد نداره. باید بتونی کارهای خیلی عجیب و غریب بکنی. باید یک کارهای کاملا غیر عقلانی بکنی که ثابت کنه اراده ی آزاد داری. در مقابل او میگه نه خیلی از فیلسوفا اینو نمیگن. میگن اراده ی آزاد یعنی پیروی شما از عقلانیت. پیروی شما از تصمیمات درست، تقریبا 15 قرن الهیات مسیحیتی میگفت اراده ی آزاد یعنی شما انتخابی بکنی که همسو با فرمایشات و دستورات الهی باشه. پس دیگه معنیش نیست هرچی دلم خواست و انجام بدم. آیا انسانی مثلا بگه آتیش بزنم به مالم نشون دهنده ی اراده ی آزاد منه؟ یا این نشون دهنده ی عدم اراده ی آزاد و بیماری؟ آیا در اراده ی آزاد« alternative » های زیاد معنیش اراده ی آزاد؟ یا کم؟ از « Suzan wolf » یاد میکنه. لازمه ی آزادی عقلانیت کامل هست و در پیروی از مسیر واقعی و نیک «». از آن جایی که مسیرهای جایگزین« true and good »، انحرافات غیر عقلانی از نیک و حقیقی « true and good » هستند، سرکشیدن و انتخاب این راه ها توانایی غریب و غیر معمولی است که هر کسی که بخواهد طالب آنها باشد، در واقع به نوعی در سلامت او باید شک کرد. به عبارت دیگر خیلی از فیلسوف ها باورشون این بوده انتخاب آزاد یعنی من بشینم فکر کنم و عقلانی انتخاب کنم. نه اینکه تصادفی و احساسی انتخاب کنم. در مقابل دیدیم بعضی ها گفتند نخیر. اتفاقا انتخاب آزاد اینه که یه جاهایی بتونی عقلانیتت بتونی زیر پا بگذاری و کارهای غیر عقلانی بکنی. یا مثلا اینکه گزینه های مختلف جلو من باشه و من انتخاب کنم مهم یا در واقع گزینه های مختلف نباید باشه. الان دیدن یکی از چیزهایی که باعث میشه شما نتونی انتخاب کنی داشتن گزینه های زیاده. وقتی « alternative » های شما زیاده، احساس میکنی اراده ی آزادت زیر سوال رفته. احساس میکنی نمیتونی آزادانه انتخاب بکنی و در واقع معماهای خیلی پیچیده ای که در زمینه ی اراده ی آزاد هست. شاید بخشی از کتاب خیلی قشنگ به این تعلیم می پردازه که اصلا بشر راجع به اینکه چی اراده ی آزاده و انتخاب چی هست دچار تناقض و شبهه گویی هست. پس انقدر هم نباید شما فکر کنی که یک جواب قطعی براش وجود داره. مثلا …در واقع….گفتم اینی که مسیر حق رو انتخاب بکنی… مسیر عدالت رو انتخاب بکنی، این نشانه ی اراده ی آزاد؟ یا اینی که اتفاقا بتونی به خودت ضربه بزنی؟ اینی که بتونی به خودت آسیب بزنی؟ و باز یک مفهوم دیگه.. پس اجازه بدید اون زحمت کشی و سخت کوشی رو در یک جلسه ی دیگه برگزار کنیم، که خواهیم دید کبوترها یه جاهایی هست برای یه چیزی که زحمت کشیدند بیشتر ارزش قائل هستند و وقتی بین دو تا گزینه میگذاری، مفت و زحمت دار، میرن زحمت دار و انتخاب می کنند. اینم یکی از معماهاست. چرا این کار و می کنند؟ در صورتی که تو اون عقلانیت ساده انگرانه فکر می کردند که همه باید دنبال چیز رایگان و ارزان بریم. و حالا بشر نمی رفته، میگفتن به دلیل مسائل متعالی اخلاقی و در واقع باورهای متعالیش هست. ولی در واقع تو حیوانات هم همینجوری. پس همون طور که « Bruce Waller » میگه این مفاهیم فقط خواست انسان نیست. پس یک بحث زحمت کش رو دنبال خواهیم کرد. یک بحث دیگه رو تو اراده ی آزاد مطرح میکنه. اونو توفصل یکی مونده به آخرش مطرح میکنه. یکی از دوستان گفته بود که آره…این البته جمله ای هست که من دوست دارم. که وقتی راجع به روان صحبت میکنی بالاخره اسم فروید هم دیر یا زود میاد. یکی از کارهای شاهکار فروید «» هست. فروید خودش از « caso dora freud » خیلی سرخورده بود. و حس می کرد یکی از نقاط ضعفش هست و جالبه اونایی که فروید سطحی می خونند میگن یکی از جاهایی که فروید خراب کرده« caso dora » هست. در صورتی که به نظر من « caso dora » یکی از عمیق ترین جای اندیشه فروید هست. و سوال جالبی رو مطرح میکنه. این سوال من میخوام در یک جلسه جدا به عنوان یک چهارشنبه مطرح کنم. که چرا « caso dora» مهم هست؟ اما بخوام براش تبلیغ کنم و به نوعی اشاره کنم به کتاب « Bruce Waller »، داستان اینگونه هست که ببین انتخاب های آگاهانه حساب؟ یا انتخاب های هیجانی هم حساب؟ مثال، ما میگیم سر بزنگاه اخلاقی، من این طرف اخلاق انتخاب کردم، اون طرف نرفتم. خب افراد این صحبت می کنند، میگن زمانی میگی اراده ی آزاد که با آگاهی به دو « alternative » و به صورت تامل و تفکر انتخاب کرده باشی. و اخلاقی بودن فعل شما اینه. در صورتی که خیلی ساده دیدند بیشتر اخلاقیات اینجوری اتفاق نمی افته. چرا این راه انتخاب نکرد؟ خوشم نمیاد. چندشم شد. بدم میاد. آقا این پول ها از گلو من پایین نمیره. خب از گلوت پایین نمیره آیا این یک مزیت اخلاقی آگاهانه هست؟ یا در سرشت و در هیجانات تو؟« caso dora » یعنی شما یک فعلی رو که جامعه غیر اخلاقی می داند زمانی ارزش اخلاقی داره که شما آگاهانه و با اراده و تلاش انجام ندی. اینی که اصلا حس کنی من این کاره نیستم، اصلا تو ذات ما این چیزها نیست، شما این جملات شنیدید. تو ذات ما از این نوع کلک ها نیست. اصلا این آدم تو ذاتش این نوع گول خوردن نیست. آیا اگر شما اصلا گوشت سگ نمیخورید، این یک فضیلت اخلاقی هست؟ یعنی آگاهانه گفتی من خیلی دوست دارم گوشت سگ بخورم، وحشتناک ولی حس میکنم ولی حس میکنم با باورهای شرعی، سنتی من منافات داره، جلو اشتها خوردم و گرفتم و نمیخورم. اینکه صرفا چندشت میشه. اگه چندشت میشه پس این آیا باید بهت مدال اخلاقی داد؟ حالا سوال، بیشتر اون چیزها که ما به عنوان انتخاب اراده ی آزاد میدونیم، آیا وابسته به شناخت « reflective »، وابسته به تامل و « cognition » هست؟ یا وابسته به هیجانت هست؟ نمیتونم من بدم میاد آقا من اصلا به این فرد نمیتونم نظر داشته باشم. اصلا یک مثال براتون بزنم. دیده بودن خیلی از افراد مثلا یکی از سوالات جالب80% به خصوص خانم ها واکنششون به « pornography »، چندش و تهوع بوده در یک مطالعه، خب آیا ندیدن « pornography » اون موقع یک فعل اخلاقی هست؟ یا یک فعل ذائقه ای است؟ و اون ذائقه اگر به سرشت برمیگرده دیگه انتخاب آزاد نیست که؟ سرشتت اینه دیگه. مثل اینه که منم ممکن یک نوع اغذیه رو اصلا دوست نداشته باشم. از جلو من ببرین کنار، اینو می بینم حالم بهم میخوره. آیا این رو به حساب فضیلت اخلاقی فرد باید گذاشت؟ به عبارت دیگر کجا شناخت و کجا هیجان هست؟ « caso dora» این رو میگه. و این تو تئوری آزاد اینم مطرح هست که ما چرا همش تو اراده ی آزاد معتقدیم که اراده ی آزاد باید آگاهانه باشه؟ بقیش چی میشه؟ باز از « harry frankfurt » نام میبره. « harry frankfurt » رو من فکر میکنم اسمش شنیدید. اون کتاب « on Bullshit » ش مشهوره. « harry frankfurt » میگه که اراده ی آزاد حتما باید با تامل آگاهانه همراه باشه. پس اون قسمت زیادی که « jonathan hayes » میگه انتخاب ها ما هیجانی هست و ناخودآگاه هست، اون کجا میره؟ پس اونایی که مقوله ی مسئولیت اخلاقی رو می دونند باید به اینم جواب بدن که آقا ما همش فکر می کنیم مسئولیت اخلاقی یعنی من آگاهانه، سر بزنگاه، سر یک دو راهی گیر کردم و اینور و میرم یا اونور میرم. در صورتی که بیشتر اینا سرشت هیجانی منه که اصلا خودم در تکامل اون شاید نقشی نداشته باشم. گرایش های حس های درون من هست. بقیش موقعیتی میشه و نهایتا یکی مثل « Robert Kane » پیدا میشه. اون انتهای کار میندازه گردن« Heisenberg » که این ور و اونور بریم. پس می بینیم داستان رو « Bruce Waller » به خوبی اشاره میکنه و انقدر هم شسته و رفته نیست که شما فکر کنی تمام زندگی شما یک دو راهی هست و این دو راهی ها سرنوشت همه چیز رو روشن خواهد کرد و شما اینور بری یا اونور بری و من میخوام بدونم مختارم که این ور برم یا اونور برم یا نه. میگه نه نه داستان خیلی پیچیده تر هست. همون پدیده ای هست که من تو سخنرانی هام « complexifying » در واقع داستان رو خیلی پیچیده تر میکنه. خب این چند بخش بود ازکتاب در واقع « Restorative free will ». یک چند قسمت دیگه هم داره که حالا من خیلی فکر میکنم چون وقت گذشته به اون ها نپردازم. توی بخش های دیگه دنبال خواهم کرد. پس اجازه بدین مباحث رو البته با یک فاصله، اون مسئله زحمت کشی، تلاش « effort » رو دنبال بکنیم. نمیخوام همش راجع به بحث های اراده ی آزاد باشه. و اون « caso dora » مطرح کنم. چون ببین این سوالم مطرح میشه، یه عده از متفکرین اخلاق هم اینو گفتند، گفتند که خب اگر شما یک کار و زیاد انجام بدی، این تبدیل به عادت میشه، کم کم ممکن تو احساساتت وارد بشه، پس « automatic » میشه. آیا ما بابت « automatic » بودن بعضی رفتارهامونم فضیلت داریم؟ یا مسئولیم؟ میدونی اون سوال « lorenzo valla » هنوز که هنوزه پابرجاست. اون یارو « census Tarquinius » خب عادت کرده بوده به یک چیزهایی از کودکی. بعد اصلا اتوماتیک بوده براش. و همین جاست که ما داستان اعتیاد و داریم. باز « harry frankfurt » یک مبحثی داره که در واقع…وقتی ازش میپرسند کی اراده ی آزاد داره؟ یک مثالی میزنه که همه شوکه میشن. در واقع مثال او مثالی هست که کسی انتظار نداره. بهش میگه « willing addicts » معتاده داوطلب یا معتاده « binary ». یعنی چه جوری؟ ببین یه سری از معتادها هستند این جوری هستند، میگن ببین من هرچی سعی کردم هروئین بذارم کنار نتونستم، هی میرم ترک کنم نمیتونم…بعد به این نتیجه رسیدم من نمی تونم هروئین ترک کنم… به همین دلیل الان با این نیت که نمی توانم هروئین بذارم کنار، دارم آگاهانه، داوطلبانه و با انتخاب خودم هروئین مصرف میکنم. « harry frankfurt » به این میگه « willing addicts ». معتادی که خودش میخواد و معتقده این سمبل و نشانه ی، اگر بگیم مصداق اراده ی آزاد چیه؟ میگه این. شما حالا فکر کن. بابا یارو معتاده، اصلا معتاد تو اسمش هست، یعنی ارادش خراب شده بعد شما میگی سمبل، یا مصداق اراده ی آزاد« willing addicts »؟ میگه آره دیگه. برای اینکه آگاهانه به این نتیجه رسیده که من نمیتونم این کار رو بکنم، پس انتخاب میکنم و ادامه میدم. حالا اینو « Bruce Waller » تو کتابش اشاره کرده و بهش چندین صفحه اختصاص داده. میگه ببین چقدر مفهوم اراده ی آزادپیچیده هست؟ یک فیلسوف برجسته مثل « harry frankfurt» پیدا میشه میگه اون مصداق اراده ی آزاد هست. آیا « dora » و اون رفتارهای « historic » مصداق اراده ی آزاد هست؟ کی آزاد هست؟ یعنی اون مصداق چگونه می بینیم؟ خب « Waller » به خوبی اشاره داره که واقعا تفاوت خیلی عمده ای تو بین فیلسوفان هست و به درستی کسی نمیدونه مصداق اراده ی آزاد چی هست. یعنی پیچیدگی خیلی بیشتر از اون… اِ …اینکه صرفا به سه تا دیدگاه بپردازیم، اون حس درونی اراده ی آزاد هست. اون معتاد رو بعضیا حالا نمیدونم….اون کسی رو که تکانه ای میتونه به خودش آسیب بزنه، اراده ی آزاد داره و میتونه این کار رو بکنه. در مقابل ما « suzan wolf » داریم که میگه نه اراده ی آزاد زمانی مصداق داره که شما کارهات رو عقلانیت و فکر و برنامه باشه. اگر غیر این هستی اراده ی آزاد نداری. هرچی دلم میخواد که اراده ی آزاد نشد. باید دلم یه چیز منطقی و حساب شده بخواد. خب …یه بخش دیگه رو هم من امیدوارم در ینده بتونم پوشش بدم و اونم داستان همین مسئولیت اخلاقی هست. چون دیدیم که اون شماره ی سه ای ها « Derek Caruso »، « Galen Strawson »، «Neil Levy » و«Derek boerboom » اعتقاد عجیبی دارند که ما چیزی به نام مسئولیت اخلاقی نداریم و البته اونا معتقد هستند جامعه بشری روزی به جایی میرسه که هیچ مجازاتی توش نخواهد بود. همش فقط ابزار کنترل خواهد. همونطور که شما بیماری ها رو کنترل می کنید. همون طور که «epidemy» ها رو کنترل می کنید، ممکن پرخاشگری، سرقت و اینا رو هم کنترل کنید. و دیگر اونجا تلافی جویی و به نوعی به حق خود رساندن، به سزای اعمال خود رساندن مطرح نیست. و حتی اونا یک جمله ی قشنگی دارند، توی کتاب « Bruce Waller »، تو همین کتاب بهش اشاره کرده، میگه بشر یه روزی میشه که مفهوم مسئولیت اخلاقی و اراده ی آزاد مثل « phlogiston » میشه. دوستانی که تاریخ علم خوندند می دونند « phlogiston » چیه. وقتی اجسام می سوختند اینا فکر میکردند چیزی درونش هست به نام « phlogiston » که آزاد میشه. و در واقع نمیدونستن که سوختن یک « oksidasyon » سریع هست که با آزاد شدن گرما همراه هست. و چون بعضی از عناصر اکسید می شدند و وزنشون بیشتر میشده، رو ترازو میگذاشتن، به این نتیجه رسیدن که « phlogiston » وزن منفی داره. ضد وزن داره و اینو « George emertshtall » در شیمی و فیزیک مطرح کرده بود. و الان دیگه هیچ وقت شما نمیگی « phlogiston » آزاد کرده، و اونا هم معتقدند یه روزی بشر به جایی میرسه که این « concept » ها، این مفاهیم مثل مسئولیت اخلاقی و…مثل « phlogiston » دیده میشه. دیگه نه « phlogiston » نیست، چیزی به نام اکسیژن هست، اکسیژن با یه چیز دیگه ترکیب میشه، بعد انرژی آزاد میشه، بعد اکسید ایجاد میشه و این شکلی هست. و اونا سعی دارند…و پس بذارید مبحث اونا رو هم جداگانه در چند کتاب خیلی قشنگی که دارند و در واقع اونا یک مقدار تبیین اجتماعی دارند مطرح کنم. ولی چون میخوام مفاهیم مون یک مقدار از روان پزشکی و روان شناسی دور نشه، اینارو به تناوب لا به لای بقیه مباحث خدمتتون معرفی خواهم کرد. یکی از کتاب هایی که خیلی دوست دارم خدمتتون معرفی کنم همون « the sweet stop » از « paul bloom » هست که چرا ما کارهای خودآزارگونه می کنیم. چرا به خودمون آسیب می زنیم؟ چرا مردم خودشون تو هچل میندازند؟ چرا برای خودمون دردسر درست می کنیم؟ اصلا چه لذتی هست؟ چرا همیشه درواقع کلفتی نان و نازکی کار رو نمی چسبیم؟ یه جاهایی میریم چالش می کنیم؟ فکر میکنم اون مطالب جالب فردی براتون داره. امیدوارم بحث امروز براتون قابل استفاده بوده باشه. تا هفته ی بعد همگی رو به خدا میسپارم.